۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه

درباره برخی مسائل هنر(6) هنرمند و سیاست (ادامه)



درباره برخی مسائل هنر(6)
هنرمند و سیاست (ادامه)

هنرمند و جانبداری آشکار و پنهان
در بخش پیش از جانبداری هنرمند در اثر هنری صحبت کردیم. در مورد این مسئله به چند نکته دیگر نیز باید اشاره کرد.
نخست اینکه موضع جانبدارانه هنرمند، نه در بازتاب و تجزیه و تحلیل عینی واقعیت آن گونه که هست- گرچه در آن نیز تا حدودی موجود است زیرا دیدن واقعیت آن گونه که هست و حقیقت مستتر در آن نیز چشم بینا و گوش شنوا می خواهد - بلکه عموما در آفرینش هنرمندانه واقعیت یا جهان هنری صورت می گیرد.(1) در واقع جانبداری در نوع نگاه  یا زاویه ی دیدی که در اثر هنری به واقعیت وجود دارد، شکل می گیرد.
از سوی دیگر همچنانکه در بخش دوم هم اشاره شد، بازتاب باید پویا و فعال باشد و هنرمند نمی تواند صرفا به بازتاب سر و ساده و جزء به جزء واقعیت بسنده کند، بلکه باید بتواند از آن فراتر رود. یعنی ذهن هنرمند در بازتاب فعالانه نه تنها به آنچه که وجود دارد، بلکه به انتقاد از آن، وآنچه که باید و می تواند بجای آن وجود داشته باشد، بپردازد. و این مگر با فعال کردن تخیلات، آرزوها و ایجاد تصاویر ایده آلی در اثر هنری- ایده آل و آرزوهایی بر مبنای واقعیت موجود-  که در واقعیت کنونی موجود نیست، و نیز مبارزه به خاطر آنها، به گونه ای دیگر نمی تواند پیش رود.
پرسشی دیگری که در این زمینه طرح بوده این است که آیا جانب داری هنرمند در اثر هنری باید آشکار باشد یا پنهان.
این مسئله را می توان به دو صورت مورد تحلیل قرار داد: نخست از این دیدگاه که هنرمند عقاید، باورها و نظرات سیاسی و اجتماعی خویش را آشکارا بیان کند و یا پنهان نگاه دارد؛ صحبت از جانب داری عموما به این امر ربط یافته است؛
 و دوم اینکه هنرمند جانب داری خویش را از قهرمانان و اعمال درست و نادرست، خوب و بد، و زشت و زیبای آنها پنهان نگه دارد و بدون آنکه نشان دهد، جانب کدام اندیشه و رفتار و یا واکنش است تنها و بطور مطلق به نشان دادن آن گونه ای که قهرمانان در روبرویی با رویدادها و وقایعی که از سر می گذرانند( در هنرهایی مانند داستان و رمان نویسی، تآتر و سینما) فکر و عمل می کنند، بسنده نماید.
عقاید و باورهای و نظرات هنرمند
در مورد نخست، اغلب برخی نظرات مارکس و انگلس را عنوان می کنند که گفته اند هنرمند نباید در اثر خویش جانبداری آشکار کند، بلکه باید آن را در اثرش پنهان سازد. اما  نظرات و مواضع مارکس و انگلس در مورد هنرمندان و آثار هنری نشان می دهد که آنها صرفا دارای این نظر نبوده اند که نظرات نویسنده اگر نامشهود و پنهان باشد یا هر چه نامشهود و پنهان تر باشد، بهتر است. آنها  در عین حال از آثاری که  اجتماعی و یا سیاسی در آنها وجود دارد، پشتیبانی کرده اند.(2)
 از سوی دیگر این امر همواره درست نیست که هنرمند بخواهد باورهای سیاسی و اجتماعی خود را پنهان سازد. هنر یک امر زنده است. قرار نیست به بهای پنهان نگاه داشتن دیدگاه و یا مثلا جاویدان شدن اثر هنری، هنر از پاسخ به شرایط خاص اجتماعی- سیاسی معین شانه خالی کند. و شرایط اجتماعی - سیاسی خاص گاه از هنرمند می خواهد موضع آشکار بگیرد و البته منظور از موضع آشکار در اثر هنری هم بیانیه دادن و این نیست که هنرمند در اثر هنری اش اعلام کند که پیرو فلان جهان بینی است و این شعر و یا داستان و نقاشی و...را برای این خلق کرده که در مورد فلان قضیه موضع گرفته باشد.
وقتی جنگ جهانی امپریالیستی در می گیرد، نمی توان مخالف جنگ نبود و عقاید و افکار خود بر علیه جنگ امپریالیستی را پنهان کرد. وقتی فاشیسم (برای نمونه در کشورهایی مانند آلمان، ایتالیا و اسپانیا در پیش از جنگ جهانی دوم) برقرار می گردد و یا می رود که برقرار گردد، نمی توان در هنر به گونه آشکارا آن را تقبیح نکرد و مذموم نشمرد و با آن مبارزه نکرد. زمانی که طبقه کارگر و توده های زیر ستم نیاز وافر دارند که مبارزه ی طبقاتی آنها با بورژوازی و ارتجاع، خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیر سلطه، جلوه ای هنری یافته و هنرمند نماینده این طبقات به آنها یاری کند تا در آیینه هنر سیمای خود و مبارزه شان، جهات مثبت و منفی و خوب و بد آن، وجوه قدرتمند، کمبودها و ضعف های آن را ببیند، هنرمند نمی تواند این همه را بدون آشکارکردن عقاید سیاسی و اجتماعی خویش نشان دهد. در تمامی این زمینه ها، هم آثار ماندگار خلق شده است و هم آثاری که گرچه ماندگاری آن چنانی ندارند، اما در پاسخ به شرایط معین بسیار مفید و دارای نتایج عملی با ارزش بوده اند.
نگاهی به هنر آفریده شده در کشورهای آلمان، ایتالیا و اسپانیا در دوران جنگ جهانی دوم و برقراری فاشیسم امپریالیستی در این سه کشور نشان می دهد که بسیاری از هنرمندان آشکار علیه جنگ و فاشیسم موضع گرفتند و در آثار هنری خود به ستایش مبارزه بر علیه آن پرداختند. شعر، رمان و داستان، نقاشی، موسیقی، تاتر و سینمای این کشورها پر است از آثار ضد جنگ و ضد فاشیسم و هواداری از نیروها و طبقات مترقی و انقلابی و نیروهای دموکرات و کمونیست.
همچنین است مواقعی که در یک اثر هنری باید موضعی نسبت به مسئله ای، یک اعتصاب، یک مبارزه مترقی و یا انقلابی و یا ارتجاعی گرفته شود. اینجا نیز عموما موضع  آشکار بوده و نه پنهان. مثلا موضع هنرمند مترقی نسبت به انقلاب مشروطیت، سالهای حکومت رضا شاه، 20 شهریور که ایران به وسیله متفقین اشغال شد، مبارزات آذربایجان و کردستان، ملی شدن صنعت نفت، کودتای 28 مرداد و دسیسه های استعمار و امپریالیسم ، اصلاحات ارضی و غیره ... نمی توانسته پنهان باشد.
  در مورد عموم این شرایط، در ایران آثاری هنری بارازشی آفریده شد و هنرمندان  در آثار هنری خود به ویژه شعر و داستان، آشکارا نسبت به رویدادها واکنش نشان دادند. جدا از آثار هنرمندان مبارزی که از آنها پیش از این نام برده ایم و در مورد مشروطیت و رویدادهای پس از آن در آثار خویش موضع گرفتند، می توان اثر بهرام بیضایی به نام اِشغال را مثال زد که در آن مواضع نویسنده در مورد شرایط  دوران پس از شهریور 20 روشن و آشکار است.(3)
جانبداری از قهرمانان و مواضع آنها در برابر رویدادها
در مورد جانبداری از قهرمانان و نظرات و مواضع و اعمالی که آنها در رویدادها و وقایعی که از سر می گذرانند پیشه می کنند، نیز این امر کمابیش- و چه بسا بیشتر - راست در می آید.
 نگاهی به آثار هنری مشهور نشان می دهد که آفرینندگان آنها جانب قهرمانان مثبت خویش را داشته و نظرات، مواضع و واکنش های درست آنها را در برابر رویدادها و وقایع ستایش گرانه وصف کرده اند.
این مورد بد نیست که به روش نمایندگان هنری بورژوازی نگاه کنیم. بسیاری از آنها در هنر خویش موضع جانبدارانه ای در قبال قهرمانان خویش و نظرات و رفتار و اعمال آنها اتخاذ کرده اند. 
برای نمونه، دو هنرمند برجسته شکسپیر و گوته - که مورد توجه مارکس و انگلس هم بوده اند- در آثار خویش ستایشگر نیروهای نوین تاریخی بودند و این موضع به روشنی و آشکارا از آثارشان پیداست. مثلا موضع شکسپیر در آثارش، شرح صرف واقعیت و یا موضع جانبداری پنهان نسبت به شخصیتهای خوب و بد نمایشنامه های خویش و یا رفتارها و اعمال  زیبا و زشت آنها نیست. این که وی در شاه لیر، هاملت، مکبث، اتللو و... جانب کدام شخصیت ها، کدام افکار، رفتارها و اعمال را می گیرد، کدام را ستایش می کند و کدام را تحقیر، روشن است. و یا این روشن است که قهرمان دوران نوین بورژوایی فاوست است که گوته کنار وی ایستاده است.
حتی مواضع بالزاک که طرفدار اشراف است، در مورد شخصیت های رمان های خویش و نظرات، رفتارها و اعمال آنها نیز پنهان نیست. مثلا در بابا گوریو، بالزاک به هیچوجه در کنار اشراف داستان، دختران گوریو و همسرانشان نمی ایستد و برعکس  در سوی سه شخصیت متفاوت یعنی  بابا گوریو، راستیناک و ووترن ایستاده است؛ گذشته از بابا گوریو، در جهت ووترن نیز، از این رو که افشاگر تمامی پستی ها و کراهت نظام موجود است و خود نیز قربانی آن؛ یا به ویژه راستیناک که شخصیت نو و آینده داستان است. در پایان همین داستان،« این کلمات پرشکوه بر زبان» راستیناک خطاب به پاریس و خانه های اشراف جاری می شود: «اینک من و تو!».(4) و  آنگاه بالزاک ادامه می دهد:« و به عنوان اولین پرده اعلام نبردی که جامعه را بدان می خواند...» راستیناک آماده نبردی - نبردی با اشراف و نظام فئودالی- می شود. این جز جانبداری عملی  روشن و آشکار بالزاک از نیروهای نوین تاریخی یعنی بورژوازی نیست.(5)
مارکس و انگلس همچنین موضعی این چنین در مورد برخی هنرمندان که یا نماینده هنری طبقه کارگر بوده اند، و یا به چنین دیدگاهی نزدیک بوده اند، داشته اند. برای نمونه موضع مارکس نسبت به هاینریش هاینه که اشعاری با موضع گیری صریح، روشن و آشکار در مورد مذهب دارد.(و یا شعر« فردوسی شاعر» وی).
به نظر ما هر دو رویه، یعنی هم جانبداری آشکار و هم جانبداری پنهان می تواند وجود داشته باشند. اینکه هنرمند کدام یک را درست بداند، کاملا وابسته به شرایط اجتماعی - تاریخی، مرحله تاریخی، موضوع اثر و مخاطبان  است. در برخی مواقع  این جانبداری باید روشن و آشکار باشند. در برخی مواقع نیز پنهان . برای نمونه، گورکی، فادایف، شولوخوف، مایاکوفسکی، سینماگران نخستین روس ( آیزنشتاین، پودوفکین، ورتوف، داوژنکو) و همچنین برشت و بسیاری از هنرمندان نماینده طبقه کارگر در آثار اجتماعی - سیاسی خویش جانبداری روشن دارند و بسیاری از آثار اینان جزو شاهکاری هنری قرن بیستم در زمینه ادبیات و سینما به شمار می رود.
در بسیاری از آثاری که از ادبیات کشورهای دیگر و ادبیات خودمان نام بردیم، و  بیشترشان جزو شاهکارهای هنری هم هستند، هنرمند جانب دار است و موضع  آشکار می گیرد. بسیاری از این آثار دارای تاثیر و نفوذ روی توده ها بوده اند و در مبارزه طبقاتی جاری میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش و بورژوازی و یا ارتجاع کشورهای زیر سلطه نقش مهمی داشته اند.
مواضع نیما، شاملو، اخوان، فروغ - ما از شاعرانی که افکار روشن و صریح  چپ داشته اند مانند فرخی یزدی، افراشته، لاهوتی، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور و...صحبت نمی کنیم - در بسیاری از اشعارشان روشن است. موضع شاملو در مدایحی که در مورد قهرمانان طبقه کارگر و خلق سروده است، موضع فروغ در برخی از اشعار سیاسی اش و اخوان در برخی از اشعارش اجتماعی - سیاسی اش روشن است.
همچنین این در مورد نویسندگان داستان و رمان و یا حتی سینماگرانی که دموکرات مبارز و یا گرایش چپ داشته اند، راست در می آید. مثلا موضع هدایت در داستان حاجی آقا، که  برخلاف نظر روشنفکران عموما خرده بورژوا و بورژوا، علیرغم برخی ضعف ها و کمبودها، جزو بهترین کارهای اجتماعی- سیاسی وی است و یا داستان هایی مانند داش آکل و علویه خانم روشن است. مواضع چوبک، احمد محمود، علی محمد افغان، ساعدی، دولت آبادی در آثارشان جانبدار و روشن است.
حتی هنرمندانی که خیلی آشکار موضع چپ نگرفته اند، اما گرایش چپ  داشته و یا دموکرات بوده اند در بسیاری از کارهایشان مواضعشان روشن است. مثلا این روشن است که موضع بیضایی در رگبار، غریبه و مه، چریکه تارا، آثاری مانند مسافران، باشو و سگ کشی و یا نمایشنامه هایی مانند بندار بیدخش، شب هزارویکم و یا فیلمنامه هایی مانند شب سمور چه است و یا موضع تقوایی در ناخدا خورشید و ای ایران( و حتی در نفرین)، مهرجویی در آثاری مانند گاو یا دایره مینا و یا کامران شیردل در آثار سینمایی اش( آن شب که بارون اومد و صبح روز چهارم)و یا کیارستمی در آثاری مانند کلوزآپ، زیر درختان زیتون و یا ده چه است.
 مسئله مخاطبین
  تا جایی که صحبت بر سر ادبیاتی متعهد است که جانب استثمار شدگان و ستمدیدگان را می گیرد و نه جانب استثمارگران و ستمگران را و مخاطبین آن طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش خرده بورژوازی شهری و روشنفکران وابسته به این طبقات هستند و نه روشنفکران ارتجاعی و یا خود فروخته و یا نوکران بی جیره و مواجب  فرهنگ کشورهای امپریالیستی غربی، می توان گفت که جانبداری هنرمند هم می تواند آشکار باشد و هم پنهان. در اینجا مسئله اینکه مخاطب کیست، بسیار مهم است. در آثاری که برای روشنفکران آفریده می شود، شاید خیلی ضرورتی نباشد که مواضع هنرمند آشکار باشند، اما هرچه  مخاطب اثر توده هایی باشند که سطح آگاهی آنها پایینتر است، اثر هنری باید  دارای مواضع  صریح تر و به دور از ابهام و گیج کنندگی و نیز جانب داری نویسنده آشکار و روشن تر باشد. هر چه خطاب به سطح آگاهی بالاتری باشد، این جانبداری می تواند پنهان تر گردد.
مسئله موضوع
مورد بعدی مسئله یا موضوعی است که در اثر هنری برجسته می شود. برخی از موضوعات  که توده ها با آنها و یا زمینه ی آنها آشنایی دارند، موضع هنرمند اگر هم پنهان باشد، می تواند بهتر باشد. زیرا خلاقیت توده ها بیشتر بکار می افتد. اما در مورد موضوع های مشکل و یا شرایطی که پیچیده است، عموما این روش بهتر جواب داده است که موضع هنرمند آشکار باشد، و در فرایند درک اثر هنری، مخاطب اثر یاری شود تا بتواند با هنر اخت بگیرد و به آن علاقمند شود. هر گونه ابهامات غیر لازم در اثر هنری برای توده هایی که محروم از هنر بوده اند و به ویژه در کشورهایی مانند کشور ما که بخش بزرگی از توده های زحمتکش از هنر راستین به دورند و به دور هم نگه داشته می شوند، به جز زدن توی ذوق و علاقه و شور و نشاط آنها و فراری دادن آنها از آثار هنرمندانه و روی آوری به سوی آثار دم دستی، بی مایه و تجاری اثری ندارد.
 در کل اساس قضیه از یک سو تفاوت بین پیشرو و توده است. و از سوی دیگر تفاوت بین آنجا که موضع هنرمند، دارای تاثیر به روی بسیاری از توده هاست. به عبارت دیگر چشم توده ها به هنرمندان پیشرو دوخته شده است و منتظرند که در آثار هنری خویش مواضع آنها را بفهمند. در چنین مواقعی نمی توان موضع آشکار نگرفت.
سانسور
 و نیز در این مورد سانسور حکومت ها هم دخالت دارد. این سانسور هنرمندان دموکرات، مترقی و یا چپ را وادار می کند که مواضع خود را پنهان کنند، زبانشان به ابهام هر چه بیشتر بگراید و حتی به سراغ بسیاری از مسائل و موضوعات نروند. اما در کشورهای زیر سلطه که فلاکت اقتصادی بیداد می کند، بدبختی های اجتماعی یکی و دو تا نیست، استبداد سیاسی وجود دارد و اختناق فرهنگی همچنین، به ناچار هنرمندان بسیاری که گرایشهای دموکراتیک و یا چپ داشته به طبقات خلقی تعلق دارند، برای اینکه با مردم کشور خویش و مخاطبین رابطه پیدا کنند راه هایی را جستجو می کنند و دیر یا زود بسیاری علائم و یا نشانه ها که در آغاز ابهام دارند به روشنی می گرایند و مواضع  و جانبداری هنرمند از طبقاتی که نمایندگی هنری آنها را به عهده دارد، به وضوح درک می گردد.
رئالیسم و رئالیسم سوسیالیستی - یک اشاره کوتاه
همچنین جانبداری و موضع  آشکار این نیست که هنرمند، اگر دارای گرایش چپ و یا به گونه مشخص نماینده هنری طبقه کارگر است و به جهان بینی این طبقه مسلح، و هنرش نیز در خدمت این طبقه، یا به طور کلی نیروهایی باشد که پیش برنده و نه بازدارنده هستند، باید در آثارش صرفا افراد گوناگون این طبقه از ناآگاه تا آگاه را بیان کند، و یا تنها موقعیت هایی که لایه های گوناگون این طبقه در اجتماع با آن روبرو است، و یا صرفا مبارزه طبقاتی این طبقه را در آثار هنری خویش بازتاب دهد. هنرمند طبقه کارگر می تواند به خرده بورژوازی، دهقانان، بورژوازی، فئودال ها یا اشراف و یا نیروهایی که بازدارنده هستند، بپردازد و در آثارش اسمی هم از کارگر و دهقان و زحمتکش نباشد- گرچه عموما این مقدور نبوده است زیرا هرجا اشراف، فئودال  و بورژواها باشند، اگر حتی خدمتکار و نوکر و مزدوران دیگر را نداشته باشند و یا عامدانه حذف شوند، حداقل«سایه» کارگر و دهقان در زندگی شان وجود دارد- اما شرح هنری وی از این طبقات بر مبنای جهان بینی، دیدگاه و موضع طبقه کارگر باشد و نه از دیدگاه خود این طبقات و آن گونه که درباره خود داوری می کنند. اینجا محتوای اثر هنری به گونه ای عمده در جهت افشا طبقات استثمارگر، مفت خوری، تن پروری، لاشی گری و مال خوری و... است. روشن است که این افشاگری ها خواه ناخواه از یک موضعی صورت می گیرد. این  موضع نیز می تواند جانبداری از طبقاتی باشد که به وسیله این طبقه استثمارگر زیر ستم و استثمار قرار گرفته و می گیرند. چنین موضعی کماکان می تواند هم آشکار و هم پنهان باشد.
 آثار ادبی و هنری بسیاری وجود دارند که تنها به طبقات خرده بورژوازی یا بورژوازی و یا صرفا اشراف پرداخته اند، اما در آنها این طبقات، پندارها، کردارها، عادات، سنن، سرگرمی ها خرافه ها و لذات و خلاصه تمام یا بخشی که اثر هنری به آنها پرداخته است، تماما در معرض دید و داوری مخاطبین قرار گرفته است. مثلا  شخصیت اصلی حاجی آقای هدایت  یک نیمه خرده بورژوا - نیمه بورژوا است. اما در این اثر وی از موضع طبقات زیر ستم نگریسته می شده است و نه از موضع خود این طبقات. و یا در آثار صادق چوبک مانند روز اول قبر شخصیت اصلی  به طبقه اشراف تعلق دارد. اما از دیدگاه طبقات ستمدیده به وی نگریسته شده است. همچنین است در برخی از آثار بیضایی مانند تاریخ سری سلطان در آبسکون  که به سلطان محمد شاه نه از دید خود وی- گرچه در اثر هنری تصورات و دیدگاه های خود این طبقات در باره خودشان نیز قطعا شرح و نشان داده می شود- بلکه از دید طبقات ستمدیده و یا مترقی و یا از دیدگاه پندارهایی درست شرح داده می شود. و یا شخصیت سرهنگ امنیتی در آرامش در حضور دیگران که فیلم اساسا در مورد زندگی او و خانواده اش و روابط آنهاست، اما به آنها از دیدگاه خودشان نگاه نشده است، بلکه از یک دیدگاه پیشرو نگریسته شده است.
 در عرصه بین المللی ما در سینما برخی از کارهای پازولینی که فیلمسازی مارکسیست بود( سالو یا صد وبیست روز در سدوم )، رنوار(قاعده بازی) و بخشی از آثار لوئیس بونوئل (مثلا تریستانا)  را داریم که به ویژه به طبقات مرفه و بورژوازی پرداخته اند و به وجهی بسیار زنده این طبقات را افشاء کرده اند.
همین جا باید اشاره کرد که وقتی می گوییم افشا کردن، این به این معنا نیست که این طبقات بطور مطلق فاسدهستند. ممکن است در این طبقات افراد و عناصری یافت شوند که به طبقه خود انتقاد دارند و یا از این طبقه بریده اند و با این طبقه در تضاد هستند. می توان به این افرد، دسته ها هم پرداخت، اما نه اینکه آنها همچون نمونه هایی نشانگر روندهای عمده در این طبقات نشان داده شوند، بلکه به مثابه استثنائات یا اقلیتی بسیار ناچیز. چنین دیدگاهی، مانع از اتخاذ یک دیدگاه تک بعدی به این طبقات و یک کاسه کردن مطلق آنها می شود.
 نمونه ای از برخورد به افراد استثنایی- یا اقلیت ناچیز- در طبقات دارا را در فیلم روسری آبی رخشان بنی اعتماد می یابیم. در این فیلم یک فرد ثروتمند سن و سال دار عاشق دختری کارگر و جوان می شود و دختر نیز همچنین دلبسته این مرد ثروتمند. این به خودی خود ایرادی ندارد که چنین  وضع و شرایطی در آثار هنرمندی که بیشتر نماینده استثمار شدگان و ستمدیدگان بوده است( و ما رخشان بنی اعتماد را با کارهایی مانند نرگس، زیر پوست شهر و یا قصه ها... که عموما به طبقه کارگر و زحمتکشان می پردازد و با این دیدگاه می شناسیم) نشان داده شود. اما آنچه که ضروری است این است که هنرمند باید این وضعیت ها را به شکل روندهایی که قاعده نیستند نشان دهد و نه قاعده. قاعده جاری طبقاتی این است که روسری آبی باید با فردی از طبقه خویش ازدواج کند( و در مقام انتقاد از این اثر می گوییم که کارگردان بیهوده می کوشد جوان کارگری را که به وی علاقمند است و اساسا نمونه ای است، «نچسب» نشان دهد). فیلم تا آنجا که به فرد ثروتمند سرمایه دار می پردازد، وی را استثنایی در طبقه خویش نشان می دهد، و نشان می دهد که در پی این ازدواج، از طبقه خود طرد و بیرون انداخته می شود؛ اما در مورد جوان مرد کارگر«نچسب»، وی را بیشتر نمونه ای از طبقه خویش معرفی می کند و این خوب نیست. آیا باید همه روسری آبی ها یا دختران کارگر در پی همسرانی همچون آن مرد ثروتمند باشند؟ و آیا اساسا در جامعه طبقاتی این امر ممکن است و از سوی آن طبقات ثروتمند حتی نگاهی هم از این جهات به این سو می شود؟ البته نگاه می شود اما عموما به عنوان کارگر یا به عنوان مواردی برای ارضاء تمایلات فاسد.
نکته دیگر اینکه قرار نیست که هنرمند موضع گیری یا جانبداری را تبدیل به سخنرانی در اثر هنری کرده و بگوید باید چنین و چنان کرد(گرچه اینها اگر در اثر هنری- در اینجا ادبی- از زبان شخصیت ها جاری گردد و به این شرط که تحمیلی نباشد، بلکه در بستر خود اثر پدید آید، نادرست نیست)، بلکه او افراد و موقعیت های آنها و نیز رویدادها و شیوه برخورد افراد به آنها را به گونه ای  نشان می دهد که خواننده، بیننده را وادار به اندیشیدن بکند و خود تلاش کند راه و چاه را دریابد.
 در اینجا می توان برای نمونه به ننه دلاور و فرزندانش برشت رجوع کرد که زمانی که بر نمایش نامه وی خرده گرفته شد که چرا این همه بلا بر سر این افراد و از جمله ننه کوراژ می آید، و اینها واکنشی نشان نمی دهند و همان گونه می مانند که پیش از این بودند، برشت چنین نظر می دهد که « که اگر مردمی هستند که درک بدبختی هایشان فقط نومیدترشان می کند، و چشم انتظار شعار و دستورالعمل هستند، دیگر از دست هنرمند کاری ساخته نیست...»(6)
البته در همین ننه دلاور و فرزندانش زن جوانی به نام کاترین نیز هست که با شیپور شهر را از حمله دشمن باخبر می کند و خود فدا می شود که اغلب این به رمانتیسم اثر منسوب شده است.
ادامه دارد.
م- دامون
شهریور 98 
یادادشتها
1-   ما در مورد مسئله بازتاب به دفعات در نوشته های فلسفی خود سخن گفته ایم. بازتاب همان شناخت است. بازتاب یا شناخت هم بر دو نوع است: بازتاب حسی که مرحله  ابتدایی و پایینی بازتاب را تشکیل میدهد و بازتاب منطقی یا عقلانی که مرحله تکامل یافته تر و عالی آن را تشکیل می دهد .  بازتاب در مرحله عقلانی با مفاهیم، مقولات، و شیوه های استقراء  یا از خاص به عام رفتن و قیاس یا از عام به خاص رفتن صورت می پذیرد. اغلب  تلاش می شود که بازتاب یا شناخت منطقی یا شناخت به وسیله مفاهیم، مقولات، متد و فرمول بندی های منطقی را مغایر با واژه بازتاب که اغلب آن را به نادرست«عکسبرداری» معنا می کنند، نشان دهند. در حالیکه بحث بر سر واژه و یا شکل شناختی نیست. صحبت بر سر تضاد اشکال شناختی و اشکال واقعی نیز نیست که این تضاد در هر حال وجود خواهد داشت. صحبت بر سر وحدت یا تطابق اشکال شناختی با اشکال واقعی است. صحبت بر سر این است که ذهن و شناخت برای این وحدت و کشف حقیقت از درون واقعیات تلاش می کند. شناخت بشری همواره این وحدت را در ابعادی گسترده تر و ژرف تر بازتولید می کند و نیز همواره عنصر نوی وارد آن می سازد. در هنر این شناخت به شکل اموری قابل حس خود را عرضه می کنند. به عبارت دیگر تصاویر هنری صرفا بیان بازتاب یا شناخت حسی نبوده، بلکه در واقع فرایند تبدیل شناخت حسی به منطقی را طی کرده و سپس دوباره در اشکال و تصاویر حسی خود را نشان می دهند. ما در بخش های آتی به این مسئله باز می گردیم.
2-    مارکس و انگلس نیز آثاری را که مستقیما سیاسی بوده اند، ستایش کرده اند. افزون بر این در زمان آنها هنر و ادبیات طبقه کارگر تازه در آغاز رشد بود و هنوز تضادهای درونی این هنر خود را به روشنی نشان نداده بود.
3-   اِشغال، فیلمنامه، انتشارات روشنگران، چاپ دوم 1369
4-    باباگوریو، برگردان م. ا. به آذین، انتشارات دوستان، چاپ نهم، ص 210 تمامی عبارات داخل گیومه در اینجا از همین اثر است.
5-   اغلب این امر به وسیله رئالیسم یعنی نشان دادن و شرح واقعیات توجیه می شود. شرح واقعیات بدون جانبداری حداقل نباید به این نتیجه ختم شود که هنرمند ستایشگر نیروهای نوین گردد. مثلا ایوان تورگنیف نیز در بسیاری از آثار خویش به شرح واقعیات می پردازد. او در برخی از آثار خود جانب قهرمانان نوین را نمی گیرد( مثلا بازارف در پدران و پسران) و گاه تلاش می کند که آنها را به بدترین اشکال توصیف کند. اما شرح واقعیات به خودی خود، موجب آن می گردد که بازارف به صورت قهرمان محبوبی در آید. همین مسئله در مورد قهرمانانی چون رودین در رودین و انصارف در آستانه فردا و یا قهرمانان مثبتی مانند سالومین در خاک بکر وی راست در می آید. در مورد بالزاک وی نه تنها به شرح واقعیات به گونه ای نمونه ای می پردازد، بلکه در عین حال وی به هیچوجه تلاش نمی کند نیروهای نوین تاریخی را بد نشان دهد، بلکه برعکس گاه با زیباترین توصیفات به آنها می پردازد. نگاه کنید به همان موردی که در مورد نبرد راستیناک در بالا آوردیم و یا به اوژنی در اوژنی گرانده و یا دوشیزه فانی که در گوبسک رباخوار  شخصیتی در سایه است. 
6-    زندگی گالیله، برگردان عبدالرحیم احمدی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم1385، مقدمه مترجم، ص 71-72


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر