حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان
بازگشت طالبان به قدرت و پیامد آن برای مردم افغانستان
امپریالیسم و ارتجاع که مسبب این مصیبت عظیم برای خلق افغانستان گردیده اند، خود در حال ترمیم شکست ها و خوشه چینی پیروزهایشان هستند. امپریالیسم امریکا در حال بیرون کردن کارمندان امنیتی- سیاسی شان از افغانستان هستند و ادعا می کنند که تمام افغانستانی هایی را که با آنها همکاری کرده اند، از این کشور خارج خواهند کرد. آنها نه تنها موفق به تحقق ادعای خود نشدند، بلکه فاجعه ای بزرگ را هم برای خلق افغانستان و هم برای نیروهای اشغالگر امریکایی رقم زدند.
طالبان در این میان سرمست از پیروزی و فتح افغانستان در
حال چانه زنی درونی بر سر تقسیم قدرت و غنیمت هستند و هر کدام در تلاش اند تا از این فتح و
پیروزی چیز از قدرت و نعمت نصیب شان شود. صف بندی و دعواهای پنهان و جنجال های آشکار
بر سر کسب موقف و چوکی ادامه دارد. با وجود که روزها از فتح کابل به دست طالبان می گذرد،
اما آنها قادر به ایجاد حکومت شان نگردیده اند. این امر قبل از هر چیز بیان این
است که طالبان با موانع بزرگ فرا راه ایجاد امارت شان روبه رو هستند. بقایای
نیروهای دست نشانده عمدتا در تلاش حفظ جان شان هستند. تعدادی در روستا و شهرها خود
را پنهان کرده اند و تعدادی هم که فرصت فرار یافته اند به خارج رفته اند و یک
تعدادشان هم به دره ی پنجشیره پناه برده اند و گویا برای مقاومت آماده می شوند و
بالاخره تعدادی هم در معیت عبدالله و کرزی با استفاده از عفو عمومی طالبان در صدد
کسب موقعیت و جایگاه در امارت اسلامی هستند.
رژیم دست نشانده بعد از بیست سال تحت حمایت باداران
امریکایی شان ظرف چند هفته فروپاشید و به این ترتیب پروژه
دولت- ملت سازی تحمیلی امپریالیستی به مضحکه ی تاریخ بدل گشت. سقوط رژیم
دست نشانده، تنها شکست نوکران حقیر بومی (افغانستانی) امپریالیسم نیست، بلکه به معنی
شکست سیاسی – نظامی و ایدئولوژیکی بزرگ امپریالیسم امریکا و متحدین اش نیز هست. سردمداران
کشورهای امپریالیستی به خصوص امریکا و انگلیس در تلاش اند، تقصیر این شکست نظامی-
سیاسی را به دوش حزب رقیب و نیز به حساب بی کفایتی نوکران شان در افغانستان بیاندازد
و از این تحقیر و شکست برائت جویند. اما این تلاش های مذبوحانه ره به جای نمی برند
و این ورشکستگی سنگین اخلاقی و ایدئولوژیک - سیاسی برای امپریالیسم امریکا قابل
ترمیم نیست. بسیار از رژیم های پوشالی زمانی که بادار، پشت شان را خالی کردند، سقوط
نمود اما سرعت فروپاشی و سقوط رژیم دست نشانده در افغانستان بسیار دراماتیک و
غافلگیر کننده بود. شکست امریکا از سقوط رژیم دست نشانده در کابل تا انفجار در
میدان هوایی کابل به شکل تراژیک به پایان رسید. انفجار میدان هوایی کابل منجر به
کشته شدن ۱۵۰ نفر و ۲۰۰ زخمی شدند که از این
میان ۱۳ نیروی دریایی امریکا و ۲۸ هشت طالب نیز کشته شده اند.
شکست امپریالیسم امریکا بی شباهت به شکست شوروی و انگلیس در این کشور نیست و همان گونه که سرنوشت حقیرانه اشرف غنی بی شباهت به سرنوشت نجیبالله و شاه شجاع نبوده است.
امپریالیسم امریکا در صدد گرفتن مجوز حضور هوایی و حضور در فرودگاه کابل است و نمی خواهد که این ظرفیت اطلاعاتی و جاسوسی را از دست بدهد. میدان هوایی کابل و فضای افغانستان هنوز در اشغال نیروهای اشغالگر امریکایی و متحدین اش قرار دارد. توافقات پشت پرده میان طالبان و امپریالیسم امریکا جریان دارد. نشست ملا عبدالغنی برادر با رئیس سازمان اطلاعات امریکا (CIA) نیز حکایت از این گفتگوهای پشت پرده دارد. خروج کارمندان امنیتی، اطلاعاتی و سیاسی امریکا از کابل به معنی پایان اشغال نظامی افغانستان است، اما به معنی پایان نفوذ امپریالیسم امریکا و سایر امپریالیست ها در افغانستان نیست. این امر زمانی بیشتر آشکار میشود که طالبان در حکومت فراگیرشان چهره هایی مانند عبدالله عبدالله و حامد کرزی و یا سایر افراد رژیم پیشین را در امارت شان شرکت دهند و نهادهای اداری و نظامی رژیم دست نشانده را احیا کنند.
سلطه سریع و غافلگیرکننده طالبان سبب وحشت و حیرت مردم
افغانستان گردید. صحنه های تکان دهنده از هجوم مردم به میدان هوایی کابل، فرار به سمت کشورهای ایران و پاکستان و آسیای میانه
و چندی قبل فرار از
ولسوالیها و شهرها به سمت کابل همه نشان از هراس و وحشت مردم افغانستان از طالبان
دارد. مردم افغانستان این بار اغفال نشدند زیرا شناخت از چهره ی طالبان و امارت شان
داشتند. به همین دلیل طالبان تلاش می کنند تا با برخوردهای «بزرگ منشانه»، حمایت
مردم و رضایت آنها را به دست آورند و از هراس مردم بکاهند. عفو عمومی طالبان و
نوید حکومت فراگیر نیز از هراس طبقات متوسط، روشنفکران و کارمندان رژیم پیشین
نکاسته اند. زنان و اقلیت های ملی از عرصه ی سیاسی کنار گذاشته شده اند و آزادی های
زنان و فعالان رسانه ها بیشتر از سایر اقشار جامعه محدود شده و ضربه دیده اند.
هشتاد درصد رسانه ها بسته شده اند و زنان تقریبا در اکثر ادارات دولتی و غیردولتی جز شفاخانه ها دیده نمی شوند. با این همه اما وعده های طالبان طبقات ارتجاعی
بورژوا کمپرادور و مقامات رژیم پیشین را به سمت آنها متمایل کرده اند. طالبان
نه تنها در تلاش اند که کارمندان و مقامات رژیم سابق را حفظ و راضی کنند، بلکه در
صدد است رضایت امپریالیسم امریکا و متحدین اش را نیز به دست آورد و خود را تا
سرحد قابل قبول برای جهانیان عرضه کند و چهره کریه و زشت گذشته شان را بپوشانند.
اما این سرخ آب و سفیدآب نمی تواند ماهیت طالبان را تغییر دهد.
بعضی از افراد لیبرال و تکنوکرات هایی که قبلا در دستگاه
رژیم دست نشانده قرار داشتند، تحت تاثیر عفو عمومی طالبان و ایجاد حکومت فراگیرشان،
آمادگی خدمت به امارت اسلامی را اعلام کرده اند. در این میان چهره های شوونیست و
تکنوکرات تمایلی بیش از دیگران نشان می دهند و در تلاش اند پایه های حکومت طالبان
را استحکام بخشند. به نظر آنها طالبان می تواند حکومت مرکزی بر محور شوونیسم
پشتون را مستحکم کند. اما افراد و مقامات رژیم دست نشانده از ملیت های تحت ستم در
امارت اسلامی بیشتر احساس ترس و بیگانه گی دارند. هرچند که آنها با دودلی نیز آماده اند
تا در خدمت حکومت طالبان قرار گیرند، منتها به شرط آن که طالبان آنها را در حکومت
شان سهیم سازند. این جمع مزدور که سنگ نمایندگی ملیت های تحت ستم را به سینه می زنند،
فقط سهم در حاکمیت برایشان مهم است اما برای شان مهم نیست این سهم در رژیم
دست نشاندهِ جمهوری اسلامی اشرف غنی باشد و یا امارت اسلامی ملا عبدالغنی.
طالبان از حکومت همه شمول و فراگیر حرف به میان می آورد، حرفی که در طول بیست سال ورد زبان حکومت های دست نشانده کرزی و اشرف غنی نیز بود. بسیاری این را به معنی تغییر در رفتار طالبان و هوشیاری آنها تعبیر کرده اند. شک نیست که طالبان در این مدت ده سال تغییراتی در دیپلماسی شان با کشورهای امپریالیستی جهان و کشورهای منطقه و تغییراتی در شیوه ی برخورد و رفتارشان با مخالفین داخلی و مردم افغانستان به وجود آورده اند. اما همان گونه که ذبیح الله مجاهد گفت، تغییری در اصول و اعتقادات طالبان به وجود نیامده است. در یک دهه گذشته طالبان روابط با کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه ایجاد کرده اند و در این عرصه نیز تجاربی کسب کرده اند. به خصوص بعد از تشکیل دفتر قطر و ایجاد روبط رسمی با کشورهای جهان مهارت و هوشیاری دیپلماسی شان افزایش یافته است. از طرف دیگر در این مدت بیست سال نفوس شهرهای افغانستان افزایش یافته و نسل تحصیلکرده کشور بیشتر شده اند. طالبان برای حفظ روابط با این کشورها و جلب کمک های امپریالیستی و کشورهای منطقه از سویی ناگزیر از تعدیل در رفتارشان هستند و از سویی هم مجبوراند از فرار بیشتر نیروهای متخصص و کادرهای سیاسی و اداری جلوگیری کنند.
شکست امپریالیسم امریکا بی شباهت به شکست شوروی و انگلیس در این کشور نیست و همان گونه که سرنوشت حقیرانه اشرف غنی بی شباهت به سرنوشت نجیبالله و شاه شجاع نبوده است.
امپریالیسم امریکا در صدد گرفتن مجوز حضور هوایی و حضور در فرودگاه کابل است و نمی خواهد که این ظرفیت اطلاعاتی و جاسوسی را از دست بدهد. میدان هوایی کابل و فضای افغانستان هنوز در اشغال نیروهای اشغالگر امریکایی و متحدین اش قرار دارد. توافقات پشت پرده میان طالبان و امپریالیسم امریکا جریان دارد. نشست ملا عبدالغنی برادر با رئیس سازمان اطلاعات امریکا (CIA) نیز حکایت از این گفتگوهای پشت پرده دارد. خروج کارمندان امنیتی، اطلاعاتی و سیاسی امریکا از کابل به معنی پایان اشغال نظامی افغانستان است، اما به معنی پایان نفوذ امپریالیسم امریکا و سایر امپریالیست ها در افغانستان نیست. این امر زمانی بیشتر آشکار میشود که طالبان در حکومت فراگیرشان چهره هایی مانند عبدالله عبدالله و حامد کرزی و یا سایر افراد رژیم پیشین را در امارت شان شرکت دهند و نهادهای اداری و نظامی رژیم دست نشانده را احیا کنند.
طالبان از حکومت همه شمول و فراگیر حرف به میان می آورد، حرفی که در طول بیست سال ورد زبان حکومت های دست نشانده کرزی و اشرف غنی نیز بود. بسیاری این را به معنی تغییر در رفتار طالبان و هوشیاری آنها تعبیر کرده اند. شک نیست که طالبان در این مدت ده سال تغییراتی در دیپلماسی شان با کشورهای امپریالیستی جهان و کشورهای منطقه و تغییراتی در شیوه ی برخورد و رفتارشان با مخالفین داخلی و مردم افغانستان به وجود آورده اند. اما همان گونه که ذبیح الله مجاهد گفت، تغییری در اصول و اعتقادات طالبان به وجود نیامده است. در یک دهه گذشته طالبان روابط با کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه ایجاد کرده اند و در این عرصه نیز تجاربی کسب کرده اند. به خصوص بعد از تشکیل دفتر قطر و ایجاد روبط رسمی با کشورهای جهان مهارت و هوشیاری دیپلماسی شان افزایش یافته است. از طرف دیگر در این مدت بیست سال نفوس شهرهای افغانستان افزایش یافته و نسل تحصیلکرده کشور بیشتر شده اند. طالبان برای حفظ روابط با این کشورها و جلب کمک های امپریالیستی و کشورهای منطقه از سویی ناگزیر از تعدیل در رفتارشان هستند و از سویی هم مجبوراند از فرار بیشتر نیروهای متخصص و کادرهای سیاسی و اداری جلوگیری کنند.
طالبان هم مانند رژیم قبلی نمی تواند تغییر در وضعیت اقتصاد کشور به میان
آورد و در نتیجه استحکام پایه های حکومت شان هم بدون انکشاف اقتصاد ممکن نیست. آنها
اقتصاد معتاد و بوروکراسی فساد را از رژیم قبل به ارث برده اند و ممکن نیست بدون
کمک های کشورهای امپریالیستی و منطقه امورات شان را حتی به صورت نیم بند از پیش
ببرند. دلیل دیگر وابستگی اقتصاد رژیم طالبان به کشورهای خارجی عدم درآمد و عایدی
کافی داخلی و ویرانی زراعت و صعنت کشور است. طالبان نمی تواند به خلاقیت و نیروهای
توده ها تکیه کند و به همین دلیل اداره سیاسی و اقتصادی به وسیله ی آنها با اداره ی رژیم دست نشانده تفاوت
ماهوی نخواهد داشت.
طالبان در این مدت بیست سال شعار اصلی شان پایان اشغال و ایجاد حکومت بر مبنای شریعت اسلامی بوده است. حالا که فرصت ایجاد حکومت اسلامی فراهم آمده است، از نظر آنها اساس حکومت آینده شان دو چیز است اسلامی و افغانی.
منظور طالبان از حکومت اسلامی و یا امارت اسلامی مبتنی بر قرائت سفت و سخت آنها از شریعت است. اینگونه قرائت تندورانه از اسلام مبنای حکومت تئوکراتیک آنها خواهد بود که نتیجه ی آن وضع قوانین سختگیرانه اسلامی در تمامی ابعاد جامعه است و در نتیجه آزادی های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بخشی بزرگ از جامعه را سلب خواهند کرد. زنان، فعالین سیاسی - اجتماعی، احزاب و گروه های سیاسی در امارت اسلامی طالبان از آزادی محروم می شود و هیچ جایی برای دگراندیشان و کمونیست ها در جامعه نخواهد بود. طالبان تلاش می کنند خاموشی سیاسی و فرهنگی را بر جامعه تحمیل کنند. جماعت که همان مسلمانان است باید از امیرشان اطاعت کنند. به همین دلیل شیخ جای روشنفکر را و جماعت جای حزب سیاسی را می گیرد. جدا از گروه ها و احزاب دموکراتیک که زمینه ی فعالیت شان از میان خواهد رفت، احزاب اسلامی و جهادی سابق نیز فعالیت قانونی نخواهند داشت. این محدودیت ها و سلب آزادی جامعه منجر به عکس العمل و مقاومت علیه طالبان خواهد شد. طالبان در مواجه با نسل جوان تحصیل کرده و گروه ها و اقشار اجتماعی کشور برخورد متضاد خواهند داشت. از یک طرف به ظرفیت و تخصص آنها در عرصه های اداری - سیاسی جامعه نیاز دارند و از طرف دیگر دگماتیسم طالبانی مانع جدی این آزادی ها خواهد بود و این خواست ها و مبارزات نسل جوان و گروه ها را با خشونت سرکوب خواهد کرد.
اصل دیگر طالبان، افغانی بودن است که در حقیقت همان شوونیسم ملیتی غلیظ طالبانی است. طالبان زیر نام وحدت اسلامی، مطالبات و خواست های ملیت های تحت ستم را بر نمی تابند و آن را خلاف اسلام می دانند. هرچند طالبان این بار تعدادی از فرماندهان برجسته و ملاهایی در سطح رهبری از میان ازبک ها و تاجیک ها و هزاره های سنی افغانستان به خدمت گرفته اند اما همه این موارد سبب نمی شود که طالبان قدرت سیاسی را به صورت مطلق به دست طبقات حاکمه پشتون متمرکز نکند؛ امری که منجر به تضادها و نفاق های ملیتی بیشتری خواهد شد.
چالش دیگر را که طالبان با آن مواجه اند اختلاف درونی میان شاخه های متعددشان است که با مسایل قومی هم گره خورده است. رژیم اشرف غنی به طور یک جانبه و عقده مندانه قدرت را به دست غلجایی ها متمرکز کرده بود و این یکی از عوامل اختلاف درونی رژیم اشرف غنی و از عوامل سقوط آن گردید.
در میان طالبان دسته های متعددی وجود دارد که از میان آنها شورای کویته تحت رهبری مولوی هیبه الله - ملا عبدالغنی و شورای پشاور تحت رهبری سراج الدین حقانی دو شاخه عمده طالبان را تشکیل می دهند. هرچند که از گروه ملامنصور و گروه ملایعقوب نیز سخن گفته می شود. بنابراین مهم ترین چالش فرا راه امارت اسلامی طالبان اختلاف میان گروه های متعدد طالبان از یک طرف و اختلاف میان صفوف و سطح رهبری طالبان از طرف دیگر است. طالبان، جریان اصلی و سنتی تحت رهبری ملا عبدالغنی برادر - ملا هبیت الله درانی هستند و تضادهای اینان با گروه حقانی تحت رهبری سراجالدین حقانی و خلیل حقانی که غلجایی هستند آشکار است. اولین مفهوم حکومت همه شمول طالبان قبل از همه تقسیم قدرت میان خودشان هستند. زیرا رهبری طالبان عمدتا به سه ولایت کندهار، هلمند و ارزگان خلاصه می شود.
چالش های دیگر که طالبان با آن مواجه اند سهیم کردن اقوام و ملیت های دیگر در قدرت است. تعدادی نیروهای رژیم پیشین در پنجشیر تحت فرماندهی احمد مسعود گرد آمده اند و آنها خواهان سهم در قدرت سیاسی هستند. علاوه بر پنجشیر، نیروهای اردو و پلیس و امنیت ملی رژیم دست نشانده همراه با تجهیزات شان در سراسر کشور پراکنده هستند. جمع آوری این تسلیحات معضل دیگر پیش پای طالبان است. انفجار مهیب میدان هوایی کابل ناتوانی طالبان را در تامین امنیت آشکار ساخت و بنابراین آنها عملا با گروه داعش درگیر هستند.
از نظر بیرونی، حکومت طالبان تحت فشار کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه قرار دارد و مسئله ی به رسمت شناختن طالبان از سوی این کشورها هنوز روشن نشده است. وزیر خارجه ی پاکستان در سفرهای خود به کشورهای آسیای میانه و ایران در تلاش است که حکومت طالبان از سوی این کشورها به رسمت شناخته شود و یک حکومت منزوی باقی نماند. ماهیت حکومت طالبان را رسمیت و یا عدم رسمیت کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی جهان تغییر نمی دهد. امارت اسلامی مورد تاکید امریکا و جامعه جهانی هم یک امارت تئوکراتیک و ضدانسانی خواهد بود و در ضدیت با منافع توده ها و طبقات محروم جامعه افغانستان قرار خواهد داشت. منافع و رهایی توده های مردم افغانستان فقط با انقلاب دموکراتیک نوین حل خواهد شد، زیرا در آن صورت است که دشمنان خلق افغانستان امپریالیسم، بورژوا کمپرادور و فئودالیسم سلطه شان بر زندگی و حیات مردم افغانستان به پایان خواهد رسید.
شکست امپریالیسم امریکا در افغانستان، ورشکستگی نظامی- سیاسی و ایدئولوژی- اخلاقی امپریالیسم را به نمایش گذاشت و پروژه دولت- ملت سازی تحمیلی امپریالیستی به ناکامی رسید. این امر در زدودن توهم نسبت به برنامه های امپریالیستی و ارتجاعی و در توسعه روحیه مبارزاتی در افغانستان نقش مهمی خواهد داشت. از طرف دیگر امارت تئوکراتیک و خشن طالبان بخش زیادی از مردم جامعه را به ناگزیر به صف مبارزه سیاسی علیه آنها خواهد کشاند. به همین دلیل فرصت و چالش های پیش آمده فرا راه مبارزه ی انقلابی و حزب ما را باید به گونه ای درست شناسایی و تحلیل کرد تا از یک طرف از خطرات و ضربات جلوگیری کنیم و از طرف دیگر از این روحیه ضد طالبانی وسیع اجتماعی، در خدمت ارتقاء مبارزه انقلابی بهره ببریم.
طالبان در این مدت بیست سال شعار اصلی شان پایان اشغال و ایجاد حکومت بر مبنای شریعت اسلامی بوده است. حالا که فرصت ایجاد حکومت اسلامی فراهم آمده است، از نظر آنها اساس حکومت آینده شان دو چیز است اسلامی و افغانی.
منظور طالبان از حکومت اسلامی و یا امارت اسلامی مبتنی بر قرائت سفت و سخت آنها از شریعت است. اینگونه قرائت تندورانه از اسلام مبنای حکومت تئوکراتیک آنها خواهد بود که نتیجه ی آن وضع قوانین سختگیرانه اسلامی در تمامی ابعاد جامعه است و در نتیجه آزادی های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بخشی بزرگ از جامعه را سلب خواهند کرد. زنان، فعالین سیاسی - اجتماعی، احزاب و گروه های سیاسی در امارت اسلامی طالبان از آزادی محروم می شود و هیچ جایی برای دگراندیشان و کمونیست ها در جامعه نخواهد بود. طالبان تلاش می کنند خاموشی سیاسی و فرهنگی را بر جامعه تحمیل کنند. جماعت که همان مسلمانان است باید از امیرشان اطاعت کنند. به همین دلیل شیخ جای روشنفکر را و جماعت جای حزب سیاسی را می گیرد. جدا از گروه ها و احزاب دموکراتیک که زمینه ی فعالیت شان از میان خواهد رفت، احزاب اسلامی و جهادی سابق نیز فعالیت قانونی نخواهند داشت. این محدودیت ها و سلب آزادی جامعه منجر به عکس العمل و مقاومت علیه طالبان خواهد شد. طالبان در مواجه با نسل جوان تحصیل کرده و گروه ها و اقشار اجتماعی کشور برخورد متضاد خواهند داشت. از یک طرف به ظرفیت و تخصص آنها در عرصه های اداری - سیاسی جامعه نیاز دارند و از طرف دیگر دگماتیسم طالبانی مانع جدی این آزادی ها خواهد بود و این خواست ها و مبارزات نسل جوان و گروه ها را با خشونت سرکوب خواهد کرد.
اصل دیگر طالبان، افغانی بودن است که در حقیقت همان شوونیسم ملیتی غلیظ طالبانی است. طالبان زیر نام وحدت اسلامی، مطالبات و خواست های ملیت های تحت ستم را بر نمی تابند و آن را خلاف اسلام می دانند. هرچند طالبان این بار تعدادی از فرماندهان برجسته و ملاهایی در سطح رهبری از میان ازبک ها و تاجیک ها و هزاره های سنی افغانستان به خدمت گرفته اند اما همه این موارد سبب نمی شود که طالبان قدرت سیاسی را به صورت مطلق به دست طبقات حاکمه پشتون متمرکز نکند؛ امری که منجر به تضادها و نفاق های ملیتی بیشتری خواهد شد.
چالش دیگر را که طالبان با آن مواجه اند اختلاف درونی میان شاخه های متعددشان است که با مسایل قومی هم گره خورده است. رژیم اشرف غنی به طور یک جانبه و عقده مندانه قدرت را به دست غلجایی ها متمرکز کرده بود و این یکی از عوامل اختلاف درونی رژیم اشرف غنی و از عوامل سقوط آن گردید.
در میان طالبان دسته های متعددی وجود دارد که از میان آنها شورای کویته تحت رهبری مولوی هیبه الله - ملا عبدالغنی و شورای پشاور تحت رهبری سراج الدین حقانی دو شاخه عمده طالبان را تشکیل می دهند. هرچند که از گروه ملامنصور و گروه ملایعقوب نیز سخن گفته می شود. بنابراین مهم ترین چالش فرا راه امارت اسلامی طالبان اختلاف میان گروه های متعدد طالبان از یک طرف و اختلاف میان صفوف و سطح رهبری طالبان از طرف دیگر است. طالبان، جریان اصلی و سنتی تحت رهبری ملا عبدالغنی برادر - ملا هبیت الله درانی هستند و تضادهای اینان با گروه حقانی تحت رهبری سراجالدین حقانی و خلیل حقانی که غلجایی هستند آشکار است. اولین مفهوم حکومت همه شمول طالبان قبل از همه تقسیم قدرت میان خودشان هستند. زیرا رهبری طالبان عمدتا به سه ولایت کندهار، هلمند و ارزگان خلاصه می شود.
چالش های دیگر که طالبان با آن مواجه اند سهیم کردن اقوام و ملیت های دیگر در قدرت است. تعدادی نیروهای رژیم پیشین در پنجشیر تحت فرماندهی احمد مسعود گرد آمده اند و آنها خواهان سهم در قدرت سیاسی هستند. علاوه بر پنجشیر، نیروهای اردو و پلیس و امنیت ملی رژیم دست نشانده همراه با تجهیزات شان در سراسر کشور پراکنده هستند. جمع آوری این تسلیحات معضل دیگر پیش پای طالبان است. انفجار مهیب میدان هوایی کابل ناتوانی طالبان را در تامین امنیت آشکار ساخت و بنابراین آنها عملا با گروه داعش درگیر هستند.
از نظر بیرونی، حکومت طالبان تحت فشار کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه قرار دارد و مسئله ی به رسمت شناختن طالبان از سوی این کشورها هنوز روشن نشده است. وزیر خارجه ی پاکستان در سفرهای خود به کشورهای آسیای میانه و ایران در تلاش است که حکومت طالبان از سوی این کشورها به رسمت شناخته شود و یک حکومت منزوی باقی نماند. ماهیت حکومت طالبان را رسمیت و یا عدم رسمیت کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی جهان تغییر نمی دهد. امارت اسلامی مورد تاکید امریکا و جامعه جهانی هم یک امارت تئوکراتیک و ضدانسانی خواهد بود و در ضدیت با منافع توده ها و طبقات محروم جامعه افغانستان قرار خواهد داشت. منافع و رهایی توده های مردم افغانستان فقط با انقلاب دموکراتیک نوین حل خواهد شد، زیرا در آن صورت است که دشمنان خلق افغانستان امپریالیسم، بورژوا کمپرادور و فئودالیسم سلطه شان بر زندگی و حیات مردم افغانستان به پایان خواهد رسید.
شکست امپریالیسم امریکا در افغانستان، ورشکستگی نظامی- سیاسی و ایدئولوژی- اخلاقی امپریالیسم را به نمایش گذاشت و پروژه دولت- ملت سازی تحمیلی امپریالیستی به ناکامی رسید. این امر در زدودن توهم نسبت به برنامه های امپریالیستی و ارتجاعی و در توسعه روحیه مبارزاتی در افغانستان نقش مهمی خواهد داشت. از طرف دیگر امارت تئوکراتیک و خشن طالبان بخش زیادی از مردم جامعه را به ناگزیر به صف مبارزه سیاسی علیه آنها خواهد کشاند. به همین دلیل فرصت و چالش های پیش آمده فرا راه مبارزه ی انقلابی و حزب ما را باید به گونه ای درست شناسایی و تحلیل کرد تا از یک طرف از خطرات و ضربات جلوگیری کنیم و از طرف دیگر از این روحیه ضد طالبانی وسیع اجتماعی، در خدمت ارتقاء مبارزه انقلابی بهره ببریم.
6 سنبله 1400
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر