۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

مشُک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار گوید! اشاره ای به مقایسه های مضحک شیپورچی های ایرانی آواکیان!


مشُک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار گوید!

اشاره ای به مقایسه های مضحک شیپورچی های ایرانی آواکیان!

در آتش 102 مقاله ای به قلم یکی از آواکیانیست های ایرانی نگاشته شده است به نام در دفاع از باب آواکیان: لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیستها را متوقف کنید! این مقاله در پاسخ به مقاله یا مقالاتی نوشته شده که در آنها احتمالا مائو و آواکیان در یک ردیف قرار داده شده و به هر دو آنها حمله شده است.
گویا عده ای که ضد اندیشه ی مائوئیستی و اساسا ضد مارکسیسم بوده وهستند، همچون همیشه خواسته اند از آب گل آلود ماهی بگیرند و زیر عنوان مخالفت با نظرات منحرف باب آواکیان، به مائوئیسم حمله کنند. به عبارت دیگر، آواکیان و نظرات رویزیونیستی وی بهانه ایی است در دست اینان، و گرنه روشن است برای این گونه ناقدان، اصولا مسئله رویزیونیسم مطرح نیست و کسی که فرق که آواکیان و مائو را نفهمد، اگر ناآگاه نباشد و ادعای هم مارکسیسم داشته باشد، خودش یک پا رویزیونیست است.
 اما آواکیان: وی فردی فرصت طلب و ابن الوقت است که زیر نام نقد برخی«اشتباهات جانبی» در نظرات و اعمال رهبران مارکسیسم، در مبانی پایه ای نظری مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم دست به تجدید نظر اساسی زده است. وی هیچ  ربطی به مائو رهبر انقلابی طبقه کارگر ندارد و اساسا عددی نیست که بتوان وی را با مائو مقایسه کرد. از دیدگاه ما مبارزه با نظریات فرصت طلبانه آواکیان، درست در دفاع از نظرات مائو تسه دون و کلا مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم است.
 از سویی دیگر ما خود را مجاز و محق می دانیم که علیه هر گونه اپورتونیسم و رویزیونیسم خروشچفیستی، ترتسکیستی، مارکسیسم غربی و چپ نو و بالاخره آواکیانیستی، در جنبش چپ و طبقه کارگر ایران و با بررسی مضمون رویزیونیستی و ترتسکیستی آنها مبارزه کنیم و خواست آن را داشته باشیم که حزب انقلابی طبقه کارگر ایران بر یک زمینه ی اصیل مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و انطباق مشخص آن با ویژگی های جامعه ایران و تجارب مبارزاتی طبقه کارگر ما تشکیل و استوار گردد.
 این که چون برخی از این جریان ها، مخالفت هایی که عموما از موضع سوسیال دمکراسی است با جمهوری اسلامی و برخی از آنها حتی با امپریالیسم آمریکا دارند، ما بخواهیم احترام  آنها را نگه داریم و یا رعایت کردن های پوچ و توخالی را مجاز بدانیم، خیر، از این خبرها نیست! مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژیک است و دوست و آشنا نمی شناسد. اگر بخواهیم چنین رعایت هایی بکنیم، باید آن را شامل حال حزب توده هم بکنیم؛ چون این حزب هم در حال حاضر مخالف جمهوری اسلامی است.    
 باری، آنچه که توجه ما را  در مقاله مورد اشاره به خود جلب کرده است یک«هم ردیف قرار دادن» و یک «مقایسه» صورت گرفته در آن است. منظورمان هم ردیف قرار دادن آواکیان با مائو و مقایسه آواکیان با مارکس است! این هر دو واقعا بی معنا و مسخره هستند و انسان را بی اختیار یاد حکمت و شیپورچی های اش می اندازد که هنوز که هنوز است به طواف شان دور حکمتیسم ویران شده ادامه می دهند!
مفلوک ها چکار کنند! بالاخره باید عَلم و کُتلی داشته باشند تا زیرش سینه بزنند!
مائو کجا و آواکیان کجا!
 به آواکیانیست خود بپردازیم. وی پس از شکوه و شکایت می نویسد:
«جواب به این حملات درواقع دفاع از حق تودهها به ریشه‌کن کردن شرایط ستم و استثمارشان است.» ((آتش 102، ص9، تأکید از متن است، تمامی بازگفت ها از همین مقاله است)
و آن گاه برای این که از «حق توده ها»! دفاع کند می نویسد:
«یکی از انواع حملات این است که چرا مائوتسه دون و باب آواکیان را «بزرگ» می‌کنید؟! جواب ساده است: چون آن‌ها «بزرگ» هستند!»
این هم ردیف قرار دادن آواکیان با مائوتسه دون بیش از حد مضحک است. اصلا این خودش« لیچار» گفتن است. آخر به راستی که این کجا و آن کجا!  تازه حتی در صورتی که آواکیان رویزیونیست نمی بود باز هم مقایسه مطلوبی نبود، حال که اصل قضیه  زیر سئوال است؛ یعنی هم ردیف قرار دادن یک رویزیونیست پر مدعا و خودبین با یک رهبر انقلابی طبقه کارگر جهانی؟
مائو تسه دون رهبر طبقه کارگر چین و در حدود 600 میلیون انسان زحمتکش بود. مائو بیش از 65 سال در راه کمونیسم مبارزه کرد. او به مدت 45 سال رهبر یکی از بزرگ ترین و مبارزترین احزاب انقلابی تاریخ بود. حزبی که توانست انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی را رهبری کند و به پیروزی برساند. او رهبری بود که در پراتیک انقلاب چین، مارکسیسم را با شرایط مشخص و تجارب انقلاب چین تطبیق داد و بر مبنای عمل، در تمامی وجوه تئوریک سیاسی و عملی به پیش راند. مائو رهبری بود که مبارزه بزرگ علیه خروشچفیسم را در عرصه بین المللی رهبری کرد و داغ ننگ و نکبت بر پیشانی خروشچف خیانتکار و رویزیونیست های روسی و تمامی همپالگی های اش کوبید. وی انقلاب بزرگ فرهنگی- پرولتاریایی را علیه کمونیست های قلب ماهیت داده و رهروان راه سرمایه داری که در رهبری حزب تجمع کرده بودند، سامان داد و بورژوازی دسیسه گر  را رسوا ساخت و به زیر کشید. او را تمامی احزاب کمونیست انقلابی واقعی در تمامی کشورهای پیشرفته و بخش بزرگی از روشنفکران و هنرمندان مشهور و مطرح به عنوان رهبر کمونیست قبول داشتند و افکار و اندیشه های وی را به ویژه پس از انقلاب فرهنگی راهنمای خود ساختند. مائواز آن رو توانست رهبر جنبش بین المللی کمونیستی شود که رهبر طبقه کارگر کشوری بود که طبقه کارگرش مرکز ثقل و رهبر طبقه کارگر بین المللی شده بود. این ها گفتن ندارد وقتی که خود آواکیان کتاب خدمات فناناپذیر مائو را نوشته است.
 اما آواکیان کجا ایستاده است! آخر رهبر یک حزب کوچکی که تقریبا 50 سال است که کوچک است و همان طور کوچک و پسقلی بی خاصیت مانده، در یک کشور امپریالیستی که در 50 سال اخیر ثبات نسبتا پایداری داشته و از انقلاب و مبارزه طبقاتی گسترده در آن کمتر خبری بوده، و خود وی و چارتا حواری اش تازه سخن از این می رانند که جدایی روزافزونی بین این حزب و طبقه کارگر( بخش شاغل صنعتی) صورت گرفته، به چه چیز خود می بالد که خود را« بزرگ» دانسته و یا می خواهد  که «بزرگ» دانسته شود؟! چه کرده است و یا چه می تواند بکند که بتوان وی را در هم ردیف با مائو قرار داد؟ چند تا جزوه و کتاب و سخنرانی که رهبر طبقه کارگر بین المللی نمی سازد!
محتوای آواکیانیسم و جنبش بین المللی
آواکیانیست می نویسد:
«بیایید درگیر بحث در مورد محتوا شویم تا آن را به‌طور علمی برایتان ثابت کنیم. کسانی که دست به حملات غیر اصولی می‌زنند به محتوایی که بهطور عینی این رهبران را «بزرگ» کرده و می‌کند کاری ندارند. چون توانِ کلنجار رفتن با این محتوا را ندارند و نمی‌خواهند افراد صادق و پیشرو هم با این محتوا درگیر شوند( شما که حدود دو دهه است این شده که این ها را ترجمه و تبلیغ کنید! لابد تا کنون بسیاری را با «سنتزنوین» آشنا کرده اید!). زیرا در صورتی که مطالعه و بررسی علمی و نقادانۀ این محتوا رایج شود، حتا کسانی که با آن مخالف هستند به درک عمیقی از واقعیت کمونیسم علمی و خدمات مائوتسه دون و آواکیان خواهند رسید.»(تأکید از متن است، عبارت داخل پرانتز از ماست)
البته خدمات مائو به مارکسیسم، بزرگ هستند، اما« خدمات» آواکیان! و محتوای آنها!؟  اگر از یکی از چندتایی جزوه و کتاب اش پیش از اراجیف«سنتز نوین» بگذریم، اصلا متأسف نیستیم که بگوییم که حتی کوچک هم نیستند! بلکه برعکس، بی ارزش و بی مقدار و حقیر هستند.
 اما ای حضراتی که شعار هل من مبارز سر می دهید و هماورد می طلبید، راستی می خواهید چه کسانی با شما وارد بحث در محتوی شوند؟
آیا احزاب و سازمان های جنبش بین المللی کمونیستی «درگیر» بحث در «محتوای سنتز نوین» با شما نشدند و از آواکیان و دارودسته اش نخواستند که آنها را« به طور علمی» قانع کنند؟ آیا آنها« حملات غیر اصولی» کردند؟ و آیا آواکیان بر این نبود که یا وی و سنتز بی خاصیت اش را بقیه به رسمیت بشناسند و یا این که این جناب «سایه ی معظم» و البته بی ارج خود را از روی سر آن ها بر خواهد داشت؟ و آیا حضرت آواکیان وقتی دید که این گونه آل و آشغال ها را کسی و جریانی تحویل نمی گیرد، دمش را روی کولش نگذاشت و راهش را گرفت و رفت؟ و آیا نوچه های ایرانی آواکیانی اش که شما باشید نیز چنین نکردند؟
 یا شاید مایل اید با جریان های ایرانی وارد بحث و گفتگو شوید؟ مثلا جریان های توده ای- اکثریتی؟ و یا شاید ترتسکیستی؟ یعنی دارودسته های حکمتی که خودشان هم کمابیش مانند شما هستند؟ و یا شاید «مارکسی» ها و یا دارودسته های سوسیال دمکرات و خروشچفیست های لباس نوکرده به تن؟ که لی لی به لالای شما می گذارند! راستی با چه کسانی می خواهید وارد بحث در محتوی شوید؟
 آیا نمی دانید که این جریان ها به خوبی واقفند که شما با «سنتز نوین» تان فاتحه مارکسیسم -لنینیسم- مائوئیسم را خوانده اید؟ نمی دانید آنجا که اسم «سنتز نوین» را می آورند به چه عنوانی می آورند؟ قطعا می دانید و دیده اید زیرا علیه اش مقاله نوشته و به اصطلاح نقدش کرده اید!؟ 
ادعاهای غریب!
«مشخصۀ برجستۀ آواکیان درک عمیق این مساله است که بخش کلیدیِ رهبری کردن این است که رهبران بتوانند انرژی فکری و عملی توده‌های محروم را شکوفا کنند و آنان را از همین امروز و در شمار فزاینده در درک و حل مسائل انقلاب توانمند کنند تا جامعه را بر روی جادۀ تغییر انقلابی نگاه داشته و به‌سمت جلو ببرند. در این زمینه آواکیان خود را متکی بر لنین و مائو کرده و از آن‌ها هم جلوتر رفته است.»
از قضا، کاملا برعکس است!  شکوفا کردن «انرژی فکری و عملی توده های محروم» با داشتن مشی توده ای میسر است که آواکیان نه تنها از آن به دور است، و نه تنها اصلا آن را درک نکرده، بلکه هر جا که رسیده مشتی شعار علیه آن داده است. آواکیان از دو بخش رهبری و توده ها، چنان چارچنگولی به «رهبری» ی نداشته اش چسبیده که دیگر جایی برای توده ها و شکوفا کردن انرژی فکری و عملی آنها باقی نگذاشته است!
 در واقع این آواکیان بود- گرچه آدم مهمی هم نیست- که نظرات لنین و مائو در مورد مشی توده ای و رابطه دیالکتیکی بین رهبری و توده ها را مورد تجدیدنظر رویزیونیستی قرار داد. از قضا، این آواکیان بود که از نظرات لنین و مائو به عقب جهش کرد و به نظرات بورژوایی در مورد نقش «نخبگان» و« شُوت» بودن توده ها تعلق خاطر پیدا نمود( و یا اصلا از اول داشت!؟)
 کدام را مثال بزنیم؟ جدایی جنبش کمونیستی از جنبش طبقه کارگر را، که اگر جنبش طبقه کارگر را تنها به کل کارگران صنعتی شاغل و نه تنها در کشورهای امپریالیستی، بلکه هم چنین در کشورهای زیر سلطه تعمیم دهیم، یعنی بخش بسیار بزرگی از توده های زحمتکش، و یا نقد مشی توده ای از توده ها به رهبری و از رهبری به توده ها، که گویا آواکیان آن را خوش نیامده و دست به نقد آن زده است؟(1)
خودبینی تهوع آور 
«این است زیربنای غیر اخلاقی بودن حمله به حزب پیشاهنگ، حمله به رهبران کمونیست و به‌ویژه در دوران کنونی به آواکیان که مارکس این زمان است.»(تأکید از ماست)
می گویند که چخوف نمایشنامه  روس شخصیتی خیالی درست کرده بود و برخی مواقع در هنگام گفتگوی زنده با اشخاص و مثلا زمانی که حرف های پرت و پلا و بی معنایی زده می شد و یا حرف هایی که گنده گویی بوده و یک ذره واقعیت در آنها نبود، این شخصیت خیالی را به میان می کشید و به علامت استهزائی چندگانه، می گفت که«فلانی هم گفت!»
به گمان ما اگر وی زنده بود و چنین حرف هایی را می شنید، می توانست پای شخصیت خیالی خود را به میان آورد و چنین حرف های پرت و پلایی را به وی هم نسبت دهد!
این ادبیات حکمتی است. یعنی این جور رهبر و «لیدر» کردن ها را دارودسته ی مزدور حکمت باب کردند و حضرات آواکیانیست ها نیز جز نشخوار کردن پس مانده های حکمتی کار دیگری نمی کنند.  
در تاریخ جنبش بین المللی بی سابقه است که یک فردی که خود را چپ می داند، این گونه خودش را مهم قلمداد کرده باشد. مشتی چرند ضد مارکسیستی ضد لنینیستی و ضد مائوئیستی تحویل داده و آنگاه از دیگران می خواهد به خاطر این چرندیات وی را «رهبر بزرگ» و «مارکس زمانه» خطاب کنند!؟
آواکیانیست ما از مصاحبه ای از وی در سال 2005  نقل می کند:
«وقتی چنین رهبرانی ظاهر می‌شوند باید آن‌ها را به ‌رسمیت شناخت، رهبری‌شان را قبول کرد و از آن حمایت کرد...
 و از یک طرف کسی شکل گرفته که نسبت به دیگران درکی پیشرفته‌تر و بالاتر در مورد این‌که جهان چگونه است و چگونه می‌توان تغییرش داد، دارد.»(2)
 تا جایی که این سخنان در مورد خود شخص آواکیان و ادعاهایش باشدکه هست، حتی در فرهنگ کشورهای غربی نیز چنین حرف هایی چرت است،(3) چه برسد که به کشورهای شرقی و به ویژه فرهنگ ما ایرانی ها!
 راستی که آواکیان حتی روی پرودون و دورینگ- گرچه با این ها نیز قابل مقایسه نیست- یعنی دو تا از خود راضی ترین و خودستا رهبران در تاریخ سوسیالیسم را نیز سفید کرده است!  و بد نیست که بیاد بیاوریم نقد مارکس از خودپرستی پرودون و یا انگلس از دورینگ را.  
باری وی مشتی اراجیف را که علیه اندیشه های مارکسیسم گفته - چون خیلی «فروتنی» داشته اسمش را نگذاشته «آواکیانیسم» و گذاشته«سنتز نوین» که فروتنی اش به چشم آید! - را زیر بغل اش گذاشته و راه افتاده دور دنیا و خواهش و تمنا از این و آن که وی را به عنوان«مارکس زمانه» به رسمیت بشناسند( نه به آن تواضع و نه به این خودپرستی!)؛ و مبارزه که بدون رهبر پیش نمی رود؛ وهر جنبشی بدون رهبر محکوم به شکست است؛ و برای این که مبارزتان شکست نخورد و پیش رود باید رهبر داشته باشید؛ و من رهبری هستم که همه به آن احتیاج دارند؛ و اگر رهبری مرا قبول نداشته باشید شکست می خورید!
و بالاخره استدعا و التماس که رهبر جنبش، یعنی کسی که« نسبت به دیگران درکی پیشرفته تر و بالاتر» دارد،« شکل گرفته» و «ظاهر شده» است!( شاید مسیح موعود است! خل و چل بودن که شاخ و دم ندارد!؟) وی را«به رسمیت شناسید»، «رهبری اش را قبول کنید» گردش جمع شوید از او« پشتیبانی کنید» و بعد از آن حتما جنبش تان می گیرد و پیروز می شود!
این ها آیا مضحک و در عین حال درد آور و ناراحت کننده نیست!
و اما رهبرانی چون مارکس، لنین یا مائو:
آنها رهبران طبقه کارگر، توده های زحمتکش و مردمان استثمار شده، ستمدیده، رنج کشیده و محروم بوده و هستند. آواکیان نمی تواند مثل آنها باشد.  
 هرمز دامان
نیمه دوم اریبهشت 99
یادداشت ها
1-     در مورد اخیر نگاه کنید به مقاله ی معرفت شناسی پوپولیستی در مغایرت با کمونیسم است، آتش 95، ص7.  در مورد مشی توده ای و نقد آن از جانب آواکیان در مقاله ی دیگری خواهیم نوشت.
2-      البته آواکیان دیگرانی را که باید «نقش» حواریون وی را بازی کنند، فراموش نمی کند و عنایتی هم به آنها دارد:«اما درهمان‌حال، دیگران هم باید نقش خود را بازی کنند و این درک پیشرفته را بفهمند و به کار ببرند و به تکامل آن کمک کنند و نیروی مادی بزرگی را به‌وجود آورند که این درک پیشرفته را فرا گرفته و به کار برند.» زندگی، زنده و فعال نیست، مشتی «نقش» است که قرار است انسان ها بازی کنند! نقش رهبر مال آواکیان و بقیه هم مال بقیه!
3-     در خود آر سی پی، مایک ایلای از رهبران قدیمی این حزب در نامه هایش- 9 نامه-  نظرات آواکیان و این کیش شخصیت وی را سال ها پیش نقد کرده است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر