۱۳۹۸ آذر ۲۶, سه‌شنبه

درباره برخی مسائل هنر(8) پیوست های بخش نخست هنر، اجتماع و سیاست



درباره برخی مسائل هنر(8)

پیوست های بخش نخست

هنر، اجتماع و سیاست

مقاله ی زیر به همراه نوشته هایی که در پی آن خواهد آمد، در سال 1384 نگاشته شده اند. مقاله ی نخست، به نظرات محمد رحمانیان کارگردان تاتر می پردازد که به مناسبت اجرای نمایشنامه ی از بهرام بیضایی با نام مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین بر صحنه تاتر شهر، نگاشته شده و در روزنامه شرق، 5 مرداد1384 در صفحه تئاتر و تلویزیون انتشار یافته بود.( این مقاله با نام در توضیح سیاسی نبودن در برخی سایت ها در دسترس است). پاره های دیگر، که بی ارتباط با بخش نخست نیست، به برخی دیگر از نظرات رایج خرده بورژوایی در میان برخی از روشنفکران که نقد هنری می نویسند، می پردازد. این  مقالات را، از این رو که با مضامین مورد بحث ما در بخش نخست سروکار دارند، به عنوان پیوست بخش نخست درباره برخی مسائل هنر  و پیش از آنکه بخش دوم آن را آغاز کنیم قرار داده ایم.
یک
هملت و سیاست
محمد رحمانیان گویا بر آشفته است که چرا اثر بیضایی اثری سیاسی خوانده شده است. البته نه تنها این اثر بیضایی، بلکه اکثریت به اتفاق آثار نمایشی وی از همان آرش گرفته تا پهلوان اکبر می میرد و تا بنداربیدخش و شب هزارو یکم و افرا  یا روز می گذرد و این اجراهای آخری در آمریکا) و سینمایی بیضایی(رگبار، کلاغ، غریبه و مه ، چریکه تارا، شاید وقتی دیگر، باشو غریبه کوچک، مسافران، سگ کشی  و وقتی همه خوابیم)  آثاری اجتماعی و سیاسی هستند. آثار وی اساسا جدا از اجتماع  و سیاست روز و مسائل و تضادهای مهم اجتماعی ساخته نشده اند.
 محمد رحمانیان  مقاله خود را با پرسشی که ظاهرا خود پاسخ آن را می داند، آغاز می کند:
« آیا هملت نمایشنامه ای سیاسی است؟»
وی سپس به شرح حوادث سیاسی ماجرای هملت می پردازد، با این دید که در پی آن بگوید که پرداختن به حوزه سیاست و وجود و یا بروز حوادث و یا ماجراهای سیاسی در یک نمایشنامه دلیل سیاسی بودن یک نمایشنامه نیست.  
نکته ی مهم در مورد پرسشی که رحمانیان طرح می کند این است که بین دو مسئله مهم خدشه به وجود می آورد:
 اینکه اثری هنری سیاسی است به این معنا که موضوع و ماجرای آن درباره سیاست است، و یا اینکه درونمایه اثر هنری در نهایت سیاسی یا به زبانی عام تر، هنر فی نفسه و ماهیتا سیاسی است، حتی اگر موضوع و یا ماجرای اثر هنری در ظاهر به سیاست ربطی نداشته باشد و دور از آن باشد.
 در مورد هملت: هملت هم در شکل ظاهری حوزه مورد توجه و ماجرای خود تا حدود زیادی سیاسی است و هم درونمایه  یا ماهیت آن در نهایت سیاسی است.
 به این ترتیب ما در پاسخ به پرسش از دیدگاه مسئله نخست می گوئیم: نه بطور مطلق، امّا تا حدود زیادی آری! و در پاسخ به مسئله دوم می گوییم: آری! سیاسی است.
 به عبارت دیگر در اینکه هملت نهایتا اثری سیاسی است، کوچکترین تردیدی نیست، اما اینکه خود داستان هملت داستانی در مورد سیاست است، طبعا پاسخ این است که نه بطور مطلق، اما تا حدود زیادی آری!
اگر کسی بگوید هملت یک نمایشنامه سیاسی است و اگر بطور نسبی و با اندکی سنگینی این را بیان کند، اشتباه نکرده است. ولی اگر بگوید داستان هملت مطلقاً سیاسی است، بی گمان مرتکب اشتباه شده است. زیرا اگر چه هملت یک نمایشنامه سیاسی هم هست، اما موضوع و داستان آن تنها به سیاست محدود نشده، بلکه زمینه های فرهنگی( آداب و سنن ) و ویژگیهای روانی .... قهرمانانش رامورد کنکاش و ژرف نگری قرارمی دهد.
زمینه اساسی هملت بعنوان یک اثر هنری بزرگ، اجتماع انسانی و تاریخ آن است؛ و در این تاریخ آنچه مورد نظر شکسپیر است، بررسی سیاسی، فرهنگی، روانی انسانهای اجتماعی- تاریخی می باشد. ماهیت این نمایشنامه نیز در نهایت سیاسی است و نه چیزی دیگر. ما ماهیت سیاسی را در مقابل ماهیت غیر سیاسی و به ویژه «ماهیت هنر، صرفا هنر است» و یا ماهیت روانشناسانه، عرفانی و وجوهی از این گونه قرار می دهیم.   
 رحمانیان ادامه می دهد:
« به شوخی تلخی می ماند این حرفها. با این حرفها به همین راحتی میتوان اثرسترگی مثل هملت رابا انگ سیاسی بودن از سکه انداخت.»
 چقدر نامنصفانه و وحشتناک !؟ اگر گفته شود هملت اثری سیاسی است، این یک «انگ» است و اثر را از سکه می اندازد!؟
 اولا، گفتن اینکه هملت بطور نسبی و با وزن بالا سیاسی است و از آن بیشتر اثری سیاسی است، به هیچ عنوان« شوخی تلخی نیست» بلکه عین حقیقت است. بی گمان هملت، شاه لیر، مکبث، اتللو، ژولیوس سزار و... عموما آثار شکسپیر، حتی از نظر داستان نمایشنامه، بیشتر سیاسی هستند تا غیر از آن.
دوم: چرا گفتن اینکه یک اثر هنری، سیاسی است(1) باید«انگ» نامیده شود، اما نسبت های دیگر به اثر هنری«انگ» نامیده نمی شود؟! چرا با این«انگ» سیاست، اثر از سکه می افتد، اما با «انگ» های دیگری چون هملت یک اثر«روانکاوانه» است و یا یک اثر«عرفانی» است هملت از سکه نمی افتد و مضمون و جان مایه درونی آن ضعیف و حقیر نمی گردد؟ در واقع، بدترین نوع« شوخی تلخ» با هملت و آثار شکسپیر این است که به آن انگ غیرسیاسی بودن بزنیم.
و سپس ایشان می فرماید: و آن را« در چهارچوب تنگ و محصور یک نمایشنامه سیاسی محصور کند».
نخست گفتن اینکه یک نمایشنامه که وجه بارز آن سیاسی بودن آن است، سیاسی است، «تنگ و محصور کردن» آن به شمار نمی آید. مگر اینکه گفته شود داستان آن تنها و تنها سیاسی است و وجهی دیگر ندارد.    
دوما، ما می پرسیم که چرا اگر ما بگوئیم این نمایشنامه یک اثر سیاسی است، چارچوب آن را تنگ و محصور کرده ایم و امّا اگر بگوئیم اثر«روانکاوانه» یا «عرفانی» است، آن را تنگ و محدود نکرده، بلکه( لابد) به آن گستردگی و مرزهای بی پایانی بخشیده ایم؟
آیا این ضد سیاست بودن این هنرمندان و منتقدان ( که عموما به ضد کمونیسم بودن آنها نیز کشیده می شود) را نمی رساند و جو حاکم بر نقد هنری برخی روشنفکران ایران؟ جوی هولناک و بیمار گونه علیه توجه به سیاست در هنر و سیاسی بودن ماهیت هنر.
ظاهر برخی از روشنفکرانی که به کار هنری مشغولند، اسم سیاست یا اثر سیاسی که می آید، دچار احساس «تهوع» می شوند و رعشه بر اندامشان می افتد؛ ولی اسم هرچیز دیگری غیر از سیاست و اجتماع در هنر می آید، حالشان تغیر می کند،«گل از گلشان می شکفد» و آب از لب و لوچه شان سرازیر می شود!
 اینکه اثری هنری ماهیتا سیاسی باشد، خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم،  نه تنها و به هیچوجه از ارزش اثر هنری نمی کاهد، بلکه در واقع آن را از دایره تنگ و محدود امور ساده و پیش پا افتاده، و یا در درجه دوم اهمیت، به مهم ترین، حیاتی ترین، عالی ترین، گسترده ترین و پیچیده ترین امر اجتماعی، یعنی سیاست می کشاند.  سیاست صدر تمامی مسائل اجتماع است. عالی ترین سطح زندگی اجتماعی است. سیاست آن حوزه ای است که تمامی مسائل( تمام طبقات اجتماعی) را در بر می گیرد. در جوامع طبقاتی هیچ مسئله ای نیست که از سیاست جدا باشد و یا بتواند از آن بگریزد. و هنر که یکی از جلوگاه های احساس و اندیشه بشری است و به روساخت ایدئولوژیک- فرهنگی تعلق دارد، در واقع و در عمل همواره با سیاست در ارتباط بوده و با آن سرو کار داشته است. یا به بیانی دیگر سیاست در هنر همواره وجود داشته و آن عنصر ماهوی بوده که به هنر تحرک می بخشیده است. بدون سیاست، هنر پشیزی ارزش نداشته و ندارد.(2)
 نگاهی به تاریخ هنر و به ویژه هنرهایی همچون شعر، داستان، نمایشنامه و سینما(همچنین نقاشی، موسیقی و مجسمه سازی)در کشورهای مشهور در هنر مانند یونان، انگلستان، فرانسه، آلمان، هلند، روسیه، ژاپن و ایران نشان می دهد که بزرگترین هنرمندان در این کشورها در طول تاریخ هنر، آنهایی بوده اند که آثاری اجتماعی- سیاسی خلق کرده اند؛ و مشهورترین، موثرترین و ماندگارترین آثار هنری در تاریخ هنر همانها بوده اند که جنبه اجتماعی – سیاسی داشته و شرایط دوران در آنها بارزتر از بقیه موارد بوده است. گرچه از نقطه نظر موضوع و داستان برخی از این مشهورترین ها به گونه ای غیر مستقیم به سیاست پرداخته اند و برخی دیگر از آنها مستقیم.
 برعکس، هر چه وجه اجتماعی- سیاسی آثار هنری کم شده و به وجه  شخصی، روانشناسانه فردی، گرایش های غیر اجتماعی و یا مثلا عرفانی و غیره ی آنها افزوده گردیده( که همان هم به نوعی و ماهیتا سیاسی است)از دایره نفوذ آنها بشدت کاسته شده و بهترین نوع این آثار، در محدوده محافل روشنفکری بورژوایی و خرده بورژوایی و به طور کلی اقلیتی ناچیز از محافل طبقات مرفه و یا نیمه مرفه باقی مانده اند.
 غریب نیست که اگر از برخی از روشنفکران خرده بورژوازی «تحفه نطنز»ی بپرسید بهترین آثار هنری کشورهای دیگر و یا ایران کدامند، مشتی آثار برای شما ردیف می کنند که 90 درصد آنها- اگر نگوییم صددرصد- خواستاران محدودی در جمع های روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی دارد، و چنانچه آنها را کنکاش کنیم، اغلب نکات بدرد بخوری برای اکثریت به اتفاق توده های مردم هم در آنها یافت نمی شود.    
دو
«عظمت انسان» در چیست؟
رحمانیان ادامه می دهد:
« آیا آنتیگونه یک نمایشنامه سیاسی است؟ دراینجا نشانه های روشن تری برای انگ زدن وجود دارد.»
 باز هم «انگ زدن»! سیاسی بودن یا  سیاسی خواندن یک نمایشنامه برای برخی از روشنفکران طبقات میانی مساوی با کلمه تهوع برانگیز«انگ زدن» است. اما اگر بگوئیم آنتیگونه راجع به«عظمت انسان» است، آن وقت قید سیاسی بودن را از آن گرفته ایم و این نمایشنامه را در جای واقعی خود قرار داده ایم!؟
 وی پس از شرح داستان آنتیگونه به قنطوره بستن های رایج روشنفکری خرده بورژوایی علیه انقلابیون و چپ ها پرداخته چنین می نویسد:
« و ما به عنوان خواننده و منتقد و كارگردان دلمان غنچ مى رود كه از آنتيگونه يك جميله بوپاشا و رزا لوكزامبورگ كلاسيك بسازيم و آرمان هاى سياسى امروزمان را از آنتيگونه طلب كنيم.».  اگر از بی مزه گی بیرون از حد رحمانیان بگذریم، نگارنده تا کنون ندیده است که مبارزان چپ و دموکرات از آنتیگونه، روزا لوکزامبورگ بسازند. آنها این قدر قهرمان و مبارز واقعی داشته آن قدر نیز در آثار ادبی و هنری خویش  قهرمان مبارز و انقلابی خلق کرده اند که نیازی به اینکه بخواهند آنتیگونه را به زمان حاضر بیاورند، و وی را روزا لوکزامبورگ کنند، ندارند.
 از این گذشته، اگر چنین هم کنند، چرا باید به تریج قبای جناب رحمانیان بر بخورد. اینکه بهتر است که آنتیگونه پیشوای جمیل بوپاشا و لوکزامبورگ شود تا اینکه  این دختر مبارز را در محدوده دوران خویش و در چارچوب امری گنگ محبوس کنیم! و یا وی را تبدیل به بتی بزرگ کنیم که هیچ انسانی به پای وی نتواند رسد.
و سپس می افزاید:
« و از یاد ببریم همه عظمت انسان را که سوفکلس از آن سخن می گوید».
آقای رحمانی تمایل دارد که همه چیز بگوید تا هیچ چیز نگوید! اگر بجای اینکه بگوییم آنتیگونه نمایشنامه ای سیاسی هست، بگوییم نمایشنامه ای راجع به«عظمت انسان است»، همه محتوای نمایشنامه رابه آن برگردانده ایم؟ هنر را ارج نهاده و سیاسی بودن آن را منکر شده ایم!؟
    اما این «عظمت انسان» که رحمانیان از آن صحبت می کند، چیست؟ آیا می شود آن را روشن، مشخص  و ملموس کرد یا خیر! آیا چیزی آسمانی، در خلاء  و یا انتزاعی است یا مشخص و استوار بر مبانی عینی، مادی، اجتماعی و تاریخی و به همراه آن و یا از خلال روانشناسی فردی - اجتماعی - تاریخی؟
 آنتیگونه نمایشنامه ای است ظاهرا و ماهیتا سیاسی، در باره تسلیم نشدن به قدرت سیاسی ستمگر ضد مردم، به قدرت مداری که نماینده طبقه حاکم است، به مرد سالاری ضد زن و به تمامی صفات و خصائلی که مذموم است و عموما همراه آن می آید. آنچه مقابل آن قرار می گیرد، روان پاکباخته دختری مبارزه جو است که مرگ جلودارش نیست و  تا مرز جانباختن در مبارزه برای باورهای بزرگش به پیش می رود!
آنتیگونه تجلی یک انسان مبارز است با باورهایی در چارچوب های معین که محدود و مشروط به شرایط اجتماعی- سیاسی و فرهنگی زمانه خویش است. نمایشنامه برخلاف برخی نظرات و از جمله نظر محافظه کارانه و دولت مدار هگل، به هیچوجه هر دو سمت ماجرا یعنی آنتیگونه و کرئون را دارای وزنی یک سان و دارای باورهایی برحق و مجاب کننده از نقطه نظر آداب و سنن، اساطیر و غیره برای کنش خود نمی بیند. جهت و سمت گیری داستان و سوفوکل به نفع آنتیگونه (و نامزد وی هایمن) و بر علیه قدرت مداران خودکامه و جنگ طلب، مردسالاران و طبقات حاکم است که خصال جاه طلبانه و ضد مردمی پایه و اساس زندگی شان را تشکیل می دهد. اینکه آنتیگونه این مبارزه را در چارچوب باورهایی ویژه که خاص زمان وی است پیش می برد، مانع از خوانشی امروزی از آن و تعمیم دادن ما نمی شود.  
 و اما عظمت انسان که در مبارزه بزرگ آنتیگونه با کرئون نیز صورتی از آن مشاهده می شود و یا مبارزه آنتیگونه یکی از تجلیات آن به شمار می آید، عبارتست از تلاش برای ایجاد جهانی بهتر خواه از نظر مادی و خواه از نظر معنوی.
 بزرگی انسان، تنها در این دو بعد می تواند خود را نشان دهد. مادی و معنوی. چیزی غیر از این دو بعد وجود ندارد. زندگی مادی و معنوی نیز جز در وجوه مشخص اقتصادی- اجتماعی- سیاسی- فرهنگی جریان نمی یابد.
 مادی عبارتست از همه تولیداتی که اکنون پیرامون ما را گرفته و وسایل آسایش و راحتی ما را میسر کرده است. تلاش بی وقفه انسان بطور کلی عبارت بوده است از بازتولید تمامی وسائل مورد نیاز آسایش و راحتی خویش، هر بار گسترده تر از گذشته و هر بار کاملتر از گذشته و هر بار با انبوهی از چیزهای نو که پاسخگوی نیازهای افزایش یابنده وی بوده اند.
 اما معنوی عبارتست از تمامی اندیشه ها، احساسات، رفتارها و اعمال نیک و شایسته ای که بر علیه  خودکامگی و قدرت مداری، استثمار، جنگ طلبی، استبداد و دیکتاتوری و در خدمت  آزادی انسان از قیودی این چنین می باشند. این خصال در دوره کنونی بر اساس روحیه جمع گرایی و خدمت به جامعه و در راس آن میلیونها توده زحمتکش استوارند و تنها در این جهت به کار می روند و به کار می آیند. عظمت انسان در حوزه معنوی عبارتست از تلاش وی برای ایجاد  جهانی کاملتر، روابطی بهتر و کاملتر میان انسان ها به گونه ای که انسان ها یار و غمخوار یکدیگر باشند و نه دشمنان یکدیگر. به گونه ای که هر فرد بتواند شناخت، روحیات و شخصیت خود را به عالی ترین درجه کمال، کمالی که خواه ناخواه نسبی و وابسته به درجه تکامل جامعه است، برساند. کمالی که هدف اساسی و عالی آن  خدمت به همنوع خود و لذت بردن فرد از این خدمت بی چشمداشت باشد.
عظمت انسان، خواه وجه مادی آن را در نظر بگیریم و خواه وجه معنوی آن را، عبارتست از: تلاش و پیگیری بی وقفه، خستگی ناپذیر و بی پایان انسان اجتماعی - تاریخی و در جوامع طبقاتی بطور عمده زحمتکشان، در راه بهبود زندگی مادی و معنوی خویش و رساندن آن به کمال، از خلال فداکاری ها، دردها، رنجها، خوشیها و شادیها.
عظمت انسان عبارت از این است که انسان در راه آرزوها و آرمان های خویش هرگز از کار و کوشش و زحمت باز نایستاده و رنجهای بسیار به جان خریده است، شکست های فراوان خورده و پیروزیهای فراوان کسب کرده، تا هر بار همه ی آنچه خواه در حوزه مادی و خواه در حوزه معنوی به نسل پس از خویش تحویل می دهد، بهتر از آنی باشد که از نسل پیش از خود تحویل گرفته است.
عظمت، شکوه و بزرگی انسان اجتماعی- تاریخی بیرون از تلاشهای اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی او هیچ نیست. همه تلاشهای نسل های بشریت در زمینه های بیان شده، آن چیزی است که کمال و اوج گیری و یا اگر خیلی دوست دارید«عظمت انسان» را موجب گشته است.
 تلاشها و یا مبارزات سیاسی این انسان اجتماعی، بخش بسیار مهمی از شکل گیری کمال و ارج یابی وعظمت و شکوه انسانها است.
انسانها، در مبارزات طبقاتی، که هسته مرکزی آن سیاسی و سیاست است، نشان می دهند که چگونه کمال فکری می یابند و رشد و تکامل پیدا می کنند. اگر در تلاش انسان به بخش مبارزه طبقاتی و سیاست بعنوان هسته مرکزی این مبارزه، اهمیت ندهیم و یا کم اهمیت بدهیم، به هیچ عنوان نخواهیم توانست آن عظمت انسانی را تام و تمام نشان دهیم.
بزرگی انسان، بیرون و یا خالی از این وجوه اساسی، بزرگی ای بی پایه و میان تهی است؛ تنها یک واژه انتزاعی بی خاصیت است و بس! و ظاهرش، برای روشنفکری که آنرا با آب و تاب بیان می کند، خیلی« احساس فراتر رفتن» از حد و حدود مادی و معنوی معمولی و قابل درک و پا گذاشتن در آسمان غیر قابل فهم انتزاع را می بخشد و گر نه بخودی خود هیچ چیز را نمی گوید و تنها تخیل بیمارگونه روشنفکرانه را ارضاء می کند.                           
سه
آیا انسان میتواند اسیر هیچ محبسی نباشد؟
رحمانیان می نویسد:
« و این گونه وی را در قفسی محبوس کنیم و چشم فرو بندیم بر این حقیقت که او به مرگی خود خواسته تن داده تا اسیر هیچ محبسی نباشد.»
بنابراین از نظر رحمانیان، «سیاست» قفس است و اگر انسان از سیاست بیرون بیاید، از قفس بیرون آمده است. و لابد بیرون از این قفس، سیاستی وجود ندارد و هر چه هست غیر از سیاست است.
اما اگر انسان – و آنتیگونه نیز- برای فرار از اسارت سیاست، به یک مرگ که آسان است، حتی اگر به هزار مرگ خود خواسته نیز تن دهد، عاقبت قادر نیست و نخواهد شد که از حوزه های ضروریات معین تاریخی- سیاسی که او را در برگرفته، فراتر رود. انسان خارج از زمان و مکان، یعنی بیرون از اقتصاد، سیاست و تاریخ، اصلا وجود ندارد. (بگذریم که از نقطه نظر آنچه در نمایشنامه سوفوکل می،گذرد، آنتیگونه، خود در بند خدایان اساطیری و باورهایی که از گذشتگان باقی مانده، اسیر است).
این عبارات ظواهر قشنگ دارند، اما پوچ و میان تهی هستند و تنها به درد ارضاء تمایلات و احساسات روشنفکرانی می خورند که مایلند همه چیز را بطور انتزاعی بیان کنند و دلشان غنچ می رود، زمانی که یک مشت کلمه و جملات پوچ تحویل خواننده خود دهند.
می پرسیم: «اسیر هیچ محبسی نبودن» یعنی چه؟
وقتی آزادی امری نسبی است که همواره با رنج و زحمت و تلاش توانفرسای بشریت و به طور اساسی زحمتکشان در زمینه های مختلف بدست آمده و درجه دارد و مطلق نیست، به خودی خود پذیرفته ایم که همواره «محبس ها» و در واقع ضرورت هایی وجود دارد که ما هنوز از آن خلاصی نیافته ایم و اگر این محبس ها را نیز بگشائیم، باز محبس های جدیدی ما را احاطه خواهد کرد. تکرار این دور، گر چه بی پایان است، اما باطل و بی نتیجه نخواهد بود. به عبارت دیگر نه گسترش آزادی پایان پذیر است و نه وجود «محبس ها».  
 آزادی و محبس و یا آزادی و قید و بندها و ضرورت ها، درواقع دو روی یک سکه هستند که همواره باهم ، ولی ناموزون رشد می یابند. اگر«محبسی» نباشد، تلاشی هم برای گسترش آزادی در کار نخواهد بود. و در این صورت ما به آزادی مطلق رسیده ایم( که این خود، واژه «آزادی» را به کلی بی معنا می کند) و چون به آزادی مطلق، و نبودن در هیچ محبسی بطور مطلق رسیده ایم، پس اینک دیگر نیازی به  تلاش برای گسترش بیشتر آزادی را نخواهیم داشت.
بنابراین «اسیر هیچ محبسی نبودن» یا دقیقتر در بند هیچ ضرورتی نبودن، یک آرزوی خام، خیالی و پوچ است و تنها در تخیل و در حوزه ذهن، جدا از جهان بیرونی، ممکن و مقدور است.
چهار
حدود مشروط تاریخی هنر
بطور کلی، شکل های مختلف زندگی اجتماعی انسان، وجوه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی دارد و هیچ اثر هنری را راهی برای گریز از این وجوه و تاریخ آنها نیست.
اگر ما هزار بار بالا و پایین رویم، باز با آثار هنری یونان باستان- هر چقدر هم برخی از آنها و از جمله آنتیگونه جذابیت هایی امروزی داشته باشند- قادر به پاسخگویی به مسائل و معضلات روانی جامعه امروزی نیستیم. سوفوکل و هنرمندان دو هزار سال پیش، نه هیچگونه تصوری از انسان امروز داشتند و نه می توانستند داشته باشد. آنها فکر ماشین، کامپیوتر و موبایل را نمی کردند، و تصوری از مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه دار نمی توانستند داشته باشند. صد سال پیش انسانها تصوری جامعی از زندگی انسان کنونی نداشتند و حتی آنجا که همه چیز با حساب و کتاب علمی و دانش بود، باز محدودیت های تاریخی مانع پیش بینی های دقیق می شد. انسان های کنونی نیز با این همه ابزار و امکانات نمی توانند به دقت روشن کنند که صد سال دیگر زندگی چگونه خواهد بود. مرزهای تخیل، نسبی و محدود است. آنچه واقعیت از آینده به ما نشان می دهد، دارای محدودیت و حدو مرز است. این است که می گویند شناخت انسان، اجتماعی- تاریخی است. یعنی مشروط به اوضاع و احوال هست. و چون هنر گونه ای از شناخت است، هنر نیز اجتماعی- تاریخی، مشروط به شرایط و نسبی است.
 اگر هنر سوفوکل  و یا شکسپیر کامل  بود، ما پس از وی نیازی به هنرمندان دیگر نداشتیم و همان آثار آنان، بشریت را بس بود. اگر فردوسی، خیام، مولوی و حافظ کامل بودند، ما دیگر نیازی به هنر مشروطه نداشتیم. و اگر هنر مشروطه ما را بس بود، چه نیاز به نیما و هدایت و چوبک و شاملو و فروغ.  نه آثار سوفوکل و شکسپیر به همان شکل می توانند مسائل امروز ما را پاسخ دهند و نه اشعار فردوسی و خیام و حافظ. برای همین است که هنرمندانی که  این آثار را روی صحنه تئاتر ارائه می دهند و یا  به شکل فیلم در می آورند، خوانش امروزی خود را از آنها ارائه می کنند. نه هملت و شاه لیر کوزینتسف مانند هملت و شاه لیر شکسیپر است و نه  سریر خون و آشوب کوروساوا شبیه مکبث و  شاه لیر و نه آنتیگونه برشت مانند آنتیگونه سوفوکل. 
به این ترتیب خود آثار هنری نیز علیرغم توانایی نسبی هنر در گذر از زمان، باز هم در محبس تاریخ اسیر هستند.
م- دامون
بازنگری و تجدید نظر آبان ماه 98
افزوده ها
1-    توجه کنیم به خلط دو مسئله در نظر رحمانیان. یعنی رحمانیان داستان هملت را که تنها در مورد سیاست نیست با درونمایه هنری آن که ماهیتا سیاسی است درهم می کند. پاسخ وی بر مبنای شواهد مورد نخست، به مورد دوم است.
2-   در اینجا ما از زیر ساخت مادی هنر، یعنی مناسبات تولیدی صحبت نمی کنیم. عالی ترین تجلی این مناسبات تولیدی در سیاست است و هنر به مثابه روساخت ایدئولوژیکی با سیاست که آن نیز جزو روساخت به شمار می آید، رابطه نزدیک تری دارد تا با مناسبات تولیدی که با واسطه های گوناگون به آن مربوط می شود.
3-   از دیدگاه رحمانیان، انسان باید اسیر هیچ محبسی نباشد. چنین سخنانی به این معنا است که چنانچه موضوع اثر هنری حوزه های دیگری باشد، مانند روانشناسی یا عرفان و غیره، نیز اسیر محبس می شود. اما دریغ از یک کلمه در نفی تمرکز اثر هنری در مورد این امور. گویا این تنها سیاست است که داد و فغان برخی روشنفکران را در می آورد!




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر