۱۳۹۸ فروردین ۲۳, جمعه

برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(8)


برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(8)

مارکس و مسئله «روایت»های شخصی
 پس از اینکه صالحی نیا تکلیف خود را با«شناخت علمی» روشن کرد به سراغ مارکس می رود و می نویسد:
«مقدمه بالا شاید کمکی باشد که توضیح دهیم چرا مارکسیزم هرگز مارکس نیست و نبوده.» («روایتهای "مارکسیزم"و توهم "مالکیت اصل مارکسیزم"» 15 ارديبهشت 1397، تمامی بازگفت ها از همین مقاله است)
منظور از مقدمه بالا همان نظریه ی شناخت کذایی«روایت های شخصی» است که از دیدگاه آن، مارکسیسم نه تنها مارکس نیست و پیوندی با وی ندارد، بلکه نهایتا «روایت های شخصی» از مارکس است. زیرا:
 «طبیعتا دنباله روهای مارکس با تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود او را دیده اند و لذا آنچه از مارکس می فهمند او نیست بلکه روایت فردی و جمعی مارکسیستهاست.»
 پس:
«اینست که هرگز نمی شود جز این پذیرفت که مارکسیزم چیزی جز برداشت فردی و جمعی عده ای در تاریخ و جغرافیای معین از مارکس نیست! ادعای یافتن مارکسیزم اصیل یک توهم فردی و جمعی است. اعم از اینکه مارکس در چه تاریخی از زندگیش چه گفته باشد.»(همانجا)
  می بینیم که این داستان نظریه شناخت «روایت شخصی» به چه کارها و چه دردها که نمی خورد!؟
مارکسیسم هرگز مارکس نیست و نبوده و حتی اگر مارکس در تاریخی از زندگی اش«چیزی گفته باشد» و یا(ما از خودمان افزوده می کنیم) عمل انقلابی ای انجام داده باشد، شما بر مبنای آن اسناد و«فاکت» های غیرقابل انکار یعنی نوشته ها و گفته ها، و همچنین  تاریخ مستند اعمال، نمی توانید مارکس را بیابید و هر چه هم یافتید جز «توهم» که علی القاعده باید خصلت اساسی«روایت شخصی» باشد، چیز دیگری نخواهد بود.
بنابراین، اینجا، از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز، نه از آن اصلاح«روایت شخصی» کذایی در برخورد به آراء جمعی(بالاخره مارکسیست ها برای خودشان کم جمعی نبوده و نیستند) و نه حتی از آن «علم معاصر» کذایی صالحی نیا و «ابزارهایش» هم کاری بر نمی آید و ما را به شناخت مارکس نزدیک تر نمی کند. مارکس به تاریخ سپرده شده و«حرام» اگر کسی بتواند واقعیت وی را بشناسد و درک کند!؟
اما حال که مارکسیزم اصیل یک توهم فردی و جمعی است و بر مبنای فهم و درک واقعی مارکس نبوده است، پس آیا این نکته را که«تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ» هر فردی دخیل در امر فهمیدن او از واقعیت گذشته و پدیده های پیرامون وی است، میتوان تعمیم داد و شامل خود مارکس و انگلس کرد و گفت که آنها نیز جز«روایتی شخصی» که خواه ناخواه نه واقعیت بلکه «توهم» آنها بوده است، از تاریخ و جامعه ارائه نداده اند!    
پاسخ صالحی نیا، طبعا باید آری باشد. و ما اکنون به نظر وی می پردازیم که در این خصوص در بند بعدی همین نوشته با نام «آیا خود مارکس همواره یکجور حرف زده و فکر کرده؟» ارائه داده است:
«عده ای از مارکسیستها سخت مخالفند که مارکس در دوران مختلف زندگیش گونه ای فکر می کرده! اونها مدعی هستند مارکس یک نتیجه گیری ثابت را از دوران کودکی تا اخر عمر هی تکرار کرده ! خوب این کمدی است. مارکس مسیرهای مختلف را از دوران جوانی تا پیری مثل هر ادم طی کرده و برداشتهایش هم به سمت رادیکالیزه شدن و هم هم به سمت انجماد فکری تغییر یافته مثل هر ادم دیگر این دنیا!»
باری، ممکن است که افرادی مثل صالحی نیا، مثل برخی از آدمهای این دنیا، دچار یک «انجماد» فکری نشده باشند و بجای آن دچار «آبکی» و «لیزی» فکر شده باشند! زیرا که فکرشان همچون مواد لغزنده از این سو به آن سو سُر میخورد. خوب! طبیعی است که چنین ماده ی آبکی و دارای خصوصیت فوق لغزندگی، آدم را دچار«روایت شخصی» و «توهم» بیمارگونه ای از مارکس کند. در یک چنین توهمی، به واسطه ورود پیش فرض ها و حافظه ی ایضا آبکی، مارکس دچار«انجماد» فکری دیده میشود.
 صالحی نیا نمی خواهد بگوید که مارکس (و انگلس) دانشمندی انقلابی بوده است که وجوه اساسی اندیشه های فلسفی، اقتصادی و سیاسی خود را از زمانی که به آنها رسید،(توجه کنیم به نظر«عقل» درباره «تکرار ثابت یک چیز از دوران کودکی» که به تمسخر گفته می شود!) در طی دوران مختلف زندگیش پیش برده و تغییر، گسترش و تکامل داده است، بلکه می خواهد بگوید که این تغییرات به وجود آمده، دلالت بر آن دارد که وجوهی اساسی در اندیشه اش، در کار نبوده است. او میخواهد از تغییرات نظر مارکس که در جهت گسترش و تکامل نظریات خود بوده است، نمدی بسازد تا پایه و اساس این نظرات را چندگانه کرده و نفی کند.
اکنون
رسیدیم به این نکته که نه تنها مارکسسیم، مارکس نبوده، بلکه اصلا مارکس هم یک مارکس نبوده است، بلکه در بهترین حالت مثلا یک بار یا دوبار مارکس بوده و در بقیه اوقات شخص دیگری بوده است! (و اصولا ما از کجا باید بدانیم که اصلا مارکس، مارکس بوده است؛ با توجه به اینکه در این نظریه، تاریخ نیز«روایت شخصی» است، در حالت« نقادی رادیکال»!؟ میتوان در وجود شخصی به نام مارکس نیز شک کرد!)
 اینک ما می توانیم اندکی پیش رفته و بگوییم که مشکل تنها این نبوده و نیست که نمی توان مارکس را درک کرد و هر کس که می اندیشید که او را درک کرده، دچار«توهم» است و برای رفع «توهم» و پذیرش اینکه هیچ چیز را نمی توان فهمید و درک کرد، قطعا باید به نزد روانشناس برود، و بنابراین، کل تاریخ هم «میرود لای دست ننه و باباش»، خیر مشکل تنها این نبوده، بلکه مشکل بزرگ این است که مارکس هم خود مارکس یا یک مارکس نبوده و دهها مارکس بوده و چون دهها مارکس بوده، بنابراین او نیز نمی توانسته  جز«روایتی شخصی» از تاریخ، اقتصاد، سیاست و... چیزی را ارائه بدهد؛ او هم  دچار«توهم» بوده و چیزی را«درک نکرده است»!
و چنانچه بخواهیم که بزبان«عقل حق بجانب» حرف بزنیم، باید چنین بگوییم:
« مگر غیر از این است که مارکس  هم  در دوره های مختلف زندگی اش حرف های مختلفی زده است»!( پاسخ باید «آری» باشد) و یا « بگوییم مارکس، مارکس بوده تا مجبور شویم تضادهای وی را تایید کنیم»! (نتیجه اینکه پاسخ باید «نه» باشد).
وی ادامه میدهد و ما اجازه میخواهیم که جمله به جمله «دُرهای گرانبها»ی وی را بررسی کنیم:
«ایا مارکس قبل از مانیفست همان گفت که در کاپیتال بعدها نوشت؟»
بازهم « عقل»، حق بجانب حرف زد! جواب هم «آری و هم نه» است؛ زیرا برخی نظرات مارکس و انگلس مانند گذشته است، برخی تکامل پیدا کرده و برخی نیز بکلی تغییر یافته است. اما آنچه صالحی نیا در بخش «نه» این پاسخ، که همه ی جوابی است که انتظار دارد به وی داده شود، جستجو میکند، با،«نه» ای که یک مارکسیست - لنینیست - مائوئیست میگوید، فرق اساسی دارد.
ضمنا در اینجا قبل از مانیفست گفته میشود و نه از خود مانیفست!
و آیا این ایرادی است که مارکس چیزهای پیش از مانیفست گفته باشد و بعد در سرمایه عین همان ها را نگفته باشد! که البته در واقع حتی این گونه نیز نیست و بسی نظریه های پیش از مانیفست نیز حفظ شده اند.
اگر ما از مانیفست به این سو نگاه کنیم، تغییرات در برخی موارد کمتر است، نسبت به پیش از مانیفست نسبت به پس از آن و سرمایه.
«ایا می توانست همان فکر کند یا بنویسد؟»
چون افراد همیشه یک جور فکر نمی کنند یا نمی نویسند، این دال بر آن نیست که افراد نظرات اساسی ای نداشته باشند و تغییرات فکر آنها در جهت رشد و گسترش نظرات اساسی شان نباشد!
ظاهرا اینجا این امر معقول دانسته میشود، که نظرات انسان تغییر کند، گرچه برداشت اصلی صالحی نیا از آن، نفی ثبات وجوه اساسی در اندیشه های مارکس و انگلس است.
در واقع، مارکس و انگلس را باید تجلی یک دوران تغییر کیفی نظری و یک جهش بزرگ که طی حدود پنجاه سال صورت گرفت، دانست. معنای این سخن است که این جهش بزرگ نظری که با یک جهش بزرگ عملی در مبارزه طبقاتی همراه بود، می توانست همچون یک پویایی مداوم و یک سلسله تغییرات کمی - کیفی پی در پی نمودار گردد. در این دوران، مارکس و انگلس از یک سو باید در زمینه های فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم با گذشته تسویه حساب میکردند و از سوی دیگر باید آینده را از حیث نظری برپا می نمودند.
روشن است که در طی این فرایند پیچیده و بغرنج،  آنان از یکسو از نظرات گذشته بیرون آمدند و خواه ناخواه رنگ این نظرات را داشتند؛ مثلا تاثیرات هگل و فوئرباخ، آدام اسمیت و ریکاردو و سوسیالیست های فرانسوی، و از سوی دیگر باید به تسویه این نظرات در دیدگاههای خودشان دست می زدند(ایدئولوژی آلمانی، خانواده مقدس و فقر فلسفه)و از سوی سوم باید بر پای خود می ایستادند(مانیفست) و آن چیزی را رشد می دادند که اینک نماینده دوران نوین و نظرات تئوریک- سیاسی و اقتصادی آینده جامعه بشری است.
وی ادامه میدهد:
«ایا بی تابی او برای انقلاب بطور کلی در اخر عمرش با افتادن تو قفس " قاونین انقلاب" بجائی نرسید که انقلاب سوسیالیستی را در روسیه رد کرد و انقلاب سوسیالیستی را را انگلیس وعده داد؟»
منظور از «قفس قوانین انقلاب»، نفی نظرات اساسی مارکس و انگلس در مورد انقلاب پرولتاری است.
اما ای فریبکار«حق بجانب»! این شیادی و فریب است که آنچه را که در آن دوران درست بوده و پس از آن و به واسطه تغییرات معینی در ساخت سرمایه داری، نادرست گردیده است، اینک به عنوان«اشتباه» قلمداد کرد!
«ایا غیر اینست که او در قفس "زیر بنا روبنا" اینقدر چرخید تا بالاخره ابزاری شد برای رفرمیستهای سوسیال دموکرات همدوره اش برای پیوستن به سرمایه داری خودی؟چرا که "هنوز زمان انقلاب نیست طبقه کارگر اماده نیست"؟!»
  «قفس زیر بنا و روبنا»!( زیر بنا و روبنا هم از پایه های اساسی نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس است). و ظاهر این «قفس» ها یکی و دو تا هم نیستند!؟
حال صالحی نیا مقابل مارکس ژست رادیکال می گیرد! گویا میخواهد به مارکس بگوید که او یک ترتسکیست سوسیال دمکرات نیست!
«نمونه های ایرونی مارکسیتهای رفرمیست از توده ایزم بگیر تا مرتضی محیط تا همین فرقه مارکسیست های انقلابی خودمان که الان دنبال "انقلاب دموکراتیک" هستند و سوسیالیزم را برای امروز ایران غیر ممکن می بینند؟!
خوب چرا؟ چه در مارکس و زندگیش بود که اینهمه گرایشات متناقض اویزانش بودند؟! »(1)
و ما از خودمان بجای صالحی نیا این« عقل بی مثال» که در شارلاتانیسم دست خیلی از ترتسکیستهای غرب پرست را بسته است، می نویسیم:
«روایت شخصی» جانم! روایت شخصی! نظرات مارکس هم چیزی جز «روایتی شخصی» جز «توهم» مارکس نسبت به پیرامون خود نبود؛ و خوب تکلیف «روایت شخصی» هم که ما اکنون با آن آشناییم، روشن است!؟ 
 می بینیم که امر مزبور نه تنها در مورد شناخت مارکس بوسیله مارکسیست ها(که گویا جزء کوچکتر قضیه است!)، بلکه شناخت هر پدیده ای دیگری که به گذشته تعلق دارد، راست در می آید. از این نکته که هر فرد یا جریانی با «تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود» هر پدیده ای را در گذشته مطالعه می کند، و از این رو نمی تواند آن پدیده را آن جور که بوده بشناسد، لذا «روایتی» فردی و یا جمعی از آن ارائه میدهد، چنین بر می آید که پس هیچ چیز در گذشته را نمی توان شناخت. بر این مبنا می توان گفت که مارکس و انگلس هم به عنوان دو شخص که با «تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود» به مطالعه گذشته و یا واقعیت موجود پرداخته اند، جز «روایت شخصی»  خود نمی توانسته اند چیز دیگری را ارائه دهند. 
 میدانیم که اینها تکرار همان نظراتی چرندی است که جغله های سوسول دموکرات پسامدرن مدتی گرد آن چرخیدند و در شیپور کردند و سر برخی دانشجویان و روشنفکران را گرم کردند و پس از این که در مورد این اندیشه چند و چونی شد و همه نکات اساسی آن بویژه ضدیت آن با خرد و دانش و شناخت علمی درک گردید، جز تک و توک، کسی دیگر به حرفهای آنها، گوش نداد. خیلی از این افراد، بعدها، پسامدرنیسم و«سوغات فرنگشان» را ول کردند و آمدند زیر پرچم مارکسیسم و شدند«مارکسی» های سوسیال دمکرات! و حالا جوری حرف میزنند که انگار اصلا اینها نبودند که این لاطاعلاتی که  اکنون این صالحی نیا پس از دو دهه بلغور میکند، سرهم میکردند.
 اما صالحی نیا کمی دیر به معرکه پسامدرن ها رسیده و پس از ده پانزده سال جز تکرار  همان بحث ها که« یک مارکس نداریم، صد تا مارکس داریم» و آت و آشغال هایی از این گونه، با اندکی تغییر ناچیز، چیز دیگری نمی گوید.
 اما «عقل» متوجه نیست که با چنین  نظراتی از پُز«عقلیت» خودش هم  چیزی باقی نمی ماند و این «عقل» هم دود میشود و به هوا میرود. زیرا صالحی نیا ظاهرا نمی داند که پسامدرن ها با نظریاتی از گونه ی «روایت های شخصی» عقل و خرد را نفی کردند.(2)
به این معنا که اگر همه آدم ها، صد آدم باشند و اگر صد نظر داده باشند، هر از چند سالی یکی، که دو تای آنها با هم یکی نیست، آنگاه ما میتوانیم همین را درباره صالحی نیا و نظراتش بکار بریم و بگوییم :
 آی جناب «عقل»! «مگر غیر از این است» که نظر شما هم «روایتی شخصی»است و پشت حافظه شما چیزهایی بوده که در شناخت شما از مارکس و لنین و ...دخیل بوده است؛ و چون روایت های شخصی «توهم» اشخاص و گروهها هستند، و به این سبب که هرگز نمی توانند با واقعیت انطباق یابند، اعتبار و ارزش ندارند، بنابراین نظر شما هم  اعتبار و ارزشی ندارد، و ما حق داریم که به اندازه ی پشیزی هم برای آن ارزش قائل نشویم.
اما چند کلمه ای هم درباره تغییرات نظری مارکس و انگلس:
 بر آمد و بروز ماهیت هر شیء و پدیده( در اینجا یک نظریه) در هر زمینه ای میتواند اشکال ویژه ای بخود بگیرد؛ اشکالی که دچار تغییر شده و ویژگیهای متفاوتی از خود بروز می دهند. اگر این اشکال ویژه، نه به مثابه بروز ماهیت آن پدیده، بلکه به خود آنها فرو کاسته شوند، آنگاه هر گونه درک عامی از آن شیء یا پدیده و نظریه غیر ممکن می گردد و جهان و بازتاب آن همچون اموری که هیچگونه پیوستگی و وحدتی ندارند و هیچ قانونی بر حرکت آنها حاکم نیست، یعنی یک آنارشی مطلق، دیده خواهد شد. این در واقع تکرار نظریه تجربه گرایی(آمپریسم)، پذیرش صرف خاص و شناخت حسی و نفی مطلق عام و  شناخت منطقی است؛ امری که پسامدرن ها به آن باور داشتند. در واقع، ما همواره باید از این اشکال ویژه و این تغییرات نظری حرکت کنیم و آنچه را درون آنها عام است، بیابیم و شناخت حسی را به شناخت عقلانی تبدیل کنیم.
 کار نظری مارکس و انگلس « از جوانی تا پیری» نیز گرچه در زمینه های مختلف فلسفی، اقتصادی، سیاسی اشکال متفاوتی بخود گرفت، و تغییراتی در جهت تکامل پیدا کرد، اما در بستر زیرین هر کدام از آنها از یک سو، و در عین حال همه ی آنها از سوی دیگر، یک  نظریه، یک مسیر و یک خط اساسی انقلابی وجود داشت. و همین بسترهای زیرین و یا نهایی ترین آنها، ماهیت انقلابی نظرات مارکس و انگلس را خواه در هر زمینه و خواه در کل نظریاتشان می ساخت.
 این  بستر زیرین، خط اساسی و مسیر، گرچه برخی از وجوه آن در آثار نخستین نیز وجود دارد، اما تقریبا از همان زمان تسویه حساب با گذشته فلسفی شان در ایدئولوژی آلمانی آغاز گشت و تا پایان زندگی شان تداوم یافت. مانیفست نقطه عطف و یا جهش کیفی در این نظریات بود. پس از مانیفست که ما برخی خطوط اساسی نظری آن را در گذشته می یابیم، همه چیز در خدمت گسترش و تکامل این جهش بزرگ نظری و عملی در آمد.
 بدینسان، علیرغم تغییرات نظری مارکس و انگلس در زمینه های مختلف، اما وجود این خط اساسی انکار نشدنی است. خطی که پس از رسیدن آنها به  اندیشه های اساسی ماتریالیسم و دیالکتیک، در زمینه تاریخ جامعه بکار رفت و به درک ماتریالیسم تاریخی رسید؛ به اقتصاد رفت و ارزش اضافی و استثمار ویژه سرمایه داری را کشف کرد، و نقش طبقه کارگر در براندازی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم را پیش بینی نمود؛ و بالاخره  در سیاست دیکتاتوری پرولتاریا را برای دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم تدوین کرد. این وجوه در هیچ یک از آثار مارکس پس از مانیفست، نه تنها نفی شدند، بلکه برعکس، با تجارب مبارزه طبقاتی، غنی تر شده و تکامل یافتند. بیخود نیست که اتفاقا صالحی نیا روی همین نکات مانند بنیادهای فلسفی نظریه مارکس و انگلس، «زیر بنا و روبنا»، «انقلاب» یا «دیکتاتوری پرولتاریا» انگشت میگذارد. او میخواهد آن چه را در این نظریات عام است، نفی کند.  
و بالاخره«عقل» در پایان مقاله اش باد به غبغب انداخته، خود را بدور از آن «روایت های شخصی» و بری از «توهم» دانسته، وارد معرکه میکند، و در بخشی زیر نام «پیشنهادم چیست؟» مینویسد:
«پیشنهاداتم را قبلا نوشته ام... من مارکس را بی تردید مهمترین شخصیت متفکر کمونیزم دوران خود می دانم.»
 براستی که تن مارکس در گور میلرزد، زمانی که چنین افرادی از وی تعریف کنند!
«او را اغازگر درک کمونیزم انسانگرا می دانم.»
باز هم تن مارکس در گور میلرزد که امثال این جناب «عقل»، وی را آغازگر «کمونیسم انسانگرا» (بخوانید سوسیال دموکراسی غربی یا اروکمونیسم  یا چپ نو و دهها آت و آشغال ضد مارکسیستی دیگر) بدانند!
 « جایگاه او در تاریخ حفظ است. اما کمونیزم امروز نمی تواند توی قبای مارکس بماند. سرنوشت کمونیزم مداخله گرد این نیست که هی مرتب مارکس را "برگرداند" بلکه باید سوسیالیزم را در این دوران بازتغریف کند. ابزارهای امروز را بشناسد و دیگر "مارکسیست و لنینیست" نماند. سوسیالیزم خواهی و برابری طلبی و ازادیخواهی امروز در قواره های طرح مارکس نمی گنجد. نمی شود دنیا را به مارکس برگرداند . انها که این بازی را در می اورند برای خودشان دنبال دگان بوده اند و خواهند بود...»
و سپس مشتی شعار پوچ و بی خاصیت در باره «سازمان دادن جنبش تغییر رادیکال وضع موجود برای پایان فرماسیون ضد انسانی سرمایه داری» و« آزادی پرولتاریا» که وقتی انسان نظرات این افراد را بشناسد، جز بوی فریب و تعفن و گندیدگی از آنها چیزی به مشامش نخواهد رسید.
 براستی که ای کاش این افراد دست از سر مارکسیسم بر می داشتند و دنبال اسم و دکان خود در بازاری دیگر، بازار سوسیال دموکراسی بورژوایی و یا فاشیسم امپریالیستی می گشتند! چرا که  این دارودسته ها در بهترین حالت، جز دشمنان طبقه کارگر، جز نوکران بی جیره و مواجب سرمایه داران و امپریالیستها چیز دیگری نیستند.
اینها لُب کلام امثال صالحی نیا و مارکسی ها و جریان هایی مانند حکیمی و بقیه ی این دارو دسته های ضد مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم است. از یکی مثلا پول پوت آغاز میکنند و بعد میایند سراغ مائو و سپس استالین و لنین و آنگاه انگلس و در آخر هم مارکس. مسئله شان هم نه نقد پول پوت است و نه بررسی ایرادات. اگر بتوانند هر گونه جنایت  امپریالیست های خروشچفی- برژنفی و همه و هر گونه جنایت امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی را توجیه میکنند و زیر علم آنها سینه میزنند و مشتی دیکتاتوری کثیف را بجای دموکراسی به هوادارانشان قالب میکنند. خواست نهایی آنها یک چیز است: حذف مارکسیسم(و در واقع مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم ) از فرهنگ و سیاست ایران.
آرزو البته بر خام فکران عیب نیست. اما این آرزویی محال است!
ادامه دارد.
م- دامون
فروردین 98
یادداشتها
1-   و همچنین: «مارکس هم اینقدر دچار تناقضات بود در فازهای مختلف زندگیش که می شود براحتی از درون نوشته هایش یک عدد سوسیال دموکرات ساخت تا یک عدد انور خوجه یا یک عدد مائو یا یک عدد لنین چرا؟ چون یکجا خوبیهای دموکراسی را می گوید یکجا دیکتاتوری طبقه را می ستاید. از سوسیالیزم حرف می زند اما حرفهایش کلی است . بواقع او یک نقاد سرمایه داریست و اونجا که به چه باید کرد می رسد به هر دلیل چیزهای زیادی نمی گوید.
خوب اینها انواع فضاها را می سازد برای اینکه یک بازار عجیب با اهداف متضاد همه برای مارکس سینه بزنند!
این عجیب نیست که الان دیکتاتور چین و حزب عقب مونده اش کنار دیکتاتور کره شمالی جشن تولد برای مارکس بگیرند! اینها دیکتاتوریهاشان را در مارکس دیده اند! حالا هی زور بزن بگو مارکس آزادیخواه بود!بلافاصله ث تا جمله از او می پرانند که "دیکتاتوری پرولتاریا" را او گفته!»
شارلاتانیسم سیاسی در هیچ کجا بهتر از توده ای ها و ترتسکیستها خود را نشان نداده است.
2-   بگذریم که این ظاهر قضیه است و خواه پسامدرن ها و خواه همین صالحی نیا مورد بحث ما، به محض آنکه پای درستی و نادرستی به میان آید،  بسیاری از این« روایت» ها را زیر نام ها گوناگون (روایت فاشیستی، روایت استبدادی و غیره) نادرست و تنها «روایت» و نظر خود را درست میدانند. باصطلاح نظر خود را «روایت شخصی» نمی دانند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر