۱۳۹۹ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

درباره مسأله تبعیض نژادی و دیگر اشکال ریشه دار تبعیض


درباره مسأله تبعیض نژادی و دیگر اشکال ریشه دار تبعیض

تبعیض( بورژوایی) اشکال و انواع گوناگون دارد و تبعیض نژادی تنها یکی از اشکال  آن
 به شمار می رود!

تبعیض نژادی و اشکال دیگر تبعیض
عامل محرک نخستین جنبش کنونی در آمریکا تبعیض نژادی است. این تبعیض یا تفاوت گذاری تنها شامل سیاه پوستان و آفریقایی ها نمی شود، بلکه شامل مهاجرین از کشورهای آسیایی( نژاد زرد،هندی، عرب و ایرانی و...) و آمریکای لاتین( آمریکای مرکزی و جنوبی) نیز می شود. این ها نیز «آسیایی» و یا «لاتینی» خوانده می شوند و با این القاب از جمعیت «سفید» جدا گشته و تحقیر می شوند.
 بنیان اساسی این نوع تفاوت گذاری ها و تبعیض قائل شدن ها، برتر دانستن و ارجح دانستن نژاد اروپایی و در واقع عموما نژادهای مستقر شده در اروپای غربی است.
خود برتر بینی بورژوازی اروپای غربی
 در حقیقت، بورژوازی این خطه حتی نژاد اسلاو را که اروپایی است، جزوی از خود نمی داند و آن را نیز تحقیر می کند. این امر تا حدودی بر مبنای نقش تمدن ساز برخی کشورهای اروپای غربی مانند ایتالیا (رم باستان) در تاریخ صورت می گیرد که ظاهرا موجب غرور و مباهات اینان است، تا حدودی بر این مبنا که بیشترین پیشرفت های فلسفه، علم و هنر در سده های نخستین انقلابات بورژوایی در اروپای غربی متمرکز بود، و بالاخره تا حدودی بر مبنای نقش روسیه عقب مانده و آسیایی در قرون هجدهم و نوزدهم در پشتیبانی از نیروهای ارتجاع در اروپا و در خلال انقلابات بورژوایی در اروپای غربی.
این تحقیر پس از شکست حکومت طبقه کارگر در شوروی( پس از درگذشت استالین و روی کار آمدن خروشچف خیانتکار) و به ویژه پس از هم پاشیدگی حکومت های روسیه و کشورهای اروپای شرقی در دهه ی 80 و روی آوری بخشی از مردم این کشورها به عنوان مهاجر به اروپای غربی، شدت بیشتری گرفته است. تحقیری که اینک دیگر جنبه ی صرفا نژادی نداشته و به وسیله بورژوازی امپریالیست حاکم بر اروپای غربی، جنبه ی تقابل جهان بینی و نظام سرمایه داری ظاهر پیروز اروپای غربی در مقابل کمونیسم شکست خورده اروپای شرقی و اسلاوها نیز به آن اضافه شده بود. البته در اینجا ما در مورد این مسأله تامل نمی کنیم که بورژوازی اروپای غربی و آمریکا، شکست سرمایه داری دولتی رویزیونیستی و امپریالیستی شوروی را هم به جای شکست طبقه کارگر و کمونیسم جا می زند.  
تبعیض نژادی بین کشورهای اروپای غربی
گرچه باید دانست، این بورژوا- «سفیدها»ی اروپای غربی( و البته آمریکای شمالی) در مقابل جامعه سیاه پوست، سرخ پوست، آسیایی و لاتینی دارای وحدتی نسبی هستند، اما این گونه نیست که این تبعیض نژادی تنها بین آن ها و این نژادها و ملیت ها باشد. اگر به یاد بیاوریم که نازیسم، فاشیسم و هیتلر، اساسا نژاد آریایی( البته منظورشان تنها نژاد خودشان بود) را برتر از دیگر نژادهای سفید می دانست، و یا اکنون ملاحظه کنیم که تضاد نژادی میان بورژوازی دیگر کشورهای اروپایی به ویژه میان انگیسی ها، آلمانی ها و فرانسوی ها چه ابعادی دارد و چگونه بورژوازی این کشور- ملت ها، نژادهای یکدیگر را تحقیر وخود را برتر از دیگری می دانند، آن گاه روشن می شود که این رشته سر دراز دارد و به هیچ وجه تنها محدود به رنگ پوست نیست.
برخی ریشه های تبعیض در رابطه امپریالیست ها با کشورهای زیر سلطه
تا آنجا که صحبت بر سر تفاوت گذاری بورژوایی بین «سفید» های اروپا به عنوان کل( که سفیدهای آمریکای شمالی را نیز در بر می گیرد) با کشورهای زیر سلطه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین است، امر برتری نژادی با دستاویز قرار دادن مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، توجیه می شود. این گونه گفته می شود که این ها ملت هایی از نظر اقتصادی عقب مانده( نمی گویند به واسطه استعمار و امپریالیسم  حداقل عقب نگه داشته شده در قرون اخیر!)هستند. دارای حکومت های عقب مانده استبدادی می باشند( نمی گویند سهم استعمار و امپریالیسم در تداوم این حکومت و استبداد در قرون نوزدهم و بیستم چقدر بوده است!) و خودشان دموکراسی دارند. و نیز از نظر فرهنگ، رسم و رسوم، آداب و سنن عقب مانده اند( نمی گویند سهم استعمار و امپریالیسم در این عقب نگه داشتن فرهنگی چقدر بوده است!).
 تا آنجا که به علم، فلسفه و هنر بر می گردد، بورژوازی اروپایی پشته و نسب خود را به یونان باستان( و نیز روم باستان) می رسانند و تمامی آن علم، فلسفه و فرهنگ را از آن خود می دانند و در مقابل آن، تمامی علم، فلسفه و هنری که به ویژه در آسیا و در کشورهای هند، ایران، چین و کشورهای عربی در دوره باستان و قرون وسطی به وجود آمد، در بهترین حالت دارای نقشی درجه دو و سه می دانند. حتی برخی تحقیقات و تفحصات فرهنگی آنها در مورد فلسفه و هنر در هند، چین، کشورهای عربی، ترکیه و ایران- اگر از جنبه استعماری و امپریالیستی آن سخنی به میان نیاوریم-  بیشتر جنبه ی تزئینی دارد و تنها معدودی محقق هستند که به این میراث فرهنگی- هنری احترام گذاشته اند.
 این میان، نکته جالب این است که خود یونانی ها که عالی جنابان بورژوای سفیدهای اروپایی عقبه و نسب خود را به آنها می رسانند، در این تبعیضات کمتر سهمی دارند و اساساً برای بورژوازی نژاد پرست اروپایی و آمریکایی، مردم خود این کشور به همراه برخی دیگر از کشورهای اروپایی به زور دارای اهمیت درجه دو و سه هستند؛ و به اصطلاح آن تکریم و احترام تنها شامل آن فرهنگ باستان می شود و آن فرهنگ هم- تا جایی که بحث بر سر این نوع قیاس ها است-  صرفا به عنوان زائده ای برای خود برتربینی و نژاد پرستی کنونی شان قرار می گیرد.
برخی ریشه ها در تبعیض میان سفیدها
 تا جایی که صحبت بر سر جنگ و دعوای خود« سفید» هاست، بورژوازی نژاد پرست هر کدام از کشورهای عمده ی صنعتی و امپریالیستی( انگلستان، آلمان و فرانسه و البته ایتالیا و نیز اسکاندیناوی) دلایلی که تکنیکی – صنعتی و بیشتر فرهنگی( فلسفه، علم و هنر ) است، برای برتری نژاد خود عنوان می کنند.  بورژوازی انگلیسی، آلمانی ها و فرانسوی ها را تحقیر می کند و برعکس بورژوازی فرانسوی دو ملت دیگر. بورژوازی آلمانی نیز که جای خود دارد، نژاد پرستی را به ایدئولوژی  سیاسی و حزبی تبدیل کرده و مقاصد اقتصادی و سیاسی خود را در دست زدن به جنگ جهانی دوم پشت آن پنهان کرد.
 نگاهی به پیشرفت های صنعتی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشورهای اروپایی در دوران پس از قرون وسطی نشان می دهد که در هر قرن تقریباً یکی از این کشورها مرکز ثقل این گونه پیشرفت ها بوده است. در قرن هفدهم انگلستان، در قرن هیجدهم فرانسه و در قرن نوزدهم آلمان. گرچه این، مانع تداخل این مرکز ثقل ها در یکدیگر نیست؛ یعنی در هر کدام از این قرون، دیگر ملیت ها نیز سهم فرهنگی و علمی  خود را – گرچه نه به میزان مرکز ثقل- دارند. اما زمانی که صحبت بر سر نژاد برتر است، این یک می گوید که ما در پیشرفت بشر دارای چه و چه نقشی بودیم و آن دیگری نیز به همین سیاق و سومی نیز به همین ترتیب.  یکی می گوید ما علم و صنعت را پیش بردیم، دیگری خود را کانون هنر و ادبیات و سومی خود را کانون فلسفه می داند و الی آخر. و همین دیدگاه ها را هم درون بخش هایی از مردم این کشورها رسوخ می دهند و آنها را به فساد می کشانند.
تبعیض نژادی و قومی در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم
این روشن است که چنین نژادپرستی، قوم گرایی و ملت پرستی تنها به این کشورها محدود نشده و در کشورهای زیر سلطه نیز، خواه در روابط  بیرونی این کشورها با یکدیگر و خواه در روابط بین  نژادها و قوم های درون این کشورها نیز وجود دارد. اینجا نیز ارتجاع این کشورها، نژاد خود، ملت خود و یا پیشرفت خود را( که عموما در زیر تسلط استعمار و امپریالیسم ضعیف بوده است) را برتر و بهتر از دیگری می داند و آن دیگری برعکس نژاد و ملت خود را؛
و نیز این امر در روابط درونی ملیت ها و قوم های درون هر کشور، به گونه ای بازتاب یافته و نژاد پرستی و شوینیسم ملت عمده و تحقیر ملت ها و قوم های زیر ستم دیگر رواج می یابد. امری که موجب خواست حق ملی برای تعیین سرنوشت خویش برای ملت های زیر ستم ساکن یک کشور معین می شود. و این البته خواستی برحق و مترقی است و نمی توان با انگ ناسیونالیسم آن را نفی و طرد کرد.
 برای همه ی این جدال ها می توان ریشه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی یافت، اما روشن است که این ریشه ها که باید به درستی حل و فصل گردند، به وسیله استعمار و امپریالیسم و ارتجاع دست نشانده تقویت شده و به درجه اعلا رشد می کند.   
تبعیض نژادی در رابطه امپریالیسم با کشورهای زیر سلطه
 از سوی دیگر در کشورهای زیر سلطه به مدد این تسلط استعمار و امپریالیسم و تحقیری که از بیرون صورت می گرفت، یک نوع خود تحقیرکردن درونی( و نه خودکم بینی و به ویژه نوع مزمن آن) نیز زاده شد. بخشی از این خود تحقیرکردن درونی، از مقایسه وضع عقب مانده این کشورها( از هر لحاظ و در درجه نخست، صنعت و آموزش)با کشورهای پیشرفته ناشی می شد.
تا آنجا که ما این امر را از جانب  ملت ها و خلق های زیر سلطه عقب مانده بررسی کنیم و نقش استعمار و امپریالیسم را به میان نیاوریم، یعنی تا آنجا که این مقایسه و «خود تحقیرکردن»  از جانب ملت مزبور، شکلی از انتقاد از خود و از عقب ماندگی خود و به خشم آمدن از این عقب ماندگی بود و سبب تحرک مردم این کشورها می شد و به طور کلی یک نوع مسابقه و رقابت مثبت با کشور و مردم پیشرفته بود، اشکالی نداشت و عموما برانگیزنده بود و میل حرکت، تغییر ، پیشرفت و تکامل را ایجاد می کرد.
 اما آنجا که پای استعمار و امپریالیسم را به میان بیاوریم و این که آنها با تحقیری از بیرون می خواستند این خود تحقیر کردن درونی را امری پایدار و نهادینه کنند و بدان وسیله خلق و ملت تحقیر شده را زیر سلطه همه جانبه خود در آورند، و هر گونه نیروی تحرک و مبارزه برای زندگی بهتر و پیشرفت را از وی بگیرند و به اصطلاح ملت ها را در چنگال خود داشته باشند، مسأله به کلی متفاوت می شد.
 در اینجا به ناچار ملت زیر سلطه، باید از عزت نفس خویش و بالیدن خود به گذشته و هویت تاریخی، علمی و فرهنگی خود دفاع می کرد( گرچه نه کورکورانه و بدون وارسی گذشته و نقد علمی آن) و اجازه نمی داد که آن مسابقه اصولی و منطقی، تبدیل به یک خودکم بینی درونی پایدار که اعتماد به نفس و عزت یک ملت را خدشه دار و نابود می کند، بینجامد. این جا نیز ناسیونالیسم ملت زیر سلطه در مقابل امپریالیسم و فخر فروشی و تحقیر از جانب آن، سزوار،معقول و مترقی  بوده و مکمل انترناسیونالیسم پرولتری است.

گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
19خرداد99




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر