۱۳۹۹ خرداد ۱۲, دوشنبه

فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور


فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور

در ایران، در یکی از روستاهای طالش، پدری به دلایلی«ناموسی» دختر سیزده چهارده ساله خود را به وضع فجیعی می کشد، و سپس فریاد بر می دارد که فرزند خود را کشته است.
دختر نوجوانی که خانه و احتمالا مدرسه برایش جهنم شده است، لطف و زیبایی زندگی و آزادی و تنفسی تازه را در علاقه به مردی که دو برابر سن وی است، و احتمالا ازدواج با وی می بیند.
 مردی حدود بیست و هشت ساله خواهان این دختر نوجوان بوده و با او فرار می کند.
 پس از کشته شدن فرزند به دست پدر، مادر دختر خواهان قصاص همسر خود به دلیل ریختن خون فرزند می شود.
 از میان بلندگوهای طبقات مرتجع حاکم صداهای گوناگونی بلند می شود. برخی از عقب مانده ترین ها از «غیرت» و «تعصب » و مذهب سخن می گویند.
 این حادثه بسیاری از افکار و تمایلات عقب مانده ای را که ممکن است اتفاقی در جامعه ما با خود حمل کند، دارد. تمایلاتی که در جامعه ی تا حدود زیادی سنتی ما کماکان باقی مانده اند و حکومت استبدادی دینی و بلندگوهای آن تا توانسته اند آنها را رشد و گسترش داده اند.

***
پدر فرزندکش، نماد تعصب مذهبی و نادانی محض و فرهنگ عقب مانده سنتی است. او به دنبال حفظ «ناموس» و «آبرو» و «غرور» نا به جای شخصی خود، در میان در و همسایه و به ویژه مردانی همچون خود، در پیرامون خویش است. او تجلی تمامی امیال و تعصبات کوری است که گرچه پیش از این وجود داشته، اما نظام استبدادی دینی حاکم بر ایران تا آنجا که توانسته در آن دمیده و بیش از پیش بر فرهنگ پدرسالاری ایران حاکم کرده است. فرهنگی که پدر در آن خودخواهانه مالک فرزندان است و نقش یک مستبد کوچک را در خانواده بازی می کند. بخش اصلی این داستان دردناک را نگرانی پدر و نظام از«آلوده» شدن دختران بازی می کند.
 گرچه این نابکاران مستبد حاکم همه گونه فساد و بی دروپیکری  و آلودگی را در این گونه امور داشته و همه گونه کثافت کاری را در قبال زنان جان باختگان( یا شهدای) جنگ با عراق و دیگر درگیری ها، زیر علم مذهب انجام داده و می دهند؛ گرچه هم اینان، بخش های زیادی از دختران و زنان جوان این مملکت را در نتیجه ی فقر، بدبختی و بی فرهنگی و گاه آموزش های عقب مانده و کهنه ی دینی ای که حاکم کرده اند، به تن فروشی و فحشا کشانده و توده ی بزرگی از دختران و زنان معتاد و تن فروش در جامعه به وجود آورده اند، تا جایی که اکنون آمار دختران تن فروش زیر پانزده سال به شمار زیادی رسیده است؛ و گرچه  این شهوت پرستان حریص با رایج کردن صیغه و حق مرد برای داشتن چندین همسر، گنداب و تعفن  امیال پلید و مرد سالاری خود را به اوج خود رسانده اند، اما به این گونه مسائل که می رسد رگ های گردن شان باد می کند و از وجود «غیرت» مردانه و حفظ «ناموس» پدر و مرد صحبت می کنند. تو گویی که این همه دختر و زن، که به بدبختی و باتلاق صیغه و تن فروشی مذهبی و غیر مذهبی و اعتیاد کشانده اند، پدر و برادر و عمو و دایی نداشته اند و غریب این که نه تنها رگ های گردن آنها نمی بایست از «غیرت» باد می کرد که می بایست دختر و خواهر و همسر و مادر خود را با کمال میل در پذیرش صیغه و در واقع تن فروشی مذهبی رها می کردند و یا برخی شان خود آنها را به این کاری که قوانین حاکم، هاله ای از دین و مذهب به دور آن کشیده است، مجبور می کردند.

***
ضلع دوم این قضیه دختری است نوجوان. این که چرا باید دختری در این سن و سال در چنین حال وهوایی بیفتد و از آن بدتر و به جای یک دوستی سالم با پسران هم سن و سال خود و ارضاء نیازهای روحی و روانی خود، به مردی بیست و هشت ساله دل ببندد، یک سوی آن از بسته بودن محیط خانواده و فامیل و اقوام و تسلط عقب مانده ترین فرهنگ ها، سوی دوم آن جدایی مدارس دختر و پسر و بسته کردن محیط مدرسه و ممنوع بودن هر گونه مراوده و تماس اجتماعی بین دختران و پسران نوجوان بر می خیزد، و سوی سوم آن از حاکم کردن بدتری نوع تبلیغات آداب و سنن سنتی، پر کردن مدارس و کتاب ها از برنامه و دروس مذهبی ای که روح لطیف هر نوجوان را خسته و درمانده و بیمار می کند، و هر گونه میل و گرایش به شادی و فعالیت روح افزا و نیز دانش زنده و جذاب را می کشد.
 تسلط  چنین محیط خانوادگی، اجتماعی و نیز نظام آموزشی ای چنین کهنه و خفه و روح کش، دختران و پسران نوجوان را یا به سوی انفراد و یأس و نومیدی و خودکشی، و یا به سوی فرهنگ  شادی ها و سرگرمی های دروغین از نوع« لوس آنجلسی» می کشاند و یا بالاخره این که در چنین سنینی به فکر ازدواج بیفتند و در آن فضا و چیزی را جستجوکنند که در خانه و مدرسه نیافته اند؛ ازدواج هایی که در این دوران اغلب دیرپا نیست و بسیاری از آنها به جدایی منجر می گردد. همین فرهنگ ها است که اکنون بیش از پیش در میان نوجوانان و جوانان در واکنش به فرهنگ دینی حاکم و در غیاب یک فرهنگ انقلابی و مترقی که اساسا ممنوع است، مسلط شده است.

***
ضلع سوم این قضیه مردی حدودا بیست و هشت ساله است که باید عاشق نوجوان سیزده ساله بشود و از آن بدتر با وی فرار کند. این جا روی دیگر مردسالاری حاکم مشاهده می شود. چرا از نگاه این مرد، باید دختری در این سن سال به عنوان کسی انتخاب شود که در بهترین حالت بتواند همسر وی گردد، آن هم در زمانه ای که اغلب دختران و پسران جوان تمایل دارند که با افراد همسن و سال خود ازدواج کنند. وضع وقتی بدتر می شود که مرد با توجه به مخالفت خانواده و امکان حوادث پیش بینی نشده بر تمایل و خواست خود پافشاری می کند و با دختر- حتی به میل و خواست دختر- دست به فرار می زند . این جا نیز مرد سالاری و گاه عقب مانده ترین تمایلات در میان مردان را می بینیم که حاکمان مستبد مذهبی کنونی تا آنجا که توانسته اند به آن دامن زده اند. حکایت ازدواج مردان شصت و هفتاد ساله با دختران بین سیزده( و حتی کم تر) تا بیست ساله در میان آخوندها بسیار فراوان بوده و در برخی موارد مثل مورد آیت الله دست غیب، گند آن در آمده است. اینجا باز هم حکام و آخوندها نمونه های اصلی چنین زوج گیری هایی هستند.

***
سوی چهارم این قضیه مادری است که خواهان قصاص همسر خویش است. اینجا نیز با سوی دیگری از فرهنگ انتقام گیری آن هم از پدری درمانده و خرد شده روبروییم. مشکل است که این پدری که جان فرزندش را، فرزندی را که با دل و جان خویش بزرگ کرده است، گرفته است ار این پس بتواند روی پای خود بایستد. این انتقام از مرده ای بیش نیست! به راستی که این واقعه می تواند هر پدری را اگر ذره ای محبت و علاقه به فرزند خود داشته باشد، تهی و نابود کند و از پا در بیاورد.  حال این مرد چه دارد که مادر بخواهد تقاص  فرزند از وی بستاند. اگرچه چنین امری به این واسطه که در قوانین جمهوری اسلامی و حکومت دینی کنونی پدری که فرزند خود را بکشد، تنها به 10 سال زندان و تحمل دیه محکوم می شود، اساسا مقدور هم نیست.

***
آنچه در این اتفاق محسوس است نقش فرهنگ و آداب سنتی و نیز حکامی مستبد و پستی است که بر این فرهنگ دمیده اند و آن را تا نهایی ترین حدود خود گسترش  داده اند. هر سوی آن را که بنگریم پیش از هر چیز، نقش حکام کنونی را می بینیم. در تعصب پدر، در فرار دختر، در تمایل مرد بیست و هشت ساله به دختری تقریبا کودک و در تمایل مادر به انتقامی کور.
و تا زمانی که این حکومت بر جامعه ایران حاکم است، تنها فقر و نداری و استبدادسیاسی نیست که مردم از آن ها رنج می برند، بلکه فرهنگ عقب مانده، سنتی و مذهبی نیز هست که باری سنگین بر گُرُده مردم و موجب رنج جانکاه آنان است.
 و درست برای همین است که طبقه کارگر و تمامی توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه ما، خواهان سرنگونی این طبقات و حکام مرتجع، عقب مانده و با فرهنگی عتیقه، سنتی و مذهبی هستند. طبقات و حکامی دزد، اختلاس گر،  آزادی کش و مردم کش و نیز به غایت اسیر عقب مانده ترین شهوات و تمایلات کریه ی که می توان در میان آدمیان جست.
هرمز دامان
10 خرداد 99

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر