۱۴۰۲ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

اعتصاب کارگران پروژه ای نفت و گاز و پتروشیمی و...



اعتصاب بزرگ کارگران پروژه ای نفت و گاز و پتروشیمی و...
 
 
مبارزه کنونی کارگران پروژه ای رشته ی نفت و گاز و پتروشیمی علیه شرایط ناگوار اقتصادی جزیی از تکامل مبارزه علیه جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن است.
 
خواست های کارگران اعتصابی خواست تمامی کارگران ایران است
خواست های اساسی کارگران اعتصابی در بخش نفت و گاز خواست های تمامی طبقه ی کارگر ایران است.
 
خواست لغو افزایش 30 درصدی شورای عالی کار که حدود یک سوم آن افزایشی است که باید اعلام می شد خواست تمامی طبقه ی کارگر و مزدبگیران زحمتکش است.
 
خواست دستمزد و توانایی سامان دادن شرایط زندگی منطبق با استانداردهای پیشرفته ی زندگی در زمان کنونی و افزایش مزد منطبق با بالا رفتن تورم و افزایش هزینه ها ی زندگی، خواست تمامی طبقه ی کارگر ایران، مزدبگیران و حقوق بگیران زحمتکش است.
افزایش دستمزد کارگران اثری در بالا و یا پایین رفتن قیمت کالای ارائه شده و تورم ندارد
این دروغ و فریب بزرگی است که افزایش دستمزد کارگران منجر به افزایش تورم می شود و بنابراین نباید آن چنان که کارگران می گویند افزایش یابد. افزایش تورم ربطی به افزایش دستمزد کارگران ندارد. افزایش دستمزد، تنها از سود سرمایه دار و پیمانکار مربوطه و دزدی های آنها می کاهد و به دستمزد کارگران می افزاید. یعنی تنها در رابطه ی دستمزد و ارزش اضافی(که شکل سود به خود می گیرد) موثر است. این افزایش، تاثیری در قیمت کالای ارائه شده ندارد. قیمت کالای ارائه شده به وسیله ی میانگین ارزش کاری که صرف آن شده( کار اجتماعا لازم) و در شرایط سرمایه داری به وسیله ی ارزش بازار تعیین می شود. بنابراین چه پیمانکار و سرمایه دار آن کالا که در رقابت با دیگر کالاهای مشابه پا به میدان بازار می گذارد به کارگرش برای 8 ساعت کار 300 هزار تومان داده باشد و چه 600 هزار تومان، آن کالا در رقابت با دیگر کالاها از همان قیمت بازار که برای دو کالای مشابه، همانند خواهد بود تبعیت خواهد کرد. اگر کارگران در کارخانه سرمایه داری که به کارگران برای هشت ساعت کار 300 هزار تومان می داد اعتصاب کنند و پس از پیروزی اعتصاب برای هشت ساعت کار 600 هزار تومان بگیرند کالای آن کارخانه کماکان همان ارزشی و همان قیمت بازاری را دارا خواهد بود که پیش از این داشت و ریالی بالا نخواهد رفت. به عبارت دیگر چه دستمزد کارگران بالا باشد و چه پایین و چه سود سرمایه دار بالا باشد و یا پایین، آن کالا نمی تواند بیشتر از ارزش بازار آن که به وسیله عواملی مانند عرضه و تقاضا بالا و پایین می رود( شرایط اقتصادی و سیاسی ای که جمهوری اسلامی درست کرده ویژه است. صحبت ما عام است و این عام در جمهوری اسلامی هم اساس است) به  فروش رسد. اگر هم در صورت افزایش دستمزد کارگران و بنابراین بالا رفتن قدرت خرید آنها، کالاها در بازار کمیاب شود و قیمت آنها بالا رود این موقتی بوده و بازهم با عرضه لازم آن کالا قیمت آن ها پایین می آید. بنابراین در صورت افزایش دستمزدها تنها از سودها و دزدی های پیمانکاران در رشته ی مربوطه( نفت، گاز و پتروشیمی و نیروگاه ها و ...) کم خواهد شد و کارگران سهم بیشتری از ارزش کالایی که تولید کرده اند دریافت خواهند کرد.
 
خواست 8 ساعت کار در روز( و 40 ساعت در هفته) و در مجموع منطبق به شرایط کار کارگران در هر رشته و بخش، خواست تمامی کارگران و مزدبگیران زحمتکش است.
 
خواست بهبود شرایط کار و ایمنی آن در هر رشته و صنعت و بخش خواست تمامی کارگرانی است که شرایط آنها منطبق با استانداردهای شرایط کار در آن رشته و صنعت و کارخانه و کارگاه نیست.
 
خواست عقب نیانداختن حقوق و پرداخت به موقع آن خواست بخش بزرگی از طبقه ی کارگران ایران است.
 
خواست های کارگران اعتصابی  خواست های تمامی و یا بخش های اصلی و مهمی از طبقه ی کارگر ایران و تمامی مزدبگیران زحمتکش است.
 
پیوستن کارگران رشته ها، بخش ها، کارخانه ها و کارگاه ها به این اعتصاب و تبدیل آن به  یک اعتصاب عمومی به تمامی کارگران یاری می کند تا به خواست های خود دست یابند.
 
پشتیبانی تمامی جنبش های اجتماعی و سیاسی و طبقات مردمی از کارگران جزء ضروری تکامل اوضاع است
همه ی ما - و در راس ما جنبش های دانشجویی و زنان - باید با پشتیبانی بی دریغ نظری و عملی از این اعتصاب به آن یاری دهیم و به کارگران در رسیدن به اهداف اعتصاب شان کمک کنیم.
پشتیبانی عملی نه تنها یاری به کارگران در مشکلاتی که دارند بلکه به شکل پیوستن به جمع های آنها در هر شهر و محل و جایی است که جمعی و اعتراضی را در مقابل دستگاه های حاکم سازمان دادند.

این اعتصاب می تواندکلید تکامل اوضاع سیاسی کنونی به اوضاع و شرایطی بالاتر باشد.

طبقه ی کارگر تنها طبقه ای است که در صورت رهبر انقلاب شدن می تواند آن را به سوی پیروزی هدایت کند.

حکومت
حکومت چند راه بیشتر ندارد:
یا باید اعتصاب را به دو شکل خشن و یا توطئه چینی سرکوب کند. 
برخورد خشن، حمله به کارگران در هر جا آنها تحرک بیشتری داشته باشند و ضرب و شتم آنها و بازداشت و زندانی کردن کارگران اعتصابی و یا رهبران آنها است.
برخورد توطئه گرانه، پراکندن دروغ و شایعه و یا ایجاد جدایی در بین کارگران وابسته به قوم ها و خلق های گوناگون است که در اطلاعیه ی شورای اعتراضات کارگران پیمانی نفت به آنها اشاره شده است.
 
و یا باید تمامی و یا بخشی از خواست ها را بپذیرد( این بستگی به توازن نیروی کارگران و حکومت دارد).
در این صورت حتی اگر در اوضاع کنونی این اعتصاب نتواند آن جور که باید و شاید به دیگر رشته ها و بخش ها و کارخانه ها گسترش یابد، بدون تردید پس از پیروزی نسبی و یا مطلق آن به رشته های دیگر گسترش خواهد یافت و کارگران بسیاری را به حرکت در خواهد آورد.
 
پیروز باد اعتصاب کارگران نفت و گاز و پتروشیمی
درود به کارگران مبارز
سرنگون باد حکومت ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
پنجم اردیبهشت 1402

۱۴۰۲ اردیبهشت ۲, شنبه

آغاز اعتصاب بزرگ کارگران پروژه ای در بخش نفت



آغاز اعتصاب بزرگ کارگران پروژه ای در بخش نفت
 
کمپین 1402 نامی است که کارگران به مبارزات بزرگ خویش داده اند و اکنون و هر لحظه بیش از پیش  کارگران بسیاری از پروژه ها و پیمانکاری هایی دست به اعتصاب زده و به این کمپین پیوسته اند و یا خواهند پیوست.
 جدا از هر چیز دیگری این اعتصابی است علیه افزایش ناچیز دستمزد کارگران به وسیله ی حکومت که تاثیری در شرایط زندگی کارگران با گرانی هولناک کنونی و نیز ابر تورم سال 1402 نخواهد داشت. کارگران خواهان افزایش دستمزد منطبق بر لیست پیشنهادی خود شده ی و خواهان افزایش 79 درصدی می باشند.
خواست های کارگران به قرار زیر است:

79درصد افزایش دستمزد با در نظر گرفتن نرخ واقعی تورم

کاهش ساعات کار روزانه از 10 ساعت به هشت ساعت

واریز به موقع حقوق

 واریز حق بیمه متناسب با عنوان شغلی

 تحویل یک نسخه قرار داد بر روی سربرگ شرکت به کارگر

حذف دوره 15 روزه کار بدون مزد پیش از استخدام

حذف بندی از قرار داد کار که کارگران را از اعتراض به شرایط کار منع می کند

از شواهد کنونی به نظر می رسد که در صورت تداوم، این یکی از اعتصاب های بزرگ تاریخ جنبش کارگری در پس از انقلاب باشد. و نیز این مساله مهم است که در بخش های وابسته به مهم ترین صنایع ایران یعنی نفت و گاز و پتروشیمی و همچنین صنایع فولاد به وقوع می پیوندد. چنانچه این اعتصاب تداوم یابد تاثیر زیادی بر دیگر بخش های طبقه ی کارگر و به ویژه بر بخش صنعتی طبقه ی کارگر خواهد گذاشت.
آنچه این اعتصاب علیه آن است شرایط زندگی در حکومت استبداد دینی جمهوری اسلامی می باشد و آنچه بر طبقه ی کارگر و تمامی مزدبگیران و دیگر طبقات زیرستم می رود.
وظیفه مرکزی همه ی ما، همه طبقات، گروه ها و بخش های خلق ما پشتیبانی بی دریغ از اعتصاب بزرگ کارگران پروژه ای نفت و پتروشیمی است. هر گونه کوتاهی در این امر به این بهانه که مبارزه ای است اقتصادی و صرفا برای منافع کارگران پروژه ای است، اشتباهی است بزرگ. حتی اگر این مبارزات خواه به دلیل عقب نشینی حاکمان و پذیرفتن تمامی خواست های کارگران و یا پذیرفتن نسبی آنها دیر نپاید و کارگران پیروز شده و به اعتصاب خود پایان دهند اما دست زدن به آن و حرکت کارگران با یکدیگر برای گرفتن بخشی از حقوق خود تاثیر خود را در رشد بعدی اشکال مبارزه ی طبقه ی کارگر خواهد گذاشت.
 از سوی دیگر شکل تکامل مبارزه طبقه ی کارگر در ایران به دلیل استبداد وحشتناک جمهوری اسلامی حرکت از مبارزه ی اقتصادی است اما این مبارزات به دلیل این امر که انگیزه های محرک آن تنها خواست های اقتصادی نیست و با بسیاری خواست های ابراز نشده و نفرت و کینه از حکومت اسلامی قرین است می تواند در آینده ی نزدیکی به مبارزات سیاسی علیه حکومت مستبد تبدیل شود و نیروهای توده های مردم را برای سرنگونی حکومت هزاران بار افزایش دهد و گذار خیزش و انقلاب کنونی را به یک انقلاب توده ای واقعی فراهم سازد.
  
زنده باد کمپین 1402 کارگران
درود به طبقه ی کارگر
پیروز باد مبارزات طبقه ی کارگر
مرگ بر سرمایه داران بزرگ و سالوسان و دزدان حاکم
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم اریبهشت 1402
 
  
 

درباره ی نشست «گفتگو برای نجات ملی» و سیاست طبقه ی کارگر


 
 
درباره ی نشست «گفتگو برای نجات ملی» و سیاست طبقه ی کارگر

همان گونه که می شد پیش بینی کرد گرایش های گوناگون خواه در سرمایه داران ملی لیبرال و خواه میان اصلاح
 طلبان حکومتی میل به گردهمایی پیدا کرده اند و دیر یا زود احزاب اصلی و خرده جریان های این طبقه به یکدیگر نزدیک و متحد می شوند. تشکیل جلسه ی «گفتگو برای نجات ایران» در فضای مجازی گامی است در این راه.
نزدیک شدن اصلاح طلبان به جریان های جبهه ی ملی
در واقع اگر در گذشته جریان های جبهه ی ملی و نهضت آزادی که نماینده گان اصلی سرمایه داران ملی در کشور ما هستند دنباله رو جریان های اصلاح طلبان حکومتی( حزب کارگزاران و جبهه ی مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) بودند اکنون وضع تا حدودی می رود تا برعکس شود و این جریان های گوناگون اصلاح طلبان حکومتی هستند که کمابیش خط مشی احزاب جبهه ی ملی و نهضت آزادی و دیگر احزاب این جریان طبقاتی را دنبال می کنند. نکته اصلی این اتحاد گذر از خامنه ای و حکومت ولایت فقیه و قانون اساسی آن، برگزاری همه پرسی، انتخابات آزاد و تشکیل مجلس مؤسسان و در بهترین حالت تشکیل یک جمهوری دموکراتیک بورژوازی( دقیق تر دیکتاتوری سرمایه داران ملی) می باشد.
دو گرایش اساسی در جبهه ی نجات ملی
 گرایش اول: تقابل با دو قطب راست دینی و سلطنت طلب
این جریان نخست در مقابل دو جریان راست قرار می گیرد:
یکی در مقابل طبقه ی حاکم بر ایران یعنی سرمایه داران وابسته ی حاکم که از نظر اقتصادی اساسا مزدور و نوکر انحصارات امپریالیستی غربی هستند اما به دلیل شرایط خاص این حکومت که استبدادی دینی است و همچون وصله ای ناجور به اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور و بنابراین نه آن جور و آنچنان که امپریالیست ها می خواهند، این طبقات تا حدودی و در حد مانور بین قدرت های غربی و شرقی نوسان می کنند و با برخی ماجراجویی های جانبی در منطقه برای فشار بر امپریالیست ها برای بقای خود تلاش می کنند.
و دوم در مقابل دارودسته های سلطنت طلب یا سرمایه داران وابسته به امپریالیسم که اکنون در خارج از کشور متشکل هستند و نماینده ی اصلی آن ها رضا پهلوی است و به طور کلی در مقابل امپریالیست های غربی. شکی نیست که آنها در این مبارزه دچار تردید و تزلزل بسیار هستند و توان مورد نیاز برای مبارزه با امپریالیست ها و نوکران سلطنت طلب آنها را ندارند. گفتنی است که در میان سرمایه داران ملی، جریان های مشروطه خواه و سلطنت طلب موجود است اما این ها مانند پنجاه سال پیش قوی نیستند.
گرایش دوم : تقابل با طبقه ی کارگر
گرایش اساسی دوم جریان های شرکت کننده در نشست «گفتگو برای نجات ایران» در مقابل طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی است. این جریان تلاش می کند با برخی شعارها علیه دو قطب بیان شده در بالا این طبقات را به دنبال خود بکشد و رهبری انقلاب ایران را به دست خود بگیرد. روال کار چنین است که این جریان ها تلاش خواهند کرد که لایه های مرفه خرده بورژوازی را به دنبال خود بکشند( هم اکنون بخش هایی از نمایندگان این لایه ها که عنوان سوسیال دموکرات و«چپ» را یدک می کشند به این جریان پیوسته اند و در صورت استحکام بیشتر دیر یا زود عده ی بیشتری و احتمالا جریان های بیشتری از «شبه چپ» رویزیونیستی به سوی آن کشیده می شوند) و از طریق این ها لایه های میانی و تهیدست و در نهایت و به دنبال اینان طبقه کارگر و کشاورزان را به زیر رهبری خویش کشانند. هدف اساسی اینان از این مبارزه، پیشگیری از تبدیل  خیزش و انقلاب جاری به یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر و ایجاد نظامی است که به محض رسیدن به قدرت رو به سوی تغییرات سوسیالیستی داشته باشد.
سیاست ما در قبال جریان های متشکل شده در جبهه ی نجات ملی
سیاست ما در قبال این جریان از دو بخش اتحاد و مبارزه تشکیل می شود: از یک سو از تشکیل این جریان در مقابل دو قطب حکومت استبدادی دینی و سلطنت طلب و تمایل برای برقراری یک دموکراسی بورژوایی استقبال می کنیم و از سوی و از موضع ایجاد یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر با آن مبارزه خواهیم کرد.
پشتیبانی از مبارزه علیه حکومت اسلامی و سلطنت طلبان و امپریالیست ها
الف - قطب نخست پشتیبانی از هر مبارزه ی عملی است که این جریان ها علیه ولایت فقیه و طبقه ی مسلط بر ایران و در درجه ی نخست علیه باند و جناح خامنه ای و دفتر وی انجام می دهند. در کنار این، طبقه ی کارگر همچنین از هر مبارزه ی عملی این طبقه علیه جریان های سلطنت طلب و امپریالیست ها پشتیبانی می کند و در عین حال هر گونه سازشکاری، تردید و تزلزل و عقب نشینی در مبارزه با این دو جریان ارتجاعی را افشا کرده و با آن خواهد جنگید.
مبارزه با گرایش های ضد کارگری
ب - قطب دوم مبارزه با گرایش های ضد کارگری و تلاش برای کشاندن طبقه ی کارگر به زیر رهبری این جریان است. ما باید با تمامی نیروی خود خط فاصل روشنی بین هر گونه مبارزه ی طبقه ی کارگر با مبارزات این طبقات خواه با خامنه ای و باند و جناح اش و خواه با سلطنت طلبان بکشیم و با تمامی تلاش های آنها برای تحمیل راه های اصلاح طلبانه، گذار مسالمت آمیز و مقاومت مدنی صرف و تلاش های مماشات جویانه ی آنها فائق آییم.
 وظیفه ی ما جذب لایه های تهیدست و میانی طبقه ی خرده بورژوازی و به دنبال آن کشیدن لایه های مرفه این طبقه به زیر رهبری طبقه ی کارگر برای برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق یعنی یک دموکراسی توده ای به رهبری طبقه ی کارگراست.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم اردیبهشت 1402

خامنه ای و رفوگری های بی خاصیت در جناح خود

 
خامنه ای و رفوگری های بی خاصیت در جناح خود
 
در مورد تضادهای باندهای درون جناح خامنه ای، وی به وصله و پینه کردن دعواهای پایان نیافتنی این باندها ادامه داد. باندهایی و خانواده ها و فامیل هایی که گرد سه دستگاه قضایی به ریاست اژه ای و اجرایی به ریاست رئیسی و قانونگذاری به ریاست قالیباف جمع شده اند و بر سر سهم از ثروتی که در اختیارشان قرار گرفته است در کار یکدیگر مانع ایجاد کرده و کارشکنی می کنند. او به سران این سه قوه گفت که دست از دعوا با یکدیگر بردارند و مانعی در راه یکدیگر ایجاد نکنند. او نقش همیشگی اش را ترک نکرد و کماکان به عنوان هیچکاره ی ناصح باقی ماند.
اما همان قدر که این نصایح تا کنون مانع از تضادها شده است از این پس نیز خواهد شد. این دعواها هم نه تنها نشانگر عدم تسلط خامنه ای به جناح خودش و به اصطلاح خریدار نداشتن حرف اش حتی در میان این جناح است بلکه در عین حال نشانگر پوشالی و پوسیده بودن دستگاه های حاکم است.
روشن است که هر چه که جنبش توده ها پیش رود و تکامل یابد این جنگ و دعواها بین گرگ هایی که می خواهند غنائم را بین خود تقسیم کنند شدت خواهد یافت. امری که به فروپاشی سریع تر دستگاه حاکم منجر خواهد شد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم اردییهشت 1402

خاندان پهلوی مزدور و نوکر صفت بوده اند!

 
خاندان پهلوی مزدور و نوکر صفت بوده اند!
به بهانه ی سفر رضا پهلوی به اسرائیل
 
 رضا پهلوی این موجود نوکرصفت که تو باغ دوران شاهی زندگی می کند، خیال برش داشته که «شاه» شده و راه افتاده این ور و آن ور و بازدید از کشورها و حالا دیگر دولت صهیونیستی اسرائیل دست ساز و ژاندارم امپریالیست های غربی در خاورمیانه!
این سفرها تماما با برنامه ریزی امپریالیسم آمریکا و دولت های غربی صورت می گیرد و این فرد جز ابزار و وسیله ای در دست آنها نیست. دارودسته یی سلطنت طلب از جمله حزب ایران نوین و فرشگردی ها و ققنوسی ها تنظیم کنندکان برنامه های وی هستند.
در این مورد مشخص و با توجه به شرایط منطقه می توان گفت جناح مسلط بر دولت کنونی اسرائیل هم از این سفر بهره می برد. هم بهره  ی داخلی و در مقابل دیگر جناح ها و نیز توده های مردم این کشور و هم بهره ی خارجی و در مقابل جمهوری اسلامی. اسرائیل به دنبال ضربه زدن های پی در پی به جمهوری اسلامی است و به نظر این سفر هم جزیی از این ضربات به شمار می آید. 
اما این که آیا برنامه هایی برای حمله به ایران از سوی امپریالیست ها و اسرائیل وجود دارد یا خیر، هنوز روشن نیست.  در صورت تکامل انقلاب ایران و ورود جدی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش به انقلاب این امکان هست که چنین اقدامی در دستور روز امپریالیست ها قرار گیرد. بخشی از اهداف این سفر می تواند در این چارچوب باشد.
گنده دماغان پهلوی نوچه های امپریالیست های غربی
خانواده ی پهلوی نوکر صفت و خود بزرگ بین بوده و هستند. نوکر صفتی برای امپریالیست ها و خود بزرگ بینی برای خلق ایران.
رضا خان نوکر و مزدور امپریالیسم انگلیس بود و خواهان نوکری و مزدوری آلمان هیتلری هم شد که جنگ جهانی دوم پیش آمد.
«انگلیسی ها خودشان او را آوردند و خودشان هم بردندش». این را خودشان هم می گویند. این شخص بسیار خود بزرگ بین بود چندان که کمتر مانندش در تاریخ ایران دیده می شود.
محمدرضا شاه نوکر زاده و نوکر امپریالیسم انگلیس و سپس نوچه ی جان نثار امپریالیسم آمریکا و نیکسون و کارتر و دیگر اربابان اش بود.
آمریکا با کودتای مرداد 1332 آوردش و با انقلاب 57 به وی دستور داد که بساط اش را جمع کند و راه خارج پیش گیرد زیرا دیگر به وی نیازی ندارد.
رضا پهلوی هم دست پرورده ی سازمان سیای آمریکا است. در نمک خوابانده شده برای روز مبادا.
این خانواده وطن فروش هستند و حاضرند کف کفش اربابان شان را بلیسند تا جایی در ایران بیابند.
سفر رضا پهلوی به اسرائیل در همین چارچوب است. در چارجوب گنده کردن یک مزدور و تبدیل آن به مزدوری آماده به خدمت. این سفر هم برای اسرائیل و برنامه های اخیرش مهم بود و هم برای رضا پهلوی.
اما وی تنها نیست.
او دارودسته های کاسه لیس خود را دارد که در تلویزیون های انترناشنال و فردا و بی بی سی و من و تو و مشتی رادیو و تلویزیون متعفن دیگر می خواهند به مردم بقبولانند که رضاخان و پسرش نوکر نبوده اند و افرادی مستقل و خدمتگزار ایران و منافع ایران بوده اند. به ویژه خبرنگاران تلویزیون انترناشنال که پاچه لیس رضا پهلوی هستند از این زمره می باشند.
یکی از دارودسته ی مزدوران در تلویزیون انترناشنال یکی از برنامه های خود را که در مورد سفر این نوچه است چنین آغاز می کند:
«ورود یکی از نمایندگان صدای خیزش انقلابی مردم ایران- شاخه خارج کشور به فرودگاه بن گورین اسرائیل با کلید واژه ی ایران»!
و جالب این که این فرد برنامه ی دیگری را که در مورد جبهه نجات ملی و یا کارگران است هم با لحنی همانند و واژه هایی کمابیش مشابه آغاز می کند.
منظور از داخل و خارج فرقی ندارند چیست؟
این که اینها می گویند فرقی بین داخل و خارج نیست برای همین چیزهاست. شما داخلی ها مبارزه کنید و ما خارجی ها هم برای شما شاه و دولت درست می کنیم.
جدایی حامد اسماعلیون از گروه شش نفره
حامد اسماعیلیون با کناره گیری خود از گروه هشت یا شش نفره منشور مهسا و دلایلی که ارائه داد نشان داد که رضا پهلوی بر خلاف ژست های دمکراسی خواهانه اش از همین اول جوجه دیکتاتور بودن خود را نشان داده است.
رویدادهای چندماه اخیر نشان داد که دارودسته ی سلطنت طلبان از جمله حزب ایران نوین و ققنوسی ها و فرشگردی ها و نیز خدمتگزاران سلطنت در کیهان لندن تنها چیزی که بر نمی تابند ایستادن در مقابل باند سلطنت طلب است.
ما امیدواریم که حامد اسماعیلوین با تجاربی که به دست آورده راه درستی در پیش گیرد و در جبهه ی انقلاب برای دادخواهی خانواده های جانباخته گان هواپیما و سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه کند.
 
نابودباد سلطنت طلبی و مزدوری امپریالیسم
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم اردیبهشت 1402
 

۱۴۰۲ فروردین ۳۰, چهارشنبه

مساله ی همه پرسی

 
 
خامنه ای و مساله ی همه پرسی
 
امکان برگزاری همه پرسی از جانب خامنه ای خیالی باطل بود!
همه پرسی برای این که قدرت سیاسی از دست خامنه ای و جناح اش بیرون آورده شود و به مردم سپرده شود خوش خیالی است و 99 درصد ممکن نیست. آن یک درصد هم برای این است که اگر انقلاب پیش برود و خامنه ای و باند و جناح اش پای شان به لب گور سرنگونی برسد ممکن است چاچول بازی درآورند و تغییراتی ایجاد کنند و یا پیشنهاد همه پرسی دهند. گاه برای این که زمان بخرند و تجدید نیرو کنند و انقلاب را درهم بکوبند و گاه با این هدف که بخشی را قربانی کنند تا کل حکومت را نجات دهند و البته برای این که انقلاب را سر ببرند.
انقلاب تنها با درهم کوبیدن نیروهای سرکوب دشمن می تواند حکومت را سرنگون کند
انقلاب دموکراتیک کنونی می تواند در دو قطب انقلاب و اصلاح( رفرم) پیش رود. در کل فرایند سرنگونی یک نظام ارتجاعی این انقلاب است که جنبه ی عمده و استراتژیک دارد و اصلاح امری جانبی و غیرعمده و تاکتیکی به شمار می آید.
انقلاب دموکراتیک در عرصه ی سیاسی یعنی خواست سرنگونی حکومت کنونی از نظر سیاسی. چنین انقلابی برای سرنگونی قدرت سیاسی حاکم اساسا به رهبری و نیروی طبقه ی کارگر و متحدین این طبقه یعنی کشاورزان و طبقات میانی و به ویژه لایه های زحمتکش آن اتکا دارد و به وسیله ی نیروهای مسلح مردمی و با کاربرد قهر انقلابی پیش می رود. چرا که حکومت برای حفظ خود و شکست انقلاب اساسا به نیروهای مسلح (سپاه و ارتش و نیروهای اطلاعاتی) متکی است و بنابراین اگر طبقه ی کارگر و توده های مردم بخواهند حکومت کنونی را سرنگون کنند و قدرت سیاسی را به دست بگیرند راهی جز درهم شکستن و خرد کردن این نیروها به وسیله ی نیروهای مسلح خود ندارند. جز این، خیال باطل است.
این که انقلاب کنونی هنوز به این مرحله نرسیده یک مساله و اینکه  باید به این مرحله تکامل یابد تا بتواند به خواست اساسی خلق جامه ی عمل پوشاند مساله ای دیگر است. 
رابطه ی انقلاب و اصلاح( رفرم)
انقلاب ضد اصلاح طلبی است و با اصلاح طلبی به عنوان استراتژی جایگزینی یک حکومت مرتجع با یک حکومت انقلابی مخالف است و آن را طرد می کند. با این حال انقلاب همچنان که استراتژی خود را به عنوان انقلاب حفظ می کند و ادامه می دهد، راه را بر اصلاح، و این جا نه به عنوان استراتژی بلکه به عنوان تاکتیک، نمی بندد. به این معنا که اگر حکومت دست به عقب نشینی زد و مثلا آزادی عقیده و بیان، آزادی احزاب و تشکل های صنفی و سیاسی و اجتماعات و نیز انتخابات آزاد و غیره را به رسمیت شناخت و یا حاضر شد در مورد مثلا «آزادی حجاب» و یا «نظارت استصوابی» و« تغییر قانون اساسی» دست به همه پرسی زند، انقلاب تلاش می کند آن را در مسیر خود و تغییر انقلابی نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم به کار گیرد.
رفراندوم یا همه پرسی یکی از شکل هایی اصلاح است. و ما در کل با طرح همه پرسی و پیش بردن برخی از خواست ها از راه آن مخالف نیستیم اما آن را تنها به عنوان تاکتیکی برای خدمت کردن به انقلاب می دانیم و نه به عنوان استراتژِی.
راه های اصلاحی راه به جایی نمی برند و باید با آنها مبارزه کرد
در مرحله ی کنونی و اساسا در مخالفت و جدال با راه انقلابی تغییر حکومت، مداوما راه های اصلاح پیشنهاد می شود و صرفا بر مقاومت مدنی برای تغییر مسالمت آمیز حکومت تاکید می شود. از حسین موسوی گرفته تا حسن روحانی و یا جریان ها جبهه ی ملی( نمایندگان سرمایه داران ملی ایران) چپ و راست خواست های اصلاحی همچون تغییر قانون اساسی و یا همه پرسی برای حجاب اجباری پیش گذاشته می شود و این گونه پیشنهادها و درخواست ها با این همه تجارب در این که ممکن نیست خامنه ای به آن ها گردن گذارد، تمامی ندارد.
به این ترتیب اصلاح طلبی و یا تغییر حکومت از راه مسالمت آمیز برای هواداران اصلاح حکومت، استراتژی است و انقلاب کوچک ترین جایگاهی در دیدگاه اینان ندارد. به دنبال این جریان ها نیز«شبه چپ» های مسالمت جو از جمله دارو دسته های رویزیونیستی و خروشچفیستی و ترتسکیستی روان اند.
به همین دلیل ما در حالی که می توانیم از کنش های اصلاحی در شرایط مشخص و نه در هر شرایطی، استفاده کنیم و آنها را به نفع پیشبرد راه انقلابی به کار گیریم درعین حال باید مدام با این جریان ها و راه مسالمت آمیز و مقاومت مدنی صرف برای سرنگونی در ستیز باشیم.
تاکتیک های اصلاح طلبانه از دیدگاه طبقه ی کارگر
از دیدگاه طبقه ی کارگر کاربرد چنین تاکتیک هایی در دوره ی مشخص کنونی و با این حکومت متحجر و مرتجع نباید از این روی خوش خیالانه باشد که خامنه ای و دستگاه متحجر حاکم ممکن است با آن موافقت کنند و یا با این دیدگاه پوچ و مضر در پیش گرفته شود که تغییر این حکومت از راه مسالمت آمیز ممکن است، بلکه در بهترین حالت و در صورتی که ضرورت یابد باید از این نظرگاه باشد که خامنه ای( و یا دستگاه های حاکم) دست خود را رو کند و نشان دهد که به هیچ وجه حاضر نیست که از راه مسالمت آمیز تغییری در قانون اساسی و یا در برخی از قوانین و یا ارکان حکومت به وجود آورد و یا به گونه ای قانونی کنار رود و راه را برای تشکیل حکومت و دولت تازه و مردمی ای باز کند. از سوی دیگر کاربرد چنین تاکتیک هایی می تواند برای این باشد که بخش هایی از مردم که امید به راه مسالمت آمیز تغییر حکومت دارند به روشنی ببینند که خواست همه پرسی برای مسائل کشور چگونه از سوی جناح مسلط طبقه ی حاکم رد می شود.
 به عبارت دیگر نقش چنین تاکتیک هایی در دوران کنونی نباید از این دیدگاه باشد که ممکن است به نتیجه برسد و به گفته ی اصلاح جویان و آنان که خواهان«راه مسالمت آمیز» تغییر حکومت هستند، مانع از«خشونت» و« کشت و کشتار» شود( اگر واقعا می توانست چنین شود بسیار هم خوب بود!) بلکه باید از این دیدگاه باشد که با پذیرفته نشدن این راه های تغییر از جانب خامنه ای و حکومت، توده های طبقه ی کارگر و دیگر طبقات بازهم با روشنی بیشتری ببینند که حکومت راهی برای آنها جز تداوم انقلاب و کاربرد زور و سلاح و قهرانقلابی نمی گذارد.
اهداف اساسی پیش گذاشتن خواست های اصلاحی از جانب نیروهای اصلاح طلب
به هر صورت، جریان هایی مداوما پیشنهادهای اصلاحی خود را یکی پس از دیگری طرح می کنند چون اساس راه شان اصلاح طلبی و تغییر از راه مسالمت آمیز است و راه انقلاب را بر نمی تابند و منطبق با منافع طبقاتی شان نیست. با توجه به این که بیشتر رهبران این جریان ها می دانند که خامنه ای با این درخواست ها موافقت نمی کند انگیزه ی آنان می تواند از یک سو این باشد که مانع روی آوری مردم به راه های انقلابی برای تغییر حکومت و کشاندن مردم به سوی خودشان در مسیر راه مسالمت آمیز باشد و از سوی دیگر باند خامنه ای را در انزوا قرار دهند و جناح خود را رو آورند و راه را برای فشار از پایین( مقاومت مدنی) و تغییر از بالا فراهم سازند. در چنین وضعی تغییری اساسی پدید نخواهد آمد و سر مردم  بی کلاه مانده و شیره مالیده خواهد شد.
روشن بود که خامنه ای با رفراندوم مخالفت خواهد کرد   
 باری، همچون روز روشن بود که خامنه ای با همه پرسی مخالفت می کند و آب پاکی روی دست همه ی این پیروان «راه تغییر مسالمت آمیز» می ریزد.
نظر خامنه ای روشن و بسیار هم روشن است. او( به همراه خانواده و فامیل و باند اش و جناح اش) تمامی قدرت را در دست دارد و حاضر نیست آن را به کسی دهد و یا با کسانی قسمت کند. او ولی فقیه هست و تمامی دستگاه حاکم زیر نظر اوست. او نیروهای مسلح سپاه و بسیج و ارتش و دستگاه اطلاعاتی را دارد. دستگاه قضایی و دولت و مجلس خبرگان و مجلس شورا و شورای تشخیص مصلحت را دارد و... هر جریانی و طبقه ای هم که می خواهد این قدرت را از او بگیرد باید از سد این نیروها و در راس شان نیروهای مسلح وی یعنی سپاه و بسیج و ارتش رد شود. او بیش از هر زمان دیگر، پشت تفنگ و نیروهای نظامی اش سنگر گرفته و امیدش به این است که هر جریان و هر طبقه ای را که خواست این قدرت را از وی بگیرد با این نیروها سرکوب کند.
این ها صریح اند. و بنابراین نقش خواست امثال موسوی مبنی بر تغییر قانون اساسی و یا خواست روحانی مبنی بر همه پرسی در بهترین حالت و از نظر ما تنها به درد این می خورد که خامنه ای بیاید وسط گود و موضع صریح خود را بیان کند و بیان این مواضع به این شکل بتواند یاری بیشتری به انقلاب کند و توده هایی از طبقات زحمتکش و طبقاتی که امید به تغییر مسالمت آمیز بسته اند به ویژه بخش هایی از طبقات میانی با روشنی بیشتری ببینند که این حکومتی نیست که به این راه ها تسلیم شود و بنابراین راهی جز تغییر انقلابی حکومت نیست.
اما هدف و نقش اساسی این گونه خواست ها که به شکل های گوناگون تکرار خواهد شد این است که به اوهام توده ها دامن زند و مدام انقلاب را عقب اندازد.
مرگ بر ولایت فقیه
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
29 فروردین 1402

 

 

۱۴۰۲ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

حکومت اسلامی ویران می شود! درباره ی فیلم برادران لیلا

 
حکومت اسلامی ویران می شود!*

با تجدید نظر در 6 اردیبهشت 1402
 
درباره ی فیلم برادران لیلا ساخته ی سعید روستایی
 
مهم  ترین نکته ای که کارگردان در آن توفیق به دست آورده ... نشان دادن همبستگی درونی و مهر و محبت خواهر و برادران به یکدیگر و نیز یک احترام درونی متقابل در عین تنش ها و جنگ و دعواها و بی احترامی هایی است که میان آنها در جریان است. 
 
ظاهرا در فیلم ها این سیلی زدن به گوش کارگران مد شده است. پیش از نیز در فیلم فروشنده جناب اصغرفرهادی که خود را علاقمند به بیان مسائل طبقه ی متوسط دانسته یک فرد از طبقه ی میانی( یک کتابخوان روشنفکر) به گوش یک فرد کارگر(راننده ی زحمتکش یک وانت که او نیز به نادرست به عنوان نماینده ی عقب مانده گی و سنت و تحجر و تجاوز انتخاب شده بود) سیلی می زند و اینک هم در این فیلم.
 
جمع و جور نبودن و شکسته بودن محتوای نوشته را خواننده خود ببخشد!
 
داستان فیلم در مورد یک خانواده کارگری است.
پدر کارگر است و مادر همسر کارگر. یک دختر و چهار پسر فرزندان آنها هستند.
از میان این ها سه فرد محورهای اصلی داستان هستند؛ به ترتیب پدر، علیرضا و لیلا.
از میان این سه فرد پدر نه نماینده ی افراد زحمتکش و ستمدیده ی جامعه و خصوصیات تیپیک آنها بلکه بیشتر نماینده ی سنت و تحجر و صفاتی همچون خودخواهی، خودپرستی و تسلط طلبی و... است و در مقابل لیلا نقش جستجوگر راه زندگی در بیغوله ی جمهوری اسلامی و هادی و رهبر مبارزه علیه سنت و تحجر و خودخواهی و خودپرستی و تسلط طلبی مورد اشاره را دارد و علیرضا کارگری است که به دلیل نقش اش در تولید صنعتی عامل اساسی تغییر و تحول و دگرگونی از جهان کهنه به جهان نو می باشد. روشن است که این لیلا است که همچون یک روشنفکر مدرن و با جهان بینی پیشروش، نقش هادی ذهنی را در تحول فکری و روانی علیرضا اجرا می کند. به این ترتیب در این جا دو قطب اصلی پدر نماینده گذشته و علیرضا نماینده ی آینده و لیلا میانجی تحول علیرضا است به آنچه که باید بشود.
دیگر برادران به ویژه پرویز و فرهاد و منوچهر در قبال رویدادها اگر چه نه منفعل اما در مجموع نقش پیشرویی ندارند و بیشتر دنباله رو و پیرو هستند و نقش های تکمیل کننده در این فرایند را اجرا می کنند.   دو نکته ی اساسی در بیان این فرایند وجود دارد: یکی خصال افراد است و اینجا پرسش این است که آیا این خصال با جایگاه و موقعیت طبقاتی آنها هماهنگ است و یا خیر!
و دوم این که آیا تا چه حد این افراد و زندگی و حرف هایی که می زنند جایگاه نماد شدن برای افراد و زندگی هایی را دارد که خواسته و یا ناخواسته نماد آن شده اند.
سکانس آغازین
سکانس ابتدایی هم با چهره ی دردکشیده و رنجور پدر آغاز می شود که لباس سیاه پوشیده و در صندلی ای زوار درفته ای فرو رفته و در دریای اندیشه غرق است( گویا اندیشه درباره ی بزرگ فامیل شدن! زیرا تحرکات بعدی پدر و رخدادها آن را نشان می دهد)؛ با علیرضا ادامه می یابد که در کارخانه مشغول کار است و به لیلا می رسد که در حالی که فیزیوتراپ روی وی کار می کند فیلم اعتراضات خیابانی را نگاه می کند. این سکانس با هر سه تداوم می یابد. پدر به مجلس سالگرد عزای غلام جوررابلو پسرعمویش  و سپس با یک پیراهن و ماشین ریش تراشی به خانه ی فرزندان اش برای درآوردن لباس سیاه و تراشیدن ریش بایرام پسر بزرگ غلام می رود و در انتها هم مقبول واقع نشده با حسرت پشت دربی بسته می ماند در حالی که بچه های پسرعمو و نزدیکان مشغول درآوردن لباس سیاه و پوشیدن پیراهن های سفید هستند. در عین حال در این زمان کارخانه تعدیل نیرو می کند و اعتراض کارگران به شدت سرکوب می شود. علیرضا که از اعتراض و درگیری می گریزد، بیکار می شود و لیلا نیز در حال و هوای سرکوب کارگران و مشت ها و لگدهایی که بر کارگران فرود می آید و در فضای سرخ رنگی که در فیزیوتراپی حاکم است و زیر ضرباتی که  به وی وارد می شود درد می کشد. پایان این سکانس به صورت پدر در توالت خانه ی پدر کات می شود و از اینجا داستان خانه ی پدر آغاز می شود.
پدر
از سویه ای مثبت، پدر کارگری زحمتکش بوده و پس از کاری طاقت فرسا از نظر جسمی خرد و دچار انواع بیماری ها شده است. 37 سال با اتوبوس سر کار رفته و برگشته و یک دختر و چهار پسرش به وی و مادرشان وابسته و کمابیش با آنها مرتبط  و یا زندگی می کنند و مامن و ماوای شان همین خانه و این پدر و مادر و خواهر و برادرانشان است. لحظاتی در فیلم هست که نشان می دهد پدر، پسران و دختر خود را کم و یا زیاد دوست دارد. مثلا صحنه ای که منوچهر پس از دیدن بالارفتن دقیقه ای سکه ها و با توجه به معامله ای که خودش در مورد خرید ماشین انجام داده، حال اش به هم می خورد و پدر نگران از وضع جسمی او به وی یاری می کند سرپا بایستد؛ و یا در پی دیدن وضع مستاصل فرزندان پس از بالا رفتن قیمت سکه می گوید «اگر این طوره برید مغازه را پس بگیرید». پسران نیز که بین سی تا 50 سال شان است باز با همین پدر کمابیش یک سفره هستند. آنها کاره ای نشده اند و وضع شان یا مانند خودش و یا بدتر از خودش است: نه شغلی بدردبخور و نه خانه ای و نه زندگی ای.
از سویه ای منفی پدر، بزرگ خانواده خویش است و«پبرمرد متوهم بدبختی»است که می خواهد بزرگ فامیل شود و از لذت نشستن و لم دادن بر تخت بزرگ فامیل( در فیلم نماد ولایت فقیه) سروری بر فامیل و کشیدن شهد از انگور کامیاب شود. او معتاد به تریاک است و پسر عمویش ارث پدری را نیز از دست اش در آورده است. او از پسرانش برای ماندن در خانه پول می گیرد و در صورت ندادن این پول به دادگاه و پلیس شکایت می کند و به همسر و دخترش  ناسزاها می گوید. پدر پنهان از اعضای خانواده چهل سکه ی طلا، نه برای روز مبادای خانواده بلکه برای دریافت کردن مقام بزرگ فامیل پس انداز کرده است، در حالی که فرزندان وی نیاز شدیدی به این پول دارند. پدر به فرزندان خود در این باب دروغ می گوید و زندگی آنها را فدای امیال جاه طلبانه خویش می کند.  پدر نوه ی پسر می خواهد و آن هم نه تنها برای این که پسر است، بلکه برای این که نام «غلام» را روی وی بگذارد و در راه «بزرگ فامیل» شدن بگوید اسم پسر عمویش را روی این پسر گذاشته است و...
 علیرضا
وی یک کارگر صنعتی است که در یک کارخانه کار می کند. تضادهایی در شخصیت و منش و روان اش دارد که هنوز نتوانسته حل شان کند. وی تا حدودی فردگرا و به نظر محافظه کار و نه محتاط (گرچه در تصمیم گیری های همراه لیلا و دیگر برادران بیشتر محتاط است اما لیلا واژه های«بزدل بازی» و « ترسو» را در مورد وی به کار می برد و از او می خواهد«ترسو» نباشد) و دچار ضعف نفس و از جمع و شلوغی و به گفته خودش«عصبی بازی» خانواده بدش می آید. خواه از خانواده و خواه کارگران گریزان و گوشه گیر شده است. دل به مبارزه همراه کارگران نمی سپارد و از طرف کارگران همکار مورد سرزنش قرار می گیرد. حقوق یک سال اش را رها می کند و می گریزد به این دلیل که کارخانه شلوغ شده بود. با وجود عشق و علاقه و مهر و محبت عمیق اش به پدر و مادر در خانواده نقشی فعال ندارد و در آغاز هم حاضر نیست چنین نقشی را به عهده بگیرد.( برادران اش را«اینا» می نامد و در جواب از لیلا می شنود که« اینا نه، ما»). به کوچک ترین پیشامدی و رخدادی تهدید می کند که می رود و بر نمی گردد، و اگر هم برگردد« هشت سال یک بار بر می گردد». او از همه چیز و همه کس می گریزد و به گفته ی لیلا همیشه در فکر فرار کردن است. لیلا خواهرش  با وی رابطه ای گرم و صمیمانه، پر عشق و محبت و فعال و انتقادی دارد و همه تلاش اش را برای دگرگون کردن روحیات وی برای ساختن یک زندگی نو به کار می برد. با این همه او فردی است سالم و پاک و وارسته و از نظر برادران آدمی منطقی و مورد اعتماد همه در امور حساس، چندان که همه حاضرند سند مغازه را به نام او زنند.
در یکی از نماهای کلیدی فیلم که لیلا و علیرضا در بیمارستان با یکدیگر گفتگو می کنند هر کدام در یک سر دو راهروی بیمارستان که یکدیگر را قطع کرده اند قرار گرفته اند و به این ترتیب بر جدایی نخستین این دو از یکدیگر و در عین حال به هم پیوستن آنها تاکید می شود. این صحنه ای است که نخستین تلاش های جدی لیلا برای تغییر دادن علیرضا در آن شکل می گیرد. در پایان این صحنه لیلا دست به زیر سر گذاشته و اشک می ریزد و علیرضا سر در دستان می گیرد و به سختی به فکر فرو می رود. در صحنه ی دیگری در بیمارستان زمانی که برخلاف درگیری ها، مغازه خریده می شود  لیلا و علیرضا در یک خط قرار می گیرند هر دو در بیمارستان در صندلی هایی نزدیک به هم در یک ردیف نشسته اند.
 در پایان وی و پس از گذشتن از رخدادها و نوسانات چندی به خودآگاهی می رسد. متحول می شود به جمع باز می گردد و نقش یک معترض و پیشاهنگ را برای کارگران استثمارشده و ستمدیده اجرا می کند.
یکی از صحنه هایی که تفاوت بنیادی بین علیرضا و برادارانش را نشان می دهد صحنه ی زنان مدل است. در این صحنه برادران بر روی پلکانی نشسته اند و ماشینی لوکس در آنجا می ایستد و زنانی سانتی مانتال از آن پیاده می شوند و سه برادر مسحور زنان شده و تا آنجا که می توانند این زنان را با چشمانشان دنبال می کنند و تنها علیرضا است که چنین کاری را نمی کند و از آنها می خواهد دیگر بس کنند. به عبارت دیگر آنچه خواست برادران است آن زندگی است که کمابیش خواست عمومی است: ماشین، رفاه و آسایش و زرق و برق! اما علیرضا خلاف برادران اش است(گر چه وی مرتاض و یا عارف مسلک نیست).
همچنین است صحنه ای که از برادر خود فرهاد می خواهد که پس از خوردن از سفره کنار نرود و همراه وی ظرف ها را جمع کند و بشورد.
و یا پند واندرزهایی که می دهد مبنی بر اینکه در کار یکدیگر فضولی و دخالت نکنید و اجازه دهید که هر کس خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.( البته«فضولی» و دخالت کردن در کار یکدیگر یک چیز است و پذیرش و باز کردن میدان« مشورت» و« مراقبت از یکدیگر»، یادگیری و دو سویه بودن آن چیزی دیگر!). برای همین دیدگاه اش در اعتراض به برادران و خواهرش که در قضیه سکه ها وی را بی خبر به وسط ماجرا انداخته اند می گوید:«چرا منو انداختین وسط» و یا« من بازی خوردم» و« شما جای من فکر کردید».
علیرضا در اواسط فیلم و در حالی که هنوز تحول نیافته اما در مرز آن قرار گرفته تردید خود را چنین بیان می کند:«آدم واقعا نمی دونه چکار کنه» و لیلا به وی می گوید: «آدم تا بدبختیش از حد نگذره راه خوشبختی را پیدا نمی کنه!»( یک دیالکتیک ظریف!)  
وظیفه ی علیرضا در قبال خانواده ی جورابلو
لیلا و برادران هیچ کس بهتر از علیرضا را نمی یابند که بتواند خانواده ی عمو را تهدید کند و از آنها بخواهد که خودشان به جای پدر آنها سکه بگذارند و بعد آنها را پس بگیرند. و این جا علیرضا بیش از آنکه با تهدید بر بایرام مسلط شود و برنامه را پیش ببرد با بایرامی روبرو می شود که از موضع قدرت به وی برخورد می کند و در نتیجه به التماس کردن می افتد و به حقیرترین موقعیت در زندگی خود گرفتار می شود. به نظر می رسد که سازنده ی فیلم تلاش دارد تقابل دو طبقه ی کارگر و خرده سرمایه دار ریاکار و یا سرمایه دار را نشان دهد(مجلسی آن سان را عموما یک سرمایه دار و یا یک خرده سرمایه دار مرفه می تواند برگزار کند) و بخشی از به خودآگاهی رسیدن علیرضا را در آن بیابد. علیرضا بی آنکه خود بداند وارد این بازی می شود و زمانی که می پرسد «چرا به من نگفتید»( در بالا اشاره شد) به او جواب می دهند « اگه می دونستی مخالفت می کردی». در هر حال گیر افتادن علیرضا در آن گوشه ی تنگ و زیر سقف کوتاه و نیز تسلط فیزیکی بایرام بر او و ناسزاهایی همچون«عقب مانده ی علاف گدا» که بایرام به او می گوید و کشیدن اوج حقارت( صرف نظر از این که حس علیرضا به وسیله ی بازیگر بیان و منتقل می شود یا نه)، نقش چشمگیری در اوج گیری آگاهی و روان و احساسات وی دارد و به نظر یکی از نقطه های اساسی تحول وی است. نقطه های مهم  دیگر تحول وی، رابطه ی پر افت و خیزش با لیلا و به ویژه نقش راهنمای آگاهی و اراده ی لیلا برای او، وضعیت پدر و درس آموزی از زندگی وی و نیز ملاحظه ی وضعیت اقتصادی برادران(و جامعه) در داستان بالا رفتن قیمت سکه و دلار و نقش آن در به نیستی کشاندن خانواده های زحمتکش است. 
لیلا
 مرکز ثقل «پنهان» و در«پستو»ی خانواده و روشن اندیش ترین و تحول طلب ترین و فعالترین  و با اراده ترین عضو خانواده است که تا پایان عزم اش را برای ایجاد تغییر در شرایط خانواده به کار می گیرد و در پس دادن مغازه در میان برادران و در دموکراسی خانواده گی در انفراد قرار گرفته و به براداران هشدار اشتباه بودن تصمیم و بدبختی در انتظار آنها را در صورت پس دادن مغازه می دهد و ناراحت به گوشه ای پناه می برد و می گرید.
 او هست و نیست اش را فدای خانواده (یا اجتماع) کرده است و به همراه پدر و علیرضا حقوق شان خرج خانواده می شود. خانواده و به ویژه برادرانش را به شدت دوست دارد و عشق بی پایان اش نثار آنهاست. او در حالی که مراقب اصلی پدر و مادر است و سلامتی جسم آن ها برای وی اهمیت دارد خریدار نازهای اضافی آنها نیست و در عین حال علیه سنت و تحجر و امیال خودپرستانه ی پدر و نیز انفعال و تسلیم هولناک مادرش به زندگی در سایه ی پدر و بدون هیچ گونه نقش مهمی در زندگی و تحقیری مدام که همه در چهره ی تکیده و رنجورش جمع و متجلی شده است شورش می کند. او در عین حال و در حالی که قربان و صدقه ی برادرانش می رود نقدهایی به هر کدام دارد و مدام با ایرادات و عیوب برادارنش در ستیز است. او می گوید«باید کاری کرد»اما توان او برای تغییر دادن و« کاری کردن» حدوحدودی دارد و گاه ضعف ها و اشک هایش که ناشی از وضع « پسرفت» مداوم خانواده است نشانگر شک و تردید او در این است که آیا به دلیل زن بودن اش و موقعیت فروتری که به این دلیل به وی تحمیل می شود خواهد توانست وضع را دگرگون کند و یا خیر!
 در این چارچوب می توان گفت که منوچهر با بالا آوردن بدهکاری از ایران می گریزد( که نجات یافتن نیست) و به احتمال دیگر بر نمی گردد و کاری هم از لیلا جز این که با این وضع همراهی کند بر نمی آید!همچنین وی به سبب دروغ پدر در مورد گرو گذاشتن سند خانه برای گرفتن چهل سکه طلا، تسلیم نظر برادران برای پس دادن مغازه می شود. لیلا زمانی به سند خانه که پدر پنهان اش کرده است دست می یابد که دیر شده است.
از سوی دیگر وی در دو صحنه اصلی مقابل پدر و مادر می ایستد: در یک صحنه پدر را در دادگاه خود(خانواده با وی همراه نیست) محکوم به دروغ گویی و فریب فرزندان خود و نیز علائق خودخواهانه اش می کند و به صورت پدر سیلی می زند و در صحنه ای دیگر مادرش را به سبب این که مدرن بودن و مبارزه جویی لیلا را علیه روابط پوسیده و کهنه بر نمی تابد و مدام به وی نق می زند و حتی وی را «سلیطه» می نامد و علیرضا را تحریک به این می کند که لیلا را «سر جای خود» بنشانند، به دلیل آبستن بودن 6 ماهه اش هنگام ازدواج ( یعنی داشتن روابط بیرون از ازدواج با پدرش)«افشا» می کند و به نقد می کشد(یعنی نسل سنتی گذشته هم مبادی آداب نبوده است و از این کارها می کرده است).
 اما موقعیت وی در جامعه به دلیل زن بودن فروتر است. برای همین نام فیلم «لیلا و برادرانش» گذاشته نشده بلکه «برادران لیلا» گذاشته شده است. یعنی آنچه در جامعه وجود دارد و نیز آنچه روی آن تاکید می شود برادران هستند و نه خود لیلا. در فیلم نیز نخست پدر است و سپس علیرضا و در آخر لیلا.
برادرها
اگرچه برادرها کمابیش با پدرهستند اما توانایی کمک آنچنانی به خانواده را ندارند و بیشترشان( فرهاد و پرویز، منوچهر و ...) هشت شان گرو نه شان است و با این سن و سال ها کار درست و حسابی ندارند. همه دارای ایرادهایی هستند و در رابطه شان با هم از این ایرادها استفاده کرده متلک بار یکدیگر می کنند و یا با یکدیگر درگیر می شوند( لیلا می گوید:«دلشان از دنیا پر است و سرهمدیگه خالی می کنند). پرویز با پنج دختر و اکنون یک پسر تازه به دنیا آمده( نام اش را بر خلاف میل پدر که می خواهد «غلام» باشد«پویان» می گذارند) در فلاکت و بدبختی دست و پا می زند و در کاسبی خود که تمیز کننده ی دستشویی یک ساختمان تجاری است از مشتریان خود بیش از قیمت پول می کشد؛ منوچهر از زمره ی افراد«ته خلاف» شده و نمونه ی افراد«پز عالی و جیب خالی» است. و فرهاد که« عقل اش در عضله هاشه» یک زوربازو و یک قلب مهربان و پر از عشق به براداران( او با همه ی کش و قوس ها با منوچهر و تمسخر وی در پایان گذرنامه اش را برای رهایی به وی می دهد و هنگام رفتن اش اشک می ریزد) و یک تعصب کور به پدر دارد. در فیلم برادران نماینده ی بخش هایی از توده های مردم هستند.
 نام های برادرها
سه نفر از برادران نام های فارسی پرویز و فرهاد و منوچهر را دارند و تنها علیرضا نام مذهبی دارد و با چهره ای کمابیش مانند حزب اللهی ها نماینده خصال نیک و نیروی نوین است. آیا برای گذر از سانسور و یا...
مهم  ترین نکته ای که کارگردان در آن توفیق به دست آورده و از نکات قوت فیلم به شمار می آید نشان دادن همبستگی درونی و مهر و محبت خواهر و برادران به یکدیگر و نیز یک احترام درونی متقابل در عین تنش ها و جنگ و دعواها و بی احترامی هایی است که میان آنها در جریان است. 
مکان و زمان فیلم
مکان های اصلی فیلم محدودند و به ویژه دو قطب اصلی دارد: یک سو خانه ی محقر پدر که مکان اصلی فیلم است و یا خانه ی کوچک منوچهر با آن آسانسورعجیب و غریب و بی درو پیکرش( در مقابل آسانسورمدرن پاساژ) و سوی دیگر و در قطب مخالف تالار مجلس عروسی با آن پهنا و ارتفاع و زرق برق اش و یا پاساژ پر رنگ و جلایی که قرار است مغازه ای در آن خریداری شود و یا پاساژی که منوچهر، برادران را به آن می برد. بیشتر نماها خواه از کوچه های محل خانه و درون خانه و خواه در صحبت های بین افراد بسته و خفقان آور است( مانند ابد و یک روز). به این ها باید بیمارستان دولتی را که پر از بیمار است و همچنین توالت ها را اضافه کرد. توالت ظاهرا مکانی مهمی در فیلم است به ویژه توالت عمومی ای که پرویز آنجا کار می کند و قرار است خراب شود و به جای آن مغازه های نو درست شود.
در میان این ها خانه ی پدر اصل است. خانه ی پدر با رنگ های کدر(سبز روشن چرکی شده، آبی کدر، کرم روشن اما مرده، سبز لجنی و خاکستری و آبی تیره) و با فضای بسته و محدود و با خرت و پرت زیاد نفس انسان را تنگ می کند. این خانه درست در مقابل مکان مهمانی و مکان پرزرق و برق پاساژ مدرن قرار می گیرد و از دید فیلم، بیانگر دو قطب اصلی فیلم یعنی طبقات حاکم و طبقات محکوم است. زمان فیلم نیز اکنون یعنی زمان حکومت استبداد دینی آخوندها است.
حوادث و رویدادها
حوادث و رخدادها زیاد نیستند و به توجه به زوایای بسته و حرکات محدود دوربین( به جز حرکات مداوم و تند در تالار عروسی)که قرار است زندگی های بسته و قفل شده ی طبقات پایین را ترسیم کند حالت تئاتری بیشتر بر فیلم حاکم است تا فضایی سینمایی. رخداد مرکزی فیلم مساله ی بزرگ فامیل شدن است و بیشتر درگیرهای بین افراد پیرامون آن صورت می گیرد. بخش جنبی رخدادها از تلاش های لیلا و برادران اش برای یافتن کار و سامان دادن زندگی شکل می گیرد.
فردیت و عامیت
 یک داستان دارای دو وجه اساسی است. خاص و ویژه یعنی این که داستان به خودی خود چه هست و شخصیت ها و رویدادها و حوادث چه خصوصات و ویژگی هایی دارد و چگونه به کمال خود می رسند. در اینجا باید خصوصیات مثبت و منفی هر شخصیت و رویداد تشخص فردی داشته باشد. دوم عام یعنی این که این ها می توانند نماد چه شخصیت ها و رویدادها و حوادثی عمومی ای باشند و یا به آنها تبدیل شوند. بین این دو بخش باید رابطه ای ارگانیک و هماهنگ وجود داشته باشد. بدون این رابطه ی ارگانیک و هماهنگ امکان تبدیل شدن خاص به عام، هر گونه نماد سازی زورکی و بی معنا می شود.
واقعیت و نماد
فیلم در هر دو بخش دچارایراد است. ویژگی های فردی برخی افراد درست تعریف شده و این امکان را داده تا آنها در وجهی گسترده تر به نمونه های اجتماعی تبدیل شوند و نماد در آنها به بار نشیند. اما این در مورد همه ی شخصیت ها و به ویژه پدر(و در کنار او مادر) جور در نیامده است. او نه به طور کامل یک نمونه از طبقه ی خویش است و نه می تواند نماد آن چیزهایی باشد که از وی برداشت می شود و یا  به وی نسبت داده می شود.
برای مثال ممکن است برخی از خودخواهی ها و خودپرستی های پدر و یا فامیل بازی های سنتی در خانواده و این که پدر طرف فامیل خود و مادر طرف فامیل خود را بگیرد و خانواده را دوشقه کنند و وسیله ای برای جروبحث و مرافعه ی دائمی و«جنگ اعصاب» در خانواده بسازند، یا حرف های پدر مانند این که «هر کی دوست نداره بره» درست در بیاید، اما این که پدر همه چیز خانواده اش را فدای خودپرستی خود کند و برای اینکه مقام«بزرگ فامیل» را به دست آورد و بر «تخت پادشاهی» نشیند دست به چنین دروغگویی هایی بزند در میان طبقه ی کارگر چنانچه میانگین این طبقه را در نظر گیریم( و نه حتی پیشروان)عمومیت ندارد.
 آنچه عمومیت دارد این است که کارگران زندگی خود را فدای بچه های خود می کنند. کار می کنند تا فرزندان در آسایش باشند، درس بخوانند و یا کاری به دست آورند و پیشرفت کنند. در مورد زنان کارگران و یا دهقانان باید گفت حتی در نیم قرن پیش نیز چنین اسیر و مطیع و منقاد نبودند و بسیاری از آنها هم در دعواهای خانواده گی طرف فرزندان خود را می گیرند نه طرف پدر خانواده را. در عین حال در خانواده های دهقانان و یا کارگران در برخی از مناطق ایران گاه مادرسالاری بیشتر است تا پدرسالاری و زن فرمانروای مطلق خانه و برنامه ریز اصلی امور زندگی است( در یکی از لحظات فیلم مادر روبروی پدر می ایستد و بزرگ فامیل شدن وی را فریب از جانب خانواده ی پسرعمویش می داند سخنان مادر با پدر و تمسخری که نسبت به این قضیه و فریب خوردن همسرش در آنها هست جالب است و برای دقایقی مادر را روشن تر و مسلط تر از همسرش نشان می دهد اما کمی بعد فریب چرب زبانی پدر را می خورد.)
بر این مبنا یک کارگر زحمتکش و ستمدیده نمی تواند نماد خامنه ای و یا آخوندهای حاکمی شود که سرمایه دار و مفتخور هستند. یک کارگر نمی تواند نمونه ی این همه خودخواهی، جاه طلبی، دروغگویی و ریاکاری شود و آن هم نسبت به کسانی که تا چهل سالگی نیز آنها را کنار خود نگه داشته است. نمی تواند از جیب پسر بزرگ خود که صاحب شش بچه است تخم مرغ بیرون کشد. چنین کارگری اگر پی برد هم چشم بر هم می گذارد.
به نظر ما زندگی ها، شخصیت ها و حوادث در موارد مهمی نمی تواند نماد آن چیزهایی شود که به آنها نسبت داده می شوند. از این دیدگاه شکاف هم در خود واقعیت و بنابراین عدم ترسیم خاص و هم بین واقعیت و نماد یعنی عدم امکان تبدیل خاص به عام به ویژه در نکاتی مهم کاملا حس می شود.
     البته اگر فیلم می خواست شیوه ی واقع گرایی خاص خود را بنا کند و نماد های خود را بر موازین و شیوه هایی خاص خود استوار کند قضیه فرق می کرد( گر چه در چنان صورتی باز هم نیاز به چنین تصویری از یک کارگر نبود و ما این را در تصویر کارگران در آثارهنرمندان ایرانی و خارجی که واقع گرایی را به یک شیوه ی آن یعنی شیوه ی بالزاکی محدود نکرده اند دیده ایم). در چنان صورتی می بایست تمامی عناصر فیلم باید از چنین سبک و موازین و شیوه ای پیروی می کرد. اما فیلم چنین نیست و آنچه در مورد پدرنمی تواند جا بیفتد در مورد بقیه با توجه به شخصیت آنها کمابیش جا می افتد.  

جامعه و برداشت از اثر  
این به این معنا نیست که پس هیچ نمادسازی ای از این فیلم نشود و هیچ عامیتی به خصال و رویدادها و حرف ها داده نشود. جامعه ی ایران در متن بحران سیاسی مزمن و خیزشی بزرگ قرار گرفته است و تماشاگران فیلم بین داستان و شخصیت ها و حرف ها و جامعه رابطه برقرار می کنند. حال یا کارگردان عمدا این ها و یا برخی از آنها را طوری نشان داده است که نماد شوند و یا بیرون از خواست و نیت کارگران به فیلم نسبت داده می شود. در هر حال نمی توان این گونه گفت که چون این ها نمی توانند نماد شوند پس در این اوضاع کسی هم آنها را نماد نکند. خیر! برداشت جامعه از یک اثر هنری گاهی با مضمون آن منطبق می شود و گاهی تا حدودی منطبق می شود و گاهی هم برداشت دیگری از مضمون می شود.
در مورد این فیلم به نظر می رسد که نماد شدن ها تا حدودی عامدانه بوده است و نیت کارگردان است و ما می گوییم این که کارگردان یک کارگر زحمتکش را جوری نشان داده که خصال اصلی او تبدیل به نماد خامنه ای و طبقه ی سرمایه دار ریاکار حاکم شود اشتباه است و بدآموزی دارد. اما نمی توان مانع گرایش تماشاگر شد. چرا که تماشاگر در چنین نماد سازی ای دیگر فکر این نیست که این فرد، کارگر زحمتکشی است که 37 سال کار کرده و با اتوبوس به سرکار خود رفته است و 5 فرزند خود را بزرگ کرده است و بنابراین نمی تواند و نباید نماد سالوس مستبدی مانند خامنه ای شود. بنابراین نماد شدن از فیلم بیرون می آید و یا به عبارت دیگر فیلم تخت پرش می شود و پس از پرش می ماند حرف ها و این که نماد چه چیزی و یا چه کسی است و در نتیجه استفاده ی سیاسی برای مبارزه از آن. به بیانی دیگر جامعه با فیلم حرکت می کند اما اوج گرفتن و به غلیان در آمدن وی، از داستان و فیلم جدا می شود و دیگر نه کارگری و نه فیلمی دیده نمی شود، بلکه تنها آنچه نماد آن شده است دیده می شود. اینجا آنچه بیشتر مهم است این غلیان و فرد یا رخدادی است که جامعه علیه آن موضع می گیرد.     
سیلی زدن به گوش کارگران و زحمتکشان هم مد شده است!
در همین راستا باید مرافعه ی پایانی و سیلی زدن لیلا به صورت پدر کارگرش را بررسی کرد که قرار است نماد روابطی در جامعه و در عرصه ی سیاسی شود؛ طغیان نو علیه کهنه. نقد نو از کهنه (سیلی نسل نو به کهنه ی سنت گرا و یا سیلی نسل نوین جامعه به گوش خامنه ای). اما چرا با یک کارگر استثمار شده و ستمدیده؟  این درون یک خانواده ی کارگری چفت و بست جوری ندارد و همان خاصی است که می گوییم خاص درستی نیست. کارگر خود نماد نو است. نماد نیروهای مولد نوین است( و شاهد آن علیرضا در فیلم است). نقد عقب مانده گی های فرهنگی و خصال نادرست در طبقه ی کارگر و نقش تربیتی نسل پیشین که اساسا هم نه مساله ای روانی و شخصیتی، بلکه یک مساله ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است، با تبدیل این طبقه به نماد سنت و تحجر و عقب مانده گی و خودپرستی دو مساله ی کیفیتا متفاوت است. نخستین چنانچه اصولی و منطقی تحلیل شود درست و دومی به کلی نادرست است.
ظاهرا در فیلم ها این سیلی زدن به گوش کارگران مد شده است. پیش از نیز در فیلم فروشنده جناب فرهادی یک فرد از طبقه ی میانی( یک کتابخوان روشنفکر) به گوش یک فرد کارگر(راننده ی زحمتکش یک وانت که او نیز به نادرست نماینده ی عقب مانده گی و سنت و تحجر و تجاوز شده بود) سیلی می زند و اینک هم در این فیلم. به نظر هم وزارت ارشادی ها و اطلاعاتی ها هم نه تنها مزاحم این سیلی زدن ها نیستند بلکه بدشان هم نمی آید که افراد طبقه ی میانی و«روشنفکران» به گوش کارگران سیلی بزنند!  
نقش خه لا(خلا) در فیلم
خلا(مستراح، توالت) به عنوان یک مکان نقش مهمی در فیلم دارد. خواه در خانه و خواه در ساختمان پاساژ. در خانه رابطه ای درونی بین ویژگی های منفی ای که کارگردان به پدر داده و این مکان وجود دارد. در ساختمان تجاری نیز وضع به گونه ای است که به دلیل مشتریان بسیاری که مغازه های نو آنجا دارند( دو نفر افراد خانواده یعنی لیلا و پرویز آنجا کار می کنند) قرار است که  توالت تخریب شود و تبدیل به مغازه های نو شود.
آیا فیلم جمهوری اسلامی را خلایی( نماد فضولات و تعفن) می داند که باید ویران شود و به جای آن ساختمان نویی ساخته گردد؟

 
م- دامون
فروردین 1402
توضیح
·        نگارنده می خواست نام این مقاله را«حکومت اسلامی خه لایی که باید ویران شود» بگذارد. واژه ی کهنه ی«خلا» را نیز به جای دستشویی، توالت و مستراح آورده بود تا از این کلمات استفاده نکند. در واقع هم دو واژه ی نخست بار معنایی لازم را نداشت و کار بردن واژه ی پایانی که بهترین واژه در این خصوص بود در نام یک مقاله جالب نبود! به هر حال در آخرین لحظات ترجیح داد که نام را تغییر دهد و تنها این توضیح را اضافه کند.