۱۴۰۲ شهریور ۲۰, دوشنبه

سیاست طبقه ی کارگر در مورد ریزش های درون حکومت مرتجع

 
 
سیاست طبقه ی کارگر در مورد جریان های اصلاح طلب،
ریزش های درون حکومت مرتجع و جنگ گرگ ها

اتکا خلق به نیروهای خود است
بنیان اتکا خلق به نیروهای خود خلق است. یعنی بنیان سیاست خلق نه اتکا به تضادها و یا ریزش های درون ارتجاع است و نه به سیاست ها و تضادهای امپریالیست ها در قبال خیزش توده ای و یا حتی پشتیبانی طبقه ی کارگر و خلق های دیگر کشورها از انقلاب ایران، بل به خود خلق ایران است.
از این دیدگاه اتکا با درجات اهمیت متفاوت به ریزش نیروهای دشمن و تضاد و چرخش ها در سیاست امپریالیست ها وهمچنین نگاه به یاری طبقه ی کارگر و خلق های دیگر کشورها به انقلاب ایران جنبه های ثانوی اتکای خلق در محاسبات خود است. در پیشبرد اهداف استراتژیک انقلاب اتکا به خود امر اساسی و امر محاسبه روی تضادها و یا ریزش نیروهای دشمن و همچنین نیاز به یاری خلق های دیگر کشورها اموری ثانوی هستند.
طبقات خلق در مرحله ی کنونی
خلق در هر مرحله ی تاریخی از طبقاتی تشکیل می شود که در آن مرحله ی تاریخی خواهان گذشتن از چارچوب نظام اقتصادی ارتجاعی حاکم و ساخت سیاسی و فرهنگی آن هستند و خواهان سرنگونی طبقاتی هستند که در آن مرحله ی تاریخی خواهان حفظ نظام تولیدی کهنه ی حاکم یعنی حفظ آن نظام تولیدی ارتجاعی هستند که مانع اساسی رشد نیروهای مولد جامعه است. 
به این ترتیب خلق را طبقات انقلابی و ترقیخواه تشکیل می دهند و دشمنان خلق نیروهای ارتجاعی و حامیان وضع موجود هستند.
 با توجه به این که در مرحله ی کنونی تاریخی تغییر نظام اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور موجود و ساخت سیاسی- فرهنگی استبداد دینی حاکم به نظام اقتصادی و سیاسی- فرهنگی دموکراتیک و مستقل از امپریالیست ها مد نظر است و انقلاب دموکراتیک نوین در دستور کار طبقه ی کارگر ایران قرار دارد طبقات انقلابی خلق عبارت از طبقه کارگر و کشاورز و خرده بورژوازی هستند و تنها طبقه ای که می تواند در برخی شرایط در این مرحله با خلق همراه گردد یعنی هنگامی که وجه عمده اش ترقیخواهی است سرمایه داران ملی هستند. از سوی دیگر دشمنان خلق طبقات مرتجع سرمایه دار و همچنین زمیندار بوروکرات - کمپرادور حاکم و امپریالیست ها از غربی و شرق هستند که پشتیبان و حامی این طبقات مرتجع می باشند. تکیه ی استراتژیک خلق به نیروها و طبقات خلقی پایه و اساس سیاست ما کمونیست ها در هر دوره ی تاریخی است.
خلق و ضد خلق یکدست نیستند و ایجاد یگانگی در خلق نیاز به مبارزه دارد
خلق یکدست نیست و دارای تضادهایی درون خود می باشد. طبقات خلق از بُرد انقلابی یکسانی برخوردار نمی باشند. روشن است که طبقه ی کارگر که انقلابی ترین و رادیکال ترین طبقه در میان خلق است باید بتواند نقش رهبری خلق را به عهده گیرد تا این انقلاب به پیروزی نهایی برسد. اما این امر تنها در صورتی ممکن است که این طبقه با واسطه ی تلاش مداوم انقلابیون کمونیست از حال کنونی خود و حرکت در چارچوب جنبش خودبه خودی که در حال حاضر عموما اقتصادی است بیرون آمده و پرورده و آگاه شود و جنبش وی به جنبش سیاسی آگاهانه ی انقلابی - کمونیستی تبدیل گردد.
نزدیک ترین متحد طبقه ی کارگر در ایران کشاورزان هستند و پس از آن لایه های خرده بورژوازی قرار می گیرند. این دو طبقه به ویژه کشاورزان نیز تنها در صورت رهبری طبقه ی کارگر می توانند نیرو و توان واقعی انقلابی و ترقیخواهانه خود را بروز دهند و در غیر این صورت اسیر رهبری بورژوازی ملی و یا رهبری نیروهای ارتجاعی خواهند شد و مبارزات شان به هرز خواهد رفت.
سیاست اساسی انقلابیون کمونیست ها حفظ و رشد اتحاد و وحدت صفوف طبقات خلق است. تضادهای میان طبقات خلق و میان برنامه ها و سیاست و تاکتیک های انقلابی و غیر انقلابی از طریق مبارزه ی ایدئولوژیک مداوم و انتقاد و انتقاد از خود درون صفوف خلق حل و فصل می شود.
تفکیک ضد خلق
اما خلق با ضد خلق روبرو است و همچنان که خلق یکدست نیست و از طبقاتی با منافعی متضاد تشکیل شده است، ضد خلق و دشمنان خلق نیز گروه یک دستی نیستند( یکدستی امری نسبی است). در شرایط کنونی نه ارتجاع داخلی بر خلاف خواست و یا تصورش یکدست است و نه امپریالیست های غرب و شرق که پشتیبانی آن را می کنند یکدست می باشند و نه درون سیاست های یک امپریالیست یکدستی وجود دارد. این ها همه دارای تضاد می باشند و بین سیاست های متضاد نوسان می کنند.
سیاست طبقه ی کارگر از یک سو تلاش برای حل و فصل تضادهای طبقات درون خلق و ایجاد گسترده ترین اتحاد درون خلق و جهت دادن تمامی نیروها علیه دشمن عمده ی کنونی یعنی ارتجاع خامنه ای و سپاه است و از سوی دیگر دامن زدن به اختلافات درون دشمن و استفاده از تضادهای میان دشمنان خلق می باشد. ایجاد یگانگی در میان خلق و دامن زدن به تضاد در میان نیروهای دشمن و استفاده از آنها در مبارزه ی خلق دو وجه متضاد سیاست کمونیست ها در قبال خلق و ضد خلق می باشند.
 توجه ما در این مقال به شکاف های میان اصلاح طلبان حکومتی و همچنین ریزش های درون جناح مرتجعین اصول گرا و کلا حکومت خامنه ای و سران پاسدارش است.
نگاه کلی به ریزش های مداوم در ارتجاع داخلی و سیاست طبقه ی کارگر
در مبارزه ی طبقاتی برای متحول کردن جامعه، طبقه ی کارگر دنبال انتقام از هیچ گروه و طبقه ای نیست بلکه بر مبنای منافع طبقاتی خود و آنچه که برای پیشیرد آن مفید است عمل می کند. «انتقام» در مبارزه ی طبقاتی چنان که لنین گفت مفهوم اخلاقی خرده بورژوایی است و نه پرولتری.(1) طبقه ی کارگر دنبال زیرو رو کردن ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه و برقراری نظام دموکراتیک خلق و رفتن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم بر بستر مبارزه ی طبقاتی است. طبقه ی کارگر به دنبال متحول کردن جامعه ی طبقاتی و تمامی انسان ها صرف نظر از طبقه ای است که اکنون به آن تعلق دارند. نظامی که برای تمامی انسان ها شرایط زندگی تکامل یافته ای فراهم می کند. جهان بینی طبقه ی کارگر مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم  در مورد هر طبقه بر مبنای جایگاه وی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ داوری می کند و در عین حال نوسانات لایه های طبقات را بررسی می کند. از نقطه نظر این جهان بینی ارتجاع و مترقی و انقلابی بودن موقعیت های ثابت و خشک نیستند. یک انقلابی ممکن است مرتجع شود و یک مرتجع نظرات و جایگاه خویش را تغییر دهد و مترقی و یا انقلابی گردد. این دو روند همواره صورت می گیرند و جزیی از فراشد تکامل مبارزه ی طبقاتی در جامعه ی ما می باشند.
در شرایط کنونی که ریزش های درون حکومت خامنه ای بیش از پیش می شود و از افراد کمتر مشهور در ارتجاع به افراد مشهورتر کشیده می شود و جناح و باند خامنه ای در انفراد بیشتری قرار می گیرد، سیاست خلق و طبقه ی کارگر در قبال این افراد و جریان ها سیاستی مواج و متغیر است. از نظر طبقه ی کارگر جبهه ی خلق برای هر فرد و جریانی که بخواهد به این جبهه  بپیوندد و در مبارزه اش با خامنه ای و سران مرتجع سپاه در آن قرار بگیرد باز است. برای طبقه ی کارگر هر جریان و فردی به هر درجه ای از ارتجاع حاکم کنده شود و به هر درجه ای علیه آن مبارزه کند غنیمت است.
 بر این پایه، نه طبقه ی کارگر و نه خلق تاریخ زندگی سیاسی فرد را در مورد فردی که در گذشته مرتجع بوده و اکنون به فردی مترقی تبدیل شده است به گذشته اش محدود نمی کند و نمی گوید که این چون در گذشته این گونه بوده است باید«تقاص» گذشته اش را بدهد. شکی نیست که باید به جنایتکاران مرتجعی که خلق از آنها متنفر و کینه ی آنان را به دل دارد( و در میان این گونه جنایتکاران بسیار استثنایی است که فردی از گذشته ی خویش پشیمان شده و به نقد ارتجاع حاکم و خود نشیند و تلاش کند با مبارزه در راه منافع خلق جبران گذشته خویش کند) و همچنین فرصت طلبان و فریب کاران با کسانی که با نقد صادقانه ی گذشته ی خویش( صداقت و درستی نیز درجه دارد) به خلق می پیوندد تفاوت گذاشت. در این جا صحبت بر سر کسان و جریان هایی است که ضمن تجارب دوران جمهوری اسلامی به مرور متوجه تضادهای طبقات حاکم و منافع اساسی طبقات خلق شده اند و ضمن انتقاد و افشای سیاست های مرتجعین حاکم یا منفرد و منفعل شده و یا جبهه ی خود را تغییر داده و به صف خلق می پیوندند.  
تنها ملاک و معیار وحدت و انتقاد و یا افشا کردن گذشته ی افراد و جریان ها نیست
 در اطلاعیه ای با نام گذار خیزش انقلابی خلق ایران به مراحل پیشرفته تر در هفتم مهرماه 1401 و در پاره ای با نام بازداشت فاطمه سپهری، فائزه هاشمی و تاج زاده چنین نوشتیم:
«در شرایط کنونی تضاد عمده ی ما مبارزه برای آزادی و دموکراسی است و لبه تیز حمله ی جنبش خلق علیه باند خامنه ای و جناح اصول گرا و نیز دولت رئیسی و سران سپاه پاسداران می باشد. بنابراین وظیفه ی ماست که با بازداشت و زندانی کردن جریان هایی که با این باند و جناح مبارزه می کنند به جدال برخیزیم و سیاست وحدت و مبارزه ی توامان را با آنها در پیش گرفته و بنابراین در عین مبارزه ی نظری، پشتیبانی نسبی و مشروط از آن ها و مبارزه شان با حکومت، به نسبت جایگاهی که از نظر طبقاتی دارند، به عمل آوریم. 
توده ها گذشته ی بسیاری از این افراد را می دانند اما در حال حاضر مطلق کردن این که برخی از این ها در گذشته چه و چه بوده اند و گذشته ی آنها را ملاک برخورد کنونی قرار دادن، از یک سو به تنها گذاشتن آنها در مقابل ستم حاکمان یعنی ستمی که تمامی خلق از آن در رنج است می انجامد و این به هیچ وجه شایسته ی جنبش بزرگ خلق مان نیست، و از سوی دیگر به درهم کردن تضادها با یکدیگر کشیده می شود و به وحدت کنونی خلق و پیکان تیز حمله ی وی که باید متوجه باند خامنه ای در جناح اصول گرا باشد آسیب می رساند.
سیاست طبقه ی کارگر باید منفرد کردن جریان خامنه ای، دولت رئیسی، سران سپاه پاسداران و تمامی ارگان های حاکم از شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت و مجلس شورای اسلامی و خبرگان و سازمان های حاکم مذهبی از جمله آستان قدس رضوی و علم الهدی جنایتکار باشد و با تمامی جریان ها و طبقات مستقلی که با این باند و جناح مبارزه می کنند بسته به جایگاه طبقاتی آنها سیاست وحدت و مبارزه ی توامان را در پیش گیرد. وحدت تا آنجا که با باند خامنه ای و جناح حاکم مبارزه می کنند و مبارزه آنجا که می خواهند جنبش طبقه ی کارگر و خلق را به زیر سیاست های ارتجاعی و یا رفرمیستی بکشانند.»
آیا این سیاست ها درست هستند؟ بله! درست هستند.
 آیا باید ادامه یابند؟ بله باید ادامه یابند و در عین حال گسترش و تعمیق پیدا کنند.
اصلاح طلبان
اصلاح طلبان کنونی به سه گروه بزرگ تقسیم می شوند:
یک: اصلاح طلبان راست. اصلاح طلبان راست به دو بخش بزرگ تقسیم می شوند:
بخشی که به امپریالیست ها پیوستند و علیرغم اختلاف با سلطنت طلبان مزدور، از امپریالیست ها تقاضای پشتیبانی می کنند. این ها راست ترین اصلاح طلبان و مزدور و یا متمایل به مزدوری امپریالیست ها هستند.
همپایه با این بخش گروهی دیگر از اصلاح طلبان وجود دارند که منافع اقتصادی و یا اقتصادی و سیاسی آنها با ارتجاع خامنه ای درهم شده اند. آنها نیز در همین گروه قرار می گیرند. دسته ی نخست با امپریالیست ها درهم شده اند و دسته ی دوم با ارتجاع خامنه ای و سران پاسدارش.
در مورد اصلاح طلبان راستی که با حکومت درهم شده اند، باید بین آنها که در پی مال و منال هستند و صرفا از دیدگاه داشتن موقعیت اقتصادی و منافع اقتصادی با حکومت همراه اند و آنها که هم در منافع اقتصادی با حکومت همراه اند و هم از نظر اطلاعاتی و نظامی با حکومت همکاری می کنند و در سرکوب خلق شرکت فعال دارند فرق گذاشت. در مورد بخش نخست سیاست افشای همکاری های اقتصادی و انتقاد از همکاری با ارتجاع حاکم و تلاش برای تغییر آنها به موضع میانه روانه تر را باید پیشه کرد و در مورد بخش دوم یعنی جریانی که منافع اش هم از نظر اقتصادی با حکومت در هم تنیده شده و هم از نظر نظامی و قضایی با آن همراهی می کنند افشای مطلق را. در شرایط کنونی بخش دوم، تفاوت چندانی با ارتجاع حاکم ندارند و گاه حتی بدتر از برخی از جناح های مخالف خامنه ای درون خود اصول گرایان هستند، گرچه ممکن است که در صورت پیشروی جنبش خلق فرصت طلبانه موضع خود را تغییر دهد.
دوم: اصلاح طلبان میانه؛ اصلاح طلبان میانه خود طیف ناهمگونی را تشکیل می دهند. این ها از یک سو با حکومت جمهوری اسلامی همکاری می کنند و مایل اند با برخی موازین و سیاست های آن راه بیایند(مثلا در انتخابات آتی مجلس شرکت کنند) و از سوی دیگر به آن انتقاد دارند.
اصلاح طلبان میانه نه همچون بخش راست آن به امپریالیست ها وابسته اند و نه کاملا به حکومت ارتجاعی حاکم پیوسته اند. آنها در چارچوب های معینی با حکومت و در چارچوب های معینی نقش منتقد ملایم و اندرزگو و پند دهنده به آن را اجرا می کنند و گاه نیز تا حدودی با مردم همراهی می کنند( برای مثال روشن است که بسیاری از این بخش پنهان و آشکار با مساله ی آزادی حجاب و درجه ای از آزادی های اجتماعی و  یا آزادی های سیاسی بورژوایی موافق هستند). محمد خاتمی تجلی برجسته ی این جریان است. راست ترین عناصر این بخش را افرادی مانند ابراهیم نبوی تشکیل می دهند که ترس و وحشت از جنبش توده ای داشته و می ترسند که رشد آن دودمان حکومت اسلامی را که این گونه افراد دل در گرو آن دارند برباد دهد و سر ایشان بی کلاه بماند.
سیاست ما کمونیست ها در قبال این جریان متضاد و دارای دو وجه است: یک وجه مبارزه با این جریان است و آن عبارتند از افشای سیاست های آنها در هر گونه همراهی با حاکمیت مرتجع و علیه خلق و تلاش برای منزوی و منفرد نگه داشتن آن ها هنگامی که با سیاست های حکومت همراه می شوند.
وجه دیگر سیاست ما را فعالیت برای تلاشی اتحاد نسبی آنها با حکومت، تقویت عناصر مخالفت آنها با حکومت و نیز گرایش آنها به تایید برخی خواست های خلق و تلاش برای مجاب کردن آنها برای پیوستن به خلق است.
 سوم: اصلاح طلبان کاملا بریده از حکومت و همراه جنبش مردم. رهبران اصلی این سیاست همچون موسوی و تاج زاده و فائزه و قدیانی و ... یا در زندان اند و یا زیر شدیدترین فشارها قرار دارند. آنها از هر فرصتی برای مبارزه با خامنه ای استفاده کرده به افشای آن بر می خیزند.
سیاست ما از یک سو پشتیبانی و تقویت سیاست های آنها علیه ارتجاع حاکم است و از سوی دیگر تلاش برای رایکالیزه کردن سیاست های آنها و گسیختن  از سیاست های اصلاح طلبانه و ایجاد گرایش در آنها به سوی سیاست های مبارزه جویانه و انقلابی است.
روشن است که صحبت تنها بر سر تک تک افراد این جریان ها نیست بلکه بر سر پایه های اجتماعی آنان است که عموما در خرده بورژوازی به ویژه بخش سنتی و بورژوازی کوچک سنتی جای دارد.
تردیدی نیست که بخش های دوم و سوم جریان هایی هستند که پایه هایشان را در سازمان های اطلاعاتی و نظامی حکومتی  از همراهی با خامنه ای باز داشته اند و یکی از علل در اقلیت و انفراد قرار گرفتن ارتجاع خامنه ای و سران سپاه همین مساله است.  
فائزه هاشمی
 در مورد فائزه هاشمی باید گفت که وی آنی نیست که پیش از اصلاحات و پیش از سال 88 بود. فائزه بسیاری از خط قرمزهای جمهوری اسلامی و به ویژه باند خامنه ای را شکست. مانند رفتن به دیدار بهاییان و عکس گرفتن با آنها و مخالفت با سیاست های اساسی خامنه ای و سپاه و پشتیبانی از جنبش زنان و خیزش زن زندگی آزادی و دادن بها برای آن و زندانی بودن تقریبا همیشگی.
ما کمونیست ها با هر گونه ستمی که به هر نیرویی در جمهوری اسلامی وارد شود که مخالف ولایت فقیه و حکومت استبدادی دینی است مبارزه می کنیم و از هر فردی در این راستا پشتیبانی می کنیم. آنچه ما  در حال حاضر از آن پشتیبانی می کنیم مبارزه با جناح خامنه ای و سران پاسدار به هر درجه است. آنچه با ان مبارزه می کنیم اندیشه و خواست هر جریانی درون خلق و یا آنان که به آن می پیوندند برای هر گونه سازش با خامنه ای و پاسداران اش، برای عدم تعمیق جنبش خلق و شعارهای آن و ... گذار مسالمت آمیز و یا برقراری یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی است.
آنچه در مورد فائزه گفته شد با تفاوت هایی در مورد دیگر افراد این جریان مانند موسوی، کروبی و تاج زاده و بسیاری همچون آنها صدق می کند. ما در مباحث گذشته ی خود از یک سو به تفاوت کیفی بین موسوی با خامنه ای پرداخته ایم و از سوی دیگر به نقد سیاست های موسوی در مورد چگونگی تکامل مبارزات مردم توجه کرده ایم.
این ها سه دسته ی اصلی اصلاح طلبان هستند و بین این سه دسته ی اصلی افراد و لایه ها گوناگون دسته بندی می شوند. روشن است که در مورد هر فرد و جریانی باید تحلیل ویژه و مشخص صورت گیرد و درجات افشا و مبارزه و اتحاد به دقت تنظیم شود.
 سیاست ما در مورد اصول گرایان حاکم
در حال حاضر ارتجاع حاکم به دو قطب بزرگ تقسیم می شود: آنها که گرد باند خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه پاسداران هستند و آنها که در جبهه ی مخالف خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه پیرو خامنه ای قرار گرفته اند.
تنظیم سیاست در مورد قطب های مخالف خامنه ای- روحانی و لاریجانی ها و ...
ما با سیاست فرق گذاری بین جریان های مرتجع که با خامنه ای همراه اند و آنها که با خامنه ای مخالف اند اما با خلق نیز مخالف اند دو سیاست متضاد پیشه می کنیم.
در مورد آنها که با سیاست های خامنه ای مخالف اما با خلق نیز مخالف اند سیاست منفرد و منفعل کردن آنها را در قبال جنبش و انقلاب پیش می گیریم. از این دیدگاه آنها هر چند که به خلق نمی پیوندند اما همین که نیروهای خود را از چارچوب شراکت و همکاری با نیروهای اطلاعاتی و نظامی و قضایی وی در سرکوب خلق و یا تامین نیرو برای برنامه های سیاسی و فرهنگی فریبکارانه ی حکومت بیرون بکشند و در سرکوب و فریب خلق در کنار آن قرار نگیرند امر مثبتی است.
به این ترتیب از یک سو بین آنها و خامنه ای فرق می گذاریم و لبه تیز حمله مان متوجه آنها نیست و از سوی دیگر بین آنها و جریان هایی که به طور کامل مرتجع نیستند و بین مرتجعین و اصلاح طلبانی که با سیاست های حکومت همراهی نمی کنند نوسان می کنند فرق می گذاریم.  روشن است که هر کس از این جریان که تغییری اساسی در مواضع خود بدهد به نقد سیاست های حاکم و مبارزه با آنها برخیزد و به خلق بپیوندند از جانب خلق پذیرفته خواهد شد. صحبت ما در اینجا در مورد افرادی مانند مهدی نصیری سردبیر سابق کیهان است که از اصول گرایان گسسته و سیاست های آنها را افشا کرده و تلاش می کنند که در کنار مردم قرار گیرند. البته در این گونه موارد باید بین شامورتی بازها و شیادان سیاسی و افرادی که واقعا ناقد وضع کنونی هستند و به خلق می پیوندند فرق گذاشت.
 جریان های دسته ی نخست امثال روحانی و حزب اعتدال ملی و جریان های لاریجانی ها و تا حدودی احمدی نژادی ها و امثال آنها هستند. ما از هر گونه شکافی بین آنها و خامنه ای و تلاش آنها برای منزوی کردن خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه استقبال می کنیم. ما از هر گونه خودداری آنها از پشتیبانی از سیاست های سرکوب گرایانه خامنه ای و سران سپاه استقبال می کنیم. ما از هر گونه بیرون کشیدن پایه های خود از همراهی با خامنه ای و سران سپاه استقبال می کنیم.
اما از سوی دیگر سیاست استقبال تنها بخشی از سیاست کمونیست ها در مورد این جریان هاست. بخش دیگر آن مبارزه با آنها در مورد مخالفت آنها با جنبش خلق و اخلال در مبارزات خلق است.
اما در مورد خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه: این ها بخش اصلی ارتجاع حاکم هستند و در شرایط کنونی تمامی دستگاه های نظامی و بوروکراتیک قدرت را در دست دارند. این ها دشمنان عمده ی خلق در شرایط کنونی هستند و تمامی جهت مبارزه اساسی طبقه ی کارگر و خلق متوجه افشا و سرنگونی عملی آنهاست.  
سیاست ما در قبال امپریالیست ها - یک اشاره
 جمهوری اسلامی هم وابسته به امپریالیست های غربی است و هم وابسته به امپریالیسم روسیه و بلوک سیاسی این امپریالیسم شامل چین سرمایه داری و کشورهایی مانند کره شمالی و ونزوئلا و سوریه و کوبا و... ( آشکار است که چین از نظر اقتصادی تا مغز استخوان وابسته به امپریالیست های غربی است.)
خامنه ای و سران سپاه به هر دو بلوک وابسته اند. آنها به مبارزات و جنبش های توده ای انگ برانگیخته شدن بر اثر «توطئه های کشورهای خارجی» می زنند و افراد و جریان های مبارز را «جاسوس» می خوانند اما خودشان به عنوان یک طبقه عمیقا و تا مغز استخوان وابسته به این قدرت ها هستند و در میان نیروهای سیاسی و اطلاعاتی و نظامی شان جاسوس های امپریالیسم فراوان وجود دارد. یکی از  دلایل اساسی امپریالیست های غربی برای اعلام نکردن سپاه به عنوان نیروی تروریستی این است که سپاه بزرگترین بخش های اقتصاد کنونی به ویژه صنایع نفت و پتروشیمی و نیز تولیدات بخش نظامی را در دست دارد و نوکر و مزدور انحصارهای بزرگ امپریالیستی غربی در امور اقتصادی و نظامی و اطلاعاتی است و از آنها ابزار و آلات و وسایل مورد نیاز خود را برای این بخش ها می خرد و از این رو عزیز کرده و سوگلی ای برای این امپریالیست ها است و هر گونه خوش رقصی برای آنها انجام می دهد.
باری آنها هم نوکر روسیه و چین هستند و هم نوکر امپریالیست های غربی (آمریکا و اروپا و ژاپن). تضادهای آنها با امپریالیست های غربی سر سوزنی امری مترقی ندارد و کاملا از موضع ارتجاعی است. آنها تنها خواهان پشتیبانی دولت های غربی ها از ماندن شان بر سر قدرت هستند. آنها در عین حال از این که باز شدن درهای اقتصاد موجب روی کار آمدن بوروکرات ها و تکنوکرات های کمپرادور غربی شود شدیدا وحشت دارند و می ترسند این امر به تغییرات فرهنگی به ضرر برنامه های باند خامنه ای بینجامد. زیرا این گونه بوروکرات ها و تکنوکرات ها( برای نمونه جریان روحانی رئیس جمهور پیشین) گرایش به حکومت سکولار وابسته دارند و به محض قدرت گرفتن از نظر اقتصادی، خواهان برخی تغییرات در عرصه ی سیاسی و فرهنگی می شوند.
از این دیدگاه گرایش آنها به سوی کشورهای به اصطلاح بلوک شرق است. این گونه کشورها همچون چین و کره شمالی حکومت های به شدت خفه و بسته ای دارند و عموما از طریق یک حزب حاکم مرتجع که خود را«حزب کمونیست» می خواند حکومت خود را پیش می برند. تمایل جناح حاکم به حفظ ارتباط با این کشورها به این سبب است که احتمال می دهند این گونه کشورها بیشتر از ماندن آنها در قدرت پشتیبانی کنند تا کشورهای امپریالیست غربی. اما از سوی دیگر کشورهای قدر قدرت این بلوک مانند روسیه و چین کشورهایی مانند ایران را که سرشار از منابع معدنی و نیروی انسانی است صرفا می چاپند اما نمی توانند اقتصاد آن را با سرمایه های خود راه بیندازند. آنها همچنان که تا کنون انجام داده اند. بسیار زیاد می ستانند و بسیار کم می دهند. در نتیجه می توانند که اقتصاد کشور را به اقتصادهایی مانند کره شمالی و کوبا و یا ونزوئلا تبدیل کنند. این چنین اقتصادی با برنامه های جاه طلبانه خامنه ای و سران سپاه در منطقه نمی خواند.
با یک بلوک از امپریالیست ها از این نظر که از آینده سیاسی و ماندگاری خود بیمناک هستند تضاد دارند و با بلوک دیگر از این نظر که از آینده ی اقتصادی و قفل شدن برنامه های جاه طلبانه خود بیمناک هستند، دارای اختلاف هستند. این موجب وضع متضاد و سیاست های متضاد باند خامنه ای و دفتر رهبری و سران عمده ی سپاه و گردش های متناوب میان غرب و شرق شده است. آنها تلاش دارند که در تضاد میان این دو بلوک جای پایی برای خود دست و پا کنند اما دیر یا زود باید به طور عمده به یکی از دو بلوک وابسته شوند.    
جنگ گرگ ها و سیاست طبقه ی کارگر در مورد آن
 تضاد میان مرتجعین حاکم بر ایران و تضاد میان امپریالیست ها و نیز جناح ها و باندهای حاکم بر یک امپریالیسم تضاد و جنگ میان گرگ هاست. این جنگی است که طبقه ی کارگر از آن نفع می برد زیرا عملا به تضعیف این مرتجعین و امپریالیست ها کمک می کند. بنابراین روشن است که طبقه ی کارگر از هر گونه گسترش و تعمیق تضاد میان مرتجعین و  اینکه آنها یکدیگر را بدرند استقبال می کند. جنگ گرگ ها به نفع طبقه ی کارگر است و از این دیدگاه گرگ ها گرگ اند و جنگ شان جنگ گرگ ها.(2)
اما این به این معنا نیست که طبقه ی کارگر در این جنگ موضع منفعل و تماشاچی به خود می گیرد و برای هر کس برنده شد کف می زند. خیر! طبقه ی کارگر نه تنها موضع منفعل و تماشاچی به خود نمی گیرد بلکه برعکس تلاش می کند نقشی فعال داشته باشد. از یک سو به این تضادها دامن می زند و از سوی دیگر از آنها به نفع رشد جنبش خویش و انقلاب استفاده می کند. در این جا هر گونه انفعال در جنگ گرگ ها، به جای تقویت موضع و جنبش طبقه ی کارگر و خلق به نفع یک گرگ تمام می شود در حالی که باید جهت تلاش بر این باشد که گرگ ها همه به نفع طبقه ی کارگر و جنبش خلق یکدیگر را بدرند و تضعیف شوند.
از این رو سیاست ما کمونیست ها در برخورد با تضاد میان جناح های اصول گرای مرتجع و نیز امپریالیست ها و همچنین جناح های گوناگون یک امپریالیسم باید سیاست دامن زدن به تضادها، استفاده از تضادها به نفع تضعیف تمامی دشمنان و تقویت و رشد خیزش و انقلاب طبقه ی کارگر و خلق باشد.
 پایداری در اصول  و نرمش در تاکتیک
پایداری در اصول انقلابی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و انعطاف و نرمش در تاکتیک های ما در برخورد به دوست و دشمن بنیان سیاست طبقه ی کارگر و کمونیست ها است. این ها وحدت اضداد را در سیاست ما کمونیست ها تشکیل می دهند.
ما به گونه ای محکم و استوار به روی تمامی اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم (ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، اقتصادسیاسی مارکسیستی، نظریه ی حزبیت مارکسیستی - لنینیستی، نظریه ی امپریالیسم لنین، دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه ی دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم، انقلاب قهری و نیاز به درهم شکستن ماشین دولتی و انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و ...) می ایستیم و از آنها در مقابل هر تعرض و تجدید نظری از جانب اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها و همچنین طبقاتی دیگر دفاع کرده و آنها را به گونه ای پیگیر منطبق با شرایط خاص کشور خود به کار می بریم. از دیدگاه ما هرگونه سازش بر سر و یا نفی اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم مساوی با اپورنیسم راست و رویزیونیسم است.
از سوی دیگر ما در سیاست های تاکتیکی خود حداکثر نرمش را پیش می گیریم. با بیشترین نیروها وارد درجات گوناگون وحدت، اتحاد و ائتلاف شده و این سان از یک سو جبهه ی خلق را به گسترده ترین درجه ی ممکن می رسانیم و از سوی دیگر دشمنان خود را به حداقل رسانده و از هر سو آنها را محاصره می کنیم تا بتوانیم ضربه ی قطعی و نهایی را به آنها وارد کنیم. از دیدگاه ما نفی نرمش و انعطاف و سازش در تاکتیک ها( سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و...) به گرایش اپورتونیستی «چپ» پا می دهد. گرایشی که به نوبه خود به تقویت اپورنیسم راست منجر می گردد و یا به آن می انجامد.
 هرمز دامان
 نیمه ی دوم شهریور 1402
یادداشت ها
1-    «اشتباهی بس بزرگ بود هر آینه تصور می شد پرولتاریای انقلابی می تواند به اصطلاح برای«انتقام جویی» از اس آر ها و منشویک ها و به خاطر پشتیبانی ای که آنها از عمل تارومارکردن بلشویک ها و تیرباران های جبهه و خلع سلاح کارگران کرده اند، از پشتیبانی آنان علیه ضد انقلاب استنکاف ورزد.  طرح مساله به این طریق اولا به معنای انطباق مفاهیم خرده بورژوایی اخلاق بر طبقه ی کارگر است( زیر پرولتاریا هر جا که برای کار سودمند شمرده همیشه نه تنها از خرده بورژوازی متزلزل بلکه از بورژوازی بزرگ نیز پشتیبانی خواهد کرد؛)... » پیرامون شعارها، منتخب آثار.
2-    ترور حجاریان به وسیله ی سازمان اطلاعات خامنه ای در اسفند 1388 از سوی«شبه چپ» به عنوان «جنگ گرگ ها» نام گذاری شد و عموما گفته شد که «خوب اش شد» و «حق اش بود» و« مگر او نبود که سازمان اطلاعات را راه انداخت و بسیاری از انقلابیون را در مقابل جوخه های اعدام قرار داد و ...». این ها در شرایطی گفته می شد که در آن شرایط و مقطع حجاریان نماینده ی گرگ ها نبود بلکه نماینده ی اصلاح طلبانی بود که با گرگ های حاکم تضاد داشت. بنابراین موضع تمامی جریان ها«شبه چپ» ظاهر«چپ» داشت اما ماهیتا راست بود. یک نماینده ی طبقه ی کارگر و یک کمونیست واقعی باید در مقابل هر ستمی که از جانب ارتجاع حاکم به هر جریان و طبقه ای می رود حتی اگر این جریان و طبقه موضعی اصلاح طلبانه برای تغییرات  در امور داشته باشد موضع تحلیل ستم و افشای ستم و مقابله همه جانبه با ستم وارد شده باشد. یک دیدگاه درست باید در مقابل ترور حجاریان موضع می گرفت و از حجاریان در مقابل ستمی که به وسیله ی جناح های حاکم بر وی و دیگر اصلاح طلبان وارد شده بود دفاع می کرد. این به هیچ وجه به معنای فراموش کردن گذشته ی حجاریان و همچنین نقد دیدگاه های اصلاح طلبانه ی وی و دیگر اصلاح طلبان نبود. این ها جنبه های متضاد یک سیاست واحد انقلابی بودند.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر