۱۴۰۲ خرداد ۲۴, چهارشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)
 
بهت و حیرت راه کارگری ها از نیاز طبقه ی کارگر به حکومت دیکتاتوری پرولتاریا:
«وقتی که اکثریت را دارید چه نیازی به دیکتاتوری بر اقلیت دارید!»
 
«اگر شما در اکثریت باشید چه نیازی به دیکتاتوری دارید؟»
« نیروهای کار و زحمت در اکثریت هستند و بنابراین نیازی به دیکتاتوری ندارند.»
راه کارگری ها با قیافه ای حق به جانب و با اطمینان و کیفی خاص از این که کسی جوابی برای آن ندارد این را به زبان می آورند. آنها گمان می کنند که محکم ترین دلیل را برای شعار خرافی خود آورده اند :
«خوب! یا اکثریت اید و یا نیستید! اگر نیستید که بهتر است یا دوباره برای اکثریت شدن تلاش کنید و یا دنبال کارتان بروید! اگر هستید بهتر است ترسی نداشته باشید که به دشمنان نیروهای کار و زحمت «آزادی بی قید و شرط» دهید!»
خرده بورژواهای سازشکار راه کارگری ها میانه ی کار را می گیرند. ما می خواهیم یک دموکراسی داشته باشیم که هم طبقه ی کارگر و هم نیروهای ارتجاعی در آن آزاد باشند. ما توده های کار و زحمت را داریم و بنابراین ترسی هم نداریم!»
راه کارگری های نشئه از دموکراسی بورژوایی غربی و نظرات پروفسورهای نوکر سرمایه داران غربی که شنل مارکسیسم بر دوش انداخته اند، آه و ناله شان به آسمان می رود و با بهت و حیرت بچه ای ده ساله»( لنین این را در مورد کائوتسکی می گوید) ساده لوحانه می پرسند:
«چرا قدرتی که دارای اکثریت است باید از اقلیت بترسد؟ ما اکثریت هستیم. اردوی رنج و کار، اکثریت جامعه است و ترسی از این که آزادی به اقلیت دشمنان استثمارگر و ستمگر خود دهد نخواهد داشت.»
این دیگر اوج انحطاط فکری این گروه است.
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان مارکس و انگلس طرح بود و انگلس به روشن ترین وجهی پاسخ آنها را داد. راه کارگری ها انگلس و مارکس را قبول ندارند و بر این باورند که مارکس و انگلس مال صد و پنجاه سال پیش هستند و بنابراین  دیگر کهنه شده اند!
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان لنین رویزیونیست های انترناسیونال دوم به رهبری کائوتسکی طرح می کردند و لنین پاسخ شان را داد. راه کارگری ها لنین را اساسا قبول نداشته اند و بنابراین دیگر نیازی به این که بگویند کهنه شده نداشته و ندارند.
آنها این گونه ترویج می کنند که گویا «آزادی بدون قید و شرط» ممکن است(1) و دموکراسی می تواند به طور «مطلق» وجود داشته باشد. آنها خوش خیالانه فکر می کنند اقلیت بورژوا در جامعه ی سوسیالیستی ای( البته روشن است که نظامی که راه کارگری می خواهند بسازند همچون بسیاری چون ایشان نظامی سوسیالیستی به مفهوم مارکسیستی کلمه نیست، بلکه از نوع سوسیال دموکراسی سوئدی و یا سوسیالیسم میترانی است) که تازه از دل  سرمایه داری درآمده است یک اقلیت ضعیف است و کاری از آن بر نمی آید. آنها مساله را بسیار محدود و از نگاه تنگ و بسته ی یک خرده بورژوای میانه گیر خرافاتی نگاه می کنند:
«یک یا چند حزب و گروه کوچک که بیشتر نیستند! چند تا پرچم که بیشتر ندارند! به این ها که دیگر کسی گوش نمی دهد! اردوی کار و زحمت با ماست.»
اما کافی است نگاهی به این اقلیت پس از انقلاب اکتبر بیندازیم تا ببینیم که چگونه این اقلیت توانست یک جنگ داخلی بزرگی را علیه اکثریت به راه اندازد. کافی است نگاه به پس از سال 1949به جامعه ی چین بکنیم تا ببینیم ده سال پس از پیروزی انقلاب چگونه هنوز ضد انقلاب قدیمی علیه حکومت طبقه ی کارگر می جنگید؛ و این تازه در کشوری بود که حزب کمونیست آن حداقل بیست و اندی سال با این مرتجعین نبرد نظامی کرده و وجب به وجب خاک چین را از کثافت وجودشان پاک کرده بود.
به راستی از خروشچفیست هایی که ادعا می کنند« اگر بگویید در کشور سوئد دیکتاتوری وجود دارد به شما می خندند» چه انتظاری است!
پیش از آن که سخنان لنین را در پاسخ کائوتسکی در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد بیاوریم باید اشاره کنیم که لنین در مورد اقلیت استثمار گران صحبت می کند و بنابراین در مورد دیکتاتوری پرولتاریا حرف می زند.
در شرایط فعلی کشورما بین جامعه کنونی و جامعه ی کمونیستی دوران گذاری وجود دارد که دارای دو مرحله ی انقلابی است: مرحله ی انقلاب دموکراتیک و مرحله ی انقلاب سوسیالیستی.
با توجه به این که انقلاب در مرحله ی نخستین آن دموکراتیک است چنانچه طبقه ی کارگر بتواند رهبری آن را در دست بگیرد - و پایه و اساس دیکتاتوری پرولتاریا و هدایت جامعه به سوی کمونیسم همین رهبری سیاسی طبقه ی کارگر به وسیله ی حزب کمونیست اش بر تمامی امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است - دیکتاتوری دموکراتیک خلق( یعنی حکومت طبقه ی کارگر، کشاورزان و دیگر طبقات خلقی به رهبری طبقه ی کارگر) یعنی ساخت اقتصادی دموکراتیک نوین و سیاست دموکراتیک نوین و فرهنگ دموکراتیک نوین برقرار خواهد کرد. این حکومت شکل نخستین دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکتاتوری طبقه ی کارگر در ایران است که به همراه کشاورزان و توده های زحمتکش شهر و روستا اکثریت به اتفاق اهالی است و در خلال تحول انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی به شکل کامل تر آن یعنی دیکتاتوری پرولتاریا تکامل خواهد یافت.
طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی در دیکتاتوری دموکراتیک خلق با انواع ارتجاع طرف هست: یکی ارتجاع باقی مانده از جمهوری اسلامی و دیگری ارتجاع سلطنت طلب و همچنین دیگر جریان های ارتجاعی و ضد انقلابی که ممکن است به تلاش برای سرنگونی حکومت دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست زنند. در کنار این ها با ارتجاع امپریالیستی روبرو خواهد بود که با این جریان ها رابطه ی تنگاتنگ دارد و خواهد داشت. امپریالیست ها قطعا هر گونه بتوانند توطئه خواهند کرد کما این که در تمامی انقلاباتی که در قرن بیستم و پنجاه سال اخیر به وقوع پیوسته، و از انقلاب 57 گرفته تا انقلاب نیکاراگوئه و ... این را انجام  داده ند و دوباره و ده باره نیز انجام خواهند داد. از این رو دیکتاتوری دموکراتیک خلق برای اعمال دیکتاتوری بر طبقات و نیروهایی که می خواهند دوباره نظام زیرسلطه و حکومت سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور را برقرار سازند کاملا ضروری است.
 در دیکتاتوری پرولتاریا تضاد عمده با بورژوازی ملی داخلی خواهد بود و نظام اقتصادی - سیاسی و فرهنگی سوسیالیستی برقرار خواهد شد و بر علیه هر طبقه و جریان طبقاتی که بر ضد این اقتصاد و سیاست و فرهنگ کار خرابی کند و یا بخواهد در مقابل آن بایستد و آن را سرنگون کند و از جمله رهروان نوین راه سرمایه داری که لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی مداوما آنها را بازتولید می کند دیکتاتوری طبقه ی کارگر اعمال خواهد شد.
 اکنون آن سخنان بسیار مهم  و تاریخی لنین در پاسخ کائوتسکی رویزیونیست که استاد معظم راه کارگری ها و پروفسورهای غربی شان است و پیش از آنها این پرسش را طرح کرده بود. این سخنان گرچه طولانی است اما باید بارها و بارها در مقابل رویزیونیست ها افراشته نگاه شان داشت: 
«بين کائوتسکى از يک طرف و مارکس و انگلس از طرف ديگر زمين تا آسمان فاصله است، همان فاصله‌اى که بين ليبرال و انقلابى پرولترى وجود دارد. دمکراسى خالص و «دمکراسى» صاف و ساده که کائوتسکى از آن دم مي زند تنها تکرار همان «دولت خلقى آزاد» يعنى خام فکرى خالص است. کائوتسکى با دانشمندمآبى دانشمندترين سفيه کابينه ‌نشين يا با چشم و گوش بستگى يک دختر بچه ی دهساله مي پرسد:
وقتى اکثريت در دست است چه نيازى به ديکتاتورى وجود دارد؟
 ولى مارکس و انگلس توضيح مي دهند:
براى درهم شکستن مقاومت بورژوازى،
براى ايجاد رعب و هراس در دل هاى مرتجعين،
براى حفظ اتوريته مردم مسلح عليه بورژوازى،
براى اينکه پرولتاريا بتواند دشمنان خويش را قهرا سرکوب کند.
کائوتسکى اين توضيحات را نمي فهمد .او که شيفته ی«خالص بودن» دمکراسى است و جنبه بورژوايى آن را نمي بيند، «به نحوى پيگير» اصرار مي ورزد که اکثريت، چون اکثريت است، نيازى به «درهم شکستن مقاومت» اقليت ندارد، نيازى به «سرکوب قهرى» اقليت ندارد و کافى است سرکوبى در مواردى انجام گيرد که «دمکراسى نقض شده است».(2) کائوتسکى که شيفته خالص بودن« دمکراسى» است به گونه ای غيرعمد مرتکب همان اشتباه کوچکى مي شود که تمام دمکرات هاى بورژوا همواره مرتکب آن مي گردند: به اين معنى که او برابرى صورى را)که در دوران سرمايه‌دارى سراپا کاذبانه و سالوسانه است (به عنوان برابرى واقعى مي پذيرد! مطلب بى اهميتى است!
استثمارگر نمي تواند با استثمارشونده برابر باشد.
اين حقيقت، هر اندازه هم که براى کائوتسکى نامطبوع باشد، مهم ترين مضمون سوسياليسم( یعنی تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا، دورانی که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است- دامان) را تشکيل مي دهد.
حقيقت ديگر: مادام که هر گونه امکان استثمار يک طبقه به وسیله ی طبقه ديگر به کلى از بين نرفته باشد، برابرى واقعى و عملى هم نمي تواند وجود داشته باشد.
استثمارگران را مي توان در صورت قيام توفيق‌آميز در مرکز يا برآشفتگى ارتش فى‌الفور در هم شکست. ولى به استثناء موارد به کلى نادر و مخصوص نمي توان استثمارگران را فى‌الفور نابود کرد. نمي توان از تمام ملاکين و سرمايه‌داران يک کشور نسبتا بزرگ فى‌الفور سلب مالکيت کرد. به علاوه تنها سلب مالکيت به عنوان يک اقدام قضايى يا سياسى به هيچ وجه موضوع را حل نمی کند، زيرا بايد ملاکين و سرمايه‌داران را عملا خلع ساخت و شيوه ی اداره ديگر يعنى شيوه اداره کارگرى فابريک ها و املاک را عملا جايگزين آنان کرد. بين استثمارگران، که در جريان نسل هاى طولانى هم از لحاظ معلومات و هم از لحاظ ثروتمندى زندگى و هم از لحاظ ورزيدگى مشخص بوده‌اند، و استثمار شوندگان، که توده آنان حتى در پيشروترين و دمکراتيک‌ ترين جمهوري هاى بورژوايى ذليل و نادان و جاهل و مرعوب و متفرق اند، نمي تواند برابرى وجود داشته باشد. استثمارگران تا مدت هاى مديدى پس از انقلاب يک سلسله برتری هاى عملى عظيمى را ناگزير حفظ می کنند: پول در دست آنها باقى مي ماند(پول را فى‌الفور نمي توان از بين برد)، مقدارى از اموال منقول، که غالبا مقدار قابل ملاحظه‌ ای است در دست آنها باقى مي ماند، ارتباط آنها، ورزيدگى آنان در امر سازمان دادن و اداره کردن، وقوف آنان بر کليه «رموز» (عادات، شيوه‌ها، وسايل و امکانات) کشوردارى، معلومات عالی تر آنان، نزديکى آنان با کادر عالى فنى(که به شيوه بورژوازى زندگى و فکر مي کند) ورزيدگى به مراتب بيشتر آنان در امور نظامى )که موضوع بسيار مهمى است) و غيره و غيره باقى مي ماند.
اگر استثمارگران فقط در يک کشور شکست خورده‌اند )و البته اين يک مورد معمولى است زيرا انقلاب همزمان در يک سلسله از کشور استثناء  نادرى است)، باز هم از استثمارشوندگان نيرومندترند، زيرا ارتباطات بين‌المللى استثمارگران دامنه عظيمى دارد. اينکه بخشى از استثمارشوندگان از بين خود کم‌ رشدترين توده‌هاى دهقانان ميانه‌حال و پيشه‌وران و غيره از دنبال استثمارگران می روند و مي توانند بروند موضوعى است که تاکنون تمام انقلاب ها و از آن جمله کمون آن را نشان داده است)زيرا در بين ارتش ورساى، پرولترها هم بودند، مطلبى که کائوتسکى عملا آن را «فراموش کرده است»).
با چنين اوضاع و احوالى اين پندار که در يک انقلاب نسبتا عميق و جدّى موضوع را فقط و فقط مناسبات اکثريت با اقليت حل مي کند، بزرگترين کُند ذهنى، سفيهانه‌ترين خرافات يک ليبرال متعارفى، فريب توده‌ها و مکتوم داشتن يک حقيقت تاريخى عيان از آنان است. اين حقيقت تاريخى عبارت از آن است که در هر انقلاب عميقى مقاومت طولانى، سرسخت و تا پاى جان استثمارگران، که سال ها برتري هاى عملى زياد خود را بر استثمار شوندگان حفظ می کنند، در حکم قانون است. استثمارگران هيچ گاه - مگر در تخيلات شيرين کائوتسکى سفيه شيرين زبان - بدون آنکه برترى خود را در نبرد نهايى و تا پاى جان و در جريان يک سلسله نبرد به معرض آزمايش گذارند، تابع تصميم اکثريت استثمارشوندگان نخواهند شد. گذار از سرمايه‌دارى به کمونيسم يک دوران تاريخى تام و تمام است. مادام که اين دوران به سر نرسيده است، براى استثمارگران ناگزير اميد برگرداندن قدرت باقى می ماند و اين اميد هم به تلاش هايى براى اعاده قدرت تبدیل می شود. استثمارگران سرنگون شده که انتظار سرنگونى خود را نداشتند، آن را باور نمی کردند، فکر آن را هم به خیال خود راه نمي دادند، پس از نخستين شکست جدّى با انرژى ده بار شديدتر و با سبُعيت و کين و نفرتى صد کرت فزون تر براى برگرداندن«بهشت» از دست رفته، براى خاطر خانواده‌هاى خود، که آن سان خوش و راحت می زيستند و اکنون «عوام‌الناس رذل» اين سان آنها را به خانه‌ خرابى و فقر(يا به کار «ساده...») محکوم می سازند، به نبرد دست می زنند. و اما از دنبال استثمارگران سرمايه‌دار، توده وسيع خرده بورژازى کشيده مي شود، که تجربه تاريخى ده ها ساله تمام کشورها درباره وى نشان مي دهد که چگونه اين توده مردّد و متزلزل است، امروز از دنبال پرولتاريا مي رود و فردا از دشواري هاى انقلاب مي هراسد و از نخستين شکست يا نيمه شکست کارگران، دچار سراسيمگى مي شود، اعصاب اش به رعشه مي افتد، خود را به اين سو و آن سو مي زند، نُدبه و زارى مي کند، از اردوگاهى به اردوگاه ديگر مي گريزد... مانند منشويک ها و اس‌آرهاى ما.
و با چنين اوضاع و احوالى، در دوران جنگ حاد و تا پاى جان، هنگامي که تاريخ مساله وجود يا عدم امتيازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور مي گذارد از اکثريت و اقليت، از دمکراسى خالص، از عدم لزوم ديکتاتورى و از برابرى استثمارگر با استثمارشونده دم مي زنند!! چه کُند ذهنىِ بى پايان و چه کوته فکرىِ بى انتهايى براى اينکار لازم است!»( مجموعه آثار یک جلدی، ص 638-637 ، تمامی تاکیدها از لنین است)
این هاست نظرات لنین و این هاست پاسخ به کائوتسکی استاد راه کارگری ها که پرسش راه کارگری ها را صد سال پیش از این طرح کرده بود!
شکی نیست که اکنون و به گونه ای نسبی کارگران نیز به  برخی از وجوهی که لنین در وصف امکانات استثمارگران بر می شمارد دست یافته اند( مثلا سطح سواد و یا درجه ی پیشرفت تخصص به دلیل تغییر در تکنولوژی در صنعت و یا کشاورزی)، اما وضع در کل بدتر از زمانی شده است که لنین این عبارات را نوشته است. و این  به این علت است که تضادها شدیدتر و مبارزه ی طبقاتی دامنه دارتر و خشن تر و دارای کیفیتی تکامل یافته شده است. کافی است نگاهی به انقلاب های کشورهای عربی بکنیم تا ببینیم که چگونه ارتجاع و امپریالیسم توطئه پشت توطئه تدارک دیدند و این انقلاب ها را به شدیدترین وجهی خفه کردند.
از سوی دیگر توجه لنین به گونه ای عمده بر استثمارگران سرنگون شده است و نه نمایندگان نوین بورژوازی که از درون جامعه ی سوسیالیستی و حزب کمونیست سر بر می آورند( گرچه به وضع متزلزل خرده بورژازی در نظام سوسیالیستی و دنباله روی اش از بورژوازی اشاره می کند).
بر مبنای تجارب شوروی و چین این تنها استثمارگران کهنه نیستند که باید با دیکتاتوری پرولتاریا با آنها مقابله کرد و نابود و یا مطیع شان ساخت. خرده بورژوازی هر روز بورژوازی می زاید و بورژوازی درون حزب نفوذ می کند و موقعیت و مقام به دست می آورد و می خواهد نقش تعیین کننده در تدوین سیاست ها و برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داشته باشد و به این ترتیب جامعه را از راه سوسیالیستی منحرف کرده و به راه سرمایه داری بکشاند.
این دسته های اخیر موفق شدند که در شوروی و چین کودتا کنند و حکومت های طبقه ی کارگر را به زیر کشند و حکومت سرمایه داران را از نو برقرار کنند. هم شوروی و هم چین نشان دادند که از دو وجه دیکتاتوری برعلیه استثمارگران کهنه که در آغاز تثبیت حکومت طبقه ی کارگر ضروری است و نمایندگان بورژوازی که از درون حزب سر بر می آورند، این دومی بسیار مهم تر است و بدون حل و فصل اساسی تضادهای طبقه ی کارگر با این جریان ها طی دوران طولانی دیکتاتوری پرولتاریا نمی توان به جامعه ی کمونیستی رسید.
شکل های پیشگیری و از قدرت پایین کشاندن این بورژوازی نوخاسته ی درون حزب و نیاز به اعمال دیکتاتوری پرولتاریا بر آنها را انقلاب بزرگ فرهنگی- پرولتاریایی چین نشان داد و راه را گشود. 
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1402
یادداشت ها
1-    تحقق «آزادی بدون قید و شرط» یا «بی حد و مرز» یک امر ناشدنی و غیرممکن است. در جامعه - همچنان که در طبیعت - همواره مرز وجود دارد و از جمله برای آزادی. آزادی نسبی و تاریخی است و نه مطلق و غیرتاریخی. گشایش آزادی و افق های آن نیز تاریخی و بسته به رشد مادی و معنوی جامعه است. از سوی دیگردر جامعه ی طبقاتی آزادی طبقاتی است و هیچ طبقه ای به دشمنان طبقاتی خود آزادی بدون قید وشرط (یا همان «دموکراسی خالص») نمی دهد. تفاوت در این است که دیکتاتوری بورژوازی دیکتاتوری بر اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان است و آزادی برای اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران اما دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری بر اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران است و گسترده ترین آزادی و دموکراسی برای اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان.  این که طبقه ی کارگر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است به مرتجعین و دشمنان طبقاتی خود مثلا در چارچوب های معینی آزادی هایی بدهد آن هم برای این که توده ها نظرات مرتجعین را بشنوند و رفتار و کردار آنها را ببینند، کاملا مشروط به شرایط خود این طبقه و وضع داخلی و بین المللی است.
2-    جالب اینکه«دموکراسی بدون قید و شرط» راه کارگری سرکوب در موارد« نقض دموکراسی» را که به هر حال «قید و شرطی» است وارد«دموکراسی بدون قید و شرط» خود نمی کنند و از این نظر از کائوتسکی نیز عقب مانده تر و فسیل ترند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر