۱۳۹۷ بهمن ۲۵, پنجشنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(4)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(4)

15
 وضع تئوریک- سیاسی سازمان های چپ
دیگر از دلایل شکست انقلاب را باید در وضع کلی سازمانهای انقلابی ای دید که پیرو اندیشه های مارکسیستی - لنینیستی(و برخی از آنان پیرو اندیشه مائو تسه دون) بوده و یا ادعای آن را داشتند.
نخستین نکته این است که این سازمان های از نظر تئوریک - سیاسی هر کدام برداشت ویژه ای از جهان بینی واصول مارکسیسم - لنینیسم ارائه داده وموضع گیری معینی در مورد وضع بین المللی چپ داشتند و وجوه مشترک میان آنها خیلی زیاد نبود. این امر در مورد تحلیل مشخص از وضع اقتصادی- اجتماعی و سیاسی ایران نیز صدق میکرد.
 بخشی از این سازمان ها«خط سه»(بطور عمده پیکار، رزمندگان و اتحادیه کمونیستها و...) بودند و دو بخش دیگر«خط دو»(چریکهای فدایی) و«چهار» (راه کارگر) خوانده میشدند. حزب توده هم «خط یک» خوانده میشد و گویا «خط پنجمی» هم بوجود آمده بود. نام گذاری خطوط نیز بنا به مواضع اساسی و کلیدی معرف آنها صورت میگرفت و در عین حال زودی و دیری تاریخ پدید آمدن هر کدام از آنها را نیز در بر داشت. همین خواندن  آنها با خطوط  «دو» و «سه» و «چهار» که برای این سازمانهای پیرو یا مدعی  م- ل بکار برده میشد(و تازه در این خطوط مثلا «خط سه»، باز گروههایی با مواضع متفاوتی و گاه بشدت ضد یکدیگر نیز وجود داشتند) خود گواه شکاف بزرگی از نظر مواضع تئوریک - سیاسی بین این سازمان ها بود. این وضع درهم و آشفته، تا حدود زیادی بازتاب وضع بین المللی«چپ» در آن زمان بود که چکیده ای از آن را در زیر می آوریم. 
بروز خروشچفیسم در حزب کمونیست شوروی و تسلط کامل و مطلق رویزیونیسم خروشچفی بر این حزب که بدنبال خود بسیاری از احزاب انقلابی و یا مترقی را به فساد رویزیونیسم و مزدوری برای سوسیال امپریالیسم شوروی کشاند. بر حزبی مانند حزب توده، از پیش  رویزیونیسم خروشچفی حاکم بود(1) و در دوران انقلاب، بر سازمان چریکهای فدایی خلق( اکثریت) که نخستین انشعاب بزرگ در این سازمان بود، این رویزیونیسم خروشچفی بود که حاکم شد؛ گرچه این دو سازمان مواضع عموما یکسان  داشتند و روابط آشکار و پنهان و هزار سر و سر با یکدیگر، اما هیچگاه وحدت نکردند.
برخی دیگر از سازمانهای چپ که در آن زمان وجوهی انقلابی داشتند نیز در مورد این انشعاب بزرگ بین المللی مواضع مارکسیستی - لنینیستی نگرفتند و به گونه ای سانتریستی بین رویزیونیسم روسی و مارکسیسم- لنینیسم ایستادند.(2) سازمان راه کارگر(که خود بخشا از افرادی که پیش از آن سابقه عضویت در سازمان چریکها فدایی خلق را داشتند، و برخی از آنها زندانی سیاسی بودند، تشکیل شده بود) و نخست خود سازمان چریک های فدایی خلق(3)  و پس از انشعاب،  بخش«اقلیت» این سازمان، از این گونه گروهها بودند. اینها نیز بنوبه خود و تا حدودی موجب این گردید که بخشی از سازمانهای م- ل از نظر تئوریک  دچار آشفتگی و به هم ریختگی گردند.
در مقابل این انشعاب در جنبش بین المللی دو جریان موضع گرفته و از مارکسیسم - لنینیسم دفاع کردند که این دو، یکی حزب کمونیست چین برهبری مائو و دیگری حزب کار آلبانی به رهبری انور خوجه بودند. و همین منجر به این شد که جریانهایی درون چپ ایران در کنار مواضع مائو و خوجه در مقابل رویزیونیسم خروشچف و خروشچفیسم بایستند.
انور خوجه بعدها مقابل مائو موضع گرفت و در مقابل مواضع مارکسیستی - لنینیستی وی و آنچه در مارکسیسم- لنینیسم پیش برده و تکامل داده بود، ایستاد و خود به رویزیونیسمی دیگر در غلطید. جدایی اخیر بین حزب کار آلبانی و حزب کمونیست چین نیز در «خط سه» بازتاب یافت. برخی کماکان خط مائو و برخی خط انور خوجه را دنبال کردند.
 انشعاب بزرگ دیگر در جنبش بین المللی با بروز رویزیونیسم در حزب کمونیست چین پس از درگذشت مائو، بوقوع پیوست. با کودتای تنگ سیائو پین در 1976 علیه رهبران مائوئیست حزب(که رهبران اصلی انقلاب فرهنگی- کارگری 1966بودند) و تسلط رویزیونیسم «سه جهانی» بر آن، حزب مزبور از مارکسیسم - لنینیسم- اندیشه مائو تسه دون (در آن زمان به این نام خوانده میشد)گسست کرد و در مقابل آن ایستاد.
این انشعاب نیز در جریانهای چپ در ایران بازتاب داشت و «سازمان انقلابی حزب توده» را که در دوره هایی عناصر انقلابی در آن وجود داشت، به انشعابات گوناگون دچار کرد و «سه جهانی» ها را از آن بیرون داد. «سه جهانی» ها- که در این مقال مورد بحث ما نیستند- بعدها همه در یک حزب به نام «رنجبران» گرد آمدند و به نوبه خود و به گونه ای کامل دنباله رو سیاستهای بورژوایی و برادر کوچکتر حزب توده، منتهی از سویی دیگر، شدند. البته اینها درمقابل نفوذ سنتی این حزب در لایه هایی معین از قشرهای بورژوازی کوچک  و خرده بورژوا و روشنفکران فسیل شده، و کلا رویزیونیستهای «خروشچفی» عددی به شمار نمی آمدند.(4) این حزب نیز پس از سالهای 60 متلاشی شد.
در مقابل این روندهای جدا شدن ها و انشعابات، گرایش به پیوستگی و یگانگی سازمان ها نیز وجود داشت و برخی وحدتها صورت گرفت. اما اولا میان سازمان های عمده (حتی میان خطوط رویزیونیستی و البته بجز «سه جهانی» ها که در این امر جدا از بقیه «پیشروتر» بودند و همه با هم بسرعت در یک حزب گرد آمدند!) نبود و میان محافل و یا  سازمان های کوچکتر و سازمان های بزرگتر صورت میگرفت، و افزون بر آن به مانند جنبشی جدی برای وحدت صورت نمی گرفت؛(5) و دوما دیرپا نبود، زیرا مدتی پیش و پس از کودتای 60 تقریبا بیشتر سازمان ها از هم پاشیدند.
این آشفتگی در نظرات تئوریک - سیاسی عام درباره مسائلی مانند ساخت اقتصادی، طبقات اجتماعی ایران، طبقه یا طبقات حاکم، طبقات خلقی و ضد خلقی، دوستان و دشمنان طبقه کارگر، نقش امپریالیسم، مرحله انقلاب، استراتژیک و تاکتیک سیاسی، اوضاع سیاسی جاری وچگونگی کسب قدرت سیاسی در ایران نیز وجود داشت. در این موارد نیز بیشتر جریانهای انقلابی، علیرغم برخی وجوه همانند در هر خط، باز با یکدیگر اختلافات و تضادهای زیادی داشتند و در این زمینه ها نیز مجادلاتی که اغلب بی پایان و بی نتیجه بود، بین آنها بوجود میامد.
به این ترتیب، در همان آغاز انقلاب و بویژه در فرایند تکامل آن، ما با گروهها و سازمان های گوناگون«چپی» روبروییم که هر کدام ساز خود را در برداشت از مارکسیسم- لنینیسم میزنند. در ضمن همین ها نیز باز بدلایل تئوریک- سیاسی و تشکیلاتی انشعاباتی حتی طی همان دو سال نخست انقلاب داشتند و این انشعابات عموما بطرف راست بود تا چپ و یا «چپ روی». مثلا همانگونه که گفتیم سازمان چریکهای فدایی خلق بدو شاخه «اکثریت» و «اقلیت» منشعب شد و اکثریتی ها نیز بدنبال حزب توده راه افتادند.
از این رو، بخش انقلابی چپ ایران در شرایطی وارد انقلاب شد که اساسا از یک یگانگی بنیادی تئوریک - سیاسی  و یک وحدت ایدئولوژیک که یکی از نیازهای اساسی برای رهبری طبقه کارگر و پیروز شدن بر دشمنان این طبقه و خلق است، برخوردار نبود.
این سخن به این معنا نیست که اساسا یگانگی کاملی میان آنان که خود را چپ می نامند، ممکن و مقدور است، زیرا به هر حال نظرات طبقات مختلف بویژه خرده بورژوازی و بورژوازی در سازمان های چپ نیز بازتاب داشته و دارد، بلکه به این معنا است که میان جریانهای انقلابی چپ حتی  یک وحدت ابتدایی و نسبی نیز وجود نداشت و پایه گذاری هم نشد. باید توجه کرد که در جوامع زیر سلطه در ترکیبی ترین اشکال آن، طبقات بورژوازی بوروکرات - کمپرادور، ملاکین، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، طبقه کارگر و دهقانان وجود دارند، یعنی حدود شش طبقه؛ اما گروههای چپ در ایران با انشعابات ریز و درشت آن، اگر از ده برابر این میزان طبقات بیشتر نبوده باشند، کمتر نیز نبودند و این در نوع خود واقعا نادر بود.(6)
16
 وضع تشکیلاتی سازمان های چپ
 از نظر تشکیلات، هر کدام از این سازمانها با گروه خود وارد انقلاب شدند و نه در اتحاد با یکدیگر و یا ساختن جبهه متحدی از گروه ها و سازمان های چپ (انقلابی) بر مبنای وجوه مشترک و مثلا علیرغم اختلافات تئوریک – سیاسی. برای نمونه چریکهای فدایی خلق و یا گروه جدا شده از مجاهدین خلق(پیکار، نبرد و آرمان) و جریانهایی همچون اتحادیه کمونیستهای ایران(که همان اوائل به دو جریان تجزیه شدند و جریانی که زودتر داخل آمده بود، از جریان هنوز در بیرون، جدا شد) که گرچه داخل نبودند، اما در بیرون کشور تشکلی داشتند، همه با همان تشکیلات های خود وارد انقلاب شدند و همان را هم ادامه دادند. این مسئله در مورد سازمان رزمندگان و راه کارگر نیز صدق میکرد.
در کنار این سازمان ها، محافل مطالعاتی و گروهای کوچک بسیاری نیز در استانهای گوناگون وجود داشتند که اغلب درون خود بودند و بگونه ای سازمانی کار و بویژه کار بیرونی نمی کردند. اینها بیشتر هواداران سازمانهای مختلف بودند و در دوره انقلاب یا به سازمان های سیاسی پیوستند و یا خودشان فرایند تبدیل محفل به سازمان را پشت سر گذاشتند.
و نکته دیگر اینکه، این سازمانها، از هر دسته و خط که نگاه کنیم چریکها، خط سه یا راه کارگری ها، تنها در خطو کلی سازمان بودند، اما یا مانند خط سه، متشکل از سازمانهایی با اختلافات بسیار بودند و یا درونشان دسته ها و فراکسیون های مختلف بود. بطور کلی در بیشتر زمینه ها وحدت مستحکم و ژرف درونی تشکیلاتی نداشتند و سیر جدایی و تلاشی در این سازمان ها نیرومند تر از سیر یگانگی و انسجام بود.
بنابراین، ما نه تنها یک تشکیلات انقلابی واحد سراسری چپ نداشتیم، بلکه تشکیلات های مختلف پراکنده ای داشتیم که در بیشتر موارد هر کدام میخواست به تنهایی به جنگ حکام رود. این امر در مناطقی مانند کردستان کمتر صدق میکرد تا در بقیه کشور. با این وجود، در این منطقه هر گروه و سازمان  دفتر خودش را داشت و وحدت که جای خود دارد، حتی یک جبهه متحد چپ نیز بوجود نیامد.
17
 وضع تجربه عملی در مبارزات طبقاتی میلیونی
نکته  دیگری که در مورد این سازمان ها صدق میکند این است که این سازمان ها و بویژه بخشهایی از آنها که بیشتر گذار محافل چپ در بیرون یا در زندان به سازمان بودند، بجز تک و توکی، هیچکدام تجربه سیاسی یعنی مبارزه در شرایط سیاسی مانند 20 تا 32 و یا حتی 39 تا 42 را نداشتند. در واقع، از نظر عمل سیاسی و رهبری مبارزه سیاسی طبقه کارگر و توده های میلیونی در اوضاع و شرایطی که تضادهای زیادی در آن واحد و در کنار یکدیگر حرکت میکنند و شدت می یابند و بطورکلی در اوضاع درهم، پیچیده و بغرنج، که تشخیص تضاد عمده و تضادهای غیره عمده و همچنین تعیین جهت در حرکت بسیار مهم است، تمامی چپ ها، تقریبا بطور مطلق، بی تجربه بودند.
 وجود اشکالات و آشفتگی های نظری ای که پیشتر به آن اشاره کردیم و به همراه آن نبود تجربه عملی، منجر به بسیاری مواضع نادرست و راست روانه استراتژیکی و تاکتیکی از جانب چپ های انقلابی شد. برای نمونه بیشتر سازمان های چپ حال و حوصله کار انقلابی صبورانه، سخت، پرمشقت و طولانی مخفی و علنی  میان طبقه کارگر را نداشتند و هنوز هم ندارند. برای آنان، کار با آنان که زود میامدند و البته زود هم میرفتند  در دسترس تر و ساده تر بود. این بود که نیروهای آنان بطور عمده در میان طبقه کارگر متمرکز نشده و بین طبقات مختلف پخش شده بود. آنجا هم که میان طبقه کارگر بودند، در سیاست ها و وضع تشکیلاتی خیلی اهمیتی به مبارزه طبقاتی خود این طبقه نمیدادند.(7)
 در مورد مسئله حقوق زنان نیز بیشتر سازمان ها مواضع راست روانه گرفته و به مبارزه زنان برای آزادی و بویژه در مسئله ایستادگی در مقابل حجاب اجباری دامن نزدند. این امر در مورد مسئله اشغال دانشگاهها و انقلاب ارتجاعی فرهنگی نیز راست در میاید. بطور کلی در سیاست دنبال حوادث ریز و درشت جاری بودند و از پی آنها روان. 
و بالاخره، در گیرودار این مبارزه سیاسی و بدست آوردن تجارب عملی، بسیاری از این سازمان ها، خواه در خلال همان سالهای نخستین انقلاب و خواه بویژه پس از کودتای 60 و شکست انقلاب، بیشتر به راست روی گرایش یافتند تا به«چپ روی». به بیانی آنها که راست هستند، راست تر میشوند و آن ها که سانتریست هستند مانند اقلیتی ها و راه کارگری ها، گرایش به راست پیدا میکنند و به مرور به رویزیونیسم کامل خروشچفی و سوسیال دموکراتیسم غربی در میغلطند. برخی از سازمان ها مانند پیکار در راه آزادی طبقه کارگر خود را منحل میکند و بخشی از اعضا و کادرهای آنها به همراه برخی از اعضای  کادرهای رزمندگان راه کارگر به حزب کمونیست ایران که در آن زمان زیر نفوذ مسموم حکمت و دارودسته ترتسکیست وی قرار گرفته بود، می پیوندند و بعدها  عده ای از آنها از زمره افراد حزب کمونیست کارگری حکمت و دارودسته های آذرین و مدرسی ها میگردند.
 به این ترتیب مبارزه طبقاتی جاری چند ساله به جای آنکه مبارزانی آبدیده از خود برون دهد، در نهایت نامبارزانی هوچی، وراج و زبان باز بیرون میدهد.(8) و این در کمال تاسف، درست برعکس این روند بود که بسیاری از رهبران، کادرها، اعضا و هواداران مبارز این سازمانها، استوار و جان بر کف، پرشور و مستحکم، باورهای خود به مارکسیسم - لنینیسم  و یا مارکسیسم- لنینیسم (اندیشه مائو تسه دون) – درمورد آنها که این باوررا داشتند- را تا دم پایانی زندگی پی گرفتند و جانهای خود را در راه آن، خواه در نبردها و خواه زیر شکنجه ها و یا بوسیله اعدام ها دادند.
18
 مقایسه چپ ایران با چپ در روسیه و چین
برای اینکه پی ببریم که چپ ایران در چه بلبشویی بسر میبرده است باید این وضع تئوریک - سیاسی و وحدت ایدئولوژیک  و نیز وضع تشکیلاتی  را با روسیه هفتاد و اندی سال پیش از آن و چین شصت سال پیش مقایسه کنیم یعنی  کشورهای نمونه ای که در آنها طبقه کارگر در مبارزه و جنگی طولانی پیروز شد.
در روسیه جریانهای گوناگونی زیر نام «سوسیال دمکرات» (نام آن زمان مارکسیست های اصیل و مبارزه جو) وجود داشتند، اما دو جریان اصلی و مهم یعنی بلشویکها و منشویکها(که تازه تا زمانی که منشویکها اپورتونیسم بودند و هنوز میشد با آنها کار کرد در یک حزب واحد یعنی حزب سوسیال دمکرات روسیه فعالیت میکردند) برجسته بودند و نیز در کنار آنها جریان سومی به نام سوسیالیست های انقلابی.
 بلشویکها  از نظر تئوریک نه تنها به موازین اساسی مارکسیسم باور داشتند و آنها را محکم در دست گرفته بودند، بلکه مارکسیسم را با شرایط خاص کشور خود تلفیق دادند و با تمرکز نخستین و در عین حال استراتژیک میان طبقه کارگر، هم این طبقه را آگاه و متشکل کردند و هم  رزم طولانی وی را رهبری نمودند. آنها  طی فرایندی که از شکل گرفتن آنها تا کسب قدرت طول کشید، به مرور وحدت و انسجام تئوریک - سیاسی و ایدئولوژیک بیشتری کسب کردند و تشکیلاتی با انضباط آهنین درست کرده و به حزبی سرد و گرم چشیده تبدیل شدند و همین حزب توانست طبقه کارگر را در کسب قدرت سیاسی رهبری کند و نخستین دولت سوسیالیستی طبقه کارگر را تشکیل دهد.
 در چین نیز از زمان بوجود آمدن حزب کمونیست چین در 1921، تنها این حزب بود که نماینده طبقه کارگر چین بود و علیرغم اینکه تمامی اختلافات تئوریک - سیاسی که در نهایت  در چارچوب مبارزه دو خط پرولتری و بورژوایی قرار میگرفت، میان مبارزان درون این حزب بازتاب میبافت، باز این تنها یک حزب بود و وحدت نسبی ایدئولوژیک  که به مرور استحکام پذیرفته و رشد و تکامل میافت، در آن وجود داشت.
اینها به هیچ وجه به این معنا نیست که در این کشورها محافل، دسته ها، گروهها و سازمان های ریز و درشت و رنگارنگ چپ وجود نداشته- زیرا چنین امری غیر ممکن است- بلکه به این معنا است که آنها یا بدرون احزاب اصلی انتقال میافتند و یا زیر نفوذ جریانهای موجود در این احزاب اصلی بودند. به عبارت دیگر این مبارزه این احزاب بزرگ بود که کلیدی و عمده بود و گروههای کوچک را زیر شعاع خود قرار میداد و نه برعکس.
حال این «چپ» های دروغین ایران، تمامی این تجارب را بدلیل شکست تجربه حکومت طبقه کارگر در این کشورها، تقریبا بطور کامل نفی کرده و گویا میخواهند با درس گیری از اشتباهات آنها حکومتی از نوع جدید، حکومتی بدون حزب یا با حزب و آزادی کامل احزاب ارتجاعی و یا حکومت شورایی بدون حزب و خلاصه هزار دنگ و فنگ دیگر بر پا کنند.
19
ریشه های وضعیت چپ
علت  چنین وضع عقب مانده و اسفناکی از نقطه نظر طبقاتی محدود بودن سازمان های چپ به روشنفکران و یا بطورعمده روشنفکران و فاقد اعضا کارگر و پایگاه میان طبقه کارگر است. آنجایی هم که کارگران وارد این سازمان ها میشدند و باصطلاح این سازمان ها از میان طبقه کارگر عضو گیری میکردند، بجای اینکه چیزی از کارگران یاد بگیرند، کارگران را زیر نفوذ اندیشه ها و گرایشات روشنفکرانه - خرده بورژوایی خود در میاوردند و به روحیات متعصبانه،  مردد، سکتاریستی و فرد گرایانه خرده بورژوایی آلوده میکردند.
نکته دیگر منشاء طبقاتی این روشنفکران بود. در واقع بیشتر روشنفکران چپ و سازمان ها از روشنفکران طبقات مرفه (و در ناز و نعمت بزرگ شده) بودند و یاعموما بافت اصلی یا عمده رهبری و کادرها را اینها تشکیل میدادند. این طبقات مرفه از طبقه بورژوازی ملی و خرده بورژوازی بویژه لایه های مرفه و میانه آن را تا حتی گاه طبقه بورژوا- کمپرادورها و مالکان – گرچه معدود و محدود-  شامل میشدند. لایه ای که منشاء کارگری- دهقانی و یا خرده بورژوازی تهیدست داشتند، در میان رهبری این سازمانها عموما اکثریت و قدرت آنچنانی نداشت.
بخش مهمی از این روشنفکران- به سبب شرایط مرفه خانواده- تحصیل کرده های دانشگاههای بیرون کشور و عموما کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی بودند. دانشگاههایی که هر برگه کاغذ درسی علوم انسانی شان با هزار حساب و کتاب و برای شستشوی مغزی نوشته میشود و عموما روشنفکران پیرو مارکسیسم غربی، چپ نو، ترتسکیسم و لیبرالیسم استادان باصطلاح دگر اندیش آنها را تشکیل میدهند. اینها نیروهایی را پرورش میدهند یا با همین اندیشه ها و دیدگاهها، و یا با تفکراتی که عمیقا وابسته به غرب و فرهنگ بورژوایی حاکم بر آن است، چندان که کندن و گسست کردن از این ته نشست فرهنگ بورژوایی و فرد گرایانه غربی، برای این دست از روشنفکران کار ساده و آسانی نیست و به خواست و اراده آنها و مدت طولانی بودن در طوفان مبارزه طبقاتی و در کنار توده های کارگر و زحمتکش و تلاش برای پیوند با آنها بستگی دارد. بخشی نیز که در دانشگاههای داخل تحصیل کرده بودند، بواسطه بازتاب همین فرهنگ غربی در داخل، کمابیش همین اشکالات را منتهی به میزان کمتری داشتند.
 جدا از اینها، روشنفکران در این سازمان ها از دو طیف اصلی تشکیل میشدند. روشنفکرانی که از خانواده ها و لایه های مدرن طبقات گوناگون( از مرفه گرفته تا تهیدست) میامدند و روشنفکرانی که از خانواده ها و لایه های سنتی و مذهبی( از روحانی و آخوند گرفته تا بنکدار بازار و کاسب جزء و از سرمایه دار مذهبی گرفته تا کارمند و کارگر مذهبی و متدین) به این گروهها می پیوستند. این تضادها نیز در تشکلات چپ بشکل گروه گرایی ها، فراکسیون سازی و تمایل به انشعابات بازتاب میافت.
پیشینه سیاسی بسی از این روشنفکران نیز عموما فعالیت در سازمان های  بورژوازی ملی مانند گروههای جبهه ملی و یا خرده بورژوایی و یا حتی گروههای مذهبی سنتی مانند هیئت موتلفه، گروههای طرفدار شریعتی و یا مجاهدین خلق بود.
بر مبنای چنین بافتی، بیشتر این روشنفکران اندیشه هایی دموکراتیک و یا لیبرالی دارند و  در بهترین حالت یا پیرو سوسیال دمکراسی بورژوایی هستند و یا سوسیالیسم و دمکراتیسم خرده بورژوایی و گرایش به راست روی و «چپ روی» در مسائل سیاسی و تشکیلاتی جزو گرایش های حاکم بر آنهاست. بسیاری از آنها با نخستین شکست راه خود را گرفته و پی کار خود میروند و زندگی بسیار عادی را پیشه میکنند؛ بخشهایی  هم به راست در غلطیده و با گشتن توی کتابها تلاش میکنند، توجیهی در مارکسیسم برای راست روی های خود پیدا کنند و بتراشند.
حال چنانچه بر مبنای آنچه شرح دادیم، وضع عمومی تشکیلات های آن زمان چپ را به تصور آوریم، آنگاه اینکه چنین سازمانهایی با این درجه از آشفتگی تئوریک و نبود وحدت و انسجام ایدئولوژیک، سازمانی و طبقاتی و نیز در فقدان تجارب عملی در مبارزه طبقاتی، بتوانستند در مقابل دشمنی که با تصفیه  درونی حاکمیت  و گرد آمدن و اتحاد در زیر رهبری خمینی روز بروز متمرکز تر و پر زورتر میشد و از دستگاه قضایی و نیروی نظامی خود برای سرکوب چپ به حداکثر استفاده میکرد، مقابله ای کنند که به پیروزی بینجامد، بسیار دشوار و دور از ذهن میگردد.
اینجا تنها میتوانیم یک بار دیگر ستایش خود را نثار تمامی آن مبارزان چپ و کمونیستی کنیم که علیرغم این وضعیت، به باور خود ایمان داشتند، تا پای جان از آرمانهای خود دفاع کردند و سنتهایی ارجمند و پرشکوه برای تمامی کمونیستهای ایران و جهان بجای گذاشتند.
20
اوضاع منطقه و جهانی
نگاهی به وضع اوضاع جهانی و منطقه نشان میدهد که این اوضاع نیز بیش از آنکه برای چپ ایران مساعد باشد، نامساعد بود.
 در آن زمان جنبشهای دموکراتیک و ضد امپریالیستی در منطقه خاورمیانه وجود نداشت و در افغانستان نیز این طالبان ارتجاعی بود که از طرف امپریالیستهای غربی علیه روسها پشتیبانی میشد. تنها انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی که همزمان با انقلاب ایران درگرفت، انقلاب نیکاراگوئه بود که فرسنگها از ایران و منطقه دور بود و نمیتوانست تاثیری آنچنانی روی رشد نیروهای چپ ایران بگذارد. در آن زمان نمونه هایی همچون« بهارعربی» که در یک سلسله کشورهای نزدیک به هم پدید آید، بوجود نیامد.
 تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی نیز وجود نداشت. هیچ کشوری نبود که بتوان آنرا نمونه قرار داد و یا از پشتیبانی مردم آن بهره مند شد. شوروی نه تنها یک کشور سوسیالیستی نبود، بلکه آن اواخر با حمله به افغانستان روی یک امپریالیسم را از خود نشان داده بود. کشورهای بلوک وی عراق، سوریه و لیبی در کنار انقلابیون ایران نبودند. کشور چین چندی پیش به ورطه رویزیونیسم در غلطیده بود و هواکوفنگ در اوان انقلاب در کنار شاه با هلی کوپتر از تهران بازدید میکرد. اشتباهات چین در سیاست خارجی و در روابط با آمریکا، پیش از آن به نفع سه جهانی ها پایان پذیرفته بود. از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا و غرب با جریان خمینی کنار آمده و وی را در مبارزه داخلی با طبقه کارگر و زحمتکشان و چپ ها پشتیبانی میکردند. افزون بر اینها، در کشورهای غربی احزاب کمونیست انقلابی که پایگاه توده ای داشته و بتوانند از انقلابیون ایران پشتیبانی کنند، وجود آنچنانی و محسوسی نداشتند.  
 حال این شرایط نامساعد را مقایسه کنیم با اوضاع روسیه در جنگ جهانی نخست که تضاد بین امپریالیستها شدت داشت و در عین حال در بسیاری از کشورهای اروپایی شرایط انقلابی بوجود آمده بود؛ و در بسیاری از آنها علیرغم گردش به راست انترناسیونال دوم، گرایشهای چپ و احزاب کمونیست پایه توده ای داشتند و میتوانستند از بلشویکها و طبقه کارگر روسیه پشتیبانی کنند.
و یا اوضاع چین در سالهای پس از جنگ جهانی دوم را در نظر بگیریم که کمونیست ها توانستندهم  از پشتییبانی شوروی و احزاب کمونیست انقلابی کمینترن بهره مند شوند، هم در کشورهای نزدیک به آنها مبارزات دامنه دار دموکراتیک و ضد امپریالیستی بوجود آمده بود و به اصطلاح پشت آنها گرم بود و هم حزب کمونیست چین توانست به شکل درستی از تضاد گروهبندی امپریالیستی آمریکا و غرب با ژاپن که چین را اشغال کرده بود، در مبارزات داخلی استفاده کند.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   ما در مورد حزب توده و نقش آن در کل سالهای پس از 32 در مقاله  نگاهی به شکل گیری جمهوری اسلامی صحبت کرده ایم. اینجا ما تلاش می کنیم یک تصویر عمومی از علل شکست سازمان های پیرو یا مدعی مارکسیسم- لنینیسم که بخشا مربوط به وضع عمومی طبقه کارگر و بخشا مربوط به خودشان بود، ارائه دهیم.
2-   صحبت ما در اینجا در حد برخی تئوری ها و فورمول های عام و اصول مارکسیسم- لنینیسم است و نه تمامی تئوری ها و بویژه انطباق مارکسیسم- لنینیسم با شرایط مشخص جامعه ایران و دیگر مسائل.
3-   همانگونه که در مقاله نگاهی به شکل گیری جمهوری اسلامی اشاره شده جریان حمید مؤمنی نیز در این سازمان وجود داشت که مقابل رویزیونیسم خروشچفی موضع گرفت و از مواضع مائو دفاع کرد.
4-    این حزب گرچه پایگاه مردمی و توانایی بسیج توده ای نداشت، اما دارای هواداران، اعضا و کادرهایی بود که بیشتر از طبقه بورژوازی کوچک، خرده بورژوازی میانی و مرفه مدرن(کارمندان و تکنیسن های  رده میانی به بالا در ادارات، موسسات و کارخانه ها، مهندسین و ...) و نیز تا حدودی لایه های پایین خرده بورژوازی جذب کرده بود. برخی از کارگران قدیمی نیز کمابیش با این حزب همراهی میکردند.
5-   برای نمونه مورد« وحدت انقلابی» که تلاشی برای پیوستن سازمان های گوناگون «خط سه» بر مبنای مبارزه ایدئولوژیک بود به نتیجه ای جدی نینجامید و گویا بیشتر به تلاش گروههای بزرگتر برای خوردن گروههای کوچکتر تبدیل شد.
6-    این نیز در نوع خود جالب است که گروههایی که جامعه ایران را سرمایه داری خالص و کل طبقات موجود در ایران را دو طبقه سرمایه دار و کارگر( یا در مورد کارمزدیان اجیر کنندگان کار و کار مزدها) میدانند، خود باز به دهها گروه «قد و نیم قد» تقسیم میشوند. به نظر میرسد که همه این گروههای متفاوت در یک خط را یا باید نماینده طبقه کارگر خواند و یا بخشی را نماینده کارگر و بخشی را نماینده سرمایه دار.
7-    اتحادیه کمونیستهای ایران نیز هم در خط فکری و هم در تشکیلات دچارهمین مشکل و انحراف اساسی در مورد نقش طبقه کارگر بود. این انحراف بعدها در باقی مانده سازمان ته نشست شد و به شکل  نظری در آمد.   
8-    یکی از نکات در مورد تغییرات چپ ایران این بود که عمده انشعابات و گرایش ها بسوی راست یا «راست روی» بود و نه حتی چپ و یا «چپ روی». بویژه پس از سالهای شصت، هیچگاه گرایش به چپ و یا «چپ روی» عمده نشد( میتوان حرکت «چپ روانه» اتحادیه کمونیستهای ایران در واکنش به کودتا در حمله مسلحانه به آمل و برخی رفتارهای مجاهدین خلق را در کل چپ و جریانهای مبارز ایران، غیر عمده شمرد) بلکه این گرایش به راست بود که عمده شد ورویزویونیسم، سوسیال دمکراتیسم و ترتسکیسم نتایج آن بودند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر