۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14) (بخش اول) نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14)
(بخش اول)
نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

حکمت جدای از صاحبان سرمایه و یا منبع وسائل تولید، به بازار فروش و نوع محصولات مصرفی نیز اشاره میکند. اینک به این دو میپردازیم.
بازار فروش
حکمت در مورد بازار فروش چنین مینویسد:
«ج) بازار فروش محصولات به مثابه ملاک تشخيص بورژوازى "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به آنها که کالاهاى خويش را در بازار داخلى ميفروشند و آنها که به قصد فروش در بازار خارجى توليد ميکنند، و مترداف گرفتن بخش اول با بورژوازى "ملى" و بخش دوم با "بورژوازى وابسته" (حتى با توجه به اين نکته که اين فقط يکى از مؤلفه‌هاى تفکيک بورژوازى است) بخودى خود فاقد هر گونه ارزش تحليلى است.» و
« ليکن اشاراتى از اين قبيل در نوشته‌هاى برخى سازمان‌ها موجود است. توليد فرش (که مثال کلاسيک صنايع "ملى" در نوشته‌هاى هواداران بورژوازى ملى است)تا حدود بسيار زيادى متوجه بازار خارجى است و درصد قابل ملاحظه‌اى از صادرات غير نفتى ايران را تشکيل ميدهد و از سوى ديگر محصولات کارخانه‌هاى مونتاژ (اتومبيل، وسائل خانگى و غيره)، که همه در وابسته بودن آن متفق‌القولند، عمدتا در بازار داخلى به فروش ميرسد، اصولا صدور کالا يکى از شرايط تعيين کننده رشد سرمايه‌دارى کلاسيک است و وابستگى سرمايه‌هاى مختلف به بازار خارجى، ابدا بيانگر وابستگى اين سرمايه‌ها به "خارج" نيست.»(جزوه اول، شماره 32)
 برای ما روشن نیست که حکمت این نوع نظریات در مورد تفاوتهای بین بورژوازی کمپرادور و ملی را از کجا میآورد، زیرا نفس این نکته که تولیدات داخلی، غیر از نفت و دیگر مواد خام( و آن هم نه نفس فروش در بازارهای خارجی، بلکه مقدار و قیمت فروش، مشتریان، نوع قراردادها و نیز چگونگی تخصیص درآمدی که از این فروش بدست میآید)کجا به فروش میروند، در تشخیص بورژوازی ملی از کمپرادور نقشی ندارد. تولیدات بورژوازی کمپرادور هم میتواند در داخل و هم در خارج فروش رود و کالاهای بورژوازی ملی نیز به همین ترتیب میتواند هم در بازار داخلی و هم در بازار خارجی فروش رود.
در این مورد، مسئله مهم این است که  کدام سرمایه ها و بوسیله کدام تولیدات، با چه کمیتی از کالاها و در چه حدودی، بازار داخلی و یا خارجی را در اختیار خود میگیرند. بر این مبنا، این مسئله قابل  پیگیری است که چه میزان از بازار داخلی و یا خارجی به بورژوازی کمپرادور و چه میزان  و حدودی به بورژوازی ملی تعلق میگیرد. آنچه مشخص کننده سرمایه کمپرادوری از ملی در این خصوص است، به  سرمایه گذار و ماهیت تولید و چگونگی انحصار وی بستگی دارد. با توجه به اینکه کمپرادورها از پشتیبانی  سرمایه و تکنولوژی امپریالیستی برخوردارند، توان بسیار بیشتری در کسب بازار(خواه داخلی و خواه خارجی) و گسترش آن دارند. آنها بازار داخلی را کاملا در انحصار خود میگیرند و بخشی از بازارهای خارجی(بویژه در منطقه پیرامون) را با توجه به قدرت انحصارات امپریالیستی  و تقسیم بازارها بین آنها، نیز تا حدودی در کنترل خود قرار میدهند؛ و برای همین  برخی از کالاهای صنعتی که در ایران در زمان شاه تولید میشد، نه تنها بازار داخلی را در اختیار داشت، بلکه میتوانست بازارهای منطقه ای را نیز در اختیار خود گیرد.
اشاره وار بگوییم که برخی تولیدات انحصارات امپریالیستی که با واسطه مونتاژ کاری کمپرادورهای داخلی صورت میگرفت و میگیرد، صرفا (و یا عمدتا) برای بازارهای داخلی همان کشور است و اینها تقریبا بخش بزرگی از بازار داخلی کالاهای مصرفی(بویژه صنعتی) را در اختیار دارند.  کمیت  این تولیدات با توجه به درجه گستردگی بازار داخلی و نیاز و یا میل به مصرف طبقات مختلف، و کیفیت آنها با توجه به میانگین قدرت خرید داخلی، بویژه میانگین قدرت خرید طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقه متوسط، که طبقات اصلی مصرف کننده هستند، تعیین میشود.  
از سوی دیگر برخی دیگر از تولیدات سرمایه امپریالیستی صرفا برای بازار های خارجی است و اینجا نیز بخش اصلی بازار خارجی در اختیار این کمپرادورها و انحصارات بین المللی است. افزون بر اینها، برخی از کالاهای تولید شده در کشورهای زیر سلطه تنها برای کشور امپریالیستی صادر کننده سرمایه است که در این خصوص، سودمندتر و رقابتی تر بودن تولید این کالاها در کشورهای زیر سلطه نسبت به خود کشورهای امپریالیستی و نیز قدرت خرید و تقاضای طبقات مختلف در بازار داخلی کشورهای امپریالیستی، نقش دارند.
در مورد تولیدات بورژوازی ملی، بجز برخی صنایع صادراتی(همچون فرش) که در رقابت با کالاهای همانند از کیفیت مرغوبی برخوردارند و میتوانند با آنها در کسب بازار خارجی رقابت کنند،(1) بیشتر آنها بویژه در عرصه صنایع سبک، بعلت سرمایه های کوچک، فقدان یا کم بودن اعتبارات، تکنولوژی نازل و غیره، از کیفیت مرغوبی برای رقابت در بازارهای خارجی برخوردار نیستند و از این رو عموما محدود به بازار داخلی میمانند. تازه این جاهم قادر با رقابت با کالاهای تولید شده مشابه بوسیله کمپرادورهای داخلی نیستند و از این رو عموما میتوانند بخش ناچیزی از بازار داخلی را در اختیار خود گیرند.
گفتنی است که در حالی که در نکاتی که در مورد استخراج ارزش اضافی و استثمار است، اساسا اهمیت ندارد که سرمایه به چه کسی تعلق دارد و یا با چه وسایل تولید، و چه چیزی تولید میشود، در مورد مسائلی مانند فروش در بازار داخلی یا خارجی، مسائلی از این گونه اهمیت پیدا میکند. این که کل سرمایه آیا به سرمایه دار داخلی تعلق دارد یا به سرمایه دار کمپرادور و یا بطور کلی به سرمایه دارخارجی، و یا در صورتی که شراکتی بین این سرمایه های مختلف موجود است، نسبت این شراکت چیست. اینها  در تعیین استقلال و یا وابستگی و یا  درجه امتزاج این دو اهمیت تام دارد؛ وهمین وابستگی  به امپریالیسم و یا استقلال سرمایه هاست که توانایی داشتن و یا نداشتن بازار داخلی و یا بازار گسترده خارجی را به این سرمایه ها میبخشد.
نکته دیگر اینکه تا آنجا که بحث بازار فروش(داخلی یا خارجی) مطرح است، میتوان  تجار داخلی را که عموما فروشنده کالاهای سرمایه داری صنعتی ملی هستند، از تجار کمپرادور جدا کرد. این تجار داخلی میتوانند کالای تولید شده بوسیله بورژوازی ملی را یا در بازار داخلی به فروش برسانند و یا آنرا صادر کنند. روشن است که امپریالیستها و نوکران کمپرادور بومی آنها، بهترین شاخه های هر بخش تولیدی، تجاری، مالی، خدماتی و غیره را به زیر کنترل خود در آورده و شاخه های نه چندان سود ده و بعضا جانبی و مکمل کالاهای خودشان را برای لایه های مختلف بورژوازی ملی میگذارند.
حکمت ادامه میدهد:
«ليکن اگر مساله بازار فروش، نه در رابطه با اقشار مختلف سرمايه و نه به مثابه ملاک تفکيک بورژوازى وابسته از غير وابسته، بلکه بعنوان شاخص وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود، ميتواند در رابطه با شکل وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود ميتواند اقتصاد(مثلا اينکه اقتصاد تک‌محصولى و صادر کننده مواد خام است و ناگزير وابستگى تامى به بازار فروش و نوسانات مختلف در اين بازار دارد) براى توضيح يکى از ابعاد وابستگى اقتصادى بکار گرفته شود.»(جزوه اول، شماره 32)
حکمت لالایی بلد است اما خوابش نمیبرد!؟
 در حقیقت، مسئله بازار فروش به عنوان یک کل، آنجا اهمیت پیدا میکند که صادرات عمده ایران یعنی نفت در مرکز بحث قرار گیرد؛ زیرا در کشور ما سهم صادرات غیر نفتی(خواه کمپرادوری و خواه ملی) تنها بخش ناچیزی از صادرات ما را تشکیل میدهد و بنابراین هر چند در حوزه ای معین در تعیین تعلقات طبقاتی نقش دارد، اما مسئله اصلی را تشکیل نمیدهد. اما در مورد وابسته بودن اقتصاد به بازار خارجی، این مسئله که چرا کشور ما باید 90 درصد تولید و صادراتش نفت باشد و از سوی دیگر قیمت معینی(که عموما بوسیله انحصارات امپریالیستی به این کشورها دیکته میشود) خریداران مشخص و نوع معاملات معینی و در چارچوب های معینی  داشته باشد، دارای اهمیت میشوند و این یکی از اساسی ترین وجوهی است که ساخت روابط تولیدی وابسته ایران را شکل میدهد. اما این مسئله بر خلاف نظر حکمت، در مورد تفکیک دو طبقه، جدای از پذیرش اوامر امپریالیستها در موارد بالا بوسیله مزدوران کمپرادور، آنگاه دارای اهمیت میشود که ما امتیازهایی را که  از فروش نفت و دیگر مواد خام در اختیار بورژوازی کمپرادور قرار میگیرد و محرومیت تقریبا کامل بورژوازی ملی از این امتیازات را در اقتصاد زیر کنترل کمپرادورها و امپریالیستها مد نظر قرار دهیم.
بطور کلی، اینجا میبینم که از یکسو سرمایه های کلان خارجی وارد کشور زیر سلطه میشوند و در رشته ها و بخش های سود آور بکار میافتند( یکی از دلایل اساسی ورود این سرمایه ها همان ارزش اجتماعا لازم نیروی کار در این کشورهاست که بسیار پایین تر از کشورهای امپریالیستی و بنابراین نرخ ارزش اضافی بسیار بالاست) و از سوی دیگر در کشف، استخراج و صدور مواد خام (درکشور ما بویژه نفت) که نیاز به سرمایه ثابت فراوان دارد و در عین حال در آن نیاز به سرمایه متغیر زیادی نیست، بکار میافتند. روشن است که  بخش عمده ی ارزش اضافی  استخراج شده در تمامی این حوزه ها، همراه با منافع هنگفتی که از نگه داشتن اقتصاد در چارچوب صدور مواد خام  مورد نیاز امپریالیستها ایجاد میشود، اساسا به کشور های امپریالیستی فرستنده سرمایه تعلق میگیرد و بخشهای از آن نیز در جیب کمپرادورهای نوکرصفت داخلی ریخته میشود. به این ترتیب مسائلی مانند وابسته بودن اقتصاد نفتی به بازار فروش خارجی نیزبگونه ای ویژه، در تعیین تعلق طبقات ملی و کمپرادوری نقش دارند به شرط  آنکه بدرستی و بطور مشخص و در روابط معین خودشان تحلیل شوند.
ارزشهای مصرف
در مورد مسئله ارزش های مصرف حکمت مینویسد:
«د) ارزش مصرف کالا و يا هويت اجتماعى مصرف کنندگان آن به مثابه ملاک تفکيک توليد کننده "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به قشرى که کالاهاى مفيد و مورد نياز جامعه (و يا مورد نياز زحمتکشان) را توليد ميکند و يا ميفروشد و قشرى که در توليد و فروش کالاهاى بدرد نخور و"بنجل" و يا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکمه بطور کلى) بکار مشغول است يکى ديگر از مؤلفه‌هاى رايج تفکيک بورژوازى"ملى" از بورژوازى وابسته است که گاه و بيگاه در اعلاميه‌هاى سازمان‌هاى سياسى و سازمان‌هاى کارگرى مختلف به چشم ميخورد.»(جزوه اول، شماره 33)
باز ما نمیدانیم که این حکمت این اراجیفی را که این چنین بلغور میکند، از کجا آورده و به مباحث خط سه در مورد چگونگی تعین طبقات میچسباند!
میگوییم اراجیف، زیرا همچنانکه حکمت خود به نتیجه گیری از آن دست میزند، از این دیدگاه این گونه استنتاج میشود که آن لایه از سرمایه داران که«کالاهای مفید و مورد نیازجامعه (و یا مورد نیاز زحمتکشان) را تولید میکنند و یا میفروشند» باید بورژواهای ملی باشند و آن لایه ای که «در تولید و فروش کالاهای بدرد نخور و«بنجل» و یا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکم بطور کلی) بکار مشغولند» بورژوازی کمپرادور!
آنچه دلیل هجوم سرمایه های امپریالیستی به کشورهای زیر سلطه است این است که این کشورها از یکسو کار ارزان، منابع ارزان، زمین ارزان(و بسیاری وجوه سودمند دیگر که در دوران کنونی و در پی تغییرات سیاستهای اقتصادی امپریالیستها در مورد کشورهای زیر سلطه وجهانی شدن هر چه بیشتر تولیدات اهمیتی بیش از گذشته یافته است) در اختیار این سرمایه ها قرار میدهند و از سوی دیگر بازار های بکر و دست نخورده دارند. این سرمایه ها تا آنجا که دست به تولید کالاهای مصرفی میزنند، به تولید کالاهای اساسی تمامی قشرها و طبقات میپردازند و نه صرفا اجناس تجملی طبقات مرفه و ثروتمند آن کشور. در این میان، بخش اصلی مصرف کنندگان، طبقات کارگر و دهقانان و دیگر مردم زحمتکش در شهرها و روستاها و نیز طبقات خرده بورژوا هستند؛ و بنابراین باید کالاهای «مفید و مورد نیاز» و «بدرد بخور» آنها را( و یا نیاز آنها به کالاهای نوین را) تولید کنند.
و باز روشن است که کیفیت این کالاها، هرچند با توجه به توان خرید این طبقات تنظیم میشوند و از این نظر، خواه ناخواه نسبت به کیفیت کالاهایی که برای مردم کشورهای امپریالیستی یعنی کشورهایی که طبقات اصلی مردم از رفاه بیشتری برخوداردارند و از توان خرید بالاتری برخوردارند، تولید میشوند، از سطح نازلتری برخوردارند؛ اما عموما این گونه نیست که «بنجل»باشند.(2)
 البته این درست است که بازار کشورها، بین انحصارات بین المللی امپریالیستی تقسیم میشود و گونه ای انحصار وجود دارد، اما درجات معینی از رقابت نیز وجود دارد و همین باعث میشود که  انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران کمپرادور داخلی دست به تهیه کالاهای «بنجل» نزنند. برای نمونه، هنوز که هنوز است مردم کیفیت کالاهای برخی کارخانجات کمپرادوری - امپریالیستی مانند ارج، جنرال استیل آن زمان و...(کالاهایی همچون یخچال، کولر و...) را دارای کیفیات بهتری از کالاهای مشابه کنونی میدانند که عمدتا بوسیله کمپرادورهای دولتی (بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و... که ایضا وابسته به امپریالیسم هستند) که کارخانه هایی از این قبیل را زیر کنترل دارند، تولید میشوند و قطعات اصلی و مهمشان را از«بنجل های» کمپرادورهای چینی و هندی تهیه میکنند. این مسئله در مورد بخش اساسی تمامی کالاهای مصرفی مورد نیاز کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی زمان شاه درست است.
 از سوی دیگر، برخی کالاهای اساسی و یا تزیینی با کیفیات بالا برای بخش ثروتمند جامعه تولید میشود، اما این کمیت مهمی از تولیدات این انحصارات و سرمایه های کمپرادور را تشکیل نمیدهند.
 البته مسئله «قالب کردن» کالاهای بنجل به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در برخی معاملات، اهمیت خاص خود را دارد. مثلا وقتی نفت فروخته میشود و در معاملات پایاپای طرف های معامله، فروشنده نفت را مجبور میکند که بسیاری از کالاهای بنجل، رودست مانده، آت و آشغال، بدرد نخور و غیره را از آنها بخرد. و یا زمانی که رقابت در بازار داخلی در تولید کالاهایی معین وجود ندارد و سرمایه داران کمپرادور و یا ملی دست به تولید کالاهای بنجل میزنند و آنها را با«شگردها» یا شیادیهای تبلیغاتی به  مردم، بویژه طبقات زحمتکش قالب میکنند.
این مسئله در مورد برخی تجار نیز راست در میاید زمانی که با خاطر جمع و آسوده از در دست داشتن بازار و نبودن رقابت و یا نبود توانایی خرید مردم برای کالاهایی با کیفیات مرغوب، کالاهای ارزان و بنجل را به کارخانه های خارجی(در دوران کنونی چین و هندوستان مرکز تولید این گونه کالاها هستند) سفارش میدهند و براحتی در بازار داخلی میفروشند.  
 در مورد بورژوازی ملی نیز، این طبقه همچون کمپرادورها  به تولید کالاهای اساسی و مورد نیاز طبقات مختلف(مرغوب و بنجل) دست میزند. اما کالاهای وی، همانگونه که بالاتر اشاره کردیم بواسطه تکنولوژی عقب مانده خواه ناخواه کیفیت مشابه خارجی را ندارد. اما حتی در صورت مرغوبتر بودن نسبت به کالاهای مشابه خارجی،بازهم به دلایلی همچون بالا بودن قیمت تولید، میزان گمرک کالاهای وارداتی و یا کنترلهایی که بر بازار داخلی بوسیله کمپرادورها اعمال میشود، عموما این کالاها توانایی رقابت با کالاهای همانند خارجی را که بسیار ارزانتر در اختیار خریدار قرار میگیرند، ندارند. بطور کلی این مسئله نیز مانند مسئله بازار فروش باید بطور ویژه و درست تحلیل شود.
حکمت در بخش نتیجه گیری های خود مینویسد:
«قضاوت اخلاقى(کاسبکارانه) در مورد ارزش مصرف کالاى توليد شده: اينکه سرمايه‌دار وابسته کالاى"بد" و"بدردنخور"(!)، "بنجل"، غير حياتى و... توليد ميکند و مثلا سرمايه‌دار "ملى" کالاهاى"خوب و ضرورى و بدرد بخور و اعلا(!)"، نيز از محبوس ماندن در فرمول ١ مايه ميگيرد. اين مؤلفه تعريف وابستگى، کالاى تمام شده ('C) را در فرمول اول، از ديدگاه سليقه و يا نياز مصرفى معين (و يا علاقه ماوراء طبقاتى به رشد نيروهاى مولده) زير ذره‌بين قرار ميدهد. اينکه ارزش مصرف توليد شده در طول پروسه کار چه چيز است، به چه کار ميخورد، آدامس بادکنکى است يا رآکتور اتمى، روزنامه انقلاب اسلامى است يا چاقوى ضامن دار، و... به هيچ وجه بيانگر رابطه کار و سرمايه در توليد آن و تمامى روابط و مقولات بنيادى‌اى که فوقاً ذکر کرديم نيست. اين مؤلفه وابستگى نيز راهى به توضيح وابستگى سرمايه - که جوهر ويژه آن توليد ارزش اضافه است – نميگشايد.»(جزوه دوم، شماره 94)
ما درمورد این مغلطه حکمت  که پس از نفی  و حذف تمامی نشانه های وابستگی، هوار میکشد که «روابط استثمار است که وابسته است» و «تولید ارزش اضافی است که وابسته است» به اندازه کافی صحبت کردیم و دیگر به آن بر نخواهیم گشت. اینجا تنها به دو نکته دیگر اشاره کنیم:
اولا مسئله کیفیت کالاهای مصرفی ( وسائل تولید باشد و یا وسائل مصرفی) خواه برای مصرف کننده، خواه برای سرمایه دار مسئله مهمی است. در مورد مصرف کننده پیش از این صحبت کردیم، و این جا اشاره کنیم که «قضاوت اخلاقی(کاسبکارانه)» مصرف کننده میتواند سرمایه دار را سرمایه دار نگه دارد و نیز میتواند وی را از طبقه سرمایه دار به طبقات پایین بیندازد و از موقعیت «استثمارگر» خارج کند.  اما برای سرمایه دار این مسئله مهم است، زیرا در صورت تولید بنجل، هم بازار داخلی را از دست میدهد و هم بازار خارجی را. درحالیکه سرمایه در اگر بخواهد به طبقات پایین سقوط نکند و نه تنها در ردیف استثمارگران سرمایه دار باقی بماند، بلکه موقعیت خود را در این طبقه تحکیم و بهبود بخشد، بناچار باید چوب رقابت را به تن خود بمالد و در تمامی زمینه ها سعی در رعایت استانداردهای کشوری و جهان و بهبود کیفیت تولیدات خود(بهبود مواد اولیه، تکامل تکنولوژی و بالا بردن بهره وری کار، بهبود سازمان تولید، بررسی دقیق بازارها و نیازها وغیره)  کند. به این ترتیب، همچنانکه تولیدات با کیفیت بالاتر از استانداردها، گاه تولید کننده را به علت قیمت بالای کالا و نبود مشتری و مصرف کننده، به ورشکستگی میکشاند، به همین سان تولیدات با کیفیت پایین تر از استاندارها، گاه تولید کننده را، برای اینکه مجبور میشود کالای خود را به قیمت بسیار ارزانی بفروش رساند و یا اساسا کالا روی دستش میماند، به ورشکستگی میکشاند. بنابراین، جدای از برخی موقعیت های خاص، عموما تولید بنجل کردن همان و بیرون شدن از رقابت و ورشکست شدن نیز همان و از دست دادن موقعیت استثمارکننده داشتن همان.
دوما، این صحبتهای حکمت بیشتر نشانگر بغض وی از اتهامی است که از نظر او چپ ها ی خط سه به بورژوازی کمپرادور دُردانه و عزیر او میزنند و او در مقام دفاع از این بورژوازی آسمان و ریسمان میبافد.
 بطور کلی، آنچه وی در مقاله اش در مورد بورژوازی ملی، میخواهد اثبات کند این است که بورژوازی ملی استثمار میکند؛ از این لحاظ معین میخواهد مرز میان این طبقه و بورژوازی کمپرادور را از میان ببرد و آنها را یک کاسه کند؛ جار و هوار عمومی او این است که این هر دو قشر استثمارگرند و چون استثمارگرند هر دو وابسته به امپریالیست هستند و نه تنها بورژوازی کمپرادور.
 اما در این دو مورد اخیر، او در مقام مدافع بورژوازی کمپرادور در مقابل بورژوازی ملی ظاهر میشود. او اراجیفی را به چپ های خط سه نسبت میدهد و در مقام رد آنها، بدفاع از بورژوازی کمپرادور میپردازد:
بورژوازی کمپرادور حکمت «نه صرفا برای بازار خارجی، بلکه برای بازار داخلی نیز تولید میکند». آفرین به این بورژوازی!
بورژوازی کمپرادور حکمت «کالاهای مورد نیاز و مفید تولید میکند و نه بنجل» آفرین به این بورژوازی!
 و خلاصه اینجورها هم که چپ های خط سه میگویند بورژوازی کمپرادور حکمت بد نیست!؟ آفرین به این مدافع بورژوازی کمپرادور!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
آذر96
یادداشتها
1-    این مسئله در دوران کنونی با گذشته تفاوتهای زیادی کرده است و سالهاست که صنایع دستی ایران و از جمله فرش توان رقابت با کالاهای مشابه را از دست داده است.

2-    برای نمونه در ایران، بیشتر کارگران و دهقانان نمیتوانستند یخچال های گرانقیمت  آمریکایی و یا اروپایی بخرند، اما این دلیل نمیشود که بگوییم که مثلا یخچالهای تولیدی کارخانه مونتاژ«ارج» بنجل بودند. زمانی موتور این یخچالها مستقیما ایتالیایی بود که از نمونه های کنونی کره ای(کمپانی گلد استار) و یا بدتر، چینی آن(که اینها نیز بوسیله کمپرادوهای کره ای یا چینی تولید میشوند) بسیار بهتر ساخته میشدند. افزون بر این، کارگران و دهقانان، عموما، نه از نظر فرهنگی دچار مصرف زدگی هستند و نه اساسا توان مصرف بالا دارند. زمانی که کارگر یا دهقانی کالایی صنعتی( همچون یک یخچال یا تلویزیون) را میخرد، برای وی مهم این است که این کالا سالها کار کند. اگر این کالا مدتی بعد خراب شود، وی نمیتواند بسادگی آنرا جایگزین کند. برای همین عموما دیگر کالاهای ساخت آن کارخانه را نخواهد خرید و آن کارخانه بخشی از بازار خود را از دست خواهد داد. بطور کلی چنانچه کالاهای تولیدی کارخانه ای کیفیت لازمه را نداشته باشند و کار ندهند، پس از مدتی مشتریان خود را از دست میدهند و مردم به سوی تولیدات کارخانه های دیگر(جنرال الکتریک، جنرال استیل، و یا دیگر رقبا که در همان زمان در ایران تولیداتی مشابه داشتند) میروند. بنابراین حفظ سطح معینی از کیفیت یا استانداردهای جهانی، برای کمپانی های مختلف امری الزامی است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر