۱۴۰۲ خرداد ۲۶, جمعه

درباره ی باقر پرهام - کسی که «شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!

 
درباره ی باقر پرهام*
 
کسی که به گفته ی خودش«شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!
 
 باقر پرهام متولد 9 تیر1314 یکی از مترجمین با سابقه ی متون جامعه شناسی و اقتصادی و فلسفی در 7 خرداد 1402در کالیفرنیای آمریکا درگذشت. از نظر سیاسی وی نخست از هواداران طبقات میانی و بین دموکراتیسم خرده بورژوازی و لیبرالیسم بورژوایی در نوسان بود و پس از چرخش هایی به سوی راست و ارتجاع مشاورسرمایه داران بوروکرات سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم گردید.
عمده کارهای مهم وی ترجمه هایش از آثار مارکس و هگل و یا درباره ی هگل است. کتاب هایی که از مارکس ترجمه کرده است نقد اقتصاد سیاسی (گروندریسه) در دو جلد با همکاری احمد تدین و سه کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه 1850- 1848 و هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه می باشد. مهم ترین کتابی که از هگل ترجمه کرده است پدیدارشناسی جان( که با نام های پدیدارشناسی ذهن نیز ترجمه شده است) است. کتاب هایی نیز درباره هگل از رژوه گارودی و ژان هیپولیت  به فارسی برگردانده است.
برخی نظرات و تحلیل ها و نیز ترجمه اش از آثار اقتصادی و تاریخی مارکس این شائبه را پدید می آورد که وی گرایش چپ هم داشته که شاید تا حدودی درست باشد( مقالات نخستین وی در مجله جهان نو منتشر می شده وهمکاران این مجله بیشتر معروف به داشتن گرایش ترتسکیستی بودند). با این حال، او به عنوان یک نظریه پرداز اجتماعی و یا سیاسی( که ظاهرا ادعایی هم در مورد آن نداشته است) نقش چندان بارزی در تکامل فرهنگی و سیاسی جامعه خویش نداشته است و اگر وی را حتی با کسانی مانند حسین آریانپور و یا برخی توده ای های پرکار دیگر که در عرصه ی ترجمه ی آثار تاریخی و یا ادبی کار کردند( کریم کشاورز، ابراهیم یونسی، محمد قاضی و...) و از میان گرایش های دموکرات و لیبرال با کسانی مانند حمیدعنایت و عبدالحسین زرین کوب مقایسه کنیم وزنه به سود افراد اخیر سنگینی می کند.
 از میان مقالات وی که در دهه های 40 و 60 و 70  نوشته و در کتابی با نام باهم نگری و یکتانگری آمده است و نیز کتابی با نام با نگاه فردوسی (مبانی نقد خرد سیاسی در ایران) تنها برخی اهمیت دارند؛ مانند علوم اجتماعی و کشورهای زیر سلطه( 1348) و بررسی و تحلیل کتاب سفرنامه ی ابن بطوطه ( 1360)و یا مقاله ی نگاهی به نظرات نائینی...(1364). جدا از ترجمه های کتاب های جامعه شناسی و فلسفی آنچه به وی اهمیت می دهد نقش وی در کانون نویسنده گان ایران و به ویژه در شب های شعر گوته در پیش از انقلاب 57 است.  
     تغییرات سیاسی و دلایل فلسفی و جامعه شناسی و روانشناسی وی
مهم ترین وجه باقر پرهام در عرصه ی نظری و سیاسی تغییرات مداومی است که داشته است. از هواداری از جریان های ملی و مصدقی همچون حزب ایران( به گفته ی خودش درگفتگو با سیفی شرقی حزب توده در شهرمحل زندگی وی شعبه نداشته است) در سال های کودتای 28 مرداد 32 تا نوسان بین جریان های دموکرات خرده بورژوایی و لیبرال- بورژوایی در کانون نویسندگان ایران تا این دوره ی اخیر مشاور مرتجعینی همچون رضا پهلوی و سلطنت طلبان.
این مترجم آثار فلسفی و جامعه شناسی تغییرات و چرخش های نظری و سیاسی در یک فرد را چنین تبیین می فرمایند:
« منظور این است که این گونه چرخش ها و تغییر روحیه ها ذاتی آدمی است. انسان موجود زنده ای است که به تناسب شرایط حاکم بر زندگانی اجتماعی اش حالات و روحیات و نگره ها و رفتارهایش تغییر می کند. و از بابت این تغییرها هم به هیچ وجه مستوجب سرزنش نیست. شآن آدمیت همین است.»( با هم نگری و یکتانگری، مجموعه مقالات، انتشارات آگاه، 1378، مقدمه ی مولف، ص 10)
این استدلال سفسطه ای بیش نیست. زیرا نفس تغییر کردن را که ذاتی همه چیز و از جمله انسان است مقدمه قرار می دهد و تغییر جایگاه اجتماعی و سیاسی از دیدگاه و منافع یک طبقه به طبقه ی دیگر که نه ماهیت ذاتی انسان، بلکه ریشه و ماهیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد از آن نتیجه می گیرد و به این ترتیب دومی را یعنی آنچه وی آن را تغییر در«شرایط حاکم بر زندگی اجتماعی» می نامد به وسیله ی نخستین تبیین و توجیه می کند. حال آنکه اگر چه تغییر از یک طبقه به طبقه ی دیگر در جامعه ممکن و جاری است اما مطلق نیست و بسیاری انسان ها هستند که در یک طبقه به دنیا می آیند و در همان طبقه می میرند و یا بسیاری برای منافع و آرمان های یک طبقه مبارزه می کنند و جایگاه شان را تغییر نمی دهند و تا پایان به منافع و آرمان های آن طبقه وفادار می مانند. این در مورد برخی افرادی که از یک طبقه به طبقه ی دیگر مثلا از بورژوازی به پرولتاریا می پیوندند نیز صدق می کند و این افراد جایگاه نوین خود را تغییرنداده بلکه در آن مستحکم و استوار می شوند. 
 برمبنای نظر ارائه شده تغییر جایگاه از جبهه ی خلق به جبهه ی ضد خلق و از طبقه ی استثمار شده به طبقه ی استثمار کننده( و یا برعکس) ذاتی مردمی است که در خلق و یا در طبقه ی استثمارشده( و یا برعکس آن) هستند. از این دیدگاه اگر فردی در دوره ای خودش را هوادار توده ها و امر نو و انقلاب می دانست و سپس هوادار ضد انقلاب و ارتجاع شد، این تغییر سیاسی« ذاتی» روحیه ی انسانی و سرشت ازلی وی بوده است و چنین آدمی مستوجب هیچ گونه سرزنشی نیست و لابد افشاگری و مبارزه ای هم نباید علیه وی صورت گیرد. 
به راستی اگر مارکس و انگلسبه این «استدلال ماهرانه» پی برده بودند هرگز به پرودون و لاسال و دورینگ و غیره برخورد نمی کردند!
و اگر لنین نیز به این «تحلیل زبرعقلانه» پی برده بود محال بود به پلخانف و کائوتسکی و دیگر اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی که به طبقه ی کارگر خیانت کرده و به جبهه ی استثمارگران و امپریالیست ها پیوستند، برخورد و آنها را سرزنش کند!؟
مبارزه ی سیاسی«آلودگی» و «بازی» است!
جالب این که پس از دوره ای که با حزب ایران بوده در مورد دخالت در سیاست چنین می گوید:
«پیش از این دو دادگاه، در همان سال سی و سه، که هنوز در دبیرستان تربیت بودم، با توجه به دو اتفاقی که برایم رخ داده بود، نشستم و فکر کردم که این گونه آلودگی های از سر جوانی و احساسات، نه از لحاظ وضع زندگی و معیشت خودم و خانواده ام، نه از نطر علاقۀ شخصی ام به ادامۀ تحصیل و جست و جوی شغل مناسبی برای خودم، از هیچ لحاظ، به درد من نمی خورد. دریافتم که من مرد به اصطلاح مبارزۀ سیاسی و در گیری با پلیس، آنهم از این قماشی که من با آن اشنائی پیدا کرده بودم، نیستم، و بهتر است که این گونه بازی ها را به کلی کنار بگذارم و دنبال تحصیلم باشم.همین کار را هم کردم، و از همان تاریخ دیگر به هیچ وجه علاقه ای به این کارها نداشتم و از پرداختن به سیاست به کلی رویگردان شدم، و به کار فرهنگی روی آوردم.»( گفتگوی سیفی شرقی با باقرپرهام در سال 2011، فصلنامه ی ره آور. تاکید از ماست، این متن در اینترنت یافت می شود)
آنچه در این متن جای بحث دارد- جدا از تضاد بارزش با آنچه در 1378 یعنی 12 سال پیش از آن به زبان آورده - نگاه آشفته و درهم وی به اینکه چرا به فعالیت سیاسی ادامه نداده است می باشد. وی از یک سو خود را«مرد مبارزه ی سیاسی و درگیری با پلیس» ندانسته (اگر مفهوم «مرد» را خاص و منظور از آن را خودش بدانیم عذری معقول است!) و از سوی دیگر گرایش های سیاسی و فعالیت سیاسی حزبی را«آلودگی های از سر جوانی» و« بازی» می نامد. به این دیدگاه باید واژه ی«به اصطلاح مبارزه ی سیاسی» را که نشانگر تحقیر مبارزه ی سیاسی است افزود تا دیدگاه فرصت طلبانه اش بیشتر مشخص شود.
به این ترتیب اگر فردی دنبال تحصیلات باشد و در نهایت به «کار فرهنگی» بپردازد دست به «بازی» نزده و«آلوده گی» پیدا نمی کند اما همین که این فرد وارد مبارزه ی سیاسی شد وارد «بازی» شده و«آلوده گی» پیدا می کند.
 بر مبنای این دیدگاه، جدا از اینکه تحصیل کرده گانی که جزو نیروهای ارتجاع و امپریالیسم هستند و علم و دانش خود را در خدمت این طبقات قرار می دهند و یا فرهنگی کاران شیاد و ریاکاری را که به چنین نیروهای پلید و جنایتکاری خدمت می کنند باید تقدیس کرد، می باید مبارزه ی سیاسی حزبی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش را نیز تعطیل کرد؛ چرا که این ها «بازی» است و موجب «آلوده گی» می گردد. نتیجه این که روشنفکران این طبقه ( و طبعا خود کارگران پیشرو نیز) باید تنها دنبال«تحصیلات» و علم و دانش و یا در بهترین حالت«کار فرهنگی» باشند!
اول آدم دیگری شوید و بعد عالم دلخواه خود را بسازید!
وی در مقدمه ای که در سال 1378 بر مجموعه مقالات خود با نام باهم نگری و یکتانگری نگاشته چنین می نویسد:
«... در گذشته یعنی در سال های 1950 تا 1975، همه ی ما شیفته ی انقلاب بودیم. همه ما می خواستیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم . می گفتیم  آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست- عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. و هیچ به ذهن مان نمی رسید که ساختن این عالم دیگر خودش نیازمند آن است که آدم دیگر پیشتر از آن ساخته شده باشد تا بتواند عالم دلخواه خودش را بیافریند. »( درهم نگری و یکتانگری، پیشین، ص 9)
بر طبق این دیدگاه باید در هر جای دنیا انقلاب شده مثلا در روسیه یا چین و در افریقا و آسیا و آمریکا، اول مردم خودشان را تغییر داده و آدم های نویی شده باشند و سپس انقلاب کرده باشند! و بنابراین مردم ایران هم نخست مثلا باید بروند مطالعه کنند و روی خود کار کنند وخودشان را از نظر دیدگاه و روان شان تغییر دهند و سپس به خیابان آمده و انقلاب کنند!؟ دیدگاه ناب ایده آلیستی و البته نوع عامیانه اش را از این بهتر نمی توان بیان کرد!
بنابراین می توان نتیجه گرفت که اگر مارکس به طبقه ی کارگرگفته که عمل در درجه اول اهمیت است و دگرگون کردن جهان در عمل مبارزه نخست و دگرگون کردن خود در جریان این عمل در پی آن می آید، حرف اشتباهی زده بود!
جالب این که این فرد که مرد مبارزه ی سیاسی نبوده زمانی که به آمریکا رفته مشاورسیاسی جناب رضا پهلوی شده است!؟ لابد باید به این نتیجه رسید که «اگر می خواهید انقلاب کنید برای تغییر خود نخست به ضدانقلابیون و مرتجعین بپیوندید»!؟
تغییر نگرش در مورد مفهوم انقلاب
در همین متن پس از داستان سرایی در این مورد که انقلاب« دریای سهمگین و بیکرانه ای» بود و« قایق ما شکسته» و چنین و چنان، می نویسد:
« مهم ترین این موارد تغییر نگره ی ما نسبت به مفاهیمی چون انقلاب، سرمایه داری، و غرب است...این جا بودکه چشمانمان باز شد و دریافتیم که انقلاب کار سهلی نیست؛ شیفتگی خود به خودی نسبت به انقلاب  چه عواقبی ممکن است به بار آورد. این جا بود که درباب خود مفهوم انقلاب به تامل نشستیم و شروع کردیم به ارزیابی نگره های پیشین خود از این مفهوم.»( همانجا، ص 9)
 و بنابراین انقلابی بودن را ارتجاعی شدن فهمیدیم!
این ها را نباید صرفا واکنشی نسبت به انقلاب 57 که به وسیله ی خمینی و جریان مرتجع حاکم به بیراهه کشیده شد بلکه در واقع باید تغییر نگرش در مورد نفس انقلاب دانست. به این نفس انقلاب، باقر پرهام در همان سال انقلاب هم باوری نداشت. او در آن زمان هم بیشتر یک لیبرال بود تاحتی یک دموکرات.
در متن بالا همچنین صحبت هایی در مورد کشورهای غربی می کند که نشان از خودباخته گی کامل وی دارد.
سرفرود آوردن در مقابل غرب و تحقیر ملت خویش
یکی از چرخش های مهم نظری پرهام که چرخش های بعدی وی یعنی نماندن حتی از یک دیدگاه لیبرالی در چارچوب منافع ملت ایران و پیوستن به ارتجاع کمپرادوری و امپریالیستی را توضیح می دهد در عبارات زیر آمده است که در سال 1378 نوشته است:
« موضوع دیگر، تفاوت نظر و نگره افراد نسبت به مفاهیم سرمایه داری و غرب است. روزگاری بود که این هر دو، دو شیطان مجسم، دو مسئول همه ی ناآرامی ها و بدبختی های جهان به شمار می رفتند. هنوز هم برای بسیاری که در خط سیاسی معینی بسیج شده اند( منظورش گویا توده ای هاست اما به آنها محدود نشده و به گونه ای عام مارکسیست ها را در نظر دارد) وضع به همین منوال است. ولی برای بسیاری دیگر از مردمان که از سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی، به آگاهی و ابتکار خود در ماجراها درگیر بودند (پرهام خودش و امثال خودش را می گوید!) نه همچون اجزایی بی نام و نشان در سیل یک حرکت جمعی،( منظورش چپ ها است!)مفاهیم سرمایه داری و غرب هم دیگر به همان صورتی نیستند که در گذشته بود( نظر پرهام تغییر کرده است): نگره ی جدید نسبت به این مفاهیم، بی آن که جهت انتقادی خود را از دست داده باشد(خوب حالا یک انتقادکی باقی مانده!)، نسبت به گذشته عمیق تر و سنجیده تر شده است( گویا این «عمق» و«سنجیده گی» کار را به مشاورت ارتجاع رساند!). غرب اگر غرب شده و برجهان فرمان می راند، این فرمان روایی و سروری را از جمله مدیون توانایی های ذاتی خویش است( عجب کشفی! خوب لابد نژادشان بهتر از نژادهایی است که در کشورهای زیرسلطه هستند! سرمایه داران حاکم بر این کشورها هم همین را می گویند و به خورد مردم شان و از جمله طبقه ی کارگر می دهند!)، توانایی هایی که جوامع زیرسلطه غرب و سرمایه داری غربی از آن ها محروم اند( وای به حال ملت ما که از توانایی های ذاتی اندیشیدن، اختراع کردن و رشد تکنولوژی و صنعتی شدن محروم است! هر بلایی استعمار و امپریالیسم به سرمان آورده حق مان است دیگر!). عقب مانده گی فقط پدیده ای یک طرفه و وابسته به زور و قدرت اجبار از یک سو بر سوی دیگر نیست( خوب! این استدلال هم دیگه نخ نما شده و کمتر مرتجعی هست که در مخالفت با نظریه ی امپریالیسم از این استدلال استفاده نکرده باشد!)، پدیده ای است از جمله وابسته به ناتوانی ها و سستی های ذاتی طرف عقب مانده، فرهنگ و  تمدن برتر، برتری را به دست می آورد و فرهنگ و تمدن عقب مانده با نالیدن و آه و زاری سردادن نیست که می تواند ضعف ضعف های ذاتی خود را بپوشاند و محملی برای توجیه عقب ماندگی خود بتراشد.»( ص 11، تمامی عبارات داخل پرانتز و تاکیدها از ماست)
 این ها نه انتقاد از گرایش دروغین ضدغربی و به اصطلاح ضدامپریالیستی سران مرتجع جمهوری اسلامی است و نه مثلا سقلمه زدن دوستانه به مردم کشور خود برای این که به حرکت آیند و نه نقد مثلا توده ای ها و اکثریتی ها و راه کارگری ها که به دنبال شوروی امپریالیستی خروشچفی و برژنفی هر چرندی را در مورد سوسیالیسم در این کشورها به زبان می آوردند و این سال ها همه وقت مقاله و کتاب و سفرنامه و تحلیل نامه می نویسند که ما چقدر اشتباه کردیم و در این کشورها سوسیالیسم نبوده است.(1)
این ها سرفرود آوردن در مقابل ملل غرب و ستایش ملل غرب و به ویژه با ذاتی خطاب کردن استعدادهای آنها و تحقیر ملت خویش و تقبیح نظر مبارزان پیشرو و انقلابی و دموکرات ایران از صد سال پیش به این سو است. اینها همچنین موضع گرفتن در مقابل لنینیسم و آب پاکی ریختن بر سر استعمار و امپریالیسم است.
از سوی دیگر تحلیل علل درونی عقب مانده گی های خلق ما تا جایی که تحلیل و انتقاد واقعا درست و اصولی و بر مبنای احترام به خلق باشد محرک تفکر و پیشرفت است، اما آنچه دیده شده است تحلیل ها و نقدهایی است نادرست( و یا درست و نادرست را درهم کردن) که مقاصد دیگری و از جمله آرایش چهره ی استعمار و امپریالیسم  در پس آن پنهان بوده است. اگر برخی کتاب هایی که به این مساله پرداخته اند مثلا چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد نوشته ی کاظم علمداری را بخوانیم می بینیم که هم تحلیل در مجموع نادرست است و هم از سر خیرخواهی نبوده و طرف گرایش به ارتجاع و امپریالیسم داشته و دارد. حرص و جوش پرهام هم چنانکه جهت گیری بعدی وی نشان می دهد از «سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی» نبوده بلکه ازهمین  زمره است.
دلایل پرهام برای ترجمه ی آثار مارکس
روشن نیست که دلایلی که وی برای ترجمه ی دیگری از آثار مارکس می آورد با چه انگیزه هایی است و مثلا سانسور حکومت چه اندازه در بیان آنها موثر بوده است! اگر به آنچه خود وی می گوید نگاه کنیم می بینیم این دلایل منطقی نیست:
« از هیجدهم برومر لوئی بناپارت یک ترجمه ی معروف به «جلد سفید» در اوائل انقلاب در ایران منتشر شده است. و این مهم ترین دلیل اقدام ما به ترجمه ی مجدد این کتاب بوده: آن ترجمه ی«جلد سفید»هر کیفیتی که داشت ترجمه ای مستقل نبود؛ ترجمه ای بود وابسته به یک حزب سیاسی، به همین دلیل دور از دسترس عامه ی مردم بود. ما به صلاح جامعه ی خود نمی دانیم که اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد. مارکس - به رغم نقش فعال خویش در جنبش انقلابی کارگران جهان- متفکری کلاسیک است که سخنانش، اگر چه در بسیاری از موارد به حقیقت نپیوسته، آموختنی و آموزنده است. آثار چنین متفکری- در کنار آثار فیلسوفان و متفکران دیگر- باید جای شایسته ی خود را در دانشگاه ها و مراکز آموزشی و پژوهشی ما، و در بین عامه ی کتاب خوانان ایرانی داشته باشد.»( هجدهم برومر لوئی بناپارت-  نشر مرکز، چاپ اول سال 1377- یادداشت مترجم)
چنانچه فرض را بگذاریم که در زمان ترجمه ی پرهام، کتاب های جلد سفید تنها درون تشکیلات می چرخیده و به هر دلیلی در دسترس عموم نبوده شاید بتوان«مهم ترین» دلیل پرهام را برای  ترجمه ی این کتاب ها درست دانست.
اما همچنان که خود وی اشاره می کند این کتاب ها از سال 57 به این سو در دسترس عموم بوده است و این که مثلا یک توده ای آنها را ترجمه کرده است بر فرض که حتی مقدمه ای بر مبنای افکار حزب اش بر آن نوشته باشد که مخالف روح کتاب باشد به هیچ وجه نفس استقلال خود کتاب را به شرط آن که ترجمه درست و روح نثر کتاب در زبان اصلی حفظ شده باشد(مثلا نوشته ای که گرم و پر شورو جاندار است در ترجمه به نوشته ای سرد و بی روح و مرده تبدیل نشده باشد) از بین نمی برد. چنانچه بر مبنای منطق پرهام پیش رویم باید تنها ترجمه ی افرادی را«مستقل» بدانیم که به حزب سیاسی ای تعلق ندارند و این بسیار بی معنی است به ویژه که چنین افراد«مستقل» و بی جهان بینی و نظرات سیاسی ای وجود ندارند.
 از سوی دیگر گمان نمی کنیم که اگر یک حزب سیاسی دست به ترجمه ی کتابی از مثلا پیشوایان فکری اش( در اینجا کاری به حزب توده نداریم) به هر شکل و از جمله اوراق مخفی بزند مرتکب خلاف شده است. تازه، بسیاری از افراد این ترجمه ها را می خوانند بی آنکه برایشان اهمیت داشته باشد که نظرات سیاسی فردی که آن را ترجمه کرده چه بوده است. بنابراین این سخن وی که مخالف آن است که« اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد» معقولیتی ندارد. تازه مگر خود پرهام - گیریم نه آشکارا- بدون گرایش حزبی و سیاسی بوده است؟
و سخن آخر: 
این که چرا وضع باقر پرهامی که در جوانی پرشر و شور بوده چنین می شود ریشه در شرایط جامعه ی زیرسلطه و طبقاتی ما دارد. در مقاله ی بعدی به مهم ترین عواملی که می تواند موجب چنین تغییراتی شود می پردازیم.
م- دامون
نیمه ی دوم خرداد 1402
*این مقاله در دو بخش است. بخش نخست به برخی نظرات پرهام و چرخش های وی می پردازیم و در بخش دوم که مقاله ی مستقلی است به برخی از دلایل تغییرات افراد از یک طبقه به طبقه ی دیگر و یا از جبهه انقلاب به جبهه ی ضدانقلاب و ارتجاع توجه می کنیم.
یادداشت
1-    اینها بسیاری از نکاتی را بلغورمی کنند که نزدیک به هفتاد سال پیش و پس از کنگره ی بیستم حزب کمونیست شوروی و سخنرانی خروشچف، نخست مائو و حزب کمونیست چین و سپس بسیاری از احزاب مائوئیست آن را از نظر تئوریک- سیاسی و سپس اقتصادی تحلیل کردند. آنچه این حضرات در مورد اکتشافات خویش در بازدید از جمهوری های کنونی شوروی سابق و یا کوبا می گویند برای مائوئیست ها تازه گی ندارد. تفاوت این است که نقد این حضرات از شوروی سابق یا کوبا هم رویزیونیستی است منتهی عموما از نوع اروپای غربی آن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر