۱۴۰۱ بهمن ۱۳, پنجشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(2)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(2)

عمق رویزیونیسم راه کارگری ها
 
 دو پرسش
      اگر در دوران کنونی حزبی در کشورهای امپریالیستی غربی به تجاوز کشورش به کشورهای دیگر رای مثبت داد- مثلا همکاری احزاب اروکمونیسم با ناتو در حمله به کشورهای افغانستان عراق، لیبی و سوریه و یا سکوت آنها در مقابل این حملات - آیا این حزب «ماهیت استالینیستی» دارد؟
اگر حزب یا احزابی در کشوری، از احزاب «کمونیست» یا در واقع رویزیونیستی که در کشوری دیگر با حمله ی کشور امپریالیست شان به کشوری سومی موافق اند، پشتیبانی کردند، این  نشانگر«استالینیستی» بودن آن حزب یا احزاب است؟
 می بینیم که راه کارگری ها همه جا رویزیونیست ها را«استالینیست» می خوانند و نشان می دهند که هدف اساسی شان کنار گذاشتن مفهوم رویزیونیسم است. دلیل این کارشان ساده است: چون خودشان رویزیونیست خروشچفی هستند از واژه ی رویزیونیست خوش شان نمی آید!
آیا توده ای - اکثریتی ها پیرو استالین هستند؟
طوایف راه کارگری از «استالینیسم» مراد دیگری نیز دارند. آنها همچنان که حزب رویزیونیست روسیه را«استالینیست» نامیدند حزب توده و اکثریتی ها و دیگر جریان های رویزیونیست را نیز«استالینیست»( یا«حزب محافظه کار سنتی استالینیست» در بخش پنجم میزگردی به نام آلترناتیوها...) خطاب می کنند و با این کار نشان می دهند که هوادار دو آتشه رویزیونیسم و اساسا تا مغز استخوان رویزیونیست هستند.
اما آیا توده ای- اکثریتی ها پیرو خروشچف نبوده و پیرو استالین بوده اند؟
چپ انقلابی و مارکسیست- لنینیست ایران پاسخ خود را بسیار پیش از این از همان سال ها که نقد حزب توده آغاز شد یعنی دهه ی چهل داده است.
گویا این پرسش تنها برای خروشچفیست های راه کارگری که انگار تازه خواب پا شده اند مطرح است!
تفاوت استالین و خروشچف 
     تفاوت استالین و خروشچف در این است که استالین یک رهبر بزرگ طبقه ی کارگر بود که تا واپسین دم زندگی به مارکسیسم- لنینیسم و طبقه ی کارگر وفادار ماند. او نه تنها هرگز مارکسیسم و اصول اساسی آن را زیر سئوال نبرد بلکه تلاش کرد که آنها را با تجارب تازه در روسیه و دیگر کشورها غنی سازد. استالین یک مارکسیست - لنینیست  بود که دچار اشتباهاتی شد و همچون یک مارکسیست- لنینست  در مورد اشتباهات اش خواه در خود شوروی و خواه در مورد کشورهای دیگر از خود انتقاد کرد.
     نظر مائو و مائوئیست های چین در مورد استالین نظری درست است( به مقالات در مورد استالین در کتاب  نه تفسیر نگاه شود). با وجود این که اشتباهات استالین در مورد شیوه های برخورد حزب کمونیست چین با برخی مسائل و تاکتیک ها درانقلاب چین، منجر به آسیب های زیادی به حزب کمونیست چین شد؛ اما استالین زمانی که متوجه اشتباهات خود شد فروتنانه از خود انتقاد کرد و هر گونه یاری ای که از دست اش برمی آمد برای پیروزی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست چین انجام داد. برای همین بود که مائو وی را در همان زمان ها و پیش از برقراری حکومت طبقه ی کارگر در چپن، «دوست خلق چین» نامید. برای همین پس از پیروزی انقلاب چین، مائو به شوروی رفت و پیمان های دوستی با طبقه ی کارگری شوروی و استالین بست و برای همین بود که استالین و طبقه ی کارگر شوروی همچون انترناسیونالیست های درستکار و وفادار به منافع بین المللی طبقه ی کارگر، هر گونه یاری ای که از دست شان بر می آمد برای طبقه ی کارگر چین انجام دادند. یاری هایی که خروشچف حاضر نشد یکی از آنها را انجام دهد و به جای آن کارشناسان شوروی را از چین بیرون کشید و ارتش خود را در مرزهای چین سوسیالیستی مستقر کرد.
 باری خروشچف خیانتکاری رویزیونیست بود. توده ای و اکثریتی ها و نیز کل جریان های رویزیونیست پیرو خروشچف بودند. همان گونه که راه کارگری ها رویزیونیست و پیرو خروشچف هستند. از آن مدل شاگردان خروشچف که این خائن رویزیونیست را با رویزیونیست های اروپایی و آمریکایی( حالا باید بگوییم رویزیونیست ها و ترتسکیست های«مارکسی»  زیرا که بیشتر گرایش های رویزیونیستی و ترتسکیستی زیر این نام فعالیت می کنند) و ترتسکیست هایی از قماش هال دریپر درهم کرده و آش شله قلمکار خروشچفیسم راه کارگری را تولید کرده اند.(1)
توده ای ها و اکثریتی ها
     به گمان ما این روشن است که حزب توده(و اکثریتی ها) و امثال آنها رویزیونیست هستند و یک اپسیلون از استالین نیز در نظرات شان موجود نیست. آنها از همان زمان که خروشچف در کنگره ی بیستم خودش را به لجن کشید و نشان داد که فردی ضد مارکسیسم - لنینیسم است و راه کائوتسکی و برنشتین و دیگر رویزیونیست های عصر عتیق را دنبال می کند، همچون برده هایی سربه راه، دنبال خروشچف و سپس دنبال برژنف بوده اند. حال اگر راه کارگری ها از مفهوم رویزیونیست می ترسند و می خواهند با استالین خواندن حزب توده با یک تیر دو نشان زنند این دیگر از سالوسی آنها است!
یک تیر و دو نشان
      اما این دو نشان کدام ها هستند؟
یکی این که آنها خود را به کوچه علی چپ زده و اسمی از رویزیونیسم نیاورند و این مفهوم را از ادبیات شان و کلا از ادبیات چپ حذف کنند و به جای آن از مفهوم «استالینیسم» استفاده کنند. چنانکه گفتم این به این دلیل است که راه کارگری ها خودشان تا مغز استخوان رویزیونیست هستند.
اما نشان دوم این است که یک خلط مبحث به وجود بیاورند و بگویند مشکل جریان های مانند حزب توده و اکثریت «استالینیسم» است(نه رویزیونیسم). به این ترتیب  آنها زیر نام «استالینیست» و پشت مخالفت با آن، تمامی مارکسیسم - لنینیسم را کنار گذاشته و به جای آن به راحتی رویزیونیسم خود را تبلیغ کنند.
چنان که در بالا اشاره کردیم جنبش چپ اصیل ایران از همان زمان که حزب توده را به نقد کشید نخست به اندیشه های رویزیونیستی آن حتی در همان دوران آغازین فعالیت اش یعنی دوران 32- 20 که هنوز مترقی بود حمله کرد و سپس در ادامه و بعد از درگذشت استالین توده ای ها را که اکنون دیگر دنبالچه ی خروشچف و بعدها برژنف گردیده بودند به نقدی جامع کشید و رویزیونیست بودن آن را نه تنها در تئوری و سیاست کلی بلکه در استراتژی و تاکتیک های این حزب نشان داد. این نقدها از سال های پیش از انقلاب 57 تا دوران خود انقلاب و پس از آن دنبال شد. راه کارگری ها هم همچون حکمتی های ترتسکیست می خواهند نقدهای انقلابی «چپ سنتی» را نفی کنند و به جای آن نقدی رویزیونیستی از رویزیونیسم حزب توده و اکثریت به عمل آورند و بشوند نمونه ی همان مثل مشهور« دیگ به دیگ می گوید روت سیاه»!
در اینجا به یکی از تزهای راه کارگری ها که عمق ضد مارکسیستی بودن آنها را می رساند، می پردازیم.       
 سفسطه ی«سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست»!
     این  نظر و شعار راه کارگری های رویزیونیست- خروشچفیست است که بخشی از مهمات و توپ و تانک آنها را علیه حکومت های طبقه ی کارگر و به ویژه علیه استالین وهمچنین چپ انقلابی ایران تشکیل می دهد. انبان شان را که بکاوی گنده تر از این شعار نمی یابی!
 آنها باد در غبغب انداخته مدام این شعار را به زبان می رانند. آنها گمان می کنند مهر مار پیدا کرده و با دادن این شعار هم نظر درستی درباره ی سوسیالیسم داده اند و هم مخالفین مارکسیست- لنینیست- مائوئیست خود را کاملا متنبه کرده اند.
اما هیهات! که با این نظر به روشن  ترین شکل ممکن عمق نظرات ضد مارکسیستی( عجالتا برای پیشگیری از هر نوع راه فراری برای راه کارگری های رویزیونیست از لنین و مائو چشم می پوشیم )خود را بیان کرده اند.
این  نظر و شعار یک نظر و شعار نو نیست. نتیجه گیری از مبارزات صد وپنجاه سال اخیر طبقه ی کارگر و حکومت های انقلابی طبقه ی کارگر در کشورهای روسیه و چین و دیگر کشورها نیست. این شعار دهن پرکن تماما سفسطه است. کهنه و مندرس است و از آشغالدانی رویزیونیسم یعنی از رویزیونیست های رسوا شده ای مانند برنشتین و کائوتسکی بیرون کشیده شده است و کمی رنگ و لعاب رویزیونیست های ایضا رسوای مارکسیسم غربی( کمونیسم «مارکسی» و دیگر نحله های رویزیونیست و ترتسکیست غربی ) را خورده است.
آنچه که سفسطه و اکلکتیسم این شعار است مساله ی دموکراتیک بودن یک حکومت است. هیچ حکومت طبقاتی در تاریخ وجود نداشته و نخواهد داشت که توانسته باشد و یا بتواند دموکراسی را برای تمامی طبقات اجرا کند.
از دیدگاه مارکسیسم دموکراسی نوعی دولت است. دموکراسی، طبقاتی است و تنها تا زمانی که دولت وجود دارد می توان از دمکراسی که شکلی از دولت است سخن راند. زمانی که دولت و طبقات نباشند یعنی در کمونیسم،  دموکراسی هم وجود نخواهد داشت( و یا به بیان رایج و به عنوان دولت طبقه ی کارگر به خواب خواهد رفت) زیرا احترام مردم به حق و حقوق یکدیگر در تمامی زمینه ها، احترام اقلیت به اکثریت و احترام اکثریت به اقلیت، پس از مبارزه ی سترگ در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و از بین رفتن شرایط عینی و ذهنی وجود طبقات خواه استثمارگر و خواه استثمار شده و نیز آموزش چندین نسل پیاپی به وسیله ی مبارزات انقلابی در عرصه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ، دموکراسی به امری عادی و پیش پا افتاده و چنان که لنین گفت به عادت تبدیل خواهد شد. در آن زمان برای این که مردم به حق و حقوق یکدیگر در تمامی زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی احترام گذارند و آن را رعایت کنند نیازی به دولت نخواهند شد. نیاز به دولتی نخواهند داشت که اسم خودش را«دولت دموکراتیک» و یا «شورای دموکراتیک» بگذارد.
 کمونیسم یعنی جامعه ی بدون طبقات، بدون دولت و بدون دموکراسی به معنای رایج و طبقاتی و تاریخی آن. کمونیسم یعنی موجودیت یافتن نفس و ماهیت برابری حق و حقوق و نه شکلی از دولت.
زمانی که دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکلی از دولت تحلیل رفته و به خواب رود، تمامی عناصری از آن که می توانند حفظ شده و در جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی ترکیب شود و از جمله دموکراسی برای طبقات زحمتکش، در این جامعه ی بی طبقه ترکیب خواهد شد. در آن زمان چون دیگر طبقه ای وجود ندارد آن دموکراسی طبقاتی در متن جامعه ی بی طبقه مندرج گشته و جزوی از زندگی عادی مردمان خواهد گردید. با چنین ترکیبی ماهیت شکل دولتی  دموکراسی تغییر کیفی یافته و همچون ملاطی که در ساخت خانه ای جایگاه یابد جزوی از سازو کار زندگی معمولی جامعه ی بی طبقه خواهد گردید.   
     حال راه کارگری ها می گویند «سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست». این درهم کردن مسائل و سفسطه ای بیش نیست. البته اگر سوسیالیسم دموکراتیک نباشد سوسیالیسم نیست، اما پرسش نخست این است که دموکراسی برای چه طبقاتی؟
حضرات رویزیونیستی که دست توده ای- اکثریتی ها را در سالوسی و فریب طبقه ی کارگر از پشت بسته اید! سوسیالیسم یعنی حکومت طبقه ی کارگر، دموکراتیک است اما نه برای همه بلکه برای طبقه ی کارگر و کشاورز و تمامی طبقات زحمتکش و مردمی. اما سوسیالیسم در عین حال دیکتاتوری است بر علیه دشمنان این طبقات یعنی استثمارگران و ستمگران. 
«دموکراسی بی قید وشرط » راه کارگری ها
منظور راه کارگری ها از دموکراسی چیست؟
منظور راه کارگری ها از دموکراسی« آزادی بی قید وشرط تمامی طبقات و جریان ها در سوسیالیسم» یعنی «دموکراسی مطلق یا خالص» است. از دیدگاه ها آنها طبقه ی کارگر نیاز ندارد که نسبت به دشمنان خود دیکتاتوری اعمال کند. آنها مخالف دیکتاتوری پرولتاریا هستندو آن را نفی می کنند.
اما آن دموکراسی که بگوید من دموکراسی مطلق هستم، من یک دموکراسی بدون قید وشرط هستم حکومت طبقه ی کارگر نیست. چرا که «دموکراسی مطلق» یک فریب، یک دروغ، یک حقه است. «دموکراسی مطلق» و «بدون قید و شرط» جز شارلاتانیسم سیاسی بیش نیست.
راه کارگری ها می گویند:
سوسیالیسم اگر دموکراسی مطلق نباشد سوسیالیسم نیست.
دموکراسی اگر مطلق نباشد دموکراسی نیست.
 سخن آنها این است: یا «زنگی زنگ یا رومی روم».
یا باید در سوسیالیسم مان دموکراسی، مطلق باشد یا سوسیالیسم نیست.
راه کارگری ها دموکراسی خود را این گونه تعریف می کنند: «دموکراسی بدون قید و شرط».
مارکسیسم می گوید آن سوسیالیسم که دموکراسی اش بدون قید و شرط باشد سوسیالیسم نیست، یا حکومت بورژوازی است و یا حکومت مشتی خرافاتی خرده بورژوا.
به یاد بیاوریم که انگلس چگونه از نظریه «دولت آزاد خلقی»( به جای آن بگذارید « دموکراسی بدون قید و شرط راه کارگری ها») حزب سوسیال - دموکرات آلمان انتقاد کرد.
در مجموع آنچه راه کارگری ها می گویند درست همان چیزهایی است که برنشتین و کائوتسکی در حزب سوسیال دموکرات آلمان نشخوار می کردند. درست همان چیزهایی است که خروشچف در پیروی از آموزگاران رویزیونیست خود و در «حزب تمام خلقی» و «دولت تمام خلقی» بلغور کرد.
لنین در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد در مورد نظریه ی «دموکراسی خالص» چنین نوشت:
«اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم آن گاه روشن است که تا زمانی که طبقات گوناگون وجود دارند، نمی توان از«دموکراسی خالص»، سخن به میان آورد، بلکه تنها می توان از دموکراسی طبقاتی سخن گفت.( ضمنا به طور حاشیه باید بگوییم که «دموکراسی خالص نه تنها عبارت ابلهانه ایست، که عدم درک مطلب را خواه در مورد مبارزه طبقات و خواه در مورد ماهیت دولت آشکار می سازد، بلکه عبارتیست سه کرت پوچ و میان تهی). زیرا در شرایط جامعه ی کمونیستی ضمن تغییر ماهیت جزو عادت گردیده و زوال خواهد یافت، ولی هرگز «دموکراسی خالص» نخواهد بود.
دمکراسى خالص عبارت کاذبانه فرد ليبرالى است که کارگران را تحميق مي کند. آنچه در تاريخ سابقه دارد دمکراسى بورژوايى است که جايگزين فئوداليسم مي گردد و دمکراسى پرولترى است که جايگزين دمکراسى بورژوايى مي گردد.»( مجموعه آثار تک جلدی، ص 633، تاکیدها از لنین است)
چرا مفهوم «دموکراسی خالص» و یا «دموکراسی مطلق» و «دموکراسی بدون قید و شرط» یعنی دموکراسی غیرطبقاتی، عبارتی پوچ است؟
 به این علت ساده که در جهان هیچ چیز و در هیچ مکانی و هیچ زمانی نیست که خلوص مطلق داشته و تنها خودش باشد. چنین پدیده ای هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد. هر چیز آغشته به ضد خودش است. هر چیز هم خودش هست و هم ضد خودش. اگر این حقیقت دیالکتیک است آنگاه مفاهیمی مانند «دموکراسی خالص» و «دموکراسی بدون قید شرط» یا «دموکراسی مطلق» مفاهیم میان تهی و پوچ هستند. 
هرمز دامان
نیمه ی نخست بهمن 1401
یادداشت 
1-     تغذیه کننده گان راه کارگری ها و خوراک دهنده گان به آنها کسانی هستند همچون حسن آزاد و دیگر حضرات «خوش نشینی» که از صبح تا شب مشغول بلغور کردن تئوری های«مارکسی» اروپایی و آمریکایی هستند و به سهم خود به رویزیونیسم جاری در ایران یاری می رسانند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر