۱۴۰۱ شهریور ۱۳, یکشنبه

گورباچف و سیاست انتقال از رویزیونیسم خروشچفی به سوسیال دموکراسی غربی

 
  گورباچف و سیاست انتقال از رویزیونیسم متعفن خروشچفی
به سوسیال دموکراسی متعفن غربی
 
روز 30 اوت گورباچف یکی از بوروکرات های سابق شوروی درگذشت. مرگ وی کوچک ترین تاثیری نه در رویدادهای روسیه و کشورهای شوروی سابق و اقمار پیشین آن داشت و نه در جهان. از نظر سیاسی او سال ها پیش از اینها مرده و کفن و دفن شده بود.
 گورباچف با سیاست هایش وضعی را موجب شد که آن کثافتی که در نهاد احزاب و حکومت های تمامی کشورهایی که روزگاری با آب و تاب خود را «احزاب کمونیست» و «حکومت طبقه ی کارگر» و یا « حکومت خلق» می نامیدند پنهان بود و یا دقیق تر فریبکارانه پنهان اش می کردند( و تقریبا از همان زمان روی کار آمدن خیانتکار و سالوسی همچون خروشچف با تحلیل مائو و مائوئیست ها رو آورده شده بود)(1) آشکار گردد و توده های کارگر و زحمتکش بیش از پیش ببینند که در این کشورها آنچه وجود دارد نه سوسیالیسم بلکه نوعی سرمایه داری تا مغز استخوان گندیده و متعفن است. نتایج عملی این سیاست ها یعنی فروپاشی سوسیالیسم دروغین شوروی و تکه تکه شدن این کشور آب سردی به روی احزاب رویزیونیست دنباله رویی که سنگ سوسیالیسم در این گونه کشورها را به سینه می زدند پاشید. از سوی دیگر با سیاست های گورباچف، آب از لب و لوچه بسیاری از این رویزیونیست های سرمایه دار که در این کشورها احزاب کمونیست و دولت و به ویژه سازمان های اطلاعاتی و امنیتی را تسخیر و کنام خود کرده بودند جاری کرد که بالاخره به آرزوی قلبی خود رسیده و می توانند به کشورهای سرمایه داری بلوک غرب بپیوندند.
 گورباچف در یک دوره ی حدودا شش ساله( 1985 تا 1991) رهبر حزب رویزیونیست حاکم بر شوروی بود. اهمیت وی در تاریخ سوسیال امپریالیسم شوروی و سپس روسیه، نقش وی در  انتقال از رویزیونیسم گنداب گرفته ای که خروشچف بنیانگذار آن بود به یک سوسیال دموکراسی ایضا متعفن به سبک کشورهای غربی و از نظام سرمایه داری دولتی خروشچفی - برژنفی به یک «سرمایه داری آزاد» به سبک کشورهای امپریالیستی غربی بود. دو سیاست اقتصادی «پرسترویکا» و سیاسی- فرهنگی «گلاسنوست»، سیاست های اساسی وی برای این انتقال بود. پس از انتقال نیم بند به نظام تازه که خود به اندازه ی نظام پیشین گندیده بود نقش وی به تدریج کاهش یافت و به مرور به جسدی سیاسی تبدیل شد.
گورباچف نماینده ی جناح تازه نفسی از بوروکرات های حزبی بود. بوروکرات هایی که همچون اختاپوسی تمامی حزب را در دستان خود داشتند و بر تمامی امور چنبره زده و مانند خوره جامعه را می خوردند. این جناح از بوروکرات ها که در تقابل با جناح ها و باندهای فسیلی تر قرار گرفته بود به وضوح صدای نارضایتی را که در زیر پوست جامعه شوروی امپریالیستی آن زمان و در میان توده ها جریان داشت و حکومت های مرتجع خروشچف و برژنف با استبداد حزبی - سیاسی و حکومت پلیسی خود مانع بروز آن شده بودند، می شنید.
آنها به خوبی پی برده بودند که حکومت فرسوده و پیر شوروی با این شکل و شمایل مشمئز کننده ی سیاسی و فرهنگی و آن اقتصاد رانتی دیگر نمی تواند تداوم یابد. این نظام ایستا و متحجر که همه چیز در آن  اهمیت داشت به جز نقش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش مردم، همچون بار سنگینی بر دوش این توده ها قرار داشت و توده ها دیگر نمی توانستند آن را تحمل کنند. این نظام نه مضمون اساسی یعنی نفس سرمایه داری بودن اش را بلکه باید شکل و پوست خود را عوض کند
گوباچف و نمایندگان این بوروکرات ها بر این بودند که چنانچه تغییراتی از بالا صورت نگیرد و بر حرکت طبقه ی کارگر و توده ها از پایین تاثیر نگذارد و جهت حرکت این تغییرات از پایین را به نوبه ی خود تغییر ندهد، آن گاه هیچ روشن نیست که تغییرات از پایین چگونه مضمون و شکلی پیدا کند! صدای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش روس باید زیر تاثیر صدا و های و هوی بخشی از طبقه ی حاکم تغییر می یافت و آهنگ و تُن دیگری به خود می گرفت. آهنگ و تُنی که به ضرر طبقه ی حاکم سرمایه دار حزبی - دولتی نباشد بلکه به این که دسته ای از طبقه ی حاکم بروند و دسته ای دیگر جای آنها را بگیرند محدود شود. 
تغییر شکل نیز به این معنا بود که  از یک سو به جای یک حکومت استبدادی و پلیسی که خود را به دروغ «حکومت خلق»(2) جا می زد باید یک حکومت استبدادی - پلیسی دیگری (و نه حتی حکومت های دیکتاتوری امپریالیستی که در شکل دموکراسی بورژوایی غربی در کشورهای امپریالیستی به خورد طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش این کشورها داده می شود) برقرار کرد که در ظاهر آزادی بیان و احزاب و اجتماعات را به رسمیت می شناسد و به آن پایبند است؛ و از سوی دیگر به جای سرمایه داری دولتی یک «سرمایه داری آزاد» به سبک غربی ها برپا کرد. بوروکرات ها و تکنوکرات های حزبی را به عرصه ی اقتصاد آزاد کشاند و نیز فضای تحرک اقتصادی برای بخش هایی از بورژوازی کوچک و خرده بورژوازی مرفه شهری و روستایی که حریصانه تمایل شدید به رشد و توسعه ی ثروت داشتند باز کرد.
گورباچف و باندش امید داشتند که با اصلاحات خود، رضایت مردم را به دست آورند و اقتصاد ورشکسته و داغان شده ی شوروی امپریالیستی نیز رو به بهبودی گذارد. اقتصادی که تنها برای حفظ طبقه ی سرمایه دار حاکم می کوشید و در رقابت با سرمایه داری غرب در تنها امری که کم نیاورده بود تکنولوژی تولید سلاح های پیشرفته بود.
نتایج این تغییرات پیش روی ماست. از نظر سیاسی و اقتصادی و طی سی سال که از این تغییرات می گذرد، نه در روسیه و نه در صنعتی ترین کشورهای اروپای شرقی همچون لهستان و چکسلواکی، نظام های اقتصادی و سیاسی از نوع کشورهای بلوک غرب پدید نیامد.(3) به جای آزادی احزاب یعنی در واقع آزادی دو حزب بورژوا برای قدرت گرفتن پس از چهار سال و یا بیشتر و یکی دو حزب حاشیه ای هم برای سوپاپ در دوره های بحران، همان نظام های کمابیش استبدادی پیشین منتهی بدون حزب به اصطلاح کمونیست شکل گرفت و به جای سرمایه داری آزاد قرن نوزدهمی و حتی سرمایه داری امپریالیستی قرن بیستمی یک سرمایه داری مافیایی و نیمه دولتی و تا حدودی غیرمتمرکز به وجود آمد که در آن جناح ها و باندهای گوناگون الیگارش ها که در گذشته در خفا طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش شوروی را استثمار می کردند همچون جانورانی پول و ثروت ندیده آشکار و عریان به جان توده های طبقه ی کارگر افتادند و تمامی آنچه را که در آن نظام بسته و فاسد به دلیل آنچه ادعایش را می کردند نمی توانستند راحت انجام دهند با حرص و ولع بی مانندی انجام دادند.  
به طور خلاصه کشور روسیه طی قرن بیستم چهار بار تغییر کرده است. نخست یک کشور سرمایه داری امپریالیستی بود. سپس و با انقلاب اکتبر به شوروی سوسیالیستی لنینی- استالینی تبدیل شد و پس از سال 1956 خروشچف با کودتای خود علیه رهبران مارکسیسم - لنینیسم حزب و طبقه ی کارگر، به اقتصاد سوسیالیستی پایان داد و اقتصاد سرمایه داری دولتی را بنا کرد. و بالاخره گورباچف به سیاست و اقتصاد و فرهنگ سرمایه داری دولتی پایان داده و ظاهرا خواست آن داشت که سیاست و اقتصاد و فرهنگ سرمایه داری نوع غربی را برقرار کند، اما آنچه پدید آمد نه حتی آن دموکراسی بورژوایی و «اقتصاد بازار آزاد»ی که امپریالیست های غربی در بوق و کرنا می کردند بلکه اقتصادی شد بین سرمایه داری دولتی و سرمایه داری نوع غربی.  
 رویزیونیست های ایرانی و اقدامات گورباچف
 از زمره جریان هایی که در ایران مواضعی در مورد اقدامات گورباچف دارند رویزیونیست ها هستند. آنها از هر قماش چه نوع غربی و چه نوع شرقی دشمنان طبقه ی کارگر ایران اند.
 دو دسته اصلی از این رویزیونیست ها یکی توده ای- اکثریتی ها و دیگری جریان های راه کارگری هستند.
 توده ای- اکثریتی ها از آن دسته رویزیونیست هایی هستند که با گورباچف میانه ای ندارند. آنها این گونه فکر می کنند که گورباچف«اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» شان را از هم پاشید و موجب درست شدن ده ها کشور به جای آن شد که اینک بسیاری شان زیر نفوذ امپریالیست های غربی هستند. از نظر آنها اقدامات گورباچف موجب شد که پیمان ورشو به باد رود و جای کشورهای بلوک شرق را کشورهایی بگیرند که اینک باید آنها را جزو بلوک غرب دانست. آنها از این که  شوروی از هم پاشید و در نتیجه آن ها قبله گاه خود را از دست دادند و بی پشت و پناه شدند ناراحت شده و عزا گرفتند.
با این همه نوستالژی«شوروی سوسیالیستی» و « ضدامپریالیسم آمریکا» عملکرد خود را دارد. بیشتر این دارودسته ها اکنون پشتیبان روسیه ی امپریالیستی شده اند که یاد آور آن عزیزکرده و گم شده شان است و در جنگ اوکراین همه جوره از آن پشتیبانی می کنند.
و اما راه کارگری ها: این ها از عشاق خروشچف بوده و هستند و به به و چه چه می کنند که چگونه خروشچف عزیز و تاج سرشان، نظام سوسیالیستی را که طبقه ی کارگر شوروی به رهبری لنین و استالین با رنج و زحمت فراوان به پا کردند با یک کودتا نابود کرد و به جای آن نظام سرمایه داری را برقرار کرد.
این دارودسته ی فسیل و منحط اکنون بیش از پیش آشکارا علیه مارکسیسم - لنینیسم موضع می گیرند و سالوسانه از یک سو همچون خروشچف ضدیت آشکار خود را با مارکسیسم - لنینیسم ( اینک مائوئیسم) زیر لوای مخالفت با استالین پنهان می کنند و از سوی دیگر همچون دارودسته های «مارکسی» به نفی لنین دست می زنند و از سوی سوم در همراهی با ترتسکیست هایی مانند هال دریپر یا نظرات مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا را تحریف می کنند و یا با قیافه ای مملو از حسن نیت به خود گرفتن، ناله سر می دهند که چون معنای دیکتاتوری اخ است و بد است و دیگران ما را متهم می کنند که طرفدار دیکتاتوری هستیم پس بهتر است نام آن را نیاوریم. آنها در عین که یک پایشان در رویزیونیسم خروشچفی است، برای پس نیفتادن از غافله ی«آوانگاردها» پای دیگر خود را نیز در اشکالی از رویزیونیسم منحط غربی (مارکسیسم غربی، اروکمونیسم ، چپ نو و به ویژه سوسیالیسم مارکسی...) قرار داده اند. رویزیونیسمی که ماهیتا تفاوتی با رویزیونیسم برنشتین، کائوتسکی و خروشچف و دیگر دارودسته های خیانتکار ندارد و تنها در شکل متفاوت است. در نتیجه ی این به هم چسباندن ها، راه کارگری ها نماینده ی رویزیونیسم شتر گاو پلنگی ایران شده اند.
راه کارگری ها نیز به تحلیل اقدامات گورباچف می پردازند و از جهاتی وی را تمجید می کنند که راه خروشچف نازنین شان را ادامه داد و نسبت به او «فضای آزاد» تری در جامعه ی شوروی باز کرد و همچنین از بابت این  که به جنگ سرد پایان داد از وی تقدیر می کنند.
اما آنچه  در پس ذهن آنها پنهان و از آن ناراحت هستند این است که گورباچف و در پی وی یلتسین آن شوروی ای را که خیلی چیزهاش خوب بود و مثلا برخلاف کشورهای امپریالیستی، بیکاری در آن نبود و یا مردم جمهور ی های آن (از جمله روس ها و اوکراینی ها) با هم دوست بودند و یا برخلاف کشورهای امپریالیستی غرب کمک های بلاعوض به کشورهای زیر سلطه ی خود مانند کوبا و کره شمالی و ویتنام و ... می داد(اذهان مسموم را بنگر!) نابود کردند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست شهریور 1401
یادداشت ها
1-    همچون بورژوا- لاشخورهای رویزیونیست کنونی حاکم بر چین که تا مغز استخوان سرمایه داری را در چین رواج دادند و هم خودشان کارگران و دهقانان چین را به وحشیانه ترین شکل استثمار کردند و هم پس و پشت امپریالیست های غربی را لیسیدند تا در چین سرمایه گذاری کنند و کلا نظام پرولتاریایی - سوسیالیستی را به یک نظام سراپا بورژوایی - سرمایه داری تغییر دادند اما ریاکارانه حاضر نیستند اسم حزب شان را حزب کاپیتالیست بگذارند!   
2-    از زمره ی تزهای ضد مارکسیستی - لنینیستی خروشچف تغییر حزب طبقه ی کارگر  به«حزب تمام خلقی» و تغییر  حکومت طبقه ی کارگر به «حکومت عموم خلقی» بود. در این مورد نگاه کنید به 9 تفسیر حزب کمونیست چین ، تفسیر نهم درباره کمونیسم کاذب خروشچف.
3-    در لهستان بوروکرات های حزبی حقیرانه جلوی سرمایه داران غربی زانو زدند تا بتوانند جزو ناتو و اتحادیه اروپا در آیند و جایی پایی در میان کشورهای صنعتی غرب پیدا کرده بتوانند در چایپدن کشورهای زیر سلطه سهیم شوند. این بوروکرات های شبه فاشیست همه کاری کردند و از جمله فرستادن نیروی نظامی به کشور عراق تا خوش خدمتی هر چه بیشتری انجام داده باشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر