۱۴۰۳ بهمن ۲۲, دوشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(11)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(11)
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
 
الگوی انقلاب اکتبر و تضادهای آن با شرایط ایران
 در بخش نخست این سلسله مقالات دیدیم دو راه اساسی برای تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست انقلابی اش وجود دارد. راه  قیام مسلحانه شهری - کارگری سرتاسری یا حداقل در شهرهای عمده و کلیدی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و راه جنگ درازمدت خلق در کشورهای زیر سلطه دارای ساخت های اقتصادی گوناگون از نیمه فئودالی گرفته تا سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور.
 راه قیام سرتاسری در ادبیات چپ به راه از«اعتصاب تا قیام» معروف شده است و چنان که دیدیم نخستین تجربه ی شکوهمند آن قیام اکتبر طبقه ی کارگر روسیه به رهبری حزب کمونیست این کشور(بلشویک)بود. جنگ خلق نیز همان نام خود را دارد و توجه اساسی آن معطوف به انقلاب چین در درجه ی نخست و سپس انقلاب های ویتنام، لائوس و کامبوج و فیلیپین و دیگر کشورهای آسیایی( از جمله نپال و هند) و افریقایی و این اواخر کشور پرو در آمریکای لاتین است که در چنین راه هایی قدم گذاشتند. برخی از آنها پیروز شدند و برخی دیگر شکست خوردند و در برخی مبارزه کماکان ادامه دارد.
مارکس و جنگ داخلی که طبقه کارگر باید از آن عبور کند
نخستین مسئله ای که باید به آن اشاره کرد این است که بر طبق نظریه مارکس ( و دیگر رهبران مارکسیسم انگلس، لنین، استالین و مائو)طبقه کارگر در نهایت و برای کسب قدرت سیاسی و یا برای نگهداری آن هیچ چاره ای ندارد جز اینکه از یک جنگ داخلی توده ای طولانی با طبقات مرتجع عبور کند.
 «طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد کرد که فاقد طبقات و اختلافات آنها بوده و دیگر در واقع قهر سیاسی ای در آن وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی می باشد. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است. مبارزه ایست که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است...
و در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است ، به تضاد بیرحمانه ای که نتیجه نهایی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟...
تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلی جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود: «یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به این صورت سرسختانه مطرح می شود.»( فقر فلسفه، برگردان فارسی دو جلدی، جلد دوم ص 57-،56 همچنین نگاه کنید به مانیفست، برگردان  انتشارات مسکو، ص 40، تاکیدها از ماست)
این مساله یعنی عبور از یک انقلاب کامل و یک جنگ داخلی درازمدت خواه با نیروهای داخلی ارتجاع سرمایه و خواه امپریالیست های غربی و شرقی یک مساله ی اساسی است. این مساله ربطی مستقیم به شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر ندارد. خواه شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی قیام مسلحانه ی شهری باشد و خواه شکل کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ طولانی در هر دو صورت طبقه ی کارگر باید از یک جنگ داخلی عبور کند. در اکتبر کارگران پس از تصرف قدرت سیاسی به ناچار وارد این جنگ داخلی شدند و در چین کارگران با دست زدن به جنگ طولانی چنین فرایندی را از سر گذراندند. در تمامی کشورهایی که طبقه ی کارگر قدرت سیاسی را کسب کرد، اروپای شرقی، کشورهای آسیایی، افریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی همین فرایند صورت گرفت.
برای اینکه برخی خطوط اساسی شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر در ایران را ترسیم کنیم نخست به انطباق تئوری های راه کسب قدرت سیاسی با شرایط ایران و یگانگی ها و تفاوت های آنها می پردازیم. در انطباق باید هر دو سوی مساله یعنی مهم ترین شرایط لازم برای پیاده کردن الگو و ویژگی های شرایط اقتصادی، سیاسی و نیز وضع طبقه ی کارگر کشور ما بررسی شوند.
الگوی انقلاب اکتبر و ایران
در بخش نخست این مقالات و در پاره ی دوم نوشتیم:
« این شکل تصرف قدرت سیاسی مستلزم کشوری است که از نظر اقتصادی سرمایه داری صنعتی باشد( و یا سرمایه داری صنعتی جهت عمده ی ساخت اقتصادی آن را در شهرهای بزرگ و کلیدی تشکیل دهد)، طبقه ی کارگر آن از نظر کمی حداقل در شهرهای مورد بحث زیاد و دولت طبقه ی سرمایه دار دارای مرکزیت سیاسی و نظامی باشد. همچنین نیاز است که مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار بتواند تا حدودی آشکارا رشد و تکامل یابد و بنابراین درجه ای از دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی احزاب و سازمان های صنفی و شرایط برای کارعلنی و بالا بردن آگاهی توده ها و انتخابات پارلمانی و تشکیل مجلس موجود باشد. چنین شرایطی در جهان پس از رشد سرمایه داری و تبدیل آن به امپریالیسم می توانست در کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی به وجود آید و نه در کشورهای تکامل نیافته و یا زیرسلطه ی امپریالیسم. »
بررسی نکات مزبور در انطباق با ایران نشان می دهد که در حالی که در برخی از وجوه، شرایط کنونی در ایران بسیار پیشرفته تر از شرایط در کشور روسیه زمانی که انقلاب اکتبر در آن صورت گرفت می باشد اما بخش های مهمی از این شرایط در ایران وجود ندارند.
گسست و بروز شکاف ها در تداوم استبداد
پیشاپیش اشاره می کنیم که دوره بندی ما بر مبنای دوره بندی رایج است که در مقالات پیشین خود نیز آن را به کار برده ایم. یعنی آغاز انقلاب مشروطه را آغاز فرایند انقلاب دموکراتیک ایران به شمار می آوریم و دوره ها را این گونه تدوین می کنیم:
دوره انقلاب مشروطیت 1300- 1285
دوره ی استبداد سلطنتی رضاخانی 1320- 1300
دوره ی آزادی های نسبی و دموکراسی نیم بند 1332- 1320
دوره ی استبداد سلطنتی محمدرضا شاهی 1357 - 1332
دوره ی انقلاب 57 - 1360- 1357
دوره ی استبداد دینی و حکومت ولایت فقیه  1403- 1360
به طور کلی تاریخ 120 ساله ی اخیر ایران را با توجه به دو وضع عمومی«استبداد» یعنی استبدادسلطنتی( دوره ی پنجاه ساله) و استبداد دینی (دوره ی 45 ساله) و دوره های شکاف در استبداد و ضعیف شدن آن و ایجاد فضای تا حدودی باز سیاسی و«آزادی نسبی» یا «دموکراسی بورژوایی نیم بند»( ما به فراخور از هر دو واژه استفاده می کنیم) می توان مورد بررسی قرار داد.
دوره های استبداد که به وجه غیر قابل قیاسی با دوره های«دموکراسی بورژوایی نیم بند»، جهت عمده نوع و شرایط حکومت در ایران بوده است طی 120 سال اخیر تداوم داشته است و ویژگی بارز آن سرکوب همه جانبه ی هر گونه فعالیت سیاسی همه ی طبقات زحمتکش و ستمدیده ی خلق و نبود دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی بوده است.
دوره های آزادی های سیاسی نسبی که در دوره های مورد اشاره، شدت و ضعف داشته اند، بیشتر همچون دوره های گسست در تداوم استبداد سلطنتی یا دینی به چشم خورده اند. در این دوره ها استبداد سلطه ی خود را به طور نسبی و گاه مطلق از دست داده و دموکراسی و نیمچه آزادی هایی به وجود آمده است. در این دوره ها کنترل مبارزات توده ها از دست طبقات حاکم در رفته و شرایط و امکاناتی برای فعالیت های سیاسی قانونی احزاب و گروه ها پدید آمده و گاه جنبش ها و شورش های گوناگونی شکل گرفته است و در برخی مناطق قدرت سیاسی از سوی توده های زحمتکش و میانی تصرف شده است و نوعی حکومت های مستقل به وجود آمده است.
تبدیل دوره های«استبداد» به دوره های «آزادی نسبی» یا به دلیل جهش و انقلاب صورت گرفته مانند انقلاب مشروطیت( 1285- 1300) که دوران طولانی استبداد( سلطنتی و دینی و یا امتزاجی از این دو) را در هم شکست و شکاف بزرگی بین پیش از خود و پس از خود ایجاد کرده تاریخ ایران را با سرعتی شگفت آسا به پیش برد و انقلاب 57( 1360- 1357)؛
 و یا با واسطه ی عوامل خارجی تاثیر گذار در روند جامعه مانند جنگ جهانی دوم و تبعید رضاخان نوکر امپریالیست های انگلیس به وسیله ی انگلیس (مانند 32- 20) و یا فشار تحولات سیاسی و یا جنبش های اجتماعی (مانند42- 39) و( 84 - 76). ویژگی های هر کدام از دوره های«استبداد» و دوره های«آزادی نسبی» و کمیت و کیفیت آنها، در عین اشتراک با دیگر دوره های همانند با این دوره ها اختلاف دارد و داری خصال خاص خود است.
از سوی دیگر هر کدام از این دوره های «استبداد» و «دموکراسی نیم بند» را با توجه به رویداهای مهم و محتوی مبارزه در آن و شدت و ضعف مبارزات توده ای علیه امپریالیسم و ارتجاع داخلی و همچنین تاثیرگذاری آنها می توان به مراحل کوچک تر تقسیم کرد. برای نمونه  مرحله ی قیام های آذربایجان و کردستان، ملی شدن صنعت نفت، قیام سی تیر و کودتای 28 مرداد 32 در طی سال های 1332- 1320. و یا مبارزات برای دموکراسی و آزادی های سیاسی در مرحله ی 42- 39 که بیشتر بین طبقات میانی و بورژوازی ملی با طبقات بورژوا- کمپرادور و فئودال حاکم بود و یا مراحلی که در سال های 60- 57 و پس از آن پیش آمد: سرکوب خونین داخلی به وسیله ی استبداد دینی، جنگ با عراق، دوم خرداد76، مبارزات سال 1388 و پس از آن و مرحله ی خیزش «زن، زندگی، آزادی» و مرحله ای که اکنون در آن به سر می بریم.
اقتصاد
ایران یک کشور سرمایه داری صنعتی در مقایسه با حتی عقب مانده ترین کشورهای اروپایی مثلا کشورهایی مانند یونان و یا بلغارستان نیست.  درآمد ایران نه متکی به صدور کالاهای صنعتی و یا حتی کشاورزی مدرنیزه سرمایه داری بلکه متکی به صدور نفت است. در واقع تنها بخش صنعتی مهم ایران همین بخش نفت است که نه بر مبنای نیازهای تولید صنعتی  در ایران بلکه بر مبنای تقسیم کار امپریالیستی و عمدتا در خدمت نیاز صنایع امپریالیست ها به ماده ی خام گسترش یافته است. فاصله ی جایگاه این بخش در اقتصاد ایران و همچنین شرایط ذهنی کارگران آن و مبارزه ی آنها با دستگاه استبداد و امپریالیسم با دیگر بخش های صنعتی داخلی که مهم ترین آنها تولید آهن و فولاد و ماشین سازی ها و نیروگاه ها می باشد زیاد است.
 در داخل در کنار صدور نفت صنایع مونتاژ قرار دارند. کالاهای نیمه ساخته ی امپریالیست ها به وسیله ی این بخش مونتاژ می شود و بیشتر هم برای مصرف داخلی است( صنعت مونتاژ در برخی از کشورهای سرمایه داری صنعتی غربی نیز وجود دارد اما در اقتصاد سرمایه داری صنعتی این کشورها مونتاژ عمده نیست بلکه غیرعمده است). بخش اساسی کالاهای مورد نیاز کشور از صنعتی گرفته تا مواد خام برای صنایع و غیره از کشورهای امپریالیستی  وارد می شود.
وجه دیگر اقتصاد سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور ایران وجود انبوهی از کارگاه ها و کارخانه های کوچک است که تعداد کارگران آنها زیر 50 نفر است.
طبقه ی کارگر
طبقه ی کارگر صنعتی ایران علیرغم رشد کمی قابل توجه نسبت به دوران استبداد سلطنتی دوم اما از نظر کیفیت سیاسی و مبارزه ی طبقاتی( خواه اقتصادی و خواه سیاسی) سطح بسیار نازلی را نشان می دهد و نسبت به طبقه ی کارگر روسیه در دوران مبارزات توفانی اش موقعیت پایین تری دارد.
برای نمونه چنانچه دوره ی بیست و پنج ساله 57- 32 و یا دوره 43 ساله 1403 – 1360 را با تنها 1917- 1890 با حذف نقش طبقه ی کارگر در رویدادهای انقلاب 1905- 1907 روسیه، یعنی یک دوره ی 25 ساله« تکامل آرام و مسالمت آمیز» رویدادها مقایسه کنیم، کیفیت مبارزات طبقه ی کارگر ایران از نظر اقتصادی و سیاسی به هیچ وجه قابل مقایسه با مبارزات طبقه ی کارگر روسیه نبوده است. همچنین اگر بخواهیم دوره های انقلاب 57 و انقلاب 1905 روسیه را از نقطه نظر شوراهای کارگری مقایسه کنیم تفاوت های کیفی و بارزی میان آنها مشاهده می کنیم. شوراهای کارگری روسیه، مسلح و ارگان های قدرت سیاسی حی و حاضر طبقه ی کارگر روسیه در شهرهای بزرگ بودند، در حالی که شوراهای کارگری در ایران علیرغم ارزش و جایگاه والاشان، دارای چنین کیفیت، مدارج و نقشی نبودند و تا رسیدن به آن هنوز جای بسیار داشتند.  یکی از علل مهم این تفاوت وجود اتحادیه های سراسری کارگری در روسیه در فاصله ی سال های مزبور و همچنین وجود احزاب سیاسی انقلابی و مترقی در دوره ی مزبور می باشد. این در حالی بود که طبقه ی کارگر ایران در طی سال های استبداد، مبارزات اش به وسیله دستگاه شاه به شکل خونینی سرکوب می شد( مبارزات کارگران جهان چیت کرج در اردیبهشت 1350و...) و تشکیلات صنفی متداومی نداشت و بدون داشتن حتی یک سندیکا  وارد انقلاب شد. خود این امر نشان می دهد که امکان تشکل طبقه ی کارگر از طریق مبارزات قانونی در دوره های استبداد در ایران ممکن نیست و حتی اگر ممکن شود بسیار ناچیز است. برای نمونه سندیکای کارگران شرکت واحد در اواخر دوران استبداد سلطنتی تنها سندیکای مهم تشکیل شده در دوره ی 1357- 1332 است.
 در 20 سال اخیر مبارزات صنفی و اقتصادی فراوان صورت گرفته است. اما به جز کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و کارخانه های نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و هپکو و آذر آب اراک و نیز کارگران معدن خاتون آباد و همچنین در یکی دوسال اخیر کارگران پیمانی نفت که توانستند مبارزات اقتصادی خود را به سطح نسبتا بالایی برسانند( در مورد هفت تپه و فولاد کار به گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی چند باره کشید و مبارزات کارگران خاتون آباد و گردهمایی  شان در شهر و مقابل فرمانداری به خون کشیده شد) بقیه- حتی بسیاری صنایع مهم - در سطح اعتصاب اقتصادی با خواست عقب افتادن حقوق ها و صرفا درون کارخانه ها و کارگاه ها باقی ماندند( برای نمونه اعتصاب کارگران ذوب آهن و یا نفت جز مواردی تک و توک به گردهمایی ها و راهپیمایی در شهرها کشیده نشد).
باید توجه کرد که این اعتصابات در دورانی رخ داده است که بحران اقتصادی شدید و تورم و گرانی هولناک است و استبداد تا حدودی در جلوگیری از اعتصابات و طرح خواست های کارگران ناتوان گشته و در عین حال بیشتر از مبارزات و اعتصابات سیاسی می ترسد تا از مبارزات و اعتصابات اقتصادی.
دوره ی کنونی تا حدودی ویژه است. از یک سو استبداد به شدت از گسترش اعتراضات و سراسری شدن اعتصابات وحشت دارد و سرکوب می کند از سوی دیگر به دلیل وضع فلاکت بار اقتصادی و فشار اقتصادی و روانی روی مردم ناچار است که تا حدودی مدارا کند و از نظر سرکوب دست به عقب نشینی های نسبی زند و از سوی سوم توازن تا حدودی به هم خورده و شکاف هایی در تسلط قدرت حاکم بروز کرده و از این شکاف ها توده ها راه هایی برای بروز مبارزات خویش پیدا کرده اند.
تسلط استبداد
علت اساسی این امر تسلط استبداد سلطنتی و استبداد دینی در دو دوره ی مزبور( ما در مورد دوره ی 1300- 1320 صحبتی نمی کنیم به این دلیل که وضع در آن زمان هم مانند دو دوره ی مورد اشاره ی بعدی بود و جز این، طبقه ی کارگر آن کمیتی را که در دوره های پس از آن یافت، نداشت و تازه در حال شکل گیری کمی و کیفی بود) و نبود حتی حداقلی از آزادی های سیاسی و دموکراسی های نیم بند و سرودم بریده است( مانند سال های 32- 20 و یا 60- 57). در زیر به مهم ترین آنها اشاره می کنیم.
نبود آزادی بیان و مطبوعات
در دوره های استبداد، آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشته است. هیچ روزنامه و مجله ی سیاسی ای کمونیستی - انقلابی ای و حتی لیبرالی ای در چنین دوره هایی حق انتشار نداشت. تنها مجلاتی که در زمان استبداد سلطنتی با هزار اما و اگر که آنها را مجبور می کرد دست به عصا حرکت کنند، آزاد بودند، مجلات هنری و ادبی مانند فردوسی و نگین و یا جهان نو( یک مجله ی ترتسکیستی)  بود. در دوران جمهوری اسلامی در دوران کوتاهی مجلاتی مانند مفید و دنیای سخن و آدینه و از این گونه بودند. در هر دو دوره آثار شعرا و نویسندگان و فیلمسازان توقیف و یا سانسور می شد. برای نمونه در دوران استبداد سلطنتی  کتاب همسایه ها نوشته ی احمد محمود و باشبیرو نوشته ی دولت آبادی و یا اشعار برخی شاعران و یا فیلم هایی مانند دایره ی مینا و ... کتاب های فلسفی و جامعه شناسی و یا تاریخی ممنوع اعلام می شد و گیر افتادن فردی با چنین کتاب هایی حداقل سه سال زندانی داشت. در دوران استبداد مذهبی نیز همین وضع منتهی به شکل دیگری حاکم بوده است. اگر در این دوران کتاب های مارکسیستی و برخی دیگر از کتاب ها چاپ شد به این دلیل نبود که استبداد دینی آزادی های فرهنگی و یا مطبوعات عطا کرده است( بستن 16 روزنامه اصلاح طلب حکومتی با یک فرمان نشان از نوع برخورد حکومت دارد. افزون بر این مطبوعات از سر ناچاری دست به خودسانسوری زده و می زنند) بلکه به این دلیل بود که از یک سو این آثار در طی سال های 60- 57 به کرات چاپ شدند و در دسترس بسیاری از رهروان قرار گرفتند. از سوی دیگر اینترنت به وجود آمد و این کتاب ها در دسترس همه قرار گرفت. البته در دوران استبداد دینی در برخی دوره ها نشریات لیبرالی و یا دموکراتیک (مانند نشریه ایران فردا و یا  دریچه) تا حدودی آزاد بودند اما همین ها نیز- برخی زودتر و برخی دیرتر - نیز در ده ی هفتاد و به ویژه پس از دوره ی اصلاح طلبان( 1384- 1376) یکی یکی توقیف شدند. در کل در هر دوره ی استبداد سلطنتی و دینی اختناق سایه هولناک خود را بر کشور گسترده بود.
البته ممکن است کسی بگوید که با آمدن اینترنت دیگر سانسور و این گونه چیزها معنا ندارد و در حال حاضر کارگران امکان دارند از طریق اینترنت تمامی تئوری ها، مباحث سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و جدل های بین احزاب و سازمان های گوناگون را پیگیری کنند. اما جز این که اینترنت در ایران آنچنان آزاد نبوده است و بسیاری از کسانی که به شکل سودمندی و در خدمت مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمتکشان از آن استفاده می کردند بازداشت و زندانی و حتی کشته شدند، این هم مهم است که مطبوعات اینترنتی در حالی که امکان سودمندی است اما به هر صورت نه جای قانون آزادی مطبوعات و مطبوعات آزاد و تشکیلات صنفی و حزب سیاسی را پر می کند و نه جای اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی و اعتراض و مبارزه ی عملی را.  
نبود آزادی احزاب و گردهمایی ها و راهپیمایی ها
در دوران استبداد طبقه ی کارگر از حداقل حقوق صنفی و امکان تشکیل سندیکا و اتحادیه  و اعتصاب اقتصادی و همچنین حقوق سیاسی و داشتن حزب سیاسی و امکان اعتصاب سیاسی محروم بوده است. هیچ کدام از دو حکومت استبداد سلطنتی و دینی آزادی های صنفی و سیاسی طبقه ی کارگر از جمله سندیکاها و اتحادیه های کارگری از یک سو و احزاب سیاسی را از سوی دیگر به رسمیت نشناختند و بنابراین طبقه ی کارگر ایران در شرایط بی حقوقی کامل به سر برده است.
این امر در مورد دهقانان و نیز طبقات میانی و گروه های اجتماعی( زنان، دانشجویان) و اقلیت های مذهبی و نیز خلق های دربند صدق کرده است. هیچ گاه و هیچ گونه تحرک و دادخواهانه ی اقتصادی از جانب دهقانان مجاز نبوده است. هر گونه اعتصاب ساده ی دانشجویان سرکوب می شد و آنها حق هیچ تشکل صنفی و سیاسی مستقلی را نداشتند. هر گونه جنبش حق طلبانه ی کرد و ترک و عرب و بلوچ با اتهام تجزیه طلبی و وابسته بودن به شوروی( دوره ی نخست تا سال 1956 شوروی انقلابی و در دوره ی خروشچفی سوسیال امپریالیسم شوروی) روبرو شده و به شکل خونینی سرکوب می شد. زنان بر طبق احکام و قواعد مذهبی از حقوق برابر با مردان محروم بودند و حق تشکل مستقل جدا از تشکل های حکومتی و اعتراض متشکل نداشتند( در کل مبارزه ی زنان در انقلاب 57 و به خصوص در بیست سال اخیر شکفته شد). در هر دو دوره ی استبداد هیچ  گروه و سازمان و حزبی که بتواند حتی به شکل رفرمیستی خواست های صنفی و سیاسی - بورژوایی طبقه ی کارگر را تدوین و بیان کند اجازه فعالیت نداشته است( برای نمونه حزب توده و یا حزب دموکرات کردستان). حتی جبهه ی ملی که تشکیلات سرمایه داران ملی بود در دوره ی استبداد سلطنتی و دینی آزاد نبود و هیچ گونه امکان گردهمایی و راهپیمایی نداشت و اگر برنامه ای می گذاشت به آن حمله می کردند. در مورد نهضت آزادی این گونه بود که در دوره ی استبداد دینی تا حدودی آزادی داشت اما به مرور این آزادی از آنها گرفته شد. به این ترتیب در تمامی دوره های 1357- 1332 و 1403- 1360 هیچ حزب و سازمان سیاسی مخالف استبداد سلطنتی و استبداد دینی اجازه فعالیت سیاسی نداشته است.  
نبود پارلمان و انتخابات آزاد
در ایران مجلس همواره  در اختیار طبقه ی حاکم سرمایه داران کمپرادور (و در گذشته همچنین مالکین بزرگ زمین) بوده و هیچ بنی بشری که اندکی با حکومت اختلاف داشته باشداجازه ی نماینده شدن و ورود نداشته است. سال های آخر حکومت سلطنتی حتی دو حزب حکومتی ایران نوین و ایران نیز منحل و تنها حزب رستاخیز وجود داشت. در حکومت ولایت فقیه نیز کمابیش چنین بود و جز خودی ها که حتی احزاب شان بیشتر تبدیل به احزاب کاغذی شده است جریانی اجازه فعالیت قانونی نداشته و ندارد. 
 در چنین فضایی امکانی برای آگاه کردن طبقه ی کارگر، متشکل کردن این طبقه و تلاش برای کسب قدرت سیاسی نه تنها برای سازمان دادن قیام شهری مانند اکتبر، بلکه حتی از راه های قانونی و مسالمت آمیز کمی قدرت پیدا کردن( برای نمونه شیلی در دوره ای که آلنده انتخاب شد) مطلقا ممکن نبود. درست به همین دلیل فعالیت سازمان ها و گروه ها و محافل یا به بیرون کشور منتقل شده بود و در آنجا فعالیت می کردند که روشن است آنچنان کارایی توده ای نداشت و یا در داخل سازمان هایی مانند چریک های فدایی خلق و یا مجاهدین پا به عرصه ی نبرد می گذارند که طبعا نمی توانند با چنان مبارزه ای گسترش توده ای – از نظر مبارزات - بیابند. جز اینها در داخل محافل و گروه های کوچک بودند که بیشتر کارشان گسترش اعضای محفل و گروه و  دورهم جمع شدن و مطالعه و گفتگو بود و بیشترشان آنچنان فعالیت بیرونی- گاه حتی پخش اعلامیه - نداشتند. 
شاید گفته شود که در روسیه نیز استبداد تزاری  که عقب مانده ترین نوع حکومت در اروپا خوانده می شد حاکم بود. اما شرایط همین حکومت استبداد تزاری در مقایسه با کشوری زیرسلطه ی امپریالیست ها مانند ایران، زمین تا آسمان فرق داشت. توجه کنیم که در همین حکومت استبداد تزاری، بلشویک ها توانستند در انتخابات دوما رای بیاورند و یک فراکسیون بلشویکی تشکیل دهند و این چیزی است که در ایران هیچ گروهی نمی توانست حتی خواب آن را ببیند.
به این ترتیب شرایطی که بتوان از طریق راه های قانونی به آگاه کردن طبقه ی کارگر اقدام کرد کاملا بسته بود و پیشروان این طبقه نیاز داشتند که به راه های دیگری بیندیشند.
 در دوران نخستین یعنی استبداد سلطنتی دست زدن به مبارزه ی مسلحانه خواه در تقابل با اپورتونیسم راست و رویزیونیسم حزب توده و نیز با استدلال هایی مانند «رد دو مطلق» و «تئوری بقا» و غیره آغاز شد که خصلت بارز آن جدا از توده بودن آن بود. یعنی این حرکت در انطباق با حرکت های توده ای نبوده و یا نقطه ی آغاز خود را چنین جنبش هایی قرار نمی داد. روشن است که چنین اقداماتی گرچه ممکن است شور وحالی به مبارزه ی قشر تحصیل کرده بدهد اما نقشی در مبارزات توده ها ندارد.
 الگوی انقلاب اکتبر و ایران- ادامه
 با این حال باید چند نکته را که بر وحدتی میان شرایط خاص ایران و روسیه ی تزاری که آغاز گاه راه انقلاب اکتبر است گواه می دهد بررسی کرد و به ویژه با در نظر گرفتن  این که ما در مورد شرایط ایران در اوائل قرن بیست و یکم صحبت می کنیم و شرایط روسیه مربوط به دهه ی دوم قرن بیستم است.
کمیت طبقه ی کارگر - اگر نسبت طبقه ی کارگر به جمعیت ایران در سی سال اخیر با نسبت طبقه ی کارگر به جمعیت روسیه در آن زمان مقایسه کنیم متوجه می شویم که کمیت طبقه ی کارگر در ایران بسیار بیشتر از روسیه بوده است.
دهقانان- در عین حال اگر دهقانان را به این نسبت حساب کنیم جمعیت دهقانی ایران بسیار کمتر از روسیه است. 
شهر- همچنین اگر نسبت  شهرها را به نسبت وسعت کشور حساب کنیم شهرهای ایران قابل قیاس با روسیه ی آن زمان نیستند و بسیار زیادترند. به این ترتیب کمیت زیاد شهرها و کمیت طبقه ی کارگر و نیز قلت دهقانان نسبت به جمعیت کارگری و نیز جمعیت روستایی نسبت به جمعیت شهری می تواند ما را به این برساند که با بافتی شهری و کارگری روبروییم.
این تفاوت ها که نشان از پیشرفت اقتصادی دارد و طبعا می توانند در کیفیت انقلاب و پیشروی طبقه ی کارگر در انقلاب خود و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و رفتن به سوی سوسیالیسم تاثیر گذارند، به خودی خود اموری نیستند که  برای این که راه استراتژیک طبقه ی کارگر را برای کسب قدرت سیاسی رقم زنند کافی باشند. چرا که شرط اصلی برای آگاهی و تشکل طبقه ی کارگر و سازمان دادن قیام و انقلاب نه صرفا وجود مراکز صنعتی و نه گسترده بودن این طبقه نسبت به دهقانان و وجود شهرهای بسیار و... نیست بلکه وجود شرایطی است که بتوان این طبقه را آگاه و سازماندهی و برای قیام و انقلاب رهبری کرد. معمول چنین است که این گونه پیشرفت ها در ساخت اقتصادی- اجتماعی با پیشرفت هایی در ساخت سیاسی و فرهنگی همراه است. برای نمونه مقایسه نظام فئودالی با سرمایه داری نشانگر این امر است که سرمایه داری نه تنها از نظر اقتصادی بر فئودالیسم برتری دارد بلکه از نظر سیاسی و فرهنگی نیز بازتر و آزادتر است. اما نه تنها شرایط سرمایه داری امپریالیستی با شرایط سرمایه داری رقابت آزاد کیفیتا متفاوت است، بلکه شرایط جهانی امپریالیسم و کشورهای زیر سلطه نیز اهمیت ویژه ی خود را دارند. در دوران کنونی به ندرت کشوری زیرسلطه را می توان یافت که آزادی های سیاسی و فرهنگی در آن امکان کار قانونی برای آگاه کردن طبقه ی کارگر را بدهد. حتی کشورهایی مانند کره جنوبی و یا «دولت های تُربچه ای» در آمریکای جنوبی و مرکزی که ظاهر قرمز که نه اما صورتی دارند ولی درون شان سفید است، احزاب انقلابی آزاد نبوده و امکان تشکیل فراکسیون پارلمانی را ندارند.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم بهمن 1403

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر