۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14) (بخش اول) نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14)
(بخش اول)
نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

حکمت جدای از صاحبان سرمایه و یا منبع وسائل تولید، به بازار فروش و نوع محصولات مصرفی نیز اشاره میکند. اینک به این دو میپردازیم.
بازار فروش
حکمت در مورد بازار فروش چنین مینویسد:
«ج) بازار فروش محصولات به مثابه ملاک تشخيص بورژوازى "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به آنها که کالاهاى خويش را در بازار داخلى ميفروشند و آنها که به قصد فروش در بازار خارجى توليد ميکنند، و مترداف گرفتن بخش اول با بورژوازى "ملى" و بخش دوم با "بورژوازى وابسته" (حتى با توجه به اين نکته که اين فقط يکى از مؤلفه‌هاى تفکيک بورژوازى است) بخودى خود فاقد هر گونه ارزش تحليلى است.» و
« ليکن اشاراتى از اين قبيل در نوشته‌هاى برخى سازمان‌ها موجود است. توليد فرش (که مثال کلاسيک صنايع "ملى" در نوشته‌هاى هواداران بورژوازى ملى است)تا حدود بسيار زيادى متوجه بازار خارجى است و درصد قابل ملاحظه‌اى از صادرات غير نفتى ايران را تشکيل ميدهد و از سوى ديگر محصولات کارخانه‌هاى مونتاژ (اتومبيل، وسائل خانگى و غيره)، که همه در وابسته بودن آن متفق‌القولند، عمدتا در بازار داخلى به فروش ميرسد، اصولا صدور کالا يکى از شرايط تعيين کننده رشد سرمايه‌دارى کلاسيک است و وابستگى سرمايه‌هاى مختلف به بازار خارجى، ابدا بيانگر وابستگى اين سرمايه‌ها به "خارج" نيست.»(جزوه اول، شماره 32)
 برای ما روشن نیست که حکمت این نوع نظریات در مورد تفاوتهای بین بورژوازی کمپرادور و ملی را از کجا میآورد، زیرا نفس این نکته که تولیدات داخلی، غیر از نفت و دیگر مواد خام( و آن هم نه نفس فروش در بازارهای خارجی، بلکه مقدار و قیمت فروش، مشتریان، نوع قراردادها و نیز چگونگی تخصیص درآمدی که از این فروش بدست میآید)کجا به فروش میروند، در تشخیص بورژوازی ملی از کمپرادور نقشی ندارد. تولیدات بورژوازی کمپرادور هم میتواند در داخل و هم در خارج فروش رود و کالاهای بورژوازی ملی نیز به همین ترتیب میتواند هم در بازار داخلی و هم در بازار خارجی فروش رود.
در این مورد، مسئله مهم این است که  کدام سرمایه ها و بوسیله کدام تولیدات، با چه کمیتی از کالاها و در چه حدودی، بازار داخلی و یا خارجی را در اختیار خود میگیرند. بر این مبنا، این مسئله قابل  پیگیری است که چه میزان از بازار داخلی و یا خارجی به بورژوازی کمپرادور و چه میزان  و حدودی به بورژوازی ملی تعلق میگیرد. آنچه مشخص کننده سرمایه کمپرادوری از ملی در این خصوص است، به  سرمایه گذار و ماهیت تولید و چگونگی انحصار وی بستگی دارد. با توجه به اینکه کمپرادورها از پشتیبانی  سرمایه و تکنولوژی امپریالیستی برخوردارند، توان بسیار بیشتری در کسب بازار(خواه داخلی و خواه خارجی) و گسترش آن دارند. آنها بازار داخلی را کاملا در انحصار خود میگیرند و بخشی از بازارهای خارجی(بویژه در منطقه پیرامون) را با توجه به قدرت انحصارات امپریالیستی  و تقسیم بازارها بین آنها، نیز تا حدودی در کنترل خود قرار میدهند؛ و برای همین  برخی از کالاهای صنعتی که در ایران در زمان شاه تولید میشد، نه تنها بازار داخلی را در اختیار داشت، بلکه میتوانست بازارهای منطقه ای را نیز در اختیار خود گیرد.
اشاره وار بگوییم که برخی تولیدات انحصارات امپریالیستی که با واسطه مونتاژ کاری کمپرادورهای داخلی صورت میگرفت و میگیرد، صرفا (و یا عمدتا) برای بازارهای داخلی همان کشور است و اینها تقریبا بخش بزرگی از بازار داخلی کالاهای مصرفی(بویژه صنعتی) را در اختیار دارند.  کمیت  این تولیدات با توجه به درجه گستردگی بازار داخلی و نیاز و یا میل به مصرف طبقات مختلف، و کیفیت آنها با توجه به میانگین قدرت خرید داخلی، بویژه میانگین قدرت خرید طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقه متوسط، که طبقات اصلی مصرف کننده هستند، تعیین میشود.  
از سوی دیگر برخی دیگر از تولیدات سرمایه امپریالیستی صرفا برای بازار های خارجی است و اینجا نیز بخش اصلی بازار خارجی در اختیار این کمپرادورها و انحصارات بین المللی است. افزون بر اینها، برخی از کالاهای تولید شده در کشورهای زیر سلطه تنها برای کشور امپریالیستی صادر کننده سرمایه است که در این خصوص، سودمندتر و رقابتی تر بودن تولید این کالاها در کشورهای زیر سلطه نسبت به خود کشورهای امپریالیستی و نیز قدرت خرید و تقاضای طبقات مختلف در بازار داخلی کشورهای امپریالیستی، نقش دارند.
در مورد تولیدات بورژوازی ملی، بجز برخی صنایع صادراتی(همچون فرش) که در رقابت با کالاهای همانند از کیفیت مرغوبی برخوردارند و میتوانند با آنها در کسب بازار خارجی رقابت کنند،(1) بیشتر آنها بویژه در عرصه صنایع سبک، بعلت سرمایه های کوچک، فقدان یا کم بودن اعتبارات، تکنولوژی نازل و غیره، از کیفیت مرغوبی برای رقابت در بازارهای خارجی برخوردار نیستند و از این رو عموما محدود به بازار داخلی میمانند. تازه این جاهم قادر با رقابت با کالاهای تولید شده مشابه بوسیله کمپرادورهای داخلی نیستند و از این رو عموما میتوانند بخش ناچیزی از بازار داخلی را در اختیار خود گیرند.
گفتنی است که در حالی که در نکاتی که در مورد استخراج ارزش اضافی و استثمار است، اساسا اهمیت ندارد که سرمایه به چه کسی تعلق دارد و یا با چه وسایل تولید، و چه چیزی تولید میشود، در مورد مسائلی مانند فروش در بازار داخلی یا خارجی، مسائلی از این گونه اهمیت پیدا میکند. این که کل سرمایه آیا به سرمایه دار داخلی تعلق دارد یا به سرمایه دار کمپرادور و یا بطور کلی به سرمایه دارخارجی، و یا در صورتی که شراکتی بین این سرمایه های مختلف موجود است، نسبت این شراکت چیست. اینها  در تعیین استقلال و یا وابستگی و یا  درجه امتزاج این دو اهمیت تام دارد؛ وهمین وابستگی  به امپریالیسم و یا استقلال سرمایه هاست که توانایی داشتن و یا نداشتن بازار داخلی و یا بازار گسترده خارجی را به این سرمایه ها میبخشد.
نکته دیگر اینکه تا آنجا که بحث بازار فروش(داخلی یا خارجی) مطرح است، میتوان  تجار داخلی را که عموما فروشنده کالاهای سرمایه داری صنعتی ملی هستند، از تجار کمپرادور جدا کرد. این تجار داخلی میتوانند کالای تولید شده بوسیله بورژوازی ملی را یا در بازار داخلی به فروش برسانند و یا آنرا صادر کنند. روشن است که امپریالیستها و نوکران کمپرادور بومی آنها، بهترین شاخه های هر بخش تولیدی، تجاری، مالی، خدماتی و غیره را به زیر کنترل خود در آورده و شاخه های نه چندان سود ده و بعضا جانبی و مکمل کالاهای خودشان را برای لایه های مختلف بورژوازی ملی میگذارند.
حکمت ادامه میدهد:
«ليکن اگر مساله بازار فروش، نه در رابطه با اقشار مختلف سرمايه و نه به مثابه ملاک تفکيک بورژوازى وابسته از غير وابسته، بلکه بعنوان شاخص وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود، ميتواند در رابطه با شکل وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود ميتواند اقتصاد(مثلا اينکه اقتصاد تک‌محصولى و صادر کننده مواد خام است و ناگزير وابستگى تامى به بازار فروش و نوسانات مختلف در اين بازار دارد) براى توضيح يکى از ابعاد وابستگى اقتصادى بکار گرفته شود.»(جزوه اول، شماره 32)
حکمت لالایی بلد است اما خوابش نمیبرد!؟
 در حقیقت، مسئله بازار فروش به عنوان یک کل، آنجا اهمیت پیدا میکند که صادرات عمده ایران یعنی نفت در مرکز بحث قرار گیرد؛ زیرا در کشور ما سهم صادرات غیر نفتی(خواه کمپرادوری و خواه ملی) تنها بخش ناچیزی از صادرات ما را تشکیل میدهد و بنابراین هر چند در حوزه ای معین در تعیین تعلقات طبقاتی نقش دارد، اما مسئله اصلی را تشکیل نمیدهد. اما در مورد وابسته بودن اقتصاد به بازار خارجی، این مسئله که چرا کشور ما باید 90 درصد تولید و صادراتش نفت باشد و از سوی دیگر قیمت معینی(که عموما بوسیله انحصارات امپریالیستی به این کشورها دیکته میشود) خریداران مشخص و نوع معاملات معینی و در چارچوب های معینی  داشته باشد، دارای اهمیت میشوند و این یکی از اساسی ترین وجوهی است که ساخت روابط تولیدی وابسته ایران را شکل میدهد. اما این مسئله بر خلاف نظر حکمت، در مورد تفکیک دو طبقه، جدای از پذیرش اوامر امپریالیستها در موارد بالا بوسیله مزدوران کمپرادور، آنگاه دارای اهمیت میشود که ما امتیازهایی را که  از فروش نفت و دیگر مواد خام در اختیار بورژوازی کمپرادور قرار میگیرد و محرومیت تقریبا کامل بورژوازی ملی از این امتیازات را در اقتصاد زیر کنترل کمپرادورها و امپریالیستها مد نظر قرار دهیم.
بطور کلی، اینجا میبینم که از یکسو سرمایه های کلان خارجی وارد کشور زیر سلطه میشوند و در رشته ها و بخش های سود آور بکار میافتند( یکی از دلایل اساسی ورود این سرمایه ها همان ارزش اجتماعا لازم نیروی کار در این کشورهاست که بسیار پایین تر از کشورهای امپریالیستی و بنابراین نرخ ارزش اضافی بسیار بالاست) و از سوی دیگر در کشف، استخراج و صدور مواد خام (درکشور ما بویژه نفت) که نیاز به سرمایه ثابت فراوان دارد و در عین حال در آن نیاز به سرمایه متغیر زیادی نیست، بکار میافتند. روشن است که  بخش عمده ی ارزش اضافی  استخراج شده در تمامی این حوزه ها، همراه با منافع هنگفتی که از نگه داشتن اقتصاد در چارچوب صدور مواد خام  مورد نیاز امپریالیستها ایجاد میشود، اساسا به کشور های امپریالیستی فرستنده سرمایه تعلق میگیرد و بخشهای از آن نیز در جیب کمپرادورهای نوکرصفت داخلی ریخته میشود. به این ترتیب مسائلی مانند وابسته بودن اقتصاد نفتی به بازار فروش خارجی نیزبگونه ای ویژه، در تعیین تعلق طبقات ملی و کمپرادوری نقش دارند به شرط  آنکه بدرستی و بطور مشخص و در روابط معین خودشان تحلیل شوند.
ارزشهای مصرف
در مورد مسئله ارزش های مصرف حکمت مینویسد:
«د) ارزش مصرف کالا و يا هويت اجتماعى مصرف کنندگان آن به مثابه ملاک تفکيک توليد کننده "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به قشرى که کالاهاى مفيد و مورد نياز جامعه (و يا مورد نياز زحمتکشان) را توليد ميکند و يا ميفروشد و قشرى که در توليد و فروش کالاهاى بدرد نخور و"بنجل" و يا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکمه بطور کلى) بکار مشغول است يکى ديگر از مؤلفه‌هاى رايج تفکيک بورژوازى"ملى" از بورژوازى وابسته است که گاه و بيگاه در اعلاميه‌هاى سازمان‌هاى سياسى و سازمان‌هاى کارگرى مختلف به چشم ميخورد.»(جزوه اول، شماره 33)
باز ما نمیدانیم که این حکمت این اراجیفی را که این چنین بلغور میکند، از کجا آورده و به مباحث خط سه در مورد چگونگی تعین طبقات میچسباند!
میگوییم اراجیف، زیرا همچنانکه حکمت خود به نتیجه گیری از آن دست میزند، از این دیدگاه این گونه استنتاج میشود که آن لایه از سرمایه داران که«کالاهای مفید و مورد نیازجامعه (و یا مورد نیاز زحمتکشان) را تولید میکنند و یا میفروشند» باید بورژواهای ملی باشند و آن لایه ای که «در تولید و فروش کالاهای بدرد نخور و«بنجل» و یا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکم بطور کلی) بکار مشغولند» بورژوازی کمپرادور!
آنچه دلیل هجوم سرمایه های امپریالیستی به کشورهای زیر سلطه است این است که این کشورها از یکسو کار ارزان، منابع ارزان، زمین ارزان(و بسیاری وجوه سودمند دیگر که در دوران کنونی و در پی تغییرات سیاستهای اقتصادی امپریالیستها در مورد کشورهای زیر سلطه وجهانی شدن هر چه بیشتر تولیدات اهمیتی بیش از گذشته یافته است) در اختیار این سرمایه ها قرار میدهند و از سوی دیگر بازار های بکر و دست نخورده دارند. این سرمایه ها تا آنجا که دست به تولید کالاهای مصرفی میزنند، به تولید کالاهای اساسی تمامی قشرها و طبقات میپردازند و نه صرفا اجناس تجملی طبقات مرفه و ثروتمند آن کشور. در این میان، بخش اصلی مصرف کنندگان، طبقات کارگر و دهقانان و دیگر مردم زحمتکش در شهرها و روستاها و نیز طبقات خرده بورژوا هستند؛ و بنابراین باید کالاهای «مفید و مورد نیاز» و «بدرد بخور» آنها را( و یا نیاز آنها به کالاهای نوین را) تولید کنند.
و باز روشن است که کیفیت این کالاها، هرچند با توجه به توان خرید این طبقات تنظیم میشوند و از این نظر، خواه ناخواه نسبت به کیفیت کالاهایی که برای مردم کشورهای امپریالیستی یعنی کشورهایی که طبقات اصلی مردم از رفاه بیشتری برخوداردارند و از توان خرید بالاتری برخوردارند، تولید میشوند، از سطح نازلتری برخوردارند؛ اما عموما این گونه نیست که «بنجل»باشند.(2)
 البته این درست است که بازار کشورها، بین انحصارات بین المللی امپریالیستی تقسیم میشود و گونه ای انحصار وجود دارد، اما درجات معینی از رقابت نیز وجود دارد و همین باعث میشود که  انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران کمپرادور داخلی دست به تهیه کالاهای «بنجل» نزنند. برای نمونه، هنوز که هنوز است مردم کیفیت کالاهای برخی کارخانجات کمپرادوری - امپریالیستی مانند ارج، جنرال استیل آن زمان و...(کالاهایی همچون یخچال، کولر و...) را دارای کیفیات بهتری از کالاهای مشابه کنونی میدانند که عمدتا بوسیله کمپرادورهای دولتی (بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و... که ایضا وابسته به امپریالیسم هستند) که کارخانه هایی از این قبیل را زیر کنترل دارند، تولید میشوند و قطعات اصلی و مهمشان را از«بنجل های» کمپرادورهای چینی و هندی تهیه میکنند. این مسئله در مورد بخش اساسی تمامی کالاهای مصرفی مورد نیاز کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی زمان شاه درست است.
 از سوی دیگر، برخی کالاهای اساسی و یا تزیینی با کیفیات بالا برای بخش ثروتمند جامعه تولید میشود، اما این کمیت مهمی از تولیدات این انحصارات و سرمایه های کمپرادور را تشکیل نمیدهند.
 البته مسئله «قالب کردن» کالاهای بنجل به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در برخی معاملات، اهمیت خاص خود را دارد. مثلا وقتی نفت فروخته میشود و در معاملات پایاپای طرف های معامله، فروشنده نفت را مجبور میکند که بسیاری از کالاهای بنجل، رودست مانده، آت و آشغال، بدرد نخور و غیره را از آنها بخرد. و یا زمانی که رقابت در بازار داخلی در تولید کالاهایی معین وجود ندارد و سرمایه داران کمپرادور و یا ملی دست به تولید کالاهای بنجل میزنند و آنها را با«شگردها» یا شیادیهای تبلیغاتی به  مردم، بویژه طبقات زحمتکش قالب میکنند.
این مسئله در مورد برخی تجار نیز راست در میاید زمانی که با خاطر جمع و آسوده از در دست داشتن بازار و نبودن رقابت و یا نبود توانایی خرید مردم برای کالاهایی با کیفیات مرغوب، کالاهای ارزان و بنجل را به کارخانه های خارجی(در دوران کنونی چین و هندوستان مرکز تولید این گونه کالاها هستند) سفارش میدهند و براحتی در بازار داخلی میفروشند.  
 در مورد بورژوازی ملی نیز، این طبقه همچون کمپرادورها  به تولید کالاهای اساسی و مورد نیاز طبقات مختلف(مرغوب و بنجل) دست میزند. اما کالاهای وی، همانگونه که بالاتر اشاره کردیم بواسطه تکنولوژی عقب مانده خواه ناخواه کیفیت مشابه خارجی را ندارد. اما حتی در صورت مرغوبتر بودن نسبت به کالاهای مشابه خارجی،بازهم به دلایلی همچون بالا بودن قیمت تولید، میزان گمرک کالاهای وارداتی و یا کنترلهایی که بر بازار داخلی بوسیله کمپرادورها اعمال میشود، عموما این کالاها توانایی رقابت با کالاهای همانند خارجی را که بسیار ارزانتر در اختیار خریدار قرار میگیرند، ندارند. بطور کلی این مسئله نیز مانند مسئله بازار فروش باید بطور ویژه و درست تحلیل شود.
حکمت در بخش نتیجه گیری های خود مینویسد:
«قضاوت اخلاقى(کاسبکارانه) در مورد ارزش مصرف کالاى توليد شده: اينکه سرمايه‌دار وابسته کالاى"بد" و"بدردنخور"(!)، "بنجل"، غير حياتى و... توليد ميکند و مثلا سرمايه‌دار "ملى" کالاهاى"خوب و ضرورى و بدرد بخور و اعلا(!)"، نيز از محبوس ماندن در فرمول ١ مايه ميگيرد. اين مؤلفه تعريف وابستگى، کالاى تمام شده ('C) را در فرمول اول، از ديدگاه سليقه و يا نياز مصرفى معين (و يا علاقه ماوراء طبقاتى به رشد نيروهاى مولده) زير ذره‌بين قرار ميدهد. اينکه ارزش مصرف توليد شده در طول پروسه کار چه چيز است، به چه کار ميخورد، آدامس بادکنکى است يا رآکتور اتمى، روزنامه انقلاب اسلامى است يا چاقوى ضامن دار، و... به هيچ وجه بيانگر رابطه کار و سرمايه در توليد آن و تمامى روابط و مقولات بنيادى‌اى که فوقاً ذکر کرديم نيست. اين مؤلفه وابستگى نيز راهى به توضيح وابستگى سرمايه - که جوهر ويژه آن توليد ارزش اضافه است – نميگشايد.»(جزوه دوم، شماره 94)
ما درمورد این مغلطه حکمت  که پس از نفی  و حذف تمامی نشانه های وابستگی، هوار میکشد که «روابط استثمار است که وابسته است» و «تولید ارزش اضافی است که وابسته است» به اندازه کافی صحبت کردیم و دیگر به آن بر نخواهیم گشت. اینجا تنها به دو نکته دیگر اشاره کنیم:
اولا مسئله کیفیت کالاهای مصرفی ( وسائل تولید باشد و یا وسائل مصرفی) خواه برای مصرف کننده، خواه برای سرمایه دار مسئله مهمی است. در مورد مصرف کننده پیش از این صحبت کردیم، و این جا اشاره کنیم که «قضاوت اخلاقی(کاسبکارانه)» مصرف کننده میتواند سرمایه دار را سرمایه دار نگه دارد و نیز میتواند وی را از طبقه سرمایه دار به طبقات پایین بیندازد و از موقعیت «استثمارگر» خارج کند.  اما برای سرمایه دار این مسئله مهم است، زیرا در صورت تولید بنجل، هم بازار داخلی را از دست میدهد و هم بازار خارجی را. درحالیکه سرمایه در اگر بخواهد به طبقات پایین سقوط نکند و نه تنها در ردیف استثمارگران سرمایه دار باقی بماند، بلکه موقعیت خود را در این طبقه تحکیم و بهبود بخشد، بناچار باید چوب رقابت را به تن خود بمالد و در تمامی زمینه ها سعی در رعایت استانداردهای کشوری و جهان و بهبود کیفیت تولیدات خود(بهبود مواد اولیه، تکامل تکنولوژی و بالا بردن بهره وری کار، بهبود سازمان تولید، بررسی دقیق بازارها و نیازها وغیره)  کند. به این ترتیب، همچنانکه تولیدات با کیفیت بالاتر از استانداردها، گاه تولید کننده را به علت قیمت بالای کالا و نبود مشتری و مصرف کننده، به ورشکستگی میکشاند، به همین سان تولیدات با کیفیت پایین تر از استاندارها، گاه تولید کننده را، برای اینکه مجبور میشود کالای خود را به قیمت بسیار ارزانی بفروش رساند و یا اساسا کالا روی دستش میماند، به ورشکستگی میکشاند. بنابراین، جدای از برخی موقعیت های خاص، عموما تولید بنجل کردن همان و بیرون شدن از رقابت و ورشکست شدن نیز همان و از دست دادن موقعیت استثمارکننده داشتن همان.
دوما، این صحبتهای حکمت بیشتر نشانگر بغض وی از اتهامی است که از نظر او چپ ها ی خط سه به بورژوازی کمپرادور دُردانه و عزیر او میزنند و او در مقام دفاع از این بورژوازی آسمان و ریسمان میبافد.
 بطور کلی، آنچه وی در مقاله اش در مورد بورژوازی ملی، میخواهد اثبات کند این است که بورژوازی ملی استثمار میکند؛ از این لحاظ معین میخواهد مرز میان این طبقه و بورژوازی کمپرادور را از میان ببرد و آنها را یک کاسه کند؛ جار و هوار عمومی او این است که این هر دو قشر استثمارگرند و چون استثمارگرند هر دو وابسته به امپریالیست هستند و نه تنها بورژوازی کمپرادور.
 اما در این دو مورد اخیر، او در مقام مدافع بورژوازی کمپرادور در مقابل بورژوازی ملی ظاهر میشود. او اراجیفی را به چپ های خط سه نسبت میدهد و در مقام رد آنها، بدفاع از بورژوازی کمپرادور میپردازد:
بورژوازی کمپرادور حکمت «نه صرفا برای بازار خارجی، بلکه برای بازار داخلی نیز تولید میکند». آفرین به این بورژوازی!
بورژوازی کمپرادور حکمت «کالاهای مورد نیاز و مفید تولید میکند و نه بنجل» آفرین به این بورژوازی!
 و خلاصه اینجورها هم که چپ های خط سه میگویند بورژوازی کمپرادور حکمت بد نیست!؟ آفرین به این مدافع بورژوازی کمپرادور!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
آذر96
یادداشتها
1-    این مسئله در دوران کنونی با گذشته تفاوتهای زیادی کرده است و سالهاست که صنایع دستی ایران و از جمله فرش توان رقابت با کالاهای مشابه را از دست داده است.

2-    برای نمونه در ایران، بیشتر کارگران و دهقانان نمیتوانستند یخچال های گرانقیمت  آمریکایی و یا اروپایی بخرند، اما این دلیل نمیشود که بگوییم که مثلا یخچالهای تولیدی کارخانه مونتاژ«ارج» بنجل بودند. زمانی موتور این یخچالها مستقیما ایتالیایی بود که از نمونه های کنونی کره ای(کمپانی گلد استار) و یا بدتر، چینی آن(که اینها نیز بوسیله کمپرادوهای کره ای یا چینی تولید میشوند) بسیار بهتر ساخته میشدند. افزون بر این، کارگران و دهقانان، عموما، نه از نظر فرهنگی دچار مصرف زدگی هستند و نه اساسا توان مصرف بالا دارند. زمانی که کارگر یا دهقانی کالایی صنعتی( همچون یک یخچال یا تلویزیون) را میخرد، برای وی مهم این است که این کالا سالها کار کند. اگر این کالا مدتی بعد خراب شود، وی نمیتواند بسادگی آنرا جایگزین کند. برای همین عموما دیگر کالاهای ساخت آن کارخانه را نخواهد خرید و آن کارخانه بخشی از بازار خود را از دست خواهد داد. بطور کلی چنانچه کالاهای تولیدی کارخانه ای کیفیت لازمه را نداشته باشند و کار ندهند، پس از مدتی مشتریان خود را از دست میدهند و مردم به سوی تولیدات کارخانه های دیگر(جنرال الکتریک، جنرال استیل، و یا دیگر رقبا که در همان زمان در ایران تولیداتی مشابه داشتند) میروند. بنابراین حفظ سطح معینی از کیفیت یا استانداردهای جهانی، برای کمپانی های مختلف امری الزامی است. 

۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

این از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد!

این از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد!


امواج خروشانی که آغازی چنین گسترده و توفانی داشت را به این زودیها پایانی نخواهد بود. این تازه آغاز راهی نوین در پیش پای توده های مردم ایران است. راهی به سوی اعتلاء و ارتقاء امر جنبش و انقلاب.
حکومت مستبد مذهبی، اکنون در یک بن بست بی پایان گرفتار شده است. دو راه اساسی در پیش دارد و هر کدام از این دو راه را در پیش بگیرد، باز نخواهد توانست مانع  بروز امواج نوین جنبش و اوج گیری دوباره آن گردد.
 راه نخست راه سرکوب است.
راه سرکوب
سرکوب کردن، شیوه اول و آخر و همیشگی حکومت دزدان و غارتگران روحانی و مکلا بوده است. این شیوه در تمامی برخوردهای نظام ارتجاع و استبداد مذهبی با جنبش توده ها و پیشروان آن بکار رفته است:
 سرکوب خلقهای ترکمن، کرد، عرب، ترک، کارگران، زنان، دانشجویان و... درهمان سالهای نخستین پس از انقلاب 57، کودتا علیه انقلاب توده ها و کشتار فرزندان مردم در خیابانها در سال 60، کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، سرکوب جنبش های اسلام شهر، مشهد،  اراک و شیراز در سالهای نخستین دهه 70، قتلهای روشنفکران چپ و دمکرات و نیز رهبران احزاب ملی بوسیله وزارت اطلاعات در سال 76، 18 تیر و حمله به خوابگاه دانشجویان، به گلوله بستن و سرکوب کارگران در شهرخاتون آباد، کشتارهای سال 88  و... نمونه های برجسته  آن هستند.
اما کشتار و سرکوب از سوی حکومت  گندیده و متعفن  کنونی از یک سو و اعتلای مداوم جنبش، علیرغم برخی افت ها در آن از سوی دیگر، دوهمزاد یکدیگر بوده اند.  تاریخ دوران کنونی نشان داده که هر چقدر گستره و شدت سرکوب بیشتر بوده است، جنبش توده ها نه به سوی افت بیشتر، بلکه بسوی فشرده شدن نیروها و اعتلای انقلابی رانده شده است.
 کشتار و سرکوب ارتجاع  مذهبی را تا کنون  پایانی نبوده است؛ جنبش و خیزش  توده ها را نیز پایانی نبوده است؛ کشتار و سرکوب مستبدین شدیدتر شده، جنبش و مبارزه توده ها نیز شدیدتر شده و بسوی حل و فصل ریشه ای مسائل و اتخاذ شیوه های تهاجمی تر رانده شده است. سرکوب از جانب نظام مستبد و اعتلا مبارزه از جانب توده ها، اینها هستند قطب های کنونی تکامل مبارزه طبقاتی در ایران.
اکنون نیز جلادان و جانیان حکومت کنونی ممکن است  دست به سرکوب و کشتار زنند، اما توده ها هشیارند و مهاجم، و  رفتارهای زورگویانه، ستمگرانه و سرکوب گرانه حکومت را بر نمی تابند؛ و نیز به هیچ وجه در مقابل دستگیری ها وکشتارهای نوین بی تفاوت نیستند و با گردهمایی در جلوی زندانها حکومت را در تنگنا گذاشته و میگذارند. چنانچه حکومت بخواهد به شیوه های گوناگون مانند  دستگیر شدگان«از اعتیاد مرده اند» و یا«خودکشی کرده اند» کار سرکوب و کشتار خود را دنبال کند، توفانی نوین از تهاجمات جنبش توده ها، وی را آماج حملات  خود قرار  خواهد داد.
 در یک کلام هر چه گستره و شدت سرکوب کنونی بیشتر باشد، امواج بعدی جنبش که زود یا دیر فرا خواهند رسید، با کیفیت بالاتر و کمیت بازهم گسترده تری، غرشی هولناک تر خواهند داشت. این امواج خبر نمیکنند. بلکه یکی پس از دیگری فرا میرسند و همچون پتک بر سر روحانیون و مکلاهای حکومت استبداد کنونی و  پاسداران جیره خوار آن فرود میایند. تردید نباید داشت که اگر اینبار حرکتی کوچک، آغاز گر حرکتی بزرگ بود، در آینده حرکاتی بزرگ و پتک وار( همچون قیام تبریز در سال 56 )آغاز گر حرکاتی غیر قابل پیش بینی، اما با دامنه بسا گسترده تر ، شدیدتر و تهاجمی تر خواهد بود.
راه دوم، راه عقب نشینی است.
راه عقب نشینی
راه دوم، عقب نشینی است. اما حکومت یکپارچه نیست که  متحد و منظم عقب نشینی کند. هر بخش آن سازی میزند. دولت روحانی یک ساز میزند و جناح خامنه ای سازی دیگر.
دولت روحانی ظاهرا باید برنامه ای دو سویه را پیش برد. از یکسو و علیرغم جنبش توده ها میخواهد برنامه های تعدیل و بودجه خود را دنبال کند و بواسطه جنبش کوتاه نیاید. این را بخشی از جریانها  و کسانی که کمابیش وی را پشتیبانی کرده و میکنند (از جمله نمایندگان مجلس )از وی میخواهند. مثلا از وی خواسته اند تغییرات زیادی در افزایش قیمت بنزین و یا مثلا عوارض خروج از کشور ندهد. و از سوی دیگر از وی میخواهند که فشارها را روی بنیادها و موسسات زیر کنترل خامنه ای مانند آستان قدس رضوی و غیره برای مالیات زیاد کند. داد و فریاد اخیر روحانی را بر سر آستان قدس رضوی، که ظاهر«لانه توطئه و برنامه ریزی» علیه جناح روحانی است، باید بر این مبنا ارزیابی کرد و بر این سیاق که «به در میگویند تا دیوار بشنود».  بنابراین محتوی اصلی عقب نشینی دولت روحانی در مقابل جنبش توده ها، فشار به جناح خامنه ای است که در مرکز ثقل حملات مبارزات توده ها قرار داشته و دارد. آنچه روحانی میخواهد این است که  از فرصت بدست آمده و «آتش بس» کنونی میان جنبش توده ها و کل حکومت استفاده کند و تقابل میان جناح خود و جناح خامنه ای را پیش ببرد، که اکنون در جدال با روحانی نمیتواند براحتی آن شیوه تهاجمی ای را که پس از انتخابات ریاست جمهوری در پیش گرفت و باصطلاح با توپ پر وارد میدان مبارزه شد، در پیش گیرد و وارد این میدان شود.
از سوی دیگر ما جناح از هم پاشیده خامنه ای را داریم. با توجه به این که سر نخ تمامی ارگانهای قضایی و مسلح در دست این جناح است، بخش عمده رویارویی با جنبش از سوی این جناح دنبال شده و میشود. این جناح نیز برنامه ای دو سویه دارد. از یکسو سرکوب جنبش را دنبال کند و آنرا به عقب براند؛ که تا کنون شکلهای سرکوب این جنبش و به پس راندن آن، بستن آن به نیروهای بیگانه آمریکایی ، اسرائیلی، عربستانی و صدامی- عراقی، دستگیریهای گسترده، شکنجه و کشتار و زندان و پرونده دار کردن دستگیر شدگان بوده است؛ و احتمالا، جناح خامنه ای تلاش خواهد کرد تا بجز این اشکال، که در گذشته نیز وجود داشته است، از شیوه های نوینی برای سرکوب جنبش استفاده کنند.
برنامه دیگر این جناح و به اصطلاح شکل عقب نشینی آنها، فشار وارد کردن به دولت روحانی است. آنها این بار «دایه عزیزتر از مادر» شده و شروع کرده اند به «اشک تمساح ریختن» برای توده ها و اینکه برنامه های دولت روحانی مسبب اصلی فقر و فلاکت و وضع رنجبار کنونی توده هاست. برخی از آنها تا آنجا پیش رفته اند که کل این جنبش را«توطئه ای» از جانب جناح روحانی نیز بدانند. از نظر اینان گویا روحانی با تدوین سیاستهای نوین اقتصادی، برنامه فشار روی توده ها را دنبال کرده تا زیر پای جناح خامنه ای را خالی نموده و توده ها را علیه وی و جناحش برانگیزد!
شکی نیست که جنبش انقلابی کنونی خوشایند هیچیک از جناح های حاکم نیست و هر دو جناح (و اکثریت باتفاق اصلاح طلبان حکومتی به همراه آنها) مایل به تداوم آن نیستند و در سرکوب این جنبش به درجات کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم نقش خواهند داشت و یا بعهده خواهند گرفت. حتی هیج بعید نیست که برخی از اصلاح طلبان یادگذشته هایشان بیفتند و در سرکوب جنبش نقشهای فعالتری به عهده گیرند. اما در این هم تردیدی نیست که خود این جنبش و بویژه تداوم آن، که خواه ناخواه در اشکال نوینی جریان پیدا خواهد کرد، تضادهای میان آنها را، که با سازشهایی که میان روحانی و خامنه ای( و عقب نشینی های روحانی) صورت گرفت ظاهرا میرفت تا اندکی آرام گیرد، شدت بخشیده و به اشکال و مراحل نوینی وارد خواهد کرد.

جمعی از مائوئیستهای ایران
بیست وسوم دی ماه 96         

           

۱۳۹۶ دی ۱۶, شنبه

موانع و اشکال سرکوب جنبش مبارزاتی کنونی

موانع و اشکال سرکوب جنبش مبارزاتی کنونی

موانع  حکومت در سرکوب جنبش
گرچه جنبش کنونی مراحل تکاملی نخستین خود را طی میکند، اما طی همین مدت نیز شیوه برخورد حکومت کنونی به آن، نشانگر شوکه شدن، سردرگمی و آشفتگی ها در شیوه ی رویارویی با آن و سرکوب آن بوده است؛ و این بیش از هر چیز به جهش کیفی این جنبش به مرحله نوین و ابعاد گسترده آن است که تا کوچکترین و دورترین شهرهای ایران را دربر گرفته است.
 موانع عمده و بازدارنده حکومت را در سرکوب جنبش، جدای از خود جنبش که شوک وار و غافلگیرانه بوده است، باید درون خود حکومت جستجو کرد. ما در زیر میکوشیم به دو مسئله موانع حکومت در سرکوب و نیز اشکال سرکوب تا زمان کنونی بپردازیم.
جدای از تضادهای درون جناح های مختلف که در بررسی های پیشین به آن اشاره کردیم باید موانع زیر را موانع عمده حکومت ارزیابی کرد.
تضاد درون سپاه و بسیج
 تا کنون و طی بیست سال اخیر سپاه و بسیج دو ارگان اساسی حکومت  در سرکوب جنبش ها، اعتراضات و شورش ها بوده اند. بخش های مهمی از رده پایین و میانی این دو ارگان(بویژه بسیج) از فرزندان کارگران و زحمتکشان شهری و روستایی هستند. این دو ارگان، خواه ناخواه تمامی تغییرات و تحولات جاری را در خود بازتاب میدهند. با شدت یافتن شکاف ها و تضادها در میان جناح های حاکم، این تضادها خواه ناخواه در بسیج و سپاه بازتاب یافته و بیش از این نیز می یابد. برای همین میتوان مطمئن بود که نه سپاه یکدستی نسبی پیشین را دارد و نه بسیج؛ و در صورت گسترده شدن مبارزات و شدت یافتن آن، این تضادهای درونی شدت گرفته و موجب پیوستن بخشهای مهمی از رده های پایین و میانی بسیج و سپاه به مردم خواهد شد.
همچنین این نکته قابل ذکر است که در این دو نیرو بویژه در سپاه، یک بخش اصلی که افراد آن همواره تصفیه میشوند، به عنوان مورد اعتماد ترین بخش هوادار حکومت وجود دارد.(هسته قوی ای همانند گارد شاهنشاهی) و این بخشی است که عموما تا پایان وفادار به حکومت باقی میماند و در صورت تداوم جنبش و شرایط مقتضی وارد میدان خواهد شد.   
تضاد در ارتش
درارتش نیز همچون سپاه، تضاد بین رده های بالا و میانی و پایین آن وجود دارد.
بخش اصلی نیروی ارتش از سربازان تشکیل شده که عمدتا فرزندان کارگران و کشاورزان هستند. در زمان شاه مستبد سابق، بدلیل یکدستی نسبی حکومت (در قیاس با حکومت فعلی) و نیز نبودن ارگانهای موازی نظامی مانند سپاه و بسیج، مدت زیادی طول کشید تا شکافهای طبقاتی درون ارتش منجر به ریزش ارتش و پیوستن رده های پایین و میانی آن به مردم شد(جدای از همافران که بخش آگاهتر ارتش بودند). اما در این دوره و بواسطه تضاد ببین ارتش و سپاه از یکسو و نزدیکی فکری بیشتر بین سربازان عادی که دوران وظیفه خود را میگذرانند و مردم از سوی دیگر و نیز نفرت عمومی از حکومت مذهبی، در صورت به میدان آوردن ارتش، مدت زیادی طول نخواهد کشید  که این ارگان سرکوب، دچارریزش شده و بخش های پایین و میانی آن به مردم بپیوندند. یکی از علل ترس همیشگی حکومت از مداخله ارتش در امور داخلی، همین وضع نابسامان ارتش و امکان ریزش آن بوده است. دور از انتظار نیست که سربازان مسلح با اسلحه خود به مردم بپیوندند، و این امری است که مانع عمده بازدارنده نظام در استفاده از ارتش در سرکوب های داخلی خواهد بود.
چنین امری در مورد رده های درجه داران میانی وجود دارد که سطح زندگی معمولی دارند و شاهد دزدی ها، اختلاس های کلان آخوندها، مکلاهای وابسته به آنان و نیز افراد رده بالای سپاه و ارتش بوده اند.
از سوی دیگر، علیرغم تصفیه های فراوان درون ارتش، نظام کنونی بازهم آنقدر که به سپاه اعتماد دارد، به ارتش ندارد. آنان نه تنها از پیوستن سربازان وظیفه و درجه داران عادی به مردم میترسند، بلکه در عین حال از نفوذ امپریالیستها  و سازمان های جاسوسی امپریالیستها، سر سپرده شدن برخی از سران یا رده ی دوم مقامات بالای ارتش به کشورهای امپریالیستی و وجود برخی هسته ها و گروه های وابسته به امپریالیسم در ارتش بیمناکند. آنان از این هم میترسند که در صورت مداخله ارتش، بخشهایی از آن آمادگی برای دست زدن به کودتا کسب کنند و بدتر آن را به اجر در آورند.    
 تضاد بین ارتش و سپاه
 بین ارتش و سپاه همواره تضاد وجود داشته است و این تضادها علیرغم تلاش حکومت برای پنهان نگه داشتن آن، بعضا و در زمانی که جامعه دچار اختلالات شدید میشود، بیرون زده و آشکار شده است. تضاد بین ارتش و سپاه  دلایلی همچون تعدد مراکز تصمیم گیری، تداخل وظایف و مسئولیت ها، مداخلات فرماندهان ارشد سپاه در مورد ارتش و امر و نهی کردن به مسئولین بالای آن، تحقیر ارتش بوسیله برخی از افراد وابسته به حکومت که همین اواخر صدای برخی افراد رده بالای ارتش را در آورد، امتیازات ویژه مالی، سیاسی، اقتصادی هسته های مرکزی سپاه نسبت به ارتش و مسائل ریز و درشت در سطح فرماندهان دارد، و همین ها هم موجب شکاف های افزاینده ای میان ارتش و سپاه شده است. این تضاد ها حتی در طول جنگ با عراق نیز وجود داشت و بخشهایی از آن نیز در معرض دید همگان قرار گرفت.
برای سرکوب گسترده، حکومت نیازمند به پشتیبانی امپریالیستهاست
گذشته از موارد بالا، آوردن نیروهای سپاه و ارتش با تجهیزات سرکوب به خیابان، و سرکوب گسترده جنبش در ابعاد وسیع و همه جانبه، نیازمند پشتیبانی امپریالیستهاست. نظام مستبد شاهی برای سرکوب جنبش،  پشتیبانی همه جانبه امپریالیستها غرب و شرق و بیشتر حکومتهای زیر سلطه را داشت و با خیال راحت از وضع بیرونی، تقریبا یکسال به سرکوب جنبش، در اشکال گوناگون و به شدیدترین شیوه ها، پرداخت. در حالیکه برای نظام مستبد مذهبی چنین امکانی به همان راحتی که برای شاه سابق وجود داشت. وجود ندارد.
 برای نظام مستبد کنونی کاملا روشن نیست که در صورتی که سپاه و ارتش به اشغال خیابانها دست زنند و جنگ و گریزهای خیابانی روزانه و شبانه آغاز گردد، و جدای از این که هر آن امکان دست بردن مردم به سلاح و شورش ها و  قیام های مسلحانه وجود دارد، امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا و حزب ترامپ در راس آن  چه واکنشی نشان میدهند. تجارب دوره اخیر در کشورهای عربی همچون لیبی و چگونگی دخالت امپریالیستها ( در درجه نخست برای انحراف انقلابات و در درجه دوم سرنگونی حکومتهای وابسته به بلوک روسیه) وجود دارد؛ و همین تجارب، همچون اموری بازدارنده برای نظام، محضوراتی بوجود میاورد.
به همین دلایل، نظام برای سرکوب گسترده، نیازمند جلب پشتیبانی کامل و یا تا حدودی کامل بیرونی است.  جلسه اخیر شورای امنیت که به پیشنهاد آمریکا و البته مخالفت روسیه برگزار شد، نشادهنده این است که بیشتر کشورها، در عین اینکه  از تظاهرات مسالمت آمیز دفاع کرده و در عین حال از سرکوب خونین تظاهرات بوسیله  حکومت ایران انتقاد کرده اند، مبارزات خیابانی را «مسئله داخلی ایران» دانسته و حداقل تا مرحله کنونی، موضعی جدی و بازدارنده نسبت به حکومت ایران نگرفته اند. با این حال هیچ روشن نیست که در صورت وارد شدن جنبش به مراحل بالاتر، امپریالیستها و حکومتهای زیر سلطه همین موضع کنونی را ادامه دهند.       
موانع در شکلهای سرکوب
عمده ترین مانع سرکوب جنبش بوسیله نظام استبدادی کنونی، تضادهای درونی خود نظام است. اما جدای از این تضادها که موجب نبود یکدستی و وحدت یکپارچه نظام میگردد، وضع کنونی جنبش نیز هست. آنان بخوبی دوره 57- 56 به یادشان هست که با یک مشت بزرگ به دهان حکومت مستبد شاه سابق یعنی قیام بزرگ تبریز آغاز شد و پس از یک وقفه کوتاه مدت 40 روزه در قم به جریان افتاده و بسرعت همه جا گیر شد. آنان بخوبی بیاد دارند که تمامی تلاشهای شاه برای سرکوب و کشتارهای وسیع او با شکست روبروشد و پس از هر سرکوب، جنبش  گسترده تر و قوی تر از پیش گشته و به مرور تا دورترین روستاها را در بر گرفت.
افزون براین، در اشکال جنبش، خواه در تکامل  درونی آن و خواه در نتیجه این سرکوبها، تحول و تکاملی همه جانبه صورت گرفت که نقطه اوج آن  اعتصابات سرتاسری کارگری و شورشهای پی در پی در شهرهای گوناگون و قیام مسلحانه(بویژه قیام مسلحانه تهران) بود. طی همین جنبش گسترده و عمق یابنده بود که شوراهای کارگران و کارمندان و دیگر کارکنان موسسات دولتی و خصوصی تشکیل شد و اشکال حکومت مردمی آینده را نشان داد. حکومتی که به آن خیانت شد و بوسیله «شورای انقلاب » (و در واقع شورای ضد انقلاب) از بالا غصب گردید.
 تجربه خود آنان نیز، و بویژه در دو سرکوب بسیار مهم 18 تیر 78 و دوره پس از خراداد 88، همین درس ها را به آنها داده است. این دو سرکوب بسیار مهم، بویژه سرکوب های سال 88، نه تنها نتوانست نسل کنونی را بی تفاوت و«خنثی» کند، بلکه نتیجه عکس داده و اینک جوانان دلاور دختر و پسر، مبارزه جویانه عرصه خیابانها را قرق کرده اند.  
اشکال سرکوب
جدای از فرستادن نیرویهای انتظامی و بسیج و سپاه به خیابان و ایجاد یک سلسله موانع برای تظاهراتهای ضد نظام و درگیر شدن با تظاهر کنندگان جوان و کتک زدن آنها با انواع و اقسام وسایل مدرن، حکومت مستبد مذهبی تا کنون سه وسیله برای سرکوب جنبش کنونی بکار برده است.
نخستین شکل رویارویی حکومت برای سرکوب اعتراضات خیابانی، دستگیرهای گسترده است. هدف نخستین و فوری این دستگیریها، حذف بخشی از نیروهای پیشرو در این اعتراضات خیابانی است. به گمان نیروهای سرکوبگر، با حذف این نیروهای پیشرو، جنبش رو به افت و خاموشی  میرود. در حالیکه جنبشی چنین دامنه دار و گسترده را نمی توان با دستگیری عده ای افراد پیشرو، دچار افت کرد. چنین جنبشی در هر لحظه و دقیقه از خود نیروهای پیشرو میدهد. اگر در نظر بگیریم که این سرکوبگران، نه تنها بسیاری از نیروهای پیشرو را در جریان جنبش 88  کشتند، شکنجه های«مذهبی – اسلامی» (که کهریزک نمونه برجسته شده آن است) دادند، زندان کردند و  مجبور به خروج  از کشور کردند،  به این امید که از نسل کنونی «زهره چشم» بگیرند و خانواده ها را مجبور کنند که دیگر فرزندانشان را نگذارند به خیابان بیایند، وبا  وضع کنونی جنبش مقایسه کنیم، که بنا به اعتراف خودشان(که میدانیم  به عمد و برای اینکه  بگویند مشتی بی تجربه و بازیچه شده  در این تظاهراتها شرکت دارند و همچنین توجیه سرکوب  جنبش دروغ میگویند. می بینیم  که در این مبارزات، از هر رده سنی در این مبارزات شرکت دارند)اکثریت باتفاق دستگیر شدگان زیر 25 سال سن دارند، آنگاه درک می کنیم که چه بی ثمر آب در هاون کوبیده اند.
دومین هدف حکومت همان نکته ای است که در بالا اشاره کردیم. یعنی این مسئله  که خانواده ها، با توجه به تجارب سال 88 و اینکه با چه نظام کثیفی طرف هستند، اجازه ندهند فرزندانشان در تظاهراتها شرکت کنند.
 سومین هدف حکومت شناسایی افرادی از گروههای اجتماعی و سیاسی مبارز است که سابقه بازادشت و بویژه زندانی در این نظام دارند. در صورت تداوم سرکوب و یا افت و خاموشی جنبش، از نظر خود نظام کنونی  دستش برای سر به نیست کردن و اعدام این افراد بازتر از بقیه است.
همچنین و به احتمال فراوان یکی از برنامه های نظام  برای سرکوب این است که عده ای از افراد دستگیر شده را برای شوهای تلویزیونی بیاورد و آنها را مجبور کند که بگویند از کدام عناصر بیرونی دستور و پول گرفتند و خلاصه همانگونه که تا کنون نشان داده اند، آنرا به اسرائیل و آمریکا و انگلیس ببندند. درحالیکه خود بیشترین عوامل سیا و اینتلجنت سرویس و وموساد را در میان رده های بالای حکومتی و نظامی خود دارند که دختر لاریجانی نمونه بسیار کوچکی از آنهاست.
البته بستن  وسایل ارتباطی و از جمله تلگرام و نیز اینستاگرام از مهمترین اقدامات نظام بوده که درباره آن صحبت زیاد شده و ما دیگر به آن نمیپردازیم. در این مورد باید توجه داشت که جنبش کنونی انقلابی ایران، ادامه انقلاب 57  و خواستهای آن میباشد؛ و باید به یاد داشته باشیم که در انقلاب 57، نه تلگرام و اینستاگرام بود و نه اینترنت،  اما جنبش توانست تا اعماق دورترین روستاها نفوذ کند. تردید نیست که در صورت تداوم جنبش، پیشروان وفعالین جنبش راههای ارتباط را پیدا خواهند کرد.
فرمان شلیک در شهرهای کوچک
حکومت برای آماده شدن برای سرکوب در شهرهای بزرگ و استان های مرکزی، نخست  در شهرهای کوچک مانند درود، شاهین شهر و قهدریجان دست به این کار زده است. جدای از اینکه  از نظر حکومت، شهرهای کوچک  دارای اهمیت خبری و تاثیر کمتری هستند(که این باید با برجسته کردن خبر هر جانباخته ای بوسیله جنبش پاسخ داده شود) و در عین حال در این کشتارها میتواند به بررسی واکنش توده ها( مثلا کمتر به خیابان میایند و یا بیشتر) بپردازد و غیره، درعین حال با این کار زمینه را برای سرکوبهای بزرگتر و در شهر های بزرگ آماده میکند.
 این کار در ابعاد وسیعتر و در نخستین مراحل سرکوب بزرگ، ممکن است در استانهای بلوچستان، کردستان، خوزستان و آذربایجان یعنی استانهایی صورت گیرد که خلقهای بلوچ، کرد، عرب و ترک و غیره  وجود دارند که زیر ستم مضاعف بسر میبرند و جدای از نفرتشان از نظام استبدادی مذهبی که آنها را در کنار خواهران و برادران فارس خود قرار میدهد، در عین حال خواستهای برحق  خود را دارند و بدین سبب از نیروی بالایی برای شورش و انقلاب برخوردارند.
تردیدی نیست که همانگونه که  دستگیریها نمیتواند تاثیر قابل توجهی بر روند تداوم تظاهراتها بگذارد، کشتار و خون ریختن، نیز نمیتواند مانع گسترش و تکامل این جنبش بزرگ شود. اگر دستگیر کردن و کشتن میتوانست تاثیر بگذارد، اکنون نباید کسی در خیابان باشد؛ زیرا حکومت مستبد مذهبی نزدیک به چهل سال است که دستگیر میکند و میکشد و با این حال نه تنها نتوانسته است مانعی برای بروز جنببشی این چنین بوجود آورد؛ بلکه برعکس، چنین جنبشی خود از نتایج چنان سرکوبهایی نیز میباشد.

سرنگون باد حکومت استبداد مذهبی
بر قرار باد حکومت دموکراتیک مردمی
جمعی از مائوئیستهای ایران
شانزدهم دی ماه 96
      


در مورد برخی شعارهای کنونی

   

     

 
در مورد برخی شعارهای کنونی

 ایران کشور بزرگی است با خلقهای گوناگون و تاریخی یگانه. طبقه کارگر، زحمتکشان و تمامی مردم ایران به عنوان یک ملت واحد، به طبقه کارگر، زحمتکشان و تمامی خلقهای دیگرکشورها احترام عمیق میگذارد و خود را با مبارزات آنها برای استقلال، آزادی و حکومت های مردمی، همبسته میداند. ملت ایران در حالی خود را از هیچ ملت دیگری کمترو کوچکتر نمیداند ، در عین خود را برتر از هیچ ملت دیگری، حتی کوچکترین ملتها  نمی داند.هم برای دیگران احترام قائل است وهم برای خود.
مردم ایران برای خلق عرب احترامی عظیم قائل هستند. ریشه های مشترک تاریخی، فرهنگی، سیاسی و مبارزات فراوان علیه خلفا و حکومتهای مستبد تاریخ، ملت ما را با خلقهای همسایه عرب خود متحد و همبسته میکند.
ما در میان خود نیز خلق عرب را داریم که در تمامی مبارزات دوران چهل ساله اخیر و  از جمله در همین مبارزات کنونی، در کنار خواهران و برادران کارگر و زحمتکش ایرانی خود بوده و تمامی خواهران و برادرانش در خلقهای ترک، کرد، بلوچ ، ترکمن و فارس از مبارزات آنها پشتیبانی کرده اند.
از دیگر سو، خلقهای عرب در همین دوران اخیر مبارزات، شورشها و انقلابات دامنه داری را علیه حکام خود، که خود را منسوب به مذهب میدانسته اند، داشته اند و در میان ملت ایران همواره بهترین افکار و احساسات در مورد آنها و در همراهی و و همبستگی با آنها پدید آمده و خواهد آمد.
مردم ایران از حکومت استبدادی کنونی ایران که پشت مذهب پنهان شده، نفرت عمیقی دارند، و گرچه این حکومت ریشه های فکری خود را به حکومت های مذهبی اوان ظهور اسلام در عربستان نسبت میدهد، اما هیچ سنخیت و همبستگی ای با خلقهای عرب ندارد و با شیعه و سنی کردن و ایجاد جریان های حزب الهی زیر نفوذ خود در کشورهای عربی، نه تنها یکی از مسببین اصلی تفرقه میان خلقهای عرب  در مبارزات استقلال طلبانه و آزادیخواهانه کنونی آنها بوده است، بلکه همانگونه که میدانیم خود در سرکوب مبارزات مردم سوریه برای سرنگونی حکومت مستبد بشار اسد نقش داشته است. این حکومت هرگز پشتیبان خواستهای واقعی خلقهای عرب و فلسطین نبوده و صرفا برای گسترش دایره نفوذ، بقای حکومت ننگین خود وامتیاز گیری از امپریالیستها به  این گونه پشتیبانی ها و کمکها دست زده است.
باید توجه داشت که پنهان شدن حکام کنونی پشت مذهب اسلام، یک مسئله سیاسی- فرهنگی است و ربطی به  خلقهای عرب ندارد. از این رو، شعارهایی را که در تظاهراتها میدهیم، نه تنها باید  باعث تفرقه میان خلقهای ایران نشود، بلکه برعکس پیوند این خلقهارا مستحکمتر سازد؛ و نه تنها موجب تفرقه و جدایی میان ملت ما و دیگر ملتها نشود؛ بلکه برعکس پیوند  خلق ما را با دیگر ملتها مستحکمتر سازد.
باید هوشیار باشیم و از شعارهایی که ذره ای بوی تفرقه و جدایی میان خلقهای ایران و نیز میان خلق ایران و دیگر خلقها ایجاد میکند، بپرهیزیم. ما باید ازهمبستگی خلقهای خود و در عین حال از همبستگی خلق ایران با تمامی خلقها دفاع کنیم.
مضمون واقعی شعارهایی مانند« نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» تهاجم به حکام مستبد کنونی است و تنها بیانگر نفرت عمیق مردم از آنها است که خود به هر گونه غارت و دزدی از اموال خلق میزنند، اما خلق را به بهانه «کمک به لبنان و غزه و سوریه» در بدترین شرایط و تنگناها نگه داشته اند.
این شعار بجز به قصد منکوب کردن رژیم و گرفتن بهانه های واهی آن در نگاه داشتن مردم در بدترین شرایط اقتصادی، معنای دیگری ندارد و به هیچوجه بیانگر احساس واقعی ملت ایران نیست. این شعار نه به هیچوجه به این معناست که احساسات ملت ایران با خلقهای عرب غزه و لبنان و فلسطین همراه نیست، و نه به این معناست که کشور خود ایران را، در هر حال و شرایطی به کشورهای دیگر برتری میدهد. مردم ایران همانگونه که تا کنون نشان داده اند، یکی از پشتیبانان همیشگی ملت فلسطین و تمامی خلقهای عرب بوده و هستند.
 طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان و خلق ایران  هر گاه و در هر شرایطی که بتوانند خواه از نظر فکری و خواه از نظر مادی و البته بوسیله حکومتهایی که واقعا نماینده آنها باشند،هر گونه کاری که بتوانند برای خلقهای دیگر انجام دهند، انجام خواهند داد. خلق ایران تمامی خلقهای دیگر از جمله خلق دلاورعرب و فلسطین را دوست دارد و خود را با آنها در تمامی رنجهایشان برای استقلال و آزادی  شریک میداند.

 پاینده باد یگانگی تمامی خلقهای دربند ایران
پاینده باد یگانگی تمامی خلقهای دربند جهان
 سرنگون باد حکومت استبداد مذهبی
برقرار باد حکومت دموکراتیک مردمی

جمعی از مائوئیستهای ایران

شانزدهم دی ماه 96

۱۳۹۶ دی ۱۴, پنجشنبه

جهش در تکامل جنبش مبارزاتی مردم ایران

جهش در تکامل جنبش مبارزاتی مردم ایران

جنبش انقلابی دموکراتیک کنونی را، حداقل تا کنون، خواه از جهت شکل و خواه از جهت محتوی و در هر کدام از اینها از جهات معینی، باید جهشی در تکامل جنبش دموکراتیک خلق ایران ارزیابی کرد.
از جهت محتوی این جنبش روند «تدریجی» پیشین را شکست و گامی جهش گون و غول آسا به پیش برداشت.
تبدیل روش های اصلاحی به روش های انقلابی
 در جنبش های گذشته و بویژه در جنبش دموکراتیک 88 ، مردم خواهان «اصلاح» حکومت بودند. جایگزین حکومتی، از «درون همین حکومت» انتخاب شده بود؛ و هرچند شیوه رویارویی حکومت با جنبش، آن را به گونه ای خودبخودی به دادن شعارهایی همچون «مرگ بر خامنه ای» و غیره سوق داد، اما این در حالی بود که رهبری جنبش این شعارها را نداده بود. جنبش در چارچوب خواست رهبری اصلاح طلب و سازشکار آن باقی ماند، و این رهبری از فرصتها استفاده کرده و تیغ آن را کند کرده و به مرور به سوی خاموشی سوق داد.
اما جنبش کنونی از همان آغاز بروز خود، بیکباره نشانگر گسستی عینی از همه این وجوه اساسی جنبش های دموکراتیک پیش از آن، از خرداد 76 به این سو و بویژه جنبش 88 بود. مردم این بار دیگر خواهان «اصلاح» نبودند، بلکه مستقیما راس حکومت  یعنی خامنه ای را نشانه گرفته بودند و نیز تسلط مذهب و روحانیون بر حکومت و برقراری استبداد مذهبی، و سرنگونی همه  اینها را هدف قرار داده بودند؛ افزون بر این، تمایل خود به برقراری حکومتی که«آخوندی و ملایی» نباشد، یعنی دین از دولت جدا باشد، یا برقراری حکومت دموکراتیک (و سکولار) راکه در شعار هنوز ناپخته ی«جمهوری ایرانی» تجلی میافت، بیان کردند.
 به این ترتیب روند تدریج« اصلاح» شکست و جهش به سرنگونی یا تغییر انقلابی که در تمامی خواست های اصلاح طلبانه پیشین پنهان بود، صورت گرفت.
گسست از رهبری اصلاح طلب و سازشکار
از وجهی دیگر، این جنبش از رهبری اصلاح طلب حاکم بر آن، که مدت بیست سال  آن را در خدمت و چارچوب مقاصد و منافع خود در درون نظام در آورده بود، گسست  کرد و آن را از جهت عمده به جهتی غیر عمده و حاشیه ای تبدیل کرد.
جنبش از این رهبری گسست و در حالیکه هیچ رهبری مشخصی نداشت و کاملا خود بخودی بود  بسیار روشن بین تر از جنبش های پیشین بود و گرچه هنوز تصویر روشنی از آنچه میخواست نداشته و ندارد، اما این بار بر خلاف گذشته تا حدود زیادی میدانست که چه چیز را نمیخواهد. این جنبش بدون رهبری، در گسست بنیادی خود، و از نظر ذهنی هیچ ذکری از رهبران گذشته حتی آنان که در حصر بودند، یعنی موسوی و کروبی نکرد.گویی جنبش همه این گذشته خویش را به فراموشی مطلق سپرده بود و اینک امر نوینی را خلق میکرد که چندان گذشته خویش را نمیشناسد. در حقیقت، این «فراموشی» گذشته نیست، بلکه گسست از آن و  تبدیل آن از جهت عمده به جهتی غیر عمده و در حاشیه قرار گرفتن آن در روند جاری است.
گسست از شعارهای با صورت مذهبی
از جهت محتوی شعارها نیز، در این جنبش شعارهای مذهبی و دینی اساسا شنیده نشد. شعارهایی که به دین و مذهب متوسل میشوند مانند «الله اکبر» و چیزهایی مانند آن به حاشیه رفت و باز بنوعی، در این گسست از «لایه های ظاهری مذهبی»، شعارهایی کاملا فارغ از مذهب و دین داده شد. و ازاین نظر نیز گسست همه جانبه از گذشته صورت گرفت. بدینسان، این جنبش، خواه از نظر نشانه گرفتن کل نظام، خواه از نظر رهبری و خواه از نظر شعارها، گسستی در روندهای پیشن و یک جهش بزرگ به شمار میآید.
جهش در اشکال عینی مبارزه
از نظر اشکال عینی، باز در این جنبش ، گسست هایی از اشکال پیشین مشاهده میشود.
از نظر کیفی، در اشکال پیشین، جنبش بشدت  دفاعی و عمدتا (حداقل در مراحل نخستین) مسالمت آمیز بود. این جنبش برعکس از همان آغاز تهاجمی و شورش گون بوده و بسرعت و در نتیجه تهاجم نیروهای ارتجاع، به اشکال  تهاجمی تبدیل میشد.
 از نظرکمیت نیز، گسترش آن نیز از سرعت بالایی برخوردار بود و سریعا از شهر به شهر گسترش یافته و حتی شهرهای نیمه روستایی ایران را نیز در بر گرفت. در حالی که در جنبش پیشین مردم(خواه در یک شهر و خواه در کل کشور) بسا در تردید بسر برده و شرکت خود را سبک و سنگین میکردند(بجز روزهای نخستین پس از تقلب در رای گیری سال 88 که تظاهرات مسالمت آمیز برقرار گردید)، این بار این سبک و سنگین کردن ها و «استخاره ها» بسیار کم و  سرعت تصمیم گیری برای  شرکت بسیار زیاد بود.
به این ترتیب، خواه از نظرمحتوی  و شکل، و خواه از نظر کیفی  و کمی این جنبش در برخی وجوه خود از روند «تدریجی» پیشین گسست و بمرحله نوینی «جهش» کرد.
باید توجه داشت که در جهش، آنچه در گذشته مسلط بوده، به غیر مسلط و آنچه غیرمسلط و پنهان بوده، به آشکار و مسلط تبدیل میشود. زمانی که امری از مسلط به غیر مسلط تبدیل میشود، آن امر یا به مرور از بین رفته و جای خود را در تکامل از دست داده و فنا و نابود میشود، و یا با دگردیسی های معینی به حیات خود ادامه داده و در شرایط معینی دوباره به جهت عمده تبدیل میشود.
 زمانی که  انقطاع و گسستی صورت میگیرد و امری، خواه بصورتی جزیی و خواه بصورتی کلی جهش وار از زیر به رو میآید، این چنین به نظر میرسد که گویی هیچ گونه رابطه ای بین امر رخداده کنونی و گذشته وجود نداشته است؛ و امر کنونی همچون تافته ای جدا بافته است و در نظر برخی خیالبافان بیگانه با تغییر و تحولات اجتماعی، گویی از آسمان به زمین آمده است.  پس این افراد در با تعجب و شک و تردید به آنچه که اینک در مقابل آنها قد راست کرده مینگرند؛ در حالیکه در واقع این گونه نیست و این رابطه وجود داشته و دارد.
مردم در تمامی بیست سال گذشته تمامی راههایی را که میتوانستند برای تغییرات در این نظام بروند، رفتند و بی ثمری و اصلاح ناپذیری حکومت مستبد مذهبی را دیدند. رفتن این راهها ودیدن این بی ثمری ها، در در حافظه ی توده ها، انباشت کمی شده و این انباشت در لحظه معینی، از نظر ذهنی و عینی، تبدیل به جهشی کیفی به دیدگاه و واقعیت نوینی، خواه از نظر مضمون و خواه از نظر شکل موجودیت عینی جنبش گردید.
بطور کلی، در فرایند جنبش دموکراتیک در ایران، اصلاح و انقلاب، در حالی که دو سوی  شیوه های رویارویی جنبش های اجتماعی با نظامهای حاکم(و یا دو شیوه ی نظامهای انقلابی و در تغییراتی که میخواهند بوجود آورند) هستند، با یکدیگر در تقابل بسر میبرند و در جهش های اجتماعی- سیاسی، جای خود را با توجه به بروز شرایط معین، با یکدیگر عوض میکنند. اگر در روند بیست سال گذشته  روش های اصلاحی(یا اصلاح) عمده و روش های انقلابی(یا انقلاب) غیر عمده بود، این وضع، با جهش کنونی برعکس شده و اصلاح غیر مسلط و انقلاب مسلط گردید. بنابراین همچنانکه انقلاب به عنوان مضمون و شکل غیر مسلط و پنهان در بطن روند های اصلاحی وجود دارد، برعکس اصلاح نیز بگونه ای پنهانی در بطن روشهای  انقلابی وجود دارد و با وقوع شرایط معین لازم رو میآید. مثلا چنانچه حکومت دست به عقب نشینی دامنه دار بزند این امکان وجود دارد که جنبش به اشکال اصلاحی و تغییرات تدریجی روی آورد. برای نمونه شعار «برگزاری رفراندوم» که در یکی از تظاهراتهای تهران داده شده، در صورت تحقق و برگزاری یک شکل اصلاحی است. در حال حاضراین چنین شعارهایی(که پیش از این بارها پیش گذاشته شده بود) گرچه میتواند به عنوان شعار تاکتیکی بکار رود، اما روشن است که عملی نخواهد شد و نظام حکومتی استبدادی فعلی هرگز زیر بار آن نخواهد رفت.           
البته، همانگونه که در آغاز این نوشته گفتیم این جهش از جهات معینی میباشد. زیرا این جنبش هنوز اشکال گستردگی را از نظر محتوی و شکل به سوی کمال و به طور کامل طی نکرده است. هنوز طبقات مختلف از جمله طبقه کارگر، در حالیکه در شکل، بدون نام در جنبش شرکت دارند(شکی نیست که بخش بزرگی از شرکت کننده  های جوان کارگر و یا فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند) با اشکال مبارزاتی ویژه خود پای به این مبارزات نگذاشته اند. همچنین این امر در مورد زحمتکشان روستا، دانشجویان، آموزگاران، دبیران، استادان، پرستاران و کارکنان بیمارستانها و نیز طبقه خرده بورژوازی( تولید کنندگان و فروشندگان جزء ) بازار، وکلا، پزشکان وغیره  و غیره صورت نگرفته است. باید دید که آیا جنبش به پیش خواهد رفت و در صورت پیشرفت،چگونه توسعه و تکامل میابد و با شرکت این طبقات و لایه های  طبقاتی چگونه تغییراتی صورت میگیرد.

جمعی از مائوئیستهای ایران
سیزدهم  دی ماه 96

          

۱۳۹۶ دی ۱۲, سه‌شنبه

امپریالیسم آمریکا و جنبش نوین انقلابی ایران

امپریالیسم آمریکا و جنبش نوین انقلابی ایران

سخنگویان  دولت آمریکا- ما ملت ایران را «تنها » نمی گذاریم!
اخیرا، مایک پنس معاون رئیس جمهور آمریکا  در مورد شیوه برخورد آمریکا به جنبش نوین اعتراضی چنین گفته است:
«تا زمانی که دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکاست و من معاون رئیس جمهور هستم، ایالات متحده اشتباه شرم‌آور گذشته‌مان را تکرار نخواهد کرد، زمانی که دیگران (دولت قبلی) کنار ایستادند و مقاومت دلیرانه مردم ایران را که علیه رژیم بی‌رحمشان می‌جنگیدند، نادیده گرفتند... مقاومت جسورانه و روزافزون امروز مردم ایران به تمام کسانی که برای آزادی و در مقابل استبداد می‌جنگند، امید و ایمان می‌دهد. ما نباید آنها را تنها بگذاریم و این کار را نخواهیم کرد.»(سایت های خبری)
منظور مایک پنس از «تنها نگذاشتن»ملت ایران چیست؟
منظور مایک پنس از این که «ما نباید آنها را تنها بگذاریم و این کار را نخواهیم کرد» چیست؟
قطعا منظور این نیست که آنها از نظر تبلیغی و مواضع رسمی، ژست حمایت از جنبش انقلابی مردم ایران را خواهند گرفت. این کار را همین الان هم، با هزار و یک توصیه به جنبش مردم که «مسالمت آمیز» مبارزه کنند دارند انجام میدهند و این لحاظ فعلا مردم ایران را «تنها نگذاشته اند».
اما منظور مایک پنس از «تنها نگذاشتن» چیزهای دیگری است. برای اینکه ببینم منظور وی چیست باید نگاهی به امکانات دولت آمریکا برای اشکال دخالت یا رویایی با این جنبش بکنیم.
امپریالیسم آمریکا از هر چه جنبش و شورش و انقلاب محرومان است، بیزار است
بطور کلی آمریکا و نه تنها آمریکا بلکه تمامی امپریالیستها از جنبش ها، شورش ها و انقلابهای طبقه کارگر، تودهای ستمکش و خلقها بیزارند و همواره در مقابل آنها ایستاده و می ایستند.  در مورد کشور خود ما، جدای از کودتای 28 مرداد، که در همین دوران اخیر و با بیرون دادن اسناد دخالتشان، بالاخره خود اعتراف به دخالت و سرنگونی دولت ملی مصدق و روی کار آوردن شاه خائن کرده اند، نمونه ها فراوانند.
نمونه هایی از «تنها نگذاشتن » های پیشین ملت ایران بوسیله دولت آمریکا
 در مورد انقلاب 57 ملت ایران، مردم به چشم خود دیدند که چگونه آمریکا تا آنجا که توانست از شاه مزدور و تمامی اقدامات وی در سرکوب خونین توده ها و از جمله سرکوب 17 شهریور میدان لاله تهران و بروی کار آوردن حکومت نظامی و غیره و غیره حمایت کرد و جنبش مردم ایران را به تحمل چه رنجها  ومشقات درد آوری کشاند. اگر آمریکا و امپریالیستهاغربی و شرقی از شاه حمایت نمیکردند، مردم ایران بسیار زودتر از آن تاریخ، که بنا به صلاحدید همین امپریالیسم آمریکا مجبور به ترک خاک ایران شد و با قربانیان بسیار کمتری، وی را از قدرت پایین میآوردند.
از  سوی دیگر،آمریکا به همراه انگلستان امپریالیست(یار غار دیرینه بخشی از روحانیت، از مشروطه به این سو) و دیگر امپریالیستهای غربی، خود یکی از مسببین اصلی روی کار آمدن استبداد مذهبی (آخوندها- ملاها - روحانیون) در ایران است. آنها عمدتا و بخاطر ترس شان از اوج گرفتن و قدرت یافتن نیروهای دموکرات و چپ انقلابی در ایران و نیز به سبب تضادهایشان با شوروی امپریالیستی، به سازش با خمینی دست زدند و پذیرفتند که با وی کنار آیند.
 آنها بدین درجه باز هم راضی نبودند؛ در فردای انقلاب، آمریکا و دیگر امپریالیستها و نوکران بازمانده از سابقشان در داخل، به هزار و یک شکل  در سرکوب مردم(حمله به کردستان به وسیله ارتش شاهی با فرماندهی ظهیر نژاد نوکر امپریالیسم آمریکا و سرکوب خلق دلاورکرد که بخاطر خواستهای برحقش ایستاده بود، یکی از این موارد مهم است)به همین حکومت استبداد مذهبی و آخوندها و در ثبات یافتن حکومت اینها کمک کردند.
اما این نیز آنها را راضی نکرد. آنها  در همدستی با امپریالیسم شوروی و بوسیله صدام و عراق، تدارک جنگ بزرگ علیه ملت ایران را دیدند و به اجرا در آوردند. علت اساسی حمله عراق به ایران، وجود استبداد و رژیم مذهبی  کنونی نبود، بلکه تداوم انقلاب 57 بوسیله مردم ایران و ورود آن به مراحل نوینی دموکراسی خواهی بود. آنان میخواستند که تمامی انرژی انقلابی مردم ایران را به مسیر های انحرافی بیندازند و آنرا نابود کنند. کاری که برای مدتی موفق به انجام آن شدند. همین جنگ بود که بیشترین کمک را به حکومت استبداد مذهبی کنونی کرد تا تمامی  جنبش تمامی طبقات مردم و تمای سازمانها و گروه های  دموکراتیک و انقلابی طبقات مختلف بویژه طبقه کارگر را سرکوب و نابود کند.
 و بازپس ازآن، همین امپریالیسم آمریکا بود که از یکسو به هواپیمای مسافری بری، که بیش از 200 نفر مردم معمولی در آن بودند، شلیک کرد و بدینوسیله خواست خود مبنی بر پایان جنگ  را به حکومتگران کنونی دیکته کرد و از سوی دیگر، با دسته گل و قرآن و غیره در دستان مک فارلین بدیدار خمینی و حکومتگران مستبد کنونی آمد و در پروژه ای که بعدها به «ایران گیت» مشهور شد، با همین حکومت عهد «خواهر- برادری» دوباره بست. 
 و بازهمین امریکا و دیگر امپریالیستها بودند که با چراغ سبز نشان دادن به کمپرادورهای روحانی - مکلای حکومت مستبد مذهبی ایران  و در راس آنها رفسنجانی، راه ارتباط آنها را با صندوق بین المللی پول و بانک جهانی باز کرد و با دیکته کردن سیاستهای «تعدیل ساختار اقتصادی» بوسیله این موسسات امپریالیستی، زحمتکشان و مردم رنجدیده ایران را به فقر و فلاکت و بدبختی هر چه بیشتر کشانید. شورش مشهد، اسلام آباد، اراک و شیراز هنوز یادمان هست که عمدتا در واکنش به همین وابستگی رژیم کنونی به سیاستهای امپریالیستها و همین سیاستهای اقتصادی امپریالیستی شکل گرفت. اینها نمونه هایی است از دشمنی و ضدیت امپریالیسم آمریکا با مردم دلاور ایران. اینها از زمره «یاری های »امپریالیستهای خیر خواه مردم ایران است.
 دلایل دولت آمریکا برای «تنها نگذاشتن» ملت ایران
اما اکنون آنها چه برنامه ای دارند؟ از آستین امپریالیستها بوی همه گونه  برنامه ای به مشام میرسد.  ما برخی از موارد را در زیر مینویسیم.
 آمریکا به هیچوجه  نه از جنبش کنونی خوشش میآید و نه میتواند آن را- اگر ادامه دار و گسترده تر و عمیق تر شود- تحمل کند. این کار سه دلیل اصلی دارد:
 یکم: اینکه هر گونه گستردگی ، عمق و رادیکال شدن جنبش، موجب میشود که دگرگونی های عمیق فکری، سیاسی، فرهنگی و تشکیلاتی در توده ها ایجاد شود. اوج آفرینندگی توده ها در جنبش ها، شورش ها و انقلابات است. فضایی که جنبش و شورش و انقلاب ایجاد میکند، درست کاملا در مقابل فضایی است که استبداد ایجاد میکند. هر چه در استبداد، فضای تنفس تنگ میشود، جنبش و انقلاب برعکس، آن را باز میکند و استعدادها و خلاقیت های توده ها را شکفته و بارور میسازد. برای همین گفته اند«انقلاب جشن توده هاست»! جشن توده ها، عزای مرتجعین (از هر رنگی) و امپریالیستهاست .چنانچه جنبش اصیل کنونی تداوم یابد، دیری نخواهد پایید که طبقات مردمی بویژه طبقه کارگر، دهقانان و دیگر طبقات زحمتکش به آگاهی های بیشتری برسند، بسیار بیشتر از گذشته خود را از افکار و اندیشه های کهنه رها سازند، تشکلات نوینی بسازند و خواستهای بسیار پیشرفته تر، خواست یک حکومت دموکراتیک و مردمی را که از نمایندگان واقعی خودشان باید ایجاد شود، طرح سازند و شکل دهند. حکومت دموکراتیک مردمی. این آینده ای است  که امپریالیستها از آن بیمناکند. آنها در ایران «منافع» کلان دارند و بخاطر همین «منافع» حاضر نیستند برقرار شدن چنین حکومتی را در ایران تحمل کنند.
دوم: تداوم مبارزات کنونی مردم ایران علیه استبداد قرون وسطایی مشتی آخوند و ملا، که همچون اختاپوسی، پاهای کثیف خود را در تمامی  مجاری جامعه قرار داده اند و خون مردم ایران را در شیشه کرده و میمکند، و تمایل عمیقشان برای نوکردن (مدرن کردن) کردن جامعه، میتواند بروی منطقه  پیرامون و کشورهایی همانند ترکیه، افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، مصر و دیگر کشورهای عربی خاورمیانه تاثیر عمیق بگذارد و آنها را به مبارزه برای خواستهای برحق دموکراتیک و ضد امپریالیستی شان برانگیزد. بنابراین از نظر امپریالیستها هر چه این جنبش محدودتر و سطحی تر باشد، به نفعشان است.
سوم: امپریالیستهای غربی با امپریالیسم روسیه در تقابل هستند. سست شدن قدرت کنونی در ایران، که خود تا حدودی با تضادهای امپریالیستها بازی هم کرده است و همین تا حدودی امپریالیسم آمریکا را- جدای از روابط پنهانی که با آن داشته است- وادار کرده که مقابل آن «دست به عصا» رفتار کند، آینده ناروشنی را برای این کشور رقم میزند. این امر میتواند روسیه را که اکنون نسبت به دخالت خارجی در ایران هشدار داده است، در ایران صاحب قدرت و نفوذ کند؛ و این امر نیز خوشایند امپریالیستهای غربی نخواهد بود.
حدس هایی در مورد برنامه های فوری امپریالیستها
آنچه برنامه فوری امپریالیستها است، و در صورتی که  تداوم جنبش، ادامه حکومت فعلی را دشوار و غیر ممکن سازد، این است که نخست یک  جایگزین حکومتی یعنی حکومت سلطنتی و یا جمهوری  وابسته به آمریکا را به جای حکومت فعلی ترتیب دهند و تا جایی که بتوانند از طریق نیروهای نفوذی خویش در ارتش و یا در سپاه، گرفتن قدرت را برای آنها آماده سازند. 
اما در صورتی که کار بدین ترتیب پیش نرود، پروژه حمله  سریع و کوتاه مدت و یا کند و دراز مدت را ببیند. این کار را میتوانند هم از ترتیب دادن جنگی دیگر بویژه از جانب کشورهایی همچون عربستان دنبال کنند و یا خود مستقیما بدان جامه عمل پوشانند.
امپریالیستها هنوز ملت ایران را نشناخته اند!؟
اما امپریالیستها و در راس آن آمریکا باید بدانند که اگر آنها چنین کنند، آنگاه وجه ضد امپریالیستی انقلاب دموکراتیک ایران، که قوانین معینی بر گسترش و تکامل آن حکمروایی میکند را برجسته و تقویت خواهند کرد.
اگر انحراف بسوی حکومت مذهبی قرون وسطایی کنونی در سال 57، خواستهای مدرن فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دموکراتیک مردم ایران را در انقلاب بزرگشان رو آورد و تقویت کرد و رشد و تکامل داد، آنگاه هرگونه اقدام امپریالیستها، میتواند به تقویت وجه ضد امپریالیستی آن کمک کند، آنرا روآورد و تکامل بخشد.
امپریالیستها باید بدانند ملت ایران، مردمی هستند با تاریخ و فرهنگ ویژه خود؛ آنان کشور خود را دوست دارند و به تاریخ و فرهنگ خود میبالند. آنان مردمی بوده اند که  طی قرون و اعصار طولانی، خویشتن را از گردابهای و باتلاقهای عظیم، و به شکلهای مختلف  بیرون کشیده اند. امپریالیستها هرگز نباید فریب صورت ظاهری برخی نظرات را که میگویند «زمان شاه سابق وضع بهتر بود» و یا شعارهایی مانند «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم» و یا «ای شاه ایران، برگرد به ایران»(در حالیکه همه میدانند که شاه مرده است) را بخورند. ماهیت واقعی این شعارها، تمسخر آخوندهاست که انقلاب را غصب کردند!  چنانچه امپریالیستها  بیایند و حتی بتوانند قدرت را درایران بگیرند، دیری نخواهد پایید که وجه ضد امپریالیستی انقلاب ایران رو آمده ، نفرت عمیق مردم ایران از آنها عمیق تر شده و زیر آب آنها را خواهند زد.
مردم ایران،  به مدت 50 سال، استبداد حکومت سلطنتی پدر و پسر، وابسته به امپریالیسم انگلستان و امپریالیسم آمریکا را با گوشت و پوست خود چشیدند. طبقه کارگر، دهقانان و تمامی زحمتکشان، طبقه خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، همه و همه در این حکومتها، زیر بدترین فشارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بودند. اگر از نظر بخشهایی از مردم، حکومت کنونی روی آنها را «سفید» کرده است، اما اکثریت باتفاق آنها هرگز نخواهند خواست که به آن رژیم ها برگردند.
تمامی طبقات مردمی ایران علیه نظام سلطنتی برخاستند. تردید نیست که آن یک انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی بوده و هست. این نکته ای بسیار مثبت بود. اما بنا به دلایل فراوان- از جمله همانگونه که در بالا اشاره کردیم، سازش همان پشتیبانان شاه سابق با همین آخوندها و حکومت مذهبیشان-  گرفتار این حکومت شدند. اگر چه برای طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی مردم ایران این 40 سال، سالهای پر درد و رنجی بوده و هست، اما آنها را بسیار به پیش برده و آبدیده کرده است، و اینک آنان از تمامی مظاهر عقب مانده این حکومت که تجلی حکومت های مذهبی قرون وسطا است، بیزاری عمیق دارند. آنها این حکومت را به اوج قدرت رساندند تا چنان پایینش بیاورند تا دیگر نتواند برخیزد. مردم با آوردن این حکومت فهمیدند که چگونه باید جامه نو سیاسی و فرهنگی به تن کنند.  مردم این وجه مهم انقلاب دموکراتیک را که علیه هر چیز کهنه است، بخوبی آموختند و اکنون به مرحله عمل در میاورند.
اما مردم ایران با انقلاب علیه حکومت  استبدادی سلطنتی  وابسته به امپریالیسم شاه سابق، به دام حکومت استبداد مذهبی آخوندها افتادند. آنها هرگز نخواهند خواست که  در انقلاب علیه حکومت استبداد مذهبی آخوندها و روحانیون،  دوباره به دام حکومت استبداد سلطنتی یا جمهوری وابسته به امپریالیسم بیفتند و آزموده 50 ساله را دوباره تکرار کنند.


پردوام باد جنبش انقلابی کنونی
برقرار باد حکومت دموکراتیک مردمی

جمعی از مائوئیستهای ایران

12 دی ماه 96