۱۳۹۸ فروردین ۳۰, جمعه

سوگلی های «مارکسی» جمهوری اسلامی *


سوگلی های «مارکسی» جمهوری اسلامی *

نظارت وزارت اطلاعات و سپاه بر نشر کتاب  
اکنون تقریبا سه دهه است که در ایران - و به همراه آن در دو دهه اخیر در فضای مجازی- انواع گوناگون کتاب ها و مقالات تالیفی و یا ترجمه در مورد مارکس و مارکسیسم منتشر و در دسترس قرار می گیرد. بخشی از این کتابها که باید از زیر دست وزارت ارشاد بیرون آید، طبق سیاستهای فرهنگی و اولویت های حاکم بر آن اجازه نشر می گیرد و قطعا نهادهای اطلاعاتی دولت و سپاه بر این روند تسلط داشته و خواه از طریق افرادی از میان خودشان که دست اندکار این چاپ و نشر هستند و خواه از طریق سیاست ها، به آن جهت می دهند.
یکی از سیاست های انتشاراتی آنها این بوده که به کتابهایی در مورد مارکس و مارکسیسم اجازه نشر دهند که از دیدگاههای ضد مارکسیستی و سوسیال دمکراسی در این باره نوشته شده و  از برخی از آنها نیز جز درصد کمی از درس خوانده ها و روشنفکران، کسی سر در نمی آورد. با این رویه، هم محتوایی که میخواهند از مارکسیسم رواج دهند، کنترل می کنند و هم - در مورد اخیر - دایره کار نظری را محدود به مشتی کتاب سنگین عموما کم ارزش کرده و هم در مجموع خوراکی برای عده ای که شیفته و واله ی این گونه کتاب هستند و با خواندن آنها آرام می گیرند، فراهم می کنند. کتابهای اخیر، عموما کتابهای فلسفی و یا اقتصادی تئوریک هستند. بیشتر آنها به زبان بسیار ثقیل و حرفه ای نوشته شده اند که حتی برای بسیاری از روشنفکران هم درک آنها مشکل است.
ناشران سودجو و مترجمان حرفه ای
 برخی دیگر از کسانی که به سراغ کتابهای درباره مارکس برای برگردان به فارسی می روند، مترجم حرفه ای هستند. روال کار این گونه است که ناشران با توجه به فضای بازار کتاب که بطرز وحشتناکی از نظر تیراژ کتاب پایین آمده، کتابی را به مترجمی می دهند که ترجمه کند و طرف هم بدون آنکه انگیزه ای داشته باشد، کتاب را ترجمه می کند. این گونه کتابها از نقطه نظر ناشر عموما به قصد سود صورت می گیرد؛ البته اگر خودش به دم و دستگاهها وابسته نباشد و نخواهد که اهدافی را که در بالا به آن اشاره شد، دنبال کند.
مارکسیست ها و مارکسی ها علنی
برخی دیگر نیز هستند که خود را یا «مارکسیست» و این دو دهه اخیر، بویژه «مارکسی» می خوانند. اینها با برنامه به سراغ کتابهای معینی می روند و آنها را ترجمه می کنند و خود نیز پیرامون برخی جریانهای غربی محافلی را سر و سامان می دهند. 
درس خوانده های فرنگ
به جز اینها، برخی از درس خوانده ها یا روشنفکران نیز هستند که عموما در دانشگاههای غربی درس خوانده اند و طبق موازین آنها و زیر نظر پروفسورها و یا استادان به اصطلاح مارکسیست پرورش فکری یافته اند. پیشوایان این حضرات مارکسی همین پروفسورها و استادان دانشگاههای غربی هستند، چندان که  آخرین کلام آنها را با لب و لوچه های آب افتاده و آویزان دنبال می کنند و جز قفای آنها، چیزی دیگر را نمی نگرند. اینها نیز به سهم خود به ترجمه و نشر مقالات و کتب آنها در مورد مارکس و مارکسیسم دست می زنند و هر آنچه این حضرات پروفسورها در دانشگاه به خوردشان داده اند، اینان به نوبه خود به خورد دانشجویان و روشنفکران ایران می دهند. در این میان، نکته جالب این است که بیشتر این استادان و پروفسورها خود را مارکسیست میخوانند و اما پیروانشان در ایران از«مارکسی» حرف می زنند.
پروفسورها ی نظریه پرداز و مارکسی ها و نیمه مارکسی های اکادمیکی
حلقه های اصلی نگارندگان این مقالات و کتب و این گروههای اندیشه پردازغربی در دانشگاهها هستند که بسیار هم زیادند. اگر پیش از جنگ جهانی دوم را رها کنیم و تنها پس از جنگ جهانی دوم، و پنجاه شصت سال اخیر را بررسی کنیم، مشاهده می کنیم که پیرامون این «مارکسیسم پروفسورها و استادان دانشگاه» و «مارکسیسم آکادمیکی» انواع و اقسام مکتب ها و مسلک ها و گروه ها و دسته های گوناگون در تفسیر مارکس و مارکس شناسی بوجود آمده است.
 بیشتر اینها تمامی آثار مارکس، بویژه سرمایه را زیر ذره بین گذاشته و اگر در گذشته تنها در تفسیرها، ممکن بود اختلافی پیش آید، حالا هم در تفسیرها ایراد پیش می آید و هم تقریبا هر کدام تکه ای را گرفته و با صد چیز دیگر درهم کرده و اسم «مکتب» رویش گذاشته اند.
مکتب فرانکفورتی ها، چپ نویی ها، مارکسیسم انسان گرا، مارکسیسم غربی، کمونیسم اروپایی، ساخت گرایان، پسامدرن ها که خودشان چندین « ایل و طایفه» هستند، و این اواخر افرادی مانند ژیژک و مکاتب باز هم ظاهرا جدیدتر و ... بخشی از کار اغلب اینها، نظر دادن در مورد مارکس و مارکسیسم بوده است و مشکل بتوان کتاب و یا مقاله ای مهم از اینها یافت که در این خصوص منتشر شده باشد، اما به فارسی برگردانده نشده و نشر نیافته باشد. (1)
شیوه های بیان
در مورد شیوه های بیان پروفسورها و استادان باید گفت اینها همه و هر گونه تلاشی می کنند تا خود را پیچیده و مشکل جا بزنند و عموما از طریق نثر ثقیل و پیچ در پیچ و مفاهیم  سنگین آفریده شده خود به خواننده بقبولانند که آنها از کلاسی بالاتر و فهمی بیشتر برخوردارند و بدین وسیله خواننده را مرعوب خود کنند. بیشتر این مفاهیم را اگر به زبان ساده برگردانیم می بینیم که آنچه که این حضرات گفته اند، خیلی هم پیچیده نبوده، بلکه چیز بسیار پیش پا افتاده ای بوده است که وظیفه اش در رفتن در قالب پیچیده برای آن بوده که آنچه میخواهد از نظر دور بدارد یا در سایه قرار دهد، به سادگی جلب توجه نکند.
به عبارت دیگر، این حضرات پروفسورهای غربی  واضع نظریه های جورواجور، نظرات خود را عمدا در این پیچیدگی ها لاپوشی می کنند تا آنچه  را که میخواهند بگویند یا در حقیقت تجدیدنظر طلبی آشکار خود را، بیان نکنند. مثلا اگر می خواهند بگویند که قانون ارزش اضافی، قانون مطلق این شیوه تولید نیست، بلکه ممکن است که ارزش اضافی هم مثلا از نیروی کارگران کشیده شود، این را در یک بحث فلسفی می پوشانند و سپس می گذارند که خوانند یا تمرکز ذهن خود را بر این نظرات بگذارد و آن نکات اصلی را فراموش کند، و یا خود به این نتیجه گیری برسد که اینها که این حضرات می گویند مهم است و نه آنچه خود مارکس گفته است.
اندیشه های بی آزار
وظیفه این پروفسورها و استادان دانشگاه تولید اندیشه های بی آزار و مخدر است برای هر نوع ذائقه ی روشنفکری. این تولید اندیشه هم برای تغذیه فکری دانشجویان و روشنفکران این کشورها و هم برای صدور به کشورهای زیر سلطه است. دانشجویان و روشنفکران این کشورهای اخیر نیز گویا کار دیگری جز این نباید داشته باشند که این اندیشه ها را به زبان کشور خود برگردانند، پیرامون آنها محفل بسازند و جنگ و دعواهای صنار و سی شاهی پیرامون آنها  راه بیندازند.
چنانچه از چند مورد استثنایی بگذریم و خط اصلی را پی گیریم، می بینیم که راست ترین و درستکارترین این افراد، از حد اندیشه های لیبرالی و سوسیال دمکراتیک بورژوایی و در بهترین حالت نیمچه دموکراسی خرده بورژوایی بیرون نمی روند. این در واقع مشترک ترین امر میان آنهاست. محال است که بتوان در یکی از اندیشه ها و مکتب ها، جوهر انقلابی مارکسیسم  و مبارزه عملی برای طبقه کارگر را یافت. برعکس آنچه تخریب و ویران میشود- حتی در درستکارترین آنها- همانا جوهر انقلابی مارکسیسم و اساسی ترین نظرات آن در مورد تغییر نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی و کمونیستی است. فریبکارترین آنها نیز جز عاملین بورژوا- امپریالیست ها و ایدئولوگ های آنان چیز دیگری نیستند که عامدانه فضای تئوریک حاکم بر این کشورها را آشفته و گیج می کنند.
حرف و تنها حرف و نه عمل
آنچه که در این مجموعه جالب است این است که به مدت بیش از شصت هفتاد سال که از جنگ دوم جهانی میگذرد، حتی یک جریان آکادمیک از میان اینها در نیامده  که حتی یکی از بندهای افکارشان را به عمل در آورد. مثلا گروهی سیاسی مشخصی تشکیل دهند و به مبارزه با نظام حاکم در غرب و سرمایه داران بپردازند و نتایج تجارب مبارزاتی خود را ترازبندی و عرضه کنند. مشکل که بتوان چنین کسانی را یافت. برعکس، همه ی این پروفسورها و استادان  که از شرایط مالی خوبی برخوردارند، گرد نظریه می چرخند و آنرا بالا و پایین می کنند. حرف، حرف و تنها حرف.
 در جنبش های انقلابی، از مارکس و انگلس گرفته تا لنین و استالین و مائو، بزرگترین فعالیت های انقلابی صورت گرفته، اما در مورد اینها، مائو، استالین و لنین پیشکش، حتی  به اندازه نوک ناخن و سر انگشت فعالیتهای عملی مارکس(و انگلس)، که این قدر به ظاهر گردشان طواف می دهند را هم ندارند.
 برخی شیوه ها
  شیوه هایی که آنها بکار می برند، عموما از این قرار است:
 برخی از آنها، با برجسته کردن بخشهایی مثلا از فلسفه و یا از اقتصاد و جدا از تفاسیر نادرست از آنها، و محو کردن و یا در سایه قرار دادن برخی دیگر، سیر حرکت اندیشه مارکس و انگلس را مخدوش می کنند. در چنین فرایندی، آن وجوه اساسی که در زمینه های گوناگون در این اندیشه از نطفه به میوه تکامل یافت، و مارکس را مارکس کرد، کاملا ناپدید می گردد. اینان مارکس را که  در دوره های گوناگون زندگی سیاسی اش، نظرات خود را تکامل داد، تبدیل به دهها مارکس متفاوت و متضاد می کنند که گویا هر کدام از آنها برای خودش چیزی بافته و غیر از مارکس دیگری بوده است.
پاره ای  دیگر، برخی از وجوه اندیشه مارکس را برداشته و با اندیشه های دیگر فیلسوفان و یا اقتصاددانانی که مارکس از آنها تاثیر گرفته و در عین حال با نقد خود، از آنها گذشته است،  درهم می کنند و ماحصل را به عنوان تکامل ایده های مارکس در چارچوب اندیشه ی مارکسیستی جا می زنند. برخی دیگر، نظراتی از برخی اندیشمندان فلسفه و جامعه شناسی که پیوندی با مارکسیسم ندارند، مثلا فیلسوفان کانتی و یا جامعه شناسانی مانند ماکس وبر را برمی دارند و برای اینکه  رنگ و بویی به آن بدهند، با مارکس مخلوط کرده و ماحصل را به عنوان پیشرفته ترین فکر و اندیشه به خورد خواننده خود می دهند.
 دسته ای دیگر از اینها که مکارترهستند، اندیشه های لیبرالی شده مارکس را با چند تا تکه درباره مسئله زنان، محیط زیست و قومیت ها قرو قاطی می کنند و باصطلاح آنرا رادیکال  و برای گروههای مختلف جذاب می کنند تا مثلا بتوانند آن را نفوذ دهند.
بطور کلی، این پروفسورهای عموما سوسیال دمکرات در نهایت از مارکسیسم، همان بخشی را گل چین و یا برجسته می کنند که به گفته ی لنین برای بورژوازی پذیرفتنی است. اینان اندیشه پردازان طبقات خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال هستند که مارکس و مارکسیسم را در شکل های گوناگون و با تفاوت هایی نه چندان برجسته، از دیدگاه این طبقات ارائه می دهند.
کدام بخش های مارکسیسم ماست مالی میشود
 در فلسفه ماتریالیسم و دیالکتیک. ماتریالیسم یا از طریق نفی مطلق آن و با جایگزینی آن با نظریه هایی مانند رئالیسم، ماتریالیسم پراتیک، پراکسیس و غیره. دیالکتیک از طریق مسخ قانون اساسی آن یعنی وحدت اضداد. این حضرات برخی از قانون هایی که از وحدت اضداد سرچشمه می گیرند، بویژه قانون ماهیت و نمود را تبدیل به قانون اساسی یا عمده دیالکتیک می کنند، چندانکه گویی دیالکتیک یعنی تضاد میان ماهیت و نمود.  
در اقتصاد نفی تئوری ارزش اضافی، و یا تصدیق آن و اما «گرایشی» دانستن آن.
نفی بحران های سرمایه داری، نفی تضاد بین نیروهای مولد اجتماعی شده و روابط تولید یا مالکیت سرمایه دارانه تولید.
 در مطالعه ی سرمایه ی مارکس که بخشی از آن پروفسورها و استادان دانشگاه و به پیروی از آنان حضرات مارکسی ها روی آن تمرکز می کنند، جدا کردن منطق از تاریخ و سر و دم دیالکتیک و ماتریالیسم مارکس را در نگارش سرمایه زدن، برجسته کردن تضاد بین ماهیت و نمود و در سایه قرار دادن اینکه خود این تضاد شکلی از بروز قانون وحدت اضداد است، جدا کردن تضاد در حوزه اندیشه و شناخت از تضاد در واقعیت یعنی مبارزه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار؛ بطور خلاصه در سایه قرار دادن اینکه سرمایه ی مارکس در جوهر خود نشانگر و تبارز تکامل وحدت و مبارزه عینی اضداد، و از وجود این وحدت و مبارزه در کالا  بین ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای تا تداوم آن بین نیروی کار و سرمایه یعنی طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و تا بحران های سرمایه داری و در نهایت حل آنتاگونیستی این تضاد، بین این دو طبقه است. آنچه در سرمایه از آن آغاز میشود همین وحدت و مبارزه اضداد است و در سرتاسر این کتاب همین تضاد است که در اشکال گوناگون( و از جمله بین منطق و تاریخ)  گسترش و تکامل می یابد و در اشکال تکامل یافته تر خود بروز میکند.
 در سیاست فراموش کردن مبارزه طبقاتی، قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا.
بسیاری از این استادان و پروفسورها اصلا کسر شان شان هست که وارد مباحث بالا شوند. آنها نمی خواهند دستهایشان با این مباحث «آلوده» گردد. این است که اصلا به این مسائل «ورود» نمی کنند و همین جور گرد هگل و مارکس و سرمایه ی مارکس دور می زنند. آنها هم که وارد میشوند تنها به بدترین شیوه های ممکن نظریات مارکس را تحریف می کنند، دروغ می گویند و به گونه ای نشان می دهند که انگار مارکس یکی از رهبران احزاب لیبرال آلمانی، انگلیسی یا فرانسوی بوده است که در حال مبارزه برای  آزادی های بورژوایی و دموکراسی بورژوایی است.
مارکسی ها و نیمه مارکسی ها در ایران
در ایران، ما یک دسته روشنفکر حرفه ای داریم که اساسا ضد مارکس و مارکسیسم هستند و خیلی هم  اندیشه های خودشان را پنهان نمی کنند و راحت نظرشان را می دهند. اما برخی دیگر، هستند که کاملا ضد مارکسیسم هستند اما ترجیح می دهند که آن را سر راست ابراز نکنند، بلکه با آمدن به درون مارکسیسم و نشان دادن خود به عنوان مارکسیست یا «مارکسی» آن را از درون تخریب کنند.
این دسته ی اخیر، با حلقه زدن دور مارکس، همان مارکسی که از صافی های سوسیال دمکراسی این حضرات بیرون آمده و به اصطلاح «زیاده روی» های آن زده شده است. «زیاده روی» هایی که گناه  آن بیشتر به گردن تفاسیر مارکسیستها و لنینیستها است. اینان از یک سو، فاصله زیادی بین مارکس و انگلس ایجاد می کنند، از سوی دیگر مارکس را کلا از تمامی انقلابیون بزرگی  که کار وی را دنبال کردند، بویژه لنین و مائو جدا و در انفراد محض قرار میدهند و آنگاه در باره این مارکس بی یال و دم اشکم چنان شیفته وعاشقانه سخن می گویند و چنان «مارکس، مارکس» از زبانشان می بارد که هر کس مارکس را نشناسد، گمان می کند اینها براستی عاشقان مارکس هستند. 
حلقه بدور «اقتصاد سیاسی» برای در سایه قرار دادن سیاست در اقتصاد
اغلب اینها بروی اقتصاد و سرمایه ی مارکس و مباحث همان پروفسورهای غربی در این خصوص متمرکز می شوند. اما به این دلیل سراغ اقتصاد سیاسی و سرمایه مارکس نمی روند که مثلا می اندیشند که اقتصاد در مارکسیسم، اساسی است و برای گذر به سیاست باید روی اقتصاد سیاسی متمرکز شد.
 خیر! درست برعکس است. خیمه زدن بروی اقتصاد برای به فراموشی سپردن سیاست است. آنچه در این تمرکز روی اقتصاد و سرمایه ی مارکس گم میشود و یا دگردیسی یافته و به سوسیال دموکراسی تبدیل میشود، همانا سیاست انقلابی مارکس و همان جوهری است که در بالا از آن سخن گفتیم.
لنین را حذف کنید، بقیه کارها درست میشود!
 در دهه اخیر و بویژه این اواخر، مرکز ثقل حملاتشان را روی لنین گذاشته اند. تلاش آنها این است که رابطه لنین و مارکس را قطع کنند. از نظر آنها، لنین حلقه اساسی است و در ایران در میان جریانهای سیاسی پرنفوذترین؛  از نظر اینان لنین و طبقه کارگر روسیه، اندیشه های مارکس را شکل عملی دادند. بنابراین اگر بتوانند وی را تخریب کنند، اولا، ادامه راه را که منجر به احزاب کمونیست طبقه کارگر و فعالیت برای براندازی نظام سرمایه داری می شود، قطع کرده اند، دوما، مارکس را بسته و محصور کرده اند، سوما، شکلی عملی پیاده کردن مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم را از شکل نظری آن جدا کرده اند و چهارما، مسائل را در مسائل تئوریک و نظری صرف خلاصه و محدود کرده اند، و بالاخره مارکس سلاخی و لیبرال شده خود را به دانشجویان و روشنفکران قالب کرده اند.  
هدف اصلی و اساسی این جریان ها، اگر از برخی از آنها که گنگ و گیجی هایشان فراوان است، بگذریم، تسلط بر فضای فکری بویژه فضای فکری دانشجویان و روشنفکران جستجوگر و متمایل به مارکسیسم است.
از نظر طبقاتی بیشتر این روشنفکرانی که یا خودشان سرحلقه می شوند و یا دنبال اینها راه می افتند، به لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی متوسط تعلق دارند. بسیاری از اینها عمیقا ضد مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم هستند. هر کدام یکی را برجسته میکنند و به تخریب آن به شکلهای مختلف دست می زنند.    
نقش نظریه پردازی و نقش عمل
میتوان به اینها گفت که خوب مائو بد بود، استالین بد بود، لنین بد بود، انگلس بد بود، اما مارکس که خوب بود و شما که «مارکسی» هستید، نشان بدهید تنها وراجی نمی کنید و لاف نمی زنید و به اندازه یک جو، مبارزاتی که مارکس در کنار کارگران و در بین الملل اول کرد، انجام می دهید!
 قطعا شما نمی توانید مارکس را به کم کاری تئوریک و نظریه پردازی و مفهوم سازی متهم کنید! بسیار خوب! در کشور خودتان نشان دهید یک مبارز واقعی کارگران هستید!
خیر! به اینها، اگر صد سال دیگر وقت دهید، کار تئوریک و نظریه پردازی و مفهوم سازی هاشان تمام نخواهد شد! اگر مارکس می خواست مثل اینها فکر کند، ما نه مارکس داشتیم و نه انگلس و نه لنین و استالین و مائو. و آن وقت ظاهرا، این قدر خوراک فکری هم برای اینها فراهم نمی شد که صد سال بنشینند و درباره اش نظریه پردازی کنند.
برخی از شبه روشنفکران و خاکستری فکران- این را تنها به این علت می نویسیم که در مورد برخی از آنها  که رویزیونیست های دو آتشه نیستند، اما به هر حال نیمچه دموکرات و نیمچه لیبرال هستند، هم وضع هم این گونه است- هر بار به بهانه ای به گرد این مسئله می چرخند که چپ ایران، کار تئوریک نکرده است، کار نظری نکرده است، مفهوم پردازی نکرده است و خوب باید بنشیند و از این کارها بکند.
 حال اگر به این افراد گفته شود که از همان زمان مشروطیت و بویژه پس از آن، چپ ها، افراد تحصیل کرده و در مدارج دکتر و مهندس و استاد دانشگاه کم نداشتند و کم هم نخواندند و کم هم در مورد جامعه نظریه پردازی نکردند و اینها هم که شما می گویید اول نشان دهید که در آن کشورهایی که موسس آن هستند، خودشان کار عملی بر مبنای این نظریه ها کردند و در ضمن نتایجش را هم نشان دهید، تا اینجا چپ هم، حرف شما را بپذیرد و دوباره به نظریه پردازی توجه کند، بی گمان گوششان بدهکار نخواهد بود.
اینها پشت هر قضیه پنهان می شوند، پشت اینکه به کار تئوریک و نظریه پردازی نیاز هست، پشت اینکه ما اول باید بفهمیم مارکس چه گفته است و باید به مارکس بر گردیم، پشت اینکه علت شکست این بود که مارکس فهمیده نشده بود، پشت اینکه جنبش کارگری باید خودش پرچمدار خودش باشد و حزب و سازمان کمونیستی نیاز ندارد و چیزهایی از گونه.
آنچه  باید از میان برود، چیست؟ تمامی جوهر انقلابی مارکسیسم، همه آنچه مارکس در باره مبارزه انقلابی طبقه کارگر گفت، همه چیز درباره حزبیت و سازمان یافتگی طبقه کارگر، همه چیز درباره  قهری بودن انقلاب، همه چیز درباره دیکتاتوری پرولتاریا.
اما ته قضیه و هدف اصلی چیست؟ ُلب مطلب و هدف اصلی این است که مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در ایران بساطش جمع شود و جای آن را مشتی نظریات خرده بورژوایی و لیبرالی بگیرد.
سوگلی های نورچشمی
بی دلیل نیست که حضرات مارکسی ها و دسته های همانند( برای نمونه محسن حکیمی را نگاه کنید) راست راست در جمهوری اسلامی و پیش چشم سازمان های اطلاعات دولت و اطلاعات سپاه راه می روند و چپ و راست و یکی پس از دیگری کتاب درباره مارکس و مارکسیسم تالیف و ترجمه می کنند، با روزنامه ها و نشریات مصاحبه می کنند، در دانشگاهها سخنرانی و مارکس و سرمایه خوانی ترتیب می دهند و هیچکس هم به آنها نمی گوید که بالای چشمتان ابروست؛ آن هم حکومتی که یک وبلاگ نویس را بسادگی به دهها سال زندان محکوم میکند و یا می کشد.
اینها ظاهر دُردانه های مارکسیستی حکومت اسلامی، آخوندها و سپاه شده اند. گویا که حکومت اسلامی از مبارزه اش با مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم و حذف مطلق آن از صحنه سیاسی ایران نتیجه نگرفت، این است که به رواج نوعی مارکسیسم آشکار بی بو و خاصیت روی آورد و این «مارکسی» ها که توانستند پیاده نظام این سیاست شوند عملا به سوگُلی های این نظام ارتجاعی تبدیل شدند.
اشاره ای به کار نظری در مارکسیسم
تمامی رهبران مارکسیسم از مارکس گرفته تا مائو در زمینه های گوناگون فلسفی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی کارهای سنگین نظری کردند. اما این نظریه پردازیها در خدمت عمل مبارزه واقعی طبقه کارگر و زحمتکشان بود که در پیش چشمانشان جریان داشت و نه نظریه پرداری برای گریز از سیاست و مبارزه عملی واقعی. بدون آثار نظری لنین و استالین، جنبش طبقه کارگر روسیه جنبشی می شد همانند همان سوسیال دموکراسی های غربی و بدون آثار فلسفی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی مائو، حزب کمونیست بزرگ چین میشد یکی مثل حزب توده. برای حضرات عشاق نظریه پردازی، نظریه پردازی و پرداختن به کار نظری نه خدمت به مبارزه طبقاتی عملی طبقه کارگر و توده ها بلکه برای گریز از این مبارزات است و به تارک دنیایی شدن و تصوف و عرفان بیشتر همانند است تا به نظریه پردازی
در آینده در مورد این دسته های سوسیال دمکرات«مارکسی» بیشتر خواهیم نوشت.
                                                                                                       م- دامون 
                                                                                                     فروردین 98            
* این نوشته در رابطه با مقالاتی است که  با نام علیه ضد لنین و لنینیسم ها نگاشته شده است. در آن به برخی نکات در مورد مارکسیست های علنی در جمهوری اسلامی و بویژه جریان هایی که خود را «مارکسی» می خوانند، پرداخته شده است.
یادداشتها
1-   و به اصطلاح همین نظرات بسیار گوناگون در زمینه ی مارکسیسم، توجیهی شده است برای اینکه کسانی یافت شوند که این نظریه «روایت شخصی» را در مورد مارکسیسم فرمولبندی کنند و بگویند که هر کسی یک «روایت شخصی» از مارکس دارد. گرچه «روایت شخصی»هر چند که به ظاهر نگاهش به این تفاسیر گوناگون است، اما اولا، علیه جریان هایی است که خط مارکس و انگلس را، هم در زمینه تئوریک و هم عملی دنبال کردند، یعنی لنین، استالین و مائو، و دوما، این نظریه اساسا علیه خود مارکس و دانش علمی ای است که وی بویژه در زمینه تاریخ و جامعه شناسی بنیان نهاد و آن را زیر نام «ابر - روایت» نفی می کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر