۱۴۰۱ فروردین ۲۰, شنبه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(1)

 

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(1)

نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین

با تجدید نظر و افزوده 10 اردیبهشت 1401 

ما در سه بخش نظرات حزب کار ایران را در مورد جنگ اوکراین مورد نقد قرار خواهیم داد. بخش نخست به مقاله ای در توفان 265 و بخش دوم به نظرات لنین در درباره جزوه یونیوس که ادعای حزب کار در مورد حقانیت جنگ از جانب روسیه به نکاتی از آن متکی است و بخش سوم نیز به مقاله ای دیگر از همان شماره توفان خواهد پرداخت.
 
سیاست امپریالیستی روسیه در تهاجم به اوکراین
حزب کار ایران در مقاله ای با نام «آیا ماهیت جنگی که در گرفته است را باید جنگ میان امپریالیست‌ها تفسیر کرد؟»( توفان 265) پس از اشاره به نظر مشهور کارل فون کلاوزویتس«جنگ ادامه سیاست است به اشکال دیگر» و در تحلیل خود از جنگ می نویسد:
«امپریالیسم غرب می خواهد اوکراین را بگیرد تا روسیه را ببلعد این ماهیت جنگ را تعیین می کند و نه چیز دیگر. این جنگ ادامه سیاست امپریالیسم آنگلوساکسن است.»
نخست اینکه سیاست حاکم بر دولت روسیه در روابط اش با اوکراین و غرب تا کنون امپریالیستی بوده است و تهاجم نظامی آن به اوکراین نیز یک تهاجم امپریالیستی است برای بلعیدن اوکراین.
دوم: این جنگ صرفا سیاست امپریالیسم انگلوساکسون نیست( گرچه اگر باشد و یا رهبری در دست آنها باشد تفاوتی در اصل مساله به وجود نمی آورد) بلکه - علیرغم تضادهای میان امپریالیست های غربی- سیاست کشورهای امپریالیستی غربی از یک سو و امپریالیسم روسیه از سوی دیگر است. اگر آنها می خواهند روسیه را ببلعند، روسیه هم می خواهد کشورهای پیرامون اش را ببلعد تا امپراطوری تزاری را دوباره زنده کند.
 و سوم: این غریب نیست و اهمیت هم ندارد که یک امپریالیست بخواهد امپریالیست دیگر را ببلعد و یا کدام اردوگاه کدام اردوگاه را در خود فروکشد. امپریالیست ها جنگ می کنند برای اینکه یکدیگر را ببلعند؛ خواه سرزمین های زیر نفوذ یکدیگر و خواه اگر بتوانند کشورهای یکدیگر را. در تاریخ 200 سال اخیر این بسیار پیش آمده است و به همین دلیل هم بسیاری از کشورهایی که روزی استعمارگر و امپریالیست های بزرگی در اروپا بودند - همچون هلند و پرتغال و اسپانیا و اطریش و بلژیک - امروز کشورهای امپریالیستی متوسط و کوچکی هستند. آنها کمابیش به وسیله ی امپریالیست های بزرگ تر و قوی تر و یا جوان تر بلعیده شدند. هیتلر نیز برای بلعیدن کشورهای امپریالیستی در جنگ جهانی دوم تلاش کرد.
 در 30 سال اخیر و در همین راستا بلعیدن بسی از کشورهای بلوک شرق به وسیله ی بلوک امپریالیستی غرب صورت گرفته است. بیش از 100 سال پیش لنین نوشت که سیاست امپریالیسم تنها الحاق اراضی زراعی نیست بلکه اشغال اراضی صنعتی نیز هست:
«آنچه صفت مشخصه امپرياليسم را تشکيل مي دهد اتفاقا تنها تمايل به الحاق مناطق زراعتى نبوده بلکه تمايل به الحاق صنعتى‌ترين مناطق نيز هست (اشتهاى آلمان براى بلعيدن بلژيک، و اشتهاى فرانسوي ها براى بلعيدن لورن) زيرا اولا به پايان رسيدن تقسيم جهان مجبور مي کند هنگام تجديد تقسيم به هر زمينى دست دراز شود؛ ثانيا آنچه براى امپرياليسم جنبه اساسى دارد مسابقه چند دولت بزرگ براى احراز سيادت يعنى اشغال اراضى است که بيشتر از لحاظ تضعيف دشمن و متزلزل ساختن سيادت او انجام مي گيرد تا منافع مستقيم خويش (بلژيک براى آلمان بخصوص از لحاظ تکيه‌گاهى بر ضد انگلستان و بغداد براى انگلستان از لحاظ تکيه‌گاهى بر ضد آلمان و غيره اهميت دارد).( امپریالیسم به مثابه، منتخب آثارتک جلدی، ص 425، تاکیدها از لنین است)
آیا صرفا به این دلیل که یکی می خواهد دیگری را ببلعد، جنگ از جانب آن که در حال نابود شدن و تحلیل رفتن است «ملی» می شود؟
***
«در اینجا بحث بر سر دو اردوی بزرگ امپریالیستی برای تقسیم جهان، برای برده کردن ملل و تقسیم مجددا جهان نیست. این جنگ را نمی شود ماهیتا با دو جنگ امپریالیستی مقایسه کرد.»
 اتفاقا اینجا بحث بر سر دو اردوگاه بزرگ امپریالیستی است برای تقسیم جهان و برای برده کردن ملل.  نظر شما هم این است که امپریالیسم انگلوساکسون می خواهد روسیه را فروپاشاند و مردم روسیه را برده ی خود کند.
ملت اوکراین نیز قرار است یا برده ی امپریالیست غرب شود یا برده ی روسیه؛ و دولت امپریالیستی این کشور نیز مردم کشورش را برای پیشبرد منافع خود که وابستگی به غرب است قربانی تضاد میان امپریالیست ها می کند. این ها تجدید تقسیم است.
سیاست حاکم بر روسیه، سیاست حاکم بر غرب و سیاست حاکم بر سران اوکراین همه سیاست های امپریالیستی است. در حال حاضر در هیچ کدام از این کشورها سیاستی که غیرامپریالیستی باشد و دولت یا ملتی صرفا مورد ستم امپریالیست دیگر قرار گرفته باشند وجود ندارد. از این دیدگاه گرچه جنگ در یک منطقه ی معین است اما از نظر ماهیت و سیاست امپریالیستی حاکم بر طرف های درگیر تفاوتی با مضمون و سیاست حاکم بر امپریالیست ها در جنگ های جهانی اول و دوم ندارد.  
 ***
«در اینجا سخن بر سر تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. آمریکا به سمت شرق رفته و می خواهد روسیه را اشغال و تجزیه کند. می خواهد ملت روسیه را به برده خود تبدیل کند . در اینجا صحبت بر سر رقابت نیست بر سر اشغال و نابودی روسیه است و این واقعیت که دولت روسیه انقلابی نیست، سرمایه داری الیگارشی است و دسترنج زحمتکشان را غارت می کند در درجه اول قرار ندارد...»
اولا روسیه یک کشور امپریالیستی است و سیاستی هم که در قبال اوکراین پیش می برد، چنانکه اشاره کردیم سیاست امپریالیستی الحاق( نفوذ، زیر سلطه خود قرار دادن و...) است و نه «دفاع از استقلال خود از یک دیدگاه غیرامپریالیستی» و در برابر تهاجم کشورهای امپریالیست های غربی.
تازه حتی اگر روسیه صرفا به این دلیل به اوکراین حمله کرده تا نسبت به سیاست امپریالیست های غرب «پیشدستی» کرده باشد، این تغییری در ماهیت واقعی امیال روسیه در مورد گسترش دایره نفوذ سرزمین ها و ملت های زیر سلطه اش نمی دهد. پیشدستی روسیه به این دلیل نیست که بخواهد از استقلال خود دفاع کند و بنابراین مطلقا قصدی برای تهاجم ندارد؛ برعکس این به اصطلاح «پیشدستی دفاع وار» برای استقلال، به نوعی تهاجم برای گسترش مناطق نفوذش نیز هست. روسیه نمی خواهد اوکراین را از دست بدهد. سیاست روسیه حتی اگر در تقابل با غرب نام «دفاعی» بر آن گذاشته شود سیاست امپریالیستی است.
گویا شما به این دلیل روسیه امپریالیستی را در این مقاله تان بدون پسوند امپریالیست قید می کنید تا آن را «ستم دیده» و « مدافع حق استقلال و حاکمیت خویش» جلوه دهید!
 دوما معنای رقابت میان امپریالیست در مورد مناطق زیر نفوذ، این نیست که باید پای کشور سومی یا کشورهای دیگری در میان باشد تا مثلا رقابت و دعوا و تجدید تقسیم در مورد آن صورت گیرد. این رقابت و دعوا به ویژه حال که از نظر امپریالیسست های غربی قرار است روسیه به کشوری بزرگ و ابر قدرت تبدیل نشود، می تواند بر سر کشورهای یکدیگر نیز باشد. در حمله ی هیتلر به کشورهای امپریالیستی کوچک و بزرگ اروپا، چنانچه توازن نیروها به نفع هیتلر جریان می یافت هر بخش اشغال شده را که می توانست به طور نهایی به خود الحاق می کرد.
در اینجا باید اشاره کنیم که برخلاف برخی تصورات موجود که «جنگ ها به دلیل هسته ای بودن کشورهای بزرگ صرفا به کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم در آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی انتقال یافته است» جنگ های چند دهه ی اخیر در اروپا( و نیز تکامل تکنیکی ابزار جنگی) نشان داد که تمامی نقاط جهان و از جمله اروپا و آمریکا را نیز همواره جنگ تهدید می کند. 
 
مساله ی تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ ملی میان کشورهای امپریالیستی
«این درست مثل آن است که اگر امپریالیسم آمریکا به هلند و یا بلژیک حمله کرد تا این کشور را غارت کرده و نابود نماید، نیروهای مترقی مدعی شوند به ما مربوط نیست جنگ میان دو امپریالیسم است. این تحلیل خارج از زمان و مکان و کتابی با واقعیات روز هیچ قرابتی ندارد.
آمریکا برای تسلط بر جهان و بر اروپا به بلژیک حمله ی کند در حالی که بلژیک از تمامیت ارضی و حق حیات خود دفاع می‌کند. مبارزه بلژیک برضد آمریکا عادلانه است علیرغم اینکه امپریالیستی است.»
در مورد اشاره شده نه تنها باید دید که چرا آمریکا به بلژیک حمله کرده است بلکه باید دید که سیاستی که از جانب بلژیک دنبال می شده امپریالیستی بوده و یا خیر! در صورتی که سیاست هر دو سوی جنگ، امپریالیستی یعنی بر سر گسترش اتحادیه های امپریالیستی و تقسیم مجدد بوده باشد، جنگ امپریالیستی است؛ اما در صورتی که سیاست آمریکا امپریالیستی و اشغال و زیر سلطه قرار دادن بلژیک برای مثلا تسلط بر اروپا و جهان بوده باشد، اما سیاستی که از جانب بلژیک دنبال می شده، ربطی به موقعیت امپریالیستی این کشور و توسعه طلبی آن نداشته است، آنگاه جنگ از جانب بلژیک می تواند جنگی برای دفاع از «تمامیت ارضی و حق حیات» تلقی گردد و هر گونه جنگ از جانب این کشور( مردم و دولت) علیه امپریالیسم آمریکا جنگی ملی به شمار آید.  
 البته وقوع چنین رویدادهایی در عصر امپریالیسم و در زمانی که به گفته ی لنین این عصر« سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است»( جزوه ی یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تاکید از ماست) و بسی بیش از صد سال پیش اقتصاد و سیاست های کشورهای امپریالیستی اروپا، «پاستوریزه» شده است و امپریالیست های ریز و درشت هر کدام در یک اردوگاه و جبهه جاگیر شده اند، می تواند بعید و یا نادر باشد اما همان گونه که بیش از صد سال پیش لنین گفت «غیرممکن نیست». بنابراین باید حتما بر این مبنا که جنگ امپریالیستی می تواند به جنگ ملی تبدیل شود و برعکس، امکان آن را در اروپا نیز منتفی ندانست.(1) با این همه، مورد اشاره شده با هر چه جور آید با جنگ اوکراین، نه از جانب روسیه علیه امپریالیست های غربی که حزب کار سنگ آن را به سینه می زند و پرچم اش را به دست گرفته است و نه به ویژه از جانب اوکراین علیه روسیه ی امپریالیستی جور در نمی آید. 
***
«ما با این پدیده در زمان جنگ جهانی دوم که یک جنگ جهانی بود نیز روبرو بودیم. فرانسوی ها اعم از پرولتاریا تا بورژوازی حق داشتند بر ضد اشغالگران نازی مبارزه کنند.»
برای تفکر و تعمقی بیشتر:
اشتباه کمونیست های فرانسوی و دیگر کشورهای امپریالیستی( به جز ایتالیا، اسپانیا و آلمان که به خودی خود جنگ داخلی علیه دولت حاکم صورت می گرفت) این بود که به جای اینکه جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنند در چارچوب جبهه ی ضد فاشیست عمل کردند. برای شوروی سوسیالیستی استالینی و طبقه ی کارگر این کشور مجاز بود که در جبهه ی ضد فاشیست به همراه دیگر کشورهای امپریالیستی باشد، اما برای کمونیست های کشورهای امپریالیستی که به وسیله ی فاشیست ها اشغال شده بودند، تبعیت از شوروی و رفتن در جبهه ی ضد فاشیسم یک اشتباه بود. ما باید این اشتباه بزرگ را نقد کنیم نه اینکه آن را درست دانسته و سرمشق قرار دهیم.(2)
***
«ما تجاوز آمریکا به افغانستان را علیرغم اینکه رهبری مبارزه مردم در دست طالبان بود محکوم می کنیم و از حقوق کشور افغانستان حمایت می‌نمائیم.»
مقایسه ی مساله ی افغانستان با روسیه (و همچنین با اوکراین) اشتباه است. افغانستان نه تنها امپریالیست نبود بلکه تضاد مسلط وتعیین کننده بر این کشور نیز امپریالیستی نبود. بر این مبنا مبارزه ی علیه اشغال کشور افغانستان خواه در قبال تجاوز شوروی سوسیال امپریالیستی و خواه در مقابل تجاوز امپریالیسم آمریکا، مساله ای ملی و جنگ از جانب مردم این کشور جنگی ملی بود. در اینجا تضاد میان خلق ستمدیده ی افغانستان با امپریالیست ها عمده و تعیین کننده بود و نه تضاد بین امپریالیست ها.
 اما سیاستی که دولت روسیه در قبال اوکراین دنبال می کند امپریالیستی است. روسیه در صدد وابسته کردن اوکراین به بلوک خویش و زیر سلطه ی خویش است. روسیه می خواهد اوکراین را از نظر سیاسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد و بلوک خود را در قبال بلوک امپریالیستی غرب گسترش دهد. سیاست روسیه سیاست تجدید تقسیم ارضی است. از این رو در روسیه، تضاد میان کشور و ملتی  زیر ستم قرار گرفته و امپریالیسم غرب نیست.
همین امر در مورد اوکراین نیز راست در می آید. سیاست حاکم بر اوکراین نیز سیاست امپریالیستی است( الحاق به اتحادیه های اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیستی غرب) و در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها است. مساله ملی و جنگ ملی در این چارچوب نمی تواند مطرح باشد. تنها در صورتی جنگ از سوی اوکراین جنگی ملی به شمار می رفت که دولت اوکراین از سیاست مستقلی دفاع می کرد و تهاجم نظامی به آن، تهاجم به کشوری مستقل و با سیاستی مستقل بود و نه اکنون که دولت مرتجع اوکراین نعل به نعل سیاست های امپریالیست های غرب را دنبال می کند و خواهان پیوستن به ناتو و ورود نیروهای ناتو به این کشور است.
 از این رو در شرایط کنونی تضاد میان امپریالیست، تضاد تعیین کننده در اوکراین است و نه تضاد میان ملتی زیرستم ملی و امپریالیسم روسیه. در نتیجه طبقه ی کارگر و خلق های روسیه و اوکراین باید شکست طلب بوده و جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی برای سوسیالیسم و کمونیسم تبدیل کنند.
***
«عده‌ای برای اینکه از زیر بار تحلیل و موضعگیری فرار کنند چون جسارت مبارزه اجتماعی را ندارند به این بهانه‌جوئی‌ها متوسل می‌شوند.»
راست اش ما متوجه نشدیم که «از زیر تحلیل و موضع گیری فرار کردن» و «بهانه جویی» کردن یعنی چه؟
 آیا این که بر مبنای سیاست های حاکم بر جنگ از هر سه طرف، جنگ را امپریالیستی بدانیم، تحلیل و موضع گیری نیست و تنها اگر به سمت روسیه بچرخیم، تحلیل و موضع گیری کرده ایم؟ آیا «جسارت مبارزه ی اجتماعی» داشتن یعنی به طرف شرق یا غرب سمت و سو گرفتن؟
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1401 
یادداشت

1-    باید اعتراف کرد که به دلیل سیاست های ارتجاعی و امپریالیستی  حاکم بر  سه طرف این جنگ،  ما در مقالات نخستین خود کمتر به این جنبه ی قضیه که جنگ ملی در اروپا غیرممکن نیست، توجه کردیم و نیز در برخی مقالات نیز که به گونه ای به امکان آن اشاره کرده ایم (یادداشت هایی درباره ی جنگ اوکراین شماره ها ی دو و سه، که در آنها هم به امکان استقلال کشورهای امپریالیست درجه دوی اروپایی اشاره شده است و هم به اینکه کدام تضاد بر جنگ حاکم است، تضاد امپریالیستی یا تضاد میان کشوری زیر سلطه و امپریالیسم و بدین سان امکان جنگ ملی در اروپا نفی نشده است) به اندازه کافی آن را باز نکرده ایم. باید جایی برای این مساله باز باشد. و این نه به این علت است که در ارزیابی ما از جنگ اوکراین کوچک ترین تاثیری دارد، بلکه از یک سو برای این که همواره و در هر زمینه ای به دیالکتیک و تئوری مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم وفادار بمانیم و از سوی دیگر برای این که اگر چنین جنگ هایی پیش آمد ما از نظر تئوریک و سیاسی خود را پیشاپیش خلع سلاح نکرده باشیم و بتوانیم موضع اصولی و درستی خواه نظری و خواه عملی در پیش گیریم.  

2- اگرچه در خود کمینترن بر سر سیاست«جبهه ضد فاشیسم» تضادهایی وجود داشته است اما پس از جنگ جهانی دوم اسنادی وجود ندارد و یا در دسترس ما نبوده که به نقد سیاست«جبهه ضد فاشیسم» کمینترن به آن شکل که اجرا شد پرداخته باشد. در نوشته های رفقای مائوئیست چینی  نیز تا سال های 1970 و به ویژه در 9 تفسیر که به نظرات خروشچفیست های روسی می پردازد نیز نقدی از سیاست های کمینترن در این مورد به عمل نیامده است. شاید به این دلیل که آنها با این سیاست مخالفتی نداشته اند( دشمن عمده ی طبقه ی کارگر و خلق چین در جنگ دوم جهانی ژاپن بود که به این کشور حمله کرده و آن را اشغال کرده بود). از این رو به نظر می رسد که نخستین کسی که به نقد سیاست «جبهه ی ضد فاشیسم» پرداخت باب آواکیان بوده باشد که در دو جزوه ی فتح جهان 1981 و نیز گسست از ایده های کهن به آن اشاره کرده است. نظرات اساسی خود وی- زیرا برخی از نظرات که مثلا در نقد نظرات و تجارب گذشته به آن اشاره کرده پیش از وی به وسیله مائو تسه دون صورت گرفته بود- در این دو جزوه که به اصطلاح تحلیل منظم اشتباهات جنبش کمونیستی از مارکس تا مائو است نادرست می باشد و نگارنده در کتاب  نقادی مارکسیسم از موضع چپ به آنها پرداخته ام. با این همه به نظر می رسد که نقد وی به «جبهه ی ضد فاشیسم» که در همین جزوه ها صورت گرفته از برخی جهات قابل تامل و بررسی بیشتری باشد. این نقد البته حاوی قروقاطی نگری های متعدد و اشتباهات جدی هم در بررسی انگیزه های اتخاذ این سیاست، و هم در اجرای آن و هم در نتایج و تاثیرات آن به روی جنبش کمونیستی است و در ضمن به برخی از رئوس آن چه در مورد آن جولان می دهد، خودش عمل نکرد؛ مثل جاروجنجالی که سر فاشیسم ترامپی در آمریکا به راه انداختند و رفتند پشت سر حزب دموکرات و بایدن  .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر