۱۳۹۶ بهمن ۹, دوشنبه

ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب و درهم نگری در مورد طبقه کارگر




   ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب
و درهم نگری در مورد طبقه کارگر

آواکیانیست ها در گذشته
زمانی بود که آواکیانیست های سنتز نوینی، ذره ای از این اینکه ساخت نظام اقتصادی ایران نیمه فئودالی- نیمه مستعمره است، عقب نشینی نمیکردند و گوششان حتی اندکی به این حرفها بدهکار نبود که نظام اقتصادی ایران تغییراتی کرده و دیگر نمیتوان بسادگی آنرا نیمه فئودال - نیمه مستعمره خواند.
مهمتر از آن، این حضرات که کوچکترین اعتقادی به طبقه کارگر نداشتند، همواره  دنبال یک نیرویی میگشتند که آنرا پیشرو مبارزات خلق معرفی کنند. یکبار هفت هشت تا روشنفکر که اسم خود را «حزب کمونیست» گذاشته بودند و نه چیزی از مارکسیسم میفهمیدند و نه هیچ پایه ای میان توده ها نداشتند، نیروی پیشرو میشدند، یک بار نیروی پیشرو«جنبش کمونیستی»میشد که آنها آنرا جدا از حزب و طبقه کارگر  میدیدند، یک بار قرار میشد جوانان نیروی پیشرو باشند و بالاخره یک بار هم زنان نیروی پیشرو شدند و قرار شد که انقلاب آینده ایران انقلاب «زنانه» باشد؛ خلاصه آسمان و ریسمان به هم  بافتند تا طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتی بی اهمیت جلوه دهند. چرا که از نظر آواکیانیست ها جریانهای در ایران بودند که «کارگریستی»(در واقع بیشتر آنها ترتسکیستی بودند و نه واقعا طرفدار کارگران) فکر میکردند و این عالی جنابان نمیخواستند مانند آنها «کارگریستی» باشند.
البته در آن زمان گروه مزبورانقلاب ایران را دموکراتیک و ضد امپریالیستی میخواند که حتی با توجه به تغییراتی که در ساختار اقتصادی پدید آمده بود، میتوانستیم با آنها موافق باشیم. زیرا این تغییرات گرچه برخی وجوه را در ساخت اقتصادی تغییر داده بود، اما نتوانسته بود وضع را بگونه ای تغییر دهد که مرحله انقلاب بگونه ای کیفی تغییر کند.
آواکیان با «سنتز نوین» خود وارد میشود!؟
پس از آن این راه گم کرده ها، به فیض و برکت مغز جناب آواکیان و سنتز نوین وی (منظور رویزیونیسم نوین آواکیانیستی است) هدایت شدند و راه را یافته، تغییرات اساسی در تئوری خود به وجود آوردند، وضع بکلی تغییر کرد.
ساخت نظام اقتصادی ایران به یکباره سرمایه داری شد.
 تضاد کار و سرمایه در دستور حل و فصل قرار گرفت و انقلاب سوسیالیستی شد و برپایی «جمهوری سوسیالیستی» در دستور کار قرار گرفت.
اما عجبا که این حضرات مواضعشان در مورد طبقه کارگر تغییری نکرد که نکرد.      
 بد نیست اشاره کنیم که برخی از سخنرانی هایی که حواریون باب، مانند اقتصاد دان عظیم الشأن ایشان جناب ریموند لوتا و یا خود باب اینجا و آنجا میگذاشتند و بخش مهمی از  شنوندگانشان در این مجالس  دارودسته های حکمتی - ترتسکیست کمونیستهای کارگری و نیمه کارگری بودند و این حضرات حکمتی از  تئوری های اینان استقبال کرده و ضمن ترک این مجالس با خشنودی زمزمه میکردند که «ما که این چیزها را سالها پیش گفته بودیم»، باری این امر که این دارودسته های ترتسکیست آنها را تایید میکردند، حسابی خوشحالشان میکرد و از اینکه بالاخره بوسیله تزهای باب «مشکل گشا»، توانسته اند خود را مقبول چپ های «کارگریستی» بکنند و لبخند ترتسکیستهای ایرانی را بر انگیزند، در پوست خود نمیگنجیدند.(1)
آنها خوشحال از اینکه از انزوا در آمده و مقبول  ترتسکیست های ایرانی بویژه حکمتی ها شده بودند، بلند پروازانه قصد این داشتند که حال که ترتسکیست ها آنها را پذیرفته بودند، این بار آنها و البته با واسطه جناب آواکیان، پیشگام ترتسکیست ها شده و «شجاعانه» و «جسورانه» به تئوریزه کردن مواضع ترتسکیستی و دادن رهنمود به ترتسکیستهای حکمتی بپردازند.
لازم است به این نکته اشاره کنیم که این حضرات امید داشتند که باب آواکیان را با عقب نشینی هایی که از تئوریهای مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم کرده، به عنوان رهبر فعلی انترناسیونال ترتسکیستی به جریانهای حکمتی ایران قالب کنند. غافل از این که ترتسکیستها ی پیرو حکمت، وی را به آواکیان نمیفروشند و زمانی برای باب آواکیان ارزش قائلند که شخص اخیر پیرو پیامبر آنها جناب حکمت شود و از مقلدان وی گردد، و نه اینکه حضرات حکمتی ها به جای حکمت، به باب آواکیان ایمان بیاورند؛ و این البته برای حضرات آواکیانیستها که یکی از پرمدعاترین و پرهای و هوی ترین جریانهای  چپ بوده و هستند و 36 سال است که ادعا دارند که حزب آنها «مسئولیت انقلاب ایران را به عهده گرفته»، البته کمی سنگین بود.
آواکیانیست ها و مرحله انقلاب
اوج گیری جنبش انقلابی در دی ماه 96، فرصت مساعدی برای این جریان فراهم کرد تا دوباره ضمن تکرار هوارهای ترتسکیست های ایرانی در مورد تضاد کار و سرمایه، نقش «پیشرویی» در میان ترتسکیستهای دور از وطن به عهده گیرد و به تئوریزه کردن انقلاب سوسیالیستی بپردازد.
نگاهی میکنیم به مقاله ای از مقالات اخیر آنها:
«وجه برجسته و مهم دیگر این است که خواست ها و مطالبات خاصی که این خیزش علیه گرانی و فقر جلو نهاده عملاً با سرنگونی این نظام گره خورده است. هیچ دار و دسته ای از حاکمیت مانند اصولگرا، اصلاح طلب و باند احمدی نژاد برای حل مشکلات واقعی جامعه راه حلی در چنته ندارند. اینرا آنان که خود مسبب این وضعیت هستند بهتر از هر کسی می دانند. این امر شامل اپوزیسیونهای ارتجاعی مانند سلطنت طلبان و مجاهدین نیز می گردد. وضعیت، نیروی کمونیستی را طلب می کند که بتواند برای برون رفت جامعه از این وضعیت فروپاشیده برنامه و راه حل صحیح و واقعی ارائه دهد. راه حل صرفاً تکرار شعارها و خواستهای عادلانه مردم نیست، مسئله چگونگی متحقق ساختن آنهاست. مسئله بر سر این نیست که  هر یک از این شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند. مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیش برد انقلاب کمونیستی گره خورده است. امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است، اگر کمونیستهای واقعی (هر چند کم و محدود باشند) به وظایف تاریخی خود عمل کنند»( امید بهرنگ، از گستره اعماق تا افق های دور! سایت ها».
بلی! این مهم نیست که آیا این« شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند»(منظور این حضرات شعارهایی است که - اگر از برخی از شعارهای انحرافی که بگذریم - در ماهیت دموکراتیک آنها کوچکترین شکی نیست) بلکه «مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمونیستی گره خورده است». البته این حضرات در مورد اینکه چرا از نظر تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمنونیستی گره خورده است نه چیزی نمی گویند و نه چیزی در چنته دارند که بگویند.
و بالاخره از نظر این آواکیانیستها که گویا در حال کپیه برداری از دوره بین انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه هستند« امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است» حالا تنها مانده که حضرات آواکیانیست ها دست در دست همه ی کسانی که مرحله کنونی انقلاب را سوسیالیستی میدانند(البته «هر چند محدود و کم باشند» - منظور همان هفت هست تا روشنفکر است!) یعنی ترتسکیستهای کذایی و ایضا حکمتی، به انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی کذایی شان دست زنند!
 به عنوان معترضه عرض کنیم این حضرات ترتسکیست از غیر حکمتی تا حکمتی، دنبال انقلاب سوسیالیستی هم نیستند، بلکه جدای از اکونومیسم شان، دنبال «توطئه» برای« بازگشت سلطنت طلبان و یا جمهوری امپریالیستی» هستند!؟ اما آواکیانیست ها ظاهر به این مسائل کاری ندارند!
باری اکنون آواکیانیست های سنتز نوینی زیادی جلو دویده اند و دیرشان شده که ترتسکیستهای ایران آنها را به  این عنوان که:
« اگر میخواهی واقعا مسئولیت انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی را به عهده گیری باید همچون آواکیانیست شجاع باشی و بخواهی که پرچم دار ترتسکیسم در ایران شوی» بجای نیاورند.(2)
آواکیانیست ها و طبقه کارگر
اما مشکل برای آواکیانیست های ترتسکیست تنها این نیست که انقلاب کنونی را سوسیالیستی و کمونیستی ارزیابی میکنند. مشکل این است که این حضرات حتی اینجا نیز مایلند دوباره راه گریزی باز کنند و خود را از شر طبقه کارگر و تزهای «کارگریستی» نجات دهند و نقش پیشرو همان هفت هشت ده تا روشنفکر را برجسته کنند. از این رو، با وجود اینکه مرحله کنونی را انقلاب سوسیالیستی ارزیابی میکنند، اما از نظر آنان طبقه کارگر آن طبقه ای نیست که پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است و باید به انقلاب سوسیالیستی دست زند؛ بنابراین آنها مجبور بوده اند با «کارگریست های» حکمتی و دیگر شرکا وارد مباحث خیلی خیلی جدی و خیلی خیلی عمیق در این خصوص شوند:
« در تحلیل نهائی خیزش انقلابی اخیر حاصل این فروپاشی اقتصادی اجتماعی است. در واقع مردم با شورش شان به این فروپاشی و خانه خرابی همگانی عکس العمل نشان دادند. این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر. معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور  نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است. این نیرو پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است. نباید درک ایستا از مفهوم طبقه کارگر و نیروهایی که در هر مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا می کنند داشت. طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست. همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است. داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».(همانجا)
پس نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی، نیرویی که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است» نیرویی که در این «مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند»(از نظر این حضرات در هر مقطع یک نیرو نقش فعال ایفا میکند)، از نظر آواکیانیست ها اقشاری هستند که از «لایه های خرده بورژوازی شهر و روستا بدرون طبقه کارگر افتاده اند» و یا «بورژواهایی هستند که ورشکسته شده اند»، و البته باضافه «تحرکات بینابینی دیگر». و همین ها هستند که اقشار پیشرو و قابل اتکاء «طبقه کارگر» را تشکیل میدهند.
 این تحلیل بواسطه درخشان بودن فوق العاده آن «چشم همه را در میاورد»!
 بدینسان، بوسیله آواکیانیست های ضد طبقه کارگر راه دررو پیدا میشود:
 حتی برای انقلاب سوسیالیستی حضرات نیازی به طبقه کارگر ندارند. بافت طبقه کارگر در حال تغییر است و  فعلا طبقه کارگر حضرات تشکیل شده از خرده بورژواهایی که بدرون طبقه کارگر افتادند و بورژواهایی که ورشکسته شدند!
ببینیم این تحلیل و استدلال چگونه صورت میگیرد:
نخست گفته میشود که«این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر». صرف نظر از درستی یا نادرستی این تحلیل، در اینجا«اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر» دو طبقه ای هستند که خیزش کنونی«محل تقاطع نیروهای» آنهاست. بنابراین تا اینجا اکثریت کارگران خود جزو طبقه بیش از دیگران آسیب دیده شمرده میشوند.
سپس گفته میشود:
«معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
در اینجا دیگر از اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر صحبتی نیست، بلکه از «ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای» صحبت میشود که از«جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»نتیجه شده است. نیرویی که «بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
 این نیروی اجتماعی گسترده که در نتیجه «جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»  ظهور کرد چه اقشار و طبقاتی هستند:
«همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است.»
بنابراین نیرویی که در این«مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند» همان فرو افتاده ها یا رانده شده ها بدرون طبقه کارگر هستند، یعنی «بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا و یا بورژواهایی که ورشکسته» میشوند.
و از نظر آواکیانیستها همین نیروست که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است». به این ترتیب پایه اجتماعی انقلاب پرولتری حضرات آواکیانیست ها بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا است که درون طبقه کارگر افتاده اند باضافه بورژواهایی که ورشکست شده اند. اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر یا منفعل و بیکار نشسته اند و یا  از گردونه طبقه کارگر بیرون رفته و جای خود را به این نیروها داده اند.
آواکیانیست ها با افاده نظر میکنند:
«داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».
پس «غالبا آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت اجتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد». و بنابراین باید همیشه دنبال چنین طبقاتی گشت، زیرا ظاهر موقعیت اجتماعی خود طبقه کارگر دچار تغییرات عظیم نمیشود. (3)
اما چرا آواکیانیست ها ضد «کارگریست» به خود طبقه کارگر اتکا نمیکنند و چرا وی را پایه اجتماعی انقلاب پرولتری خودشان نمیدانند؟
 آواکیانیست ها میگویند: چون«طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست».
و چون طبقه کارگر یک طبقه یکدست و ثابت نیست، بنابراین هر زمان هر قشر و طبقه ای که در آن «افتاد» تبدیل به طبقه کارگر و انقلابی میشود، اما خود طبقه کارگر چون آن طبقه یا قشری نیست که دچار تغییرات عظیم شود و به طبقه ای «زیر طبقه کارگر» تبدیل شود، نمیتواند انقلابی باشد. امروز بخشی از خرده بورژوازی فقیر شهر و روستا  باضافه بورژوازی ورشکسته در آن افتاده اند و اینها انقلابی و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و فردا دهقانان در آن میافتند و آنها نیروی فعال جنبش و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و لابد روزی دیگر دانشجویان، جوانان و یا زنان درون طبقه کارگر میافتند و آنها پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند!
این است لب این تحلیل درخشان و کورکننده . این نه تنها یک تحلیل مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی نیست که اگر چنین بود از سوی این حضرات بسیار عجیب مینمود،  بلکه دقیقا بر ضد آموزشهای اساسی مارکسیسم است.
درباره طبقه کارگر
طبقه کارگر هم یک طبقه یک دست است و هم یک  طبقه یکدست نیست، هم یک طبقه ثابت است و هم یک طبقه ثابت نیست.
طبقه کارگر یکدست است، زیرا این طبقه هیچ تملکی بر وسائل تولید ندارد و تمامی افراد آن صرفا از محل فروش نیروی کارخویش وسائل معیشت خود را فراهم میسازند و همه بوسیله مالکین وسائل تولید استثمار میشوند. یکدست است، زیرا در سازمان اجتماعی کار نقش معینی - نقش فرودست، نقش رهبری شونده را - به عهده دارد. یکدست است، زیرا از توزیع ارزش افزوده، سهمش به شکل مزد به وی پرداخت میشود.
یکدست نیست، زیرا از نظر فنی به اقشار ماهر، نیمه ماهر و ساده تقسیم میشود و از نظرسطح آگاهی به  اقشار پیشرو، متوسط و عقب مانده. از نظر سطح تمرکز و تشکل نیز این عدم یکدستی دیده میشود؛ مشاهده ای ی ساده درون طبقه کارگر، از کارخانه های بزرگ گرفته تا کارگاههای کوچک  و نیز از رشته های صنعتی اصلی تا رشته های تجاری و خدماتی، نشان میدهد که تمامی اقشار این طبقه، نه به گونه ای یکدست تمرکز دارند و نه میتوانند بطور یکدست تشکل یابند.
ثابت است، زیرا کارگران درون کارخانه ها و مراکز صنعتی  تولیدی، مراکز تجاری و خدماتی درون شهرهای بزرگ متمرکز هستند و نسل پس از نسل طبقه کارگر، طبقه خود را بازتولید میکنند. به این ترتیب بافت اساسی این طبقه از ثباتی نسبی برخوردار میشود.
ثابت نیست، زیرا از یکسو اقشار بسیار ناچیزی از آن خود را از این طبقه جدا کرده و به طبقه خرده بورژوازی میپیوندند، و اقشاری از آن به گداها و لمپن ها،... غیره تبدیل میشوند. از سوی دیگر اقشاری از طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی بدرون این طبقه میافتند و موقعیت یک کارگر را میابند.
یکدستی و ثبات نسبی طبقه کارگر موجب این میگردد که تنها این طبقه بتواند پایگاه اجتماعی حزب طبقه کارگر گردد. زیرا هیچ طبقه  بیچیز و رنجدیده دیگری نه امکان تشکلی همچون این طبقه دارد و نه توانایی رادیکالیسم و پیگیری این طبقه را.
نایکدستی طبقه کارگر موجب این میگردد که حزب طبقه کارگر(حزب کمونیست)، از یکسو به هسته متمرکز،  با ثبات طبقه کارگر یعنی به  رشته های صنعتی مهم، به کارخانه های بزرگ و اصلی، به  اقشار پیشرو طبقه کارگر تکیه کند، و نیروهای اصلی خود را در میان آنان متمرکز سازد تا بتواند اقشار متوسط و عقب مانده را در رشته های کمتر صنعتی و یا تجاری و خدماتی بسیج کند.(4) و از سوی دیگر برای هر پیشروی در مبارزه طبقاتی، همواره و صرفا به آمادگی ذهنی و عینی لایه های پیشرو اتکا نکند، بلکه به آمادگی بخش های مهمی از لایه های متوسط و عقب مانده این طبقه نیز توجه کند.
اما عدم ثبات طبقه کارگر هوشیاری زیادی از جانب حزب کمونیست طبقه کارگر میطلبد. چرا که  مداوما بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی  درون این طبقه میافتند و با خود بسیاری خصوصیات خرده بورژوایی را بدرون این طبقه منتقل کرده و سیاست آن را به چپ و راست میکشانند. در نتیجه تربیت این لایه ها و اقشار، و مبارزه با نمایندگان سیاسی آنها( خواه درون حزب و خواه بیرون حزب) که عموما گرایشهای راست اکونومیستی و چپ آنارشیستی را در تمامی کشورها تشکیل میداده اند، امر مهمی برای  نیروی پیشروی طبقه کارگر میگردد.
درمجموع، از نظر مارکسیسم، وجوهی که در مجموع  ثبات نسبی این طبقه را تامین میکند(5)اولا این طبقه را پایه اساسی اجتماعی انقلاب پرولتری(که باید در کشورهای زیر سلطه با دهقانان فقیر در اتحاد قرار گیرند) و البته رهبر انقلابات دموکراتیک نوین و سوسیالیستی میسازد و دوما مانع از بی ثباتی و نوسانات این طبقه در مجموع مبارزه طبقاتی میگردد.
اما در جنبشهای اجتماعی، تا آنجا که این جنبشها تابع تحرکات لایه هایی از طبقاتی هستند که بدرون طبقه کارگر سقوط کرده اند، و تا آنجا که این جریانها زیر رهبری هسته اصلی و مورد اتکاء در طبقه کارگر نیستند و حرکات خودبخودی در این جنبشها دارند، اتفاقا نه میتوانند انقلاب دموکراتیک را به پیش ببرند و نه میتوانند به انقلاب سوسیالیستی جامه عمل بپپوشانند. اینها هم مستعد  شور و هیجان هستند و هم مستعد انفعال و افسردگی؛ و همین نوسانات اینها موجب  یک سلسله حرکات چپ روانه و راست روانه در جنبش خودبخودی میگردد؛ اما چنانچه این نیروها تابع هسته متمرکز  و با ثبات طبقه کارگر گردند و به زیر رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست آن در آیند، قادرند نقش مثبتی در سیر تکامل جنبش خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی ایفا کنند.  
بنابراین تحلیل آواکیانیست ها نه بازتاب نظرات هسته متمرکز و با ثبات طبقه کارگر، یعنی قشر صنعتی و پیشرو طبقه کارگر که بازتاب دهنده نظرات و منافع اساسی این طبقه هستند، بلکه در بهترین حالت و با مثبت ترین نگاه، خود تجلی و بازتاب همین جریانهایی است که بدرون طبقه کارگر میافتند؛ یعنی خرده بورژواها و بورژواهای ورشکست شده. برای همین هم بجای دیدگاههای روشن طبقه کارگر، اینها گاهی به میخ میکوبند و گاهی به نعل و دیدگاهشان را قشری از مه و ابر گرفته و همه چیز را درهم میکنند.    

هرمز دامان
دی ماه 96
یادداشتها   
1-    البته آواکیانیست ها به این هم بسنده نکرده شروع کردند به بکار بردن واژه های« خلاقانه»حکمت همچون واژه «عروج»، که گویا دل از آنها برده بود و آنها دیرشان شده بود که این واژه را در نوشته ها و مقالات خود در ارگان شان بکار برند. براستی چرا این واژه فوق العاده«موثر» در زبان فارسی فقط باید از آن حکمت باشد و این آواکیانیست ها که دست کمی از ترتسکیست های حکمتی ندارند، نتوانند از آن استفاده کنند؟ (برای نمونه نگاه کنید به مقاله ای با نام «زنده باد انقلاب» که بوسیله یکی از آنها با نام سینا احمدی در ژانویه 2018نوشته شده است). البته این امکان نیز وجود دارد که  خود حکمتی های نفوذی با اجازه ایشان این مقالات را برایشان بنویسد. آخر از وقتی این حضرات نظرات جدید سنتز نوینی خود را کشف کرده اند دیگر کاری به کار ترتسکیستهای حکمتی ندارند و با آنها مجادله ای نمیکنند!؟
2-   مشغول بررسی و تصحیح این مقاله برای گذاشتن در وبلاگ بودم که «حقیقت» جدید آمد و  طبق معمول با کبکبه و دبدبه و های و هوی فراوان برنامه جدید آواکیانیستها را اعلام کرد. این برنامه معجون و آش شلم شوربا است و نه برنامه. یک درهم کردن کامل(اکلکتیسم) مسائل مختلف و جمع کردن نظرات ناسازگار با یکدیگر و گرفتن مواضعی که خلاصه هم نظر ترتسکیستها را جلب کند و هم نظرات چند تا طرفدارنشان را. نکته جالب همان برپایی «جمهوری سوسیالیستی ایران» است که نه تنها جریانهای درهم گرا که بین مارکسیسم و ترتسکیسم نوسان میکنند، از آن صحبت نمیکنند، بلکه  حتی حضرات حکمتی نیز آن را به زبان نمیآورند(گرچه به آن اعتقادی هم ندارند). آواکیانیست ها بد جوری راه را گم کرده اند. آنها چنان پیش دویده اند و چنان پرچم تکان میدهند و برای ترتسکیست ها ایران خط  مشی و برنامه تنظیم میکنند و از آنها میخواهند که «شجاعتی» هم چون آنها داشته باشند، که براستی انسان از این همه بی مبالاتی و «تهور پوچ و بچه گانه» به حیرت میافتد.  
3-    توجه کنیم که مثلا فقیر شدن نسبی و مطلق طبقه کارگر تغییرات عظیم به معنای جابجایی طبقاتی نیست؛ زیرا سقوط دستمزد واقعی در نتیجه تورم، و یا بیکاری، و یا بستن کارخانجات در نتیجه بحران های اقتصادی، تغییری عظیم بگونه ای که افراد این طبقه در طبقه دیگری بیفتند، ندارد. اینها کماکان کارگرند و صرفا در شرایط زندگی شان تغییراتی در جهت فقیر شدن بیشتر ایجاد شده است. اما اگر لایه هایی از خرده بورژوازی  شهری و روستایی بدرون طبقه کارگر بیفتند و یا بورژوازی ورشکسته شده بدرون طبقه کارگر بیفتد، خوب! البته زندگی وی دچار تغییرات عظیم شده و لذا لایه های نسبتا با ثبات طبقه کارگر که مرکز ثقل و پابرجایی این طبقه را تشکیل میدهند، طبقات مستعد  شرکت در مبارزات انقلابی نیستند و نمیتوانند پایه اجتماعی انقلاب پرولتری گردند، بلکه آن طبقات مورد ذکر هستند که مستعد شرکت در انقلاب سوسیالیستی میشوند.
4-   اقشار پیشرو طبقه کارگر که مورد اتکا حزب طبقه کارگر هستند چه کسانی هستند: در حقیقت اینها کارگرانی هستند  دارای درجه بالای مهارت صنعتی، یا درجه بالای تشکل( بنا به دلایل خاص تاریخی و مبارزات صنفی – سیاسی آنها)هستند و عموما در  رشته های صنعتی اصلی و در کارخانه ها و شهرهای بزرگ متمرکزند. این اقشار نیز گرچه از نظر پر و خالی شدن از افراد جوان و پیر و یا جابجایی های مکانی تغییر میکنند، اما این گونه نیست که ثباتی نسبی نداشته باشند و در هر جنبش بافتشان تغییرکند.  برای نمونه، بخش  مهمی از کارگران شرکت نفت کارگران پیشرو هستند. این اقشار طیف سنی از 20 تا 55 سال را تشکیل میدهند. هر چند از یک سو بسیاری از کارگران در سنین بالا بازنشست شده و از گردونه کاری بیرون میروند و از سوی دیگر کارگران جوان جای آنها را میگیرند، اما میانگین  این طیف نسبتا ثابت است. وچنانچه کارگران شرکت نفت، پیشروترین کارگران ایران در مهمترین بخش صنعتی کشور باشند، آنگاه نقش پیشرو این کارگران از ثبات نسبی برخوردارست. تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران در نزدیک به صد سال اخیر چنین چیزی را نشان داده و در آینده بازهم نشان خواهد داد.
5-   این وجوه به وسیله رهبران مارکسیسم بارها و بارها مورد اشاره قرار گرفته است. ازجمله مائو در «تحلیل طبقاتی جامعه چین» بروشنی به آنها اشاره کرده است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر