۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان(1)*




گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان
در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان(1)*

آواکیانیست ها دوباره شلوغ کردند. روز 8 مارس روز جهانی زن بود و آواکیانیست ها با آشفته فکری ها و گیج بازی های خود در مورد مسئله حجاب اجباری و برخی دیگر از مسائل  زنان دوباره حسابی شلوغ کردند. پیرو آواکیان و «سنتز نوین»(بهتر است بگوییم سنتز کهنه و مرده) وی بودن، بد چاله ای است که این حضرات در آن افتاده اند و کار بجای رسیده که نه راه پیش در جلوی خود میبینند و نه راه پس، و هر روز یک  فکر و اندیشه ای ارائه میدهند که 180 درجه با آنچه دیروز میگفتند، در تضاد قرار دارد و اساسا نفی کننده آنست. یک روز انقلاب دموکراتیک است و یک روز انقلاب سوسیالیستی؛ یک روز داد و فغان در مورد جنگ خلق است که دیر شده است، روز دیگر از اعتصاب تا قیام؛ یک روز انقلاب جوانان و  روز دوم انقلاب کارگری و همینطور. و اینک  درمورد زنان نیز اگر دیروز های و هوی راه میانداختند که نگویید که جنبش زنان باید در پیوند با جنبش طبقه کارگر قرار گیرد و یا تا انقلاب سوسیالیستی بطور نهایی صورت نگیرد، امر آزادی زنان ممکن نیست، بلکه بگویید که همین حالا میتوانیم  آزادی زنان را بدست آوریم، امروز از این مسئله صحبت میکنندکه آزادی زنان جز با انقلاب سوسیالیستی ممکن نمیشود. و علت این تغییرات اخیر را باید در تغییر نظرات این حضرات در مورد انقلاب جاری در ایران دانست که دیگر از فاز دموکراتیک در آمده اند و به فاز سوسیالیستی رسیده اند و پرچم بدست گمان میکنند در پیشاپیش جریانهای ترتسکیستی در حرکتند. این را هم اشاره کنیم که حضرات این همه تغییرات 180 درجه از سر میگذرانند، بی آنکه حتی یکبار به طور جامع به نقد خود دست زنند و بگویند که چرا در گذشته این گونه می اندیشیده اند و حال  به گونه  ای دیگر می اندیشند. براستی که انسان  خود را دچار نوعی بیماری کهنه و بی درمان میکند، زمانی که اینگونه منارجنبان وار از این سو به آن سو چرخش میکند. 
شاهد مثال، همین مقاله ای است که امید بهرنگ در نقد نظرات جلایی پور و... در مورد زنان نوشته و تاریخ آن هشت مارس 2018  میباشد. این مقاله سرشار است از گیجی و آشفته فکری بی پایان نویسنده ای است که خود نمیداند که چه میخواهد بگوید و علت آنرا البته به پای «پیچیدگی واقعیت» مینویسد.
آیا حجاب اجباری، هویت اصلی جمهوری اسلامی است؟
در بخش نخستین مقاله بهرنگ مینویسد:
«جلایی پور میگوید: یک عده در حکومت ما، حجاب را تبدیل کردند به هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی.»(مقاله آب در خوابگه مورچگان! حمیدرضا جلایی پور؛ دختران خیابان انقلاب و باقی قضایا ...، سایت های خبری)
سپس وی جار و جنجال راه میاندازد که:
«چه کسانی در طول چهل ساله اخیر، حجاب را به هویت اصلی جمهوری اسلامی بدل کردند. جلایی پور مانند همه اصلاح طلبان حکومتی بازی "کی بود کی بود من نبودم" به راه انداخته است. تمامی بیانیه هایی که به ظاهر در حمایت از حرکت اخیر از سوی اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی منجمله نیروهای ملی مذهبی ها(1)صادر شد، این امر مهم مسکوت گذاشته شده است. انکار نقش خود در تحمیل حجاب اجباری بیان آشکار شیادی و دغلکاری است. اغلب این آقایان شخصاً یا اسب خمینی را برای کسب قدرت و لشکرکشی به زنان زین کردند یا پا در رکابش علیه زنان شمشیر زدند. آقای جلایی پور یادش می رود که بگوید چه کسانی مسئول تیغ کشیدن بر صورت زنان، پونز فرو کردن بر سر آنان، انداختن سوسک به جان دختران بد حجاب و پرونده سازی برای صدها هزار دختران و اذیت و آزار زنان بوده اند. مشخصاً نقش امثال خودش در تحکیم این "هویت اسلامی" چه بوده است.»
اینکه عده ای در گذشته نقش بارزی در تحمیل حجاب اجباری داشته اند و  آن را به هویت جمهوری اسلامی تبدیل کرده اند و بدترین رفتار و اعمال را در مورد زنان انجام داده اند و اینک نیز از آن سخن نمیگویند، یک امر است، و اینکه همین اشخاص یا جریانهایی مانند آنها اکنون خواهان لغو حجاب اجباری و جدا شدن جمهوری اسلامی  از وجوهی هستند که باصطلاح هویت جمهوری اسلامی را میسازند، مسئله دیگر. روشن است که باید بین این دو مسئله فرق گذاشت و به هر کدام به فراخور آن برخورد کرده و مضمون تاکتیک های افشاگرانه خود را بر مبنای آنها تنظیم کرد. در ضمن هیچکدام از این دو مسئله دیگری را نمیپوشاند؛ نه آن مسئله نخستین میتواند مانع شود که این جریانها دیدگاه خود را تغییر دهند و نه اینکه اکنون چون دیدگاه خود را تغییر داده اند و یا بنظر میرسد که تغییر داده اند، میتواند روی آن گذشته و نظرات و اعمال آنان سایه بیفکند(بویژه که صحبت بر سر جلایی پور باشد که یکی از بدترین ها بوده و هنوز هم در میان اصلاح طلبان موذیانه ترین مواضع را اتخاذ میکند، گرچه در اینجا توجه ما به یک نظر است و نه شخصی که این نظر را ابراز میدارد). بدترین شکل برخورد به قضیه این است که چون شما در گذشته این نظرات و رفتار را داشته اید، اکنون نباید نظر خود را تغییر دهید یا به هیچوجه قادر نیستید نظر خود را عوض کنید و یا دروغ میگویید که تغییر داده اید.   
 سپس در نتیجه گیری هایش از این که این حرکتی سیاسی است و نه صرفا مدنی  در مورد جلایی پور مینویسد:
«از یکسو خودش اذعان دارد که "حجاب هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی" بوده است. یعنی شاخص اصلی حکومت دینی در ایران است. اما مخالفت با آن امری مدنی است. چگونه می توان گفت مبارزه بر سر مطالبه ای که به شیره جان حکومت دینی متصل است خصلت سیاسی ندارد. چگونه تحقق پیگیرانه مطالبه ای که شرط اولیه اش جدایی دین از دولت است و معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد را می توان "حرکت مدنی" نامید.»
بنابراین جناب بهرنگ پس از پذیرفتن نظر جلایی پور مبنی بر اینکه «حجاب هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است» نظر خود را این چنین بیان میکند که حجاب زنان«شیره جان حکومت دینی» است و «شرط اولیه»نفی حجاب اجباری«جدایی دین از دولت» است و بالاخره برداشتن حجاب زنان«معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد». وی بر مبنای همین موارد نتیجه میگیرد که پس مبارزه با حجاب اجباری یک مبارزه مدنی نبوده و یک مبارزه سیاسی است.
 آنچه میتوان در مورد این نتیجه گیری های سرسری و سطحی گفت این است که اولا حجاب اجباری هویت جمهوری اسلامی نیست، بلکه یکی از وجوه ستم بر زنان درحکومت مذهبی در ایران و یکی از شئون یا جنبه های فرعی وحدت دولت و دین در ایران میباشد. هویت جمهوری اسلامی یا دقیقتر هویت حکومت دینی در ایران در درجه نخست با ولایت فقیه تعیین میشود که نماینده امام و بنابراین بگونه ای با واسطه، نماینده خدا بروی زمین است و اطاعت وی بر همگان واجب؛ و سپس با ارگانهایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبرگان. در شرایط مشخص ایران این سه ارگان (و در درجه نخست ولایت فقیه) اساس شکل دینی حکومت را تشکیل میدهند و حذف آنها به معنای از دست رفتن هویت حکومت دینی در ایران است. البته میتوان بدون این سه ارگان هم حکومت دینی داشت و یا رابطه نزدیکتری بین دولت و دین برقرار و حکومتی نیمه مذهبی- نیمه سکولار درست کرد مانند ترکیه. اما در شرایط مشخص ایران و درحال حاضر، هویت این حکومت با ولایت فقیه(یا شورای رهبری مذهبی در صورتی که همه چیز برجای خود بماند و چیزی تغییر نکند)تعیین میشود.   
  دوم، مبارزه در نفی حجاب اجباری میتواند تنها مبارزه مدنی و صرفا در چارچوب آزادیهای اجتماعی و در چارچوب حکومت دینی کنونی نباشد، بلکه به مبارزه سیاسی و در نفی حکومت کنونی نیز تبدیل شود. علت این است که این مسئله  در شرایط خاص ایران میتواند به مسئله جدایی دین از دولت گره بخورد و بدین ترتیب از مبارزه مدنی صرف به مبارزه ای سیاسی تبدیل شود. اما در حدود سیاسی نیز، این که دایره و حدود سیاست مبارزه علیه حجاب اجباری چه باشد، کاملا بستگی دارد به شرایط اجتماعی - سیاسی معینی که در آن این خواست طرح میشود یعنی وضعیت خاص جنبش عمومی مردم و نیروهایی که آنرا رهبری میکنند. در شرایط معینی ممکن است امر مبارزه در نفی حجاب اجباری به دیگر خواستهای زنان و دیگر مبارزات آنها گره خورده و مجموع این مبارزات با مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و طبقات میانی در پیوند قرار گرفته و تا سرنگونی حکومت اسلامی پیش رود. در شرایطی دیگر و با جدا شدن این خواست از دیگر خواستهای زنان و محصور و محدود ماندنش در دایره ای خود بسنده و نیز در چارچوب خواستهای اصلاح طلبان حکومتی، دموکراسی بورژوایی نیروهای ملی یا حتی خواستهای نیروهای وابسته به سلطنت طلبان، در حد یک اعتراض مدنی و یا سیاسی اصلاح طلبانه صرف باقی مانده و یا حتی عقب نشینی های نظام بتواند آنرا کنترل کرده و با وجود آزادی حجاب، حکومت دینی بتواند خود را نگه دارد و برجای ماند.
آیا لغو حجاب اجباری به معنای سرنگونی جمهوری اسلامی خواهد بود؟
بهرنگ ادامه میدهد:
«تحقق آزادی پوشش – حتی در اشکال نیم بندی که اصلاح طلبان پیشنهاد می دهند – به معنای این است که در شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی باید تغییرات سیاسی مهم صورت گیرد. "جامعه شناس" کور جنس، در سیاست نیز خود را به کوری می زند. او می داند که زنان نیروی قدرتمندی برای سرنگونی رژیم هستند اما تمام تلاشش این است که این نیرو مهار و کنترل شود.»
 اینجا نیز چند مسئله وجود دارند که باید از یکدیگر جدا شوند. نخست آواکیانیست ما میپذیرد که خواست لغو حجاب اجباری و«تحقق آزادی پوشش» میتواند از جانب اصلاح طلبان و بقیه، گرچه در «اشکال نیم بند» درخواست شود. به این ترتیب وی قبول میکند که اصلاح طلبان در این مورد با جریان خامنه ای و کلا جناح اصلی حاکمیت فرق دارند و خواهان آزادی حجاب و البته در اشکالی نیم بند هستند؛ و این نظری است غیر از آنچه در بالا داده بود و هیچ تمایزی قائل نبود.(2)
دوم اینکه  از نظر وی در صورت لغو حجاب اجباری در«شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی باید تغییرات سیاسی مهم صورت گیرد». اما در این صورت از یک سو این خواست نمیتواند لزوما«نیم بند» باشد( و اگربطور نیم بند و با توجه با تجربه ترکیه که پایین تر از جانب نویسنده مقاله به عنوان نمونه ذکر میشود، تحقق یافت، آنگاه مبارزه باید با مضمون «نیم بند» آن و کامل کردن آن باشد) و از سوی دیگر کاملا این نظر پیشین وی را در مورد رفع حجاب رد میکند که «تحقق پیگیرانه مطالبه ای که شرط اولیه اش جدایی دین از دولت است... معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد». به عبارت دیگر وی میپذیرد که با تغییراتی در شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی و شل کردن برخی بندها، میتوان این تغییر را بدون سرنگونی جمهوری اسلامی صورت داد. پایین تر خواهیم دید که وی مدل اصلاح طلبان را ترکیه میداند. اگر چنین باشد آنگاه این نکته دور از ذهن نیست که حداقل یک جناح حاضر است برخی تغییرات اصلاح طلبانه در سیستم بوجود آورد تا «شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی» تغییرکند و وضعی مانند ترکیه پدید آید.
البته اینکه جناح مقابل به وی اجازه این کار را میدهد یا خیر(که تا کنون نداده و با توجه به صحبتهای اخیر خامنه ای در مورد این قضیه که خطاب به کسانی که از درون حاکمیت آنرا طرح میکنند و از جمله همین ها بود، نخواهد داد) مسئله دیگر است.همانگونه که بین پایین و بالا تضادها در حال حاد شدن است، بین بالایی ها نیز حادتر خواهد شد.
مسئله سوم«مهار و کنترل» مبارزه آزادیخواهانه زنان- بویژه زنان طبقه کارگر و دهقان و کلا زحمتکشان - است که نیمی از جمعیت و نیرویی قدرتمند در جنبش مردم هستند و بیداری و خیزش آنها برای هر نظام و حکومتی بس خطرناک  است. این مسئله ای است که همیشه وجود دارد. نبرد بر سر رهبری و یا مهار و کنترل جنبش های مردمی از طبقه کارگر گرفته تا دهقانان و خرده بورژوازی و غیره همواره وجود داشته و دارد.  این مهار و کنترل و یا رهبری میتواند از سوی نیروهای مختلفی صورت میگیرد که یکی از آنها اصلاح طلبان حاکم هستند. اینکه قصد و نیت اصلاح طلبان چیست یک چیز است و اینکه چنین شعاری را میدهند و چنین خواستی را مطرح میکنند امری دیگر. روشن است که راه نقد این خواست از جانب آنان و تغییرات در نظام کنونی این نیست که گفته شود که آنان چنین خواستی ندارند و یا تحقق این خواست مساوی با سرنگونی جمهوری اسلامی است.
از این گذشته جنبش زنان خواستهایی علیه حکومت دینی دارند که لغو حجاب صرفا یکی از آنهاست. برای اینکه این جنبش در چارچوب های اصلاح طلبانه و رفرمیستی و یا در دام نیروهای سلطنت طلب و امپریالیستها نیفتد نیاز است که به زیر رهبری زنان پیشرو و انقلابی طبقه کارگر درآید و در اتحاد با جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی پیش رود. هر گونه جدایی از این جنبش از جنبش عمومی و استقلال مطلق قائل شدن برای آن، این امکان را میسر میسازد که این جنبش تا حداکثر همان چیزهایی که در زمان شاه داشت، پیش برود و اسیر «مهار و کنترل» جریانهای اصلاح طلب حاکمیت و یا دیگر نیروهای بورژوایی و یا امپریالیستی شود.
 نویسنده ادامه میدهد:
«در واقع مخاطبین جلالی پور کسان دیگری هستند. او فرصت می خواهد تا بحثی بین حکومت گران شکل گیرد تا بتوانند "یک جوری" قضیه را "درستش" کنند، به آن آب بندند و ماستمالی اش کنند. او می خواهد در هم فکری با اصول گرایان "هویت" جدید برای جمهوری اسلامی "جعل" کند تا همه چیز به حجاب گره نخورد.
بنابراین از نظر بهرنگ اولا آنها نمیتوانند هویت ضد زن جمهوری اسلامی خود را با چیزهای دیگر (از جمله دیگر انواع ستم بر زنان در حوزه های حقوقی، قضایی، اجتماعی و غیره) تعریف کنند و اگر چنین کنند «جعل هویت» کرده اند، و لذا آواکیانیست ما به آنها توصیه میکند که «جعل هویت» نکنند و بگذارند که قضیه همینجوری «درست نشده» و بدون «ماست مالی» باقی بماند. از سوی دیگر از نظر وی همه چیز به حجاب گره خورده است و آنها میخواهند کاری کنند که «همه چیز به حجاب گره نخورد». بزبان ساده یعنی اینکه در ذهن وی هویت جمهوری اسلامی با حجاب اجباری تعریف میشود و«همه چیز» به آن گره خورده، چندان که اگر جمهوری اسلامی این امر را تغییر دهد، سرنگون خواهد شد.
سپس وی  دوباره به تقابل دو جناح توجه میکند:
 «جلالی پور همانند دیگر اصلاح طلبان فرصت می خواهد تا ببیند چقدر می توان از این اهرم "نمادین" برای چک و چانه زدن با جناح مقابل برای پیشبرد منافع شان استفاده کرد. آنها با تکیه به چنین "نماد"ی می خواهند (نه بیشتر از نماد زیرا بیشتر از آن بازی بین مردم با کل حکومت و بازی بین جناح های مختلف را به هم می ریزد.) اصول گرایان را به قبول برخی اصلاحات جزئی – منجمله در زمینه حقوق زنان - برای حفظ کلیت جمهوری اسلامی قانع کنند. به ظاهر تغییری دهند تا هیچ چیز تغییر نکند.»
با توجه به بندی که پیش از این نقل کردیم، و این بند اخیر میبینیم که مسائل متفاوتی با هم درهم شده اند:
مسئله نخست این است که آقای جلایی پور میخواست «اشکال نیم بند» قضیه را بپذیرد؛ نکته دوم این است که میخواهد«مسئله  را ماست مالی کند». مسئله سوم این است که میخواهد از جناح مقابل امتیاز بگیرد، مسئله چهارم این است که میخواهد با همکاری جناح مقابل این مسئله را از هویت جمهوری اسلامی بیرون بیاورد. اما «ماست مالی کردن» قضیه یک چیز است و پذیرش اشکال نیم بند در مورد پوشش زنان چیزی دیگر. اگر کسی بخواهد قضیه ای را ماست مالی کند یعنی در رابطه با مردم مایل است آنها را دست بسر کرده و از این تقاضاهای آنها جلوگیری کند.  اما اگر کسی بخواهد که حجاب را در اشکال نیم بندش بپذیرد، آنگاه حتی پذیرش «نیم بند» قضیه دیگر ماست مالی به معنای رایج کلمه نیست و انتقاد باید بر مبنای نیم بند بودن آن استوار باشد.  افزون براین، اگر بخواهد در تقابل برای گرفتن امتیاز در در مقابله با جناح خامنه ای و دارودسته اش  از این مسئله سوء استفاده کند، یک چیز است( و در این خصوص مسئله «سوء استفاده» مطرح است) و اینکه با همکاری جناح «اصول گرایان را به قبول برخی اصلاحات جزئی – منجمله در زمینه حقوق زنان - برای حفظ کلیت جمهوری اسلامی قانع کنند»( که در این صورت اصلاحات نیم بند مطرح است) چیزی دیگر. هر کدام از اینها مضمون ویژه و شکل خاصی به افشاگری میدهد و تاکتیک ها و مانورهای متفاوتی را میطلبد.
نقش حجاب در اسارت زنان
و آنگاه در یک بند نکات بسیاری ردیف میکند که شنیدن آن از جانب کسی که خود را مدافع حقوق و آزادی زنان میداند بسی حیرت انگیز است:
« حجاب اجباری نقش و کارکرد اساسی در سرکوب ایدئولوژیک همه زنان دارد. حجاب نقش خرد کننده شخصیت، درهم شکستن حس غرور و سربلندی و بزدل کردن زن را بازی می کند. عبودیت و اطاعت را روزانه به زن آموزش می دهد و سلطه مرد بر زن را جاودانه می کند. زن کارگری که توسط حجاب اجباری مورد سرکوب ایدئولوژیک قرار می گیرد به راحتی تن به استثمار شدید هم خواهد داد. به این معنا می توان گفت که زنان کارگر و به طور کلی جنبش کارگری نه تنها ذینفع هستند بلکه امروزه خود باید پرچمدار چنین حرکاتی در محیط کار و جامعه شوند. مقابله با ستم بر زنان یکی از مولفه های مهم مبارزه برای رهایی بشریت است. »
 از این جمله پایانی میگذریم، زیرا بسیار کسان ممکن است با این جمله کلی پایانی موافق باشند، بی آنکه نیازی ببینند با آنچه پیش از آن گفته شده توافق داشته باشند.
 اما عبارات پیش از آن، این گمان را در خواننده بوجود میاورد که چنانچه حجاب نباشد، سرکوب ایدئولوژیک زنان صورت نخواهد گرفت، شخصیت زنان با وجوه دیگر ستم بر زنان خرد نخواهد شد. حس غرور و سربلندی زنان زنده خواهد شد و زنان شجاع خواهند شد. عبودیتی و اطاعتی دیگر در کار نخواهد بود و سلطه مرد بر زن از بین خواهد رفت. زنان کارگر با از بین رفتن حجاب دیگردیگر تن به استثمار شدید نخواهند داد و خلاصه از این چیزها. 
تردیدی نیست که  یکی از نقش های حجاب اجباری تحمیق زنان و سرکوبی ایدئولوژیک آنهاست و این خواه در حکومت استبدادی دینی کنونی و هم در نفس  خود این مسئله در قواعد دین اسلام مستتر است . و اما جناب بهرنگ فراموش میکند که در بسیاری از کشورهای افریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین اصلا مسئله ای به نام حجاب اجباری وجود ندارد. اما در تمامی این کشورها  سرکوبی ایدئولوژیک زنان با واسطه ایدئولوژی های قبیله ای، عشیره ای، برده داری، فئودالی و سرمایه داری صورت میگیرد. شخصیت زنان را بدون حجاب هم خرد میکنند و غرور و شخصیت آنان را درهم میشکنند. شجاعت آنها را از بین میبرند و آنها را به بردگی و عبودیت دچار میکنند. در این کشورها زنان کارگر هم بدون حجاب تن به استثمار آن هم از شدیدترین انواع آن میدهند.
تازه اینها  درمورد کشورهای عقب نگه داشته شده بوسیله امپریالیستهاست. در خود کشورهای امپریالیستی نیز با وجود اینکه در بسیاری زمینه ها حقوق زنان کسب شده، با این همه تمامی این اشکال ستم بر زن خواه در اشکالی بسیار سرراست و آشکار و خواه در اشکال پوشیده و ظریف آن وجود دارد. در حالیکه در این کشورها اصلا نه تنها از حجاب اجباری، بلکه از بسیاری قوانین دینی و آداب و سنن دینی( بجز برای دینداران) خبری نیست.
در ضمن باید توجه داشت که اهمیت یک مسئله در چارچوب شرایطی که آن مسئله در آن اهمیت خاص خود را کسب میکند و کسانی که آن مسئله، مسئله شان هست (یا آن خواست را دارند)باید سنجیده شود. به عبارت دیگر نباید در اهمیت یک مسئله در چارچوب استراتژی و تاکتیک کمونیستی غلو و افراط صورت گیرد. بدیهی است که  یک کمونیست چون بی دین است با حجاب بر مبنای باورهای دینی نیز موافق نباشد و اعتقادات دینی زنان را بخشی از اسارات زنان در چارچوب دین و با واسطه دین در چارچوب حکومتها نیز بداند.اما در بسیاری از کشورهای مسلمان و از جمله در ایران، حجاب این نقش هایی که در بالا شمرده شده را در هر شرایطی و هر موقعیتی  برای خود زنان مسلمان بویژه زنان کارگر، دهقان و زحمتکش مسلمان بازی نمیکند. بسیاری از این زنان مسلمان در ایران و در دیگر کشورها هستند که در مبارزه برای رفع ستم بر زنان و بسیاری از وجوه دیگر آزادی های خود هستند که یا لزوما ربط مستقیمی به اعتقادات دینی حال حاضر آنها پیدا نمیکند و یا اگر پیدا کند در مرکز آنها رفع حجاب قرار ندارد، با اینهمه آرام آرام، سربلند و مغرور و شجاع برای دیگر خواست های خود در کنار دیگر زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش مبارزه میکنند.
آیا حکومت ممکن است در مورد حجاب اجباری عقب نشینی کند؟
چرخش ها و گیجی ها بهرنگ ادامه میابد:   
«اما آنچه قضیه را پیچیده می کند این است که کسانی که خود از عاملین برقراری حجاب اجباری بودند. به درجات مختلف خود را مخالف با حجاب اجباری نشان می دهند. به نوعی خواهان عقب نشینی حکومت در این زمینه هستند. برای نمونه عده ای از "نواندیشان دینی" تحت عنوان بازگشت به "اسلام به عنوان یکی از آرمان‌های انقلاب پنجاه و هفت" خواهان چنین عقب نشینی از سوی حکومت شده اند. بدون اینکه بگویند خودشان چه نقشی در اجباری کردن حجاب و سرکوب زنان داشتند. بدون اینکه بگویند حجاب اجباری محصول همان آرمان های "انقلاب اسلامی" بوده است. دفاع شان از "آرمان های انقلاب اسلامی" برای نجات دینی است که به مدت چهار دهه مسلط بوده و جامعه را به قهقرا برده است. آنان در دوره ای به فکر نجات اسلام افتادند که اسلام به عنوان یکی از ستون های نظم ارتجاعی مورد نیشخند و تمسخر مردم قرار گرفته و نمادها و سمبل هایش توسط جوانان به آتش کشیده می شود».
«بر همین راستا جناح هایی از اصلاح طلبان حکومتی تمایل دارند یا حداقل وانمود می کنند که از طریق "حل" مسئله حجاب رفرمی در حکومت به وجود آورند. اینکه آنان تا چه حد واقعاً خواستار این امر هستند یا نه را باید به آینده واگذار کرد که به چگونگی پیشرفت مبارزات مردم و مشخصاً پیشرفت مبارزات زنان ربط دارد.»
به این ترتیب آنچه این قضیه را برای بهرنگ پیچیده میکند این است که او چون فکر میکند لغو حجاب اجباری مساوی است با «سرنگونی جمهوری اسلامی»، آنگاه هرگز نمیتواند بخود بقبولاند که امکان اینکه برخی از جناح ها(خواه اصلاح طلبان و خواه جریان روحانی و خواه بخشهایی درون اصول گرایان) خواهان برخی رفرم ها و از جمله لغو حجاب اجباری(و نیز باز کردن درب ورزشگاهها، جمع کردن گشت های خیابانی و ...)باشند- صرف نظر از اینکه جناح خامنه ای آن را بپذیرد- ممکن است. او از خود مدام میپرسد که آیا این کسان خود از عاملین برقراری حجاب اجباری بوده اند، حال چگونه شده است که خواهان لغو آن هستند. لابد کاسه ای زیر نیم کاسه هست و بالاخره از اینکه نمیداند «راست و یا دروغ» است سخن میراند. او با این قضیه  با اصطلاحاتی مانند «ماست مالی کردن» و  «نیم بند» و «درست کردن قضیه» مدام ور میرود. حال آنکه مسئله ساده است. جناح هایی در حاکمیت  و نه تنها اکنون بلکه از همان سالهای 1976 به بعد خواهان لغو حجاب اجباری و رفرمهایی  در زمینه مسائل زنان بوده اند. اما به سبب عدم پذیرش از جانب جناح خامنه ای ناتوان از پیشبرد آن شدند. حتی راست هایی مانند رفسنجانی نیز متمایل به لغوحجاب اجباری بود. لغو حجاب اجباری نیز بازی آنچنانی ندارد. اگر برداشته شود به هرحال برای خود، درجه ای از تنفس را برای زنان ممکن میسازد، اما پایان ماجرای ستم بر زنان و خواستهای آنها مبنی بر رفع حقوق نابرابر با مردان و هزار و یک بند  و زنجیردیگر نخواهد بود.  
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 96
·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
یادداشتها
1-   منظور از این ملی - مذهبی ها کیست. اگر منظور امثال جبهه  ملی و نهضت آزادی و  داریوش فروهرها، کاظم سامی ها، پیمان ها و غیره است، اینها به هیچوجه طرفدار حجاب اجباری نبوده و نیستند. این به هیچوجه شیوه درستی نیست که برای پیشبرد نظر خود و برای اینکه  برخی نظرات خود را به کرسی بنشانیم - مثلا انقلاب سوسیالیستی را- به کسانی که چنین عقیده ای را ندارند و یا آنچنان نقشی در تحمیل حجاب اجباری نداشتند، چنین نسبت های نادرستی دهیم.
2-   این نوع تمایز و تفاوت گذاشتن بین هر جناح با هر جناح دیگر و نیز خطوط گوناگون درون هر جناح سیاسی، نه تنها در مورد قدرت حاکمه، بلکه در مورد نیروهای مخالف حکومت کاملا ضروری است و اساس تفاوت تاکتیکها و مانورهای طبقه کارگر را به دیگر نیروها، خواه دشمنان وی در حاکمیت (و یا بیرون از حاکمیت) و خواه در خود جبهه خلق میسازد .

۱۳۹۶ اسفند ۱۷, پنجشنبه

در گرامیداشت هشت مارس روز جهانی زن


در گرامیداشت هشت مارس روز جهانی زن

روز هشت مارس امسال در شرایطی برگزار میشود که  زنان در تمامی کشورهای جهان زیر انواع گوناگونی از استثمار سرمایه دارانه (و همچنین استثمار فئودالی در بسیاری از کشورها) و ستم جنسیتی، خواه بوسیله فرهنگ مرد سالارانه حاکم سرمایه دارانه و خواه انواع و اقسام فرهنگ های پدرسالارانه و مرد سالارانه فئودالی، سنتی، قبیله ای، عشیره ای، دینی، مذهبی و غیره قرار دارند. 
 در کشورهای سرمایه داری پیشرفته غربی در نتیجه برخی از نیازهای رشد و تکامل سرمایه دارای و نیز بویژه مبارزات زنان طی سالیان دراز، شماری از حقوق زنان بدست آمده و به رسمیت شناخته شده و بوسیله برخی از قوانین پشتیبانی میشود. این قوانین بویژه زنان را در مورد برخی از حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و همچنین برخی ستمهای خانگی و محیطی از جانب مردان پشتیبانی کرده و میکند.
گفتنی است که در بسیاری از این کشورها که در ظاهر به«کشورهای زنان و بچه ها» معروف شده اند، تدوین برخی از این قوانین، در عین حال برای امن کردن و جذاب شدن کشور برای مهاجران زن صورت گرفته و اجرا می گردد. در واقع دلایل اساسی تدوین برخی از این قوانین این نیست که دولتهای سرمایه داری برای حقوق زنان اهمیتی واقعی قائل هستند(گرچه در چارچوب های معینی و در نتیجه اجبارهای اقتصادی و اجتماعی و غیره بناچار باید این اهمیت را قائل شوند) بلکه یکی از مهمترین دلایل این امر این است که اهمیت دادن به زنان در قوانین این چنینی، وسیله مهمی برای جذب و ماندگار کردن خانواده های مهاجران در این کشورها در رقابت با دیگر کشورهای سرمایه داری میگردد و نیاز این کشورها به جمعیت  مورد نیاز و نیز جمعیت اضافی را که باید بوسیله ماندگار شدن زنان مهاجر در این کشورها صورت گیرد، برآورده میسازد. 
 با این همه و از بسیاری جنبه های دیگر، در این کشورهای «متمدن» بسیاری تضییقات حقوقی نسبت به زنان اعمال میشود. در این جوامع که ادعای برابری زنان با مردان  در بوق و کرنا میشود، کماکان مردان در بیشترین زمینه های شغلی تولیدی، تجاری و خدماتی و همچنین سیاسی  نقش ارشد داشته و مردسالاری بروشنی مشاهده میشود و هنوز که هنوز است مزد مساوی برای کار مساوی برای زنان برسمیت شناخته نشده است و در بیشتر زمینه ها، استثمار زنان شاغل   بسی بیش از مردان  و حقوق و مزایای آنها کمتر از مردان.  
یکی از بزرگترین ستم های سرمایه دارانه در این کشورها به زنان، دادن نقش کالایی به  آنان در انواع  گوناگون تبلیغات کالاهای تولید شده بوسیله انحصارات سرمایه دارانه است. از روزنامه ها، مجلات،  داستان ها و رمانها، نقاشی، تلویزیون، تاتر، سینما، اینترنت گرفته تا تصاویر تبلیغاتی روی بدنه اتوبوسها و یا حتی ماشینهایی که اساسا برای این کار ساخته شده اند و گرد شهر میچرخند و زنان را بر صفحات بزرگ ویدیویی بدنه ماشین در حال تبلیغ جنس های بورژواها نشان میدهند. در اینجا زنان با واسطه شکل و شمایل و جنسیت خویش همچون عروسک هایی نقش یک وسیله «جذاب، گیرا و سرگرم کننده» را برای تبلیغ انواع و اقسام کالاهای تولید شده، از وسایلی که مستقیما به آنها مرتبط است تا بی ارتباط ترین وسایل با آنها، بازی میکنند.
 همچنین، نظام سرمایه داری، زنان را خواه بواسطه فقر و نداری(بیشتر بوسیله جمعیت مهاجر کشورهای اروپای شرقی و کشورهای زیر سلطه وعقب مانده) وخواه بواسطه تمایل به داشتن وضع خوبتر در رقابت با دیگران، به عرضه داشت تن به عنوان وسیله ای برای امرار معاش و بهتر کردن شرایط زندگی از جانب آنان میکشاند و تجارت با بدن زنان به عنوان یکی از وجوه اساسی اقتصاد این کشورها در میاید. در عین حال در این کشورها و نظامها، تن فروشی جزیی از«دموکراسی» و «احترام» به میل و تمایل شخصی انسانها برای انتخاب نوع «سبک زندگی» شمرده میشود(خرافات دموکراسی- یا شاید شستشوی مغزی- در این کشورها به گونه ای است که حتی از نظر افراد تحصیل کرده، فقیر، بی خانمان بودن، امرار معاش از طریق گدایی و خیابان خوابی، همچون انتخابی آگاهانه، نوعی سبک زندگی شمرده میشود و گویا دیگر افراد برای احترام به «دموکراسی» بناچار باید به عقاید فقرا و بی خانمانها از این رو که آنها دوست دارند که این گونه زندگی کنند، احترام گذارند!؟ و مانع سبک زندگی آنها نشوند!؟)؛ بدینسان امری که جزیی از ساز و کار سرمایه دارانه بازار شده و به زنان تحمیل میگردد، به عنوان انتخاب آزادنه زنان و جزیی از ساز و کار دموکراسی اجتماعی و فرهنگی وانمود میگردد؛  و بدتر از آن، این رسوایی حقارت بار و کثافت سرمایه داری بوسیله برخی توجیهات نادرست تئوریک چون «مالک بدن خود هستم و هر کاری دلم خواست میتوانم با آن انجام دهم» بوسیله برخی زنان«روشنفکر» و یا«هنرمند»(که زیر این عنوان، خود را برای بازی کردن در کریه ترین فیلمهای پورنو هالیوودی مجاز میدانند و یا تبرئه میکنند) به شکل برگردان شده (یا تعکیس شده) خود به تصور و اندیشه در آمده و عملا مورد پشتیبانی قرار میگیرد. داستان زندگی آیلین وورنوس زنی در ایالات متحده آمریکا که بواسطه به قتل رساندن هشت مرد متقاضی، که شماری از آنها متاهل نیز بوده اند، در سال 2002 اعدام شد و زندگی وی بوسیله کارگردان زنی به نام پتی جنکینسن بصورت فیلم هم در آمد(Monester - هیولا 2003) رسوا کننده این نوع توجیهات، تجلی بارز مرد سالاری و انواع ستم و تحقیرخرد کننده ای است که در مواردی این چنین به زنان میرود.
افزون بر این، زنان نقش ویژه ای در بازارهای زیر زمینی(کافه ها، بارها، نایت کلاب ها ...) و غیره ایفا کرده و جزیی از ساز کار تجارت سرمایه دارانه و مافیایی زیر زمینی محسوب میشوند. قربانی شدن و یا خرد شدن بسیاری از این زنان در چنین راه و کارهایی برای درآمد، جزیی از صفحات حوادث روزنامه های خبری و یا داستانها و فیلمهایی سینمایی است؛ و تازه آنچه آشکارا بیرون میزند، افزون بر بسیاری رفتارهای خشن و جنایاتی است که در این محیط و جوامع نسبت به زنان اعمال میشود، اما بوسیله سیستم خبررسانی سانسور شده و اجازه پخش نمیابد تا این کشورها خود را همچون کشورهای دارای بیشترین درجه امنیت و آسایش بنمایانند.
 با واسطه ستمهای وارده و یا برخی دیگر از ناملایمات اجتماعی، زنان به اعتیاد، آلکلیسم، دزدی و دیگر رفتاریها افراطی و جرائم اجتماعی کشیده میشوند. رفتارهایی که هنگامی زنان به آنها آلوده میگردند، بواسطه زیر ستم بودن آنها، عموما آسیب هایی بارها بیشتر از مردانی که گرفتار این نوع رفتارهاهستند، به روان و ذهن  آنها وارد میکند و انواع بیماریهای عصبی را برای آنها  موجب میگردد. بیشترین مشتریان روانپزشکان و روان پزشکان در این کشورها زنان و دختران جوان هستند.
  نهایتا در این کشورها در حالیکه زنان از مزایای حقوقی بیشتری از کشورهای زیر سلطه برخوردارند، هنوز در بسیاری مسائل ریز و درشت زیر ستم و استثمار سرمایه دارانه و البته با ظواهری چشم نواز و دلفریب بسر میبرند. استثمار و ستمی که تا جامعه سوسیالیستی برقرار نشود، گرچه ممکن است  در نتیجه مبارزات زنان و پیگیری خواستهای خود که خواه پنهان و زیر پوست جامعه و خواه آشکارا وجود دارد، برخی از حواشی آن بازهم به نفع زنان تغییر کند، اما اصل آن دست نخورده باقی خواهدماند و بدتر نیز خواهد شد.
باری، زمانی که در کشورهای پیشرفته غربی وضع این چنین است، آنگاه وضع در کشورهای زیر سلطه و عقب مانده از چه قرار باید باشد!؟
در کشورهای زیر سلطه آسیا، افریقا و آمریکای لاتین وضع به مراتب دهشتناک تر است. در این کشورها شرایط کار برای زنان صدها بار غیر قابل تحمل تر واستثمار چندین برابر کارگران مرد است و انواع و اقسام پدرسالاری و مردسالاری و دیگر رسوم و آداب و سنن قبیله ای و عشیره ای و بر گرده زنان سنگینی میکند و اینها اضافه بر تمامی اشکال ستمی است که بر زنان در جوامع سرمایه داری پیشرفته غربی صورت میگیرد. کشورهای امپریالیسیتی غربی در حالیکه اندک حقوقی برای زنان در کشورهای خود قائلند، اما بواسطه منافع انحصارات و تراست ها و به کمک حکومت های دست نشانده و مزدور، از هزار راه میکوشند تا در کشورهای زیر سلطه، زنان که بخش مهمی از نیروی کار را تشکیل میدهند، از این حقوق بهره مند نشوند و در عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی و تحقیرهای جنسیتی باقی بمانند.
در جوامعی مانند ایران که حکومت استبداد دینی است، باز هم وضع از دیگر کشورهای زیر سلطه بدتر است. در این جا متحجرترین و عقب مانده ترین قوانین ضد زن که یا بر اساس قوانین دین و مذهب استوارند و یا بوسیله چنین مباحثی پشتیبانی میشوند، بر زنان اعمال میشود و زنان زیر فشار طاقت فرسای استثمار و ستم جنسیتی قرار دارند. در اینجا ما با سالوسانه ترین، پست ترین، رذیلانه ترین و تحقیر آمیزترین قوانین نابرابر حقوقی در مورد مالکیت، ازدواج، طلاق، ارث، گواهی، حق حضانت فرزندان، حق خروج از کشور، پوشش و غیره روبروییم. در تمامی اینها زنان همچون جنس زیر ستم، در فشار خرد کننده قوانین ضد زن قرار دارند.
 از نظر عملی وضع باز هم بدتر از وضعی است که در حقوق و قوانین آمده است. از محیط خانواده گرفته که دختران و زنان زیر ستم  پدر و برادر و همسر قرار داشته و انواع تعصبات نسبت به آنها اعمال میشود، تا جایی که ریختن خون یک دختر یا زن که پا را از چارچوب فرهنگ سنتی و مذهبی فراتر گذاشته  هنوز و تا حدودی امری مجاز و عادی شمرده میشود، تا محیط اجتماع که نیروهای بسیجی و حزب اللهی و لباس شخصی به خود این اجازه را میدهند که آنها را بواسطه نوع پوشش و یا برخی رفتارها زیر شدیدترین انواع آزار و تحقیر اجتماعی قرار دهند، در خیابان کتک بزنند، بازداشت کنند، به زندان بیفکنند، شلاق بزنند و یا سنگسار کنند.
اینها ستمهایی است که در مورد زنان در محیط خانواده و اجتماع و از سوی نیروهایی که بر بالای سر آنها ایستاده اند، صورت میگیرد. قوانین اقتصادی، فقر و نداری، بی فرهنگی و یا سطح پایین فرهنگی نیز به سهم خود، زنان را همچون زنان در جوامع پیشرفته غربی به انواع و اقسام کارها مجبور و آنها را به محیط های منحط  و آسیب زننده و خرد کننده شخصیت و استعدادها و توانایی های آنان میکشاند، تا جایی که زنان در جامعه ما به صورت جنسی بدون هر گونه اعتماد به نفس و بالیدنی به خود، مسخ شده و درون تهی در آیند که برای خود هیچ ارزشی قائل نباشند و خود، خود را تحقیر کرده و مطیع و منقاد اراده نظام اقتصادی- اجتماعی و نیازها و هوسهای مردانه گردند.
در واقع ایران در دوران کنونی اگر نگوییم عقب مانده ترین کشور در جهان، باید بگوییم که یکی از عقب مانده ترین کشورها در زمینه  حقوق زنان و رساندن آن به مرزهای حداقل و یکی از بدترین کشورها از نظر درجه استثمار و ستم  اقتصادی- اجتماعی و سیاسی - فرهنگی بشمار میاید.
اما هر کجا که استثمار و ستم هست، مقاومت و مبارزه نیز هست، و همین امر میل  خروشان زنان ایران و بویژه زنان طبقات پایین و متوسط  را برای مبارزه در راه بدست آوردن حقوق خود، همچون آتشی در زیر خاکستر دائما زنده نگاه داشته، تا زمانی که بتواند بطور نهایی بروز یابد و همچون صاعقه ای دامن  این نظام کریه دینی و نیز تمامی آداب و سنن عقب مانده، منحط و زشت ضد زن را گرفته، و به سهم خود و در کنار دیگر مبارزات صنفی و سیاسی در سرنگونی و نیست و نابود کردنشان نقش ایفا کند. این چنین حجمی از استثمار و ستم میتواند  مبارزه زنان را در ایران که در دوران کنونی جزیی از مبارزات دموکراتیک و آزادیخواهانه مردم ایران است، بخودی خود بسیار شدیدتر از مبارزه در دیگر کشورهای جهان ساخته و زنان ایران را به یکی از پیشروترین زنان جهان در زمینه مبارزه در راه حقوق خود تبدیل کند.
در چهل سال اخیر و بویژه در دوره کنونی و علیرغم فشارهای همه جانبه حکومت،  مبارزه زنان اشکال بی نهایت متنوعی، از اشکال پوشیده و جانبی تا اشکال آشکار داشته است و تمامی زمینه هایی را که  در آنها نظام کنونی به زنان ستم روا میدارد، در برگرفته است. یکی از آخرین اشکال این مبارزه، پدیده ی دختران و زنانی است که در منظر عموم به برداشتن حجاب خود اقدام میکنند.
این اقدام گرچه از نظر تعداد و گستره هنوز محدود بوده و به یک حرکت اجتماعی گروهی و همه جانبه تبدیل نشده است و نیز از نظر خواست  صرفا به مسئله حجاب اجباری محدود گشته و تقاضاهای وسیع حقوقی و عملی زنان را مطرح نساخته، با این همه از نظر شکل یعنی بروز دادن یک خواسته اجتماعی به شکل عملی و در منظر عامه مردم، در نوع خود منحصر به فرد و نشان از ریختن ترس و واهمه دختران و زنان و میل آنان برای ابراز مخالفت آشکار بدون ترس از عواقب آن دارد.
البته برداشتن حجاب اجباری تنها یکی از خواستهای زنان است و در حالیکه باید از این حرکت پشتیبانی شود، اما نباید در اهمیت آن اغراق گردد. باید توجه داشت نه رفع مسئله حجاب اجباری، میتواند بخودی خود تمامی تقاضاهای زنان را برای برابری با مردان بر آورده سازد و نه حکومت استبداد مذهبی کنونی بخودی خود با رفع این معضل فرو میپاشد، و نه حتی برآوردن این خواست، لزوما میتواند به جدایی دین از دولت بینجامد.
 باید توجه داشت که  ارزش این مبارزه در شرایط کنونی پیوندی است که بین این مبارزه - هر چند محدود- با مبارزات دی ماه 96 وجود دارد و درست از پی آن مبارزات و به عنوان یکی از نتایج و یا معلولهای آن ظاهر میشود؛ نتیجه و معلولی که به نوبه خود میتواند بر زمینه یا علت خود اثر گذاشته و جایگاه شایسته ای در مبارزات بعدی بیابد؛ یعنی در مبارزاتی که در تکامل مبارزات دی ماه بوجود خواهد آمد؛ مبارزاتی که بی تردید جوشش های این چنینی که اکنون همچون غنچه هایی نارس و ناشکفته هستند، در آنها رسیده و شکوفا شده،هم گستره بیشتری از زنان را در برگیرد و هم موجب این گردد که خواستهای آنها، وجوه و ابعاد واقعی خود را بیابد.

پاینده باد مبارزات زنان در راه رفع استثمار و ستم جنسیتی
سرنگون باد حکومت استبدادی مذهبی کنونی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک مردمی

جمعی از مائوئیستهای ایران
17 اسفند 96 - هشت مارس 2018  

۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

گسترش مبارزات توده ای و فشرده شدن نیروهای ارتجاع


گسترش مبارزات توده ای و فشرده شدن نیروهای ارتجاع

 چند رویداد اخیر
پس از جنبش اعتراضی دی ماه 96 چندین مسئله و حادثه با اهمیت در سطح کشور بوجود آمد که با یکدیگر ارتباط  داشتند. این ارتباط نه تنها از آن روی است که ریشه های معینی در ساختار اقتصادی- اجتماعی و یا سیاسی و فرهنگی پیوند بین آنها را شکل داده است، بلکه از آن روی نیز هست که حکومت اشکالی از برخورد را در مورد این مسائل و حوادث پیش گرفت که آنها را به یکدیگر ارتباط میداد.
 مهمترین این رویدادها، سه مسئله دراویش، دستگیری فعالین محیط زیست و نیز مسئله  جنبش دختران و زنانی است که بطور فردی اقدام به برداشتن حجاب خود در انظار عمومی کردند.
 البته دو حادثه دلخراش و مشکوک (در جمهوری اسلامی با دولت در سایه یا اتاق های فکر امنیتی که وجود دارد، کمتر امری رخ میدهد که مشکوک  قلمداد نشود؛ مردم به زلزله های اخیر هم مشکوکند) نیز رخ داد که حواشی  بسیار تولید کردند. یکی آتش گرفتن کشتی نفتکش ایرانی در سواحل چین و دیگری سقوط هواپیمایی که افرادی از فعالان محیط زیست با آن سفر میکردند. این دو حادثه پیرامون خود حجم عظیمی از خشم و نفرت تولید کردند و مردم  در بهترین حالت، وقوع آنها و عدم اقدام فوری برای نجات جان بازماندگان این حوادث را دلیلی روشن بر بی تفاوتیها و بی کفایتی های حکومت آخوندها و بی ارزش دانستن جان مردم یک کشور برای حکومت آن بشمار آوردند. (1)
استثمار و ستم حکومت استبدادی کنونی
 از نقطه نظر نخست، ریشه های این مسائل همه با هم در روابط تنگاتنگ  بوده، همه ی آنها به استثمار و ستم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی حکام مرتجع  کنونی، نابسامانی های حقوقی و قانونی دستگاههای امنیتی، قضایی و انتظامی و بی کفایتی کل نظام حاکم بر میگردد. حتی مسئله فعالان محیط زیست که علی الظاهر مستقیما و در عرصه عمومی هیچگونه تقابل آشکاری با رژیم نداشتند، از این روی دارای اهمیت میشود که حکومت مرتجع یکی از آنها را که استاد دانشگاه بوده و حتی در گذشته درون دانشگاهی حکومتی تدریس میکرده، میکشد و سپس اعلام میکند که وی در زندان خودکشی کرده است. از آن پس، تمامی گمانه زنی ها پیرامون این نقطه میچرخد که این افراد فعال در محیط زیست- به گونه ای ناخواسته- اطلاعاتی بدست آورده اند که نمی بایست بدست میاوردند. از این دیدگاه، دستگیری این عده نیز به تمایل باندهای حاکمی برمیگردد که در حال اقداماتی هستند که سری و پوشیده ماندن آنها از دید ملت،  برای آنها حائز اهمیت است. بهر حال، بدون چنین ابعاد همه جانبه ای از استثمار و ستم و گسترش دادن آن به هر طبقه و گروه و صنف اجتماعی و یا فرهنگی، هرگز چنین وضعی بوجود نمیآمد که در تمامی بخش های جامعه، شدت نارضایتی به چنین گستره ای برسد تا بدین درجه که هیچ کجا چندان موافقی باقی نماند؛ و از سوی دیگر حکومتی  به چنان جدایی از مردم کشور خویش برسد که دست به کشتار مردم زیر عنوان آشکار شدن اطلاعات از نظر خودش بزند.
وحدت و فشردگی نیروهای ارتجاع و حکایت «مشت آهنین»
از دیدگاه دوم، نوع برخورد حکومت کنونی به این رویدادهاست که آنها را که  در سه حوزه متفاوت و ظاهرا بی ارتباط با یکدیگر رخ داده اند، به یکدیگر متصل میکند. منظور ما نوع برخورد یکپارچه و سرکوبگرانه بویژه جناح خامنه ای، امامان جمعه، اطلاعات دولت و سپاه، قوه قضائیه و نیروی های پاسدار و بسیجی و انتظامی به این مسائل است که اهمیت آنها را دو چندان میکند. از شیوه برخورد به دختران و زنان بازداشت شده که در یک مورد فردی از نیروهای انتظامی یکی از آنها را از سکو به پایین هل داد و موجب آسیب جسمانی به وی شد و عموما این ماموران بدون کسب اجازه از افراد بالاتر خود در مورد شیوه های برخورد، خواه در زمان دستگیری و خواه در بازداشت، چنین کارهایی را نمیکنند، تا کشتن یکی از فعالان محیط زیست- استاد جانباخته کاووس سید امامی - در زندان و سپس بدون دادگاه و قاضی و وکیل و پرونده ای، باران اتهامات تمامی بلندگوهای تبلیغاتی و قضایی حکومت در مورد جاسوس بودن وی و اعلام اینکه پس از نشان دادن اسناد و مدارک جاسوسی به وی، او خودکشی کرده است؛ و بالاخره  لشکر کشی  نیروهای سرکوب گر رژیم و حمله  وحشیانه به دراویشی که با عزمی جزم و جانانه خواستها و مبارزات خود را پیش میبردند و در این راه زمانی که حکومت کنونی آنها را در فشار قرار داد از درگیری شجاعانه با نیروهای پاسدار و بسیجی و لباس شخصی ترسی نداشتند. وحشیانه ترین برخورد به دراویش پیش و پس از بازداشت صورت گرفت و پس از آن موج جدید حملات به ویژه به آنها و زنان در تربیونهای تبلیغاتی بویژه نمازهای جمعه  و بوسیله مشتی از نمایندگان رهبری در نمازهای جمعه و دیگر تریبونها به شدت اوج گرفت.
آنچه که در این نوع شیوه های تبلیغی و عملی یکپارچه، از جاسوس خواندن فعال محیط زیست تا سرکوب خونین دراوایش و نیز نوع عملی سرکوب دختران وزنان حائز اهمیت است این است که این همه پس از رویدادهای دی ماه و مبارزات مردم در آن مدت صورت گرفته و میگیرد.  حکومت و بویژه جناح خامنه ای هم در پی سرکوب همین موارد(بجز مورد فعالان محیط زیست که اهمیت آن از جوانب دیگری است) کوچک - در قیاس با رویدادهای دی ماه- بود که به هر حال نشان از ترس از  گسترش  و همه گیر شدن آنها داشت، و هم با توجه به این که این موارد از نظر گستره و کمیت، قابل قیاس با اعتراضات دی ماه نبود،  فرصتی یافته بود که به نوعی به مردمی که اعتراضات دی ماه را به پیش برده بودند، زهر چشم بیشتری نشان دهد. در اینجا و طی یکی دو هفته، ما تمرکز مرتجع ترین و کریه ترین  نیروهای حکومت استبدادی مذهبی کنونی را می بینیم. نیروهایی  که به گونه ای عمیق احساس خطر کرده و به گرد یکدیگر حلقه میزنند و فشرده تر از پیش میشوند. بر این مبنا، میتوان گفت که نیروهای خواهان تغییر و تحول با گسترش خود و در برگیری لایه های بیشتری از مردم و کشیدن آنها به وسط میدان مبارزه، یک ارتجاع و ضد انقلاب متمرکز و فشرده علیه خود ایجاد میکنند.
البته روند مزبور، نمیتواند روند دیگری را که همواره وجود داشته، خنثی سازد؛ یعنی روند شدت یابی تقابل های درونی رژیم که در مورد آن پیش از این به دفعات صحبت کرده ایم. با توجه به این نکته، دو روند متضاد در میان هیئت حاکمه کنونی ایران عبارت است از یک سو شدت گرفتن تضاد ها در جناح های حاکم حکومت بویژه در میان دو جناح اصلی حاکمیت (جناح خامنه ای و عمله و اکره  وی و جناح روحانی باضافه اصلاح طلبانی که با وی همراهند) و از سوی دیگر، فشرده و متمرکز شدن بخش های مهمی از جناح خامنه ای که لبه تیز حملات مبارزات و شورش های اعتراضی دی ماه بیشتر متوجه جناح اوست. این دو روند در کنار یکدیگر وجود داشته یکدیگر را تقویت میکنند. از یکسو شدت یابی تضادها و تلاشی درون رژیم و از سوی دیگر یکدست و متمرکز شدن وفادارترین نیروهای ارتجاع، گردآمدن بیشتر آنها دور رهبری و آشکار شدن مرتجع ترین و سفاک ترین نیروها و نیز  سفت و سخت شدن آنها.
گسترش مبارزات صنفی کارگری و جنبش اعتراضی
در سوی جنبش خلق نیز ما دو روند متمایز میبینم . از یکسو ما شاهد گسترش مبارزات صنفی کارگران، بازنشسته ها، معلمین، مال باختگان، کشاورزان و ... هستیم. که در این میان گسترش مبارزات صنفی کارگران به وجه غیر قابل قیاسی با مبارزات صنفی دیگر گروه های اجتماعی در حال گسترش است. اگر در گذشته ما شاهد مبارزات صنفی کارگران در کارگاه ها و کارخانه های کوچک و در مناطقی نه چندان حساس بودیم، در دوران کنونی این مبارزه به شهرهای بزرگی همچون اراک و اهواز وکارخانه های فولاد سازی و نیز بخش های مختلف کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گسترش یافته است.
این مبارزات تماما صنفی و بیشتر آنها یا برای گرفتن حقوق های عقب افتاده است و یا در جهت مخالفت با خصوصی سازی. خصوصیت بارز این مبارزات، شیوه ی مسالمت آمیز آنهاست که تا آن حد پیش میرود که کارگران با دادن برخی شعارها به گونه ای وارونه (مرگ بر کارگر، درود بر غارتگر) به تمسخر نظام حامی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم میپردازند.
 نکته بسیار مهم در مورد این اعتراضات صنفی این است که تا کنون تلاش چشمگیری در جهت ایجاد تشکل های صنفی در میان کارگران حتی در مورد کارخانه های های بزرگی چون هپکو و آذر آب و یا فولاد سازیها مشاهده نشده است و این البته یک ایراد، یک نقص و یک کمبود بزرگ در مبارزات جاری کارگری است و خود نشانگر ضعیف بودن نیروهای پیشرو و بویژه چپ های پر ادعا در جنبش کارگری است.( 2) البته دستگیریها - برای نمونه کارگران فولاد اهواز- میتواند صرفا نشانه ای برای سرکوب کل مبارزه و اعتزاض نباشد، بلکه در عین حال سرکوب فعالیتهای کارگران پیشرو در جهت ساماندهی مبارزات کارگران و حتی تلاش برای ایجاد تشکل های صنفی نیز باشد.  
روند دیگر همانا بروز اعتراضات در شکل تظاهرتهای سیاسی خیابانی و شکل تهاجمی این اعتراضات است که در شرایط کنونی دچار افت نسبی شده است. نظام کنونی به هر دو این اعتراضات گرچه با شدت بیشتر و یا کمتر اما عموما به شکل سرکوبگرانه برخورد میکند. برای نمونه هم اعتراضات کارگران آذر آب اراک به درگیری کشید و هم  دستگیری های گسترده ای در مورد کارگران فولاد انجام شده است. دستگیری هایی که پیش از آن در مورد کارخانه های نیشکر هفت تپه و یا سندیکای شرکت واحد صورت گرفته بود.
تردید نیست که بین این دو روند روابط عمیق درونی وجود دارد. این دو روند میتواند در دو شکل مختلف تکامل یابد. از یکسو شکل اعتراضات مسالمت آمیز صنفی با توجه به وجود شرایط معینی که لازم دارد- بویژه عقب نشینی نکردن حکومت، میتواند دارای ابعاد سراسری گشته و به اعتصابات عمومی سیاسی تبدیل شود. شکل  تظاهرات و اعتراضات خیابانی نیز میتواند به شکل شورش های گسترده عمومی  و قیام های انقلابی منجر گردد. این دو شکل در شرایط مشخص کنونی با یکدیگر دارای وابستگی بوده و میتوانند به  یکدیگر تبدیل شوند. هر چقدر که گستره و شدت اعتراضات مسالمت آمیز صنفی بیشتر شود و طبقات و گروه های بیشتری از مردم را دربر گیرد، به همان میزان این امکان که در جوار آنها ما با شورشهای گسترده خیابانی مواجه شویم، بیشتر است. و هر چقدر این شورشها دارای دامنه و عمق بیشتری شوند به همان میزان اینکه  دامنه اعتراضات صنفی گسترده ترو عمیق تر شده و رویه های شدیدتری در پیش گرفته و خواستهای ریشه ای تری را مطرح سازند، بیشتر است.
البته در همین جا باید به این نکته اشاره کنیم که این دو شکل با شکل های اساسی مبارزه در دوران انقلاب 57 در ارتباط هستند و در دورانی دیگر و البته در تکامل آنها پدید میایند، اما اشکال مبارزه در ایران منحصر به این دو شکل نخواهد بود. همچنانکه در پی انقلاب 57 اشکال تازه ای از مبارزه (جنگ های منطقه ای، کوهستانی و شهری) پدید آمد، در شرایط معین و در صورت تقابل  دامنه دارتر و شدیدتر حکومت کنونی با اعتراضات، آنها در شرایط معین میتوانند به شکل یک جنگ  طولانی داخلی در آیند. این امر همچنین میتواند در صورتی رخ دهد که امپریالیستها به ایران حمله کرده و آن را مورد تهاجم قرار دهند. در چنین صورتی جنگ علیه ارتجاع در شکل جنگ  ضد امپریالیستی در میاید. شکلهای اخیر کاملا وابسته به شرایط مورد نیاز است و بدون وجود این شرایط این تبدیلات صورت نمیگیرند.    
هرمز دامان
نیمه نخست اسفند 96
یادداشتها
1-    در این دو حادثه عده ای از هموطنان عزیزمان جان خودشان را از دست دادند و ما در اینجا با خانواده ها و بازمانده های داغدیده و سوگوار این گرامی هموطنان زحمتکش اظهار همدردی میکنیم.
2-    به نظر میرسد که بجز دو سندیکای کارگری شرکت واحد و نیشکر هفت تپه، بقیه تشکلات کارگری، صرفا اسمی و تشکلاتی روی کاغذ هستند. این کمیته ها، اتحادیه ها و سندیکاها جورواجور و با نام های گوناگونند، اما هیچ نفوذی در میان طبقه ندارند.
3-    در مورد این اعتراضات صنفی بد نیست اشاره کنیم که جناب تاج زاده مدتی پیش در یکی از ده ها سخنرانی های که پس از حوادث دی ماه انجام داده به این نکته اشاره میکند که یکی از مشکلات اعتراضات خیابانی دی ماه، نداشتن رهبری معین برای صحبت و مذاکره دولت با آنها  است. تاج زاده دنبال سازمانهای مشخصی در راس جنبش دی ماه برای مذاکره با آنها میگردد. اما تاج زاده نمیخواهد و نمیتواند ببیند که دهها اعتراض ساده صنفی که ما به بخشی از آنها در بالا اشاره کردیم، وجود دارد که دولت نخواسته با آنها مذاکره کند و حتی قدم بدرد بخوری در رفع مشکلات آنها بردارد. در واقع علت این که این گونه اعتراضات صنفی و حقوقی روز بروز بیشتر میشود، این است که نه تنها هیچ مقام اجرایی توجهی جدی به خواستهای کارگران، معلمین، بازنشسته ها، مال باختگان و دیگر گروه های اجتماعی نداشته است، بلکه بدتر، همواره خودش با برنامه های اقتصادی خویش و بویژه با خصوصی سازی ها، یکی از آتش بیاران اصلی معرکه بوده است. چنانچه تاج زاده و دولت مورد پشتیبانی وی میخواست با سازمانهای رهبری کننده جنبش اعتراضی دی ماه مذاکره کند، بهتر بود نخست اینکار را با رهبران همین اعتراضات ساده صنفی انجام میداد.




     







۱۳۹۶ اسفند ۹, چهارشنبه

وجود «طبقات دیگر» در مبارزه کنونی درباره سخنرانی ابراهیم علیزاده در کنگره حزب کمونیست ایران





 وجود «طبقات دیگر» در مبارزه کنونی

 درباره سخنرانی ابراهیم علیزاده در کنگره حزب کمونیست ایران

بنظر میرسد که واقعیات مبارزه طبقاتی جاری همچنان که میتواند چشم های برخی ها را بر روی واقعیات ببندد و به پرت و پلا گفتن های ذهنی گرایانه ی بیشتری وادار کند، در مقابل چشمهای برخی را نیز باز سازد تا حداقل برخی واقعیات را درست ببینند و نکات درستی را در مورد آن بر زبان آورند؛ صرف نظر از اینکه بتوانند مواضع درستی در قبال آن واقعیات اتخاذ کنند یا نکنند.
 تشخیص درست دوستان انقلاب از دشمنان آن در هر مرحله، یک اصل اساسی و بنا به مائو«دارای اهمیت درجه اول»(تحلیل طبقات جامعه چین) برای هر انقلاب است و چنانچه این امر بدرستی تشخیص داده نشود، اینکه عاقبت جنبشی به شکست بینجامد و یا پیروزی کاملی بدست نیاورد، امری تردید ناپذیر است.
اصل اساسی دیگر در این مورد این است که طبقه کارگر باید تا آنجا که میتواند دایره دوستان خود را گسترده سازد و تا آنجا که میتواند دایره دشمنان خود را کوچک سازد.هر نیرویی را که میتواند به انقلاب یاری رساند( حتی جزیی، فرعی و یا کم اهمیت) در خدمت اهداف انقلاب بسیج کرده و هدایت کند و هر نیرویی  را در میان دشمنان(بازحتی جزیی، فرعی، کم اهمیت) که میتواند خنثی و بی طرف و یا منفعل سازد؛ و تمامی نیروهایی را- از هر دسته و سلک - که در هر مرحله انقلاب(دموکراتیک و سوسیالیستی) و یا در هر مرحله معین از یک انقلاب، میتوان با آنها وارد اتحادهای دراز مدت و کوتاه مدت شد، دریابد و برنامه های استراتژیک و تاکتیکی خود را بر مبنای این اصل و شروط آن تنظیم سازد.
یکی از این واقعیات  مبارزات طبقاتی جاری، وجود طبقات دیگری غیر از طبقه کارگر در مبارزه علیه حکومت های استبدادی سلطنتی پهلوی و استبداد دینی آخوندهای حاکم است. در تاریخ جنبش کمونیستی در مورد این مسئله ناروشنی بسیار بوده و چپ و راست زدنهای فراوان به چشم میخورد.مهمترین دیدگاههایی را که مورد تحلیل طبقات، در این جنبش وجود داشته و دارد، به گونه ای فشرده و با چشم پوشی از برخی زوائد، طیف های بینابینی و نیز گروههای رویزیونیستی به این دلیل که اینها عموما هیچگونه پرنسیپ پابرجایی در مورد تحلیل طبقات در هر مرحله از انقلاب ندارند، میتوان این چنین دسته بندی کرد:
 دیدگاه ترتسکیستی: تنها دو طبقه ی اجتماعی کارگران و سرمایه داران را دیده و می بیند. این بینش، سرمایه داران را نیز کل یکپارچه ای می انگارد که در یکسو قرار دارند و در سوی مقابلشان کارگران را قرار میدهد.
 دیدگاه مارکسیست - لنینیستی: طبقات درگیر با حکومت را از یکسو طبقه کارگر و خرده بورژوازی(گاه صرفا شهری و گاه شهری و روستایی) می بیند و در سوی مقابل سرمایه داران وابسته (و گاه تنها سرمایه داران و بدون توجه به وابستگی به امپریالیسم) را قرار میدهد.
 دیدگاه مائوئیستی: طبقات کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری را در یکسو و بورژوازی حاکم را در سوی دیگر می بیند و اینها را در صف خلق قرار داده و دشمنان را نیز بورژوازی بوروکرات - کمپرادورها می بیند(در حال حاضر در  چهره و رنگ دینی و مذهبی) که به همراه لایه هایی از مالکین زمین خوار حکومت را دردست خود گرفته و از سوی امپریالیستها  و در مقابل خلق همواره مورد پشتیبانی قرا گرفته اند. درعین حال دسته آخر لایه هایی از اقشار بورژوازی ملی را تشخیص میدهد که بسته به اوضاع و احوال انقلاب میتواند در صف خلق قرار گیرد و یا در صف دشمنان خلق و یا منفعل باشد.(1)
  حزب کمونیست ایران( کومله سابق) یکی از احزاب چپ ایران است. این حزب، پیش از انقلاب عمدتا بوسیله رفیق کاک فواد سلطانی رهبری میشد و در مورد طبقات موجود در انقلاب دارای مواضعی مارکسیستی - لنینستی- مائوئیستی بود. در طول سالهای منتج به سال 60 تحت تاثیر جریان ترتسکیستی منصور حکمت و گروه او موسوم به مبارزان کمونیست(سهند ) قرار گرفت و مواضع خود را 180 درجه تغییر داد و به تنها دو طبقه کارگر و سرمایه دار حتی در کردستان باور آورد و تا جنگ با حزب دموکرات که آن را نماینده بورژوازی و صرفا در جهت مقابل خود ارزیابی میکرد، پیش رفت. در دهه 60 و پس از خیانتهای منصور حکمت و دارو دسته اش به این حزب و برپایی تشکلی به نام «حزب کمونیست کارگری»، گرچه این حزب تا حدودی مستقل از ترتسکیستهای کمونیست کارگری بود، اما کمابیش بر همان نظرات پیشین خود پافشاری کرده و نیز از جوانب دیگری به راست روی و نوعی سوسیال دمکراسی متمایل گشت. اکنون نیز این حزب از نظر تئوریک- سیاسی، با توجه به اینکه تمایلات و گرایشات ناسازگاری در آن وجود دارد، وضع بسامانی ندارد و از یک سو برخی از خطوط درون این تشکیلات آنرا به سوی اتحادهای موقتی با جریانهای ترتسکیستی رانده اند و از سوی دیگر، گرایشات دیگر به سوی نوعی سوسیال دمکراتیسم، که عاقبتش از دست دادن استقلال حزبی و دگردیسی یافتن و یا حل شدن در جریانات بورژوازی ایران و کردستان خواهد بود.
 آنچه اینجا برای ما اهمیت دارد نظرات ابراهیم علیزاده درباره وجود طبقات دیگری جز طبقه کارگر در مبارزات جاری است که بتازگی در سخنرانی خود در جلسه پایانی کنفرانس سالانه حزب کمونیست ایران درباره آن صحبت کرده است. این مسئله که رهبر حزبی که تقریبا نزدیک به 36 سال زیر نفوذ ترتسکیسم بوده است، نظراتی را ارائه میدهد که هم کیشی ای با ترتسکیسم رایج حکمتی ندارد و حتی در مقابل آن است، برای ما بسیار جالب است. ارائه چنین نظراتی ثابت میکند که حتی جریانهای زیر نفوذ ترتسکیسم و یا زیر تاثیر سوسیال دمکراتیسم، چگونه برای پذیرش وجود طبقات دیگر در جامعه جا باز میکنند. طبقاتی که علیرغم بورژوا بودن، از نظر آنها دشمنان اصلی مرحله کنونی مبارزه نیستند.(2)
روشن است که تنها پذیرش واقعیات وجود طبقات دیگر به خودی خود دردی را دوا نمیکند، بلکه مهمتر از آن تعیین مرحله انقلاب و نیز شیوه برخورد طبقه کارگر به آن طبقات در هر مرحله معین است. گرچه این نکات نه به گونه ای صریح و روشن، بلکه به گونه هایی حاشیه ای و نا روشن در سخنرانی علیزاده وجود دارد که ما به آنها اشاره خواهیم کرد، اما آنچه بطور عمده مورد توجه ماست، امر وجود طبقات دیگر در مبارزه جاری است و در وقت خود به نظرات این جریانات در مورد مرحله انقلاب و شیوه های برخورد این جریانات به این طبقات نیز خواهیم پرداخت.
 اینک به مرور مهمترین فرازهای سخنان علیزاده میپردازیم:
بورژوازی لیبرال
ابراهیم علیزاده در بخشی زیر نام اپوزیسیون  و پس از ابراز نظرش درباره سلطنت طلبان و بویژه مجاهدین چنین میگوید:
«اما در یک نگاه کلی به آرایش سیاسی دو طیف چپ و راست جامعه می توان تصور کرد که چه نیروهائی در صحنه سیاسی آینده ایران در کنار هم ظاهر خواهندشد. یک طیف لیبرال های ایران هستند، آنهائی که مطالبه ای بر علیه مناسبات مالکانه موجود ندارند، اما خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هم هستند. این طیف از لیبرال ها را می شود شناسایی کرد. وقتی می گویم طیف، منظور من این است که طیف های مختلف، گرایش های مختلف، با افکار مختلف، با برنامه های متفاوت و با رهبری شناخته شده متفاوت. منظورم یک طیف است، نه یک سازمان معین. در مقابل یا در کنار این طیف، چپ قرار دارد[که] همراه و در کنار هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه می کنند.»(سخنرانی ابراهیم علیزاده در  جلسه اختتامیه کنفرانس سالانه تشکیلات حزب کمونیست ایران در آلمان در تاریخ 20 و 21 ژوئیه 2018، تمامی بازگفت های ما در این مقاله از همین سخنرانی است. علامت داخل قلاب، جمله داخل پرانتز و تاکیدها از ماست).
 مفهوم لیبرالها در واژه شناسی «چپ» (و بعضا ترتسکیستی) ایران مفهومی تازه نیست. آنچه در اینجا تازه و جالب است اولا گستره ای است که علیزاده به لیبرالها میدهد و از آنها به عنوان یک طیف با«گرایشهای گوناگون، با افکار مختلف و با برنامه های متفاوت و با رهبری شناخته شده» نام میبرد و از سوی دیگر اشاره وی به این نکته است که این ها در«مقابل» و در «کنار چپ» قرار دارند و «همراه و در کنار هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه میکنند».
به  این ترتیب ابراهیم علیزاده آمادگی حزب خود را جدای از «تقابل» با لیبرالها، برای «در کنار» و «همراه» آنها قرار گرفتن در مبارزه  کردن علیه جمهوری اسلامی، اعلام میکند. (3)
علیزاده روشن نمیکند که این لیبرالها کدام طبقه اقتصادی - اجتماعی هستند و چه خواستهایی دارند. او تنها به این نکات به شکل منفی اشاره میکند. وی میگوید که لیبرالها
«مطالبه ای بر علیه مناسبات مالکانه موجود ندارند، اما خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، هم هستند».
نیرویی که مطالبه ای بر علیه مناسبات مالکانه موجود نداشته باشد یا بورژوازی است و یا خرده بورژوازی.(4) اما ما کمتر دیده ایم که گروه های چپ، خرده بورژوازی را لیبرال بدانند. بنابراین گمان قوی تر میتوان بورژوازی باشد. اگر چنین باشد این کدام بورژوازی است که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است؟ این بورژوازی در جامعه ایران عمدتا میتواند بورژوازی ملی باشد.
میگوییم عمدتا، زیرا در شرایط خاصی بین  گروههای رقیب بورژوا - کمپرادور نیز تضادهایی پدید میاید و دسته ای خواهان سرنگونی دسته دیگر- خواه وابسته به یک بلوک امپریالیستی باشند و خواه وابسته به دو بلوک متضاد- میشوند. در وضع فعلی، بورژوازی بوروکرات- کمپرادور سابق نیز مایل به سرنگونی جمهوری اسلامی است. در واقع  در شرایط خاص ایران دو نوع بورژوا- کمپرادور وجود دارد. یکی بورژوا - کمپرادورهای سابق که سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم غرب هستند  و دیگری بورژوا- کمپرادور های کنونی که از نظر اقتصادی عمدتا به امپریالیستهای غربی وابسته اند، اما از نظر سیاسی دارای درجاتی از استقلال هستند و در این زمینه تضادهایی ارتجاعی با امپریالیستها دارند.
علیزاده بالاتر، در مورد بورژوازی بوروکرات – کمپرادور سابق چنین گفته بود: «سازمان مجاهدن خلق ایران یا سلطنت طلبان تنها با اتکا به قدرت مالی و امکانات مادی که داشتند توانستند وانمود کنند که گویا در این حرکت ها نقش و سهمی داشتند وگرنه، نه از لحاظ تعیین شعارها و نه از لحاظ ترکیب شرکت کنندگان، خیزش دیماه نه ربطی به سلطنت طلبان داشت و نه به مجاهدین خلق. قابل تصور نیست مردمی که برای نان، کار و آزادی به خیابان ها آمده باشند، خواهان بازگشت رژیم پادشاهی بشوند»(تاکیدها از ماست)
به این ترتیب، علیزاده سلطنت طلبان و وابستگان به رژیم پادشاهی را(یعنی از نظر ما بورژوا- کمپرادورها ی سابق) و البته بی آنکه روشن کند که ماهیت طبقاتی اینها چیست، بیرون میگذارد و بنابراین میماند بورژوازی ملی!
لازم به ذکر است که علیزاده این دو نوع نیرو را یکی نمیداند و آنها را از یکدیگر جدا میکند؛ بنابراین لازم است از نظر کیفی خصوصیات متمایزی را برای آنها قائل شود. اینکه علیزاده نیرویی را بنام بورژوازی «بوروکرات - کمپرادور» و یا «ملی» به رسمیت بشناسد و یا نشناسد از نظر ما عجالتا اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که ویژگیهای آنها را چگونه شرح میدهد.
 علیزاده در مورد در مقابل قرار گرفتن این نیروها «مقابل» طبقه کارگر چنین میگوید:
«برنامه احتماعی اینها و شعار هایشان بتدریج در درون جنبش برای سرنگونی رژیم، در آینده ای نه چندان دور، اینها در مقابل هم قرار خواهند گرفت و مردم را در موقعیت انتخاب قرار خواهند داد.»
البته علیزاده اشاره نمیکند که این برنامه اجتماعی چیست و این شعارها کدامست، اما اشاره علیزاده به اینکه این دو نیرو در آینده ای نه چندان دور، در«مقابل» هم قرار خواهند گرفت، اشاره به این نکته است که اکنون در مقابل هم نیستند،(یا تقابل آنها محسوس و یا درجه نخست اهمیت قرار ندارد) و از این نکته که اکنون مقابل هم نیستند، میتوان این گونه نتیجه گیری کرد که اکنون «در کنار» و«همراه »هم علیه جمهوری اسلامی هستند.
سپس علیزاده در مورد توان و نقطه قوت این طیف ها چنین میگوید:
«نقطه قوت طیف لیبرال عبارت است از پشتیبانی بین المللی دولت ها به گونه ای که در هر شرایطی دولت ها اینها را لانسه می کنند و نهایتا پشتیبانی می کنند. ارگانها تبلیغاتی هایشان را در خدمت به آنها بکار خواهند انداخت، شما به این تلویزیون هایشان نگاه کنید می بینید نود در صد تبلیغات و ماحصل آن کمک به تقویت این جناح است، این امکان را دارند و طبعا در مورد امکانات مالی، تدارکاتی، تبلیغاتی همه این ها را به نفع آنها بکار خواهند انداخت. این نقطه قوت اینها است»
 این سخنان علیزاده در کل درست است. تنها چند تصحیح نیاز دارد. یکم اینکه این دولتهایی که از لیبرالها پشتیبانی میکنند، دولتهای امپریالیستی هستند(مانند دولتهای آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه و...) که  امکانات مالی و تریبون هایی در اختیار آنها قرار میدهند. اما این امر که دولتهای امپریالیستی از لیبرالها پشتیبانی میکنند، موجب این نگشته بود که علیزاده آنها را از سلطنت طلبان که مزدور و نوکرهمین دولتهای امپریالیستی هستند، جدا نکند. علیزاده اینها را بدرستی متمایز میکند. روشن است که پشتیبانی ای که امپریالیستها از لیبرال ها میکنند و تریبون هایی که در اختیار آنها میگذارند به هیچوجه به آن اندازه نیست که از سلطنت طلبان میکنند. ضمن آنکه بالاتر علیزاده در مورد سلطنت طلبان گفته بود که:
« ...سلطنت طلبان تنها با اتکا به قدرت مالی و امکانات مادی که داشتند توانستند وانمود کنند که گویا در این حرکت ها نقش و سهمی داشتند.» و ما میدانیم که این «قدرت مالی» و «امکانات مالی»بخشا از وابستگی این نیروها به امپریالیستها بدست میاید. اما در مورد لیبرالها اشاره او عمدتا به امکانات بوق های تبلیغاتی امپریالیستها همچون بی بی سی و صدای آمریکا و دیگر جارچیان آلمانی و فرانسوی است، و بهر حال تمایزی در این خصوص قائل است. در صورتی که چنین تمایزی موجود نبود، آنگاه لیبرالها با سلطنت طلبان یکی و یا در یک دسته بودند و نیازی نبود که علیزاده آنها را از یکدیگر جدا کند و قرار بگذارد که« در کنار و همراه آنها» علیه جمهوری اسلامی مبارزه کند.(5)
نکته دوم این است که این بورژوازی لیبرال همانگونه که در ادبیات خط سه و مائوئیستی بارها و بارها به آن اشاره شده، گرچه نوکر و مزدور امپریالیسم نیست، اما با هزار بند به امپریالیسم وصل میباشد؛ از این رو، روشن است که چرا امپریالیستها در صورتی که نتوانند از مزدورانی وابسته به خود که در آب نمک خوابانده اند، بهره ای ببرند، ترجیح خواهند داد که از جناح هایی از این بورژوازی لیبرال برای پیشبرد مقاصد خود در مقابل نیروهای چپ و دمکرات استفاده کنند. امپریالیستها زمانی که مجبور باشند که بین نیروهای چپ و دمکرات از یک سو و بورژوازی لیبرال یکی را انتخاب کنند و یا به قدرت یکی از این دو نیرو تن بدهند، طبعا بورژوازی ملی و لیبرال را انتخاب خواهند کرد.
طبقات ناراضی در ایران که از کمونیسم دل خوشی ندارند!
علیزاده در ادامه میگوید:
«به اضافه، در خود جامعه ایران هم طبقات ناراضی وجود دارند که دل خوشی از سوسیالیسم یا کمونیزم یا قدرت گیری نیرو های چپ را ندارند و در عین حال نیروی واقعی اجتماعی هم هستند آنهم در سطح میلیونی، این طوری نیست که تعداد آنها هم کم باشد خوب اینها هم پشت این جریان می روند بنا بر این ما با یک جریان اجتماعی نسبتآ نیرومند روبرو هستیم که در داخل کشور پایگاه دارد و از پشتیبانی در خارج هم برخوردار است و امکانات وسیعی هم در اختیار دارد.»
 اینها نکات تازه ای در دیدگاههای حزب کمونیست ایران به شمار میرود. این دیدگاهها صد و هشتاد درجه با دیدگاههای حکمتی و ترتسکیستی پیشین این حزب در تضاد قرار دارد. (گرچه خود حکمتی ها هم به مرور مواضعشان را تغییر داده و همانگونه که نگارنده در نقد نظرات حمید تقوایی نشان دادم از مدتها پیش مفهوم «مردم» را به جای کارگر نشانده و یا بیشتر از سابق بجای آن بکار میبرند). توجه کنیم علیزاده به چه نکاتی اشاره میکند:
نکته نخست اشاره به این است که در جامعه ایران غیر از طبقه کارگر، «طبقات ناراضی» دیگری آن هم در سطح میلیونی  وجود دارند. اما در این صورت این پرسش پیش میآید که این طبقات ناراضی که در سطح میلیونی هستند، کدام طبقات هستند؟ چنانچه منظور علیزاده طبقه کارگر نبوده و خود طبقه بورژوازی لیبرال هم نباشد، آنوقت تنها یک طبقه میتواند وجود داشته باشد که در سطح میلیونی باشد و آن هم خرده بورژوازی (شهری و روستایی) یا بنا به ادبیات مغشوش و درهم کننده «شبه چپ» ایران «طبقه متوسط» است. در صورتی که این استنتاج درست باشد آنگاه تا اینجا علیزاده بر وجود دو طبقه انگشت گذاشته است: 1- بورژوازی لیبرال و 2- خرده بورژوازی. علیزاده این ترکیب را یک «جریان اجتماعی نسبتا نیرومند» میداند.
 نکته دوم اشاره علیزاده به این مسئله است که  این طبقه از کمونیسم هم دل خوشی ندارند. این نکته بخودی خود و در شرایط کنونی وضعیت چپ در سطح جهانی و در سطح ایران درست است، اما نمیتوان آن را به هر زمان و مکان و شرایطی تعمیم داد.
در این جا این گمان بوجود میاید که علیزاده تصور روشنی از توانایی رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست واقعی اش ندارد. در کشوری مانند روسیه، حزب کمونیست(بلشویک) پس از رشد ابتدایی خود میان طبقه کارگر، میتوانست در هر مرحله معین، تمامی طبقاتی را که  میشد پیرامون طبقه کارگر و زیر پرچم این طبقه گرد آورد، گردآورد و رهبری کرد. این امر بویژه شامل دهقانان و خرده بورژوازی شهری میگردید. در چین، حزب کمونیست این کشور، در مرحله انقلاب دموکراتیک، توانست تمامی طبقات خلقی و حتی بورژوازی ملی را زیر رهبری طبقه کارگر هماهنگ کند و در مرحله انقلاب سوسیالیستی، بخش هایی از این طبقات را با برنامه های نوسازی ایدئولوژیک - سیاسی موافق سوسیالیسم و کمونیسم نماید. اما علیزاده از پیش چهره یک بازنده و شکست خورده را بخود  میگیرد. از نظر علیزاده، این طبقات ناراضی را نمیتوان بزیر رهبری طبقه کارگر در مبارزه برای سرنگونی حکومت کنونی، و در مرحله بعدی، بخش های مهمی از آنها را زیر  پرچم سوسیالیسم و کمونیسم بسیج کرد!؟ چرا؟ زیرا دل خوشی از کمونیسم ندارند! این نکته ای است که تنها میتوان از کسانی شنید که باوری واقعی به تئوری انقلابی مارکسیسم و قدرت اعجاز برانگیز طبقه کارگر در انقلابات دموکراتیک و سوسیالیستی ندارند.
تردیدی نیست که هر طبقه اجتماعی به سازمان و یا حزبی تکیه میکند که آنرا بیانگر خواستهای خود میبیند. اما چنانچه حزب کمونیستی تمام عیار در ایران پا بگیرد و تمامی نیروهای زحمتکش شهر و روستا را به گرد طبقه کارگر بسیج کند و در راه مقاصد  طبقه کارگر و تمامی مردم سیاست های درست در پیش بگذارد که از جمله منافع آن طبقات غیر کارگر، اما مردمی را در هر مرحله نیز دربر گیرد، و در راه تحقق عملی آنها بکوشد و جانفشانی کند، آنگاه احزابی که براستی بر منافع واقعی طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی استوارند، سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی طبقه کارگر را تایید کرده و رهبری طبقه کارگر و حزب وی را خواهند پذیرفت.
باید به این حکم صائب و قدرتمند مارکسیستی توجه داشت که تا هنگامی که طبقه کارگر تمامی طبقات زیر استثمار و ستم را آزاد نکرده، نمیتواند خود را رها و آزاد سازد. این حکم  در شکل مثبت خود به این صورت در میاید که طبقه کارگر بواسطه شرایط ویژه خود درون نظام اقتصادی سرمایه داری بوروکرات - کمپرادوری  زیر سلطه و با توجه به شرایط ویژه انقلابات دموکراتیک نوین که جزیی از انقلابات سوسیالیستی هستند، میتواند رهبر تمامی طبقات خلقی شود و آنها را برای امر جمهوری دموکراتیک و سپس سوسیالیسم و کمونیسم بسیج کند. جبهه متحد خلق چین، خواه هنگام جنگ داخلی، خواه هنگام نبرد با ژاپن امپریالیستی و خواه باز در جنگ داخلی با گومیندان، تجلی بارز یک سیاست درست و انقلابی بود. طبقه کارگر در راس آن قرار داشت و تمامی احزاب دموکراتیک چین و همچنین بخشهای مهمی از بورژوازی ملی رهبری آن را بر انقلاب دموکراتیک پذیرفته بودند.
کردستان
وی در بخش دیگری از سخنان خود که درباره کومله (شاخه کردستان این حزب) است، نکات اساسی نظر خود را به کردستان تعمیم میدهد. از نظر وی در کردستان:
«توازن طبقاتی از لحاظ آماری به نفع طبقه کارگر نیست. در عین حال طبقه کارگر در کارگاه ها و مراکز کوچک کارگری پراکنده است و اینکه در این جامعه هنوز سازمان های مستقل کارگری که حالا زیر یک سقف کارخانه متحد نیستند حداقل بتوانند در تشکل هایی دور هم متحد باشند، بوجود نیامده اند. همه آن فشارهایی که دیکتاتوری و سرکوب در سطح ایران اعمال کرده، در سطح کردستان هم بر سر طبقه کارگر فرود آمده است. بنابراین ما در کردستان یک جامعه تافته جدا بافته ای نداریم از بقیه ایران، همه اون نقطه ضعف ها و نقطه قوت ها که در سطح سراسری از آن صحبت می کنیم این ها در این جا هم هم وجود دارند...»( تمامی تاکیدها از ماست)
اشاره به این مسئله که  در کردستان «توازن طبقاتی از لحاظ آماری به نفع طبقه کارگر نیست» اشاره به این نکته است که توازن طبقاتی به نفع طبقات دیگر است. اما علیزاده به جای تحلیل طبقاتی جامعه کردستان و اینکه این طبقات دیگری که امکان توازن طبقاتی به نفع طبقه کارگر را نمیدهند، کدام  طبقه یا طبقات هستند، و همچنین وزن و جایگاه هر طبقه در اقتصاد آن خطه، و اساسا این چه نوع اقتصادی است که این وضع را بوجود آورده، به این نوع کلی گویی ها بسنده میکند. از سوی دیگر، اشاره به اینکه «طبقه کارگر در کارگاه ها و مراکز کوچک کارگری پراکنده است» ویا «سازمان های مستقل کارگری بوجود نیامده اند» میتواند زمینه ای باشد برای برخی نتیجه گیریها در بخش بعدی سخنان وی که پایین تر به آن اشاره خواهیم کرد.
وی پس از بیان برخی خصوصیات مثبت کردستان همچون سنت های پیشرو،  سابقه مقاومت ۴۰ ساله، اینکه «کردستان جامعه ای تحزب یافته است و احزاب سیاسی در آن پایگاه های مهمی دارند» و بویژه اهمیت کمونیستها در آن خطه، چنین ادامه میدهد:
«اما با وجود این، اولآ نباید دچار این تصور شد این که گویا مقدرات جامعه کردستان به تصمیم کمونیست ها گره خورده است، اینکه کمونیست ها چه تصمیمی بگیرند حتمآ جامعه همانطوری خواهد شد، این اساسآ علمی نیست، این عینی نیست، عملی هم نیست به خاطر اینکه کمونیست ها منافع طبقاتی متفاوتی را نمایندگی می کنند و این منافع طبقاتی در سیاست و در زندگی واقعی منعکس است.»
این نکات مبهم هستند و جا برای اشکال گوناگونی از تفسیر باز میگذارند. مهمترین نکته ای را که میتوان با توجه به نکات پیشین ( به نفع طبقه کارگر نبودن توازن طبقاتی، وضع پراکنده  و بدون تشکل طبقه کارگر که در بالابه آن اشاره کردیم) و پس از این قطعه استنتاج کرد این است که چنانچه  فکر کنیم که مرحله انقلاب در کردستان سوسیالیستی است، این نه «علمی» است، نه «عینی» و نه «عملی». علیزاده در بخش بعدی سخنان خود این گمان را قوی تر میکند:
«این واقعیت به ما می گوید که اگر می خواهیم که جنبش کردستان قدرتمندانه در مقابل رژیم جمهوری اسلامی قرار بگیرد و دولت مرکزی واقعآ احساس کند که نیروی عظیمی را در مقابل خودش دارد و مردم معترض ایران ببینند که نیروی قدرتمند و موثری پشتیبان آنهاست، باید کارویژه ای هم انجام بدهیم. اینجا است که ما بحث های زیادی داریم راجع به اینکه سعی کنیم راه هایی را پیدا کنیم که جامعه کردستان با نیروی بیشتری در مقابل رژیم مرکزی قد علم کنند. بحث همکاری با نیروهای دیگر که طیفی از لیبرالها و ناسیونالیست کُرد هستند و همینطور طیفی از نیرو های چپ، از اینجا ناشی میشود. جواب به یک ضرورت است که این یک ویژه گی است.»(تاکید از ماست)
به این ترتیب علیزاده در کردستان  برای  داشتن نیروی بیشتر در مبارزه علیه حکومت مرکزی خواهان همکاری با «نیروهای دیگر که طیفی از لیبرالها و ناسیونالیست کرد»(و همینطور نیروهای چپ)هستند، میشود و آن را«ضرورت» میداند. و باز بدون آنکه یک تحلیل طبقاتی ارائه دهد و بگوید این «لیبرالها و ناسیونالیست های کرد» نمایندگان سیاسی کدام طبقات در اقتصاد کردستان هستند!؟ و معنای این «ضرورت» که به نوعی به ناکافی بودن نیروهای طبقه کارگر در مرحله کنونی دلالت دارد، چیست؟
 با توجه به پیش زمینه های نظری در این حزب، تنها نکته ای که عجالتا میتوان استنتاج کرد  این است که با وجود بورژوازی لیبرال و ناسیونالیست ها مرحله کنونی انقلاب نمیتواند سوسیالیستی باشد. 

هرمز دامان
بهمن96
یادداشتها
1-   این مسئله که در دوران کنونی، امپریالیستها با حکومت آخوندها در تضاد قرار داشته و برنامه هایی برای محدود کردن ماجراجویی های آنها و قرار دادن آنها در کنترل  خود تنظیم میکنند، به هیچوجه این مسئله را کمرنگ نمیکند که تا آنجا که توانسته و میتوانند این نوع حکومتها را در مقابل  مبارزات خلق پشتیبانی کرده و میکنند. پشتیبانی کنونی آنها از مبارزات مردم نیز کاملا تاکتیکی است و به امید بازگشت سلطنت طلبان به قدرت  و یا اجرای دیگر نقشه های امپریالیستی صورت میگیرد.
2-    آنچه که وجه عمده پذیرش کنونی طبقات دیگر را در بین برخی جریانها تشکیل میدهد، گرایشی راستی است که در برخورد به این طبقات، بویژه بورژوازی لیبرال زیر عنوان «بورژوازی صنعتی مولد» رخ می نماید. زمینه های این امر، سالها پیش بوسیله ایرج آذرین یکی از ترتسکیستهای قهار بوجود آمد. از حدود چهار الی پنج سال پیش هم توده ای - اکثریتی ها، بحث در مورد وجود بورژوازی ملی را با واسطه شخصی به نام حمید آصفی(که گویا از خودشان نبوده و از جریانات ملی است!) رو آوردند و مقالات متعددی از وی، در یکی از سایت های وابسته به خود درج کردند. ترتسکیستها  نیز که بخشا نگاهشان به توده ای- اکثریتی هاست و علیرغم خطوط ظاهر 180 درجه مخالف یکدیگر، بواسطه یگانی بنیادی نظرات اساسی رویزیونیستی، آنها را بیش از بقیه قبول دارند، شیوه برخوردی متفاوت با گذشته درمورد این مسئله در پیش گرفتند و بوسیله افرادی درون خود حزب کمونیست کارگری، به این مسائل گوشه چشم نشان دادند.  نگارنده در مقاله دیگری به این نظرات اخیر در حزب کمونیست کارگری پرداخته ام. (نگاه کنید به هرمز دامان، اسطوره شناسان اقتصاد ایران، بخش 15)
3-   علیزاده  تا حدودی- گرچه نه خیلی روشن- دو جنبه تاکتیک طبقه کارگر در مورد این بورژوازی لیبرال را بیان میکند. یک جنبه «مقابله» است و جنبه دیگر« در کنار و همراه هم بودن» در مبارزه برای سرنگونی حکومت اسلامی. مثلا وی در مورد جنبه مبارزه معتقد است که« این کاری است که چپ بایستی انجام بدهد یعنی اون طیف چپ بایستی بتواند مردم را متقاعد کند به اینکه تحول انقلابی در شرایط زیست مردم تنها در صورتی ممکن است که یک جریان چپ و به آن معنا که ما می گوییم، سوسیالیست( اصطلاحات سوسیال دمکراتیک!؟) در رأس جنبش قرار بگیرد.این یک کشمکش اجتماعی است، این فقط یک کار ترویجی نیست، این یک کار فقط برنامه ریزی نیست، این مبارزه اجتماعی است که سنگر به سنگر، خونه به خونه، کارگاه به کارگاه، دانشکده به دانشکده و در همه سطوح جامعه باید جریان یابد». (همانجا، تاکیدها و عبارت داخل پرانتز از ماست)این سخنان را میتوان این گونه تفسیر کرد که هنگامی که طبقه کارگر به همراه بورژوازی لیبرال برای سرنگونی جمهوری اسلامی قرار میگیرد، «همراهی» و «در کنار هم بودن» در مقابله با دشمن مشترک، به همراه«مبارزه» کردن با یکدیگر برای رهبری و در باره محتوی، شیوه ها و اشکال مبارزه با این دشمن مشترک و نیز برخی تقابلهای دیگر درون جبهه مشترک، هر دو وجود دارند، و این گونه نیست که زمانی که این دو نیرو، در جبهه ای واحد، درکنار هم و برای هدفی واحد مبارزه میکنند، دیگر مبارزه  با یکدیگر برای رهبری و در مسیر دستیابی به هدف موقوف و تعطیل گردد. از این دیدگاه نباید دو قطب «وحدت و مبارزه» را از یکدیگر جدا کرده و هر کدام را به دورانی موکول کرد، گرچه در هر دوران یا مرحله یکی از این دو عمده است.
4-   ما درست میدانیم که بگوییم علیه نفس مالکیت خصوصی و نه «علیه مناسبات مالکانه موجود». زیرا هم بورژوازی لیبرال و هم خرده بورژوازی علیه مناسبات مالکانه موجود که بوروکرات-  کمپرادوری و وابسته به امپریالیسم است و به آنها ستم روا میدارد، ادعا و اعتراض دارند.
5-    مگر اینکه علیزاده اساسا تمایزی بین این دو نیرو قائل نباشد. این امر البته از جانب حزب کمونیست کارگری  و دارودسته حکمتیستها  غریب نخواهد بود؛ زیرا اینها از مدتها پیش با سلطنت طلبان وارد ضد و بند شده و کلی مراودات و همکاری داشتند. اما با توجه به اشارات بعدی علیزاده در مورد اتحاد با لیبرالها و ناسیونالیستها در کردستان روشن است که در نظر وی این تمایز وجود دارد.