۱۴۰۲ مهر ۱, شنبه

یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(12) تصورات باطل«شبه چپ» پیرو لیبرالیسم پیش از مارکس در مورد شکست استراتژیک خیزش انقلابی

 
یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(12(
 
تصورات باطل«شبه چپ» پیرو لیبرالیسم پیش از مارکس
در مورد شکست استراتژیک خیزش انقلابی
 
اشاره ای به «شبه چپ»ی که خود را«نو» و«مدرن» می خواند!
در یادداشت شماره ی 11 در مورد تصورات خامنه ای متحجر و سران جنایتکار سپاه صحبت کردیم اکنون باید بگوییم که در کنار تصورات این دارودسته ی خرفت، تصورات«شبه چپ» های اجق وجقی که گویا خود را«مدرن»(1) هم می دانند قرار دارد. این «شبه چپ» هم در بوق و کرنا می کند که جنبش شکست استراتژیک خورده است و پی کارش رفته است. شعار «رادیکال» اش این است:«انقلاب مُرد زنده باد انقلاب!»
و آن وقت این «شبه چپ» روی منبر می رود و می گوید که اکنون باید«چپ سنتی»( و عموما منظورشان نه مثلا توده ای- اکثریتی ها و... بل چپ مبارز و انقلابی کمونیستی است) در مبانی مارکسیسم تجدید نظر کند. آنها مداوما از گروه هایی که به مبانی مارکسیسم- لنینیسم و یا مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم باور دارند می خواهند که مباحث اساسی آن در مورد نقش رهبری طبقه ی کارگر در انقلاب و دیگر اصول انقلابی آن را کنار گذارند(2) و به تئوری های لیبرال های پیش از مارکسیسم برگردند و به نظریات اپورتونیستی و رویزیونیستی« مارکسی» و«چپ نو»یی و چرندیاتی از این دست باور آورند.   
در واقع ته و بن اندیشه ی این«شبه چپ»همانند«شبه چپ» های دیگر مدعی مدرن بودن، اندیشه ی لیبرال های قرن های پیش از مارکسیسم است که با مشتی تزهای نظریه پردازان مارکسیسم غربی و«مارکسی» های دروپیتی و فلاسفه ی پست مدرن دانشگاه های غربی رنگ و لعاب «نو» خورده است. این دسته های پرمدعا و وراج و بی خاصیت ناتوانی حیرت انگیز خود را در تحلیل واقع گرایانه ی رویدادها و شرایط و اوضاع، پشت مشتی گنده گویی و عبارات صد تا یک قاز و بازی با واژه ها و جملات پر زرق و برق  و«رومانتیک» بازی های توخالی پنهان می کنند.
 در مورد این دارودسته ها باید گفت که یکی از نکات مهمی که نمی توانند بفهمند این است که انقلاب دموکراتیک ایران یک فرایند درازمدت است. فرایندی که خود به فرازها و دوره ها و مراحل متفاوت تقسیم می شود. فرازها و دوره ها و مراحلی که در عین وحدت با یکدیگر تضاد دارند.
این انقلاب در هر دوره و مرحله ی خود و بسته به نوع سرکوب حکومت و برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن و نیز ناموزونی حرکت طبقات و بخش های گوناگون جامعه  دچار تغییرات می شود؛ یعنی در حالی که ماهیت آن کماکان استقلال و آزادی باقی می ماند اما اشکال بروز و حرکت این محتوی و ماهیت تغییر می کند. در این حرکت و در هر مرحله و دوره تضادهای ریز و درشتی تا حدودی کمرنگ می شوند و تضادهای ریز و درشت تازه ای در نتیجه ی شرایط و اوضاع به وجود می آیند و به ترکیبی شدن و پیچیده گی بیشتری می انجامند.
انقلاب دموکراتیک ایران در سال 57 که در دوره ی سلطنت استبدادی رخ داد با همین انقلاب در هنگامه ی مشروطه خواهی و نیز دوره ی استبداد مذهبی جمهوری اسلامی در حالی که در ماهیت تغییر اساسی نکرده است اما در بسیاری مضامین ریز و درشت تازه و کهنه متفاوت بوده است و در عین این که برخی از اشکال حرکتی آن کمابیش یکسان بوده است اشکال حرکتی متفاوتی نیز به خود گرفته است.
همچنین در سه دهه ی اخیر نیز نه تنها از مراحل گوناگون گذشته بلکه اشکال حرکت آن در هر کدام از این مراحل متفاوت بوده است. شکل حرکت در دهه ی هشتاد با شکل حرکت در دهه ی هفتاد فرق داشت و در دهه ی نود نیز شکل حرکت با دهه هشتاد فرق می کرد. همچنین شکل حرکت آن در یک سال اخیر و در مراحل متفاوت آن یعنی مرحله ی تعرض سه چهارماه نخست جنبش«زن زندگی آزادی» با مرحله ی بعدی آن متفاوت بود.
اگر انقلاب دموکراتیک ایران همچون یک فراشد طولانی که با انقلاب مشروطیت آغاز شده و تا کنون ادامه داشته است و هر فراز نوین آن مثلا انقلاب 57 و یا مبارزات سال های 75 به این سو به دوره ها و مراحل گوناگون تقسیم می شود فهم نشودو اگر تفاوت میان دوره ها و مراحل این انقلاب و ویژگی های حرکت طبقات حاکم و طبقات خلق که بر مبنای تضادهای ماهوی استوار است به درستی درک نشود چیزی از هم از فراز و نشیب ها و افت و خیزهای آن فهمیده نخواهد شد. برای همین به ساده گی افت نسبی یک جنبش و یا عقب نشینی آن را در یکی از اشکال حرکت آن، یک شکست استراتژیک تصور می کنند و مشغول «سوگواری» برای جنبشی می شوند که همچنان در امور دیگر فعال و در اشکال حرکتی دیگری در حال پیشروی است.
تصور این حضرات«شبه چپ» های« مدرن» و در حقیقت پیروان لیبرالیسم پیش از مارکسیسم، از انقلاب دموکراتیک ایران خشک و بسته است. نه تنها نمی توانند آن را به عنوان یک فرایند درازمدت تصور کنند و فرازهای گوناگون آن را ببینند و نه تنها نمی توانند دوره های گوناگون تکامل آن را و بالا و پایین رفتن ها و پسی و پیشی های آن را دریابند بلکه نمی توانند مراحل تکامل آن را در یک دوره ی مشخص و نیز تغییر اشکال عقب نشینی ها و پیشروهای آن را تحلیل کنند.
درست به همین دلیل است که اینان مرحله ای از این انقلاب یعنی جنبش ژینا و یا«جنبش زن زندگی آزادی» را که سه یا چهار ماه در شکل به نسبه تعرضی جریان داشت و مرحله ای از یک فرایند بزرگ تر و دامنه دارتر یعنی فرایند انقلاب دموکراتیک ایران بود به ساده گی با این کل( برخی از آنها ظاهرا انقلاب را سوسیالیستی دانسته اند!) درهم کرده و نخست این مرحله را یک«انقلاب»(مثلا «انقلاب ژینا» و یا «انقلاب زن زندگی آزادی» و یا «انقلاب زنانه») و یا قیام ( مثلا «قیام مهسا» و یا «قیام  زن زندگی آزادی») می خوانند، و سپس از افت نسبی انقلاب در یک مرحله ی آن و یا عقب نشینی در یکی از اشکال حرکت آن، افت و عقب نشینی در تمامی اشکال آن و در نهایت شکست استراتژیک انقلاب را نتیجه می گیرند. یعنی نخست «جنبش مهسا» یا «زن زندگی آزادی» را که می تواند مرحله ای از یک انقلاب شود یک انقلاب توده ای تصور می کنند و سپس افت نسبی آن را در یک مرحله از آن از یک سو مطلق درنظر گرفته و از سوی دیگر آن را به آنچه آن را یک انقلاب تمام عیار تصویر می کنند تعمیم می دهند و شعارهایی بی خاصیت همچون «انقلاب مرد، زنده باد انقلاب» را سر می دهند.
اما نه انقلاب (به مفهوم مورد اشاره ی ما)«مرده» است و نه «مارکسی» ها و «چپ نویی» ها به زمره ی انقلابیون تعلق دارند که های و هوی«زنده باد انقلاب» شان بتواند کسی را فریب دهد.    
 در اطلاعیه ی دیگری از جانب گروه مائوئیستی راه سرخ با نام حکومت پاسداران و آخوندها و سرکوب های شدیدتر توده ها  در آستانه ی برگزاری سالگرد قتل مهس( دوم شهریور 1402) و در بخش آیا حکومت از این سرکوب های گسترده نتیجه ای خواهد گرفت؟ چنین آمده است:     
«این امکان هست که چنین درجه ای از سرکوب و این همه بازداشت و زندانی و کشتن در حرکت جنبش توده ها تاثیر گذارد و مانع از این شود که جنبش حداقل برای مدتی قوی تر از پیش به حرکت خود ادامه دهد. این گرچه سست بنیاد و پوشالی اما به هر حال سدی است که حکومت در مقابل پیشروی توده ها برپا می کند.
اما چنانکه اشاره شد تنها یک امکان است نه امری محتوم و جبری؛ زیرا جنبش خلق، حتی در وضع کنونی که بیشتر جنبشی خود به خودی است امری منفعل نیست بل فعال است و می تواند در شرایط مساعد، که نه تنها ناشی از بالا رفتن سطح آگاهی و خشم و خروش و میل مبارزاتی خود توده هاست بلکه بخشا با فشارهای بی در و پیکری که جمهوری اسلامی در تمامی زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی  وارد می کند، ایجاد می شود، نیروهای تازه نفس در مبارزه وارد کند و نیز اشکال مبارزه ی تازه ای بیافریند و وضع صف آرایی و موازنه ی نیروها را به نفع خود به هم زند. چنین فراشدی در گذشته رخ داده و جنبش توده ها سدهای سرکوب های خشن حکومت را در هم شکسته و پیشروی کرده است و بنابراین در آینده نیز می تواند رخ دهد.
در هر صورت حتی چنانکه این امر به این زودی واقعیت نپذیرد تاثیرات سرکوب حکومت آنی نخواهد بود که حکومت در نظر دارد. یعنی آنچه را که موجد این برآمدها و جنبش ها می شود از بین نخواهد برد. این گونه سرکوب ها در بهترین حالت می توانند سرعت جنبش را کند کنند و نه این که آن را از بین ببرند و یا حتی برای مدتی طولانی خاموش سازند.
خیزش کنونی در راستای جنبش انقلابی - دموکراتیک  سی سال اخیر قرار دارد. برکشیده شدن این جنبش از اقتصاد عقب مانده و وابسته و همچنین تخریب شده و سیاست و فرهنگ استبدادی دینی حاکم است. از این رو شدیدترین سرکوب ها نیز نمی تواند مانع آن شود که جنبش پس از اندکی تجدید قوا و ترمیم زخم ها دوباره سربلند نکند.»
هرمز دامان
نیمه ی نخست مهرماه 1402
یادداشت ها
1-     ما از این واژه استفاده می کنیم زیرا آنها چپ انقلابی پیرو اصول مارکسیسم را«چپ سنتی» می خوانند همان گونه که برنشتینیست های روسی یا همان اکونومیست ها، انقلابیون لنینیست روسیه را« دگماتیک» می خواندند.
2-     به زبان بی زبانی:«طبقه ی کارگر چند منه! ول کنید این حرف ها را! نه تنها این طبقه دیگر آن چنان در اقتصاد وجود ندارد- همه چیز رباتیک شده است- بلکه در نظام سرمایه داری حل گشته و در معادلات سیاسی از رده خارج شده است»! ما در مورد این که چرا طبقه ی کارگر نتوانست آن گونه که باید در مبارزات نقش داشته باشد در مقاله ی وضع کلی طبقه ی کارگر در مرحله ی کنونی انقلاب دموکراتیک نوین ایران( نیمه ی دوم مهر 1401) صحبت کردیم و در بخشی از آن با نام تبدیل جریان های چپ انقلابی به رویزیونیست و ترتسکیست، به سیاست های ضدمارکسیستی گروه های«شبه چپ» در میان طبقه ی کارگر اشاره کردیم. همچنین در مقاله ی جداگانه ای با نام وضعیت کنونی جنبش خودبه خودی طبقه ی کارگر( نیمه ی دوم شهریور 1402) در مورد نقش«شبه چپ» ایران تا آنجا که در مورد چند تشکل موجود سندیکایی نقشی داشته است شرح بیشتری دادیم. حال اگر دقت کنیم می بینیم که «شبه چپ» به جای این که در مورد نقش دیدگاه های اکونومیستی و لیبرالی خود در ایجاد شرایط عدم آماده گی طبقه ی کارگر اشاره کند تقصیر را گردن خود طبقه ی کارگر می اندازد. به ساده گی این گفته لنین که طبقه ی کارگر با نیروی خودش می تواند آگاهی تردیونیونیستی کسب کند از یاد می رود و بنابراین نقشی که انقلابیون مبارز کمونیست می توانند برای آماده کردن طبقه ی کارگر اجرا کنند کاملا نفی می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر