۱۳۹۷ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(3)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(3)

 10
  مسئله سفارت آمریکا و جنگ عراق
مناسبات بین خمینی  و طبقات، جریانها و دارودسته های سنتی گرد آمده پیرامون وی با امپریالیسم آمریکا از همان دوران نخست انقلاب روندی پنهان و آشکار، پیچیده و چند جانبه داشته است. این مناسبات بر مبنای مذکرات، توافق ها، بده و بستانها، وحدت ها، اختلافات و تضادها قرار داشته است و بر همین مبناها پیش رفته و تکامل یافته است.
 بطور کلی سیاست امپریالیستهای غرب و آمریکا  این بوده که از تقابل خمینی و طبقات و گروههای همراه وی با جنبش طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان و خرده بورژوازی و سازمان های انقلابی چپ و دموکرات که از منافع این طبقات دفاع میکنند و سرکوب این طبقات و سازمانها، از وی پشتیبانی کنند، و در برابر رویارویی های آنها با امپریالیستها بایستند و با آن مقابله کنند. رویارویی هایی که اساس آن نه بر مبارزه با امپریالیستها از یک موضع مترقی، بلکه از یک دیدگاه ارتجاعی فرهنگی - سیاسی بوده و عموما جهت بقای خودشان در جهان کنونی صورت گرفته است. در این مورد، تلاش امپریالیستها بر این بوده که جناحهایی را از میان آنها تقویت کنند که هوادار سیاست کنار آمدن با امپریالیستها و در چارچوب سیاستهای آنها حرکت کردن از هر نظر، بویژه سیاسی و فرهنگی، در کشور و منطقه بوده است. در مورد روابط اقتصادی، رژیمی که بر مبنای نظرات خمینی  بنیان نهاده شد و شکل گرفت، عموما اختلافات چشمگیری با آمریکا و غرب در هیچکدام از زمینه هایی که در زمان شاه وجود داشت، نداشت.
باری، رویدادهایی همچون اعدام برخی از سران رژیم شاه، ساواک و ارتش را- جدا از اینکه بالاخره انقلاب شده بود و مردم نفرت عمیقی از این سران داشتند-  باید بر همین مبنایی که ذکر شد، تحلیل کرد.
 روشن است که خمینی و جریان پیرامون وی از تجاربی که از کودتای 28 مرداد در ایران داشتند و نیز از انواع همانند آن که در کشورهای دیگربوجود آمد، درس گرفته و از یک سو به مرور سران نظامی و ارتش را یکی پس از دیگری حذف کردند و رده های بالایی و میانی ارتش را مداوما تصفیه کرده و تغییر دادند و کسانی را که وفادار به دم و دستگاه بودند رو آوردند، و از سوی دیگر، تشکلات موازی ای چون کمیته ها و سپاه پاسداران و بسیج را تشکیل دادند.
گفتنی است که امر بنیان گذاردن کردن این سازمان های اخیر بویژه سپاه پاسداران، تنها بخشا بدلیل رویارویی با سیاست های آمریکا و برای پیشگیری از اقداماتی مانند کودتای احتمالی صورت گرفته است. در واقع، بخش مهم و اصلی دلیل شکل دادن به موجودیت آنها- و آنچه که این سازمان ها در واقعیت امر بدان عمل کردند- مقابله با جنبش های مردمی و سرکوب طبقات خلقی بوده و این نقش آنها بویژه در داخل- با توجه به محضورات در استفاده از ارتش در برخی از مناطق و یا عدم اعتماد کافی به آن - به مرور بر نقش دیگر آنها برای جلوگیری از کودتای آمریکایی- که به مرور احتمال و امکان خود را از دست میداد - غالب شده و به نقش عمده و اساسی آنها تبدیل گردید.
 در تداوم اختلافات و تضادها و پس از اقامت شاه در آمریکا، سفارت آمریکا از جانب بخشی از دانشجویانی که وابسته به برخی از جریانهای پیرامون خمینی بودند، گرفته شد. این گرفتن سفارت که ظاهرا قرار بود به مبارزه با امپریالیسم بدمد، در سیر تکامل خود کاملا در اختیار جناح ها و باندهای مسلط قرار گرفت و به جای مبارزه با آمریکا، به وسیله ای در دست این جناح ها برای مبارزه با جریانهای بورژوازی ملی بویژه نهضت آزادی و جبهه ملی و بطور کلی «لیبرالها» تبدیل شد و با تضعیف و حذف بخش مهمی از اینها،  قدرت سیاسی در دست خمینی و انحصار طلبان مذهبی تمرکز بیشتری یافت.
 خود این مبارزه با امپریالیسم آمریکا نیز هرگز از شعارهای کلی و آبکی خارج نشد و همان سنت هایی که این مبارزه بوجود آورد، خود پایه ای برای تمامی «مرگ بر آمریکا»های دروغین و مبارزات بی محتوی و پوچ بعدی با امپریالیسم شد. جریانهای چپ و دموکراتی که از این حرکت در نخستین مراحل آن پشتیبانی کردند، چیزی نگذشت که به سطحی و مبتذل بودن و  اینکه  به احتمال برنامه ای از پیش و نقشه مند بوده و مقاصدی پشت آن نهفته دارد، پی برده و مسیر مبارزه شان را تغییر داده و در جهت دیگری قرار دادند.
یکی از نتایج این مبارزه دروغین با امپریالیسم در آن زمان، که خمینی از آن بهره برداری کرد، خفه کردن مبارزه برای خواستهای دموکراتیک زیر نام وحدت در مقابل امپریالیسم بود که بویژه در کردستان و خوزستان جریان داشت و به همین گون در میان طبقات زحمتکش بویژه پس از پیروزی قیام بهمن شدت گرفته بود. دو دیگر، تحت الشعاع قرار دادن مبارزات و جدال های پیرامون قانون اساسی که در زمان پیش از این رویداد، آنها نیز اوج گرفته بودند. 
کودتای نوژه و تهاجمی که به واقعه طبس ختم شد و بالاخره آغاز جنگ عراق با ایران نیز واکنشهایی از جانب آمریکا و متحدان آن در مقابل حکومت خمینی بود.
 خمینی و حزب جمهوری اسلامی نیز از این اتفاقات به بهترین شکل به نفع خود بهره برداری کردند. بویژه در مورد جنگ که در حالیکه تا فتح خرمشهر میتوانست از جانب ایران برحق و معقول جلوه کند، پس از آن و بویژه پس از پیشنهاد عراق مبنی بر بازگشت به مرزهای پیشین و دادن غرامت جنگی به ایران، به جنگی یکسر ارتجاعی از جانب ایران تبدیل شد که بیشتر از آنکه بقای آنها را در مقابل امپریالیست ها تامین کند، بقای استراتژیک آنها را  در داخل تامین کرد. خمینی و حزب جمهوری اسلامی و بعدها رفسنجانی و خامنه ای به شکل کامل از جنگ بهره برده و بویژه پس ازکودتا خرداد 60، به بهانه همین جنگ تمامی طبقات خلقی و سازمان هایی که از منافع آنها دفاع میکردند را سرکوب نمودند.
11
کودتای خرداد 60 خمینی و شکست انقلاب
جهش و تکامل جمهوری اسلامی به طرف ارتجاعی هر چه کاملتر، به شکلی دیگر در خرداد سال 60 بوقوع پیوست؛ و این کودتایی سیاسی از جانب خمینی مشروعه چی، حزب جمهوری اسلامی و باندهای آیت، بهشتی، باهنر، رفسنجانی، خامنه ای و دیگر جریانهایی بود که  قدرت طلبی و ثبات دادن به حاکمیت مذهبی نخستین انگیزه آنها بشمار میرفت. فرایند سرکوب تمامی جریانهای چپ، دموکرات و لیبرال، نخستین سیر تکمیل شکل جمهوری اسلامی بود، اما پایان ماجرا نبود.
این کودتا نخست و در شکل سیاسی خود علیه بنی صدر رئیس جمهور و نماینده بورژوازی ملی بود. هدف فوری برکناری بنی صدر بود. بنی صدری که خود از «فالانژهای»(1) مذهبی به شمار میرفت و همراه انجمن های اسلامی هم دستی طولانی در مبارزه با کمونیستها داشت و هم در مقام فرمانده کل قوا، راه مصدق را در سرکوب  خلق آذربایجان (در 1324) در سرکوب خلق  کرد و به خاک و خون کشیدن این خلق رفته بود. بنی صدر  اینک خود از موضعی اصلاح طلبانه به مقابله با انحصار طلبی حزب جمهوری اسلامی برخاسته و در عین حال با خمینی در جدال قرار گرفته بود. آن خمینی که آنچه را خود بعدها «خدعه کردم» خواند، کنار گذاشته، هر دم بیشتر  بدنبال تصفیه قدرت از هر آنکه با برنامه های او و نهاد روحانیت در میافتاد، بود؛ روحانیتی که او خود را یگانه تجلی و نماینده واقعی منافع آن میدانست و حتی روحانیونی را که موقعیت آنها در سلسله مراتب روحانیت به آنها این امکان را میداد که با وی مخالفت کنند یا درافتند،(همچون شریعتمداری و بعدها منتظری) نابود میکرد. گرایش خمینی  بسوی کامل کردن شکل مذهبی حکومت ارتجاعی خویش، دادن یک به یک پست های مهم به این روحانیت و در کنار آن وفادارترین کت پوش های مذهبی و سنتی بود.
اما کودتا صرفا علیه بنی صدر نبود، بلکه در اساس علیه انقلاب که هنوز جان داشت، بود و علیه طبقه کارگر و توده های زحمتکش شهر و روستا، که اینک چپ های انقلابی«پنجاه و هفتی»(2) و برخی جریانهای مذهبی همچون مجاهدین خلق، بیش از هر زمانی تجلی وجود آنها در سیاست بودند.
 خمینی خدعه گر و باندهایی که پیرامون وی گرد آمده بودند، برای اینکه جنبشی  را که اینک باز با خواستهای ویژه خود، اما پیرامون بنی صدر و ستادهای انتخاباتی وی گرد آمده بودند و در گردهمایی ها و راهپیمایی هایی گاه سرتاسری شرکت میکردند، و شعارهایی علیه انحصارطلبان و مشروعه چیان میدادند، سرکوب کنند، بناچار باید بنی صدر را از ریاست جمهوری بر کنار کرده و حکومت را به یکدستی - در آن زمان- بیشتری رسانده و تکلیف انقلاب و در راس آن احزاب و سازمانهای انقلابی را یکسره میکردند.
 به احتمال فراوان، امر کودتا امری صرفا درونی نبوده و با توجه به حضور آیت( نوچه بقایی) و باند وی در حزب جمهوری اسلامی امری بود که با پشتیبانی امپریالیستها(آمریکا و غرب) بوقوع پیوست. آنها در تمامی طول انقلاب و سالهای بعد، هیچگاه مخالف سرکوب طبقات و سازمانهای مردمی از جانب خمینی نبودند و در مقابل کشتار 67 سکوت کاملی کردند و نیز  در بسیاری از ترورهای حکومت در خارج از کشور یا با وی همراهی داشته و یا بواسطه معاملات اقتصادی بعدی، دست وی را باز گذاشتند.
کودتای سال 60 با کشتارهای خیابانی تظاهر کنندگانی که مخالف خمینی بودند و در بازداشتگاهها و زندانها و زیر شکنجه و غیره آغاز شد. این کشتارها آغاز کشتارهایی بود که طی هفت سال ادامه یافت و در شهریور 67 با کشتاری که در آن می بایست باقیمانده سازمانها و گروههای انقلابی، نابود میشدند تا از آنان اثری باقی نماند و خیال حکومتگران  آسوده گردد، مرحله نهایی خود را پشت سر گذاشت.  
12
علل اساسی شکست انقلاب
شکست انقلاب یا به دلیل کمبودها و ضعف های نیروهای عینی انقلاب است و یا نیروهای ذهنی انقلاب و یا هر دو. همچنین شکست بستگی به شرایط کلی داخلی و بین المللی مساعد بحال انقلاب و یا نامساعد به حال آن، وضعیت نیروهای پشتیبان و یا مخالف  آن دارد. بنابراین، شکست را تا آنجا که به آگاهی، خواست، نیرو، توانایی، تشکل، اتحاد، آمادگی های رزمی و غیره طبقات مربوط است را باید از یکسو در عدم آمادگی ذهنی و عینی، کمبودها، ضعف ها و اشتباهات طبقه یا طبقاتی که انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی نوین ایران بگونه ای اساسی نماینده منافع آنان است یعنی کارگران و دهقانان و زحمتکشان شهر و روستا دانست و از سوی دیگر عدم آمادگی نیروهای سیاسی منسوب به این طبقات یعنی وجود موارد بالا در احزاب و سازمانهای سیاسی رهبری کننده این طبقات و یا مدعی آن.
البته وجود توانایی ها و نکات قوت، کمبودها و ضعف ها در خلق که نسبی است و با توجه به اوضاع و شرایط سنجیده میشود، در عین حال به معنای فقدان این درجه از ضعف و اشتباه در صفوف دشمن  نیز هست. به عبارت دیگر، زمانی که دشمنان این طبقات پیروز میشوند و طبقه کارگر و زحمتکشان را شکست میدهند، به این معنا نیست که دشمنان از هر گونه ضعف و اشتباهی بری بوده اند، بلکه تنها به این معناست که نیرو، توانایی، تشکل، اتحاد، آمادگی نظامی و غیره آنها برتر از نیروهای انقلاب بوده است، از نظر سیاسی متحد تر و کم اشتباه تر بوده اند و نیز شرایط عمومی داخلی و خارجی بیشتر و یا اغلب به نفع آنها بوده است. بر مبنای این نکات کلی به علل شکست طبقات خلقی ایران می پردازیم.  
12
طبقه کارگر
نکته نخست سطح آگاهی این طبقه بود. این سطح در کل بسیار ناچیز بود. در واقع طبقه کارگر بویژه در طول انقلاب- از زمانی که بگونه گسترده وارد انقلاب شد- در همان گستردگی موجودش که هنوز کامل و تمام عیار نبود، همچون غولی بود، اما غولی که زیر رهبری جریان ارتجاعی خمینی قرار گرفت. مروری بر خواستهای اقتصادی و سیاسی کارگران در طی تقریبا 6 ماه منجر به قیام بهمن نشان میدهند که کارگران در حالیکه خواستهای صنفی - اقتصادی و بعدها سیاسی خود را طرح میکردند(هر کارخانه، کارگاه و موسسه تولیدی و خدماتی خواستهایی مربوط بخود را طرح میکرد و  تنها در خواستهای سیاسی نکات همانند زیاد میشد) در عین حال عموما تابع دستور گروه ها و کمیته های فرستاده یا منسوب به خمینی بودند و بر مبنای دستورات آنها تحرکات خود را سازمان میدهند و نه حتی مستقل، چه برسد به اینکه زیر نفوذ سازمان های سیاسی چپ بوده باشند.
 این درجه از توهم آن هم در میان کارخانه های خصوصی تولیدی - صنعتی و نیز رشته هایی که زیر نظر دولت بود(نفت، آب و برق، مخابرات و...) یعنی کلا بخشهایی که کارگران ماهر صنعتی ایران در آنها هستند، نشان از سطح آگاهی نازل سیاسی در میان طبقه کارگر داشت. در مورد لایه های نیمه ماهر یا ساده، وضع آگاهی اساسا و عموما صنفی - اقتصادی بود و این دسته آنجا که در کارخانه ها و موسسات بزرگ بودند، دنباله رو کارگران ماهر صنعتی بودند و آنجا که این لایه ها کمتر بود، سطح آگاهی باز هم نازل تر از سطح کارخانه های بزرگ بود.
 نکته دوم وضع تشکیلات طبقه کارگر بود. طبقه کارگر ایران  در بدو ورود به انقلاب نه آن چنان تشکیلاتی صنفی- اقتصادی همچون سندیکا داشت و نه تشکیلات سراسری همچون اتحادیه ها. به عبارت دیگر جز تک و توکی اینجا و آنجا، نه کارخانه ها و نه رشته ها، هیچکدام تشکلی محلی یا منطقه ای و سراسری نداشتند. به این ترتیب، ورود طبقه کارگر به انقلاب همراه بود با بی تشکیلاتی و پراکندگی تقریبا محض این طبقه.
فرصتی که طبقه کارگر داشت تا تشکلات صنفی و سیاسی خود را بسازد، پیش از انقلاب بسیار ناچیز بود. در واقع تشکلاتی مانند سندیکا و یا اتحادیه در هنگامه انقلاب آن هم  در میان بخشهایی از کارگران تشکیل شد و برخی از بهترین آنها پس از انقلاب، که آنها هم تداوم آنچنانی نداشتند. پس از پیروزی انقلاب نیز  بیشتر تشکلاتی مانند شوراهای کارگری بود که رو آمدند و اینها نیز پس از مدتی با یورش نیروهای رژیم از بین رفته و یا مسخ و تبدیل به شوراهای اسلامی حکومتی شدند.
بنابراین یکی از مهمترین نکات قوت و توانایی یک طبقه که میزان تشکل و سازماندهی آن طبقه است، یعنی وجود تشکیلات یکدست، مستحکم و متحد سراسری، در مورد طبقه کارگر ایران وجود آن چنانی نداشت. آنچه نیز بوجود آمد، نه تنها نواقص و کمبودهای فراوان داشت، بلکه مدتی نیز دیر نپایید که از بین رفت. این یکی از کمبودهای اساسی این طبقه برای مبارزه با گرفتن رهبری و ارتجاع نوین مذهبی بود.
نکته سوم نبود یک اتحاد سراسری میان طبقه کارگر بود. در شش ماه آخر دوره نخست انقلاب یعنی دوره سرنگونی حکومت شاه، این طبقه به گونه ای گسترده  وارد انقلاب شد. پیش از این دوره، کارگران بویژه کارگران شهری(کارگران کارگاه های کوچک شهری، کارگران شاغل در بازار و مغازه ها، کارگران جزء ساختمانی و نیمه کارگرها) در مبارزات بودند، اما نه با هویت کارگری خود، بلکه به عنوان یکی از سیاهی لشکرهای خمینی . در دوره ای که تقریبا اکثریت باتفاق طبقه با هویت کارگر وارد انقلاب شدند نیز بدلیل نبود آگاهی پیشرو و نیز نبود سازمان متحد و منسجم، بیشتر تابع خمینی بودند.
و نکته چهارم، فقدان سازمان متحد و سراسری سیاسی کارگران یعنی یک حزب کمونیست انقلابی جنگنده و مبارز بود که بخش اصلی رهبران، کادرها و اعضای آن را کارگران آگاه با توان سازماندهی و هنر تبلیغ توده ای تشکیل دهند و در میان توده های این طبقه نفوذ عمیق داشته باشند. در مورد این نکته در بخش بعدی صحبت خواهیم کرد.
بطور کلی وضع تا حدودی در مراحل پیش و بویژه پس از پیروزی قیام بهمن، تا حدودی به نفع رشد آگاهی و تشکیلاتی طبقه کارگر تغییر کرد و تشکلات صنفی- سیاسی بیشتری بوجود آمد و ورود کارگران بدرون سازمان های انقلابی بیشتر شد. اما اینها نه آنچنان گستردگی داشت و نه بویژه تداومی یافت. کل جنبش مستقل کارگری تقریبا درخلال  سال 59 رو به افت گذاشت و پس از آغاز جنگ و بویژه پس از خرداد 60  دیگر اثری آنچنانی از آن بجای نمانده بود. سالها طول کشید تا طبقه کارگر از شکست خود در انقلاب قد راست کند و اعتصابات نوینی برپا کند.
13
دهقانان
نکاتی که در بالا در مورد طبقه کارگر بیان کردیم با وجوه و گستردگی بیشتری در مورد دهقانان و کشاورزان راست در می آید. با این تفاوت که مبارزات طبقه کارگر(اگر قیام مسلحانه تهران  را که در آن کارگران به شکل متشکلی حضور نداشتند، در نظر نگیریم) به مبارزات مسلحانه کشیده نشد، اما مبارزات دهقانی به مبارزات مسلحانه و جنگ شهری و روستایی کشیده شد. بخشهایی از لایه های گوناگون دهقانان در دوره نخست انقلاب، کمابیش در گردهمایی ها و راهپیمایی های برگزار شده حضور داشتند و بویژه در شهرهای کوچک نیمه روستا و یا نیمه روستاهای شبه شهر که عموما پیرامون شهرهای بزرگ یا با فواصل نسبتا کمی از آنها قرار داشتند. این شبه شهرها زیر تاثیر شهرهای بزرگتر یا مراکز استانها بودند.
 بنابراین در این دوران، دهقانان یا در جنبش نیستند و یا اگر هستند، زیر رهبری مذهبی حاکم بر انقلاب می باشند؛ وضعی که در دوران پس از قیام تغییر میکند. در دوره های پس از قیام بهمن، دهقانان تهیدست و میانی که لایه های اصلی این طبقه را تشکیل میدهند و در پی گردباد انقلاب تا حدودی بیدار شده اند، فعالیت و جنبشهای مستقل خود را آغاز میکنند. این جنبش در برخی از استانها(همچون فارس، اصفهان، استان مرکزی، لرستان، کهگیلویه و بویر احمد و...) در هنگامه برنامه ارضی جدید و بندهای آن(درآن زمان بویژه «بند ج») گسترش یافت و شدت گرفت.
 با این همه، اوج جنبش دهقانی در میان برخی خلقها، بویژه خلق کرد و ترکمن بود. در اینجا  اتحادیه های دهقانی نسبتا منسجمی  تشکیل شد و جدال دهقانان با نظام حاکم به مبارزات دامنه داری که به مبارزه مسلحانه و جنگ های شهری یا روستایی نیز کشیده شد، تکامل یافت.
 با این وجود، این جنبشها نیز پیوستگی  به یکدیگر و همزمانی نداشتند، بلکه دوره ای و هر بار در یک منطقه اوج می گرفتند، گرچه در کل، درتمامی طول سالهای انقلاب و در برخی مناطق مانند کردستان تا سالهای پس از کودتای سال 60 تداوم داشتند. از سوی دیگر، تشکلات دهقانی متحد و سراسری نیز در میان دهقانان بوجود نیامد که اتحادی میان دهقانان و کشاورزان سراسر ایران بوجود آورد و اتحاد میان دهقانان ایران را از جانب خودشان و بر مبنای درک پیوندهایشان با یکدیگر شکل دهد. چنین اتحادی عموما و بیشتر بوسیله سازمان های سیاسی چپ بوجود می آمد.
14
خرده بورژوازی(سنتی و مدرن)
در مورد لایه های بخش سنتی این طبقه(تولید کوچک و کسبه خرد) این روشن است که انقلاب در مراحل نخستین خود بیشتر بدوش این طبقه و روشنفکران وابسته به آن(طلاب، دانشجویان، تحصیلکرده های مذهبی شاغل) قرار داشت. یعنی از دی 56 تا پس کشتار میدان لاله یا جمعه سیاه.
بیشتر این لایه ها بویژه لایه های مرفه و میانی آن به تبعیت از بورژوازی تجاری سنتی و زیر رهبری خمینی و روحانیون حرکت میکردند. بخشهایی از آن، بویژه لایه های میانی و تهیدست آن با واسطه سازمان های مذهبی که در آن زمان وجود داشتند، بویژه سازمان مجاهدین خلق و سازمان هایی که پیرو یا هوادار شریعتی بودند، متشکل میشدند. لایه هایی از این اقشار نیز برخی روحانیون درون نهاد روحانیت را که نسبتا رادیکال و بعضا مخالف خمینی و رده های بالای  این نهاد بودند، مقتدای خویش ساخته بودند. بیشتر این لایه های اخیر در دوران پس از قیام بهمن تحرکات خویش را از تحرکات لایه های مسلط شده بر انقلاب جدا کردند و تضادهای میان آنها و لایه های بالایی روحانیت و نیز طبقات بورژوازی تجاری سنتی و خرده بورژوازی مرفه سنتی تشدید شد. گروههایی همچون مجاهدین خلق و سازمان های پیرو شریعتی این لایه ها را نمایندگی میکردند.
در مورد بخش مدرن نیز، اینها نیز تشکلات مستقلی نداشتند. پاره ای از بخشهای بالایی و میانی آن در پی روشنفکران وابسته به این لایه ها، از یک سو بدنبال سازمان های تشکیل دهنده جبهه ملی ( جناح میانی و چپ این جبهه با ایدئولوگ هایی مانند پیمان و سامی و...)بودند و از سوی دیگر بدنبال احزابی مانند حزب توده.
پاره ای از بخش های میانی و پایین آن نیز- جدای از اینکه حتی برخی از این بخش ها بدنبال مجاهدین و شریعتی ها بودند و دیدگاهی ترکیبی از مدرنیسم و سنت داشتند - برخی از سازمان هایی که از نظر برنامه سیاسی طرفدار کمونیسم بودند، رهبر خود میدانستند و در پی این سازمانها بودند. در واقع هم برخی از سازمان شبه کمونیستی خواه در آن دوران و خواه اکنون این لایه ها را نمایندگی میکردند.
 همچنین برخی از جریانهای درون چپ و نیروهای دموکرات تلاش کردند خلاء تشکیلاتی که فاصله طبقه کارگر و این لایه ها را کم کند، با تشکیلاتی همه گیر که نقش یک «جبهه متحد» را بازی کند، پر کنند. فعالیت برخی از روشنفکران انقلابی چپ و دموکراتها (شکرالله پاکنژاد، ناصر پاکدامن و متین دفتری و بسیاری دیگر) را در تشکیل «جبهه ملی دموکراتیک» باید تلاش برای پر کردن این خلاء تشکیلاتی لایه های میانی و پایین خرده بورژوازی مدرن و اتحاد آنها با طبقه کارگر دید، که البته توفیق آنچنانی در آن نبود.
چنانچه برآمد کل این سه طبقه را ما در دوران نخست انقلاب یعنی تا پیش از قیام بهمن 57 ملاک قرار دهیم، تقریبا اکثریت باتفاق آنها زیر رهبری بازاریان(بویژه بورژوازی تجاری سنتی) و نهادروحانیت(بویژه بخشی که دنباله رو خمینی بود) قرار داشتند و روشن است که خواه در مورد طبقه رهبری کننده انقلاب و خواه در مورد ایدئولوگ های آن یعنی خمینی و دیگر آیت الله پیرویش دچار توهم و اوهام فراوان بودند.
 در دوران پس از قیام یعنی دوره دوم انقلاب، بیشتر این لایه ها به مددآگاهی به نسبه ای که  داشتند یا به دست آوردند، و تا حدودی زیر فضای پیش و پس از قیام، توهماتشان فرو ریخت و به رهبری سازمان های خود، که در بالا از آنها نام بردیم، در مقابل  باند خمینی و ارتجاعیون حزب جمهوری اسلامی ایستادند.
نکته مهم و کلیدی این است که بین طبقاتی که در بالا از آنها صحبت کردیم و نیز بین سازمان های آنها هرگز جبهه متحدی بوجود نیامد و این نیز به نوبه خود یکی از دلایل شکست انقلاب بود.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   اصطلاحی عام که آن روزها برخی چپ ها در مورد نیروهای حزب اللهی و حتی چپ های سکتاریست، گروه پرست و ضد دموکراتیک بکار میبردند.
2-    چپ انقلابی در آن زمان سه گرایش خط دو، سه و چهار را دربر میگرفت. خط یک حزب توده بود و خط پنج نیز گویا جریانی بود که خود را صرفا کارگری میخواند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر