۱۴۰۳ فروردین ۶, دوشنبه

درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(3)

 
درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(3)
 
 تحلیل علیه سلطنت طلبان و«دخالت نظامی دولت های غربی»
«روایات دروغین بسیاری از انقلاب ۵۷ توسط گذشته‌پرستان و رسانه‌های حامی آنان و امثال پرویز ثابتی و مدافعین «مرد، میهن، آبادی»ساخته شده و انقلاب ۵۷ همانند حکومت به‌عنوان «انقلاب اسلامی» یا «فاجعه و بلوای ۵۷» نام‌گذاری شده است. هدف این‌گونه فعالیت‌ها دور کردن جامعه از انقلابی‌گری و درعوض تبلیغ براندازی از بالا به کمک تحریم و دخالت نظامی دولت‌های غربی و«گذار مسالمت‌آمیز» همراه با نیروهای ریزش‌کردهٔ‌ حکومت است. از طرف دیگر انقلاب‌ ۵۷ را انقلابی از روی شکم‌سیری و ناسپاسی جلوه می‌دهند تا فقر، شکنجه، سانسور و استبداد سلطنت را لاپوشانی کنند. حقیقتاً که شعار اصلی‌ و تاریخی این جریانات «خدا، شاه، میهن» است!»( تحلیل جمعی از کارگران عسلویه ...)
چنان که دیده می شود در اینجا علیه استبداد سلطنتی و پرویز ثابتی و ساواکی ها و گذشته پرستان و دولت های غربی یعنی کلا علیه مزدوران سلطنت طلب و مرتجعین مشروطه خواه و یا جمهوریخواه و امپریالیست های غربی موضع گرفته می شود. گروه ها و دسته هایی که همچون حکومت کنونی که انقلاب 57 را« انقلاب اسلامی» نام گذاری کرده است آن را« فاجعه  و بلوای 57» می نامند.
این ها دشمنان طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات مردمی ایران می باشند که اکنون در قدرت نیستند و اگراکنون که در قدرت نیستند باید با آنها به عنوان دشمنی غیرعمده مبارزه شود(1)آن گاه و هنگامی که در قدرت بودند باید با آنها به عنوان دشمن اصلی وصدها بار بیشتر مبارزه می شد. اما در چارچوب نظراتی که تحلیل دارد می توان این گونه مبارزه را عمده کردن مبارزه با«دولت های غربی» یا آنچه در متن تحلیل« امپریالیست ها» گفته شده است و کلا ارتجاع سلطنتی و یا جمهوریخواه  وابسته به امپریالیسم نامید. چنین نظراتی در مورد این گونه نیروها همانند نظرات آن چپی است که تحلیل آن را«چپ ناسیونالیست» و یا «چپ سنتی» می نامد با این تفاوت که آن زمان ارتجاع سلطنتی و امپریالیست های پشتیبان آن حاکم بر ایران بودند اما اکنون اینها حاکم نیستند و برای بازگشتن به قدرت تلاش می کنند. این چنین نظراتی از جانب تحلیل از زمره ی همان نوسان بین خطوط سیاسی 180 درجه متضاد است.
البته همان گونه که در بخش نخست اشاره کردیم برخی از احزاب حکمتیست که مشتی هوچی ترتسکیست در آن ها گرد آمده اند در حرف شعار علیه امپریالیسم می دهند و دست به عبارت پردازی انقلابی می زنند، اما این ها بی خاصیت و پوچ و دروغین بوده و برای به در بردن ترتسکیسم و حکمت شان از زیر نقد انقلابی مائوئیستی از یک سو و تقابل با امثال تقوایی و دیگر حزب منفور یعنی حزب کمونیست کارگری از سوی دیگر و نیز در انزوا قرار نگرفتن بیشتر خودشان است. امیدواریم این گونه عبارات در متن، نظری از جانب فرد و یا جمعی کارگر باشد و نه از زمره ی تراوشات فکری این گونه جریان ها و پنهان شدن پشت نام کارگران.
 در عبارات بالا تحلیل دو نکته طرح می کند: نخست هدف این گونه تبلیغات و فعالیت ها را« دور کردن جامعه از انقلابی گری» و به جای آن« تبلیغ براندازی از بالا به کمک تحریم» و نیز« دخالت نظامی دولت های غربی» یعنی همان امپریالیست ها می داند. گرچه در این عبارات منظور تحلیل از« انقلابی گری» شفاف نیست اما در مجموع درست است و در مخالفت با وابسته گی و دخالت امپریالیستی در ایران قرار دارد.
تحلیل علیه «مبارزه ی مسالمت آمیز»
نکته ی دوم این است که تحلیل در مقابل تحرکاتی موضع می گیرد که به تبلیغ« گذار مسالمت آمیز» می پردازند. اینجا از همراهی«ریزش کرده های حکومت» یعنی اصلاح طلبانی که اکنون امید به کشورهای امپریالیستی بسته اند و در گروه هایی همچون شورای مدیریت گذار و... گرد آمده اند صحبت می شود. روشن است که زمانی که در مقابل«گذار مسالمت آمیز» موضع گرفته می شود می توان به گونه ای مثبت برداشت کرد که تحلیل هوادار و مروج راه قهرآمیز یعنی به دست آوردن قدرت سیاسی از طریق به کار گیری سلاح و انقلاب قهری است.
اما در مورد«گذار مسالمت آمیز» باید گفت که تنها جریان های ریزش کرده ی حکومت نیستند که «گذارمسالمت آمیز» را تبلیغ می کنند. این امر شامل اکثریت به اتفاق جریان های سیاسی مخالف حکومت کنونی از حزب توده و فداییان اکثریت رویزیونیست گرفته تا جریان های خروشچفی - رویزیونیستی راه کارگری و از دارودسته های ترتسکیست گرفته تا جریان های«سوسیالیسم مارکسی» و «چپ نویی» و غیره است. تحلیل در مورد این جریان های«شبه چپ» موضعی ندارد و ظاهرا سفت و سخت به همان حکایت«چپ ناسیونالیست» و «چپ سنتی» چسبیده است که از قضا آنها که آن را در مورد چپ انقلابی مارکسیستی - لنینیستی 57 به کار می برند تماما به شبه چپ طرفدار«گذار مسالمت آمیز» و یا «دخالت دولت های غربی»(امپریالیستی) تعلق دارند.    
در هر حال تحلیل در مورد« تغییر از بالا به کمک تحریم» و«دخالت نظامی» امپریالیستی موضع می گیرد و این نشان می دهد که خواهان سرنگونی حکومت به وسیله ی«انقلابی گری» خود مردم ایران است. از سوی دیگر تبلیغ علیه« گذار مسالمت آمیز» موضع می گیرد و این می تواند برساند که تحلیل به راه قهرانقلابی برای سرنگونی حکومت باور دارد. نکته ی اخیر را شاید بتوان از اشاره ای که به قیام مسلحانه می کند دریافت:
«با اینکه ارتش شاهنشاهی و دیگر نیروهای سرکوب‌گر سعی کردند با کشتار و حکومت نظامی حاکمیت خود را حفظ کنند (مثلاً کشتار صدها تن از انقلابیون در تهران طی جمعهٔ سیاه (۱۷ شهریور)، اما با اعتصابات عظیم و قدرتمند کارگران که از مرداد ۵۷ شروع شده بود، به‌مرور کل جامعه و همچنین دستگاه سرکوب حکومت فلج شد و بعد از پیروزی قیام مسلحانه سلطنت پهلوی سرنگون گشت.»
اشاره به «قیام مسلحانه» مثبت است، اما هیچ ترتسکیستی خواه کمونیسم کارگری های حکمتی و خواه گروه ها و احزاب مزدور حکمتیست به این گونه دیدگاه ها باوری ندارند و حتی اگر برخی از هوچی های ترتسکیست که در احزاب حکمتیست گرد آمده اند گاه و بیگاه از این گونه شعارها می دهند کاملا از روی شیادی و شارلاتانی و حقه بازی شان است. در مورد نظریه ترتسکیستی و این گونه جریان های فاسد تنها باید برخی از افراد را که ناآگاهانه گرایش به ترتسکیسم دارند و ماهیت کثیف این نظریه و این جریان ها را نمی شناسند، استثناء کرد.    
درس های تحلیل از انقلاب 57 -  نیاز طبقه ی کارگر به برنامه و حزب و مساله ی دشمنان بیرونی و درونی طبقه ی کارگر
«جمهوری اسلامی با کمک همه‌جانبهٔ دولت‌های غربی و رسانه‌های آن‌ها، که از ماندگاری حکومت پهلوی ناامید شده بودند، به قدرت رسید. جمهوری اسلامی نتیجهٔ‌ به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ بود و درس مهمی که باید از تاریخ گرفت این است که اگر طبقهٔ کارگر پراکنده باشد و از پیش برای سرنگونیِ انقلابی و سپس قدرت‌ گرفتن شوراها برنامه و حزب کارآمد نداشته باشد، در تحولات سیاسی یا به پیاده‌نظام طبقهٔ حاکم و یا به پلکان به قدرت رسیدن سایر جناح‌های اپوزیسیون‌های راست سرمایه‌داری تبدیل خواهد شد و در برابر تهاجم دولت‌های سرمایه‌داری بی‌دفاع و بی‌سلاح خواهد ماند.»
مهم ترین نکته در این بخش توصیه ی تحلیل به طبقه ی کارگر برای داشتن برنامه و حزب برای سرنگونی انقلابی نظام است. تحلیل بر این است که اگر چنین نباشد و«طبقه ی کارگر پراکنده باشد... در تحولات سیاسی یا به پیاده نظام طبقه ی حاکم و یا به پلکان به قدرت رسیدن سایر جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری تبدیل خواهد شد.»
این ها درست است اما ناقص است و حسابی هم ناقص است. زیرا«طبقه ی حاکم» و یا «جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» تنها آشکارا و در قالب نیروهای وابسته به خویش عمل نمی کنند تا طبقه ی کارگر را زیر تاثیر خود قرار دهند بلکه نیروهای وابسته به خود را در قالب نیروهای«شبه چپ» همچون ترتسکیست ها و رویزیونیست ها در طبقه ی کارگر نفوذ می دهند تا این طبقه را به ابزار هدف های خود تبدیل کنند. برای نمونه اگر منظور از«جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» را جریان های بورژوا - کمپرادور سلطنت طلب و یا بورژوازی ملی به شمار آوریم آنگاه نظرات و دیدگاه های این نیروها می توانند به اشکال مستقیم یا غیرمستقیم در جریان های «شبه چپ» رویزیونیست و ترتسکیست نافذ باشند. مثلا جریان های حکمتیست - ترتسکیست، از حزب کمونیست کارگری تقوایی تا احزاب حکمتیست در ایران خود را«چپ» می دانند اما دنباله رو«جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» سلطنت طلب و یا جمهوریخواه هستند و در جنبش طبقه ی کارگر جز انحلال طلبی و تخریب برنامه ای و تشکیلاتی هدف دیگری را دنبال نمی کنند. و یا حزب توده و اکثریت و برخی دیگر از گروه ها با علم کردن«محور مقاومت» جز به طبقه ی حاکم کنونی خدمت نمی کنند.
در واقع این بیشتر لایه های خرده بورژوازی هستند که اشکال گوناگون اپورتونیسم راست و رویزیونیسم( کائوتسکیسم، خروشچفیسم، ترتسکیسم، مارکسیسم غربی، کمونیسم اروپایی، چپ نو، سوسیالیسم مارکسی و...) و اپورتونیسم چپ و آنارشیسم( که در حال حاضر خطر آن کمتر از اپورتونیسم راست است) را در جنبش کارگری رواج می دهند. به ویژه نماینده گان لایه های مرفه و میانی این طبقه تمامی تلاش خود را می کنند تا در جنبش طبقه ی کارگر نفوذ کنند و آن را زیر تسلط و رهبری خود در آورند. این ها تلاش می کنند نظرات ضد اصول اساسی جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی، ضد حزبیت انقلابی لنینی و در کنار آن رواج این نظریه اکونومیستی که طبقه ی کارگر به آگاهی دهنده گان انقلابی بیرون از خویش نیاز ندارد، نظرات محافظه کارانه بورژوایی«گذار مسالمت آمیز» و بنابراین ضد راه قهرآمیز و ضد مبارزه ی مسلحانه توده ای و نظرات ضد دیکتاتوری پرولتاریا را در این طبقه نافذ و مسلط کنند. این ها به این علت که خرده بورژوازی طبقه ای مستقل نیست و از خود نظام تولیدی ندارد عملا در بدترین حالت نماینده گان بورژوازی کمپرادور(سلطنت طلب و یا جمهوریخواه و گروه های بینابینی وابسته) و در بهترین حالت نماینده گان لایه های گوناگون بورژوازی ملی در جنبش کارگری هستند.
چنان که می دانیم طبقه ی کارگر با هزار رشته به این طبقه متصل است و آمد و رفت و بده و بستان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بین طبقه ی کارگر و این لایه های خرده بورژوا( سنتی و مدرن) جاری است. در همین رابطه هاست که نظرات نماینده گان سیاسی این طبقه در طبقه ی کارگر نافذ می شود و به این طریق مانع استقلال نظری طبقه ی کارگرشده و این طبقه را مرید برنامه ها و احکام بورژوازی( کمپرادور و یا ملی)  می سازد.(2)
از جمله و در شکل عملی آن این نظرات می تواند به شکل نظرات محافظه کارانه در چگونگی پیشبرد مبارزات اقتصادی جاری کارگری نیز خود را نشان دهند. نگاهی ساده به مبارزات اقتصادی کارگران( برای نمونه فولاد اهواز) نشان می دهد که جریان های محافظه کاری درون طبقه ی کارگر وجود دارند که نظرات و تمایلات شان جز بیان نفوذ ایدئولوژیک و نظری خرده بورژوازی در طبقه ی کارگر چیز دیگری نیستند( چسبیدن به منافع صرفا اقتصادی و حتی در چنین مبارزاتی نیز محافظه کار بودن و دنبال برخی تیله های سرمایه داران افتادن، نفی مبارزه ی سیاسی طبقه ی کارگر و موضع در مقابل آن( ما کاری به سیاست نداریم!) و( اعتصاب ما سیاسی نیست!) و محدود کردن مبارزه به خواست های تنها یک کارخانه و حتی گاه اکراه از پشتیبانی از اعتصابات کارگران در کارخانه های دیگر، بی تفاوتی نسبت به ضربات حکومت به پیشروان طبقه ی کارگر در آن کارخانه و کارگاه و رشته و در کارخانه های دیگر و پشتییانی نکردن از برگرداندن کارگران زندانی و یا کارگران اخراج شده به وسیله ی سرمایه داران با مبارزه و اعتصاب، پشتیبانی نکردن از مبارزات دیگر بخش های جامعه به ویژه زنان و جوانان و ملیت ها با مبارزه و اعتصاب و ... در کل جنبش طبقه ی کارگر را به خواست های کارخانه و کارگاه و صنف و رشته ی خود محدود کردن.
اگر این ها را در نظر نیاوریم و دشمن را تنها در شکل بیرونی آن ببینیم آن گاه دشمن درونی یعنی اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسمی که می تواند از طریق«شبه چپ» و«اکونومیسم» درون طبقه جاری شود را از نظر انداخته و طبقه ی کارگر را در مقابل این دشمن خلع سلاح کرده ایم.      
 تحلیل ادامه می دهد:
«امروز جدال‌های پیش رو با نیروهای مرتجع به‌مراتب تعیین‌کننده‌تر از گذشته‌ است. با اینکه بسیاری از این نیروها همچون مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، انواع جریانات ناسیونالیست کرد و ترک و غیره و یا حقوق‌بشری‌ها همگی سرنگونی‌طلب هستند، بااین‌حال این چیزی از ماهیت بورژوایی آن‌ها کم نمی‌کند؛ نفس سرنگونی‌طلب بودن آن‌ها دلیلی بر انقلابی بودن یا ضد سرما یه ‌داری بودنشان نیست. در دورهٔ انقلاب ۵۷، جریان اسلامی و در رأس آن خمینی هم کمتر از دیگران سرنگونی‌طلب نبود!»
چنان که دیده می شود نام بسیاری نیروها و گرایش های انحرافی برده شده اما اشاره ای به جریان های رویزیونیستی از توده ای ها تا اکثریتی ها و راه کارگری ها و همچنین ترتسکیستی از حزب کمونیسم کارگری تا دارو دسته های حکمتیست نشده است.(3)
این ها یا نشان دهنده ی ناروشن بودن این جمع در مورد رویزیونیسم و ترتسکیسم است و یا اگر بخواهیم  خوشبینانه داوری کنیم و این جمع را یک جمع و کارگری بدانیم، در این بهترین حالت نشانه ی امتزاج جریان های کارگری و جریان های ترتسکیستی در یک جمع و تاثیر این دسته ی اخیر در نگارش این تحلیل است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1403
یادداشت ها
1-    در حال حاضر دشمن عمده ی طبقه ی کارگر و خلق ایران جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه است و مبارزه با امپریالیست ها تا حدودی زیادی درون همین مبارزه نهفته است و در حدودی هم  در مبارزه با علم کردن جایگزین های امپریالیستی همچون سلطنت طلبان.
2-    لنین در مورد علل نفوذ رویزیونیسم( و ترتسکیسم) در جنبش کارگری می نویسد:«چه عاملی رویزیونیسم را در جامعه ی سرمایه داری ناگزیر می کند؟ چرا رویزیونیسم عمیق تر از فرق بین خصوصیات ملی و مدارج تکامل سرمایه داری است؟ زیرا در هر کشور سرمایه داری در ردیف پرولتاریا همواره قشرهای وسیع بورژوازی و صاحبکاران کوچک قرار دارند. سرمایه داری از تولید کوچک به وجود آمده است و دائماً به وجود می آید. یک سلسله «قشرهای متوسط» ناگزیر مجدداً به وسیله سرمایه داری به وجود می آیند(ضمایم فابریک ها، کار در خانه و تعمیرگاه های کوچک که به علت تقاضای صنایع بزرگ، مثلا دوچرخه سازی و اتومبیل سازی، در سراسر کشور پراکنده است و غیره و غیره).
این تولیدکنندگان جدید کوچک هم ناگزیر مجدداً به صفوف پرولتاریا پرتاب می گردند. کاملا طبیعی است که جهان بینی خرده بورژوازی باز و باز در صفوف احزاب وسیع کارگری رخنه کند. کاملا طبیعی است که این موضوع باید این طور باشد و تا لحظه ی جهشی انقلاب پرولتاریائی همواره این طور خواهد بود. زیرا اشتباه عمیقی می بود اگر تصور می شد که برای عملی شدن چنین انقلابی پرولتارشدن «تام و تمام» اکثریت اهالی ضرور می باشد. آنچه را که اکنون غالباً تنها از لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم، یعنی مشاجره با اصلاحات نظری در آموزش مارکس، آنچه که تاکنون فقط در اطراف پاره ای از مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختلافات تاکتیکی با رویزیونیست ها و انشعاب ناشی از این اختلافات که در کار عملی بروز می کند، همه اینها را طبقه کارگر بازهم باید به مقیاس بی نهایت بزرگتری تحمل کند و این هنگامی خواهد بود که انقلاب پرولتاریائی کلیه ی مسائل مورد مشاجره را حدت دهد و کلیه اختلافات را در نکاتی تمرکز دهد که برای تعیین روش توده ها بلاواسطه ترین اهمیت را دارا است و در بحبوحه ی مبارزه ایجاب کند که دشمن را از دوست جدا کرده و به منظور وارد ساختن ضربات قطعی به دشمن متفقین بد رها گردند.
مبارزه ایدئولوژیک مارکسیسم انقلابی با رویزیونیسم در پایان قرن نوزدهم فقط پیش درآمد مبارزات عظیم انقلابی پرولتاریا است که علیرغم تمام تزلزلات و ضعف عناصر خرده بورژوا در راه پیروزی کامل هدف خود به پیش می رود.»( مارکسیسم و رویزیونیسم، مجموعه آثار تک جلدی، برگردان محمد پورهرمزان، ص 34-33)
3-  اشاره به«جریانات ناسیونالیست کرد و ترک» بدون اشاره ای به مساله ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و دفاع از خواست های خلق های کرد و ترک و دیگر خلق های دربند ایران می تواند از زمره ی تبلیغات ترتسکیست های کمونیسم کارگری و احزاب حکمتیست به شمار آید. اعلامیه هاو مواضع بعدی با این نام، روشنگر بسیاری از نکات خواهد بود.
 
 
 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر