۱۴۰۰ بهمن ۱۴, پنجشنبه

چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(3- بخش پایانی)

 

چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(3- بخش پایانی)
 
در شیوه های تقابل خامنه ای و جناح های مخالف وی با یکدیگر
 
مهم ترین شکل های تقابل جناح های حذف شده با خامنه ای
در دو بخش پیشین ضمن اشاره به جایگاه خامنه ای و ارگان هایی که در اختیار داشت و شیوه های مبارزه ی وی با جناح های مخالف از اشکال مبارزه جناح مخالف نیز یاد کردیم اکنون تنها به گونه ای مختصر به مهم ترین آنها توجه بیشتری می کنیم.
بیرون آوردن مجلس و دولت از دست خامنه ای
 این در واقع مهم ترین شکل مبارزه ی اصلاح طلبان و کارگزاران با خامنه ای و سپاه پاسداران بوده است. آنها با تاکید بر برخی از وجوه قانون اساسی تلاش می کردند که با معرفی فردی از جناح خود برای رئیس جمهوری و تشکیل دولت و نیز به دست آوردن اکثریت در مجلس نقش اساسی را در دستگاه های قانون گذاری و اجرایی کشور از آن خود کنند و روابط داخلی و خارجی را سامان دهند.
 اساس تغییرات در روابط داخلی برای اینان در زمینه ی اقتصاد و آن رونق بخشیدن به تولید با تکیه ی اساسی به سرمایه گذاری های امپریالیست های غربی بود. در زمینه ی سیاست، برخی آزادی های شبه لیبرالی به شرط این که تسلط آنها را خدشه دار نسازد و در زمینه ی فرهنگ نیز تا حدودی حذف تک صدایی اصول گرایان و رفع برخی زمختی های فرهنگی آنها.
به عبارت دیگر نه در زمینه ی اقتصاد تکیه روی سرمایه های ملی بود، نه در سیاست آزادی های مورد تقاضای سرمایه داران ملی را دنبال می کردند و نه در فرهنگ یک سیاست باز و دموکراتیک را دنبال می کردند.
باری تمامی تجارب این جریان خواه در دوران هشت ساله خاتمی و خواه در مورد دوران هشت ساله روحانی( یعنی مجموعا 16 سال) نشان می دهد که نه توانستند از موقعیت خود در تشکیل دولت استفاده کنند و نه از موقعیت خود در داشتن اکثریت مجلس و یا حتی شوراهای شهر. بخشی از آن به سبب تضادهای درونی خود این جریان بوده است( زیرا این جریان به سرعت به سه جریان راست، میانه و چپ تقسیم شد) اما بخش اصلی آن بر می گردد به تردیدها و تزلزل ها و ضعف های فراوان این جریان در تقابل با جناح خامنه ای و اساسا ترس از گذر از جمهوری اسلامی و از دست دادن موقعیت ویژه ی خودشان. به نوعی اینها نیز «خودی» و «غیر خودی» می کردند و غیر خودی ها حتی سرمایه داران ملی نیز با وجود پشتیبانی های بسیار آنها از خاتمی و دیگر جریان های اصلاح طلب حکومتی به محفل شان راه نداشت. آنها هرگز نمی خواستند و نتوانستند پیوندی با جریان های بورژوایی و خرده بورژوایی بیرون حکومت پیدا کنند و با حداقل با واسطه ی آنها، نفوذ خود را در میان توده ها اندکی بیشتر سازند.
سیر نزولی این جریان از سال 88 آغاز شد و با مخالفت با تصمیم دولت روحانی به افزایش قیمت بنزین و شورش آبان 98 به مرحله نهایی رسید.
این سیر عمومی و روند عمده است؛ یعنی سیر سقوط اصلاح طلبان در انظار مردم؛ اما در کنار آن حرکت متضاد نیز وجود داشته است؛ یعنی ما در حالی که به طور عمده ناظر نزول کلی اصلاح طلبان هستیم و این در عین حال توام با رشد گرایش های هر چه راست تری در اصلاح طلبان نیز هست( از نقطه های منتهی به چپ مانند تاج زاده و عبدالله نوری و برخی افراد مجاهدین انقلاب اسلامی به سوی جریان های حتی از رفسنجانی نیز راست تر یعنی روحانی و اعتدالیون و در لیست های خود آوردن برخی از ارتجاعی ترین عناصر حکومتی)، از سویی دیگر شاهد حرکت های رو به اوجی در طرفداری از اصلاح طلبان( خواه از روی تداوم اعتقاد و یا امید بستن به آنها که شاید سبب خیری و تغییری شوند و خواه از روی ناچاری و از ترس این که جریان های اصول گرا قدرت را غصب کنند) نیز می باشیم. انتخاب بار اول 1392 و دوم 1396روحانی که در عین حال اوج گرایش به راست اصلاح طلبان بوده و شرکت بسیاری از توده های میانه و راست خرده بورژوا و نیز بورژوازی ملی در انتخابات، نشانگر این نقطه های اوج گیری است. گفتنی است که در انتخاب روحانی برای بار دوم این توده های خرده بورژوای میانه و مرفه به سرعت از سیاست های اتخاذ شده به وسیله روحانی دلزده شده و بسیاری از چهره هایی که مردم را دعوت به شرکت در انتخابات 1396 می کردند، از تصمیم نادرست خود و پشیمانی سخن گفتند و از مردم خواستند که آنها را ببخشند.   
افشاگری از تریبون ها و در روزنامه ها و گردهمایی ها در دانشگاه ها
به نظر می رسد که افشاگری در مورد جناح خامنه ای در مطبوعات نخستین و مهم ترین شیوه ی مبارزه جناح های مقابل( اصلاح طلبان، کارگزاران رفسنجانی، احمدی نژاد و عدالت و توسعه ی روحانی)با خامنه ای بوده است. شکی نیست که این افشاگری ها که اقتصادی، سیاسی، اطلاعاتی و فرهنگی بوده است( به ویژه در مورد اختلاس ها، دزدی ها و فسادهای تمامی دستگاه ها) تاثیر زیادی در رشد و تکامل آگاهی توده ها داشته است و نیز همین امر را باید یکی از دلایل محبوبیت اصلاح طلبان در آغاز و نیز تقریبا در دورانی که آنها فعال بودند دانست.( باید به این امور ریزش لایه های سنتی سرمایه داران کوچک سنتی در تولید و تجارت و نیز خرده بورژوازی به ویژه بخش های میانی و مرفه آن را اضافه کرد. امتزاجی بین این دو مساله وجود دارد یعنی از یک سو بافت اصلی اصلاح طلبان خواهان قدرت سیاسی و فعال مایشا شدن بودند و از دیگر سو بعضا بیانگر خواست های این لایه های طبقاتی به ویژه سرمایه داران کوچک و متوسط سنتی بودند.
ویژه گی مساله در این است که آنها نه راه گذشته ی مصدقی و سرمایه داران ملی را می رفتند و نه راه بورژوازی کمپرادور سلطنتی و لایه های مطیع امپریالیسم در اصول گرایان به رهبری باند خامنه ای. آنها می خواستند پلی میان این دو گرایش و سیاست بزنند که البته چنان که در مورد سرمایه داران ملی نهایت اش به وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به امپریالیسم می انجامد در مورد این ها نیز در نهایت و البته با سرعتی بیشتر چنین می شد. از میان آنها نه مصدق و گاندی و نه  جمال عبدالناصر و سوکارنویی بیرون نمی آمد و بیرون هم نیامد. 
 در مورد نقش اصلاح طلبان در تکامل اوضاع و مبارزه ی طبقاتی باید به این نکته اشاره کرد که تا پیش از سال های دهه ی هفتاد، حکومت همچون اتاقی با دربسته و قفل سنگینی به این در بود و حداقل تا آن موقع برای بخشی از توده ها به ویژه لایه هایی که پایه اجتماعی حکومت بودند ته رنگی از «تقدس» داشت. این قفل سنگین با همین نقدها و افشاگری ها باز شد و نوری به درون این اتاق تاریک (تاریکخانه) تابید و تا حدودی اجزای آن را روشن کرد و آن تقدس دروغین از هم پاشیده شد. همین افشاگری ها و نقدها بود که می توانست مردم زیادی را پیرامون اصلاح طلبان و کارگزاران گرد آورد.
 اصلاح طلبان و  رفسنجانی
 یکی از نکات قابل بحث، نقد اصلاح طلبان از سیاست و شیوه ی برخوردشان به رفسنجانی در انتخابات مجلس در سال 1378است. در آن زمان اصلاح طلبان رفسنجانی را در لیست خود نگذاشتند و رفسنجانی جزو سی نفر نخست نشد. اصلاح طلبان شادمان از بیرون راندن رفسنجانی از مجلس بودند و تیتر روزنامه ی صبح امروز  که رنگ تمسخر آن زیاد بود شد«رفسنجانی نفر سی و سوم تهران».
بعدها و با شدت گرفتن تضاد میان رفسنجانی و خامنه ای به ویژه زمانی که شورای نگهبان صلاحیت رفسنجانی را به دلیل سن برای ریاست جمهوری رد کرد و تلاش خامنه ای برای راندن رفسنجانی به گوشه ی رینگ، اصلاح طلبان به نقد خود دست زدند  و این که چرا آنها در انتخابات مجلس با رفسنجانی اتحاد نکرده اند. همین درک نادرست بود که گرایش راست را در میان آنها تقویت کرد و موجب شد که به مرور با روحانی و بدترین وزرای انتخابی وی کنار بیایند. (حتی با کسانی مانند محمدی از جانیان بزرگ جمهوری اسلامی که وزیر دادگستری شد).
به واقع نقد مساله ی رفسنجانی به همراه  ترور حجاریان دو نقطه ی کلیدی در انکشاف اصلاح طلبان به دو لایه ی اصلی راست و چپ و رشد گرایش راست و چرخش به طرف استفاده از«سفره ی پهن شده» قدرت بود.
 اصلاح طلبان از شیوه ی برخورد به رفسنجانی انتقاد کرده و به مرور به این درک رسیدند که آنها نمی باید همه را با یک چوب می راندند بلکه باید با رفسنجانی متحد می شدند و با هم علیه خامنه ای تقابل می کردند. ترور حجاریان نیز حالی شان کرد که «یاران غار» پیشین و هم پیاله های قدیمی در سپاه و سازمان اطلاعات و کلا در دستگاه های حکومتی اکنون دشمنان خونی آنها هستند و کار می تواند به کشت و کشتار آنها نیز بینجامد. بازداشت های بعدی و بریدن زندان های دراز مدت برای اصلاح طلبان«خاطی» که به افشاگری های بیشتری دست می زدند و از «خط قرمز»ها عبور می کردند، جای تردیدی باقی نگذاشت که برای تداوم راه تغییر در جمهوری اسلامی یا باید دل به دریا زد و هر گونه خطری را به جان خرید و یا این که از در مصالحه درآمد و به اصطلاح سیاست مدارا را پیشه کرد.
 اصلاح طلبان راه دوم را انتخاب کردند. فشرده ی این سیاست در این عبارات کلی خلاصه شد:«استبداد در مملکت ما ریشه ای و دارای تاریخی هزاران ساله است. تغییرات در استبداد جمهوری اسلامی سریعا و در یک امروز و فردا نمی تواند صورت گیرد بلکه کاری مسالمت آمیز، تدریجی و زمان بر است.» نتایج این سیاست جز گرایش هر چه بیشتر به راست و رشد جریان هایی که می خواستند خود را به «سفره ی پهن شده» برسانند و در کنار اصول گرایان بر سر آن بنشینند، نبود.
 به این ترتیب به جای این که اصلاح طلبان گرایش به پایین را داشته باشند، گرایش به بالا و راست را بیش از پیش پیدا کردند( از سوی خامنه ای و سپاه و سازمان های اطلاعاتی اش به گرایش های چپ آنها کوچک ترین اجازه ای برای تظاهر داده نشد و آنها از 18 تیر به بعد آغاز به پیوستن به توده ها کردند). آنها حتی به سیاست «فشار از پایین و چانه زنی در بالا» که به اصطلاح اساسی ترین شعار تقابل شان با اصول گرایان و خامنه ای بود نیز چندان پایبند نبودند و تنها از سیاست «چانه زنی در بالا» استفاده می کردند. طرفه آن که معنای«فشار از پایین» به هیچ وجه تنها خواستن از توده ها برای شرکت در انتخابات نیست، بلکه توجه به مبارزات گوناگون اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جاری توده هاست و آنها را ابزار«چانه زنی» کردن نیز هست. اوج این سیاست ها گرد آمدن اصلاح طلبان پیرامون  روحانی بود.
مساله ی بقای حکومت، چشم اسفندیار اصلاح طلبان
تضادی که اصلاح طلبان در آن به سر می بردند و نتوانستند آن را حل کنند، همانا بین حفظ اساس حکومت و تغییر آن بود. اگر می خواستند بر مبنای افکار و اهدافی که تبلیغ و ترویج اش می کردند دنباله ی فعالیت برای تغییرات را بگیرند باید با اساس جمهوری اسلامی و به ویژه با ولایت فقیه و دو عنصر اصلی مکمل آن یعنی شورای نگهبان و مجلس خبره گان مخالفت می کردند و این یعنی بر باد رفتن جمهوری اسلامی ... و این بر باد رفتن به آنها نمی توانست هیچ گونه اطمینانی از آینده بدهد. آنها می دانستند که در حکومتی سکولار و دموکراتیک مشکل بتوانند در شکل کنونی خود یا آن گونه که برخی از آنها مایل بودند خود را بنامند یعنی« روشنفکران دینی» حکومت را از آن خود سازند. آنها قطعا تجزیه های بیشتری را به خود می دیدند و می باید یا در همان جریان های سنتی سرمایه داران ملی(از جریان های سکولار آن گرفته تا جریان های مذهبی مانند نهضت آزادی و البته جریان های خرده بورژوازی) تحلیل می رفتند و یا طوق نوکری امپریالیست های غربی را به گردن می گذاشتند. روندهایی که در پی تجزیه ها و تلاشی نسبی اصلاح طلبان صورت گرفت.
 از سوی دیگر عدم پیگیری فعالیت برای تغییرات به طور جدی و مستمر موجب این می گشت که آنها از یک سو نتوانند جریان های ملی و دموکراتیک را جذب کنند و از سوی دیگر جناح و باند خامنه ای بیش از پیش پا بگیرند و موجب حذف کامل شان گردند. اصلاح طلبان که در بهترین حالت می خواستند پلی بین این دو گرایش و سیاست بزنند نتوانستند چنین کنند و در نظر و عمل بیشتر پیرو و پیگیر سیاست دوم شدند( شاید بتوان خود خاتمی و راه و کارهای او را تجلی این سیاست دانست) و همین هم موجب شد که باند خامنه ای به آنها شدیدتر از پیش بتازد و تارو مارشان کند.  
علل اساسی پیروزی خامنه ای
جناح خامنه ای جدا از دستگاه هایی اطلاعاتی، سیاسی، قضایی و نظامی که در اختیار داشت و به وسیله آنها قدرت خود را اعمال می کرد، در مجموع در مقابل اصلاح طلبان متحد بود. امری که اصلاح طلبان که خود را «جبهه» ی اصلاحات می نامیدند و با بافت روحانی و کت پوش خود و دسته بندی ها و تجزیه های مداوم که با چرخش هر چه بیشتر آنها به راست توام بود، فاقد آن بودند.
 آنچه خامنه ای در حذف این جناح ها دنبال می کرد حذف گام به گام بود. یعنی زمانی که همه با هم قدرت داشتند به یکباره به همه هجوم نبرده بلکه آنها را دسته دسته کرده و هر بار با دسته ای علیه دسته های دیگر متحد شده و دسته ی حداقل را که در آن مقطع مشخص شعارهای تند و تیزتری را طرح می کرد منکوب کرده و سپس به سراغ دسته ی بعدی رفته است.
با این همه، چنین فرایندی از پیش فکر شده و برنامه ریزی شده نبود. مشکل بتوان تصور کرد که برخی از این اتحادها- برای نمونه اتحاد با لاریجانی ها برای زدن اصلاح طلبان- به این گونه بوده که مثلا آنها از پیش برنامه ای برای روزی داشته اند که خود لاریجانی را نیز از قدرت بیرون کنند. این امر به مرور صورت گرفته و باند اصلی قدرت یعنی جناح خامنه ای و پاسداران اش از یک سو برخی از عناصر و باندها و جناح ها را درون خود پذیرفته و از سوی دیگر هر روز زیادخواه تر از دیروز برخی دیگر را بیرون ریخته است و همین باند اصلی به مرور برنامه هایی با افق های دورتری برای خود ترسیم نموده است.
 جناح خامنه ای متحد بود و با اتحاد خود توانست جریان های مخالف خویش را از میدان به در کند. اکنون وضع به سوی برعکس شدن سیر می کند. جنبش توده ها از یک سو هر روزه رشد بیشتری می کند و از سوی دیگر متحدتر می شود. اکنون لبه ی تیز حمله ی توده ها علیه خامنه  و باندش است. بیرون انداختن جریان های دیگر از قدرت به وسیله ی خامنه ای، وضع را به گونه ای درآورده که اکنون این باند و جناح تنها مانده و حتی از پشتیبانی جریان هایی که خامنه ای و سران سپاه پاسداران بیرون شان ریختند برخوردار نباشد. تفاوت اساسی اینجا است که در مورد گذشته صحبت بر سر تجزیه های مداوم اصلاح طلبان و کارگزاران و نیروهای درگیر حکومت در تقابل با خامنه ای بود و اما اکنون صحبت بر سر خود توده ها و شکل گیری اتحاد همگانی میان آنها علیه خامنه ای ست.   
اشاره ای به سیاست طبقه ی کارگر
چنانچه بخواهیم مقایسه ای کرده باشیم در مقابل سیاست های جریان های بورژوایی و خرده بورژوایی و از جمله سیاست هایی مانند«فشار از پایین و چانه زنی در بالا» اساس سیاست کمونیستی طبقه ی کارگر در اتکاء به روی توده های این طبقه و تمایلات، آرزوها، خواست ها، اهداف و مبارزات آن قرار دارد و برای رسیدن به این اهداف که نخستین مرحله ی آن جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر است تلاش می کند.
در کنار آن و تا انجام انقلاب سوسیالیستی و برقراری کمونیسم، متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر، توده های زحمتکش کشاورز و لایه های پایین و تهیدست خرده بورژوازی هستند.  در درجه دوم و برای انجام انقلاب دموکراتیک نوین، طبقه کارگر با خرده بورژوازی میانی و مرفه عقد اتحاد دارد و تلاش می کند که آنها را با سیاست های خود برای پیشبرد این انقلاب همراه سازد.
 به این ترتیب پایه و اساس سیاست طبقه ی کارگر نه سیاست های ضد مردمی ای مانند«فشار از پایین و چانه زنی در بالا» برای تغییرات در بالا و تقسیم قدرت بین بالایی ها، بلکه اتکاء بر توده های طبقه ی کارگر و کشاورز و خرده بورژوا و مبارزات شان برای رسیدن به آرمان ها و اهداف اساسی انقلابی و دموکراتیک و سوسیالیستی آنها است. این امر مانع آن نیست که طبقه ی کارگر از تمامی تضادهای میان بالایی ها برای پیشبرد سیاست های مقطعی و تاکتیکی خود- و در این میان مذاکره و «چانه زنی» هم - استفاده نکند و آنها را در خدمت رشد جنبش توده ها و اهداف اساسی توده ها برای تغییرات اساسی انقلابی و بنیانی در نیاورد.  
 هرمز دامان
 نیمه ی نخست بهمن 1400   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر