۱۴۰۲ اسفند ۱۹, شنبه

درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(1)

 
درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(1)
 
در ماه بهمن تحلیلی در مورد انقلاب 57 منتشر شد که امضای«جمعی از کارگران پروژه ای عسلویه و جنوب کشور» را داشت. امری که همچون«منشور بیست تشکل» که امضای گروه های کارگری و برخی تشکل های متعلق به طبقات زحمتکش را داشت می تواند آن را شایسته توجه و نقد سازد. به همراه این، آنچه این «تحلیل... انقلاب 57» را نیازمند بررسی و نقد می کند اولا کلی گویی های آن است و دیگر آنکه نظرات طرح شده در آن بیشتر درهم و التقاطی و نوسانی بین نظرات اساسی جریان های سیاسی 180 درجه متضاد ترتسکیستی و سوسیال دموکراتی و مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی است. به ویژه باید اشاره کرد که یکی از مهم ترین ایرادهای مقاله داوری نادرست آن درباره ی انقلابیون مارکسیست - لنینیست و مائوئیست چپ 57 است که آنها را«دنباله روی بورژوازی ملی و یا خمینی» ارزیابی می کند بی آنکه اشاره کند که این «دنباله روی» در کدامین سیاست ها و تاکتیک ها بازتاب یافته بود و به بررسی و نقد مشخص آنها و سیاست و تاکتیک پیشنهادی خود در آن اوضاع بپردازد. همچنین مستقیما به بازگویی این بپردازد که همین انقلابیون خواه در طول انقلاب و خواه به ویژه پس از آن بیشترین مبارزات را با دولت بازرگان( دولت بورژ وازی ملی و لیبرال) و سپس خمینی و حزب جمهوری اسلامی مرتجع پیش بردند و در این راه فداکاری های بسیار کرده و قربانیان فراوان دادند.  
برای نمونه  اتحادیه ی کمونیست های ایران و سازمان پیشمرگه های آن از همان آغاز پدید آمدن در کردستان در کنار دیگر سازمان های مارکسیست - لنینیست و چریک های فدایی خلق نبرد با خمینی جلاد را پیش برد و این در حالی بود که سازمان هایی که ادعای دنباله روی نکردن از بورژوازی ملی و یا خمینی را داشتند در همان زمان تازه از فرنگ برگشته و در محافل بی خاصیت خود لمیده و به وراجی های پایان ناپذیر خود درباره ی«تضاد کار و سرمایه» مشغول بودند و بعد هم که از وراج خانه های خود بیرون آمدند و بُل گرفتند به تضاد بین کومله و دموکرات به عنوان «تضاد کار و سرمایه» دامن زدند و خلق کرد را درگیر یک جنگ بی حاصل و خود نابودکننده قرار دادند. 
 از این رو بررسی ما از این تحلیل بیشتر جنبه هایی را در بر می گیرد که معرف کلی گویی ها و تضادها و نوسان ها و التقاط های آن و همچنین داوری آن درباره ی چپ انقلابی و مبارز 57 باشد.
نظام سرمایه داری
نخستین موضع مهم تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور(از این پس تحلیل) این است که نظام حاکم بر ایران را«سرمایه داری» می داند(کلی گویی!) بی آنکه به گونه ای صریح روشن کند وجوه و ویژگی های این «سرمایه داری» چیست و آیا تفاوت اساسی بین این سرمایه داری و سرمایه داری امپریالیستی حاکم بر کشورهای غربی و روسیه و ژاپن، وجود دارد و یا خیر!
اشاره های تحلیل به این مساله:
«از این جهت ما، جمعی از کارگران پروژه‌ای عسلویه و جنوب کشور، به این تحول بزرگ نگاهی خواهیم انداخت تا بتوانیم از دل آن نیرو و جنبشمان را با چشمان بازتر و با رفع کمبودها وارد دورانی جدید و برای سرنگونی نظام سرمایه‌داری آماده کنیم.»
«سلطنت موروثی پهلوی، ...همانند حکومت فعلی براساس مناسبات اقتصادی سرمایه‌داری بنا شده بود؛»( تمامی تاکیدها از ماست)
این درست یکی از شیوه های جریان های ترتسکیستی و در کنار آنها اکونومیست و سوسیال دموکرات است که به کلی گویی دست بزنند و و برخی یگانگی های صوری بین پدیده ها را نشانه ی وحدت ماهوی آنها به شمار آورده و در نتیجه از نوع سرمایه داری حاکم بر ایران و ویژگی های آن سخنی به میان نیاورند و بنابراین از تفاوتی که این نوع و ویژگی ها در استراتژی و تاکتیک کمونیست ها ایجاد می کند صحبتی نکنند. (ضمنا در این جا روشن نیست که آیا مبدا این سلطنت موروثی و سرمایه داری بودن ایران زمان تاج گذاری رضاخان است و یا کودتای امپریالیستی مرداد 32!؟)
مساله ی امپریالیسم
نکته ی دوم مساله ی امپریالیسم است.
تحلیل، انگلیس و آمریکا را مسبب اصلی روی کار آمدن سلطنت موروثی پهلوی می داند:
«سلطنت موروثی پهلوی، که به پشتوانهٔ آمریکا و انگلیس به وجود آمد و استمرار پیدا کرد،» و
«همین اختلاف ناشی از سهم‌بری میان بخش‌های مختلف بورژوازی موجب شد که تجار به کمک روحانیت در مقابل حاکمیت وابسته به آمریکا اعتراض نمایند.»
به این ترتیب حکومت موروثی پهلوی هم«به پشتوانه ی آمریکا وانگلیس به وجود آمد» و هم« وابسته به آمریکا بود».
«در این شرایط بحرانی، دولت‌های امپریالیستی مثل انگلیس، آمریکا و فرانسه و رسانه‌هایشان طی کنفرانس گوادالوپ تصمیم گرفتند برای جلوگیری از رادیکال شدن انقلاب و قدرت‌یابی انقلابیون کمونیست و ایجاد کمربند سبز به دور اتحاد شوروی، از خمینی حمایت کنند؛ خمینی و مشاوران او هم به آمریکا و انگلیس وعده داده بودند که نظام سرمایه‌داری را حفظ می‌کنند...»
و:
«برای فهم این نکته توجه به قطع حمایت آمریکا از رژیم پهلوی و فرستادن ژنرال هایزر جهت مذاکره با سران ارتش و بهشتی و موسوی اردبیلی حائز اهمیت است. تلاش جدی پشت پرده برای قرار دادن ارتش پشت جریان آلترناتیو اسلامی، بریدن سر انقلاب و شکست آن، رفع خطر هر تحول انقلابی و سد کردن قدرت‌گیری شوراها، به معنی تحویل قدرت از بالا به جریان اسلامی بود.»
بنابر آنچه در تحلیل آمده دولت های آمریکا و انگلیس امپریالیستی بوده و حاکمیت هم وابسته به آمریکا بود و و آمریکا و انگلیس نیز پشتیبانی خود را از رژیم پهلوی قطع کردند و ارتش هم بنا به دستور آمریکا و انگلیس با خمینی سازش کرد.
می توان اندیشید زمانی که در سیاست چنین وضعی حاکم است و امپریالیست ها همه کاره هستند در اقتصاد چه وضعی می تواند حاکم باشد! همچنین می توان نتیجه گرفت که سرمایه داری حاکم بر ایران یک سرمایه داری مستقل، آن گونه که سرمایه داری آمریکا و انگلیس هستند نبوده بلکه وابسته به امپریالیست های آمریکا و انگلیس بود( از نظر ما یک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور). و بین سرمایه داری امپریالیست های غربی و سرمایه داری ایران که وابسته است تفاوت کیفی ماهوی وجود دارد. (پایین تر به مساله ی التقاط های در این مورد برخواهیم گشت.)
باید اشاره کرد که موضع سرمایه داری بودن جامعه بی اشاره به ویژگی ها و نوع این سرمایه داری و به طور ضمنی پذیرش مرحله ی «جنبش ضدسرمایه‌داری طبقهٔ کارگر و «مقابله و ضدیت با نفس نظام کاپیتالیستی (پایین تر تحلیل این ها را به کار می برد) تحلیل را از خط مارکسیستی - لنینیستی دور و به مواضع ترتسکیستی و اکونومیستی - سوسیال دموکراتی نزدیک می کند و برعکس مواضع در مورد امپریالیست ها و نقش شان در مورد حکومت ایران، آن را از این جریان ها دور و به جریان های مارکسیست - لنینیست خط سه نزدیک می کند.(1)
منظور از«توسعه ی نامتوازن» چیست؟
تحلیل در بخش بعدی توسعه ی جامعه را«نامتوازن» می نامد :
«درنتیجه هرگونه توسعهٔ اقتصادی و سیاسی از اساس نامتوازن و به ضرر کارگران و تهی‌دستان بود.»
در اینجا منظور نویسندگان از«توسعه اقتصادی و سیاسی از اساس نامتوازن» روشن نیست. در توضیح این امر آمده که به ضرر کارگران و تهی دستان بوده است و این نکته می ماند که مگر قرار است که توسعه ی اقتصادی و سیاسی«سرمایه داری» به ضرر کارگران و تهی دستان نباشد؟!
توسعه ی نامتوازن مفهوم مهمی است و آن را می توان در رابطه بین وجوه گوناگون بررسی کرد؛ برای نمونه بین وجوه گوناگون موجود در تولید و ساخت اقتصادی، بین تولید صنعتی و کشاورزی، بین تولید صنعتی و تولید مواد خام، بین مناطق صنعتی و یا کشاورزی گوناگون یک کشور، بین صنایع سبک و صنایع سنگین، بین بخش صنعتی و تجاری و مالی، بین صادرات و واردات، بین اقتصاد و سیاست و بین اقتصاد و سیاست از یک سو و فرهنگ از سوی دیگر و... 
به فشرده ترین شکل، تا کنون بررسی این زمینه ها روشن ساخته که توسعه ی نامتوازن اقتصاد ایران به نفع توسعه ی سرمایه داری مدرن در صنعت و کشاورزی و در کل متکی به تولید داخلی نبوده بلکه به نفع تولید تک محصولی و نفت فروشی و صنایع مونتاژ و واردات بی رویه کالاهای غربی و نهایتا سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بوده است.
در ادامه ی عبارت«توسعه نامتوازن» آمده است:  
«همچنین اصلاحات ارضی شاه موجب ورشکستگی دهقانان گردیده و آنان را یا بیکار و یا به‌عنوان نیروی ذخیرهٔ کار و شاغلان در مشاغل پست به حاشیهٔ شهرها رانده بود.»
بنابراین از دیدگاه نویسندگان، اصلاحات ارضی منجر به نابودی نظام ارباب - رعیتی در نظام«سرمایه داری»صنعتی نشده است بلکه موجب گردیده که دهقانان به عنوان ذخیره ی کار و شاغلان در مشاغل پست به حاشیه ی شهرها رانده شوند.
این می رساند که نظام سرمایه داری مورد نظر نویسندگان نظام سرمایه داری صنعتی به مفهوم غربی آن نبوده است که در آن دهقانان برای آن به زور از زمین کنده می شدند که به شهرها گسیل شده و به عنوان نیروی کار کارخانه ها به کار گمارده شوند. در آن جا از یک سو کاهش جمعیت دهقانان به طور عمده به معنای رشد جمعیت کارگران کارخانه های صنعتی مداوما در حال تاسیس بود و از سوی دیگر تبدیل کشت های خرد یا به کشت های بزرگ صنعتی سرمایه داری و یا دامداری گسترده صنعتی. علت اساسی عدم رشد صنعتی اقتصاد ایران و تنها رشد بخش مواد خام و نفت فروشی و در کنار آن صنایع مونتاژ و وابستگی تا مغز استخوان به کالاهای غربی به این علت هم است که اصلاحات ارضی امپریالیستی در ایران در خدمت تغییر اقتصاد فئودالی به سرمایه داری صنعتی نبوده بلکه تبدیل اقتصاد فئودالی به اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادوری و تبدیل طبقه ی فئودال به سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور بوده است. بخشی از مبارزات ایدئولوژیک صورت گرفته با گرایش های شبه ترتسکیستی بر سر این بوده است که آیا تضاد کار و سرمایه و طبقه ی کارگر و سرمایه دار در عام ترین شکل خود در اولویت است و یا تضاد طبقه ی کارگر و کشاورزان و نیمه پرولترها و دیگر طبقات خلقی با سرمایه دار نوع بوروکراتیک- کمپرادوری و وابسته به امپریالیسم؟
در ادامه ی آنچه در مورد مساله ی سرمایه داری و امپریالیسم اشاره کردیم می توان گفت که گرایش به اینکه توسعه ی نامتوازن تنها در رابطه ی کار و سرمایه دنبال شود تحلیل را به جریان های ترتسکیستی و اکونومیستی نزدیک می کند و برعکس چنانچه این توسعه ی نامتوازن در مورد وضع طبقات گوناگون و از جمله دهقانان و کشاورزان به کار برده شود و وظیفه ی طبقه ی کارگر در بیان خواست های این طبقات، اتحاد با آنها و رهبری مبارزات شان در انقلاب دموکراتیک نوین در نظر گرفته شود، تحلیل را به نظرات مارکسیستی - لنینسستی - مائوئیستی نزدیک کرده ایم(امر دوم چنانکه در زیر خواهیم دید در ادامه تحلیل به شکلی نه چندان روشن آمده است).(2) 
 تحلیل طبقات
در تحلیل در کنار کارگران از طبقات متفاوتی صحبت شده است.
نخست از دهقانان:
«همچنین اصلاحات ارضی شاه موجب ورشکستگی دهقانان گردیده». که از نظر تحلیل ورشکستگی دهقانان به معنای نابودی طبقه ی دهقان نشده است زیرا که در ادامه ی نظرات اش به جنبش دهقانی در کردستان و ترکمن صحرا و شمال اشاره می کند.
سپس به سرمایه داران و تجار و بازاریان و کسبه:
«به دنبال چنین تورمی رژیم پهلوی اقدام به تشکیل کمیته‌های مبارزه با گران‌فروشی و برپا کردن اتاق اصناف و تنبیه تجار و بازاریان و کسبه نمود؛ کسبه را وادار به برچسب‌زنی بر کالا‌ها کرد و فشار ناشی از تورم را به گردن بخش بازار انداخت.»
در اینجا از تجار و بازاریان و کسبه نام برده شده است که حداقل لایه های دو طبقه ی سرمایه داران تجاری و خرده بورژوازی سنتی را می توان از آن بیرون کشید. خرده بورژوازی سنتی نیز تنها شامل کسبه ی جزء نبوده بلکه تولید کننده گان خرد مستقل یا وابسته به کارخانه های مونتاژ و ملی و همچنین سرویس های خدماتی خرد را در بر می گیرد.
در مورد «کسبه» نیز نه تنها نباید آنها را با سرمایه داران و تجار یکی شمرد بلکه باید تمامی بخش های آن را از نیروهای محرکه ی انقلاب دموکراتیک نوین ایران و بخش های زیرین و تهیدست  آن را متحدین طبقه ی کارگر در انقلاب سوسیالیستی دانست. نگاهی به مبارزات آنها با حکومت از سال 76 به این سو به ویژه در کردستان و بلوچستان و برخی شهرهای مناطق مرکزی روشنگر نقش انقلابی این لایه ها در جنبش ها و انقلاب کنونی است.
در ادامه به بورژوازی وابسته به دربار اشاره شده است:
«این در حالی بود که بورژوازی وابسته به دربارهیچ گونه مسئولیتی را در قبال ایجاد تورم نمی‌پذیرفت. همین اختلاف ناشی از سهم‌بری میان بخش‌های مختلف بورژوازی موجب شد که تجار به کمک روحانیت در مقابل حاکمیت وابسته به آمریکا اعتراض نمایند.»
به این ترتیب تحلیل بر تضادهای میان بخش های مختلف بورژوازی انگشت می گذارد و البته بدون آنکه روشن کند که این تضادها چه ربطی به طبقه ی کارگر دارد و آیا باید طبقه ی کارگر از آنها استفاده کند یا خیر و اگر قرار است استفاده کند چگونه باید این کار را انجام دهد.
 در کنار این ها اولا باید توجه کرد که تجار و روحانیت از نقطه نظر منافع یکی نیستند. تجار بخش های گوناگون سنتی و مدرن و وابسته به امپریالیسم( کمپرادور) و مستقل دارند که نماینده گان سیاسی آنها متفاوت است و تنها روحانیون نیستند. ما در مقالات دیگر به دفعات به این مساله اشاره کرده ایم.
دوما، این نظر نیز درست نیست که مثلا تمامی تجار سنتی طرفدارمطلق خمینی بودند. در حقیقت آنها زیر چتر این رهبری جمع شدند اما پس از انقلاب دچار تجزیه های فراوان گردیدند که ما تجلی آنها را در مبارزه ی مداوم بخش هایی از جریان حاکم از حزب جمهوری اسلامی به بعد و به ویژه در دعواهای باندها و جناح های گوناگون مشاهده می کنیم. هم اینک در کنار تجار مدرن، بخشی از تجار سنتی نیز مخالف حکومت هستند و نه تنها  کمکی از روحانیت نمی خواهند بلکه با آن در ستیزند. امری که با پیوستن این لایه ها به توده ها در خیزش زن، زندگی، آزادی نشان داده شد و حکومت روحانیون تلاش کرد به اشکال گوناگون آنها را سرکوب کند. هر چه اوضاع اقتصادی بدتر و ستم حکومت بیشتر و دامنه ی جنبش ها گسترده تر شود این طبقات بیشتر به جنبش می پیوندند. مساله ی طبقه کارگر نادیده گرفتن این مساله و پرهیز از رویارویی با آن و با یک چوب راندن تمامی لایه های طبقات مرفه نبوده بلکه برعکس باید با ایجاد یک حزب انقلابی واقعا کمونیستی و جنگنده در صدر همه ی طبقات قرار گرفته و آنها را در انقلاب دموکراتیک رهبری کرده و این انقلاب را به پیروزی نهایی رسانده و شرایط را برای گذار به انقلاب سوسیالیستی فراهم گرداند.    
سپس در تحلیل به «حاشیه نشینان» اشاره می شود:
«جامعهٔ ایران، و خصوصاً حاشیه‌نشینان و طبقهٔ کارگر، زیر فشار شدید اقتصادی قرار گرفت.» اما حاشیه نشینان یا یک طبقه هستند یا بخش هایی از یک طبقه و یا تلفیقی از توده هایی که از نظر تعلق طبقاتی متفاوت اند. مثلا یا توده ای از کارگران ساده هستند و یا نیمه پرولتاریا و یا نیمه کارگر- نیمه خرده بورژوا. در ضمن این که ما گمان کنیم طبقات زحمتکش تنها طبقه ی کارگر و حاشیه نشینان هستند اشتباه است. چنین تحلیلی نه تنها کشاورزان بلکه لایه های تهیدست و میانی زحمتکش خرده بورژوازی سنتی و مدرن را از قلم می اندازد. به طور کلی تحلیل در این موارد بین نظرات گوناگون نوسان می کند.  
 درباره ی برخی نمایندگان جریان های سیاسی بورژوایی و خرده بورژوایی
در ادامه به نماینده گان سیاسی جریان های گوناگون اشاره می شود:
«متحدین خمینی نه‌فقط آخوندهای بی‌سواد و یا دولت‌های غربی، که همچنین امثال ابراهیم یزدی، صادق قطب‌زاده، مهدی بازرگان و کل جبههٔ ملی بودند.»
در اینجا به افرادی مانند قطب زاده اشاره می شود که به جبهه ی ملی تعلق نداشتند. ضمنا این پرسش وجود دارد که آیا بخشی از تجار و بازاریان جزو جبهه ی ملی بودند و یا خیر!
«عده‌ای که قبل از انقلاب تحت‌تأثیر تفکرات جلال آل‌احمد و علی شریعتی بودند، به‌سرعت جذب خمینی شدند.»
این ها نیز روشن نیست که خودشان و پیروان شان به کدام طبقه تعلق داشته اند. آیا از طبقه ی کارگر و حاشیه نشینان بودند؟ آیا از دهقانان و کسبه بودند و یا طبقات دیگری!؟
درباره ی مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیست ها 
و بالاخره:
«و ناسیونالیست‌های چپ هم، که از ضدانقلاب سیاه اسلامی به‌عنوان خرده بورژوازی وبورژوازی ملی و مترقی دفاع کردند، پشت خمینی درآمدند!»
اینجا نیز روشن نیست که «ناسیونالیست های چپ» کدام دسته بودند و چرا با نام خودشان معرفی نشده اند! روشن است که در آن دوران چپ واحدی وجود نداشت و «چپ» هم چپ انقلابی مارکسیستی - لنینستی و مائوئیستی داشت و هم «شبه چپ» رویزیونیست توده ای - اکثریتی و حزب رنجبرانی و جریان های نزدیک به رویزیونیسم خروشچفی و نیز ترتسکیست هایی مانند دارودسته سهند حکمت و تقوایی و دیگر مزدوران امپریالیسم که مشغول بیرون آوردن سر خود از لانه بودند و اجرای وظایف مزدوری شان.
تازه این جدا از این است که این چپ ها«ناسیونالیست» خوانده شده اند آن هم به مفهومی مطلق! مگر یک ناسیونالیست نمی تواند انترناسیونالیست هم باشد و برعکس یک انترناسیونالیست در عین حال ناسیونالیست؟  
عبارت«از بورژوازی ملی و مترقی دفاع کردند و پشت خمینی در آمدند» یک کلی گوی تو خالی است و بیشتر ما را یاد نظرات جریان های ترتسکیستی می اندازد که در آن زمان ایراد می شدند و هدف اساسی شان تخریب سازمان های انقلابی مارکسیست - لنینیست و مائوئیست بود. این جریان ها نظرات فرصت طلبانه و فوق راست و گرایش خود به سرمایه داران کمپرادور و وابسته به امپریالیسم سرنگون شده را در چارچوب یک رادیکالیسم دروغین به اصطلاح کارگری می پوشاندند. برنامه ی عملی آنها دامن زدن به تضادهای درون طبقه ی کارگر و تخریب اتحاد درونی این طبقه و نیز بین طبقه کارگر و دیگر طبقات و جریان هایی بود که علیه شاه و سلطنت و امپریالیسم می جنگیدند. باید در نظر داشت که تفاوتی کیفی و اساسی بین این«شبه چپ» های ترتسکیستی که پشت یک رادیکالیسم توخالی و پوچ پنهان می شوند با«چپ روی» بچگانه ای که گاه از جانب کمونیست های راستین سر می زند وجود دارد.
تحلیل توضیح نمی دهد که این «دفاع»از بورژوازی ملی و مترقی و یا خمینی و یا خرده بورژوازی سنتی و این «پشت خمینی در آمدن» چگونه بود! تا آنجا که ما می دانیم آن سازمان های انقلابی خط سه ای که جبهه ی ملی را جریان سرمایه داران ملی و دولت موقت را دولت بورژوازی ملی ارزیابی می کردند و برای دوره ی انقلاب( 57- 56) لبه ی تیز حمله شان متوجه این طبقه نبود( شاید منظور تحلیل همین است و نظرش این است که کمونیست ها به نام طبقه ی کارگر گَرزی در دست بگیرند و بچرخانند و به هر کس دم دست شان رسید بکوبند!) هیچ وقت از در سازش با آن در نیامدند بلکه از همان آغاز دولت موقت با آن در ستیز و مبارزه قرار گرفتند. ضمنا تحلیل روشن نمی کند که آیا در دوران انقلاب،«ناسیونالیست های چپ» باید نیروی عمده ی خود را روی آن طبقه ای و نمایندگان آن طبقه ای می گذاشتند که در قدرت بود یعنی شاه و دم و دستگاه سلطنت و یا روی بازرگان و جبهه ی ملی که اولا به دلیل ضعف اقتصادی و سیاسی عدد قابل توجهی در معادلات سیاسی به شمار نمی آمدند و از سوی دیگر بسیاری نماینده گان سیاسی آنها در زندان های شاه بودند؟همچنین می توان پرسید که آیا این «چپ ناسیونالیست» باید نیروی عمده ی خود را روی مبارزه با دم دستگاه سلطنت و طبقه ی سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور حاکم بر ایران می گذاشت و یا روی خمینی و روحانیون و آن تجار سنتی که وی را در آن برهه به عنوان رهبر پذیرفته بودند.
تصور کنید که چپی که خودش هم خواه به دلیل فضای استبداد سلطنتی که مانع هر فعالیت سیاسی ای بود( پایین تر تحلیل به آن اشاره می کند) و خواه تشتت تئوریک درونی و اشکالاتی که چند دهه با خود حمل می کرد، ضعیف بود(و این بسیار مهم تر از استبداد بود) و همین جوری اش هم هزار و یک مشکل داشت، قرار باشد با حکومت سلطنتی مستبد و خمینی و روحانیت و تجار و جبهه ی ملی( و لاید دیگر طبقات از جمله خرده بورژوازی به این علت که کارگر نیست) زیر این عنوان که اینها همه سرمایه دار بودند یک جا مبارزه می کرد!؟ حتی چپ های انقلابی ای که قدرت زیادی و حتی قدرت سیاسی را نیز در دست داشته باشند چنین نکرده و نباید هم بکنند. 
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 1402
یادداشت ها
1 - برخی از ترتسکیست های حکمتیست از امپریالیسم صحبت می کنند اما این بیشتر برای خالی نبودن عریضه است و نه باور عملی به وجود امپریالیسم در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و بررسی تضادهای جامعه با توجه به نقش امپریالیست ها در این عرصه ها!
2- تحلیل پایین تر اشاره می کند که پس از انقلاب«در بسیاری از مناطق، در کنار شوراهای کارخانه، شوراهای محلات و دهقانان هم تشکیل شد و به‌خصوص در گیلان، کردستان و ترکمن‌صحرا ادارهٔ شورایی بیشترین نفوذ اجتماعی را ‌پیدا کرد.»

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر