۱۴۰۱ خرداد ۲۳, دوشنبه

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(1) نقش نفرت انگیز استعمار و امپریالیسم در برابر ملت ایران

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری)1) 

نقش نفرت انگیز استعمار و امپریالیسم در برابر ملت ایران

این ها پاسخ آن دسته از امپریالیسم پرستان و عشاق سلطنت و شاه و همچنین بخش هایی از روشنفکران لایه های طبقات مرفه است که تلاش می کنند نقش استعمار و امپریالیسم را در دخالت در امور ایران و عقب نگه داشتن ملت ایران انکار کنند و تمامی بار اشتباهات و شکست ها را به دوش ملت ایران بیندازند .

شکی نیست که عواملی چند در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران وجود دارد که همچون باری بر دوش مردم ایران شده و مانع از تحرک و پیشرفت آنها گردیده است اما این ها هرگز نقش پلید و کریه استعمار از انگلیس گرفته تا آمریکا و از روسیه ی تزاری و پوتینی گرفته تا استعمارگران چینی را نفی نخواهد کرد. عصر امپریالیسم یعنی عصر اسارت  ملت ها و طبقه ی کارگر از یک سو و مبارزه برای آزادی، استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم از سوی دیگر.

 
 سازمان سیا و دست پروده اش رضا پهلوی
با اوج گیری جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی توده ها و چشم اندازی که این جنبش در پیش رو گشوده است، امپریالیسم غرب و نوکران سابق مرتجع اش یعنی سلطنت طلبان و شاه پرستان، به وهم و تکاپو افتاده اند که رهبری جنبش توده ها را غصب کرده و خود را یگانه قدرتی که می تواند به جای نظام کنونی بنشیند نشان دهند. در پی این اوهام و تکاپو است که نوه ی رضاخان قلدر را بیش از پیش علم کرده و تلاش می کنند وی را به عنوان «رهبر» ی که می تواند توده های مردم و گروه های مخالف جمهوری اسلامی را به دور خود گرد آورد معرفی کنند.  
این است که امپریالیست های غربی و دارودسته های مزدورشان، جنجال های رادیو و تلویزیونی و مطبوعاتی به ویژه در بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا راه می اندازند و رضا پهلوی این دست پرورده ی سازمان سیای آمریکا را که امپریالیسم دسیسه چین و خونخوار برای چنین روزهایی در آب نمک خوابانده است، رو می کنند. به این امید که یا مردم ایران خود خواهان حکومت وی شوند و یا اگر اوضاع ایجاب کرد و توانستند، با حمله ی نظامی به ایران وی را به تخت سلطنت نشانند.(1)
جنبش توده ای بدون رهبری و تشکیلات است!
شکی نیست که یکی از علت های این تلاش ها و امید به این که به نتیجه برسند، وضع خود جنبش توده ها است. نه تنها طبقات انقلابی و دموکراتیک جامعه ی ما جبهه ی متحدی ندارند بلکه هر طبقه در این جنبش، رهبری و تشکیلات متمرکز و دارای نفوذ در توده های طبقه ندارد. و این علیرغم وجود تشکل هایی مانند سندیکا و یا شورا در راس برخی از واحدها و لایه های طبقات زحمتکش است.
افزون بر این جنبش توده ها در خواست سرنگونی جمهوری اسلامی اتحادی نسبی دارد اما این جنبش و نیز هر طبقه از دیدگاه خود، در این مورد که چه نوع حکومتی باید به جای استبداد مذهبی کنونی بنشیند روشن نیست و بنابراین تا کنون برنامه ای برای حکومت جایگزین که برجسته گشته و قد علم کرده باشد و بتواند تمامی توده را پیرامون خود گرد آورد، در میان نبوده است.  
چه عواملی به نفع سلطنت طلبان و امپریالیست هاست؟
از سوی دیگر جدا از ترویج و تبلیغی که عوامل سلطنت طلب در این سال ها در بیرون و داخل کشور به نفع حکومت رضاخان و شاه سابق پیش برده اند و در این راه تمامی تاریخ گذشته ی خود و وقایع و رویدادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را با هزار دروغ و دلنگ طرح و به میل خود تفسیر کرده اند و همچنین تک و توک شعارهایی که به نفع رضاخان و علیه انقلاب دموکراتیک 57 در راهپیمایی ها سر می دهند( و یا سرداده می شود)، عوامل داخلی چندی در میان طبقات مردم به ویژه طبقات میانی، به نفع دیدگاه های سلطنت طلبان و زندگی زمان سلطنت محمدرضا وجود داشته و دارد که زمینه ی فعالیت بیشتر سلطنت طلبان و امید آنها به آینده را فراهم کرده است. مهم ترین آنها عبارتند از:
1-    تسلط مطلق دین و مذهب بر ارکان فرهنگی کشور و بنابراین محدود کردن توده ها به برگزاری مراسم عزا و ماتم و دورکردن هر چه بیشتر آنها از شادی و سرور و تفریح . 
 این امر موجب روی آوری توده های مردم به سوی برنامه های متفنن زمان سلطنت استبدادی محمدرضا به ویژه ترانه و آواز و فیلم و چیزهایی از این دست گردیده است. دلیل اصلی روی آوری بخش هایی از توده ها به تلویزیون های«من و تو» و «اینترناشنال» و تلویزیون ها و شبه هنرمندان لوس آنجلسی و بقیه، عمدتا پخش همین برنامه هاست و نه تبلیغات سیاسی آنها. گرچه به زمان خود این تلویزیون ها ریل جابجا کرده و به بلندگوهای سیاسی سلطنت طلبان بوروکرات- کمپرادور سابق تبدیل خواهند شد.
امر بالا البته در مورد تلویزیون هایی مانند بی بی سی و یا رادیو فردا و رادیو آمریکا صدق نمی کند. دلیل گوش دادن یا نگاه کردن به آنها در درجه ی نخست دروغ های خبری جمهوری اسلامی و نیز پوشش و سرعت خبر رسانی آنها است. این جالب است که در زمان انقلاب 57، مردم به همین بی بی سی بیش از بقیه گوش می دادند اما طبقات انقلابی و زحمتکش پس از انقلاب و طی سال های 60 - 57 که روزنامه ها و مجلات تا حدودی آزاد بود و کتاب ها و نشریات بسیار منتشر می شد، یا به آن گوش نمی کردند و یا حداقل به آن درجه به آن گوش نمی دادند.
2-    وجود آزادی های اجتماعی به ویژه مساله ی آزادی حجاب و پوشش، آزادی روابط دختر و پسر و وجود دیسکوها و کاباره ها برای رقص و آواز، آزادی انواع تفنن و تفریحات بیرونی از نوع عادی آن برای خانواده ها گرفته تا عشرتکده هایی برای خوشگذرانی مردان همچون مناطق و محلات زنان تن فروش( امری که علیرغم وجود همه گونه ی این زنان در جمهوری اسلامی هنوز برای برخی از مردان طرفدار لهو و لعب، علاقه و کشش ایجاد می کند) یا دقیق تر قربانیان نظام مرد سالار و نیز اقتصاد تا مغز استخوان کثیف سرمایه داری جهانی، آزادی نوشیدن مشروبات الکلی و ... در مقابل، نبود فشارهایی مانند نمازهای جماعت و گشت ارشاد و فضای سیاه و ماتم گرفته حاکم و به هر بهانه پیش پاافتاده ای، بازداشت شدن و کتک خوردن و به زندان رفتن.
3-    وجود درجه ی معینی از رفاه اقتصادی برای لایه های مرفه و نیز تا حدودی میانی خرده بورژوازی. امر اخیر نه همیشه بلکه در دورانی معین به ویژه در سال های پس و پیش دهه ی پنجاه وجود داشت و همین دوره ی کوتاه هم تا حدودی در خاطره ی این لایه ها مانده است. و این در حالی است که در سال های پیش از انقلاب، شاه سابق و طبقه ی بوروکرات- کمپرادور حاکم به شدت علیه این طبقات بود؛ بخشی از فشارهای بحران اقتصادی را به دوش شان انداخت و آنها را به سوی فقر و مسکنت راند. دلیل اساسی پیوستن کارمندان میانی و مرفه ادارات دولتی و خصوصی و نیز تولیدکنندگان و کسبه میانی و مرفه( شاه و هویدا و «اتاق اصناف» شان می گفتند علت گرانی اجناس نه تورم و رکود و بحران اقتصادی بلکه گرانفروشی کسبه است؛ آنها مغازه ها را پلمپ می کردند و کسبه را مجازات می کردند) به انقلاب 57 و سر دادن فریاد«مرگ بر شاه»، بخشا فشارهایی بود که از نظر اقتصادی و سیاسی به آنها وارد می شد.
4-    وجود یک ثبات نسبی سیاسی تقریبا 15 ساله در داخل کشور و نیز در روابط حکومت با کشورهای مرتجع منطقه و امپریالیست های غرب و شرق؛
و این برخلاف وضعی است که حکومت استبدادی دینی کنونی برای مردم به وجود آورده است و با جاه طلبی ها و ماجراجویی های منطقه ای خود، جوانان مردم را به کشتن داده و نیز به بذل و بخشش ثروت کشور به دست پروده های منطقه ای اش اقدام کرده و در نتیجه توده های طبقات زحمتکش و میانی را به فلاکت کشانده است.
جدا از مباحث اقتصادی و سیاسی که در بررسی نظام استبدادی سلطنتی به عنوان  شکل پیشین حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور ایران می توان به آنها پرداخت باید به این نکته اشاره کنیم که امپریالیست ها به گونه ای همه جانبه پشتیبان رژیم شاه بودند و مرتجعان منطقه از شیوخ عربستان تا ملک حسین پادشاه اردن و انور سادات رئیس جمهور مصر متحدین نزدیک وی. اما نظام استبداد دینی کنونی گرچه از نظر اقتصادی در همان چارچوب نظام شاه قرار دارد و تا مغز استخوان وابسته به نظام امپریالیستی و نوکر و مرید قدرت های بزرگ است، تضادهای سیاسی معینی با آنها دارد و تلاش برای بقا، آن را به سیاست های جاه طلبانه و ماجراجویانه کشانده و در نتیجه تا حدودی با مرتجعین منطقه ای طرفدار امپریالیسم غرب در افتاده است.
آنچه که در بالا برشمردیم به همراه موارد جزیی دیگر، یک فکر در برخی از لایه های مردم و باز عمدتا از طبقات میانی و البته همچنین لایه هایی نازک از طبقات زحمتکش از جمله کارگران( باید به یاد آوریم که بخش هایی از طبقه ی کارگر به احمدی نژاد رای داد و این نشانگر نفوذ پنهانی لایه هایی از جهان بینی استثمارگرانه و ستمگرانه ی حاکم و مسخ آن شدن بود که در شرایط فقدان کار آگاهگرانه و کمونیستی پیوسته و همیشگی میان طبقه ی کارگر، می تواند بارها تکرار شود) و کشاورزان ایجاد کرده است؛ این که «آن زمان وضع خوب بود» و یا حداقل «بدتر از حالا نبود» و بنابراین چرا مردم «نادان» شدند و انقلاب کردند!
 شعار«ما انقلاب کردیم؛ ما اشتباه کردیم» که در برخی از گردهمایی های توده ای داده شده است بر همین مبنا است. باید در نظر داشت که این شعار آن قدر که بر ضد نظام ولایت فقیه و حکومت استبدادی دینی و تو دهنی محکمی به آن است، به نفع رژیم استبداد سلطنتی سابق نیست و برای همین هم حلوا حلوا کردن آنها عموما تهی و پوچ است. با این وجود و به هر حال قیاسی این میان مطرح است: 
 توده های مردم انقلاب کردند و آن همه خون دادند تا نظام کثیف پادشاهی را که نه تنها در آن هنگام انقلاب بلکه تاریخا مایه ی ننگ و نفرت اکثریت مردم ایران بود و از زمان انقلاب مشروطه نفرت مردم از آن بیشتر شده بود، برچینند تا وضع شان از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بهتر شود و نه اینکه به این وضع فلاکت بار کنونی بیفتند. بخشی از توده ها فکر می کنند که اگر قرار بود چنین ادباری نصیب شان شود، پس چرا باید انقلاب می کردند! و این دیدگاه اصلی این شعار است و نه علاقه به حکومت سلطنتی شاه و نظام کثیف و خونخوار زمان او. در لایه ی درونی این شعار، توده ها اقرار می کنند که آنها «انقلاب کردند» و البته نفرت همه جانبه از دوران شاه و سلطنت وی است که موجب انقلاب توده ها گشته بود و نه «زدن خوشی زیر دل توده ها» که عده ای ناآگاه و نادان پیش می کشند!
آنچه که موجب جنبش توده ها در مرحله ی انقلاب شد این نبود که چرا این گونه آزادی های اجتماعی وجود دارد؛(2) در واقع این رهبری آخوندی انقلاب و تسلط اندیشه ی مذهبی بر انقلاب بود که اساسا علیه آزادی های اجتماعی دموکراتیک بود و نه توده های مردم ایران.
طبقات انقلابی مردم ایران، کارگران، کشاورزان و توده های زحمتکش و تهیدست طبقات میانی، انقلاب کردند برای این که در فقر و مسکنت و فلاکت به سر می بردند و به همراه آنها، کارمندان و کسبه و لایه های میانی و مرفه طبقات میانی و حتی طبقات مرفه انقلاب کردند به این دلیل که در ایران نه تنها فشار اقتصادی وجود داشت، بلکه آزادی سیاسی برای اعتراض  وجود نداشت و هر گونه صدایی در گلو خفه می شد. گذشته از این، کشور ما مستقل نبود بلکه  نیمه مستعمره ی امپریالیست های غربی بود. برای همین هم دو شعار «آزادی» و «استقلال» شعارهای اساسی انقلاب بود.
منظور از آزادی، آزادی بیان، آزادی اجتماع و اعتصاب و گرد همایی و راهپیمایی و اعتراض، آزادی پیوستن به حزب دلخواه خود، انتخاب نمایندگان خود برای حکومت کردن و خلاصه آزادی های سیاسی بود. و این ها هیچ کدام در زمان شاه سابق و نظام استبداد سلطنتی وجود نداشت. تازه همین محمدرضا شاه، احزاب دست پروده ی استبداد یعنی «حزب مردم» و «حزب ملیون» و «ایران نوین» را ملغی کرد و یک حزب درست کرد و اسم اش را گذاشت«حزب رستاخیز»؛ سپس این جوجه دیکتاتور خطاب به همه ی مردم گفت که «هر کس نمی خواهد عضو حزب رستاخیز من شود راه باز است پاسپورت بگیرد و به خارج برود.»
 استقلال هم اساسا خواست استقلال از امپریالیست های و روی پای خود ایستادن بود. امپریالیست ها ملت ایران را مجبور کرده بودند تا تنها نفت فروش و صادر کننده ی مواد خام باشد و مونتاژ گر کالاهای غربی. آنها به ملت ایران اجازه نمی دادند که از نظر اقتصادی روی پای خود بایستد. آنها نمی خواستند کشور ما کشوری با اقتصاد پیشرفته و صنعتی شود. آنها اجازه نمی دادند که مردم ایران نظام سیاسی مورد علاقه ی خود را خود انتخاب کنند؛ آنها فرهنگ عدم اعتماد به نفس خود و وابسته بودن را رواج داده و به مردم ایران تحمیل کردند. آنها پنهان و آشکار به ما می گفتند که:« شما ملت ایران نمی توانید روی پای خود بایستید؛ شما ملت تنبل، بی عرضه و بی ارزشی هستید و نمی توانید نه چیزی تولید کنید- شما تنها به درد صادر کردن مواد خام معدنی و کشاورزی می خورید - و نه فکر و اندیشه ای را پرورش دهید! شما باید همه چیز را باید از ما غربی ها یاد بگیرید! شما هر چی که دارید از ما دارید!» و بسیاری مسائل دیگر.
تمامی طبقات خلق ایران این ها را قبول نداشتند و برای همین انقلاب کردند و همین خواست استقلال و آزادی بود که موجب شد حکومت محمدرضا شاه یک سال تمام مقابل جنبش توده ها و انقلاب مقاومت کند و بسیاری را به خاک و خون کشد.
نقش کثیف امپریالیست ها در برابر طبقات خلقی ایران
 و اما امپریالیست های غربی چه کردند؟ آنها در دوران سلطنت شاه سابق اجازه ندادند که هیچ حزب و گروه انقلابی و حتی ملی پا گیرد و در عوض بیشتر به همین آخوندها میدان دادند. آنها مذهب و آخوند و ملا را می خواستند تا هم مغز مردم را بیش از پیش مذهب زده کنند و هم مانع رشد نیروهای غیرمذهبی مبارز و انقلابی شوند. بعد هم زمان انقلاب، با  خمینی سازش کردند. دست نشانده ی و سگ زنجیری خود شاه محمدرضا را بردند و با این دارودسته جدید خمینی و شرکا «بیعت» کردند.
امپریالیست بار اول شان نبود که برای ملت ایران تصمیم می گرفتند. آنها در به شکست کشاندن انقلاب مشروطه که برای آزادی و استقلال ایران بود نقش داشتند و با کودتای رضاخان میرپنج تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد. آنها با کودتای مرداد 32 علیه حکومت مصدق برخاستند و تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد و بالاخره در دوران انقلاب 57 تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد برایش بهتر است و اکنون نیز دارند تصمیم می گیرند که چه حکومتی برای مردم ما بهتر است! یعنی آن ها هرگز نگذاشتند که طبقات گوناگون خلق ایران از طبقه ی کارگر گرفته تا لایه های میانی تا حتی سرمایه داران ملی انتخاب کنند که چه حکومتی برای شان بهتر است.
این ها پاسخ آن دسته از امپریالیسم پرستان و عشاق سلطنت و شاه و همچنین بخش هایی از روشنفکران لایه های طبقات مرفه است که تلاش می کنند نقش استعمار و امپریالیسم را در دخالت در امور ایران و عقب نگه داشتن ملت ایران انکار کنند و تمامی بار اشتباهات و شکست ها را به دوش ملت ایران بیندازند (3).
شکی نیست که عواملی چند در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران وجود دارد که همچون باری بر دوش مردم ایران شده و مانع از تحرک و پیشرفت آنها گردیده است اما این ها هرگز نقش پلید و کریه استعمار از انگلیس گرفته تا آمریکا و از روسیه ی تزاری و پوتینی گرفته تا استعمارگران چینی را نفی نخواهد کرد. عصر امپریالیسم یعنی عصر اسارت  ملت ها و طبقه ی کارگر از یک سو و مبارزه برای آزادی، استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم از سوی دیگر.
تمامی طبقات خلق ما خود باید تصمیم بگیرند که چه حکومتی می خواهند و نه این که امپریالیست ها به ما بگویند که چه حکومتی برای شما خوب است!
وضع «چپ»
اگر بگوییم  در مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی جاری، به آنچه نام «چپ» دارد، به جز اقلیتی ناچیز، امیدی نیست بیراه نگفته ایم.
 بدنه ی اصلی شبه چپ کنونی را که به طور عمده هم در خارج کشور است دو جریان تشکیل می دهند: یکی جریان توده ای- اکثریتی و در جوارشان طوایف خروشچفیست راه کارگری که فرقی با جریان نخست ندارند و تنها جزیی روغن غربی شان بیشتر است، و دیگری جریان های حکمتی- ترتسکیستی که خودشان وابسته به امپریالیسم غرب هستند؛ از حزب مزدور کمونیست کارگری تقوایی و دیگر شرکای فاسدش گرفته تا حزب حکمتیست.
وضع جریان های توده ای در تاریخ معاصر ایران به ویژه هنگام انقلاب و پس از آن روشن است و چندان نیازی به اشاره ندارند. اینها در دوران کنونی علیه امپریالیسم غرب تبلیغ می کنند اما به نفع امپریالیسم روسیه و استعمار چین موضع می گیرند. جنگ سوریه را دیدیم و اکنون هم جنگ اوکراین پیش روی ماست.
گذشته از این آنهایی که در این جریان های توده ای به ضد تمامی امپریالیست ها- البته بیشتر علیه امپریالیسم روسیه تا غربی ها- موضع می گیرند از جمله راه کارگری ها، دهه هاست که مارکسیسم را کنار گذاشته اند و رویزیونیست و اصلاح طلب شده اند. بنابراین مبارزه شان با امپریالیسم و ارتجاع و از جمله ارتجاع سلطنتی هم آبکی و رفرمیستی است نه انقلابی. 
 و اما جریان حکمتی مزدور امپریالیسم غرب:
این ها پس از انقلاب تاثیرات مخربی بر چپ ایران گذاشتند و بخش هایی از آن را به تباهی کشاندند. حکمت و دارودسته ی مخرب اش به ویژه نقشی کریه در جنبش انقلابی کردستان بازی کردند و با آلوده کردن آن به ترتسکیسم منحط، جریان های مبارز کردستان به ویژه کومله را به کجراه بردند، چندان که از سازمان های پیشرو و مبارز در کردستان اکنون اثری باقی نمانده است. در انشعاب اخیر حزب کمونیست ایران نیز، علیرغم نقد کومله ای ها از گرایش های سوسیال دمکراسی و«حکمت» بازی های حزب کمونیست ایران، ما اثری از نقد عمیق مارکسیستی - لنینیستی گذشته و به ویژه نقد ترتسکیسم و نقش آن در به انحراف کشاندن جریان های انقلابی کردستان نمی بینیم. جدا از تاثیر مخرب حکمت و دارودسته اش بر جنبش انقلابی و سازمان های پیشرو کردستان، اغلب احزاب و سازمان های کرد در دوران چهل ساله اخیر، به مرور و با اقامت گزیدن در کشورهای غربی و حل شدن نسبی در بافت اقتصادی- سیاسی و فرهنگی این کشورها، یا آلوده به بازی های سوسیال دمکراسی غربی و غیره شدند و یا به انفعال سیاسی درغلتیدند.
 به این ترتیب در مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع سلطنتی نه باید روی جریان توده ای- اکثریتی و راه کارگری حساب کرد و نه از آن بدتر روی حکمتی ها که خودشان مزدور امپریالیسم و سلطنت طلبان هستند.
نقش مهم دانشجویان        
بر این مبنا در مبارزات دموکراتیک جاری و در شرایط نبود حزب و سازمان انقلابی چپ، نقش دانشجویان در مبارزه علیه امپریالیسم و ارتجاع سلطنت طلب که دندان برای گرفتن قدرت تیز کرده است می تواند برجسته تر باشد.
بافت اصلی دانشجویان را جریان های هوادار طبقه ی کارگر- که البته در اقلیت هستند- و نیز گرایش های خرده بورژوایی و بورژوازی ملی تشکیل می دهند. جریان های سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها در جنبش دانشجویی در اقلیت تام هستند. بنابراین بیش از هر گروه و دسته و بخشی از جامعه این دانشجویان آزادی خواه و استقلال طلب هستند که وظیفه ی مبارزه با گرایش به سوی برقراری نظام سلطنتی گذشته را به عهده دارند. دانشجویان باید این وظیفه ی سترگ خویش را در اوضاع کنونی درک کنند و همان گونه که توانستند با شعار« اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمامه ماجرا» بیانگر چرخشی در جنبش طبقات خلق به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان باشند و به آن صراحت و تیزی و تندی ببخشند، با اتخاذ و طرح شعارهای کلیدی، به خط و مرز جنبش طبقات زحمتکش و ملی با جریان های سرمایه داران وابسته به امپریالیسم غرب روشنی بخشند و در جهت یابی جنبش توده ای و حرکت آن به سوی یک حکومت دموکراتیک انقلابی برخاسته از خود توده ها، نقش ایفا کنند.  
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1400
یادداشت ها

1-     دو گزینه ی اصلی امپریالیست ها در مورد انقلابات عبارتند از یکم: پشتیبانی از قدرت حاکم و یا راست ترین جناح های جنبش در هر مرحله ی تاریخی؛ و دوم: دخالت نظامی خواه با شکل دادن کودتا و خواه با دخالت نظامی مستقیم خود. با توجه به این که مزدوران سلطنت طلب از خود نیرویی ندارند، و برپایی کودتا نیز در توان شان نیست، در شرایطی که انقلاب نزدیک شود و یا صورت گیرد دست به حمله نظامی می زنند

2-    روشن است که برخی موارد آزادی های اجتماعی بیان شده باید از دیدگاه طبقه ی کارگر و  نقادانه نگریسته شود. برای نمونه در یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر باید اقتصاد و سیاست و فرهنگی نوین بر پا کرد و در اقتصاد و فرهنگ نوین جایی برای زنان را به برده گی گرفتن و راندن آنان به سوی تن فروشی نیست؛ در فرهنگ نوین، جایی برای هنر مبتذل و بنجل نیست و اگر هم به چنین هنری اجازه تولید داده شود- برای اینکه توده ها در فرایندی دموکراتیک، خود ماهیت تهی و بی خاصیت آن را تشخیص دهند - نباید امکان داد که جای عمده را در فرهنگ اشغال کند و غیره.

3-    جالب است که بخشی از این روشنفکران می خواهند نامی از استعمار و امپریالیسم برده نشود و این فاجعه است. غرب برای آنها صرفا غرب است که باید- البته می گویند نقادانه - از آن آموخت. اما نقادانه آموختن شان از غرب بی مایه است؛ بیشتر بخش هایی از فلسفه و هنر را که به وسیله ی روشنفکران و هنرمندان بورژوازی، آن هم نه عمدتا روشنفکران و هنرمندان انقلابی بورژوازی زمانی که این طبقه انقلابی بود بلکه غیر انقلابی و یا ضد انقلابی و ارتجاعی مانند نیچه و هایدگر، طرح و خلق شده پیش کشیده و به به و چه چه راه می اندازند و در مقابل آموختن از روشنفکران چپ و کمونیست کشورهای غرب و از جمله کارل مارکس و فردریک انگلس و لنین و ... به عمل در آوردن آموزش های آنها را، «به شکل ایدئولوژی در آوردن اندیشه ی غربی» معرفی می کنند. آنها بیشتر مرید اشکال از نظر سیاسی کمابیش منفعل فلسفی و هنری غرب هستند و روشنفکر را حاشیه نشین و بی عمل و منتقد صرف قدرت حاکم- هر که می خواهد باشد- معرفی می کنند و اسم اش را هم می گذارند« وجدان بیدار جامعه»؛ انگار که مردم به مشتی روشنفکر بی عمل و بی خاصیت نیاز دارند که بنشینند و برایشان از قدرت های حاکم انتقاد کنند! آنها ملل زیر سلطه و از جمله ملت ایران را«عقب مانده» می خوانند اما اسم غرب که می آیدن آب از لب و لوچه شان راه می افتد. آنها کمونیست ها را مسبب اصلی ضدیت انقلابات با امپریالیست ها می دانند و نفس این ضدیت و اسم آوردن از استعمار و امپریالیسم را «ایدئولوژیک» می خوانند و به همین عناوین هم مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی محکوم می کنند. از دیدگاه این حضرات روشنفکران که بین جریان های ملی و وابسته در نوسان هستند تنها سه نوع ایدئولوژی وجود دارد: ایدئولوژی مذهبی، ایدئولوژی فاشیستی و ایدئولوژی مارکسیستی. این گونه روشنفکران خودشان را غیرایدئولوژیک می نامند و این در حالی است که اکثریت شان پیرو دیدگاه لیبرالیسم- و بیشتر میانه و راست و نه حتی چپ آن - هستند( چپ اینها اگزیستانسیالیست ها هستند که انسانگرایی بورژوایی که شکلی از لیبرالیسم بورژوایی است را تبلیغ می کند). از نظر آنها، لیبرالیسم بورژوایی به هیچ وجه ایدئولوژی نیست بلکه اندیشه ای« باز» است!؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر