۱۴۰۱ فروردین ۳۱, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)
همنهاد- بخش نخست
همنهاد(1)
شرح محمد حق شناس از همنهاد در صفحات 11 و 12 بازگشت و دیالکتیک در تاریخ که به شکلی پیوسته آمده است عبارات زیر را در برمی گیرد:
یک: «درگیری دو قطب برنهاد و برابرنهاد سرانجام به بروز جنبشی می انجامد که در آن پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شوند.»( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ)
در اینجا روشن نیست که این جنبش، از جانب برابرنهاد است بر علیه برنهاد و یا جنبشی است از جانب همنهاد تنها علیه برنهاد و یا علیه هر دو سو! از ادامه تعریف که«در آن جنبش پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شود» گویا باید آن را جنبشی از جانب همنهاد بدانیم و نه از جانب برابرنهاد!؟ و این در حالی است که حق شناس پیش از این از«درگیری»( گیریم عمدتا در حوزه ی نظری و فرهنگی) برابرنهاد با برنهاد صحبت کرده بود.
 از سوی دیگر روشن نیست که این جنبه هایی که کنار گذاشته می شوند کدامین جنبه هاهستند؛ آیا جنبه های جوهری و ذاتی این دو است و یا جنبه های عرضی و ظاهری آنها.
از سوی سوم روشن نیست که این«کنار گذاشتن» برخی از جنبه ها و چنانچه به ویژه ماهوی باشد، در طی چه فرایندی صورت می گیرد و«جنبش» مورد اشاره ی حق شناس چیست:
 آیا هر کدام به میل خود تصمیم می گیرند برخی خصوصیات خود را کنار بگذارند و یا طی مبارزه؟ آیا فرایند مبارزه و کنار گذاشتن دوستانه و صلح آمیز است و یا دشمنانه و قهر آمیز و چنانچه آمیزه ای از هر دو باشد کدام یک نقش عمده و تعیین کننده را در حل تضادها به عهده دارد؟
دو: «آنچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست.»
پس از جنبش مورد اشاره و کنار نهادن جنبه هایی از برنهاد و برابرنهاد  و پاکسازی این دو، آنچه بر جای می ماند با یکدیگر«آمیزش» می کنند. به عبارت دیگر همنهاد تازه حاصل «آمیزش یا برآیند» وجوهی از خصوصیات هر دو است. به این ترتیب می توان همنهاد را امر مستقلی دانست که پس از پاکسازی برنهاد و برابرنهاد آن ها را اجزاء خویش ( دو جزیی که با یکدیگر ترکیب و در نتیجه یگانه شده اند)می سازد. 
سه: «در این آمیزش، تضادهای موجود میان جنبه های ماندگار برنهاد و برابرنهاد از میان می روند؛ همه ی آنها دست به دست می دهند و به فعلیتی نو- به موقعیتی تازه- بدل می شوند که هر چند متعالی تر و پویاتر از برنهاد پیشین است...»
اکنون حق شناس می گوید که آنچه پس از آمیزش برنهاد و برابرنهاد باقی می ماند،«جنبه های ماندگار» هر دو است. به عبارت دیگر، جنبه های ناماندگار و از بین رفتنی آن دو که روشن نیست بالاخره چه مواردی، ذاتی یا ظاهری است، در تضادهای موجود پاکسازی شده و این تضادها در وجوهی که از هر دو ماندگار و با یکدیگر آمیزش می یابند از بین می روند. حق شناس نتیجه این آمیزش را« متعالی تر و پویاتر» از برنهاد پیشین می داند.
چهار: با این همه چون فعلیت یافته، از ایستایی نیز مایه می گیرد و به نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونیهایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود. این فعلیت نو، این وضع یا موقعیت تاره را همنهاد می نامند.( ص 11 و 12)
این همنهاد از«ایستایی» نیز مایه می گیرد و به «نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود».
در اینجا نکته ی مهم این است که ایستایی، محافظه کاری، نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد، تماما در مقابل برابرنهاد مطرح شده است. به عبارت دیگر تهدید شدن به نابودی و خطر«مرگ» و«ضرورت زوال»( از بخش پیشین) که تماما به واسطه ی وجود برابرنهاد  خود را نشان می دهند موجب تمامی محافظه کاری ها و... از جانب برنهاد است.(2)
باری این ها تعاریف حق شناس از همنهاد است. در بخش های بعدی گاه از واژه ی ترکیب به جای همنهاد استفاده خواهیم کرد؛ زیرا واژه ی همنهاد نمی تواند مضمون فرایند را که در تقابل با تجزیه یا تقسیم یک واحد به دو ضد یکدیگر، ترکیب( یا سنتز)کردن است، بیان کند.
معنای ترکیب کردن
در بخش های گذشته به این اشاره کردیم که در هر پدیده ای بین برنهاد و برابرنهاد یک مبارزه وجود دارد. این  مبارزه در طبیعت و اجتماع و ذهن انسانی در اشکال ویژه ای که خاص هر شیء و پدیده است صورت می گیرد. در اجتماع در شکل های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی جریان پیدا می کند.
 در این مبارزه یک نیروی مسلط و عمده که به مرور کهنه می شود به عنوان برنهاد و یک نیرو غیرمسلط و غیر عمده که نو است همچون برابرنهاد وجود دارد. در مبارزه ی میان این دو، این برابرنهاد بالنده و نو است که به مرور از کوچک به بزرگ و از ناتوان به توانا تبدیل شده و به نیروی مسلط تبدیل می شود و برعکس آن، برنهاد نیروی کهنه و میرنده ی مسلط به مرور از بزرگ به کوچک و از توانا به ناتوان تبدیل می شود و از بین می رود. نیروی برابرنهاد از آن رو بزرگ می شود که نیرویی نویی است و زاییده ی برنهاد و در بطن آن پرورش می یابد، چندان که هر گاه برنهاد بخواهد خود را گسترش و رشد دهد به ناچار جهت مقابل خود را نیز رشد و گسترش می دهد و این در حالی است که این دو همواره و از آغاز تا پایان با یکدیگر تقابل دارند و یکدیگر را محدود می کنند. این نیروی نو در وحدت و مبارزه  اش با برنهاد به مرور از وابستگی به برنهاد رهایی و هویت مستقل خویش را یافته و در مبارزه ی خود، نه تنها  خلاق و آفرینشگر است بلکه تمامی عناصر کهنه برنهاد را که شایسته مرگ و از بین رفتن است، نابود کرده و در آن، آنچه را که امکان جذب شدن و قابلیت تداوم زندگی می یابد و یا با تغییر موقعیت خود از یک جایگاه به جایگاه دیگر، قابلیت زندگی نوینی پیدا می کند در خود فروکشیده، از آن خودساخته و به این ترتیب برنهاد تازه ای را برپا می کند.  
 بنابراین ترکیب تازه عبارت از برابرنهاد غیرمسلط پیشینی است که برنهاد مسلط را نابود کرده و از بین برده است و خود مسلط گشته است و این سان پدیده ی نوینی را به وجود آورده است. به بیانی دیگر، ترکیب را می توان نابودی برنهاد به وسیله ی برابرنهاد در فرایند آفریدن نو در عین تبدیل عناصر و اجزایی از برنهاد به پاره ای از خویش تعریف کرد.
 در خلاصه ترین شکل، تجزیه (یا آنالیز)عبارت است از تقسیم یک واحد به اضداد دافع یکدیگر و آشتی ناپذیر(برنهاد و برابرنهاد) و ترکیب(یا سنتز) عبارت است از تبدیل واحدی دوگانه به واحدی یگانه از طریق تحلیل رفتن و خورده شدن یکی از دو جزء به وسیله ی دیگری. پدیده نوین نیز به عنوان یک واحد کل به نوبه خود تقسیم به دو می شود به این معنا که دارای وحدت اضداد نوینی است و فرایند وحدت و مبارزه ی درونی وجه مسلط و وجه غیر مسلط آن آغاز خواهد شد.
بدین سان همنهاد چیزی نیست جز همان برابرنهاد که پس از خردکردن و بلعیدن و هضم کردن برنهاد، خود رشد کرده و به پدیده ی نوینی تبدیل شده است. فرایندهای تجزیه کردن و ترکیب کردن در پدیده های گوناگون طبیعت( جامدات، گیاهان و جانوران) و جامعه (مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، درونی و برونی)، اشکال گوناگونی دارد و بسته به شرایط متنوع است. از این رو هر کدام تبیینی ویژه ی خود می طلبد.
در مورد جامعه می توانیم اشاره کنیم که سرمایه دار(جامعه ی سرمایه داری برنهاد است) طبقه ی کارگر( به عنوان نیروی مولد سازنده ی جامعه ی کمونیستی، برابرنهاد است) را هم رشد می دهد و هم محدود می کند. طبقه ی کارگر و پیشروان اش تمامی آنچه را که بورژوازی در عرصه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، خواه ذهنی و خواه عینی آفریده با مبارزه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی  با تجزیه و ترکیب کردن از آن خود می کنند. در نتیجه ی این مبارزه به مرور در برنهاد شکاف ها و تجزیه ی فرهنگی و سیاسی و نظامی ایجاد می شود و بخش هایی از آن دچار مرگ و نیستی شده و بخش هایی از آن به طبقه ی کارگر می پیوندند( جذب می شوند، به این طبقه الحاق پیدا می کنند، در سوخت و ساز زندگی این طبقه و قدرت نوین آن تحلیل می روند) و در چارچوب منافع این طبقه، مضمون، جایگاه و زندگی نوینی پیدا می کنند.
مساله ی«کنار گذاشتن»
پس، ترکیب کردن یا فرایند ایجاد همنهاد و ترکیب نو، اولا به این معنا نیست که جنبه هایی از برنهاد و نیز بخشی از برابرنهاد( واژه ی«جنبش» که در بالا به ابهام آن اشاره کردیم، به خودی روشن نمی کند که این کنار گذاشتن در چه فرایندی صورت می گیرد) در یک رابطه ی دوگانه و جدا از یکدیگر و یا در آن«درگیری» مورد اشاره کنار گذاشته می شوند و آنچه از مختصات آنها باقی می ماند به وسیله ی امر سومی به یکدیگر جوش داده می شود و به این ترتیب پدیده ی تازه ایجاد می شود؛
 و دوما به این معنا هم نیست که چنانچه این کنارگذاشتن جنبه هایی و پیوستن جنبه هایی دیگر نه جداگانه بلکه در یک فرایند وابستگی مبارزه و آمیزش صورت  گیرد، این مبارزه و آمیزش یک فرایند در مجموع صلح آمیز و مسالمت آمیز است.
 در واقع اینجا یک تضاد و مبارزه ی اضداد آشتی ناپذیر و یک درگیری تا سرحد تحلیل بردن نیرو و کشیدن شیره ی زندگی و جان سوی مقابل و به نابودی و مرگ و نیستی دچارکردن وجود دارد. در این مبارزه ی( در مبارزه ی طبقاتی، تا پای جان) است که ترکیب کردن صورت می گیرد و همنهاد تازه متولد می شود. نفس ترکیب از طریق مبارزه و به تحلیل بردن، ویران کردن، نابود کردن، جذب و به خود ملحق کردن و در نهایت خورده و بلعیده  شدن کهنه و میرنده به وسیله ی نیروی نو و بالنده صورت می گیرد. اینجا «کنار گذاشتن» به معنای تکامل امر برنهاد نیست، بلکه فرورفتن و کهنه شدن امر برنهاد است. زیرا آن چه در وی قابلیت زندگی در پدیده ی نوین را دارد، در طرف مقابل آن یعنی برابرنهاد تحلیل می رود و در نهایت از آن جز پوسته و یا جسد خشکیده ای باقی نمی ماند.
 از سوی دیگر امر برابرنهاد که  جزء چسبیده به برنهاد و در عین حال بنیانگزار امری نو با کیفیات و خصوصیاتی نوین است، هر چند در آغاز نارس جلوه کند اما در مبارزه با برنهاد قد کشیده و نه تنها امر خود را رشد می دهد، بلکه با کشیدن شیره ی جان برنهاد خود را تکامل داده و شایسته ی آفریدن پدیده ای نوین نشان می دهد.  
از این رو برابرنهاد یا امر نو و بالنده در فرایند مبارزه اش و علیرغم برخی افت و خیزها و برگشت ها، مداوما در حال رشد و تکامل است و بنابراین وضع نخستین آن با وضعی که در تداوم خود می یابد و وضع آن، زمانی که برنهاد را سرنگون و نابود کرده و به دیار نیستی می فرستد خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی متفاوت است. پایه و اساس این تکامل، خودجنبی و خودآفریننده گی برابرنهاد برای بنیان نهادن امر نوین و سربرکشیدن آن است و نه تاثیر برنهاد بر آن و یا آن شیره ای که از برنهاد در خود می کشد و جذب می کند.
در مورد «کنارگذاشتن» برخی مختصات
 این که برنهاد جنبه هایی از مختصات خود را کنار می گذارد تا بتواند با برابر نهاد در آمیزد درست نیست. برنهاد جنبه هایی را که کیفیت اساسی و جوهر و ماهیت اش را تعریف می کنند و وجودش قائم بر وجود آنهاست هرگز کنار نخواهد گذاشت(مثلا در صورتی که سرمایه دار کشیدن ارزش اضافی از گرده ی کارگر و استثمار وی را کنار بگذارد دیگر سرمایه دار نیست)؛ و چنانکه بخواهد جنبه هایی را کنار بگذارد که ماهیت اش نیست و برخی ویژگی های عرضی و اشکال نمودی آن را تشکیل می دهد آن گاه این کنار گذاشتن نمی تواند برای آمیزش نهایی وی با برابرنهاد کافی باشد(مثلا دست به برخی اصلاحات در مدت روز کار، شرایط کار و مزد کار کارگر بزند و یا اصلاحاتی در عرصه ی سیاسی و حقوقی و فرهنگی و... ایجاد کند).
از سوی دیگر این که برابرنهاد برخی کیفیات خود را کنار بگذارد نیز درست نیست. این جنبه ها، یا خصوصیات جوهری است و یا عرضی. در مورد خصوصیات جوهری، برابرنهاد هرگز آنها را کنار نخواهد گذاشت زیرا پایه و اساس وجودش همین ویژه گی هاست و بدون اینها اساسا خودش نیست. تصور کنیم که مثلا طبقه ی کارگر به عنوان استثمار شده، مخالفتی با کشیدن ارزش اضافی از خودش و تضادی با استثمار و استثمارکننده نداشته باشد که امری غیرممکن است؛ و اما آنچه را که غیر از جوهرش و خصوصیات عارضی و یا اشکال نمودی باشد نیز چنانچه کنار بگذارد چندان به درد آمیزش نهایی نخواهد خورد. مثلا برخی تندروی های وی، از جمله شکستن ماشین ها در آغاز مبارزه اش با سرمایه داری و یا برخی از شیوه های تشکل و مبارزه ی خود را.
آنچه از دو سوی قضیه تا زمانی که جامعه ی سرمایه داری برپاست نمی تواند کنار گذاشته شود، جوهر و ماهیت آنها یعنی وجودشان به عنوان استثمارگر و استثمارشده است. این دو خصوصیت، کیفیتا متفاوت و با یکدیگر ناسازگار و آشتی ناپذیراند. و پایه و اساس مبارزه ی این دو طبقه  نیز بر مبنای همین خصوصیات آشتی ناپذیری صورت می گیرد.
آیا برنهاد و برابرنهاد با هم می آمیزند و ترکیب تازه را درست می کنند؟
 بر مبنای آنچه گفته شد این نیز درست نیست که« انچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست».
برابرنهاد یا سنتز از«درهم آمیزی» مختصات باقی مانده ی دو تشکیل دهنده ی پدیده، خلق نمی شود، بلکه اساسا از رشد و بالنده گی خصوصیات ماهوی برابرنهاد یعنی آنچه نو و تازه است آفریده می شود.(3)
در واقع کنار گذاشتن هر چیز که به جوهر این دو مربوط  نشود و درهم آمیختن هر آنچه باقی است، پدیده را به همان حالت پیشین خود حفظ کرده و نه تنها تغییری اساسی و کیفی در پدیده به وجود نمی آید بلکه مبارزه ی پیشین را تداوم می بخشد.
از سوی دیگر چنانچه یکی خصوصیات جوهری خود را کنار بگذارد و با دیگری سازش کند- امری که غیر ممکن است- به موجودیت دو پدیده ی که کاملا از نظر کیفی متفاوتند می انجامد. چنانچه سرمایه دار جوهر خود یعنی کشیدن ارزش اضافی را کنار بگذارد جامعه ی سرمایه داری از بین می رود و جای خود را به جامعه ی کمونیستی می دهد( این ها نمونه ها و فرض هایی ایده آل هستند) و چنانچه کارگر مختصات جوهری خود را کنار بگذارد و تن به استثمار و ستم دهد، جامعه در همان سرمایه داری باقی خواهد ماند.
 آنچه «سازش» و«آمیزش» خوانده می شود نه به معنای کنار آمدن استراتژیک سرمایه دار با طبقه ی کارگر، زیرا چنین امری یعنی پذیرش دوستانه و مسالمت آمیز جامعه ی کمونیستی از سوی سرمایه دار که در جامعه ی سرمایه داری امری غیرممکن است، بلکه تنها می تواند به معنای برخی کنار آمدن های تاکتیکی سرمایه دار با کارگر و از آن سو کنار آمدن استراتژیکی کارگر با سرمایه دار و زندگی توامان در لوای سرمایه داری باشد.
  اندیشه ی «کنار آمدن» یا «سازش» را جدا از خود سرمایه دار که همواره تقاضای آن را از کارگر دارد، عموما خرده بورژوازی است که تبلیغ می کند. این طبقه می خواهد میان کارگر و سرمایه دار داوری کند و به اصطلاح «حد وسط» را بگیرد. خرده بورژوا می خواهد به سرمایه دار بگوید: خوب تو این سفت و سختی ات را «کنار» بگذار و کمی با کارگر «مهربان» باش و به وی «برس»! به کارگرهم بگوید تو هم این ایده آل های دور و دراز را «کنار» بگذار، دنبال «شر» نگرد و بساز؛ بالاخره «هر چی باشه کاچی بهتر از هیچی است»!
ادامه دارد.
 م- دامون
نیمه دوم فروردین 1401
 
1-     واژه های برنهاد به جای تز، برابرنهاد به جای آنتی تز و همنهاد و یا ترکیب به جای سنتز به کار رفته است.
2-    امر ایستایی برنهاد را باید در مورد دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان یک حکومت و جامعه ی در حال گذار از سرمایه داری به کمونیسم به گونه ای ویژه تبیین کرد. دیکتاتوری پرولتاریا- و ما از طبقه ی کارگر و رهروان کمونیسم صحبت می کنیم و نه از رهروان راه سرمایه داری و رویزیونیست ها که در این دیکتاتوری، برعکس روند تاریخی، دیکتاتوری بورژوازی را رشد می دهند-  نخستین دولتی است در تاریخ که آگاهانه برای رشدعوامل کمونیستی در بطن خود و هواداری و مراقبت از آنها، عوامل نابودی خویش را به عنوان جامعه سوسیالیستی یا فاز نخست جامعه ی کمونیستی تدارک می بیند و به از بین رفتن جامعه ی سوسیالیستی و تبدیل به جامعه کمونیستی یاری می رساند. از این رواست که مارکس از آن با نام دوران تبدیل انقلابی نام می برد.  
3-    مثلا مارکسیسم تنها مصرف کننده ی صرف و یا جذب کننده ی فرهنگ بورژوازی نبوده بلکه افزون برآن خود خلاق و آفریننده ی فرهنگ نوین پرولتاریایی بوده و می باشد؛ به عبارت دیگر انتقاد و بر پایه ی آن جذب و آفرینش وحدتی را اینجا تشکیل می دهند. فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم سه منبع مارکسیسم بوده اند اما در عین حال سه جزء مارکسیسم می باشند و این ها از طریق فرایندی پیچیده از مبارزه، انتقاد، دورریختن، تغییر دادن، تصحیح کردن و خلاصه پس از بارها و بارها وارسی های همه جانبه جذب شده اند و در عین حال بر این مبنا فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی و پرولتاریایی آفریده شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر