۱۴۰۱ اسفند ۹, سه‌شنبه

نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران

 
 
 
نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران
شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه
 
بخش دوم

در بخش نخست، این مساله روشن نشد که آیا گروه های امضا کننده جزو طبقه ی کارگرند و یا طبقات دیگر هم در آنها حضور دارند. و آیا ملاحظات سندیکا در مورد اطلاعیه به این معناست که این غفلت و اشتباه از جانب دیگر سندیکاها و شوراهای کارگری صورت گرفته و یا جریان های متعلق به طبقات دیگر در میان امضا کننده گان وجود دارند که موجب این اشتباه شده اند.
در پایان اطلاعیه ی سندیکا گفته شده که به دلیل:
«شرایط بحرانی جامعه و‌ اهمیت اتحاد طبقاتی و ‌جنبشی در برابر وضعیت‌ حاکم، سندیکا برای همفکری و‌ همکاری با کلیه تشکلهای کارگری، صنفی و ‌مدنی مستقل با توجه به حفظ موازین و مصوبه های سندیکا به سهم خود آماده خواهد بود.»
بر مبنای این بند، از دیدگاه سندیکا اتحاد طبقاتی و جنبشی در برابر وضعیت حاکم اهمیت دارد. با توجه به آن چه سندیکا در مورد وجود طبقه ی کارگر گفته می توان این گونه تصور کرد که منظور اتحاد طبقاتی اتحاد بین تشکل های کارگری است. همچنین اتحاد جنبشی را می توان اتحاد بین جنبش های گوناگون یعنی جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش ملت های دربند و زیر ستم ایران و... دانست. با توجه به این که از دیدگاه سندیکا اکثریت مطلق این جنبش ها، کارگر و یا از خانواده های کارگری هستند، وجه عمده ی این اتحاد، اتحاد بین خود طبقه ی کارگر است.(1)
 به این ترتیب می توانیم به این نتیجه برسیم که این منشورعمدتا به وسیله ی نماینده گان طبقه کارگر نگاشته شده است و در مجموع اگر غفلت و یا اشتباهی رخ داده این غفلت و اشتباه از درون خود طبقه سر زده است.
از این دیدگاه، بخش هایی از طبقه ی کارگر احتمالا نه به اکثریت مطلق بودن طبقه ی کارگر باور دارند و نه به این که نقش این طبقه  در انقلاب کلیدی است. به عبارت دیگر نه نیروی عمده و نه نیروی رهبری کننده را طبقه ی کارگر نمی دانند. از سوی دیگر ممکن است این بخش ها یا بخش های دیگر مبارزه ی کنونی را مبارزه ی ضد سرمایه داری به مفهوم مورد نظر سندیکا ندانند.
اگر چنین برداشتی را بتوان پذیرفت، آنگاه از دید ما اختلاف نظر سندیکا با این دیدگاه ها هم نکات درستی را در بر دارد و این به ویژه در مورد نقش کلیدی و از دیدگاه ما نقش رهبری طبقه ی کارگر راست در می آید و هم نکات نادرستی مانند این نظر که اکنون در جامعه ی ما طبقه ی کارگر و... اکثریت مطلق را در جامعه دارد و بنابراین مبارزه ی جاری نیز باید به طورمطلق علیه سرمایه داری یعنی نهایتا نفی مالکیت خصوصی در بخش تولید و خدمات باشد.( باید توجه کرد که ما نظر خود را در مورد مهم ترین ابهامات و اشتباهات منشور در بخش دوم نقد و بررسی منشور گفته ایم و به ویژه به این نکته اشاره کردیم که در این مرحله از انقلاب نمی توان از سرمایه های متوسط و کوچک سلب مالکیت کرد.)
به نظر ما بیشتر خواست های 12 ماده ای منشور( اگر از ابهامات برخی مواد آن بگذریم)، خواست هایی است که نشان می دهد مرحله ی کنونی انقلاب ما دموکراتیک است و نه سوسیالیستی. و یا به عکس چون بیشتر نگارنده گان و یا امضا کننده گان متوجه بودند که مرحله ی انقلاب، دموکراتیک است خواست های آن را به این شکل بیان کرده اند. این وجه مثبت منشور است.
اما در مورد ابهامات و اشتباهات منشور، به نظر ما مواردی که در مورد آن صحبت کردیم هم می تواند نشانگر نفوذ جریان هایی است که در ماهیت امر طرفدار منافع استراتژیک طبقه ی کارگر نیستند و بنابراین نشانگر نفوذ جریان های طبقاتی خرده بورژوایی درون طبقه ی کارگر هستند و هم می تواند نشانگر ابهام در دیدگاه ها و اشتباهات برخی از جریان هایی باشند که از درون طبقه ی کارگر برآمده اند اما خواه به دلیل ناروشنی خودشان و خواه به دلیل نفوذ و تاثیر جریان های ضد مارکسیستی چنین ابهامات و اشتباهاتی داشته اند.
درباره ی نظام سرمایه داری
سه حکم پیاپی در منطق انقلاب سوسیالیستی وجود دارد. یکم: نظام سرمایه داری در ایران مطلق است. دوم طبقه ی کارگر دارای اکثریت مطلق یعنی  80 درصد جمعیت کنونی ایران است. و سوم تضاد کار و سرمایه و بنابراین انقلاب سوسیالیستی است. و  می دانیم که خواست اساسی این انقلاب سلب مالکیت خصوصی از هر نوع سرمایه ای است.
 در اطلاعیه سندیکا به «مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن» اشاره شده است. و معمول چنین است که زمانی که از مبارزه با نظام سرمایه داری صحبت می شود و حکومت آن که حکومت سرمایه داران است، پای انقلاب سوسیالیستی به میان می آید. این جا یکی از اساسی ترین اشتباهات بروز می کند.
نظام اقتصادی حاکم بر ایران سرمایه داری است اما این سرمایه داری با سرمایه داری موجود در کشورهای پیشرفته و میانی غرب تفاوت اساسی دارد. نظام حاکم بر جوامع پیشرفته و میانه ی غربی و نیز برخی کشورهای شرقی، سرمایه داری امپریالیستی است و حال آن که نظام سرمایه داری حاکم بر ایران و بخشی از کشورهای زیر سلطه، سرمایه داری زیرسلطه و وابسته و عقب مانده یا عقب نگه داشته شده است.
زیرسلطه ی امپریالیسم بودن به این معناست که امپریالیست ها اقتصاد این کشورها را به زائده ی اقتصادی کشورهای خویش تبدیل می کنند( مانند ما که از یک سو 90 درصد اقتصادمان به تولید و فروش نفت وابسته است و بدون آن نمی توانیم نفس بکشیم و از سوی دیگر کشوری برای صدور سرمایه های امپریالیستی و استثمار کار ارزان و همچنین مصرف کننده ی عمده کالاهای صنعتی تولیدی، خدماتی و مصرفی آنها هستیم) و اجازه نمی دهند که آنها به یک نظام پیشرفته تر اقتصادی دست یابند؛ یعنی یا مانند خودشان دارای اقتصاد سرمایه داری پیشرفته شوند( به این معنا که اقتصاد صنعتی به رهبری بورژوازی ملی داخلی این کشورها پا گیرد)، و یا نظام سوسیالیستی برقرار کنند. یعنی با برقراری یک دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و سلب مالکیت از سرمایه داران بزرگ بوروکرات - کمپرادور( تمامی حکومت کنونی) به سوی سوسیالیسم حرکت کنند. از سوی دیگر این ترم به این معناست که در این کشورها امپریالیست ها یک بورژوازی بزرگ بوروکرات - کمپرادور ایجاد می کنند که نان و حکومت اش، در بقای وابستگی به امپریالیسم و مزدوری آن نهفته است و با چنگ و دندان از منافع امپریالیست ها دفاع می کند.
عقب مانده به  این معناست که در پیشرفته ترین کشورهای زیرسلطه خواه درعرصه ی اقتصاد و خواه در عرصه ی سیاست و فرهنگ وجوه عقب مانده ی فئودالی و قرون وسطایی هنوز وجود دارد. بروز حکومت متحجر کنونی در ایران و موجودیت و بقای آن برای 40 سال نشان از وجود اجزاء ساختارهای اقتصادی و نیز سیاسی و فرهنگی قرون وسطایی و فئودالیسم دارد. وجود و فشار این ساخت و نقش آنها در عقب مانده گی جوامعی مانند جامعه ما است که مرحله ی انقلاب را دموکراتیک می کند و اجازه نمی دهد که در حال حاضر انقلاب سوسیالیستی کرده و نظام آن را برقرار کنیم.
 از سوی دیگر کاربرد مفهوم نظام سرمایه داری بدون اشاره به زیرسلطه ی امپریالیسم بودن این نظام، یک انحراف اساسی و جدی در جنبش و انقلاب دموکراتیک نوین ایران است. زیرا یکی از دو تضاد مهم جامعه و تمامی طبقات مردمی ما را حذف می کند. در ایران مبارزه با سرمایه داری ممکن نیست مگر آنکه با مبارزه با امپریالیسم توام باشد.
 در کل مبارزه ی ضد سرمایه داری( از دیدگاه ما بر ضد سرمایه داری زیر سلطه) با وجوه عقب مانده و در درجه ی نخست با سرمایه داران کمپرادور( خواه مذهبی و خواه سلطنتی) بدون مبارزه با امپریالیسم غیرممکن است. چنین مبارزه ای در بهترین حالت و در شرایطی که شریف ترین و صادق ترین مبارزین یعنی آنها که ریگی به کفش شان نیست آن را دنبال کنند و واقعا خواستار یک نظام نو سوسیالیستی باشند، وحدت طبقه ی کارگر و نیز اتحاد این طبقه با دیگر طبقاتی خلقی را مختل کرده و در امر برپایی جبهه ی متحد طبقات خلقی ایران تخریب کرده و در نهایت یا به اکونومیسم و مبارزه ی مسالمت آمیز با نظام های حاکم می انجامد و یا به مبارزات  آنارشیستی و چپ روانه، و در هر دو حال اخیر شکست نتیجه ی آن خواهد بود.( این نکته مهم است که اکنون مخالفت با نظام حاکم و خواست سرنگونی آن خواست اکثریت جریان های سیاسی خواه چپ وخواه «شبه چپ» و از جمله بیشتر نیروهای ترتسکیستی و رویزیونیستی است. بنابراین خواست سرنگونی  نمی تواند مشخصه ی انقلابی بودن یک جریان سیاسی باشد. آنچه که مهم است برنامه و چگونگی راه سرنگونی، استراتژی و تاکتیک ها برای تحقق سرنگونی و نیز نوع حکومتی است که باید به جای آن بر سرکار آید.)
درباره ی اکثریت مطلق طبقه ی کارگر و انقلاب سوسیالیستی
بر مبنایی این چنین ما این گونه نظرات دوستان کارگرمان در سندیکا را درست نمی دانیم.
سال ها و بلکه دهه هاست که گروه هایی که ما به عنوان گروه های ضدمارکسیستی از آنها نام بردیم( و از نظر خود بر نخواهیم گشت) یعنی به ویژه گروه های ترتسکیست حکمتی و نیز امثال کمیته هماهنگی، بر این نظرند که اکثریت مطلق جامعه ی ایران کارگر هستند و تضاد جامعه هم «کار و سرمایه» و بنابراین خواهان «لغو کارمزدی» هستند. اما حقیقت این است که هیچ کدام از این گروه ها کوچک ترین اعتقادی به انقلاب سوسیالیستی نداشته و ندارند.
در واقع، اگر نگوییم به طور مطلق، اما به باور ما هیچ گروه عمده ی سیاسی در حال حاضر وجود ندارد که واقعا به انقلاب سوسیالیستی باور داشته باشد و واقعا برای آن کارعملی و جانفشانی کرده باشد. نه دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری و حکمتیست ها و نه گروه های رویزیونیست و خروشچفیست و امثال کمیته ی پیگیری در راه ایجاد... و نه گروه های «مارکسی» و مارکسیسم غربی و از جمله جریان هایی مانند کمیته ی هماهنگی و...هیچ کدام نه علاقه ای به انقلاب سوسیالیستی دارند و نه برای آن کاری می کنند. این ها مشتی حرف های قشنگ هستند و گفتن شان هم خرجی ندارد و آدم را حسابی« چپ» و «رادیکال» نشان می دهد. زمانی که افراد وراج بی خاصیتی مانند علی جوادی ترتسکیست که چهل سال است بیخ دل کمونیسم امپریالیستی دارودسته ی حکمت خوابیده است از«جمهوری سوسیالیستی» صحبت کند دیگر چه حرفی برای گفتن باقی می ماند!
هدف آنها از این که می گویند طبقه ی کارگر اکثریت مطلق است و تضاد هم کار و سرمایه است( اگر حاضر باشند به این صراحت بگویند، که برخی از آنها حتی چنین ادبیاتی را هم اگر به کار می بردند اکنون و به طور کلی آن را کنار گذاشته اند) این نیست که واقعا به این انقلاب معتقدند و برای چنین انقلابی کار می کنند.
 خیر! چنین نبوده و چنین نیز نیست.
هدف آنها و نقش آنها این است که برای انقلاب واقعی یعنی یک انقلاب دموکراتیک نوین و رهبری طبقه ی کارگر بر آن که تنها راه رسیدن به انقلاب سوسیالیستی است، کاری صورت نگیرد و یا اگر می گیرد آنها آن را تخریب کنند. یعنی این که یک جمهوری دموکراتیک خلق که متکی به تمامی کارگران و کشاورزان و زحمتکشان باشد پا نگیرد و حرکتی به سوی سوسیالیسم از این تنها راه ممکن، نشود. این امر هم از مواضع تئوریک- سیاسی ضد مارکسیستی و ضد لنینیستی و ضد مائوئیستی آنها به  روشنی پیداست( هیچ کدام از آنها اصول اساسی مارکسیسم را قبول ندارند و برعکس دهه هاست است که از تمامی راه های ممکن علیه این اصول مبارزه می کنند و کسی که علیه اصول اساسی مارکسیسم مبارزه کند نمی تواند هوادار طبقه ی کارگر باشد) و هم از فعالیت های عملی شان درون طبقه ی کارگر. آنها نه تنها مارکسیسم را قبول ندارند بلکه تجربه ی کمونیسم در کشورهای روسیه و چین را نیز قبول ندارند و تماما تبلیغ و ترویج شان در مبارزات کارگران علیه این حکومت های طبقه ی کارگر بوده است.
این ها در بدترین حالت مزدور کشورهای امپریالیستی و یا سرمایه داران و در بهترین حالت نماینده جریان های مروج رفرمیسم خرده بورژوایی میانی و مرفه هستند که دور تا دور طبقه ی کارگر را گرفته اند.
چرا انقلاب دموکراتیک نوین؟
 انقلاب سوسیالیستی به شرایطی دوگانه نیاز دارد که هیچ کدام در حال حاضر در ایران وجود ندارند. شرایط عینی و شرایط ذهنی.
بیش از صد سال است که به جز در مقاطع کوتاهی جنبش کمونیستی هرگز نتوانسته است حتی برای 5 سال پیاپی درون طبقه ی کارگر کار سوسیالیستی کند. بیش از صد سال است که در این مملکت استبداد برقرار بوده است( به جز مقطع 32- 20 که حزب توده فعالیت می کرد و سه ساله ی 60- 57 که تعداد زیادی گروه چپ فعالیت می کردند). بیش از 40 سال است که هیچ گروه و سازمان کمونیستی نتوانسته درون طبقه ی کارگر فعالیت کند. بیش از چهل سال است که ما شاهد تشکیل تنها چند تشکل کارگری( دو سندیکا و یکی دو شورا) هستیم آن هم تنها در دو سه مرکز صنعتی مانند خوزستان و تهران که درون طبقه ی کارگر به وجود آمده اند.
سطح آگاهی طبقاتی طبقه ی کارگر بسیار پایین است. طی 25 سال اخیر حتی در شرایطی که امکان اعتصاب با خواست های سیاسی بوده است ما حتی یک اعتصاب سیاسی روشن نداشته ایم. حتی در مورد خواست های اقتصادی، خواست های اکثریت به اتفاق طبقه ی کارگر، خواست های دفاعی و به ویژه عقب افتادن حقوق ها( حتی گاه تا بیش از یک سال) بوده است.  طبقه ی کارگر متشکل نیست و در یک مبارزه ی طبقاتی همه جانبه با طرف های طبقاتی مشخص در عرصه ی کشور درگیر نشده است. طبقه ی کارگر حتی در مورد خواست های دموکراتیک که صد سال است خلق ما به دلیل آن مبارزه کرده است ناروشن است چه برسد به خواست های سوسیالیستی و به ویژه این که چگونه می توان آن را پیاده و عملی کرد. آیا این عجیب نیست که در کشوری که نظام سرمایه داری به طور مطلق وجود دارد و اکثریت مطلق آن هم طبقه ی کارگر است، طبقه ی کارگر این چنین در گیرودار خواست های دفاعی و عموما عقب افتادن حقوق ها مانده باشد؟
و آن گاه عده ای می گویند نظام سرمایه داری مساوی انقلاب سوسیالیستی است. انسان گمان می کند که اکنون نه اکثریت کارگران بلکه حتی کارگران صنعتی در مورد سوسیالیسم آگاهی دارند. که الان چند میلیون کارگر از این اکثریت مطلق ( که در جمعیت ایران با خانواده های خود حدودا 64 میلیون می شوند) در سندیکاها و اتحادیه های سراسری متشکل هستند؛ که کارگران( اکثریت که نه حتی اقلیت ناچیزی از آنها) برنامه ی سوسیالیستی را پذیرفته و در مورد آن کاملا روشن و فورموله هستند؛ که در یک مبارزه طبقاتی تکامل یافته در مقابل تمامی طبقه ی سرمایه دار ایران صف کشیده اند، که در خیابان ها پرچم سرخ در دست گرفته اند و خواهان نظام سوسیالیستی هستند!( ما از حزب کمونیست و ارتش مسلح کارگران و این جور چیزها صحبت نمی کنیم).
کارگران در کمون پاریس این گونه بودند و دو تشکیلات انقلابی بلانکیست ها و پرودونیست ها در آنها اکثریت را داشتند. کارگران در انقلاب اکتبر روسیه این چنین بودند و حزبی مانند بلشویک 20 سال به گونه ای ممتد و پیگیر میان شان کار کرده بود. گارد مسلح داشتند و قیامی را آگاهانه و برنامه ریزی شده ترتیب دادند. آیا شرایط طبقه ی کارگر ما به کدام وضعیت کارگرانی که انقلاب سوسیالیستی کردند، همانند است؟ آن هم در شرایطی که اگر ما مقایسه کنیم طبق این نظر که در ایران سرمایه داری به طور مطلق موجود و حاکم است، از نظر نظام اقتصادی هم از فرانسه ی زمان کمون پاریس پیشرفته تریم که کلی جمعیت دهقان در کشور وجود داشت و هم از روسیه ی سال های پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر که جمعیت اصلی کشور دهقانان و خرده بورژوازی بودند.   
اما چرا چنین وضعی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی وجود ندارد؟
چرا در این کشورها استبداد رضاخانی و ملک محمدرضا خانی وجود ندارد؟ چرا در این کشورها استبداد ولایت فقیه بروز نمی کند؟ چرا در این کشورها کارگران سندیکا و اتحادیه دارند؟ چرا در این کشورها این همه عقب مانده گی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که در کشور ما وجود دارد، وجود ندارد؟
 اگر بکاویم می بینیم که این نظام سرمایه داری ما یک نظام سرمایه داری زیرسلطه ی امپریالیست ها و بسیار عقب مانده است و همین زیر سلطه بودن و عقب مانده گی اقتصادی است که موجب می شود که این حکومت های استبدادی بتوانند 50 سال و 40 سال دوام آورند و در نتیجه شرایط ذهنی طبقه ی کارگر و توده های کشاورز و تهیدست یعنی عمده توده های استثمارشده و ستمدیده چنین عقب بماند. همین سرمایه داری عقب مانده است که در حالی که میلیون ها دهقان روستا و کاشانه ی خود را رها می کنند و به شهرها مهاجرت می کنند، و لایه های حاشیه نشین شهرها را ایجاد کرده و چون امکانات اقتصادی ای وجود ندارد که جذب طبقه ی کارگر شوند بسیاری از آنها به شغل های کاذب روی می آورند و بسیاری نکات دیگر.( برای شرح بیشتر نگاه کنید به نوشته ی نگارنده با نام طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش های پنجم، ششم و هفتم)
بنابراین پرسش این است که چرا این نظام سرمایه داری که این گروه ها صحبت اش را می کنند نتوانسته زمینه های مساعدی از نظر سیاسی و فرهنگی به وجود آورد که  توده ها آماده ی انقلاب سوسیالیستی باشند و چنین انقلابی در دستور روز قرار بگیرد؟
 درست به این دلیل که آنچه موجب این وضع شده است تنها به وضع سیاسی و فرهنگی بستگی نداشته بلکه به شرایط عینی این اقتصاد سرمایه داری یعنی زیر سلطه بودن و عقب مانده بودن آن بستگی داشته است.
علت اساسی چنین اوضاعی این است که در صد سال اخیر نه تنها اقتصاد سرمایه داری نتوانسته شکل کلاسیک رشد خود را داشته باشد بلکه استبداد سیاسی در این کشور وجود داشته و دارد و نیز  فرهنگ سرمایه داری کمپرادوری در امتزاج با فرهنگ های قرون وسطایی و فئودالی نقش مسلط را در هدایت فکری مردم دارند.
 آنچه نوشتیم به هیچ وجه از دیدگاه انتقاد از امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکا نیست بلکه از این دیدگاه است که باید در مورد نکات نقد شده صحبت هایی صورت گیرد تا مواضع جریان ها به روشنی و شفافیت بیشتری برسد. در مورد امضا نکردن منشور به نظر ما این حق سندیکا است؛ خواه به دلیل نداشتن فرصت برای صحبت و بحث در مورد منشور میان اعضای سندیکا و انتقاد از فرایند گرفتن امضای منشور و خواه به دلیل انتقاداتی که به مفاد منشور داشته اند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست اسفند 1401
یادداشت  
1- مشکل بتوان که منظور از آن را اتحادی بینا طبقه ای یعنی بین طبقه ی کارگر و دیگر طبقات نزدیک به این طبقه مثلا خرده بورژوازی تهیدست دانست. اگر این معنا را تصور کنیم آن گاه باید بگوییم که از دیدگاه سندیکا، منشور نگارش یافته به وسیله ی طبقات گوناگون و یا حداقل دو طبقه است( و روشن نیست که این طبقات یا این دو طبقه کدام اند) و بنابراین اگر در آن از این مساله که اکثریت مطلق در ایران طبقه ی کارگر است و نقش کلیدی آن  و مبارزه ی ضد سرمایه داری غفلت شده است، این به تسلط دیدگاه طبقات دیگر در میان نگارنده گان مربوط بوده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر