۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۳, شنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(2)



نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(2)

شرح نظرات انگلس در مورد تضاد اساسی و اشکال بروز آن
برای اینکه ما تصوری روشن از نظرات انگلس در مورد تضاد اساسی و نیز اشکال بروز آن در سطوح گوناگون به دست آوریم باید گام به گام پیش رویم.
الف- تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید
انگلس می نویسد:
«در واقع نیروهای مولد جدید هم اکنون شکل استفاده بورژوازی از آن نیروها را پشت سر گذارده اند و این اختلاف میان نیروهای مولد و شیوه تولید،... واقعیت داشته و به طور عینی، مستقل از خواست یا فعالیت حتی آنهایی که خود در ایجاد آن نقش فعال داشته اند، وجود دارد. سوسیالیسم جدید چیزی جز بازتاب فکری این اختلاف واقعی، در ابتدا در مغزهای طبقه ای که مستقیما از آن رنج می برد، یعنی طبقه کارگر نیست.»( تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم، ص 57، کتاب تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم، سه بخش از کتاب آنتی دورینگ است که به شکل مستقل انتشار یافته است)
آنچه انگس در اینجا می گوید بنیاد اساسی نظریه ماتریالیسم تاریخی است که بهترین شرح آن در مقدمه کتاب نقد اقتصاد سیاسی مارکس آمده است. این دیدگاه بر آن است که تمامی حرکت ها، تغییرات و تحولات و تکامل در جوامع، در تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید نهفته است. در این تضاد، به طور کلی نیروهای مولد عمده هستند. عدم رشد آنها در چارچوب شیوه یا روابط تولیدی ای که درون آن تا کنون رشد یافته اند، منجر به ناسازگاری آنها با این روابط تولید می شود و همین امر موجب درگیری آنها با این روابط تولیدی شده و نیاز به تکامل آن روابط را به وجود می آورد.
اشکال اجتماعی شدن تولید از نظر انگلس
انگلس در شرح رشد نیروهای مولد، به اجتماعی شدن آنها اشاره می کند و وجوه گوناگون آن را بر می شمارد:
1-    «تبدیل وسایل تولید فردی به وسائل اجتماعی و به ابزار قابل استفاده مجموعه انسان ها»( همانجا، ص58 انگلس در آنتی دورینگ روی «اجتماعی» و «مجموعه انسان ها» تأکید کرده است)
2-    «تبدیل کارگاه های تک نفره به کارخانه هایی که همکاری صدها و هزاران نفر را ملزم می کردند.»(همانجا)
3-    « تولید از یک سلسله فعالیت انفرادی به یک سلسله فعالیت های اجتماعی تبدیل گردید.» (همانجا)
4-    «محصولات نیز از محصولات انفرادی به محصولات اجتماعی تبدیل شد.»(همانجا)
5-    «در کارگاه های بزرگ و مانوفاکتوری ها تمرکز ابزار تولید و تبدیل آنها به ابزار تولید اجتماعی واقعی انجام گرفت.»( ص 59)
به این ترتیب اجتماعی شدن نیروهای مولد که به اشکال گوناگون و در سطوح گوناگون صورت می پذیرد، وجه تغییر این نیروها در چارچوب روابط تولیدی موجود است. این یک سر تضاد می باشد.
تصاحب خصوصی وسائل تولید
 سپس انگلس به روابط تولیدی حاکم بر این روابط توجه می کند و اشکال مشخص  وجه دیگر تضاد را شرح می دهد:
«...بدین ترتیب از این به بعد محصولاتی که به طور اجتماعی تولید می شد، نه از طرف آنهایی که واقعا وسائل تولید را به حرکت در آورده و واقعا آنها را تولید کرده بودند، بلکه از طرف سرمایه دار تصاحب می گردید. ابزار تولید و تولید هر دو به طور عمده اجتماعی شده اند. اما آنها مغلوب آن شکلی از تصاحب می شوند که بر پایه تولید خصوصی فردی به وجود آمده است.» (ص60، در آنتی دورینگ به روی سرمایه دار[ان] تأکید شده است)
بنابراین، شکل بروز تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید در شیوه تولید سرمایه داری، تضاد میان اجتماعی شدن تولید یا اجتماعی شدن نیروهای مولد نوین و روابط تولیدی یعنی تصاحب و تملک وسایل تولید است.
انگلس ادامه می دهد:
 « در این تضاد که به شیوه تولید جدید خصلت سرمایه داری می بخشد...»( همانجا)
این عبارت حائز اهمیت ویژه ای است. اشاره انگلس به اینکه این تضاد به این شیوه تولید، خصلت سرمایه داری می بخشد، به این معنا است که این تضاد جوهر و ماهیت این مناسبات تولید است. از این رو، ما باید تمامی تضادهای موجود در این نظام که در سطوح و به اشکال گوناگون متبلور می شوند، اشکالی از بروز این تضاد ذاتی بدانیم.
انگلس پس از شرح دو وجه تضاد و در ادامه عبارات بالا به این نتیجه می رسد که:
«[در این تضاد] تمام تضاد آشتی ناپذیر عصر حاضر به صورت جنینی آن نهفته است.هر چه شیوه تولیدی جدید در کلیه بخش های عمده تولید و در کشورهایی که از نظر اقتصادی دارای اهمیت هستند، بیشتر تسلط می یافت... ناگزیر به همان اندازه ناسازگاری تولید اجتماعی با تصاحب سرمایه داری شدیدتر تجلی می کرد.»(60 ، تأکید از ماست، در آنتی دورینگ به روی این عبارات تآکید شده است)
در اینجا باید توجه را به دو نکته جلب کنیم:
 نکته نخست اشاره به این است که تمامی تضاد آشتی ناپذیر عصر حاضر به صورت جنینی در این تضاد یعنی اجتماعی شدن تولید از یک سو و نفس تصاحب خصوصی وسائل تولید و ثمره کار به وسیله طبقه سرمایه دار، از سوی دیگر نهفته است. و همین تضاد است که نه تنها تعیین کننده خصلت سرمایه داری تولید، بلکه در عین حال موجب اساسی تکامل آن است.
 نکته دوم در مورد شدت یافتن ناسازگاری تولید اجتماعی با تصاحب سرمایه داری است. این تضاد یا ناسازگاری تا آنجا که در مبارزه طبقات بروز می کند، اساسا در مبارزه طبقاتی میان طبقه کارگر نماینده نیروهای مولد نوین و یا اجتماعی شدن تولید، و سرمایه دار که نماینده تصاحب خصوصی وسائل تولیدی است، تجلی می یابد. 
و درست به همین دلیل انگلس نخست به سراغ طبقه کارگر و تضاد این طبقه با طبقه سرمایه دار می رود.
ب- بروز تضادی اساسی در روابط تولیدی در عرصه ی خود جامعه و در روابط میان طبقات
انگلس  اکنون به سراغ وجه نیروهای مولد نوین یا طبقه کارگر می رود:
«کار مزدوری که سابقا جنبه استثنایی و کمکی داشت، اکنون به قاعده و شکل اصلی تولید تبدیل گردید. آنچه در گذشته یک کار فرعی برای کارگران بود، اکنون تنها اشتغال آنها را تشکیل می داد. کارگر مزد بگیر موقتی سابق برای ابد مزدورشد. علاوه بر آن تعداد کارگران مزدور ابدی، در نتیجه تلاشی نظام فئودالی، تجزیه دنباله روهای اربابان فئودال و بیرون راندن دهقانان از زمین هایشان و در اثر برخی عوامل دیگر، شدیدا افزایش یافت. بین ابزار تولیدی  که در دست سرمایه داران متمرکز شده بود و تولید کنندگانی که هیچ چیز به جز نیروی کار خود در دست نداشتند، جدایی کامل به وجود آمد. تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب سرمایه داری به شکل آنتاگونیسم میان پرولتاریا و بورژوازی بروز کرد.»( همان ص 61 ، تأکید از ماست، در آنتی دورینگ به روی عبارات تأکید شده است)
در اینجا انگلس متوجه شکل بروز تضاد اساسی در مبارزات طبقاتی در جامعه است. شکل بروز تضاد اساسی شیوه تولید سرمایه داری در عرصه مبارزه طبقاتی، تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی و آنتاگونیسم میان دو طبقه اصلی جامعه است. این مبارزه در زمینه های گوناگون جاری می شود.
البته تضاد اساسی در اشکال مختلفی در مبارزه طبقاتی جاری جامعه بروز می کند. تضاد میان طبقه کارگر و تمامی طبقات دیگر(مثلا تضاد طبقه کارگر با مولدین و کشاورزان خرده پا و یا لایه های مدرن خرده بورژوازی که یا بیانگر روابط تولید گذشته هستند و یا زائده ای از روابط تولید تازه و در آن نقش جانبی دارند و نه اصلی) نیز اشکالی از بروز همین تضاد اساسی در مبارزه طبقاتی است؛ اما این تضادها در جوار شکل اصلی و تعیین کننده بروز آن در عرصه مبارزه طبقاتی، یعنی مبارزه میان طبقه کارگر و بورژوازی قرار دارند و در خطوط کلی خود از آن تبعیت می کنند. در صورتی که طبقه کارگر در مبارزات طبقاتی با طبقه سرمایه دار، طبقات مزبور را به زیر رهبری خود بکشد، این طبقات جزیی از تکامل وجوه نوین اجتماعی شدن تولید و برقراری نظام سوسیالیستی خواهند شد، اما در صورتی که بورژوازی آنها را به زیر رهبری خود بکشد، آنها جزیی از موجودیت و دیر پایی همان روابط تولیدی جاری یعنی نظام سرمایه داری مبتنی بر تصاحب خصوصی ابزار و وسائل تولید می شوند. روشن است که اینجا بر بستر تضاد ذاتی، نبرد میان دو طبقه اصلی برای کشاندن این طبقات به زیر رهبری خود، نبردی حائز اهمیت و تعیین کننده است.
 از سوی دیگر، هر کدام از دو جهت، یعنی خواه به طور کلی اجتماعی شدن فرایند تولید و خواه تصاحب خصوصی را در نظر بگیریم، در خود تضادهایی دارند که در جامعه و مبارزه طبقاتی به شکل های متفاوتی بروز می کنند. مثلا تضاد میان کارگران را از هر نظر که نگاه کنیم، تضاد بین کارگر ماهر و ساده، کارگر شهری و کارگر روستایی، کارگر پیشرو و عقب مانده و ... تضادهایی درون خود نیروهای مولد اجتماعی شده است.
 در جهتی مخالف نیز، تضاد بین بورژوازی و خرده بورژوازی، تضاد میان مالکین خصوصی است. این امر درون هر کدام از این اقشار و طبقات نیز صدق می کند. مثلا تضادهای درون بورژوازی( صنعتی، تجاری، ربایی و یا در دوران امپریالیسم انحصارات گوناگون) و یا خرده بورژوازی (مرفه و میانه، میانه و فقیر، سنتی و مدرن) از مقوله ی تضادهای درون مالکین خصوصی است که به سویه ی خصوصی بودن مالکیت، تعلق دارند.
 تمامی تضادهای بیان شده در بالا، بازتاب همان تضاد اساسی در عرصه مبارزه طبقاتی می باشند و در مبارزه جاری در سطح جامعه و برنامه های احزاب مختلف، به شکل های گوناگونی تجلی می کنند.
به نوبه خود و بر چنین مبنایی، مبارزه میان طبقه کارگر و بورژوازی و نیز تمامی دیگر اقشار و طبقات در اشکال گوناگون اقتصادی، اجتماعی سیاسی و فرهنگی بروز می کند:
 مثلا مبارزه اقتصادی برای مزد کار، روز کار، شرایط کار و اصلاحات در قوانین سرمایه دارانه، مبارزه  فرهنگی با تمامی تجلیات فرهنگ بورژوازی و قدعلم کردن فرهنگ طبقه کارگر در مقابل آنها حداقل به اشکال ابتدایی، و مبارزه سیاسی خواه در حوزه اصلاحات سیاسی به نفع طبقه کارگر و خواه تغییر انقلابی قدرت دولتی به وسیله قهر و انقلاب، همه به زمره اشکال متفاوت مبارزه دو طبقه اصلی جامعه تعلق دارند.(1)
نکته اصلی در این جا تجلی تضاد اساسی در حوزه مبارزه طبقاتی و شکل اصلی بروز آن است که  تضاد عمده در آن عرصه را معین می کند و نیز تضادهای ریز و درشتی است که به وسیله آن تضاد عمده تعیین می شوند.  
پ- سازماندهی تولید در موسسات جداگانه و آنارشی در سطح جامعه
اکنون انگلس به تضاد دیگری می پردازد که آن هم تجلی و یا  شکل بروز همان تضاد اساسی است:
«دیدیم که شیوه تولید سرمایه داری در جامعه ای از تولید کنندگان کالا، یعنی تولید کنندگان فردی رسوخ کرد که رابطه اجتماعی آنها به وسیله مبادله تولیدات شان انجام می گرفت. ولی هر جامعه ی متکی به تولید کالایی دارای این ویژگی است که در آن تولید کنندگان تسلط بر مناسبات اجتماعی خود را از دست می دهند. هر کس به کمک وسایل تولیدی ای که تصادفا در اختیار دارد و به خاطر نیاز خاص به مبادله، محصولات خود را تولید می کند. هیچ کس نمی داند چه مقدار از کالایش به بازار راه خواهد یافت، چقدر از آن اصلا مورد نیاز است، هیچکس نمی داند برای کالای خاص اش تا چه حد نیاز واقعی موجود است، آیا مخارج آن را در خواهد آورد و اصولا قادر به فروش آن خواهد بود؟ هرج و مرج در تولید اجتماعی حکمفرماست »(61-60)
وی در توضیح تکامل فرایند مزبور چنین می نویسد:
« ولی همراه با توسعه تولید کالایی و به طور مشخص با پیدایش شیوه تولید سرمایه داری، قوانین تا به حال مستتر در تولید کالایی، آشکارتر و نیرومندتر وارد عمل شدند. اتحادیه های قدیمی شروع به تجزیه کردند، مرزهای بسته قدیم در هم شکسته شد، تولید کنندگان بیش از پیش به تولید کنندگان مستقل و منفرد تبدیل گردیدند. هرج و مرج اجتماعی نمایان گشت و هرچه بیشتر به مرحله اوج خود نزدیک می شد. ولی وسیله اصلی ای که شیوه تولید اجتماعی را توسعه می داد، چیزی درست متضاد با هرج و مرج بود: یعنی سازماندهی اجتماعی تولید در یکایک بخش های تولیدی...تضاد بین تولید اجتماعی و تصاحب سرمایه داری اکنون به صورت آنتاگونیسم میان تشکیلات سازمان یافته ی تولید در یک یک کارخانه ها، و هرج و مرج تولید در مجموعه جامعه در آمده است.( همان، ص 64- 63، تأکید از ماست، به روی عبارات دوم در آنتی دورینگ تأکید شده است)
آنچه انگلس در اینجا به آن توجه می کند، شکل دیگری از بروز تضاد اساسی بین تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی سرمایه دارانه است. این شکل بروز، در عرصه ی تولید است و وجوهی دوگانه دارد. از یک سو، وجهی دیگر از تصاحب خصوصی است و از سوی دیگر وجهی از اجتماعی شدن تولید.
 وجهی که شکل بروز تصاحب خصوصی است، هرج و مرجی است که در تولید کالایی سرمایه داری حکمفرماست. این  هرج و مرج خصلت بی برنامگی بیرونی تولید و در سطح جامعه است. وجهی که به اجتماعی شدن تولید اشاره دارد، با برنامه بودن درونی تولید در مؤسسات جداگانه می باشد. با برنامه بودن درونی آن در این است که چه چیز، با چه کیفیت، چه مقدار و چگونه تولید شود. بر مبنای این برنامه ریزی، سازماندهی اجتماعی تولید شکل می گیرد.
 به این ترتیب، دو شق و دو وجه متضاد در این قضیه، عبارتند از برنامه ریزی و سازماندهی بر مبنای آن در تک تک کارخانه ها و مؤسسات از یک سو، و فقدان برنامه ریزی و سازماندهی منظم اجتماعی در جامعه از سوی دیگر. در نتیجه امر دوم، هرج و مرج در تولید پدید می آید. هرج و مرج ناشی از این است که هر سرمایه دار تنها به منافع و سود خود فکر می کند و کاری به نیازهای جامعه ندارد. این هرج و مرج همچنان که گفتیم خود شکلی از بروز همان تصاحب و تملک بر وسایل تولید است. در مقابل آن، برنامه ریزی و سازماندهی کار و تولید در یک واحد، شکلی از اجتماعی شدن تولید است.
بنابراین، تضاد میان سازماندهی در یک مؤسسه و هرج ومرج در اجتماع، شکل دیگری از بروز تضاد میان اجتماعی شدن تولید و تصاحب خصوصی است.
روشن است که تضاد میان سازماندهی در موسسات جداگانه و آنارشی در عرصه ی جامعه، بروز تضاد اساسی، نه در عرصه ی مبارزه طبقاتی، بلکه در عرصه ای متفاوت با آن، یعنی عرصه اقتصادی و مسئله برنامه ریزی اقتصادی و سازماندهی تولید است و ربط مستقیمی به عرصه ی مبارزه طبقاتی و تضادهای طبقاتی ندارد. این تضاد نیز تجلی همان تضاد اساسی یعنی تضاد میان اجتماعی شدن تولید و تصاحب خصوصی ابزار و وسائل تولید است که شکل بروز آن در مبارزه طبقاتی در مبارزه میان طبقه کارگر و بورژوازی است.
به بیانی دیگر، شکل تجلی این تضاد در عرصه مبارزه طبقاتی همچنان که در ادامه خواهیم دید، بین طبقه کارگر که نماینده نیروهای مولد نوین اجتماعی شده و سازماندهی تولید اجتماعی در موسسات جداگانه است، و از سوی دیگر هرج و مرجی است که تولید سرمایه داری پدید می آورد و اساسا تجلی همان تصاحب خصوصی ابزار و وسائل تولید به وسیله بورژوازی است. از این رو مقدمتأ می توانیم بگوییم که شکل تجلی تضاد مورد بحث در عرصه مبارزه طبقاتی، تضاد بین سرمایه داران نیست.
در عین حال تا آنجا که به تضادهای درون بورژوازی یعنی رقابت اقتصادی میان لایه های متفاوت این طبقه بر می گردد، این تضاد در مبارزه طبقاتی شکلی جانبی از تجلی تضاد اساسی است. این تضاد درون مالکین خصوصی وسائل تولید است؛ یعنی تضاد درون تصاحب کنندگان وسائل تولید که خود یک سر تضاد اساسی است.
 در اینجا باید توجه کنیم که تضاد بین بورژواها در عرصه اقتصادی، خود شکل تجلی یک جهت از وجه اقتصادی تضاد بین ارگانیزاسیون و آنارشی، یعنی همان آنارشی یا هرج ومرج تولیدی است که بر مبنای رقابت پدید می آید. این تضاد در اشکال اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز بین لایه های درونی سرمایه داران بروز می کند.
اکنون می توانیم این گونه استنتاج کنیم که تضاد مورد بحث یعنی تضاد میان ارگانیزاسیون و آنارشی، شکافی در جامعه به وجود می آورد و این شکاف در مبارزه طبقاتی به شکل اصلی مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی بروز می کند. یعنی اجتماعی بودن تولید نیازمند آن است که برنامه ریزی و سازماندهی اجتماعی تولید در یک موسسه، به برنامه ریزی و سازماندهی تولید در اجتماع کشیده شود. در حالی که دود اصلی هرج و مرج اجتماعی که بر ضد اجتماعی شدن تولید عمل می کند به چشم طبقه کارگر که جمعیت اصلی هر نظام سرمایه داری توسعه یافته ای را تشکیل می دهد، می رود و ضربات وحشتناک آن بر پیکر طبقه کارگر فرود می آید. در عین حال، حل این تضاد جز به وسیله سلب مالکیت از سرمایه داران مقدور نیست.
در بخش بعدی به نظرات انگلس در مورد روابط این دو شکل بروز تضاد اساسی سرمایه داری و نیز به استنتاجات وی از تکامل این تضادها توجه خواهیم کرد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 1399

یادداشت
1-     باید توجه کرد که بحث ما در اینجا به طور کلی بر سر یک نظام سرمایه داری توسعه یافته است و نه در مورد کشورهای زیر سلطه امپریالیسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر