۱۳۹۹ تیر ۶, جمعه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(7)




نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(7)

در بخش گذشته به بخش هایی از نظر مارکس پرداختیم. اینک مباحث مذکور را در مورد دو مساله ارزش اضافی فوق العاده و  باز تولید گسترده یا انباشت پی می گیریم.
باید توجه کرد اموری که مورد توجه قرار می دهیم، اموری است که محرک سرمایه داری برای پیشرفت و تکامل بوده است. هدف اساسی ما در این بخش ها این است که  نشان دهیم طبق نظر مارکس، پویایی اساسی سرمایه داری از تضاد ذاتی آن سرچشمه می گیرد و نه از تضادهای غیر ذاتی و از جمله رقابت میان سرمایه داران.
سرمایه منفرد، رقابت سرمایه های دیگر
و ارزش اضافی فوق العاده
 نکته دیگری که در بخش ارزش اضافی نسبی مورد اشاره مارکس قرار می گیرد و از جهت موضوع مورد بررسی ما دارای اهمیت است، مسئله تولید ارزش اضافی فوق العاده است. مارکس ضمن اشاره به این نکته که بالا بردن نیروی بارآورکار به قصد ارزان تولید کردن کالاها، به تفاوت بین ارزش انفرادی و ارزش اجتماعی منجر می گردد، مساله را از دو نگاه متفاوت سرمایه دار منفرد و سرمایه های دیگری که نسبت به وی خارجی به شمار می آیند، بررسی می کند.
 در اینجا اشاره به این نکته لازم است که رابطه هر تک سرمایه با سرمایه دیگر یک رابطه ی وحدت اضداد است. از یک سو، این رابطه سرمایه با سرمایه است، یعنی رابطه سرمایه با خود سرمایه است و این یگانگی را ایجاد می کند و همه سرمایه ها را یکی و دارای منافع مشترک و حرکات معینی می کند. از سوی دیگر، این رابطه سرمایه است با سرمایه دیگر، یعنی دو سرمایه. و این دو نگاه و انگیزه ی متفاوت و اختلاف بین سرمایه ها را به وجود می آورد.
دو نگاه مورد نظر مارکس چنین هستند: 
 الف - از نگاه سرمایه داری که دست به کاربرد تکنیک های تازه زده و توانسته کار انفرادی برای تولید کالا را از کار اجتماعا لازم برای تولید آن پایین تر بیاورد و در نتیجه ارزش انفرادی کالا را پایین تر از ارزش اجتماعی آن تولید کند.
از دید این سرمایه دار منفرد- که هر تک سرمایه ای می تواند باشد- فعالیت وی تنها برای ارزان تولید کردن کالا صورت گرفته است؛ زیرا وی می خواهد هنگامی که کالا را به ارزش اجتماعی آن فروخت، ارزش اضافی فوق العاده را به جیب بزند. از سوی دیگر، چون تولید کالا دو برابر سابق است، وی باید بازار بیشتری برای خود بیابد، بنابراین، باید کالا را از ارزش اجتماعی آن پایین تر بفروشد. به این ترتیب، وی تلاش می کند تا همان ارزان تر تولید کند و هم ارزان تر از ارزش اجتماعی بفروشد و در عین حال بتواند ارزش فوق العاده را به جیب بزند.
ب- از دید دیگر سرمایه داران نسبت به سرمایه داری که این تکنیک را به کار برده است:
 این امر همچون  امری بیرونی، یعنی به شکل  رابطه ی آنها با سرمایه داری که تکنیک های نو را به کار برده است، بروز می کند. این رابطه خود را در چشم و همچشمی با سرمایه دار دیگر بروز می دهد و همچون قوانین جبری رقابت در آمده، نیروی محرک آنها می شود. آنها ناچارند که سطح تکنیک را در کارخانه های خود به سطح آن کارخانه برسانند، تا آنها هم بتوانند ارزش فوق العاده را به جیب بزنند. عبارات مارکس در این خصوص این هاست:
« همان قانونی که ارزش را به وسیله زمان کار تعیین می کند و برای سرمایه داری که اسلوب جدید اختیار نموده هنگامی قابل درک می شود که مجبور است کالای خود را به قیمتی پایین تر از ارزش اجتماعی آن بفروشد،[همان قانون از دیدگاه سرمایه داران دیگر] مانند قانون جبری رقابت[ با سرمایه دار منفردی که ارزش فوق العاده را به جیب زده است] بروز می کند و رقبای وی را به سوی شیوه جدید تولید می راند.»( سرمایه، ا، اسکندری به کوشش علیزاده، جلدنخست، ص387،عبارات داخل قلاب از ماست)
پس آن گونه که مارکس شرح می دهد، از دیدگاه سرمایه دار نخست، فهم قانون ارزش به وسیله زمان کار، پس از این که وی مجبور می شود ارزان تر از ارزش اجتماعی آن بفروشد، صورت می گیرد. به این معنا که سرمایه دار با بالا بردن سطح تکنیک تولید و افزایش بارآوری کار زمان انفرادی تولید کالایش را نسبت به زمان اجتماعا لازم کاهش می دهد. این کاهش به خودی خود می تواند تفاوت معینی بین ارزش انفرادی کالا با ارزش اجتماعی آن داشته باشد که بالاتر از آن است و بنابراین سودآور باشد. اما وی کالا را به ارزش اجتماعی آن نمی فروشد، بلکه ارزان تر می فروشد و با اینکه کالایش را در بازار ارزان تر از ارزش اجتماعی آن می فروشد باز هم می تواند ارزش فوق العاده به جیب زند.
 اما این امر از دید سرمایه داران دیگر،همچون پیش افتادن تک سرمایه ی مورد بحث در کسب ارزش اضافی بیشتر دیده می شود. امری که به آنها زور وارد می کند و بر می انگیزد و مجبورشان می کند تا آنها نیز تلاش کنند، از قافله عقب نمانده و با بهبود تکنیک و بالا بردن بار آوری کار، ارزش اضافی بیشتر را کسب نمایند.
مارکس در پانویس همین صفحه، از دیدگاه سرمایه داران دیگر فرایند را شرح داده و این عبارات را از کتابی نقل می کند:
«اگر همسایه من با کاری کمتر چیز بیشتری در می آورد و می تواند آن را ارزان تر بفروشد، من نیز باید راهی پیدا کنم که مانند وی ارزان بفروشم. از این رو است که هر هنر، هر پیشه، هر ماشینی که بازوان کمتری را به کار وا می دارد و در نتیجه ارزان تر عمل می کند، در نزد دیگران نوعی اجبار و همچشمی به وجود می آورد که یا همان هنر، همان پیشه یا همان ماشین را به کار برند و یا چیزی شبیه آن پیدا کنند که به وسیله آن بتواند همتراز گردند و هیچ کس نتواند ارزان تر از همسایه اش بفروشد.» 
 بنابراین این گونه نیست که تولید ارزش اضافی فوق العاده مستقیماً در نتیجه رقابت با سرمایه داران دیگر ایجاد شده باشد. این امری است که به وسیله هر سرمایه دار منفرد در فرایند تولید انفرادی صورت می گیرد تا با ارزان تر تولید کردن کالا، ارزش انفرادی کالای خود را از ارزش اجتماعی آن پایین تر بیاورد و بنابراین از تفاوت آن با ارزش اجتماعی، حتی هنگامی که زیر ارزش اجتماعی می فروشد، ارزش اضافی بیشتری به جیب زند. این امر معین، این تلاش و تقلا، از نگاه سرمایه منفرد که جلوه ای از نفس سرمایه یا سرمایه به طور عام است، یعنی وحدت درونی سرمایه به عنوان یک کل. این امری است که هر تک سرمایه ای، یا تمامی تک سرمایه ها در انفراد خویش یعنی در همبستگی درونی خود به عنوان سرمایه، انجام می دهند. 
 همین امر زمانی که از دیدگاه رابطه ی خارجی سرمایه داران با یکدیگر ملاحظه می گردد، همچون نیروی جبری خارجی، یعنی نیرویی که از سوی سرمایه دار دیگر وارد شده است و همچون رقابتی تحمیل شده دیده می شود که آنها را به سوی تقابل و مبارزه با یکدیگر می کشاند. به عبارت دیگر این امر درونی، ذاتی و ضرور است که به شکلی خارجی و غیر ذاتی از جانب سرمایه داران نمود شده و مشاهده می گردد.
 آنچه در این مورد ذاتی تولید است، فرایندی است که هر سرمایه دار منفرد با انگیزه ارزان کردن کالا و با بالا بردن بارآوری کار و پایین آوردن زمان کار انفرادی نسبت به زمان کار اجتماعا لازم انجام می دهد و نه فرایندی که این انگیزه مستقیم وی، در شکلی وارونه شده، به شکل انگیزه رقابت اجباری بین سرمایه داران دیگر و وی نمود می یابد.
 مارکس در نتیجه گیری از این فرایند می گوید که با توجه به این که ارزش اضافی فوق العاده از افزایش بارآوری کار به دست می آید، بنابراین زمانی که در رشته ای حاکم شد، ارزش اضافی فوق العاده از بین می رود و این امر موجب می شود که در آن رشته به طور کلی کار لازم برای تولید کالای مزبور پایین آمده و در نتیجه ارزش اضافی نسبی بدست آید.
به عبارت دیگر، بالا بردن سطح تکنیک در یک کارخانه و تولید ارزش اضافی فوق العاده نیز جدای از هدف اساسی آن که به جیب زدن چنین ارزشی است، پس از همه گیر شدن، نقش خود را در تولید ارزش اضافی نسبی بازی می کند. توضیح این که اگر یک سرمایه دار منفرد بتواند که سطح تکنیک و به طور کلی بار آوری کار را در یک کارخانه بالا ببرد، می تواند کالای خود را ارزان تر و  زیر ارزش بازار تولید کند، و تا بقیه ی کارخانه داران بجنبند و تکنیک وی را کشف و خود نیز آن را به کار برند، وی می تواند از تفاوت میان ارزش تولید کالای خود و ارزش بازار را به جیب زند و ارزش اضافی فوق العاده را به جیب بزند. اما پس از مدتی که  تکنیک مزبور عمومیت یافت و همه گیر شد و تکنیک سطح متوسط تولید گردید، ارزش نیروی کار و در نتیجه زمان کار لازم را پایین آورده و به این سبب به تولید ارزش اضافی نسبی می انجامد.
نتایجی که مارکس از بخش ارزش اضافی نسبی و ارزش اضافی فوق العاده می گیرد، چنین است:
«بنابراین کشش ذاتی و گرایش دائمی سرمایه عبارت از این است که نیروی بارآور کار را ترقی دهد تا کالاها را ارزان تر تمام کند و به وسیله ارزان شدن کالاها، خود کارگر را ارزان کند.»( ص 388، تمامی تأکیدها در این مقال از ماست)
و
«هدف تکامل نیروهای بارآور کار در درون تولید سرمایه داری این است که آن قسمت از روزانه کار که کارگر باید برای خود کار کند کوتاه شود، تا درست از همان راه بخش دیگر روزانه کار، که وی بتواند برای سرمایه دار مجاناً کار کند، تمدید گردد.»(ص 390)
می بینیم که مارکس برای استنتاج این امر به سراغ رقابت میان سرمایه داران نمی رود و نیازی به این کار نمی بیند. او نمی گوید که هدف تکامل نیروهای بارآورکار درون تولید سرمایه داری این است که یک سرمایه دار از سرمایه دار دیگر عقب نیفتد و نابود نشود. برای مارکس تکامل نیروهای بارآور کار و نقش سرمایه در تکامل نیروهای مولد، از تضادهای ذاتی آن بر می خیزد و جزء امر ضرور تکامل سرمایه به عنوان سرمایه است.
پس اگر مارکس ضمن بررسی حرکات ضرور سرمایه، اشاره کوتاهی به اشکالی می کند که این حرکات و قوانین ضرور در آنها جلوه ای وارونه می کند، برای این است که به روشنی و تا حدی که در این سطح تحلیل مقدور است، تمیز لازم را میان این دو دسته ایجاد کند و مانع قاطی و درهم کردن قوانین ضروری از اشکال بروز آنها شود. در واقع، این اشارات، برای تأکید بر امر ذاتی و ضرور و روشنی بیشتر صورت می گیرد و چنان که در بخش های آینده خواهیم دید، دارای اهمیت اساسی است.
ما در اینجا از فصول مربوط به دستمزد که درست در پی فصول مربوط به ارزش اضافی مطلق و نسبی است می گذریم و به فصل مربوط به بازتولید گسترده یا انباشت توجه می کنیم.
تولید و
انباشت
نخست به به فرایند تولید و انباشت از نظر مارکس و گرایش درونی سرمایه و انگیزه مستقیم سرمایه دار می نگریم.
انگیزه مستقیم سرمایه دار
برای انباشت
سرمایه یعنی ارزش خود افزا. مکنده ی ارزش اضافی. این جان مایه ی سرمایه،  یعنی هر سرمایه ای و امر مشترک میان سرمایه ها است. علت تحرک درونی سرمایه در درجه نخست از خود آن بر می خیزد:
« سرمایه دار تنها از آن نظر که سرمایه شخصیت یافته است، دارای ارزش تاریخی و حق وجود تاریخی است... تنها از این نظر است که ضرورت موقت وی، در ضرورت گذرای شیوه تولید سرمایه داری مستتر است. و باز از همین لحاظ است که ارزش مصرف و تمتع، انگیزه ی تکاپوی وی نیست، بلکه ارزش مبادله و افزایش آن محرک اوست. وی به مثابه هوادار متعصب ارزش افزایی بی پروا بشریت را وادار به تولید به خاطر تولید می کند و لذا آن را به طرف گسترش نیروهای بارآور اجتماعی و به سوی ایجاد آن چنان شرایط مادی تولیدی می راند که فقط بتوانند پایه ی عینی شکل جامعه ی عالی تر یعنی جامعه ای باشند، که اصل بنیادی آن تکامل تام و آزاد هر یک از افراد است. تنها به مثابه سرمایه ی شخصیت یافته، سرمایه دار شایسته احترام است و بس. بدین عنوان  وی در شهوت مطلق توانگر شدن با اندوختگر گنج ساز شریک است. ولی آنچه  در نزد اندوختگر هوی و هوس انفرادی به نظر می رسد در نزد سرمایه دار نتیجه مکانیسم اجتماعی ای است که وی تنها یکی از چرخ های محرک آن است.»( ص676)
 مارکس اضافه می کند:
«افزون بر این، رشد تولید سرمایه داری، افزایش دائمی سرمایه ای را که در یک مؤسسه گذارده شده است ، به ضرورتی مبدل می کند... انباشت تسلط بر جهان ثروت اجتماعی است. در عین حال که انباشت حجم توده های انسانی مورد استثمار سرمایه را زیاد می کند، میدان سروری مستقیم و غیر مستقیم سرمایه دار را توسعه می بخشد.»(ص677)
در پانویس این بخش، مارکس متن مفصلی از لوتر در وصف یک رباخوار مال اندوز را می آورد.
به این ترتیب، از نقطه نظر اقتصادی، ارزش افزایی سرمایه یا مکش ارزش اضافی و الحاق آن به خود، نقطه عزیمت هر سرمایه ی منفرد و یا نفس سرمایه به عنوان سرمایه است. این ارزش افزایی از نقطه نظر هر سرمایه دار منفرد،همچون شهوت مطلق توانگر شدن بروز می کند.
مارکس از همان آغاز و پس از تبدیل پول به سرمایه و آغاز فصل سرمایه، مداوما به این گرایش ذاتی و تجلی آن در شخص سرمایه دار اشاره می کند. پس از شرح ارزش افزایی ارزش که تنها می تواند درون حرکت پ- ک- پ، صورت گیرد،هدف سرمایه دار« این عامل ذیشعور» سرمایه را تحقق حرکت نامحدود سرمایه برای ارزش افزایی است:
« این انگیزه تمول، این شهوت شکار ارزش بین سرمایه دار و گنج ساز مشترک است اما در حالی که گنج ساز فقط سرمایه دار دیوانه ای است، سرمایه دار گنج ساز عاقلی است.» (ص 211)
و
«هنگامی که سرمایه پول را تبدیل به کالاهایی می کند که به مثابه مصالح مادی محصول نو یا عوامل روند کار مورد استفاده قرار می گیرند، در حالی که وی نیروی زنده ی کار را در پیکر مرده آن ها می دمد، ارزش کار گذشته، تجسم یافته و مرده را به سرمایه، یعنی ارزش ارزش زایی مبدل می کند که همچون  هیولای جانداری « به کار» می افتد، چنانکه شور عشق در درون دارد.»( ص 254)(1)
اکنون مارکس به چگونگی بروز این تمایل و گرایش و ضرورت درونی سرمایه- ارزش خودافزا- عطش سیری ناپذیر سرمایه دار برای توانگر شدن می پردازد. اینجا مارکس که اکنون تنها توجه اش معطوف تولید و قوانین درونی و ذاتی آن است و از آن بیرون نمی رود، دوباره از رقابت سخن می راند و نکاتی همچون نکاتی که در مورد مورد ارزش اضافی نسبی و افزایش بهره وری کار گفته بود، می گوید:
« و رقابت سبب می شود که قوانین ملزوم[ یا درونی] شیوه تولید سرمایه داری مانند قوانین قهری ای که از خارج تحصیل شده اند به دوش هر سرمایه منفرد بار گردند. رقابت او را وادار می کند که مستمرا سرمایه اش را بسط دهد تا بتواند آن را نگهدارد و فقط به مدد انباشت سرمایه است که وی می تواند به بسط سرمایه بپردازد.»(ص676)  
   بنابراین به انگیزه و نیروی محرک انباشت- ارزش اضافی تبدیل شده به سرمایه و نه مصرف شخصی سرمایه دار و خانواده اش- انگیزه بیرونی ای اضافه می گردد و لذا انگیزه وی حالت دوگانه برونی و بیرونی را به خود می گیرد به این شکل که این نیرو:
 از سویی از رابطه سرمایه با خودش به عنوان سرمایه ای استوار به خود و دارای حرکت مستقل بر می خیزد. اینجا سرمایه منفرد نماینده ی همه ی سرمایه دیگر و در امر فوق با آنها مشترک است؛
 از سوی دیگر، این نیرو از رابطه اش با سرمایه دیگر، رابطه ای که به شکل تضادی بین تک سرمایه با سرمایه های دیگر دیده می شود و نقش شرایط، محرک و نیروی بیرونی را بازی می کند، دیده می شود.
رابطه نخست، انگیزه و نیروی محرک نخست، درونی، ذاتی و ضروری است و از نفس سرمایه به مثابه ارزش خود افزا، سرچشمه می گیرد و در نتیجه از خود سرمایه دار و رابطه اش با کارگر و کشیدن خون وی بر می خیزد.
 گفته شد که سرمایه ارزش خود افزا است. این خود افزایی از رابطه سرمایه با کار می خیزد و نه از هیچ رابطه دیگر. سرمایه نمی تواند خود افزا شود مگر نیروی کار را جزو عوامل خود در آورد و به کار گیرد. سرمایه ارزش اضافی است که می خواهد ارزش اضافی تازه و بیشتری به خود الحاق کند. انباشتی است که می خواهد انباشت بیشتری شود؛ سرمایه سیری ناپذیر و توقف ناپذیر است؛ این میل بی پایان سرمایه به خود افزایی و گسترش، این «ارزش افزایی ارزش»(ص 210)، این «هیولای جاندار»، در شخصیت سرمایه دار به شکل میل  و حرص و ولع بی پایان و خون آشامی او برای کشیدن ارزش اضافی از گرده کارگران بروز کرده و یا می انجامد. سرمایه دار این حرص و ولع، این اشتهای سیری ناپذیر مکیدن خون را از یک سو با کشیدن تمامی شیره و رمق کارگر تا آنجا که کارگر توانی در بدن دارد و بی دقیقه ای اتلاف وقت نشان می دهد، و از سوی دیگر با پرت کردن کارگر و زندگی اش به گوشه ای و دادن بخور و نمیری به وی تا این که به آن اندازه بارور و دارای انرژی گردد تا روزی دیگر بتواند همان فرایند مکیدن خونش را تحمل کند.
 و دوم برونی است، یعنی از رابطه یک سرمایه دار با سرمایه دار دیگر و تأثیر آنها بر یکدیگر بر می خیزد.
از آنجا که این ارزش اضافی کشیده شده باید تحقق یابد و به انباشت تبدیل شود، سرمایه دار به ناچار مجبور به دست و پنجه نرم کردن با سرمایه داران دیگر و رقابت با آنها است. این رقابت نخست بر سر این است که این ارزش اضافی تولید شده به بالاترین درجه امکان تحقق خود برسد؛ و دوم این که در این رقابت، همواره ارزش اضافی فوق العاده ای که می تواند از پیش افتادن یک سرمایه دار از دیگر سرمایه داران ناشی شود، تحقق دهد و از آن خود سازد. نبرد بیرونی نیز اساسا از نبرد درونی بر می خیزد. دو نبردی که بر یکدیگر تاثیر می گذارند و یکدیگر را پیش می برند.
آنچه در این رابطه، اساسی و ویژگی ذاتی سرمایه می باشد و به طور کلی نقش تعیین کننده را دارد، حرکت ضروری سرمایه در شکار ارزش اضافی و افزایش خود است که به شکل انگیزه سرمایه دار برای تسلط بر جهان ثروت اجتماعی خود را نشان می دهد. باید ارزش اضافی ای باشد تا نبردی برای کسب سهم بیشتری از آن صورت گیرد. بنابراین بدون این نخستین، ارزش اضافی ای، سودی، نفعی، بهره ای در میان نیست که در میدان رقابت و برای فروش، تحقق و تقسیم آن، رقابت سرمایه دارانه ای بین سرمایه داران صنعتی، تجاری، ربایی و نیز مالکین زمین در کار باشد. به تولید کالایی بر می گردیم و حکایت می شود همان کالای اضاف بر نیاز مصرف که باید یا مستقیم و یا با واسطه پول با کالای مورد نیاز مبادله شود. به جایی بر می گردیم که پول وسیله گردش است و کالا برای مصرف شخصی خریداری می گردد.
چنانچه بخواهیم از رقابت بگذریم و به فرایند در شکل ناب آن نگاه کنیم، آنچه وارونه شده امور ذاتی دیده می شود، باید به نوبه خود برعکس گردد؛ یعنی آنچه در چارچوب رقابت و در عرصه واقعی و میدان نبرد سرمایه های مختلف برای بقاء دیده می شود، در واقع همان قوانین ذاتی و درونی و ضرورت تغییر و تحول است که از بطن سرمایه به عنوان ارزش خود افزاء، ارزشی که باید ارزش اضافی به خود الحاق کند، بر می خیزد. این قوانین ذاتی در شکل تغییر یافته خود در عرصه مبادله و توزیع، نه به عنوان قوانین درونی و ضرور، بلکه همچون اموری بی سامان، هرج و مرج و اجباری که در شکل رقابت میان سرمایه داران نهفته و یا خود را بروز می دهد، دیده می شود. رقابتی که برای هیچ چیز نیست، جز ارزش اضافی بیشتری به سرمایه الحاق کردن.(2)
اکنون استنتاج می کنیم:
 تولید سرمایه داری دارای تضادهایی است که موجب حرکت آن می شوند. برای اینکه تفاوت میان این تضادها و نقش های آن ها روشن شود، باید آنچه را اساسی و ذاتی این شیوه تولید است از آنچه غیر اساسی است، تفکیک کنیم. نظر مارکس در جلد نخست سرمایه درست توجه به تضاد اساسی این شیوه تولید است و او تمامی تلاشش معطوف همین تفاوت بین تضاد اساسی و غیر اساسی است.
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
یادداشت ها
1-    مارکس پیش از این نیز این فرایند را در گروند ریسه تعریف کرده بود:«... ولی اینان فراموش می کنند که اقتضای تولید سرمایه داری، تولید ارزش های مصرفی نیست، تولید ارزش برای خود یعنی رسیدن به پول است آن هم نه به صورت وسیله گردش، بل به عنوان شکل عام ثروت یا شکل نقد شده سرمایه؛ سرمایه در این شکل احتمالا ممکن است به حالت آغازینش [یعنی به حال ارزش پولی] برگردد.»(گروند ریسه، پیشین، جلد اول ص 399)
2-     وی در گروند ریسه نیز این معنا را چنین شرح می دهد:«... ولی ذات سرمایه تابع قید و بند و حد و مرز نیست، چون عطش سیری ناپذیری به کار اضافی دارد که نتیجه اش افزایش نامحدود قدرت تولیدی، مصرف بی حد و حساب و غیره است.( این گرایش عمومی که در سرشت سرمایه است از نظر سرمایه خاص و معین در مساله رقابت به صورت اجباری دیده می شود که از سوی سرمایه های دیگر بر وی اعمال می شود و آزارش می کند تا دامنه ی فعالیت خود را وسیع تر کند: بجنب! بجنب!»( گروند ریسه، پیشین، جلد اول، ص 400، تأکید روی رقابت از مارکس است، بقیه ی تاکیدها از ماست)
     در اینجا مارکس به روشنی بین امر ذاتی تحرک سرمایه، و شکلی که این امر در رابطه یک سرمایه با سرمایه دیگر خود را بروز می دهد، تفاوت می گذارد.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر