۱۴۰۱ آبان ۲۲, یکشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی 5- «انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن - بخش دوم

  
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(5)
 
«انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن - بخش دوم
تفسیر«شبه چپ»
منظور ما از «شبه چپ» ایران یکی گروه های رویزیونیستی است که شامل توده ای- اکثریتی ها به همراه  خروشچفیست های راه کارگری و جریان های سوسیال دموکرات که نام کمونیست بر احزاب و گروه های خود گذاشته اند، می باشد و دیگری ترتسکیست ها یعنی جریان های حکمتی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست کارگری سلطنت طلب تا حزب های جورواجور حکمتیست که به اصطلاح موضع در برابر سلطنت طلبی حزب تقوایی دارند و خود از آن ها ترتسکیست ترند و همچنین گروه هایی که نام «مارکسی» و «مارکسیسم غربی» و «چپ نو» و غیره بر خود گذاشته اند.
برخی جریان های رویزیونیستی مانند حزب کمونیست ایران( م- ل- م) که یک حزب فمینیست آواکیانیستی است نیز میان این دو دسته دست و پا می زند.
بیشتر این جریان ها به گونه ی سازمانی و یا فردی، مستقیم و یا غیرمستقیم مبارزات کنونی را«انقلاب زنانه» نامیده و یا شعار« زن، زندگی، آزادی» را و البته با تفاسیر بورژوایی، شعار اصلی یا استراتژیک خود قرار داده اند. از این رو در این مقاله هم به آنچه بنیان این نظرات است توجه می کنیم وهم به بررسی مقاله ای که یکی نمونه وارترین مقالات در بیان این دیدگاه است می پردازیم.(1)
جابجایی مبارزه طبقاتی با مبارزه ای دیگر و تضاد اساسی با تضاد غیراساسی
نخستین نکته این است که بیشتر این گروه ها و دسته ها به ویژه دسته های کمونیسم کارگری خواه نوع  سلطنتی- امپریالیستی آن و خواه دارودسته هایی که نام حکمتیست بر احزاب خود گذاشته اند، ساخت اقتصادی را «سرمایه داری» و حداقل در ظاهر تضاد اساسی را «کار و سرمایه» می دانند و بنابراین از مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار نام برده و یا می برند و نیز انقلاب کنونی در ایران را «انقلاب سوسیالیستی»می خوانند.(2)
در مورد این جریان ها وضع در بهترین حالت به این گونه است که مساله ی ستم بر زنان را با تفسیری که دارند دارای جایگاهی مستقل از مبارزه طبقاتی اما مهم تر و مرکزی تر از آن می بیند.
از دید این افراد و جریان ها، انقلاب ایران«انقلاب زنانه» است( برخی از آنها یا از«انقلاب زنانه» نام می برند و یا از این که انقلاب ایران«خصلت زنانه» دارد و یا از هر دو)(3) برای این که مساله ی اساسی که انقلاب می خواهد حل کند مساله ی ستم بر زنان و برابری واقعی زن و مرد است. بنابراین مبارزه برای رفع این تضاد قرار است برای این حضرات که طرفدار انقلاب کارگران هستند و تضاد جامعه را چهل و اندی سال است«تضاد کار و سرمایه» می دانند، حل کرده و نظام کذایی«سوسیالیستی» شان را برقرار کند.
روشن است که زمانی که شما انقلاب کنونی را کیفیتا «انقلاب زنانه» می دانید به این معناست که ساخت اقتصادی (و یا اجتماعی) را دیگر نه سرمایه داری بلکه ساختی پدرسالار و یا مردسالار ارزیابی می کنید و تضاد اساسی را در بهترین حالت، تضاد میان زنان با نظام پدر سالار و مرد سالار می دانید. دلیل ما این است که انقلاب در هر زمینه ای برآمد تضاد در آن زمینه است و چنانکه برآمد تمامی طبقات جامعه ی ایران انقلابی به این نام باشد باید آن را تجلی تضاد اساسی و این تضاد را نیز برآمد ساخت اقتصادی آن جامعه دانست.   
دراین صورت تضاد طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی بین طبقات نسبت به تضاد مزبور یا به کلی بی اهمیت می شود و یا جایگاهی جانبی پیدا می کند.
بنابراین، در مورد این گروه ها مساله ی تبیین جایگاه این دو تضاد یعنی تضاد طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار و تضاد بین زنان و ستم مردسالارانه و رابطه آنها با یکدیگر است.
این دیدگاه را می توان در برابر دیدگاهی گذاشت که در گذشته برخی از چپ های ایران داشتند و بدون قائل شدن هویت ویژه و استقلال نسبی برای تضادهای دیگر جامعه و از جمله تضاد زنان با ستم مردسالارانه و جامعه ی مردسالار، آنها را یا نعل به نعل تابع مطلق مبارزه ی طبقاتی می دانستند و یا اگر هم استقلال نسبی برای آنها قائل بودند، هیچ گاه آنها را تضادهایی که می توانند در مقاطعی عمده شوند و تمامی جنبش را به گرد خود به پیش برند، به شمار نمی آوردند.
اکنون می توان این گونه بیان کرد که اگر در گذشته جریان هایی می گفتند که ستم بر زنان دارای هیچ گونه جایگاه مستقل نیست و استقلالی نسبت با سایر تضادها ندارد و به طورمطلق تابع مبارزه ی بین طبقه ی کارگر و سرمایه دار است(4) این جا وضع برعکس می شود و مساله ستم بر زنان یا استقلال مطلق از مبارزه ی طبقاتی پیدا می کند و یا در صورت وابستگی متقابل این دو به یکدیگر، نقش محوری و اساسی را می یابد.(5) در نتیجه از دیدگاه این کسان مبارزه ی طبقاتی به هیچ وجه نقش اساسی نداشته، بلکه نقش درجه دوم و فرعی داشته و تابع مبارزه برای رفع ستم بر زنان است.
درهم کردن صف دوست و دشمن
چنانچه بر بستر این تضاد بخواهیم پیش رویم باید تمامی مبارزات طبقاتی و از جمله مبارزه ی طبقه کارگر را با سرمایه داران( از نظر ما در شرایط کنونی سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور) را تابع مبارزات زنان با ساخت مردسالارانه ی جمهوری اسلامی کنیم و این تضاد  را مرکز ثقل تمامی تضادهای دیگر بدانیم، البته اگر آن تضادها جایی برای اظهار وجود داشته باشند. در بهترین حالت چنین صف بندی ای تشکیل می شود:
زنان( و مردان) هوادار رفع ستم جنسی بر زنان و خواهان آزادی و برابری زنان و مردان از تمامی طبقات، در صف مردم قرار می گیرند، و مردان به تنهایی و یا مردان و زنانی که با آزادی و برابری زنان با مردان و رفع ستم جنسیتی مخالف اند و خواهان حفظ نظام مردسالار هستند باز از همه ی طبقات در صف دشمن. از این دیدگاه تمامی تضادها در جامعه به ردیف دوم رفته و هرگز به ردیف اول نخواهند آمد و نباید هم بیایند.
روشن است که با چنین دیدگاهی نمی توان صف بندی انقلاب و ضد انقلاب را تعیین کرد و اگر هم حتی بشود تعیین کرد، صف بندی هر دو سو، طبقات کاملا متضادی که در آن دوست و دشمن و انقلاب و ضد انقلاب درهم می شوند در برمی گیرند. به این معنا که در صف انقلاب زن و مرد کارگر و سرمایه دار کنار هم و در صف ضد انقلاب نیز به همین ترتیب. دسته نخست برای رفع ستم بر زن و سرنگونی نظام مردسالارمبارزه می کنند و دسته ی دوم برای حفظ آنها.
ساخت اقتصادی ای که با رفع این تضاد برقرار می شود
از این گذشته، اگر مسیر استدلال این دیدگاه را نه آن گونه که برخی از آنها با درهم نگری طرح می کنند یعنی هم«انقلاب زنانه» را جای«انقلاب سوسیالیستی» شان می گذارند و هم کماکان به سوی سوسیالیسم پیش می روند، بلکه به گونه ای درست ترسیم کنیم روشن نیست که برای حل این تضاد یعنی تضاد زنان با نظام مردسالار که از دیدگاه آنان تضاد اساسی و محور حرکت و تحول جامعه است چه جامعه و با چه اقتصاد، سیاست و فرهنگی باید برپا کرد.
ظاهرا این جا مبارزه در بهترین حالت بر سر نفی ساخت اقتصادی( یا ساخت اجتماعی) مردسالار و جامعه ی مرد سالار و ایجاد ساخت اقتصادی و جامعه ای است که برپایه ی مردسالاری نبوده و بنابراین ستم بر زنان در آن وجود نداشته باشد.
پرسش این است که مشخصات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی این جامعه که بر مبنای رفع این تضاد معین که جای تضاد اساسی نشسته است بر پا می شود چیست؟ 
دو ساخت اقتصادی متضاد که تضادها باید در آن حل شوند
 روشن است که این جامعه یا باید جامعه ی بورژوایی و سرمایه داری باشد و یا پرولتری و سوسیالیسم. زیرا ساخت اقتصاد سومی وجود ندارد که این تضاد را بتوان در آن حل کرد. و اگر هر کدام از این دو فرض شود آنگاه دیگر مبارزه یا بر سر حل این تضاد درون جامعه ی سرمایه داری است، و یا در این جامعه ممکن نیست و بنابراین باید برای تبدیل آن به جامعه ی کمونیستی مبارزه کرد و تضاد را در فرایند این تبدیل و استقرار این جامعه حل کرد.
و با توجه به این که می دانیم که نظام ادعایی رویزیونیست ها و حکمتیست های ترتسکیست، سوسیالیسم است، در فرایند برقراری سوسیالیسم تنها مبارزه ی طبقاتی بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و انقلاب سوسیالیستی است که در تحلیل نهایی می تواند نقش اساسی را داشته باشد و محور شود.   
خلاصه می کنیم: حل تضاد زنان با مردان و رفع ستم مردسالارانه یا باید بر بستر تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی و برای برقراری جامعه ی کمونیستی حل و فصل شود و یا در چارچوب نگاه و جهان بینی بورژوایی حاکم در آید و درون همین جامعه ی سرمایه داری با مبارزه ی زنان علیه ستم و با دیدگاه های بورژوایی( یعنی گزیدن دیدگاه حاکم بورژوایی) و به شکل تدریجی و رفرمیستی پیش رود. شصت سال اخیر جنبش و مبارزه ی زنان به ویژه در کشورهای غربی نشان داده که چنین امری یعنی آزادی زنان از ستم جنسی و برابری واقعی بین زنان و مردان در چنین جامعه ای ممکن نیست.
وحدت این دیدگاه با دیدگاه سلطنت طلبان
چنانکه می بینیم بر مبنای چنین دیدگاه هایی مبارزات زنان علیه ستم نسبت به مبارزه ی طبقاتی نقش عمده تر و اساسی تری دارد( در واقع آنها اساسا جایگاهی آن چنانی برای مبارزات طبقاتی قائل نیستند و اگر قائل باشند در چارچوب تردیونیونیستی است) از دید آنان با حرکت از این تضاد و همچنین تضاد دیگر یعنی تضاد جوانان با نظام موجود می توان به «انقلاب سوسیالیستی» تحقق بخشید.
 اینجا به روشنی می توان نوعی وحدت خواسته و ناخواسته بین این دیدگاه و دیدگاه سلطنت طلبان دید. هر دو مبارزه ی طبقاتی را در سایه قرار می دهند و هر دو می خواهند به وسیله ی مبارزه ی زنان و جوانان و البته آن تصوری که از «مبارزه» دارند، جامعه را دگرگون کنند. یکی می خواهد سلطنت برقرار کند و دیگری «جامعه ی انسانی» و یا «سوسیالیسم» کذایی اش را!؟
یک مقاله نمونه ای:«انقلاب زنانه»
نوشته ی فریبا ثابت - فعال حقوق زنان و از اعضای راه کارگر، 6 آبان 1401، در سایت سازمان اتحاد فداییان خلق( از دارودسته ی رویزیونیست ها) و همچنین سایت آزادی بیان از زمره سایت های دارودسته های حکمتیست و ...
 این مقاله نه تنها نکاتی را که در بالا به آنها اشاره کردیم به گونه ای نمونه وار در خود جمع کرده است، بلکه در عین حال ویژگی خاص مقالات رویزیونیستی و ترتسکیستی یعنی درهم نگری و اغتشاش فراوان و عدم توانایی در بهم آوردن سر و ته نظر و مقاله اش  را نیز در خود دارد.
در زیر بخش هایی از مقاله را می آوریم و در یادداشت ها زیر هر بخش به نقد آنها می پردازیم. تمامی تاکیدهایی که صورت می گیرد از ماست.
یک: «اعتراض به حجاب اجباری از نوع اسلامی از همان فردای انقلاب شروع و آتش زدن امروز آن، نماد به چالش کشیدن قدرت در یک ساختار تبعیض آمیز پدرسالار است...»
«تا زمانی که ساختار پدرسالار« اقتدار مردانه» هدف قرار نگیرد این سیکل معیوب مرتبا تکرار میشود.»
«برابری و آزادی کامل زنان تنها با تغییر حکومت و تصویب قوانین، بدون ضربه زدن به ساختار پدرسالار جامعه ممکن نیست.»
یادداشت: در این مقاله «ساخت پدرسالار» اساس جامعه و آن چیزی است که باید به عنوان« هدف» قرار گیرد؛ باید به « چالش» گرفته شود و به آن « ضربه» زده شود. این جا به نظر می رسد که ساخت اقتصادی سرمایه داری و مبارزه ی طبقاتی که این ساخت ایجاد می کند به کلی از نظر افتاده است. 
دو: «زنان با حرکت های ساختارشکنانه خود از سد حکومت دینی گذشته و دیگر نه در حاشیه تاریخ که در متن تاریخ اند و خود سرنوشت خود را به عهده گرفته اند و خواستار انقلابی نیستند که به سیاهی لشکر تبدیل شوند آنها خود اکتور و نیروی اصلی انقلاب هستند.»
یادداشت: در اینجا منظور کدام انقلاب است که می تواند زنان را به «سیاهی لشکر» تبدیل کند؟ آیا زنان در انقلاب اکتبر 1917روسیه و یا انقلاب چین(1949) «سیاهی لشکر» بودند؟ آیا اگر در انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و یا انقلاب سوسیالیستی ایران، زنان از نظر کمی «اکتور و نیروی اصلی انقلاب» نباشند معنایش این است که«سیاهی لشکر» خواهند بود؟ یا «اکتور و نیروی اصلی» و یا «سیاهی لشکر»!؟ با منطقی این چنین باید این گونه نتیجه گرفت که با توجه به این که در حال حاضر در انقلاب کنونی، زنان«اکتور و نیروی اصلی»هستند پس مردان سیاهی لشکرند!؟ توجه کنیم که صحبت بر سر خواست ها نیست بلکه بر سر «اکتور و نیروی اصلی» بودن است. گویی مردان زمانی که اکتور و نیروی اصلی بودند نه برای طبقه ی خود یعنی طبقات زیر ستم برده ها، دهقانان و یا کارگران، بلکه برای خواست های مردانه و علیه زنان مبارزه کرده اند!
از سوی دیگر، ممکن است که در انقلابی( و از جمله انقلاب دموکراتیک کنونی ایران و یا انقلاب سوسیالیستی آینده) زنان از نظر جمعیت بیشتر از مردان و اکتور اصلی انقلاب باشند، اما این امر ماهیت این انقلاب ها را تغییر نمی دهد. نهایت این که در این انقلاب ها پیشروترین زنان کمونیست طبقه ی کارگر به همراه روشنفکران زن کمونیست رهبری انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی را در دستان خود می گیرند و حل تضادهای طبقاتی و جنسیتی و دیگر تضادها را به پیش می برند.
سه: شاید این سئوال مهم مطرح شود که منظور از نقش اصلی زنان چیست؟
ایا منظور همان انقلاب زنانه است که از طرف برخی مطرح است؟
آیا فراگیر شدن شعار زن زندگی آزادی اتفاقی و یا بااراده افراد یا جریان خاصی صورت گرفت؟
شاید بتوان گفت که این سه سئوال رابطه تنگاتنگ و پیوسته ای با هم دارند و در ارتباط با یک دیگر قابل بررسی هستند به عبارتی لازم و ملزوم یکدیگرند.
یادداشت:  چنانکه پایین تر خواهیم دید از نظر نویسنده بر مبنای «نقش اصلی زنان» و شعار «زن زندگی آزادی» می توانیم این انقلاب را«انقلاب زنانه» بنامیم.
چهار: در جمهوری اسلامی و سیستم مبتنی بر قدرت جنسیت، بدن زن همیشه یک موضوع سیاسی است.
اما از آنجایی که هم چنان قانون مدنی و قانون مربوط به خانواده بر اساس شریعت بود اساسا زنان را تحت قیمومیت مردان قرار میداد.
روسری که امروزه سوزانده می شود نه یک تکه پارچه که کنترل ایدئولوژیک بر بدن زن و سمبل تمامی تبعیض های جنسیتی، بی حقوقی در حوزه های اقتصادی اجتماعی سیاسی فرهنگی است که زنان طی چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی متحمل شده اند اما امروزه زنان به پا خاسته سرنوشت خود را بدست گرفته اند. آنها نه تنها از سد حکومت دینی گذشته اند که اقتدار مردانه را هم به چالش کشیده اند.
و اما پرانتز کوتاهی درباره اقتدار مردانه:
(پدرمرد سالاری پیش از آنکه در باره روابط تک تک مردان و زنان باشد در چهارچوب و ابعاد اجتماعی قابل تعریف است ارتش، پلیس، دانشگاه ها، مراکز علمی، پست های کلیدی سیاسی و اقتصادی و…
خلاصه اینکه تمام مراکز قدرت در دست مردان است پدر سالاری اول نهادها و بعد افراد را شکل میدهد. در نتیجه اقتدار از آن مردان است».
در ساختار پدر سالار زنان می توانند قدرت داشته باشند اما اقتدار سیاسی فرهنگی اجتماعی در دست مردان است. تمام حوزه ها در خدمت مردان می باشد و زنان تنها موقتا در کارهای مردانه شرکت می کنند) برگرفته از کتاب زنان در روزگارشان ـ مارلین لگیتت ترجمه نیلوفر مهدیان.
بنابراین در این جا منظور ، به چالش کشیدن تمامی نهادهای قدرت و نهادهای سرکوب از طرف زنان است. رشد بی نظیر زنان درتمامی حوزه های اجتماعی،سیاسی، فرهنگی همراه با آگاهی فمنیستی...
یادداشت: چنانکه می بینیم تمامی تضادهای جامعه در تضاد زنان با «ساختار پدرسالار» و «اقتدار مردانه» و «سیستم مبتنی بر جنسیت» خلاصه شده است و یا چنانکه پایین تر خواهیم دید این تضادها نقشی به کلی جانبی و بی اهمیت یافته اند. از این گذشته آن آگاهی ای هم که از این تضاد یعنی تضاد زنان با «ساختار پدرسالار» بر می خیزد نیز«آگاهی فمینیستی» است.
پنج: و اما آیا شاخص جنسیت و در خط مقدم بودن زنان در اعتراضات را می توان انقلاب زنانه نامید؟
یادداشت: چنانکه خواننده خواهد دید پاسخ نویسنده بله است!
شش: جامعه ای که در ان زنان آزاد نباشند نمی تواند جامعه ای آزاد باشد. نشناختن عمق این فاجعه یعنی نابرابری قانونی بین زن و مرد و در نتیجه تبعات آن برای زنان و کل جامعه توهم زا بوده و مبارزه را از مسیر خود منحرف می کند. جنبش زنان خواهان برابری حقوقی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی ، قضایی، فرهنگی بین زن و مرد است .این برابری کامل اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی است که در جامعه ما ریشه عمیقی دارد که بدون تغییر اجتماعی غیر ممکن است چرا که نقش های جنسیتی نظم اجتماعی را حفظ می کند. تصور این که با تعویض قدرت سیاسی حتی با ایدیولوژی های عدالت طلبانه و آزادیخواه ،مسئله زنان به خودی خود حل می شود ، توهمی بیش نیست .تا زمانی که ساختار پدر سالار« اقتدار مردانه» هدف قرار نگیرد این سیکل معیوب مرتبا تکرار میشود . تاریخ این را به خوبی نشان داده است.
یادداشت: عبارات بالا بسیار درهم و مغشوش است.
نخست این که روشن نیست که نشناختن نابرابری قانونی بین زن و مرد و... کدام مبارزه را از مسیر خود منحرف می کند!؟ آیا نویسنده از مبارزه ی دیگری صحبت می کند که باید در آن «عمق این فاجعه یعنی نابرابری بین زن و مرد...» شناخته شود تا منحرف نشود؟ اگر منظور مبارزه ی طبقاتی است و این مبارزه اصل است آنگاه این یک نقد به طبقه ای است که از نظر نویسنده در این مبارزه می تواند نقش رهبری را داشته باشد.( پایین تر به این نکته بر می گردیم)
دو دیگر این که نویسنده برابری کامل زن و مرد را«اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی»(لابد «تبعیض جان سخت» بین کارگر و سرمایه دار!) می داند که « در جامعه ریشه دارد». امری که از دیدگاه وی بدون«تغییر اجتماعی»(لابد همان برابری بین زن و مرد و نه انقلابی اساسی در ساخت اقتصادی جامعه و تمامی روساخت سیاسی و فرهنگی آن) ممکن نیست. نکته این است که همان گونه که نادرست است حل مساله ستم بر زن را تابع نعل به نعل مبارزه کارگر و سرمایه دار کنیم این نیز نادرست است که بگوییم «این برابری کامل اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی است که در جامعه ریشه دارد»   
و سوم این که نویسنده در این جا به روشنی می گوید« تصور این که با تعویض قدرت سیاسی حتی با ایدیولوژی های عدالت طلبانه و آزادیخواه ،مسئله زنان به خودی خود حل می شود ، توهمی بیش نیست.» و به این ترتیب انقلاب های با «ایدئولوژی عدالت خواهانه و آزادیخواه» یعنی کمونیستی را صرفا «تعویض قدرت سیاسی» می داند و نه تغییری در ساخت اقتصادی- اجتماعی. دلیل این است که وی ساخت اقتصادی جامعه را «ساخت پدرسالار» می داند و تنها «انقلاب زنانه»( و نه انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی) را انقلابی در این ساختار می داند.
چهارم، این کاملا درست است که«جامعه ای که در آن زنان آزاد نباشند نمی تواند جامعه ای آزاد باشد» اما از این حکم درست نمی توان نتیجه گرفت که انقلاب کنونی از نظر ماهیت «انقلاب زنانه» است.
و بالاخره با یک برداشت مثبت از برخی از عبارات، این نیز درست است که انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی نباید این گونه بیندیشند که مبارزه برای از بین بردن طبقات، مساله ی زنان را به گونه ای اتوماتیک وار حل می کند. این به واقعی توهمی بیش نیست. زیرا بدون حل مساله ی زنان و ایجاد«برابری  حقوقی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی، قضایی، فرهنگی بین زن و مرد» یعنی در واقع با حفظ «نقش های جنسیتی» این نظم اجتماعی طبقاتی تغییر اساسی نخواهد کرد و « سیکل معیوب» تکرار خواهد شد.  
هفت: زنان در انقلاب روسیه به ویژه زنان کارگر نقش ویژه داشتند که البته بیشتر نه از جایگاه زن که از جایگاه طبقاتی بود چرا که دیسکورس حاکم ،مبارزه طبقانی بوده و این باورکه حل مسئله زنان در گرو حل مسئله طبقاتی است.
یادداشت: از این عبارت که«دیسکورس حاکم، مبارزه ی طبقاتی بود» می توان این گونه نتیجه گرفت که دیسکورس( یا سخن) حاکم نباید مبارزه ی طبقاتی باشد، بلکه باید مبارزه برای برابری زن و مرد باشد. اما از این عبارت که «این باور که حل مساله زنان در گرو حل مساله طبقاتی است.» می توان این گونه برداشت کرد که این عیبی نبود که دیسکورس حاکم مبارزه طبقاتی بود اما این ایراد بود( این برداشت ما است اما به نظر ما دیدگاه نویسنده این نیست) که فکر می کردند حل مساله ی زنان به گونه ای مکانیکی و نعل به نعل در گرو حل مبارزه ی طبقاتی است و بنابراین جنبش زنان هیچ تحرک مستقلی ندارد. عبارت نخست نادرست و عبارت دوم با برداشت ما، درست است. در کل چنانچه گفتیم نویسنده درهم است و اغتشاش به پا می کند. مساله ی اساسی اش تغییر انقلابی جامعه نیست، بلکه در بهترین حالت حل تمامی مسائل جامعه به وسیله ی جنبش زنان است.
هشت: این دست آورد ها هر چند گام بزرگی برای رهایی زنان بود اما در عمل به علت عدم حضور یا حضور کم رنگ زنان در قدرت و مشارکت در تصمیم گیری، دولت مردانه، پیشبرد و به عمل در آوردن آنها دچار مشکلات جدی شد.
یادداشت: در اینجا حد مقابله با ساخت پدرسالار، شرکت زنان در «قدرت و مشارکت» در تصمیم گیری و وجود «دولت مردانه» دانسته می شود. به این ترتیب اگر زنان در قدرت سهم بیشتری داشته باشند و دولت نه مردانه بلکه زنانه باشد مشکلات حل می شود. می توان این گونه نتیجه گرفت که صحبت بر سر تغییر انقلابی جامعه نیست، بلکه بر سر سهم زنان در قدرت است. به نظر می رسد که برخی کشورهای سرمایه داری (مثلا ایسلند) به این مرتبه رسیده اند و زنان بورژوا در راس قدرت اند. احتمالا در آنجا به ساختار پدرسالار پایان داده و زنان به برابری کامل با مردان رسیده اند!؟ آیا این حداکثر خواست این «انقلاب زنانه» است؟!
نه: هرچند به نظرمن به هیج وجه نافی تمامی دست آوردها نیست اما نشان دهنده این امر مهم است که برابری و آزادی کامل زنان تنها به تغییر حکومت و تصویب قوانین، بدون ضربه زدن به ساختار پدر سالارجامعه ممکن نیست.
یادداشت: در اینجا نتیجه ی انقلاب اکتبر 1918 روسیه تنها تغییری در حکومت  و تصویب قوانین دانسته شده است و از نظر نویسنده هیچ گونه انقلابی در ساختار پدرسالار که از نظر وی  احتمالا باید ساخت اقتصادی جامعه باشد به وجود نیاورده است.
ده :اگر قبول کنیم که انقلابات و قیام های مردمی نه فقط اعتراض یک جنبش به نظم موجود بلکه اساسا برای یک روابط اجتماعی جدید است شاید کمکی به فهم بهتر «انقلاب زنانه » باشد.
یادداشت: انقلاب ها و قیام های مردمی( و لابد در این رده انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی) نباید تنها اعتراض یک جنبش به «نظم موجود»( نظم سرمایه داری!؟) باشند. آنها باید اساسا برای یک «روابط اجتماعی جدید» باشند و این روابط اجتماعی جدید «برابری زنان با مردان» است. به این ترتیب انقلاب ها و قیام های مردمی( و از جمله انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی)  تنها به «نظم موجود» اعتراض می کنند، اما«انقلاب زنانه» نه تنها علیه «نظم موجود» است بلکه برای برقراری«روابط  اجتماعی جدید»است!؟ و «روابط اجتماعی جدید» برابری زنان با مردان است و نه سوسیالیسم!
یازده: و اما انقلاب زنانه:
طبق نظر فیلسوف زن فرانسوی کامی فرواد وو:
«عمرتقلیل جایگاه زنان ، به زایش و کار خانگی پایان یافته است و ما امروزه با یک انقلاب واقعی انسان شناسی انتروپولوژیک روبرو هستیم. در چند دهه، شرایط زنان به کلی تغییر کرده و زنان را به سوژه حقوق و حقوق برابر با مردان در تمامی حوزه های اجتماعی سیاسی و اقتصادی ارتقا داده است هر چند هنوز موانع بر سر راه یک برابری کامل وجود دارد. همگرایی دو جنس زن و مرد در راه است. و این رهایی از قیمومیت به همت جنبش مستمر زنان میسر شده و ادامه دارد.
یادداشت: «انقلاب واقعی انسان شناسی انتروپولوژیک» در کشورهای امپریالیستی غرب صورت گرفته است. در این کشورها جنبش زنان در حال پیشروی است و« همگرایی دو جنس در راه است» و تنها موانعی بر سر یک برابری کامل در این کشورها وجود دارد. این موانع و بنابراین رهایی از قیمومیت نیز به همت جنبش مستمر زنان میسر شده و ادامه خواهد یافت!؟
دوازده: این تعبیر از انقلاب زنانه به نظر من می تواند در شرایط امروز ایران هم صادق باشد. عمر تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی علیرغم قوانین رنگارنگ و فشار حداکثری حکومت برای حفظ آن، بر اثر مبارزه بی وقفه زنان رو به پایان است.
شاید بی مناسبت نباشد که شعار « زن زندگی آزادی»به سرعت در این جنبش انقلابی همه گیر شد و همان طور که در بالا اشاره کردم ارتباط تنگاتنگی با روند جنبش زنان دارد.
یادداشت: آنچه که در غرب صورت گرفته در ایران نیز در حال شکل گرفتن است. همان گونه که در غرب چیزی به پایان عمر« تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی» باقی نمانده است، «فشار حداکثری حکومت» برای انقیاد زنان در ایران نیز بی نتیجه بوده و «عمر تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی» رو به پایان است و با پایان آن «انقلاب زنانه» نیز به پیروزی خواهد رسید!؟
      سیزده: با توجه به توضیحات بالا، به نظر من انقلاب پیش روی ما یک انقلاب زنانه است. اما انقلاب زنانه به مفهوم انقلاب زنان یا تقابل با مردان آنطور که بعضی برداشت می کنند نیست.
که انقلاب انسان ها برای رهایی از ستم و استثمار و رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر، در جنبشی که ابتکا رآن بدست زنان بوده و مطالبات خود را با صراحت بیان می کند و شعار زن زندگی آزادی را به شعار اصلی جنبش تبدیل کرده است.
یادداشت: انقلاب از نظر ماهوی «انقلاب زنانه» و علیه «ساختار پدرسالار» است، اما انقلاب زنان یا تقابل با مردان نیست بلکه - این قسمت اش دیگر فوق العاده است و دل آدم را کباب می کند - «انقلاب انسان ها(طبقات رفتند پی کارشان!؟) برای رهایی از ستم و استثمار( چه عجب سروکله ی «استثمار» هم پیدا شد!؟ بهتر است آن را «تعارف» ی از سوی نویسنده بدانیم!) و رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر است». اغتشاش و درهم نگری خصلت اساسی این مقاله است.
چنانکه دیدیم در این مقاله نامی از ساخت اقتصادی سرمایه داری، تضاد کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار، مبارزه طبقاتی این دو طبقه و انقلاب سوسیالیستی برده نشده است و به دقت از آن ها پرهیز شده است!؟ واژه ی« انقلاب انسان ها») مقایسه شود با« انقلاب انسانی» دارودسته های حکمتیست) که رو کردن«آس برنده» ی نویسنده و نورعلی نور است، تنها یکی از نشانه های دقت در این پرهیز است.
در کل، جوهر مقاله، مبارزه ی جنبش زنان برای سوسیالیسم نیست بلکه تغییراتی رفرمیستی به نفع زنان در جامعه ی سرمایه داری است.
اشاره ای به نظر حزب آواکیانیست ها
حزب کمونیست ایران(م- ل- م) انقلاب را«کمونیستی» می داند اما نامی از تضاد«کار و سرمایه» نمی برد. آنها شرایط کنونی را برای انقلاب کمونیستی شان آماده می دانند و می خواهند با حزب فمینیست - آواکیانیست شان «انقلاب کمونیستی» کنند.  در مورد کارگران برای آنها مهم تر این است که اول اخلاق و رفتار کارگر مرد را در خانه و با همسرش درست کنند( نگاه کنید به آتش، 132، ص 17) و سپس اگر رسیدند به امورت دیگر اینان بپردازند!(6)
 از دیدگاه اینان طبقات یعنی طبقه ی زنان و جوانان و  طبقه ی مردان. بنابراین باید طبقه ی زنان( به همراه طبقه ی جوانان) به رهبری حزب فمینیست- آواکیانیست حضرات، انقلاب کمونیستی زنانه را انجام دهد و اولین و اساسی ترین مساله ای هم که باید حل کنند ستم بر زنان است.
اینها عشاق دلخسته ی شعار« زن، زندگی، آزادی» که از نظر آنها «تیز» است هستند و بر این باورند که با افزودن« مرد، میهن، آبادی» به آن«تیزی اش» گرفته شد( آتش 131، سرمقاله). بدیهی است که اگر می گویند این شعار«تیز» بود منظورشان بیش از هر چیز وجود واژه ی زن است و نه واژه ی زندگی و یا حتی آزادی!
نتیجه گیری
روشن است که هدف اساسی این دیدگاه ها به هیچ عنوان اهمیت دادن به تضاد موجود بین زنان و نظام ستمگرانه ی مردسالارانه نیست (به این دلیل که اگر ما به جای جنبش زنان با جنبشی دیگر روبرو بودیم آنها در اشکالی دیگر آن جنبش راعلم می کردند) بلکه بی اهمیت کردن و ناچیز کردن مبارزه ی طبقاتی انقلابی است. از سوی دیگر اگر فرض را بر این بگذاریم که برخی از این ها صادق اند و واقعا به این مساله اهمیت می دهند باید بگوییم این گونه افراد با راهی که پیش گرفته اند و نظراتی که بیان می کنند نمی توانند این مساله را به گونه ای نهایی حل کنند. به طور کلی مانورهای نظریه پردازانه این دیدگاه ها به دلیل رویزیونیسم و ترتسکیسم و یا فمینیسم منحطی است که آنها پیرو آن هستند.  
دیدگاه مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی
از این دیدگاه تضادهای زیادی در جامعه وجود دارند که هر کدام استقلال ویژه ی خود و بنابراین اهمیت خاص خود را دارند. در میان تضادها، تضاد طبقه ی کارگر با سرمایه دار اصل است و محرک اساسی جامعه به سوی کمونیسم.( 7)
بنابراین در این دیدگاه مرکز ثقل تمامی تضادها مبارزه ی طبقاتی بین این دو طبقه است و تضادهای دیگر از جمله تضاد زنان با نظام موجود مردسالار باید با آن پیوند یابد.
معنای پیوند یافتن با مبارزه طبقاتی بودن نفی استقلال مبارزه زنان در مبارزه ی طبقاتی نیست!
پیوند یافتن مبارزه به هیچ وجه به این معنا نیست که این تضاد به طور مطلق تابع مبارزه میان خلق و ارتجاع داخلی و امپریالیسم و یا کارگر و سرمایه دار است، بلکه به این معناست که در عین حرکت مستقل آن و گاه عمده شدن اش نسبت به مبارزه ی بین خلق و ارتجاع و یا کارگر و سرمایه دار، باید به بستر مبارزه ی اخیر آمده و در عین حفظ ویژگی ها و تمایزات و استقلال خود، با آن امتزاج یابد تا بتواند به آنچه هدف اساسی آن است دست یابد. در غیر این صورت این تضاد در چارچوب حرکت بورژوایی باقی می ماند و به اهداف خود دست نخواهد یافت.
جایگاه مبارزه ی زنان برای رفع ستم جنسی در مبارزه ی طبقاتی
از سوی دیگر پیوند یافتن این مبارزه با مبارزه ی طبقاتی به این معناست که طبقه ی کارگر باید به جنبش زنان و خواست این جنبش برای رفع ستم بر زن و برای برابری زن و مرد، همچون جنبشی بسیار با اهمیت و مستقل از مبارزه ی خویش با طبقه ی سرمایه دار نگاه کند و حرکت ویژه ی آن را مد نظر داشته و در هر شرایطی که این تضاد نسبت به دیگر تضادها و از جمله تضاد خلق و ارتجاع و یا کارگر و سرمایه دارعمده شد، با تمامی وجود برای تحرک و پیشرفت آن تلاش کند. این مساله در مورد جنبش جوانان و دیگر تضادها نیز نسبت به درجه ی اهمیت آنها نیز صادق است.
عمده و غیرعمده شدن تضادها در فرایندحرکت جامعه ی دموکراتیک، سوسیالیسم و کمونیسم
این اصل است که بدون جامعه ی کمونیستی، آزادی زنان محقق نمی شود زیرا زنان نیمی از جامعه هستند و به گفته ی مارکس جامعه ای که در آن زنان آزاد و برابر با مردان نباشند آن جامعه نمی تواند آزاد باشد.
از سوی دیگر برای تحقق جامعه ی کمونیستی که بدون آن تضادهای جامعه حل نمی شود باید یک به یک این تضادها و از جمله رهایی زنان از ستم به سوی حل شدن سیر پیدا کنند تا بتوان اصلا به کمونیسم رسید. به این ترتیب برای این که کمونیسم تحقق یابد باید مساله ی ستم بر زنان و روابط مردسالارانه از بنیاد تغییر کنند، همان گونه که بدون حذف طبقات سخنی از جامعه ی کمونیستی نمی تواند در میان باشد.
این که زندگی و مبارزه، تضاد هایی را برای ما طرح می کند، به این شکل که:
 بدون از بین رفتن طبقات، کمونیسم ممکن نیست و بدون برقراری کمونیسم، از بین رفتن طبقات ممکن نیست؛
بدون از بین رفتن دولت، کمونیسم ممکن نیست و بدون کمونیسم از بین رفتن دولت ممکن نیست؛
و یا بدون کمونیسم، آزادی و برابری واقعی زن و مرد ممکن نیست و بدون آزادی زنان، کمونیسم ممکن نیست؛
چنین تضادهایی را تنها می توان با اتخاذ مواضع اصولی و درست و با توجه به عمده و غیر عمده شدن تضادها در فرایند خود زندگی و مبارزه، حل و فصل کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1401
یادداشت ها
1-     نمونه ها: 1- حزب کمونیسم کارگری در دسامبر 1918 سمیناری با نام « زنان، انقلاب زنانه و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی» برگزار کرد و سخنرانی هایی عموما با همین نام به وسیله ی اعضای این حزب ایراد شد. در این خصوص نگاه کنید به سخنرانی شهلا دانشفر با نام «موقعیت جنبش زنان و روند و رشد و تشکل یابی در این عرصه» 21 ماه دسامبر 2018؛ و یا برنامه هایی در تلویزیون کانال جدید با نام «انقلاب زنانه» اجرا می کند و با این شعار که «انقلاب آتی ایران انقلاب زنانه است». 2- آذر ماجدی از حزب حکمتیست مقاله ی«خصلت «زنانه» انقلاب جنبش انقلابی جنبش آزادی زن»، 8 مهر 1401 3- مقاله ی فریبا ثابت، فعال حقوق زنان و از اعضای راه کارگر( اکنون؟) با نام«انقلاب زنانه» که در سایت های رویزیونیستی و حکمتیستی می توان یافت4- در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» سایت دارودسته های «مارکسی» که از اقتصاد و کاپیتال مارکس یک ذره پایین تر نمی آیند اما شدیدا ضد مارکس و عموما یا لیبرال و یا مرتجع اند، نگاه کنید به مقاله ی« از انقلاب زنان تا دموکراسی زنانه نگر، فاطمه صادقی- 22 اکتبر 2022؛ مقاله ای با یک نگرش کاملا اکونومیستی و راست- کرنش کامل به جنبش خودبه خودی موجود- که زیر مشتی تحلیل های بی خاصیت و نادرست روانی و توصیف های سطحی احساسی پنهان است. در این مقاله سفسطه در مورد مفاهیم آزادی و برابری به ویژه برابری در بالاترین درجه است.
2-    دارودسته ی های کمونیسم کارگری از«انقلاب انسانی» و یا مفاهیمی مانند آن یاد می کنند. باید توجه کرد که این گروه ها کوچک ترین اصول و پرنسیپی ندارند و خیلی سریع رنگ عوض می کنند و هیچ کاری هم در مورد آنچه هوار می کشند، انجام نمی دهند. در واقع این ها جز مشتی زبان و قلم بیشتر نیستند.
3-    نگاه کنید به دو مقاله ی شهلا دانشفر و آذرماجدی که در بالا نام بردیم.
4-    از دیدگاه ما در شرایط کنونی، تضاد اساسی تضاد نیروهای مولدی ایران با خصلت انحصاری سرمایه ی بوروکراتیک - کمپرادور و بین تمام طبقات خلقی از یک سو و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور جمهوری اسلامی و امپریالیست ها از سوی دیگر است. در حال حاضر تضادهای داخلی عمده و مساله ای که بر سر آن مبارزه جریان دارد آزادی و دموکراسی است. همچنین نگاه کنید به یادداشت شماره ی 7
5-     دیدگاه جریان کمونیسم کارگری همان دیدگاهی است که سلطنت طلبان بورژوا- کمپرادور دارند. زیرا این ها از این جریان جدا نیستند و پادو آنها بوده و بنابراین در سیاست هایشان نیز پیرو آنها می باشند. در مورد جریان های حکمتیست( حزب های حکمتیست) باید گفت که طیف ناهمگونی هستند و عموما هوچی و بی پرنسیپ هستند. این ها ظاهرا جریان کمونیسم کارگری را مورد نقد قرار می دهند که چرا با سلطنت طلبان رفته است، اما خودشان نیز به جز این به اصطلاح خط و مرز با کمونیسم کارگری در بیشتر موارد پیرو همین مباحث ترتسکیستی بوده و هستند.
6-    به طور کلی آواکیانیست ها از واژه ی «کارگر» می ترسند و به ندرت این واژه را در ادبیات خود می آورند و اگر هم بیاورند بیشتر از موضع منفی و نقد است.
7-    از دیدگاه ما دو نوع اقتصاد در کشورهای زیر سلطه ی امپریالیست ها(یا جهان سوم)وجود دارد:  ترکیب نیمه فئودالیسم و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور  و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور. ساخت کنونی اقتصاد ایران سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است. این اقتصاد از ریشه وابسته به امپریالیست ها و زیر سلطه ی آنهاست. انقلاب در این ساخت دو مرحله دارد؛ مرحله ی نخست آن انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر است و پس از طی مرحله ی نخست به مرحله ی دوم که انقلاب سوسیالیستی است پا می گذارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر