۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین

 
فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین
 
جنگ اوکراین بهانه ای شده است در دست آواکیانیست ها تا از برخی از نظرات «منسوخ و پوسیده» ی خود دفاع کنند. یکی از مهم ترین آنها همان نفی تضاد عمده است از جمله با عنوان کردن این که« دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی» وجود دارند و هر جا که این دو نیرو با یکدیگر در تقابل هستند ما نباید عمده و غیرعمده کنیم، بلکه باید نیروها و تفنگ های خود را به دو نیم کرده، با نیم آن یکی و با نصف دیگر آن، مرتجع دیگر راهدف قرار دهیم. البته اگر دشمنان مرتجع دیگری هم در کنار اینها داشته باشیم و «دو منسوخ»  ما سه منسوخ و چهارمنسوخ شود باید بر همین مبنا عمل کرد و با هر چهارتاشان مبارزه کرد.
 خصلت اساسی آنها همان  فرصت طلبی و ابن الوقت بودن شان است. حضرات از این موضع مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی که سیاست حاکم بر همه ی طرف های جنگ در اوکراین ارتجاعی است و نباید یکی شان را عمده کرد، این نتیجه را می گیرند که نه در عرصه ی بین المللی و نه در کشورهای مشخص نمی توان از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرد و با عمده و غیرعمده کردن دشمنان طبقه ی کارگر و خلق امر انقلاب را پیش برد.
آنها از نظریه ی لنین در مورد تاکتیک کمونیست ها در مورد جنگ های ارتجاعی که نفی هر گونه سوگیری به نفع یکی از طرف های ارتجاعی آن جنگ است، استفاده می کنند تا تاکتیک دیگر لنین را که استفاده طبقه ی کارگر و کمونیست ها از تضاد امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی برای پیشبرد امر انقلاب در هر کشور مشخص و یا یک کشور سوسیالیستی در قبال دشمنان اش در عرصه ی بین المللی است نفی کنند.
آواکیانیست ها و محور مقاومتی ها
جدال حضرات با «محور مقاومتی» هاست. یعنی افراد و جریان هایی که در جنگ کنونی به نفع امپریالیسم روسیه موضع می گیرند. آنها به شرح موضع این گروه در قبال جریان های اسلامی در خاورمیانه می پردازند:  
«محورمقاومتی ها در نزاع میان دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی عمدتا جانب بنیادگرایی اسلامی که علاوه بر  جمهوری اسلامی شامل حزب الله لبنان، انصار الله یمن، طالبان افغانستان، حماس فلسطین و گروه های شبه نظامی و نظامی شیعی عراقی است را می گیرند...
همچنین باید توجه داشت که چپ محور مقاومت یک پدیدۀ ایرانی نیست و در سطح جهانی هم این گرایش سیاسی ارتجاعی موجود است که طیفی از جریانات و نیروهای رویزیونیسم روسی، احزاب و سازمان های سابقا خوجه ایست، تروتسکیست هایی مثل کریس هارمن، کسانی مانند آجیت که از رهبران سابق حزب کمونیست هند (مائوئیست) بود، حزب کمونیست مائوئیست افغانستان و غیره نام برد که با وجود تفاوت هایی که میان شان هست، دارای این وجه اشتراک هستند که در نزاع میان امپریالیست ها و اسلام گرایان، جانب یک طرف را می گیرند و به این ترتیب به تقویت هر دو طرف خدمت می کنند. جریان محور مقاومت، اگر پوتین، بشار اسد، قاسم سلیمانی و چین امپریالیستی را«انقلابی» و «مترقی» ندانند، دست کم آنها را «شّر کمتر» نامیده و عملا بازی دو سر باخت انتخاب بین بورژوازی بدتر و بورژوازی بد را در پیش می گیرند.»( آتش 126، مقاله ی«چپ» محور مقاومت و امپریالیسم روسیه)
همچنان که می بینیم حضرات از موضع رویزیونیستی و اپورتونیستی گروه های مزبور که طیف ناهمگونی هستند در قبال جنگ ارتجاعی بین روسیه و اوکراین استفاده کرده اند تا سیاست گروه های مائوئیستی را در قبال عمده و غیرعمده کردن تضادها در عرصه ی بین المللی و یا کشورهای معین رد کنند. 
در اینجا موقعیت های متفاوت و متضاد(همان که نیاز به تحلیل مشخص از شرایط مشخص را ایجاب می کند) مواضع متفاوت که از دیدگاه های متفاوت و با انگیزه های متفاوت صورت می گیرد و نیز نیروهای متفاوت که صد وهشتاد درجه با یکدیگر اختلاف دارند و از جمله در مورد جنگ اوکراین در دو قطب متضاد قرار می گیرند، درهم شده اند.
در نقد محور مقاومتی ها
مثلا این که شما دعوای ماهیتا ارتجاعی بین جمهوری اسلامی و امپریالیست های غربی را نفهمی و بیایی به نفع جمهوری اسلامی با این عنوان که این ها ضدامپریالیسم هستند، موضع بگیری، نشان می دهد که یا خود به گونه ای مزدورهستی و یا خیلی از مرحله پرتی.
و یا اینکه تشخیص ندهی که رژیم اسد یک رژیم ارتجاعی است(که حتی اسرائیل نیز اگر چنانچه شرایط یاری نکند که یکی که بیشتر مطیع امپریالیست های غربی باشد در سوریه روی کار بیاید، این جانی و نوکر امپریالیسم روسیه را به هر شخص دیگری ترجیح می دهد!) و هدف اساسی امپریالیست های غربی در آغاز ورودشان به سوریه، نه سرنگون کردن رژیم اسد که خود انقلاب دموکراتیک سوریه می توانست این کار را انجام دهد، بلکه شقه شقه کردن جبهه ی انقلاب و در نهایت نابودی آن بود؛ و یا خامنه ای و سپاه قدس اش و همچنین روسیه نه برای جنگ با داعش، بلکه در درجه ی نخست برای سرکوب انقلاب خلق سوریه به این کشور نیرو فرستادند، نشانگر فرصت طلبی رویزیونیستی و یا ناآگاهی محض در مورد اوضاع در سوریه است. و این ها هر دو، مواضعی است که طیف های گوناگون این جریان محور مقاومتی ها می گیرند.
در نقد نوچه های آواکیان
 از سوی دیگر اینکه شما بیایی و بین اسرائیلی که برای خودش در خاورمیانه یک مرکز قدرت ارتجاعی مورد پشتیبانی همه جانبه ی امپریالیست های غربی است و حماس مرتجعی که در مقابل آن چندان عددی به شمار نمی آید، علامت تساوی بگذاری و بخواهی که در آن واحد با هر دو بجنگی به این بهانه که هر دو ارتجاعی اند، و یا در افغانستان به جای اینکه نیروهایت و لوله ی تفنگت را رو به امپریالیسم آمریکا بگیری، به دو قسمت کنی و بخشی را به جنگ به آمریکا بفرستی و بخش دیگر را برای مقابله با طالبان اختصاص دهی این نشانگر ناتوانی محض شما در تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و اساسا نفی تضاد عمده است. و این مواضعی است که آواکیان و نوچه های ایرانی اش می گیرند. موضعی که  جز نفی مونیسم و وارد کردن دوآلیسم در موضع مارکسیست ها- لنینیست ها و مائوئیست ها چیز دیگری نیست.
پس اگر شما در مقابله ی دو نیرو که هر دو ارتجاعی هستند در شرایط معینی که تضاد میان خود آن دو نیرو عمده و مسلط است و نقش تعیین کننده در قبال دیگر تضادها دارد، جانب یکی را بگیری (منظور ما محور مقاومتی هاست که در جنگ اوکراین که تضاد میان امپریالیست ها عمده و تعیین کننده است، جانب روسیه ی امپریالیست را می گیرند) به کلی فرق دارد با اینکه در شرایط مشخص یک کشور(مثلا کشور چین در هنگام تجاوز ژاپن به این کشور) و یا یک اوضاع بین المللی که تضاد عمده را برای کشور خود تضاد معینی می دانی(مثلا از دیدگاه طبقه ی کارگر شوروی و در هنگام تجاوز فاشیست ها به این کشور که دشمن عمده ی آنان آلمان بود که به شوروی حمله کرده بود) و در نتیجه نیروی عمده ی خود را در مقابله با آن نیروی ارتجاعی ای قرار می دهی که از نقطه نظر آن تضاد عمده، نیرویی است که لبه تیز شمشیر تو باید متوجه آن باشد.
 نفی تضاد عمده زیر نفی دیدگاه«انتخاب میان بد و بدتر»
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
« آن ها، برای این که به خط ارتجاعی اشان رنگ و لعاب مارکسیستی( راستی مگر از دید آواکیانیست «مارکسیسم»ی هم وجود دارد؟!)بزنند، مفهوم لنینیِ «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» را ابزارگرایانه و به دلخواه تفسیر می کنند تا بگویند «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» حمایت از یک طرفِ جنگ امپریالیستی در اوکراین (حمایت از امپریالیسم روسیه) را تجویز می کند.»
هم چنان که می بینیم  حضرات، مواضع جریان هایی که در بالا همه ی آنها را یک کاسه کرده بودند با استفاده « دلخواه» و«ابزار گرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» توضیح می دهند.
تردیدی نیست که جریان های گوناگون «محورمقاومت»ی، به گونه ای«ابزارگرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» استفاده کرده اند و این افزون بر آن است که اساسا تحلیل آنها از شرایط مشخص، درست نیست. شرایط مشخص چیزی جز تضادهای مشخص نیست و هیچ تضادی را هم نمی توان شناخت مگر از دو سر آن تحلیل مشخص به عمل آید. و این کاری است که این محور مقاومتی ها درست انجام نمی دهند.
از سوی دیگر، آنها به بهانه تحلیل مشخص از شرایط مشخص، یا اصول و موازین و مواضع مارکسیسم را زیر پا گذاشته اند و یا می گذارند.( رویزیونیست های توده ای- اکثریتی که دهه هاست زیر پا گذاشته اند و گروه هایی مانند حزب کار ایران که ادعای مارکسیسم - لنینیسم دارند نیز با چنین مواضعی عملا زیر پا می گذارند).
تحلیل مشخص از شرایط مشخص به هیچ وجه به این معنا نیست که شما در هر اوضاع و احوالی پرنسیپ ها و اصول و مواضع بنیادی خود را زیر پا بگذاری- و این چنان که لنین اشاره کرد یکی از خصال رویزیونیست هاست - بلکه برعکس باید این اصول و موازین و مواضع را بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص به کار ببری.
و جالب این که خود آواکیان و پیروان ایرانی اش نیز که این اصول و مواضع و پرنسیپ های« مارکسیسم» رابا «سنتز نوین» بی خاصیت خود زیر پا گذاشته اند حکم مَثل« دیگ به دیگ می گوید روت سیاه»را پیدا کرده اند!
آواکیانیست ها در ادامه می نویسند:
«آنها با «رئال پولیتیک» تهوع آورشان، قید هرگونه موضع گیری سیاسی مستقل از مرتجعین را زده اند و مشغله شان توجیه سمتگیری با مرتجعین شده است. برخی از آنها، برای توجیه سمتگیری شان با امپریالیست های روسی و چینی، واقعیتِ عریانِ امپریالیست بودن این کشورها را انکار می کنند و برخی دیگر، با انواع سفسطه های پراگماتیستی به ترجیح یکی بر دیگری یا همان «انتخاب میان بد و بدتر» می پردازند.»( تاکید از ماست)
و اما از موضع لنینی و مائویی ما نیز می گوییم که کسانی وجود دارند که با توجه به ارتجاعی بودن برخی جریان های مقابل طبقه ی کارگر و خلق در کشورهای گوناگون، هر گونه استفاده ای از تضادهای میان آن ها را زیر نام«انتخاب میان بد و بدتر» به کلی نفی می کنند. و این ها در مورد این مساله ی مشخص نیز روی دیگر همان جریان های«محور مقاومتی» هستند.
 در واقع این همان نفی تضاد عمده است که نگارنده رد آن را از جانب آواکیان و نوچه های ایرانی اش مورد نقد قرار داده است و بر مبنای مثل «نرود میخ آهنین در سنگ»، همان قافیه های آواکیانیستی خود را تکرار کرده و می کنند. راستی که آواکیان چه نوچه های مطیعی دور بر خود گرد آورده است!؟
  اکنون به نکته اصلی بیشتر توجه کنیم:
گویا این موضع که جنگ کنونی در اوکراین امپریالیستی است موجب بُل گرفتن آواکیانیست ها شده و تصور کرده اند که فرصت مناسبی است برای اینکه نظرات فرصت طلبانه و شبه چپ آواکیان و در واقع راست روانه و رویزیونیستی وی را به عنوان نظرات نو و انقلابی قالب کنند.
این است که دو مبحث و دو مساله را با هم درهم کرده اند: یکی موضع ما در قبال جنگ امپریالیستی و دوم موضع ما در هر کشور معین و درهر اوضاع مشخص بین المللی در مورد استفاده از تضادهای میان امپریالیست های بلوک های مخالف.
 مورد اول موضع کمونیست ها در مورد هر جنگ بین المللی امپریالیستی است که از زمان مارکس و انگلس روشن بوده است. چنانچه جنگ بین دو کشور امپریالیستی و یا جنگ بین بلوک های متقابل امپریالیستی رخ دهد و سیاست حاکم بر آن امپریالیستی باشد، جنگ ارتجاعی است و باید به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی و انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل شود. در نتیجه ی چنین دیدگاهی، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص با بورژوازی خود روبروست و باید برای سرنگونی وی تلاش کند. این موضع تمامی کمونیست ها به عنوان یک کل در مورد هر جنگ امپریالیستی و یا ارتجاعی به عنوان یک کل است.
اما در چنین مواردی و در جزء وضع چنین نیست که همواره طبقه ی کارگر و کمونیست ها در هر کشور مشخص با امپریالیست ها به عنوان یک کل و با تمامی بورژوازی بین المللی روبرو باشند، بلکه آنها با بورژوازی خودی و یا امپریالیست های معینی طرف اند و این تضاد است که در این کشورها عمده است. بنابراین و در جزء، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص باید بتوانند تضاد عمده را شناسایی کرده و بر این مبنا دشمنان طبقه ی کارگر را عمده و غیرعمده کرده و و بنابراین از تضادهای میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرده لبه ی تیز حمله ی خود را بر علیه امپریالیسم و یا نیروی ارتجاعی عمده قرار دهند. این به هیچ وجه«بد و بدتر کردن» نیست که اساسا استوار به تسلط و عمده بودن تضاد بین نیروهای ارتجاعی و نقش تعیین کننده ی آنها در وضعیت مفروض است. به هیچ وجه جانب یک امپریالیست را در مقابل امپریالیست دیگر گرفتن نیست، بلکه استفاده از تضادها میان دشمنان و گسترش نیروها، علیه امپریالیسم عمده و نابودی آن است.
مشهورترین سخنان لنین در این باره که گویا هنوز به گوش آواکیان و نوچه هایشان نرسیده( و یا خودشان را به ناشنوایی می زنند) این هاست:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی، جنگی که صد بار دشوارتر، طولانی تر، و بغرنج تر از سر سخت ترین جنگ های معمولی بین دولت هاست - و در عین حال از همان پیش امتناع ورزیدن از مانور و استفاده از تضاد منافع( ولو تضاد موقتی) بین دشمنان و از سازشکاری و مصالحه با متفقین ممکنه،(ولو موقتی، ناپایدار، متزلزل و مشروط) مگر این یک موضوع بی اندازه مضحک نیست؟»( منتخب چهار جلدی، جلد دوم، قسمت دوم، بیماری کودکی چپ روی، ص 473 و 474)
می بینیم که لنین از استقاده از تضاد منافع بین نیروهای ارتجاعی و نیز مصالحه با متفقین ممکنه صحبت می کند و نه «بد و بدتر کردن».
و باز:
«پیروزی بر دشمنی نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود، و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدرهم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد ،هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم معاصر نفهمیده است»( همانجا ص474و475)(1)
می بینیم که لنین از انتخاب میان «بد و بدتر» صحبت نمی کند، بلکه از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، از به منتهی درجه به کار بردن نیرو، از متفق توده ای و... صحبت می کند.
تجارب حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه امپریالیسم ژاپن خود نمونه ای برجسته است. در آن زمان، تضاد بین طبقه ی کارگر و خلق چین و امپریالیسم ژاپن که به تجاوز به چین و اشغال آن دست زده تضاد عمده بود و نه تضاد بین امپریالیست های غربی و ژاپن؛ حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه ژاپن، به دقت از تضاد امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا و ژاپن استفاده کرد و امر انقلاب را پیش برد. آیا این« بد و بدتر» کردن است؟
می دانیم که پس از جنگ، حزب کمونیست چین تفنگ های خود را به سوی گومیندان نشانه رفت که مورد پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و غرب بود و از جانب آنها هر گونه کمک اقتصادی و نظامی به آن می شد.( نگاه کنید به مقاله ی مائو با نام درباره ی سیاست).
 پس «بد و بدتر» کردنی به معنای مورد استفاده ی آواکیانیست ها در کار نبود اما عمده و غیر عمده کردن و استفاده از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی در کار بود.
و یا جنگ جهانی دوم یک جنگ ارتجاعی بود و اینکه بگوییم در این جنگ دموکراسی بورژوایی با فاشیسم درگیر بود و ما باید از دموکراسی بورژوایی در مقابل فاشیسم دفاع می کردیم بحث درستی نبوده و نیست. زیرا ماهیت تضاد و جنگ، ارتجاعی بود. در آن زمان جنگ بین دموکراسی بورژوایی و فاشیسم و دو نوع حکومت کردن در کشورهای امپریالیستی نبود( کی چکار فاشیسم داشت اگر هیتلر به کشورهای امپریالیستی لشکر نمی کشید و آنها را اشغال نمی کرد؟) بلکه بر سر تقسیم مجدد جهان بین امپریالیست های متخاصم بود که در امپریالیسم بودن شان تفاوتی با یکدیگر نداشتند. به همین دلیل تضاد و رقابت میان امپریالیست ها بر سر کشورگشایی، تضاد عمده بود. بر مبنای چنین تحلیلی در هر کشور معین می باید جنگ داخلی علیه حکومت امپریالیستی به راه انداخت. در اینجا فرق نمی کند که این حکومت فاشیستی باشد یا دموکراسی بورژوایی. در هر دو حالت بورژوازی کشور خودی( فاشیسم یا دموکراسی بورژوایی) برای کشورگشایی و تقسیم مجدد و نه برای دموکراسی بورژوایی، طبقه ی کارگر را گوشت دم توپ منافع سرمایه دارانه و امپریالیستی خود می کند تا با کارگران کشور دیگر بجنگد.
 اما اگر در یک کشور معین فاشیسم حاکم باشد و نیروهای درونی طرفدار دموکراسی بورژوایی از جمله لیبرال ها، با فاشیسم حاکم در حال مبارزه باشند، بدیهی است که طبقه ی کارگر از آن نیروهایی پشتیبانی می کند که طرفدار دموکراسی بورژوایی هستند و با آنها وارد ائتلاف موقتی برای سرنگونی فاشیسم حاکم می شود. اینجا تضاد عمده، بین طبقه ی کارگر و قدرت دولتی حاکم است که در دست فاشیست هاست و استفاده از تضاد میان لیبرال ها و فاشیست ها، استفاده از تضاد بین دو نوع بورژوازی برای پیشبرد امر طبقه ی کارگر است. در اینجا طبقه ی کارگر به هیچ وجه مجبور نیست که گوشت دم توپ سرمایه داران شود و کارگران کشور دیگری را بکشد بلکه علیه سرمایه داران فاشیست حاکم مبارزه می کند.
در مورد شوروی استالینی مساله به صورت دیگری در می آید. اینجا فاشیسم به کشور شوروی حمله کرده است. بنابراین طبقه ی کارگر شوروی و حزب کمونیست این کشور بر مبنای منافع کشور خود، می تواند از تضاد میان امپریالیست ها در عرصه ی بین المللی استفاده کند و با هر امپریالیستی که یا با امپریالیسم آلمان در حال جنگ است و یا برای بی طرف و خنثی نگه داشتن آنها، به طور موقت جبهه ی ائتلافی تشکیل دهد. البته این جا تضادی بین حرکت کارگران در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که با امپریالیسم آلمان در جنگ قرار گرفتند با حرکت کارگران شوروی پیش می آید اما این تضاد در قبال حرکت مشترک آنها که در کشورهای آلمان، ایتالیا، ژاپن و اسپانیا و می توانست صورت گیرد جنبه ی ثانوی دارد.
 درهم کردن موقعیت های متضاد و پیچیده و حکم و تاکتیک واحدی برای همه ی آنها صادر کردن در بهترین حالت نشانگر نادانی شخص و در بدترین حالت نشان از اپورتونیسم به ظاهر چپ و در واقع راست و در نهایت رویزیونیسم است.
بر مبنای سخنان لنین، نه آواکیان و نه این نوچه های وی که جز قافیه های«پوسیده» چیزی برای تکرار کردن ندارند، هیچ چیز از مارکسیسم نفهمیده اند!
هرمز دامان
 اردیبهشت 1401
یادداشت
1-   
جناب آواکیان- و به همراه وی پیروان ایرانی اش- با عنوان کردن این نظریه ی سخیف و مشمئز کننده که کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم مورد استفاده ی رویزیونیست ها- و در ایران توده ای ها- بوده است، مباحث اساسی این کتاب را رد می کند. به بیانی دیگر، کتابی را که بنیان های تاکتیکی مارکسیسم- لنینیسم را به طور سیستماتیک و در یک به یک مسائل توضیح داده - و البته لبه ی تیز حمله ی آن متوجه جریان های «چپ رو» در مارکسیسم است - و در هر گام آن نبردی علیه رویزیونیست ها و از جمله احزاب سوسیال دمکرات حاکم بر بین الملل دوم و منشویک ها در روسیه صورت می گیرد، نفی می کند و بنابراین دلیلی برای نشنیدن این نظرات لنین پیدا می کند. نقد و بررسی نظرات آواکیان در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» به وسیله ی نگارنده صورت گرفته است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر