۱۴۰۰ مرداد ۲۴, یکشنبه

این نوشته بخشی است از مقاله ی جنبش توده ای اخیر و چگونگی اشکال تکامل آن که از آن مقاله حذف و نوشته ای مستقل شده است. وضع عمومی جنبش جاری

 

 این نوشته بخشی است از مقاله ی جنبش توده ای اخیر و چگونگی اشکال تکامل آن که از آن مقاله حذف و  نوشته ای مستقل شده است. 

وضع عمومی جنبش جاری

دو بخش بارز در وضع عمومی جنبش جاری
چنانچه به وضع کنونی جنبش طبقات مردمی و ملی ایران (1)نگاه کنیم می بینیم که دو بخش خصلت بارز دارند:
 یکی مبارزات صنفی طبقه ی کارگر است که روز به روز گسترش یافته و رشته ها، موسسات، کارخانه ها و کارگاه های بیشتری را در بر می گیرد و دیگری جنبش خود انگیخته ی خیابانی است که طبقه ی کارگر نیز جزیی از آن به شمار می آید اما تنها به طبقه ی کارگر محدود نشده بلکه به ویژه لایه های تهیدست خرده بورژوازی شهری و در برخی مناطق روستاییان بی چیز را نیز در بر می گیرد. خواست اساسی این جنبش، سرنگونی حکومت است.
جنبش طبقه ی کارگر
در مورد مبارزات طبقه ی کارگر باید گفت که این مبارزات اساسا به شکل اعتصاب های اقتصادی است. یعنی طبقه ی کارگر خواست هایی در چارچوب نظام کنونی طرح کرده و آنها را به وسیله اعتصابات صنفی خود دنبال می کند. این خواست های اقتصادی گر چه از نارضایتی عمیق طبقه ی کارگر از شرایط کنونی خود بر می خیزد و اساسا مبارزه ای است با سرمایه داران دزد و اختلاس گر حاکم و به هر حال در راستای نارضایتی عمومی از وضع حاکم بر ایران و جنبش های موجود بر علیه نظام حاکم بر می خیزد، اما از نظر محتوای جاری خود در جهتی غیر از جنبش توده ای واقع می گردد که شعار اساسی آن «سرنگونی جمهوری اسلامی»(2) است و عجالتا راه رسیدن به آن را در گسترش راهپیمایی ها، خیزش ها و شورش های خود انگیخته ی شهری و روستایی می بیند.
به این ترتیب شکل و محتوی ( و نه لزوما محتوی درونی تر و پنهان تر)کنونی مبارزات طبقه ی کارگر در انطباق با شکل و محتوی مبارزات توده ای نیست و نسبت به آن عقب مانده و از جهاتی کاملا در جهت مخالف آن قرار دارد. به این معنا که در حالی که مبارزات توده ای خواهان سرنگونی و برچیدن این حکومت و برپایی یک حکومت دموکراتیک است، طبقه ی کارگر با اعتصابات اقتصادی خود می خواهد به خواست هایی دست یابد که در چارچوب همین حکومت است و با ماندن این حکومت  در تضاد قرار نمی گیرد.
این البته به این معنا نیست که طبقه ی کارگر خواهان تداوم این حکومت است و یا اینکه فکر می کند می تواند به خواست های خود در این حکومت دست یابد و یا حتی در صورت دست یافتن به این خواست ها، استثمار و بهره کشی از وی و ستمی که به وی وارد می شد، کاهش می یابد و بالاخره این که  وی می تواند با این حکومت کنار بیاید.
همان گونه که اشاره کردیم برای بسیاری از افراد طبقه ی کارگر که خود در جنبش توده ای شرکت دارند این امر روشن است که با وجود این حکومت حتی اگر به برخی از خواست های خود در اعتصابات جاری برسند، نه فشارهای اقتصادی به این طبقه کاهش خواهد یافت و نه فشارهای سیاسی و فرهنگی. بسیاری از کارگران می دانند که حکومتگران مستبد کنونی، سرمایه دارانی دزد و اختلاس گر، انحصارطلب و زیاده خواه، جنایتکار و جانی و خلاصه مار خورده افعی شده هایی هستند و به راحتی تن به خواست های طبقه ی کارگر نخواهند داد و اگر هم مجبور شوند که در شرایطی با یک دست بدهند به زودی و به محض تسلط بر اوضاع با دست دیگر پس خواهند گرفت و بنابراین شرایط کلی طبقه ی کارگر در این حکومت مالخوار، متحجر و جنایت پیشه بهبود نخواهد یافت. با این وجود، شرایط خفقان کنونی که به وسیله این حکومت و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نیز پاسداران اش ایجاد شده است، یکی از موانع اساسی بروز امیال واقعی طبقه ی کارگر که می تواند به طور نسبی در اعتصابات سیاسی بروز کند، بوده است. 
وضع جنبش توده ای
از سوی دیگر جنبش توده ای که پایه ی طبقاتی عمده ی آن را خود کارگران و توده های محروم و ستمدیده ی خرده بورژوازی شهری و در برخی جنبش ها چون همین جنبش اخیر در خوزستان و برخی استان ها، زارعین و کشاورزان زحمتکش روستایی تشکیل می دهند، هر چند رو به حرکت های توام با آگاهی بیشتری دارد اما عموما خود به خودی و خودانگیخته  است، و رهبری و برنامه و دورنمای روشن ندارد.(3) این در حالی است که جنبش اعتصابی کنونی کارگری، یک رهبری نسبی خود انگیخته دارد. یعنی یا دارای سندیکا است و یا شوراهای کوچک کارگری در راس آن قرار دارند و به نظر هر گونه حرکت های طبقه ی کارگر در آینده نیز کمابیش دارای این ویژگی ها و با نقاط قوت و ضعف باشد.(4)
 به این نکات باید افزود که در حالی که طبقات زحمتکش و میانی و گروه های گوناگون اجتماعی تحرکاتی همچون اعتصاب و گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی برای خواست های خود دارند(کشاورزان، فرهنگیان، مال باخته گان، زنان، غیره) و با موسسات مسئول درگیر می شوند، اما تحرکات هیچ کدام از این طبقات و گروه های اجتماعی دارای موقعیتی همانند جنبش اعتصابی طبقه ی کارگر از نظر کمیت، گسترش، داشتن توانایی برای ضربه زدن به حکومت، گردآوردن توده ها پیرامون خویش و رهبری نسبتا متشکل- عمدتا تا جایی که مقدور بوده است - نیست.  
به این ترتیب از شرایط عمومی جنبش های جاری می توانیم به این نتیجه برسیم که تنها طبقه ای که با توجه به شرایط ویژه ی وی می تواند رشد کمی و کیفی کند و رهبری کل جنبش طبقات زحمتکش و ستمدیده و میانی را به دست بگیرد، طبقه ی کارگر است.
امکانات طبقه ی کارگر
و این جا یک تضاد به وجود می آید: طبقه ای که با توجه به شرایط اقتصادی، اجتماعی وی و نقش جنبش وی در جامعه و نیز جنبش جاری می تواند رهبری کل جنبش را به دست بگیرد طبقه ای است که در مبارزات خاص خود از جنبش جاری توده ای جدا و نسبت به آن عقب مانده است و اشکال مبارزه ی صرفا اقتصادی وی، یا در مقابل اشکال سیاسی جنبش توده ای جاری در خیابان هاست و به اصطلاح این سازی و آن یک سازی دیگر و این به راهی و آن یک به راهی دیگر می رود، و یا حداقل به طور نسبی رابطه ای ارگانیک، روشن و عملی با آن ندارد. یکی از نخستین گام ها در حل این تضاد بسیار مهم، که حداقل نتیجه ی آن عقب ماندن طبقه ی کارگر از جنبش جاری و خواست های آن است، ارتقاء مبارزات طبقه ی کارگر به مبارزات سیاسی یعنی اعتصابات سیاسی است.
می گوییم نخستین گام ها، زیرا اعتصاب سیاسی نیز می تواند در چارچوب نظام کنونی صورت گیرد. اما اعتصابات سیاسی و تکامل آنها می تواند هم طبقه ی کارگر را از نظر سطح آگاهی و تشکیلات سیاسی ارتقاء دهد و شرایط را برای گذار به مراحل عالی تر مبارزه آماده کند و هم به روی مبارزات طبقات دیگر برای دست زدن به اعتصابات عمومی سیاسی تاثیر گذارد و هم ارتباط  نظری و عملی بیشتری با جنبش جاری توده ای بیابد؛ به گونه ای بیشتر در راستای آن قرار گیرد و محرک قوی تری برای آن بشود.
شرایط خرده بورژوازی
اکنون روشن نیست که در صورتی که وضع جنبش طبقه ی کارگر به سطح تازه ارتقاء نیابد، چه خواهد شد. زیرا طبقات مردمی دیگر نیز وضعی بهتر از طبقه ی کارگر ندارند. در حقیقت ما با جنبشی طبقاتی روبرو هستیم که تشکیلات سیاسی و رهبری سیاسی ندارند.
خرده بورژوازی ایران دارای تشکل سیاسی ای نیست که دارای نفوذ در این طبقه باشد. مگر اینکه مثلا مجاهدین خلق یا گروه های موجود رویزیونیستی- رفرمیستی شبه چپ را نماینده ی خرده بورژوازی بدانیم. دسته ی نخست با وجود این که از نظر پایه های تشکیلاتی ممکن است هنوز متکی به لایه هایی از خرده بورژوازی میانه و تهیدست باشد اما از مدار نمایندگی خرده بورژوازی ایران خارج شده و تبدیل به گروهی بازیچه سیاست های امپریالیستی غرب شده اند و دسته ی دوم نیز تا جایی که همچون ترتسکیست ها عاملین مزد بگیر سلطنت طلبان و امپریالیست ها نباشند، بیان گرایش های خرده بورژوازی مرفه و در بهترین حالت خرده بورژوازی میانی هستند. تازه همین ها هم  گروه هایی پر سروصدا اما کوچک هستند و نفوذی در این طبقه  ندارند.
وضع بورژوازی ملی
بورژوازی ملی ایران ظاهر با مشکلات داشتن نمایندگی سیاسی روبرو نیست، زیرا این طبقه برخی از سازمان های سنتی خود را حفظ کرده است و گرچه این سازمان ها که خود را نماینده ی سیاسی همه ی طبقات اصلی جامعه ایران می دانند از نظر سیاسی ضعیف و کلا ناتوان از نفوذ در میان مردم هستند اما در لایه های اجتماعی که واقعا نماینده ی آنها هستند تا حدودی نافذند. 
وضع طبقه ی بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب
این طبقه که اساسا بیرون کشور است نیز نه از نظر سیاسی متحد است و نه نیروی نظامی دارد. نفوذ به درد بخوری هم که بتوان روی آن حسابی باز کرد در داخل و در هیچ کدام از طبقات مردمی ندارد. تنها امید آن به تبلیغات رادیو و تلویزیون هایش است و برانگیختن مقایسه ی وضع مردم در حکومت پیشین با وضع مردم در این حکومت و از این راه احیانا لایه هایی از بورژوازی کوچک و خرده بورژوازی مرفه ایران را با خود همراه کردن. این ها اساسا به پشتیبانی امپریالیست های غربی و احتمالا حملات نظامی آنها متکی اند و مشکل که بدون آنها بتوانند کاری بکنند.
 اشکال تکامل وضع کنونی
 وضع جنبش کنونی به دو حالت می تواند تکامل یابد: یا اینکه رهبری ای به آن تحمیل شود و مثلا جریان های سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب بیرون از کشور بتوانند با پشتیبانی بنگاه های تبلیغاتی امپریالیست ها و برخی لایه های بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه داخلی، خود را به آن تحمیل کنند که این البته کار بسیار مشکلی است و همچنان که که اشاره کردیم عمدتا می تواند با یک حمله نظامی امپریالیستی صورت واقع به خود گیرد؛
 و یا این که این جنبش در راستای رشد خود به یک سلسله تشکلات خودجوش توده ای دست یابد.
امکانات گسترش توده ای
در مورد دوم باید گفت که این گونه تشکلات مردمی خودجوش در هنگام رهبری سیاسی طبقه ی کارگر نیز می تواند به وجود آید. اما تفاوت اینجاست که چنانچه خودجوش اما بدون رهبری باشند یا نمی توانند دوام یابند و یا کار به آنارشی و هرج و مرج کشیده خواهد شد و یا در بهترین حالت با رسیدن به قدرت، با سرعت کم یا بیش استحاله یافته و به حکومت های دست نشانده پا خواهند داد.(5)
اتحاد طبقات
 شکی نیست که جنبش موجود نیاز به یک اتحاد طبقاتی دارد. اتحادی با رهبری طبقه ی کارگر. شرایط عینی اتحاد میان طبقات اکنون تا حدود زیادی موجود است. زیرا همه ی طبقات مردمی در مقابل سرمایه داران انحصارگر بوروکرات - کمپرادور، استبداد دینی جمهوری اسلامی و امپریالیسم های غربی و شرقی قرار دارند و ستم حکام کنونی به درجات متفاوت به همه ی آنها، همه ی این طبقات را در سرنگونی جمهوری اسلامی ذینفع می گرداند و آنها را بیش از پیش به سوی یکدیگر و متحد شدن می راند.
 با این وجود، آماده کردن شرایط ذهنی اتحاد یعنی  به وجود آوردن سازمان های سیاسی پیشرو تمامی طبقات موجود در انقلاب که اتحاد را آگاهانه و بر مبنای درجه ی اهمیت، رادیکالیسم، پیگیری و توان واقعی هر طبقه در پیشبرد انقلاب صورت دهند، کار بسیار سختی است.
طبقه ی کارگر و تشکلات خود به خودی و آگاهانه
مهم ترین مشکل در این مورد فقدان تشکیلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و به ویژه حزب کمونیست انقلابی وی است. هیچ نیرویی نمی تواند استقلال طبقه ی کارگر را از طبقات دیگر حفظ کند مگر حزب کمونیست وی که منافع اساسی و استراتژیک این طبقه را در نظر دارد و خط و مرز مشخصی میان منافع اقتصادی و سیاسی این طبقه و دیگر طبقات رسم کرده از آن حفاظت می کند. از سوی دیگر این تنها حزب کمونیست این طبقه است که می تواند شرایط رهبری این طبقه را بر طبقات دیگر و به دست گرفتن امر رهبری انقلاب آماده گرداند و اتحاد مورد نیاز تمامی طبقات خلقی را بر پایه اتحاد اساسی بین طبقه کارگر و کشاورزان فراهم کند و انقلاب را به سوی پیروزی مرحله به مرحله هدایت کند.
چنانچه در حال حاضر بشود در مورد ایجاد یک حزب کمونیست انقلابی و واقعی سخنی به میان آورد، باید از شکل گیری آن از دو سو صحبت کرد:
 یکی شکل گیری هسته های پیشرو کمونیستی - انقلابی درون طبقه ی کارگر است که می توانند به یاری فعالین کمونیست از بطن این طبقه و در جریان شکل گیری نخستین سازمان های صنفی و خود به خودی آن بیرون بیایند؛ و دیگری از اتحاد افراد، دسته ها، گروه ها و سازمان های مارکسیستی- لنینیستی انقلابی و مائوئیستی به نسبت نزدیک بودن از نظر دیدگاه ها و مواضع . منظور ما از جریان های مارکسیستی- لنینیستی و مائوئیستی جریان هایی است که به  اساس مارکسیسم- لنینیسم و نیز در مورد مائوئیست ها به بنیان های مائوئیستی اعتقاد دارند و به انواع رویزیونیسم از کائوتسکیسم و خروشچفیسم و رویزیونیسم تنگ سیائو پینگی(سه جهانی و ...) و این اواخر آواکیانیستی آلوده نشده اند.
اتحاد و به هم پیوستگی این دو جریان- جریانی که از درون کارگران بیرون می آید و اتحاد افراد و گروه ها انقلابی مورد ذکر- که به هر حال بی ارتباط با هم نیز نیستند، شرایط تشکیل یک حزب کمونیست انقلابی واقعی را آماده خواهد کرد. حزبی که اساس کارش مخفی کاری و راه اساسی که برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه کارگر و خلق می شناسد به کارگیری سلاح است و تمامی اشکال مبارزه از اعتصاب و شورش و قیام مسلحانه تا جنگ خلق را به کار می گیرد.   
نبرد با پاسداران تفنگ به دست و نیروهای نظامی رژیم - نقش سلاح در تکامل اوضاع
 در صورت موجود بودن شرایط کنونی و تداوم آن و به ویژه سیر آن به سوی بدتر شدن اوضاع از نظر اقتصادی و سیاسی که با وجود این حکومت و دولت حزب اللهی تازه سرکار آمده ی خامنه ای دور از ذهن نیست و همچنین رویارویی های مدام حکومت با جنبش طبقه ی کارگر و جنبش توده ای و سرکوب های خونین گردهمایی هایی مسالمت آمیز، این جنبش ها به سوی درگیری های مسلحانه سوق پیدا خواهند کرد.
عناصر این درگیری های مسلحانه هم اکنون اینجا و آنجا بروز کرده و آشکار شده است. درگیری های مداوم در خیابان با عناصر رژیم به خصوص آخوندهای امربه معروفی و ترور عناصر رژیم که از چند سال پیش  خواه فردی و خواه به وسیله ی برخی گروه های کوچک خودجوش صورت گرفته است و نیز درگیری های عملی توده های شورشی در دفاع از خود با پاسداران و لباس شخصی ها و نیروهای نظامی، تماما عناصر نخستین و رو به رشد درگیری های آتی مسلحانه است.
این باید روشن شده باشد که این حکومت هرگز به میل خود کنار نخواهد رفت و راه برای استقرار یک حکومت دموکراتیک مردمی باز نخواهد کرد. بنابراین در صورت تداوم اوضاع،  درگیری های مسلحانه آتی اجتناب ناپذیر خواهد بود.  بر این مبنا، وظیفه ای که در مقابل عناصر پیشرو و سازمان یافته ی طبقه ی کارگر قرار می گیرد همانا، سازمان دادن این افراد و گروه های شورشی مسلح و استحکام بخشیدن به آنها برای تداوم یک مبارزه ی مسلحانه ی توده ای است. و همین هسته ها، جوخه ها و گاردهای مسلح طبقه ی کارگر و خلق و نیز تداوم نبرد توده ای به صورت جنگ است که از یک سو نبردهای کنونی را به یک جنگ توده ای تکامل خواهد داد و از سوی دیگر همین گروه های مسلح را پایه گذار ارتش مسلح طبقه ی کارگر و توده ها خواهد کرد.
نکته ی اساسی این است که طبقه ی کارگر، کشاورزان و توده های خرده بورژوازی به ویژه لایه های تهیدست آن نمی توانند با صرف اعتصاب سیاسی و یا شورش ها و قیام های مسلحانه کار را به پایان رسانند. طبقه ی کارگر و توده های خلق ما نه تنها با این حکومت طرف خواهند بود که به هر قیمتی، حتی اگر ایران را زمینی سوخته و ویرانه کند، می خواهد بماند، بلکه با امپریالیست های غرب و شرق نیز طرف خواهند بود که به راحتی به یک حکومت دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر در منطقه ی خاورمیانه گردن نخواهند گذاشت.         
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد ماه 1400 
یادداشت ها
1-    منظور ما از طبقات مردمی اساسا طبقه ی کارگر، کشاورز و دهقان و خرده بورژوازی است. اما بورژوازی ملی ایران نیز تا جایی که علیه استبداد و امپریالیسم با این جنبش همراهی نشان دهد، جزو خلق یا طبقات مردمی به شمار می آید.
2-     یکی از شعارهای راهپیمایی های اخیر«مرگ بر اصل ولایت فقیه» بود. این شعار بسیار خوبی است اما به تنهایی نمی تواند حاوی خواست سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی باشد. این شعار در کنار شعار«مرگ بر جمهوری اسلامی» دارای جایگاه درست و ارزشمندی می شود.
3-    باید اشاره کرد که در جنبش های خود به خودی، عناصر آگاهی به مرور رشد می کنند اما هرگز به سطح جنبش های دارای رهبری آگاهانه و با برنامه و نقشه برای هر مرحله ی انقلاب و دارای استراتژی و تاکتیک های تدوین شده و دورنمای مشخص و روشن نمی رسند.
4-    باید توجه داشت که  شوراهای کارگری همچون شورای کارگران پیمانی نفت عجالتا بار سیاسی ندارند و اشکالی مانند سندیکا( آشکار و یا مخفی) هستند و روشن هم نیست که در صورت رسیدن به خواست ها و یا شکست اعتصاب، تداوم یابند. شلم و شوربایی که برخی از هوچی های تاریک فکر ضد کارگر و مدافع منافع سرمایه دار که خود را «کارگر ضد سرمایه دار» می خوانند در مورد «شورا» و علیه حزب سیاسی و سندیکا به راه می اندازند، و نوشته هاشان را که بکاوی هیچ نشانه ای از شورای انقلابی کارگری که متکی به نیروی مسلح کارگران است و ارگان حاکمیت طبقه به شمار می آید در آن نمی یابی، جز به قصد ضربه به کارگران و منافع آنها هدف دیگری ندارد.
5-     یکی از نمونه ی بارز این گونه رسیدن به قدرت ها، اتحادیه ی همبستگی لهستان است. باید توجه کرد که اتحادیه ی همبستگی لهستان گرچه به روی شانه های طبقه ی کارگر لهستان و توده های این کشور بالا آمد و دارای قدرت شد، اما پشتیبانی از این اتحادیه به وسیله ی امپریالیست های غربی که در رقابت با سوسیال امپریالیسم شوروی بودند، در قدرت گرفتن آن بی تاثیر نبود. می دانیم که اتحادیه ی همبستگی، طبقه ی کارگر را از زیر بارسرمایه داری دولتی و رویزیونیسم متکی به شوروی امپریالیستی  در آورد و به دامن غرب و امپریالیست های غربی انداخت.     

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر