۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

درباره ی«حکومت آخوندی»


درباره ی«حکومت آخوندی»

حکومت آخوندها
در اینکه حکومت کنونی یک حکومت استبدادی مذهبی است شکی نیست.(1) در اینکه  در میان وجوهی که  روساخت نظام کنونی را تشکیل میدهند، مذهب نقش عمده و تعیین کننده را دارد و ظاهرا همه چیز نخست بوسیله مذهب و یا برخی تفاسیر ویژه از آن مورد سنجش قرار گرفته، مورد پذیرش و یا رد میشود، نیز تردیدی نیست؛ و باز در این که که در این استبداد مذهبی، روحانیون( آخوندها و ملاها) دست بالا را داشته و اداره کننده امور اصلی جامعه هستند، تردیدی نیست.
 در مورد این اشاره پایانی باید بگوییم که در دوره کنونی، مسئولین اصلی ترین ارگانهای مملکت آخوندها هستند:
ولی فقیه، رئیس دستگاه قضایی، رئیس جمهور، رئیس شورای تشخیص مصلحت، رئیس شورای نگهبان، رئیس مجلس خبرگان( رئیس مجلس شورای اسلامی نیز عموما آخوند بوده است و تنها این دو دوره است که یک مکلا رئیس مجلس است) همه آخوند هستند؛ و اینها تازه اصلی ترین ارگانها این حکومت میباشند. جدای از اینها، در بیشتر موسسات حکومتی نیز عموما یا یک آخوند در راس قرار دارد و یا یک آخوند به عنوان نماینده ولی فقیه و یا مشاور اصلی حضور دارد و بسیاری از کارها در دست وی متمرکز است. و نیز همانگونه که میدانیم بسیاری از شبه احزاب مذهبی همچون ستادهای نماز جمعه، جامعه مدرسین قم و جامعه روحانیت مبارز(و یا در گذشته و تا حدودی درحال، جامعه روحانیون مبارز) و یا باندهای معینی در حوزه های علمیه و موسساتی مانند آن و غیره ... بخش مهمی از حکمرانان واقعی مملکت هستند.
 روشن است که بر مبنای اصول و قوانین مذهبی (در اینجا درست یا نادرست بودنشان مورد بحث ما نیست)حکومت استبدادی کنونی، در برخی از این ارگانها(همچون خود ولی فقیه و یا شورای نگهبان و یا مجلس خبرگان) علی القاعده باید یک آخوند در راس باشد، اما این هم روشن است که بر بسیاری از این ارگانها، جاهایی که لازم نیست حتما یک آخوند در راس باشد، باز این آخوندها هستند که در راس امور قرار دارند. مانند دستگاههای اجرایی. بنابراین  روحانیون(آخوندها یا ملاها) عمده افرادی هستند که نقش اصلی را در حکومت استبدادی کنونی به عهده دارند.
 اما در کنار این آخوندها و ملاها و روحانیون، یک قشر ضخیم از مکلاهای مذهبی(2) یا شبه مذهبی، که بسیاری از آنها اگر از آخوندها بدتر نباشند، بهتر نیستند، در برقراری این حکومت آخوندی نقش داشته و بسیاری از امور اداری و نظامی این حکومت استبدادی را آنها انجام میدهند. این دسته حتی ممکن است که بسیاری از راه و چاه ها را برای حکومت کنونی، بهتر بشناسند و در پس پرده برخی از آنها نقش های موثرتری از آخوندها داشته باشند(بسیاری از این اداری ها و نظامی ها، فرزندان، برادران، خواهران، فامیل و اقوام آخوندهای حاکم هستند).
 بنابراین ملا و مکلا هر دو در اداره این حکومت نقش دارند؛ اما به این علت که  از یک سو وجه مذهب، حاکم بر روساخت سیاسی استبدادی کنونی است و از سوی دیگر نقش آخوندها در اداره امور عمده است، اصطلاح حکومت روحانیون(«حکومت آخوندی» یا «حکومت ملایان») توصیف کننده این حکومت گشته است.
تحقیر حکومت با نام های حکومت آخوندها و ملایان
باید اشاره کرد که واژه های «آخوند» و «ملا» بخودی خود معانی تحقیر آمیزی، نسبت به واژه «روحانی» ندارند، اما«حکومت آخوندها» یا «حکومت ملایان» وجوهی به نسبت تحقیر آمیز نسبت به «حکومت روحانیون» دارند و عموما قصد از کاربرد آنها بجای «حکومت روحانیون» همین تحقیر حکومت کنندگان است.(3)
گذشته از این، واژه ها و یا اصطلاحات بالا معانی یکسانی نزد گروههایی که آنها را بکار میبرند، ندارند. برای نمونه از سوی سلطنت طلبان این اصطلاحات صرفا در تحقیر حکومت کنونی و حکومت کنندگان  بکار میرود؛ با این وصف، اگر همین سلطنت طلبان به قدرت برسند باز امتیازات ویژه ای برای لایه های بالایی«آخوند ها» و «ملایان» بر قرار خواهند کرد و ارگانهای مذهبی و مساجد و تکایا را  وابسته به حکومت ساخته و امتیازات ویژه ای به آنها خواهند داد تا نقش اساسی خود را که حفاظت ایدئولوژیک از نظام حاکم است، انجام دهند. مگر شیخ فضا لله نوری وابسته به سلطنت و روسها نبود؟ مگر آیت الله کاشانی ملا نبود و مگر وی بهترین خدمت را به سلطنت طلبان و امپریالیستها نکرد؛ و یا مگر خود آیت الله بروجردی و یا شریعتمداری آخوند نبودند و جز در خدمت سلطنت شاه، کار دیگری انجام دادند.
همچنین برخی گروههای سیاسی که کمابیش مانند سلطنت طلبان میاندیشند(همچون گروههای کمونیسم کارگری و حکمتی) و یا به اشکالی دیگر به امپریالیستها وابستگی پیدا کرده اند(مانند مجاهدین) همین اصطلاحات و یا مانند آنها را بکار میبرند. این گروهها نیز کوچکترین تحلیل طبقاتی  و همه جانبه از پدیده مذهب و روحانیت ارائه نداده و نمیدهند. 
برخی از مردمان عادی نیز صرفا بواسطه استثمار وستمی که بر آنها از سوی آخوندها روا میشود و از سر نفرت از آخوندها این اصطلاحات را بکار میبرند.
همانطور که گفتیم آخوندها بر حکومت کنونی تسلط دارند و در عین حال از کمک و بعضا رهبری برخی از مکلاها نیز برخوردارند.  بنابراین تا آنجا که اصطلاح «حکومت آخوندی» بخشی از وجوه عمده حکومت کنونی را توصیف میکند میشود با آن موافق بود.
روحانیون به قشر و لایه های متفاوت با منافع متضاد تقسیم میشوند
اما آخوند و ملا و روحانی نیز دستجات، لایه بندی ها و قشرهای خود را دارند. این لایه ها و قشرها از پر قدرت ترین و ثروتمندترین، جاه طلب ترین، متظاهرترین و فریبکارترین آخوندها آغاز میشود و به لایه زیرین آن که فقیرترین و بی چیزترین آخوندهاست، کشیده میشود. گرچه بطور کلی، لایه آخوندها  در حکومت کنونی از امتیازات ویژه ای برخوردارند، اما نمیتوان گفت که همه ی اقشار و لایه های آن از این امتیاز ات بگونه ای یکسان برخوردارهستند. لذا باید تضاد مهم بین آخوندهای حکومتی صاحب ثروت و امتیازات اقتصادی و موقعیت های سیاسی و آخوندهایی غیر حکومتی ساده ای که  از این امور بی بهره اند و یا بهره های ناچیزی دارند، مشاهده کرد و همه را با یک چوب نراند.
 از سوی دیگر، بسیاری از آخوندهایی که در حال حاضر در برخی از ارگانهای حکومتی و غیر حکومتی، مدارس مذهبی، موسسات و سازمانهای مذهبی(حسینیه ها، مساجد) در حال کار یا تدریس اند، از نظر افکار و اعتقادات ایدئولوژیک- فرهنگی( تفاسیر از کتاب ها، آیات و احادیث مذهبی و غیره) و نوع نگاه به نظام اقتصادی و سازمان حکومتی، تفاوت بارزی با حکومتگران مستبد داشته و به هیچوجه موافق حکومت آخوندها و ملاها و دیدگاههای حاکمان نیستند و خود به درجات متفاوت در مقابل آن میایستند.
از سوی سوم، در مرحله کنونی انقلاب دموکراتیک، شکاف و تقابل بزرگی میان حکومت مذهبی (حکومت روحانیون) و طبقات مختلف مردم زحمتکش و طبقات متوسط و ملی بوجود آمده و همین امر موجب این گشته که شعارهای مذهبی در تقابل با حکومت، عموما مورد استفاده قرار نگیرد. عمق یافتن و گسترش بازهم بیشتر تضاد و تقابل مزبور، در عین حال میتواند موجب این گردد که در میان نمایندگان سیاسی طبقات خلقی، گرایش به پاک سازی و نوسازی ایدئولوژی خود بوجود آید و این نمایندگان به  تصفیه تفکرات و جهان بینی خود از ایدئولوژی مذهبی اقدام کنند و به ایدئولوژی های کمتر مذهبی و یا بکلی غیر مذهبی روی آورند. بنابراین، به احتمال قوی، در آینده ما در ایدئولوژیهای طبقات خلقی، کمتر رنگ مذهب را خواهیم دید.
با این همه، هنوز بسیاری از امیال و آرزوهای طبقات خلقی از جمله برخی قشرها عقب مانده در طبقه کارگر، برخی لایه های سنتی خرده بورژوازی( تولید کنندگان کوچک، کسبه جزء، برخی حقوق بگیران ادارات دولتی )، دهقانان و کشاورزان و غیره در چارچوب و قالب افکار مذهبی و یا آغشته به این نوع افکار بیان میشود؛ و بسیاری از آخوندها(و یا مکلاهای مذهبی) نماینده ی ایدئولوژیک طبقات و لایه ها مزبور بوده افکار این طبقات را بیان میکنند. بنابراین باید بین آخوندهایی(و مکلاهایی) که نمایندگان سیاسی طبقات خلقی هستند، با آخوندهای حکومتی و یا نماینده طبقات غیر خلقی در شرایط کنونی فرق گذاشت و به همه ی آخوندها برخوردهای یکسانی نداشت.
در مجموع نباید این گونه تصور کرد که حال که شکاف بین طبقات خلقی و حکومت مذهبی و آخوندها شدت یافته و مردم کمتر به سوی شعارهای مذهبی میروند، پس مذهب از میان مردم رخت بر بسته و به تاریخ پیوسته است.
 خیر! این گونه نیست.
البته، این حکومت نقش بارزی در فهم و درک تجربی توده های وسیع از مذهب و گریز، طرد و یا نفی آن از جانب مردم داشته و دارد؛ و به هر حال، طی مبارزه طبقاتی جاری و طی یک  جنبش انقلابی دموکراتیک علیه حکومت استبداد مذهبی  که روحانیت بطور عمده بر آن تسلط دارد، یک خانه تکانی«مذهبی»، یک «رنسانس» قرن بیست و یکمی که خواه از نظر شکل و خواه از نظر محتوی متفاوت با رنسانس اروپایی قرون جدید علیه حکومت کلیسا و کشیشان خواهد بود، صورت خواهد گرفت، و بر این مبنا پایین گذاشتن بارهای مذهبی ای که سالها و قرن ها بر ذهن و جان طبقات ستمدیده سنگینی کرده و میکند، انجام شده و بخشهایی از طبقات ستمدیده از مردم از مذهب خواهند برید و یا نقش افکار و خرافات مذهبی در زندگی آنها کم رنگ خواهد شد؛ به همراه چنین گرایشی در تقابل با و نفی اعتقادات خرافی و مذهبی، طبعا تا حدود زیادی گرایش خودبخودی به ماتریالیسم و نگاه ماتریالیستی (با وجود و همچنین بواسطه بستن تمامی راهها برای تبلیغ و ترویج آگاهانه ماتریالیسم بوسیله حکومت کنونی )به مسائل بیشتر خواهدشد؛
در اینها شکی نیست، اما این نادرست خواهد بود که ما گمان کنیم  در این مرحله از مبارزه طبقاتی و علیرغم جایگاه ویژه این مبارزه آن در تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران وبه همراه پایین گذاشتن این بارهای ذهنی مذهبی ، دین و مذهب بطور کلی از میان خواهد رفت. بین جدایی دین از حکومت (و یا دولت) و تبدیل دین و مذهب به امر شخصی افراد، که  خواسته کنونی تمامی طبقات خلقی ایران است و امری است که  زود یا دیر قابل دستیابی است، با از بین رفتن نهایی مذهب که نیاز به تداوم و عمق یافتن مبارزه طبقاتی و بویژه برپایی نظام سوسیالیستی و کمونیستی و فراهم آمدن شرایط مطلوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد، تفاوت زیادی موجود است. باید توجه داشت که این گونه نخواهد بود که با رفتن این حکومت، مذهب نیز رخت بربندد و برود. بخشهای زیادی از طبقات استثمار شده و ستمدیده ایران مذهبی بوده و کماکان مذهبی خواهند بود.(4) شعار «اسلام را پله کردند، مردم و ذله کردند» اشاره به  جدا کردن اسلام از حکومت کنونی و محفوظ بودن جایگاه دین اسلام در نظر شعار دهندگان و علیرغم جنبش مبارزاتی علیه حکومت مذهبی و خواست مردم برای پایان یافتن این استبداد مذهبی و برچیدن حکومت آخوندها است.    
 سخنان یزدی خطاب به مدرسین
 نگاهی کوتاه به گفتگوی اخیر محمد یزدی با یکی از نشریات حوزه علمیه  و نکاتی که وی در مورد اختلاف میان حکومت و برخی مدرسین گفته است گویای بسیاری تضادهای جاری بین لایه های متفاوت روحانیون بویژه میان روحانیون غیر حکومتی و طرفدار جدایی مذهب از حکومت و روحانیون حکومتی که طرفدار حکومت مذهبی هستند، میباشد، که در حکومت مذهبی عموما سعی در پنهان نگه داشتن آنها میکنند.
ما برخی از گفته های وی را نقل میکنیم:
«برخی از آقایان که به اعتقاد خودشان بهترین درس ها را دارند چند بار در اول یا آخر درس درباره نظام صحبت کرده اند تا طلبه تکلیفش را بداند؟ باید با نظام همراهی کرد یا نه؟! با استقلال موافق است یا مخالف؟! حتی یکبار هم نگفته اند، البته شاید در دیدارهای خصوصی خود، مطالبی را به افراد معدودی گفته باشند. من این گلایه را از آن آقایان دارم شما که معتقدید درستان بهترین درس حوزه است، باید نقش بیشتری در تربیت طلبه داشته باشید تا تکلیفش را بفهمد. آیا استقلال طلبه در این است که کاری به کار کسی نداشته باشد و فقط سرگرم درس و مباحثه و نماز شب و دعا و زیارت و بدبختی های زندگی خودش باشد و تمام، یا این که باید طلبه را در فرصت های مقتضی راهنمایی و ذهن او را روشن کنیم؟! من باید از تعدادی از بزرگان حوزه گلایه و عرض کنم که شما نسبت به معین کردن وظیفه جوانان تکلیف دارید! اگر بنده حرفی بزنم میگویند: او دولتی است، چرا که در شورای نگهبان حضور دارد، بنده در شورای نگهبان راجع به اسلامیت و عدم اسلامیت یک طرح و لایحه صحبت میکنم، اگر با رفقا بحث میکنم، از همین بحث های طلبگی حوزه استفاده میکنیم که آیا این طرح و لایحه با اسلام موافق است یا مخالف است؟ وقتی یک طلبه چنین دیدی نسبت به من پیدا کند چه تقصیری دارد؟ او گمان میکند معنای استقلال این است که نسبت به حکومت فاصله داشته باشد. خطاب به کسانی که از بزرگان حوزه هستند و این گونه می اندیشند عرض میکنم: ای حضرات اساتید و ای بزرگان! شما باید تکلیف این طلابی را که سرمایه اصلی ما هستند و چندین سال نزد شما شاگردی میکنند، روشن کنید که معنای استقلال چیست؟ بعد از گذشت هزاروچندین ساله زحمات ائمه معصومین و زندان رفتن و شهادتشان و زحمات علمای بزرگ ما در تاریخ هزار ساله غیبت و زندان و تبعید و شهادت آن ها که برای حاکمیت اسلام بوده است، حالا بعد از این همه زحمات گذشتگان، امروز نظام ما که مولود حوزه است و از نظر بنده معجزه قرن است، آیا درست است که این گونه مورد بی مهری و بی توجهی قرار بگیرد؟!
من به جوانان حوزه میگویم که آینده برای شماست، سالهای آینده مرجعیت حوزه برای شماست، حکومت برای شماست، شورای نگهبان و قوه قضائیه در اختیار شماست، اما آن را با چه چیزی میخواهید اداره کنید؟ شما الان که جوان هستید موظف هستید ارتباط خود را با نظام و مقامات حفظ کنید و این ارتباط منافاتی با استقلال شما ندارد. حکومت به شما کمک کند، شما باید با نمایندگان مجلس و وزرای محترم رفت و آمد داشته باشید و حرفتان را هم بزنید.(روزنامه ها و سایتها، تمامی تاکیدات از ماست).
میتوان مهمترین تضادها را که در این گفته های یزدی به آنها اشاره شده این گونه خلاصه کرد:
بسیاری از مدرسین در درسهای خود درباره حکومت و اینکه باید با آن همراهی کرد و یا خیر، باید از آن استقلال داشت، صحبت نمیکنند. آنها با سکوت از کنار مسئله میگذرند. صحبت نکردن  و یا سکوت  درباره همراهی با، و یا استقلال از حکومت، بخشا از جو پلیسی و امنیتی شدید حاکم بر حوزه های علمیه بر میخیزد.
از اشاره یزدی بر میاید که عده ای از مدرسین و طلبه ها- که کم نیستند- خواهان همراهی با نظام نیستند و خواهان استقلال حوزه های علمیه از حکومت هستند. از نظر این مدرسین و طلبه ها مذهب و حکومت باید از یکدیگر جدا باشند.
بنا به نظر یزدی از نظر برخی از این مدرسین «استقلال طلبه در این است که کاری به کار کسی نداشته باشد و فقط سرگرم درس و مباحثه و نماز شب و دعا و زیارت و بدبختی های زندگی خودش باشد». به گفته وی:
«اگر بنده حرفی بزنم میگویند: او دولتی است، چرا که در شورای نگهبان حضور دارد...»
بنابراین از نظر مدرسین و طلبه ها، بین روحانیون حکومتی یا دولتی و روحانیون غیر حکومتی تمایزی وجود دارد. و اشاره به «دولتی بودن» اشاره به داشتن امتیازات بی شمار آخوندهای حکومتی است».
باز به گفته یزدی:«وقتی یک طلبه چنین دیدی نسبت به من پیدا بکند چه تقصیری دارد؟ او گمان میکند معنای استقلال این است که نسبت به حکومت فاصله داشته باشد». بنابراین در میان مدرسین و طلبه ها تفکر استقلال از حکومت رواج بیشتری یافته و این به این معناست که آنها حکومت را از آن خود نمیدانند.
«بعد از گذشت هزارو چند سال زحمات ائمه معصومین و زندان رفتن و شهادتشان و زحمات علمای بزرگ ما در تاریخ هزار ساله غیبت و زندان و تبعید و شهادت آن ها که برای حاکمیت اسلام بوده است، حالا بعد از این همه زحمات گذشتگان، امروز نظام ما مولود حوزه است و از نظر بنده معجزه قرن است، آیا درست است که این گونه مورد بی مهری و بی توجهی قرار بگیرد!؟».
بر این مبنا، از دید یزدی نظام مذهبی که وجود دارد و آخوندها در راس آن هستند از جانب مدرسین طلاب مورد «بی مهری» قرار گرفته است.
«و شما الان که جوان هستید مؤظف هستید ارتباط خود را با نظام و مقامات حفظ کنید و این ارتباط منافاتی با استقلال شما ندارد.»
پس از نظر مدرسین و طلاب جوان، ارتباط  با حکومت مذهبی کنونی و روحانیون حکومتی به معنای از دست رفتن استقلال حوزه های مذهبی است.
میتوان از مجادلات یزدی با مدرسین و طلبه های این نتیجه را گرفت که بسیاری از مدرسین و طلاب جوان مخالف حکومت مذهبی  و روحانیون هستند و مذهب را مستقل از حکومت میخواهند.

هرمز دامان
دی ماه 96
یادداشتها:
1-    نام این نظام «جمهوری اسلامی» است اما با توجه به این  که رئیس جمهور عموما کوچکترین نقشی در پس و پیش کردن این نظام ندارد و ولایت فقیه همه کاره است، نام واقعی نظام «حکومت استبداد مذهبی اسلامی ولایت فقیهی» است . ضمنا این حکومت صرفا دیکتاتوری نبوده بلکه استبدادی است. هر نظام استبدادی، دیکتاتوری است، اما هر نظام دیکتاتوری لزوما استبدادی نیست. رکن اساسی استبدادها، عموما  فرد، یک یا چند فامیل است که دارای اختیارات اصلی میباشد یا هستند، در حالی که رکن اساسی دیکتاتوری های غیر استبدادی بویژه دیکتاتوری های بورژوازی، خواه شکل دمکراسی بورژوازی و خواه دیکتاتوری فاشیستی آن، عموما طبقه است. در استبداد حتی دمکراسی میان طبقه حاکم وجود ندارد. اما در دیکتاتوری ها، عموما در میان طبقه حاکم دمکراسی برقرار است.
2-     واژه «مکلا» یا کلاه به سر در مقابل واژه «معمم» یا عمامه به سر است. میتوان به جای آن اصطلاحات دیگری مانند «کت و شلواری ها» را در مقابل لباس های خاص  آنها بکار برد. بطور کلی اصطلاحاتی مانند «مکلا» یا «کت و شلواری» اشاره به اشخاصی دارد که  آخوند و روحانی نیستند و بنابراین مکلاهای خوب یا بد هر دو را شامل میشود.
3-     بار«معنوی» واژه روحانی بیشتر از دو واژه دیگر است. واژه «ملا» بار علمی دارد و در گذشته آدم باسواد ملا خوانده میشد. آخوند نیز همین معانی را دارد. در دوران اخیر دو واژه پایانی تماما با بار منفی و تحقیر آمیز بکار گرفته شده و معانی ای کاملا ضد معنای خود یافته اند.
4-    برای همین هم هست که آزادی افراد در انتخاب نوع دین و مذهب و یا بی دینی یکی از شعارهای مهم حزب انقلابی و مرحله دموکراتیک انقلاب بوده و خواهد بود. این شعار در مقابل حکومت کنونی است که دین را به اسلام، و مذهب را به شیعه خلاصه کرده و به تمامی ادیان و مذاهب غیر ستم میکند.  








    


۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14) (بخش اول) نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14)
(بخش اول)
نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

حکمت جدای از صاحبان سرمایه و یا منبع وسائل تولید، به بازار فروش و نوع محصولات مصرفی نیز اشاره میکند. اینک به این دو میپردازیم.
بازار فروش
حکمت در مورد بازار فروش چنین مینویسد:
«ج) بازار فروش محصولات به مثابه ملاک تشخيص بورژوازى "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به آنها که کالاهاى خويش را در بازار داخلى ميفروشند و آنها که به قصد فروش در بازار خارجى توليد ميکنند، و مترداف گرفتن بخش اول با بورژوازى "ملى" و بخش دوم با "بورژوازى وابسته" (حتى با توجه به اين نکته که اين فقط يکى از مؤلفه‌هاى تفکيک بورژوازى است) بخودى خود فاقد هر گونه ارزش تحليلى است.» و
« ليکن اشاراتى از اين قبيل در نوشته‌هاى برخى سازمان‌ها موجود است. توليد فرش (که مثال کلاسيک صنايع "ملى" در نوشته‌هاى هواداران بورژوازى ملى است)تا حدود بسيار زيادى متوجه بازار خارجى است و درصد قابل ملاحظه‌اى از صادرات غير نفتى ايران را تشکيل ميدهد و از سوى ديگر محصولات کارخانه‌هاى مونتاژ (اتومبيل، وسائل خانگى و غيره)، که همه در وابسته بودن آن متفق‌القولند، عمدتا در بازار داخلى به فروش ميرسد، اصولا صدور کالا يکى از شرايط تعيين کننده رشد سرمايه‌دارى کلاسيک است و وابستگى سرمايه‌هاى مختلف به بازار خارجى، ابدا بيانگر وابستگى اين سرمايه‌ها به "خارج" نيست.»(جزوه اول، شماره 32)
 برای ما روشن نیست که حکمت این نوع نظریات در مورد تفاوتهای بین بورژوازی کمپرادور و ملی را از کجا میآورد، زیرا نفس این نکته که تولیدات داخلی، غیر از نفت و دیگر مواد خام( و آن هم نه نفس فروش در بازارهای خارجی، بلکه مقدار و قیمت فروش، مشتریان، نوع قراردادها و نیز چگونگی تخصیص درآمدی که از این فروش بدست میآید)کجا به فروش میروند، در تشخیص بورژوازی ملی از کمپرادور نقشی ندارد. تولیدات بورژوازی کمپرادور هم میتواند در داخل و هم در خارج فروش رود و کالاهای بورژوازی ملی نیز به همین ترتیب میتواند هم در بازار داخلی و هم در بازار خارجی فروش رود.
در این مورد، مسئله مهم این است که  کدام سرمایه ها و بوسیله کدام تولیدات، با چه کمیتی از کالاها و در چه حدودی، بازار داخلی و یا خارجی را در اختیار خود میگیرند. بر این مبنا، این مسئله قابل  پیگیری است که چه میزان از بازار داخلی و یا خارجی به بورژوازی کمپرادور و چه میزان  و حدودی به بورژوازی ملی تعلق میگیرد. آنچه مشخص کننده سرمایه کمپرادوری از ملی در این خصوص است، به  سرمایه گذار و ماهیت تولید و چگونگی انحصار وی بستگی دارد. با توجه به اینکه کمپرادورها از پشتیبانی  سرمایه و تکنولوژی امپریالیستی برخوردارند، توان بسیار بیشتری در کسب بازار(خواه داخلی و خواه خارجی) و گسترش آن دارند. آنها بازار داخلی را کاملا در انحصار خود میگیرند و بخشی از بازارهای خارجی(بویژه در منطقه پیرامون) را با توجه به قدرت انحصارات امپریالیستی  و تقسیم بازارها بین آنها، نیز تا حدودی در کنترل خود قرار میدهند؛ و برای همین  برخی از کالاهای صنعتی که در ایران در زمان شاه تولید میشد، نه تنها بازار داخلی را در اختیار داشت، بلکه میتوانست بازارهای منطقه ای را نیز در اختیار خود گیرد.
اشاره وار بگوییم که برخی تولیدات انحصارات امپریالیستی که با واسطه مونتاژ کاری کمپرادورهای داخلی صورت میگرفت و میگیرد، صرفا (و یا عمدتا) برای بازارهای داخلی همان کشور است و اینها تقریبا بخش بزرگی از بازار داخلی کالاهای مصرفی(بویژه صنعتی) را در اختیار دارند.  کمیت  این تولیدات با توجه به درجه گستردگی بازار داخلی و نیاز و یا میل به مصرف طبقات مختلف، و کیفیت آنها با توجه به میانگین قدرت خرید داخلی، بویژه میانگین قدرت خرید طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقه متوسط، که طبقات اصلی مصرف کننده هستند، تعیین میشود.  
از سوی دیگر برخی دیگر از تولیدات سرمایه امپریالیستی صرفا برای بازار های خارجی است و اینجا نیز بخش اصلی بازار خارجی در اختیار این کمپرادورها و انحصارات بین المللی است. افزون بر اینها، برخی از کالاهای تولید شده در کشورهای زیر سلطه تنها برای کشور امپریالیستی صادر کننده سرمایه است که در این خصوص، سودمندتر و رقابتی تر بودن تولید این کالاها در کشورهای زیر سلطه نسبت به خود کشورهای امپریالیستی و نیز قدرت خرید و تقاضای طبقات مختلف در بازار داخلی کشورهای امپریالیستی، نقش دارند.
در مورد تولیدات بورژوازی ملی، بجز برخی صنایع صادراتی(همچون فرش) که در رقابت با کالاهای همانند از کیفیت مرغوبی برخوردارند و میتوانند با آنها در کسب بازار خارجی رقابت کنند،(1) بیشتر آنها بویژه در عرصه صنایع سبک، بعلت سرمایه های کوچک، فقدان یا کم بودن اعتبارات، تکنولوژی نازل و غیره، از کیفیت مرغوبی برای رقابت در بازارهای خارجی برخوردار نیستند و از این رو عموما محدود به بازار داخلی میمانند. تازه این جاهم قادر با رقابت با کالاهای تولید شده مشابه بوسیله کمپرادورهای داخلی نیستند و از این رو عموما میتوانند بخش ناچیزی از بازار داخلی را در اختیار خود گیرند.
گفتنی است که در حالی که در نکاتی که در مورد استخراج ارزش اضافی و استثمار است، اساسا اهمیت ندارد که سرمایه به چه کسی تعلق دارد و یا با چه وسایل تولید، و چه چیزی تولید میشود، در مورد مسائلی مانند فروش در بازار داخلی یا خارجی، مسائلی از این گونه اهمیت پیدا میکند. این که کل سرمایه آیا به سرمایه دار داخلی تعلق دارد یا به سرمایه دار کمپرادور و یا بطور کلی به سرمایه دارخارجی، و یا در صورتی که شراکتی بین این سرمایه های مختلف موجود است، نسبت این شراکت چیست. اینها  در تعیین استقلال و یا وابستگی و یا  درجه امتزاج این دو اهمیت تام دارد؛ وهمین وابستگی  به امپریالیسم و یا استقلال سرمایه هاست که توانایی داشتن و یا نداشتن بازار داخلی و یا بازار گسترده خارجی را به این سرمایه ها میبخشد.
نکته دیگر اینکه تا آنجا که بحث بازار فروش(داخلی یا خارجی) مطرح است، میتوان  تجار داخلی را که عموما فروشنده کالاهای سرمایه داری صنعتی ملی هستند، از تجار کمپرادور جدا کرد. این تجار داخلی میتوانند کالای تولید شده بوسیله بورژوازی ملی را یا در بازار داخلی به فروش برسانند و یا آنرا صادر کنند. روشن است که امپریالیستها و نوکران کمپرادور بومی آنها، بهترین شاخه های هر بخش تولیدی، تجاری، مالی، خدماتی و غیره را به زیر کنترل خود در آورده و شاخه های نه چندان سود ده و بعضا جانبی و مکمل کالاهای خودشان را برای لایه های مختلف بورژوازی ملی میگذارند.
حکمت ادامه میدهد:
«ليکن اگر مساله بازار فروش، نه در رابطه با اقشار مختلف سرمايه و نه به مثابه ملاک تفکيک بورژوازى وابسته از غير وابسته، بلکه بعنوان شاخص وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود، ميتواند در رابطه با شکل وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود ميتواند اقتصاد(مثلا اينکه اقتصاد تک‌محصولى و صادر کننده مواد خام است و ناگزير وابستگى تامى به بازار فروش و نوسانات مختلف در اين بازار دارد) براى توضيح يکى از ابعاد وابستگى اقتصادى بکار گرفته شود.»(جزوه اول، شماره 32)
حکمت لالایی بلد است اما خوابش نمیبرد!؟
 در حقیقت، مسئله بازار فروش به عنوان یک کل، آنجا اهمیت پیدا میکند که صادرات عمده ایران یعنی نفت در مرکز بحث قرار گیرد؛ زیرا در کشور ما سهم صادرات غیر نفتی(خواه کمپرادوری و خواه ملی) تنها بخش ناچیزی از صادرات ما را تشکیل میدهد و بنابراین هر چند در حوزه ای معین در تعیین تعلقات طبقاتی نقش دارد، اما مسئله اصلی را تشکیل نمیدهد. اما در مورد وابسته بودن اقتصاد به بازار خارجی، این مسئله که چرا کشور ما باید 90 درصد تولید و صادراتش نفت باشد و از سوی دیگر قیمت معینی(که عموما بوسیله انحصارات امپریالیستی به این کشورها دیکته میشود) خریداران مشخص و نوع معاملات معینی و در چارچوب های معینی  داشته باشد، دارای اهمیت میشوند و این یکی از اساسی ترین وجوهی است که ساخت روابط تولیدی وابسته ایران را شکل میدهد. اما این مسئله بر خلاف نظر حکمت، در مورد تفکیک دو طبقه، جدای از پذیرش اوامر امپریالیستها در موارد بالا بوسیله مزدوران کمپرادور، آنگاه دارای اهمیت میشود که ما امتیازهایی را که  از فروش نفت و دیگر مواد خام در اختیار بورژوازی کمپرادور قرار میگیرد و محرومیت تقریبا کامل بورژوازی ملی از این امتیازات را در اقتصاد زیر کنترل کمپرادورها و امپریالیستها مد نظر قرار دهیم.
بطور کلی، اینجا میبینم که از یکسو سرمایه های کلان خارجی وارد کشور زیر سلطه میشوند و در رشته ها و بخش های سود آور بکار میافتند( یکی از دلایل اساسی ورود این سرمایه ها همان ارزش اجتماعا لازم نیروی کار در این کشورهاست که بسیار پایین تر از کشورهای امپریالیستی و بنابراین نرخ ارزش اضافی بسیار بالاست) و از سوی دیگر در کشف، استخراج و صدور مواد خام (درکشور ما بویژه نفت) که نیاز به سرمایه ثابت فراوان دارد و در عین حال در آن نیاز به سرمایه متغیر زیادی نیست، بکار میافتند. روشن است که  بخش عمده ی ارزش اضافی  استخراج شده در تمامی این حوزه ها، همراه با منافع هنگفتی که از نگه داشتن اقتصاد در چارچوب صدور مواد خام  مورد نیاز امپریالیستها ایجاد میشود، اساسا به کشور های امپریالیستی فرستنده سرمایه تعلق میگیرد و بخشهای از آن نیز در جیب کمپرادورهای نوکرصفت داخلی ریخته میشود. به این ترتیب مسائلی مانند وابسته بودن اقتصاد نفتی به بازار فروش خارجی نیزبگونه ای ویژه، در تعیین تعلق طبقات ملی و کمپرادوری نقش دارند به شرط  آنکه بدرستی و بطور مشخص و در روابط معین خودشان تحلیل شوند.
ارزشهای مصرف
در مورد مسئله ارزش های مصرف حکمت مینویسد:
«د) ارزش مصرف کالا و يا هويت اجتماعى مصرف کنندگان آن به مثابه ملاک تفکيک توليد کننده "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به قشرى که کالاهاى مفيد و مورد نياز جامعه (و يا مورد نياز زحمتکشان) را توليد ميکند و يا ميفروشد و قشرى که در توليد و فروش کالاهاى بدرد نخور و"بنجل" و يا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکمه بطور کلى) بکار مشغول است يکى ديگر از مؤلفه‌هاى رايج تفکيک بورژوازى"ملى" از بورژوازى وابسته است که گاه و بيگاه در اعلاميه‌هاى سازمان‌هاى سياسى و سازمان‌هاى کارگرى مختلف به چشم ميخورد.»(جزوه اول، شماره 33)
باز ما نمیدانیم که این حکمت این اراجیفی را که این چنین بلغور میکند، از کجا آورده و به مباحث خط سه در مورد چگونگی تعین طبقات میچسباند!
میگوییم اراجیف، زیرا همچنانکه حکمت خود به نتیجه گیری از آن دست میزند، از این دیدگاه این گونه استنتاج میشود که آن لایه از سرمایه داران که«کالاهای مفید و مورد نیازجامعه (و یا مورد نیاز زحمتکشان) را تولید میکنند و یا میفروشند» باید بورژواهای ملی باشند و آن لایه ای که «در تولید و فروش کالاهای بدرد نخور و«بنجل» و یا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکم بطور کلی) بکار مشغولند» بورژوازی کمپرادور!
آنچه دلیل هجوم سرمایه های امپریالیستی به کشورهای زیر سلطه است این است که این کشورها از یکسو کار ارزان، منابع ارزان، زمین ارزان(و بسیاری وجوه سودمند دیگر که در دوران کنونی و در پی تغییرات سیاستهای اقتصادی امپریالیستها در مورد کشورهای زیر سلطه وجهانی شدن هر چه بیشتر تولیدات اهمیتی بیش از گذشته یافته است) در اختیار این سرمایه ها قرار میدهند و از سوی دیگر بازار های بکر و دست نخورده دارند. این سرمایه ها تا آنجا که دست به تولید کالاهای مصرفی میزنند، به تولید کالاهای اساسی تمامی قشرها و طبقات میپردازند و نه صرفا اجناس تجملی طبقات مرفه و ثروتمند آن کشور. در این میان، بخش اصلی مصرف کنندگان، طبقات کارگر و دهقانان و دیگر مردم زحمتکش در شهرها و روستاها و نیز طبقات خرده بورژوا هستند؛ و بنابراین باید کالاهای «مفید و مورد نیاز» و «بدرد بخور» آنها را( و یا نیاز آنها به کالاهای نوین را) تولید کنند.
و باز روشن است که کیفیت این کالاها، هرچند با توجه به توان خرید این طبقات تنظیم میشوند و از این نظر، خواه ناخواه نسبت به کیفیت کالاهایی که برای مردم کشورهای امپریالیستی یعنی کشورهایی که طبقات اصلی مردم از رفاه بیشتری برخوداردارند و از توان خرید بالاتری برخوردارند، تولید میشوند، از سطح نازلتری برخوردارند؛ اما عموما این گونه نیست که «بنجل»باشند.(2)
 البته این درست است که بازار کشورها، بین انحصارات بین المللی امپریالیستی تقسیم میشود و گونه ای انحصار وجود دارد، اما درجات معینی از رقابت نیز وجود دارد و همین باعث میشود که  انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران کمپرادور داخلی دست به تهیه کالاهای «بنجل» نزنند. برای نمونه، هنوز که هنوز است مردم کیفیت کالاهای برخی کارخانجات کمپرادوری - امپریالیستی مانند ارج، جنرال استیل آن زمان و...(کالاهایی همچون یخچال، کولر و...) را دارای کیفیات بهتری از کالاهای مشابه کنونی میدانند که عمدتا بوسیله کمپرادورهای دولتی (بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و... که ایضا وابسته به امپریالیسم هستند) که کارخانه هایی از این قبیل را زیر کنترل دارند، تولید میشوند و قطعات اصلی و مهمشان را از«بنجل های» کمپرادورهای چینی و هندی تهیه میکنند. این مسئله در مورد بخش اساسی تمامی کالاهای مصرفی مورد نیاز کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی زمان شاه درست است.
 از سوی دیگر، برخی کالاهای اساسی و یا تزیینی با کیفیات بالا برای بخش ثروتمند جامعه تولید میشود، اما این کمیت مهمی از تولیدات این انحصارات و سرمایه های کمپرادور را تشکیل نمیدهند.
 البته مسئله «قالب کردن» کالاهای بنجل به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در برخی معاملات، اهمیت خاص خود را دارد. مثلا وقتی نفت فروخته میشود و در معاملات پایاپای طرف های معامله، فروشنده نفت را مجبور میکند که بسیاری از کالاهای بنجل، رودست مانده، آت و آشغال، بدرد نخور و غیره را از آنها بخرد. و یا زمانی که رقابت در بازار داخلی در تولید کالاهایی معین وجود ندارد و سرمایه داران کمپرادور و یا ملی دست به تولید کالاهای بنجل میزنند و آنها را با«شگردها» یا شیادیهای تبلیغاتی به  مردم، بویژه طبقات زحمتکش قالب میکنند.
این مسئله در مورد برخی تجار نیز راست در میاید زمانی که با خاطر جمع و آسوده از در دست داشتن بازار و نبودن رقابت و یا نبود توانایی خرید مردم برای کالاهایی با کیفیات مرغوب، کالاهای ارزان و بنجل را به کارخانه های خارجی(در دوران کنونی چین و هندوستان مرکز تولید این گونه کالاها هستند) سفارش میدهند و براحتی در بازار داخلی میفروشند.  
 در مورد بورژوازی ملی نیز، این طبقه همچون کمپرادورها  به تولید کالاهای اساسی و مورد نیاز طبقات مختلف(مرغوب و بنجل) دست میزند. اما کالاهای وی، همانگونه که بالاتر اشاره کردیم بواسطه تکنولوژی عقب مانده خواه ناخواه کیفیت مشابه خارجی را ندارد. اما حتی در صورت مرغوبتر بودن نسبت به کالاهای مشابه خارجی،بازهم به دلایلی همچون بالا بودن قیمت تولید، میزان گمرک کالاهای وارداتی و یا کنترلهایی که بر بازار داخلی بوسیله کمپرادورها اعمال میشود، عموما این کالاها توانایی رقابت با کالاهای همانند خارجی را که بسیار ارزانتر در اختیار خریدار قرار میگیرند، ندارند. بطور کلی این مسئله نیز مانند مسئله بازار فروش باید بطور ویژه و درست تحلیل شود.
حکمت در بخش نتیجه گیری های خود مینویسد:
«قضاوت اخلاقى(کاسبکارانه) در مورد ارزش مصرف کالاى توليد شده: اينکه سرمايه‌دار وابسته کالاى"بد" و"بدردنخور"(!)، "بنجل"، غير حياتى و... توليد ميکند و مثلا سرمايه‌دار "ملى" کالاهاى"خوب و ضرورى و بدرد بخور و اعلا(!)"، نيز از محبوس ماندن در فرمول ١ مايه ميگيرد. اين مؤلفه تعريف وابستگى، کالاى تمام شده ('C) را در فرمول اول، از ديدگاه سليقه و يا نياز مصرفى معين (و يا علاقه ماوراء طبقاتى به رشد نيروهاى مولده) زير ذره‌بين قرار ميدهد. اينکه ارزش مصرف توليد شده در طول پروسه کار چه چيز است، به چه کار ميخورد، آدامس بادکنکى است يا رآکتور اتمى، روزنامه انقلاب اسلامى است يا چاقوى ضامن دار، و... به هيچ وجه بيانگر رابطه کار و سرمايه در توليد آن و تمامى روابط و مقولات بنيادى‌اى که فوقاً ذکر کرديم نيست. اين مؤلفه وابستگى نيز راهى به توضيح وابستگى سرمايه - که جوهر ويژه آن توليد ارزش اضافه است – نميگشايد.»(جزوه دوم، شماره 94)
ما درمورد این مغلطه حکمت  که پس از نفی  و حذف تمامی نشانه های وابستگی، هوار میکشد که «روابط استثمار است که وابسته است» و «تولید ارزش اضافی است که وابسته است» به اندازه کافی صحبت کردیم و دیگر به آن بر نخواهیم گشت. اینجا تنها به دو نکته دیگر اشاره کنیم:
اولا مسئله کیفیت کالاهای مصرفی ( وسائل تولید باشد و یا وسائل مصرفی) خواه برای مصرف کننده، خواه برای سرمایه دار مسئله مهمی است. در مورد مصرف کننده پیش از این صحبت کردیم، و این جا اشاره کنیم که «قضاوت اخلاقی(کاسبکارانه)» مصرف کننده میتواند سرمایه دار را سرمایه دار نگه دارد و نیز میتواند وی را از طبقه سرمایه دار به طبقات پایین بیندازد و از موقعیت «استثمارگر» خارج کند.  اما برای سرمایه دار این مسئله مهم است، زیرا در صورت تولید بنجل، هم بازار داخلی را از دست میدهد و هم بازار خارجی را. درحالیکه سرمایه در اگر بخواهد به طبقات پایین سقوط نکند و نه تنها در ردیف استثمارگران سرمایه دار باقی بماند، بلکه موقعیت خود را در این طبقه تحکیم و بهبود بخشد، بناچار باید چوب رقابت را به تن خود بمالد و در تمامی زمینه ها سعی در رعایت استانداردهای کشوری و جهان و بهبود کیفیت تولیدات خود(بهبود مواد اولیه، تکامل تکنولوژی و بالا بردن بهره وری کار، بهبود سازمان تولید، بررسی دقیق بازارها و نیازها وغیره)  کند. به این ترتیب، همچنانکه تولیدات با کیفیت بالاتر از استانداردها، گاه تولید کننده را به علت قیمت بالای کالا و نبود مشتری و مصرف کننده، به ورشکستگی میکشاند، به همین سان تولیدات با کیفیت پایین تر از استاندارها، گاه تولید کننده را، برای اینکه مجبور میشود کالای خود را به قیمت بسیار ارزانی بفروش رساند و یا اساسا کالا روی دستش میماند، به ورشکستگی میکشاند. بنابراین، جدای از برخی موقعیت های خاص، عموما تولید بنجل کردن همان و بیرون شدن از رقابت و ورشکست شدن نیز همان و از دست دادن موقعیت استثمارکننده داشتن همان.
دوما، این صحبتهای حکمت بیشتر نشانگر بغض وی از اتهامی است که از نظر او چپ ها ی خط سه به بورژوازی کمپرادور دُردانه و عزیر او میزنند و او در مقام دفاع از این بورژوازی آسمان و ریسمان میبافد.
 بطور کلی، آنچه وی در مقاله اش در مورد بورژوازی ملی، میخواهد اثبات کند این است که بورژوازی ملی استثمار میکند؛ از این لحاظ معین میخواهد مرز میان این طبقه و بورژوازی کمپرادور را از میان ببرد و آنها را یک کاسه کند؛ جار و هوار عمومی او این است که این هر دو قشر استثمارگرند و چون استثمارگرند هر دو وابسته به امپریالیست هستند و نه تنها بورژوازی کمپرادور.
 اما در این دو مورد اخیر، او در مقام مدافع بورژوازی کمپرادور در مقابل بورژوازی ملی ظاهر میشود. او اراجیفی را به چپ های خط سه نسبت میدهد و در مقام رد آنها، بدفاع از بورژوازی کمپرادور میپردازد:
بورژوازی کمپرادور حکمت «نه صرفا برای بازار خارجی، بلکه برای بازار داخلی نیز تولید میکند». آفرین به این بورژوازی!
بورژوازی کمپرادور حکمت «کالاهای مورد نیاز و مفید تولید میکند و نه بنجل» آفرین به این بورژوازی!
 و خلاصه اینجورها هم که چپ های خط سه میگویند بورژوازی کمپرادور حکمت بد نیست!؟ آفرین به این مدافع بورژوازی کمپرادور!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
آذر96
یادداشتها
1-    این مسئله در دوران کنونی با گذشته تفاوتهای زیادی کرده است و سالهاست که صنایع دستی ایران و از جمله فرش توان رقابت با کالاهای مشابه را از دست داده است.

2-    برای نمونه در ایران، بیشتر کارگران و دهقانان نمیتوانستند یخچال های گرانقیمت  آمریکایی و یا اروپایی بخرند، اما این دلیل نمیشود که بگوییم که مثلا یخچالهای تولیدی کارخانه مونتاژ«ارج» بنجل بودند. زمانی موتور این یخچالها مستقیما ایتالیایی بود که از نمونه های کنونی کره ای(کمپانی گلد استار) و یا بدتر، چینی آن(که اینها نیز بوسیله کمپرادوهای کره ای یا چینی تولید میشوند) بسیار بهتر ساخته میشدند. افزون بر این، کارگران و دهقانان، عموما، نه از نظر فرهنگی دچار مصرف زدگی هستند و نه اساسا توان مصرف بالا دارند. زمانی که کارگر یا دهقانی کالایی صنعتی( همچون یک یخچال یا تلویزیون) را میخرد، برای وی مهم این است که این کالا سالها کار کند. اگر این کالا مدتی بعد خراب شود، وی نمیتواند بسادگی آنرا جایگزین کند. برای همین عموما دیگر کالاهای ساخت آن کارخانه را نخواهد خرید و آن کارخانه بخشی از بازار خود را از دست خواهد داد. بطور کلی چنانچه کالاهای تولیدی کارخانه ای کیفیت لازمه را نداشته باشند و کار ندهند، پس از مدتی مشتریان خود را از دست میدهند و مردم به سوی تولیدات کارخانه های دیگر(جنرال الکتریک، جنرال استیل، و یا دیگر رقبا که در همان زمان در ایران تولیداتی مشابه داشتند) میروند. بنابراین حفظ سطح معینی از کیفیت یا استانداردهای جهانی، برای کمپانی های مختلف امری الزامی است. 

۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

این از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد!

این از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد!


امواج خروشانی که آغازی چنین گسترده و توفانی داشت را به این زودیها پایانی نخواهد بود. این تازه آغاز راهی نوین در پیش پای توده های مردم ایران است. راهی به سوی اعتلاء و ارتقاء امر جنبش و انقلاب.
حکومت مستبد مذهبی، اکنون در یک بن بست بی پایان گرفتار شده است. دو راه اساسی در پیش دارد و هر کدام از این دو راه را در پیش بگیرد، باز نخواهد توانست مانع  بروز امواج نوین جنبش و اوج گیری دوباره آن گردد.
 راه نخست راه سرکوب است.
راه سرکوب
سرکوب کردن، شیوه اول و آخر و همیشگی حکومت دزدان و غارتگران روحانی و مکلا بوده است. این شیوه در تمامی برخوردهای نظام ارتجاع و استبداد مذهبی با جنبش توده ها و پیشروان آن بکار رفته است:
 سرکوب خلقهای ترکمن، کرد، عرب، ترک، کارگران، زنان، دانشجویان و... درهمان سالهای نخستین پس از انقلاب 57، کودتا علیه انقلاب توده ها و کشتار فرزندان مردم در خیابانها در سال 60، کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، سرکوب جنبش های اسلام شهر، مشهد،  اراک و شیراز در سالهای نخستین دهه 70، قتلهای روشنفکران چپ و دمکرات و نیز رهبران احزاب ملی بوسیله وزارت اطلاعات در سال 76، 18 تیر و حمله به خوابگاه دانشجویان، به گلوله بستن و سرکوب کارگران در شهرخاتون آباد، کشتارهای سال 88  و... نمونه های برجسته  آن هستند.
اما کشتار و سرکوب از سوی حکومت  گندیده و متعفن  کنونی از یک سو و اعتلای مداوم جنبش، علیرغم برخی افت ها در آن از سوی دیگر، دوهمزاد یکدیگر بوده اند.  تاریخ دوران کنونی نشان داده که هر چقدر گستره و شدت سرکوب بیشتر بوده است، جنبش توده ها نه به سوی افت بیشتر، بلکه بسوی فشرده شدن نیروها و اعتلای انقلابی رانده شده است.
 کشتار و سرکوب ارتجاع  مذهبی را تا کنون  پایانی نبوده است؛ جنبش و خیزش  توده ها را نیز پایانی نبوده است؛ کشتار و سرکوب مستبدین شدیدتر شده، جنبش و مبارزه توده ها نیز شدیدتر شده و بسوی حل و فصل ریشه ای مسائل و اتخاذ شیوه های تهاجمی تر رانده شده است. سرکوب از جانب نظام مستبد و اعتلا مبارزه از جانب توده ها، اینها هستند قطب های کنونی تکامل مبارزه طبقاتی در ایران.
اکنون نیز جلادان و جانیان حکومت کنونی ممکن است  دست به سرکوب و کشتار زنند، اما توده ها هشیارند و مهاجم، و  رفتارهای زورگویانه، ستمگرانه و سرکوب گرانه حکومت را بر نمی تابند؛ و نیز به هیچ وجه در مقابل دستگیری ها وکشتارهای نوین بی تفاوت نیستند و با گردهمایی در جلوی زندانها حکومت را در تنگنا گذاشته و میگذارند. چنانچه حکومت بخواهد به شیوه های گوناگون مانند  دستگیر شدگان«از اعتیاد مرده اند» و یا«خودکشی کرده اند» کار سرکوب و کشتار خود را دنبال کند، توفانی نوین از تهاجمات جنبش توده ها، وی را آماج حملات  خود قرار  خواهد داد.
 در یک کلام هر چه گستره و شدت سرکوب کنونی بیشتر باشد، امواج بعدی جنبش که زود یا دیر فرا خواهند رسید، با کیفیت بالاتر و کمیت بازهم گسترده تری، غرشی هولناک تر خواهند داشت. این امواج خبر نمیکنند. بلکه یکی پس از دیگری فرا میرسند و همچون پتک بر سر روحانیون و مکلاهای حکومت استبداد کنونی و  پاسداران جیره خوار آن فرود میایند. تردید نباید داشت که اگر اینبار حرکتی کوچک، آغاز گر حرکتی بزرگ بود، در آینده حرکاتی بزرگ و پتک وار( همچون قیام تبریز در سال 56 )آغاز گر حرکاتی غیر قابل پیش بینی، اما با دامنه بسا گسترده تر ، شدیدتر و تهاجمی تر خواهد بود.
راه دوم، راه عقب نشینی است.
راه عقب نشینی
راه دوم، عقب نشینی است. اما حکومت یکپارچه نیست که  متحد و منظم عقب نشینی کند. هر بخش آن سازی میزند. دولت روحانی یک ساز میزند و جناح خامنه ای سازی دیگر.
دولت روحانی ظاهرا باید برنامه ای دو سویه را پیش برد. از یکسو و علیرغم جنبش توده ها میخواهد برنامه های تعدیل و بودجه خود را دنبال کند و بواسطه جنبش کوتاه نیاید. این را بخشی از جریانها  و کسانی که کمابیش وی را پشتیبانی کرده و میکنند (از جمله نمایندگان مجلس )از وی میخواهند. مثلا از وی خواسته اند تغییرات زیادی در افزایش قیمت بنزین و یا مثلا عوارض خروج از کشور ندهد. و از سوی دیگر از وی میخواهند که فشارها را روی بنیادها و موسسات زیر کنترل خامنه ای مانند آستان قدس رضوی و غیره برای مالیات زیاد کند. داد و فریاد اخیر روحانی را بر سر آستان قدس رضوی، که ظاهر«لانه توطئه و برنامه ریزی» علیه جناح روحانی است، باید بر این مبنا ارزیابی کرد و بر این سیاق که «به در میگویند تا دیوار بشنود».  بنابراین محتوی اصلی عقب نشینی دولت روحانی در مقابل جنبش توده ها، فشار به جناح خامنه ای است که در مرکز ثقل حملات مبارزات توده ها قرار داشته و دارد. آنچه روحانی میخواهد این است که  از فرصت بدست آمده و «آتش بس» کنونی میان جنبش توده ها و کل حکومت استفاده کند و تقابل میان جناح خود و جناح خامنه ای را پیش ببرد، که اکنون در جدال با روحانی نمیتواند براحتی آن شیوه تهاجمی ای را که پس از انتخابات ریاست جمهوری در پیش گرفت و باصطلاح با توپ پر وارد میدان مبارزه شد، در پیش گیرد و وارد این میدان شود.
از سوی دیگر ما جناح از هم پاشیده خامنه ای را داریم. با توجه به این که سر نخ تمامی ارگانهای قضایی و مسلح در دست این جناح است، بخش عمده رویارویی با جنبش از سوی این جناح دنبال شده و میشود. این جناح نیز برنامه ای دو سویه دارد. از یکسو سرکوب جنبش را دنبال کند و آنرا به عقب براند؛ که تا کنون شکلهای سرکوب این جنبش و به پس راندن آن، بستن آن به نیروهای بیگانه آمریکایی ، اسرائیلی، عربستانی و صدامی- عراقی، دستگیریهای گسترده، شکنجه و کشتار و زندان و پرونده دار کردن دستگیر شدگان بوده است؛ و احتمالا، جناح خامنه ای تلاش خواهد کرد تا بجز این اشکال، که در گذشته نیز وجود داشته است، از شیوه های نوینی برای سرکوب جنبش استفاده کنند.
برنامه دیگر این جناح و به اصطلاح شکل عقب نشینی آنها، فشار وارد کردن به دولت روحانی است. آنها این بار «دایه عزیزتر از مادر» شده و شروع کرده اند به «اشک تمساح ریختن» برای توده ها و اینکه برنامه های دولت روحانی مسبب اصلی فقر و فلاکت و وضع رنجبار کنونی توده هاست. برخی از آنها تا آنجا پیش رفته اند که کل این جنبش را«توطئه ای» از جانب جناح روحانی نیز بدانند. از نظر اینان گویا روحانی با تدوین سیاستهای نوین اقتصادی، برنامه فشار روی توده ها را دنبال کرده تا زیر پای جناح خامنه ای را خالی نموده و توده ها را علیه وی و جناحش برانگیزد!
شکی نیست که جنبش انقلابی کنونی خوشایند هیچیک از جناح های حاکم نیست و هر دو جناح (و اکثریت باتفاق اصلاح طلبان حکومتی به همراه آنها) مایل به تداوم آن نیستند و در سرکوب این جنبش به درجات کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم نقش خواهند داشت و یا بعهده خواهند گرفت. حتی هیج بعید نیست که برخی از اصلاح طلبان یادگذشته هایشان بیفتند و در سرکوب جنبش نقشهای فعالتری به عهده گیرند. اما در این هم تردیدی نیست که خود این جنبش و بویژه تداوم آن، که خواه ناخواه در اشکال نوینی جریان پیدا خواهد کرد، تضادهای میان آنها را، که با سازشهایی که میان روحانی و خامنه ای( و عقب نشینی های روحانی) صورت گرفت ظاهرا میرفت تا اندکی آرام گیرد، شدت بخشیده و به اشکال و مراحل نوینی وارد خواهد کرد.

جمعی از مائوئیستهای ایران
بیست وسوم دی ماه 96         

           

۱۳۹۶ دی ۱۶, شنبه

موانع و اشکال سرکوب جنبش مبارزاتی کنونی

موانع و اشکال سرکوب جنبش مبارزاتی کنونی

موانع  حکومت در سرکوب جنبش
گرچه جنبش کنونی مراحل تکاملی نخستین خود را طی میکند، اما طی همین مدت نیز شیوه برخورد حکومت کنونی به آن، نشانگر شوکه شدن، سردرگمی و آشفتگی ها در شیوه ی رویارویی با آن و سرکوب آن بوده است؛ و این بیش از هر چیز به جهش کیفی این جنبش به مرحله نوین و ابعاد گسترده آن است که تا کوچکترین و دورترین شهرهای ایران را دربر گرفته است.
 موانع عمده و بازدارنده حکومت را در سرکوب جنبش، جدای از خود جنبش که شوک وار و غافلگیرانه بوده است، باید درون خود حکومت جستجو کرد. ما در زیر میکوشیم به دو مسئله موانع حکومت در سرکوب و نیز اشکال سرکوب تا زمان کنونی بپردازیم.
جدای از تضادهای درون جناح های مختلف که در بررسی های پیشین به آن اشاره کردیم باید موانع زیر را موانع عمده حکومت ارزیابی کرد.
تضاد درون سپاه و بسیج
 تا کنون و طی بیست سال اخیر سپاه و بسیج دو ارگان اساسی حکومت  در سرکوب جنبش ها، اعتراضات و شورش ها بوده اند. بخش های مهمی از رده پایین و میانی این دو ارگان(بویژه بسیج) از فرزندان کارگران و زحمتکشان شهری و روستایی هستند. این دو ارگان، خواه ناخواه تمامی تغییرات و تحولات جاری را در خود بازتاب میدهند. با شدت یافتن شکاف ها و تضادها در میان جناح های حاکم، این تضادها خواه ناخواه در بسیج و سپاه بازتاب یافته و بیش از این نیز می یابد. برای همین میتوان مطمئن بود که نه سپاه یکدستی نسبی پیشین را دارد و نه بسیج؛ و در صورت گسترده شدن مبارزات و شدت یافتن آن، این تضادهای درونی شدت گرفته و موجب پیوستن بخشهای مهمی از رده های پایین و میانی بسیج و سپاه به مردم خواهد شد.
همچنین این نکته قابل ذکر است که در این دو نیرو بویژه در سپاه، یک بخش اصلی که افراد آن همواره تصفیه میشوند، به عنوان مورد اعتماد ترین بخش هوادار حکومت وجود دارد.(هسته قوی ای همانند گارد شاهنشاهی) و این بخشی است که عموما تا پایان وفادار به حکومت باقی میماند و در صورت تداوم جنبش و شرایط مقتضی وارد میدان خواهد شد.   
تضاد در ارتش
درارتش نیز همچون سپاه، تضاد بین رده های بالا و میانی و پایین آن وجود دارد.
بخش اصلی نیروی ارتش از سربازان تشکیل شده که عمدتا فرزندان کارگران و کشاورزان هستند. در زمان شاه مستبد سابق، بدلیل یکدستی نسبی حکومت (در قیاس با حکومت فعلی) و نیز نبودن ارگانهای موازی نظامی مانند سپاه و بسیج، مدت زیادی طول کشید تا شکافهای طبقاتی درون ارتش منجر به ریزش ارتش و پیوستن رده های پایین و میانی آن به مردم شد(جدای از همافران که بخش آگاهتر ارتش بودند). اما در این دوره و بواسطه تضاد ببین ارتش و سپاه از یکسو و نزدیکی فکری بیشتر بین سربازان عادی که دوران وظیفه خود را میگذرانند و مردم از سوی دیگر و نیز نفرت عمومی از حکومت مذهبی، در صورت به میدان آوردن ارتش، مدت زیادی طول نخواهد کشید  که این ارگان سرکوب، دچارریزش شده و بخش های پایین و میانی آن به مردم بپیوندند. یکی از علل ترس همیشگی حکومت از مداخله ارتش در امور داخلی، همین وضع نابسامان ارتش و امکان ریزش آن بوده است. دور از انتظار نیست که سربازان مسلح با اسلحه خود به مردم بپیوندند، و این امری است که مانع عمده بازدارنده نظام در استفاده از ارتش در سرکوب های داخلی خواهد بود.
چنین امری در مورد رده های درجه داران میانی وجود دارد که سطح زندگی معمولی دارند و شاهد دزدی ها، اختلاس های کلان آخوندها، مکلاهای وابسته به آنان و نیز افراد رده بالای سپاه و ارتش بوده اند.
از سوی دیگر، علیرغم تصفیه های فراوان درون ارتش، نظام کنونی بازهم آنقدر که به سپاه اعتماد دارد، به ارتش ندارد. آنان نه تنها از پیوستن سربازان وظیفه و درجه داران عادی به مردم میترسند، بلکه در عین حال از نفوذ امپریالیستها  و سازمان های جاسوسی امپریالیستها، سر سپرده شدن برخی از سران یا رده ی دوم مقامات بالای ارتش به کشورهای امپریالیستی و وجود برخی هسته ها و گروه های وابسته به امپریالیسم در ارتش بیمناکند. آنان از این هم میترسند که در صورت مداخله ارتش، بخشهایی از آن آمادگی برای دست زدن به کودتا کسب کنند و بدتر آن را به اجر در آورند.    
 تضاد بین ارتش و سپاه
 بین ارتش و سپاه همواره تضاد وجود داشته است و این تضادها علیرغم تلاش حکومت برای پنهان نگه داشتن آن، بعضا و در زمانی که جامعه دچار اختلالات شدید میشود، بیرون زده و آشکار شده است. تضاد بین ارتش و سپاه  دلایلی همچون تعدد مراکز تصمیم گیری، تداخل وظایف و مسئولیت ها، مداخلات فرماندهان ارشد سپاه در مورد ارتش و امر و نهی کردن به مسئولین بالای آن، تحقیر ارتش بوسیله برخی از افراد وابسته به حکومت که همین اواخر صدای برخی افراد رده بالای ارتش را در آورد، امتیازات ویژه مالی، سیاسی، اقتصادی هسته های مرکزی سپاه نسبت به ارتش و مسائل ریز و درشت در سطح فرماندهان دارد، و همین ها هم موجب شکاف های افزاینده ای میان ارتش و سپاه شده است. این تضاد ها حتی در طول جنگ با عراق نیز وجود داشت و بخشهایی از آن نیز در معرض دید همگان قرار گرفت.
برای سرکوب گسترده، حکومت نیازمند به پشتیبانی امپریالیستهاست
گذشته از موارد بالا، آوردن نیروهای سپاه و ارتش با تجهیزات سرکوب به خیابان، و سرکوب گسترده جنبش در ابعاد وسیع و همه جانبه، نیازمند پشتیبانی امپریالیستهاست. نظام مستبد شاهی برای سرکوب جنبش،  پشتیبانی همه جانبه امپریالیستها غرب و شرق و بیشتر حکومتهای زیر سلطه را داشت و با خیال راحت از وضع بیرونی، تقریبا یکسال به سرکوب جنبش، در اشکال گوناگون و به شدیدترین شیوه ها، پرداخت. در حالیکه برای نظام مستبد مذهبی چنین امکانی به همان راحتی که برای شاه سابق وجود داشت. وجود ندارد.
 برای نظام مستبد کنونی کاملا روشن نیست که در صورتی که سپاه و ارتش به اشغال خیابانها دست زنند و جنگ و گریزهای خیابانی روزانه و شبانه آغاز گردد، و جدای از این که هر آن امکان دست بردن مردم به سلاح و شورش ها و  قیام های مسلحانه وجود دارد، امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا و حزب ترامپ در راس آن  چه واکنشی نشان میدهند. تجارب دوره اخیر در کشورهای عربی همچون لیبی و چگونگی دخالت امپریالیستها ( در درجه نخست برای انحراف انقلابات و در درجه دوم سرنگونی حکومتهای وابسته به بلوک روسیه) وجود دارد؛ و همین تجارب، همچون اموری بازدارنده برای نظام، محضوراتی بوجود میاورد.
به همین دلایل، نظام برای سرکوب گسترده، نیازمند جلب پشتیبانی کامل و یا تا حدودی کامل بیرونی است.  جلسه اخیر شورای امنیت که به پیشنهاد آمریکا و البته مخالفت روسیه برگزار شد، نشادهنده این است که بیشتر کشورها، در عین اینکه  از تظاهرات مسالمت آمیز دفاع کرده و در عین حال از سرکوب خونین تظاهرات بوسیله  حکومت ایران انتقاد کرده اند، مبارزات خیابانی را «مسئله داخلی ایران» دانسته و حداقل تا مرحله کنونی، موضعی جدی و بازدارنده نسبت به حکومت ایران نگرفته اند. با این حال هیچ روشن نیست که در صورت وارد شدن جنبش به مراحل بالاتر، امپریالیستها و حکومتهای زیر سلطه همین موضع کنونی را ادامه دهند.       
موانع در شکلهای سرکوب
عمده ترین مانع سرکوب جنبش بوسیله نظام استبدادی کنونی، تضادهای درونی خود نظام است. اما جدای از این تضادها که موجب نبود یکدستی و وحدت یکپارچه نظام میگردد، وضع کنونی جنبش نیز هست. آنان بخوبی دوره 57- 56 به یادشان هست که با یک مشت بزرگ به دهان حکومت مستبد شاه سابق یعنی قیام بزرگ تبریز آغاز شد و پس از یک وقفه کوتاه مدت 40 روزه در قم به جریان افتاده و بسرعت همه جا گیر شد. آنان بخوبی بیاد دارند که تمامی تلاشهای شاه برای سرکوب و کشتارهای وسیع او با شکست روبروشد و پس از هر سرکوب، جنبش  گسترده تر و قوی تر از پیش گشته و به مرور تا دورترین روستاها را در بر گرفت.
افزون براین، در اشکال جنبش، خواه در تکامل  درونی آن و خواه در نتیجه این سرکوبها، تحول و تکاملی همه جانبه صورت گرفت که نقطه اوج آن  اعتصابات سرتاسری کارگری و شورشهای پی در پی در شهرهای گوناگون و قیام مسلحانه(بویژه قیام مسلحانه تهران) بود. طی همین جنبش گسترده و عمق یابنده بود که شوراهای کارگران و کارمندان و دیگر کارکنان موسسات دولتی و خصوصی تشکیل شد و اشکال حکومت مردمی آینده را نشان داد. حکومتی که به آن خیانت شد و بوسیله «شورای انقلاب » (و در واقع شورای ضد انقلاب) از بالا غصب گردید.
 تجربه خود آنان نیز، و بویژه در دو سرکوب بسیار مهم 18 تیر 78 و دوره پس از خراداد 88، همین درس ها را به آنها داده است. این دو سرکوب بسیار مهم، بویژه سرکوب های سال 88، نه تنها نتوانست نسل کنونی را بی تفاوت و«خنثی» کند، بلکه نتیجه عکس داده و اینک جوانان دلاور دختر و پسر، مبارزه جویانه عرصه خیابانها را قرق کرده اند.  
اشکال سرکوب
جدای از فرستادن نیرویهای انتظامی و بسیج و سپاه به خیابان و ایجاد یک سلسله موانع برای تظاهراتهای ضد نظام و درگیر شدن با تظاهر کنندگان جوان و کتک زدن آنها با انواع و اقسام وسایل مدرن، حکومت مستبد مذهبی تا کنون سه وسیله برای سرکوب جنبش کنونی بکار برده است.
نخستین شکل رویارویی حکومت برای سرکوب اعتراضات خیابانی، دستگیرهای گسترده است. هدف نخستین و فوری این دستگیریها، حذف بخشی از نیروهای پیشرو در این اعتراضات خیابانی است. به گمان نیروهای سرکوبگر، با حذف این نیروهای پیشرو، جنبش رو به افت و خاموشی  میرود. در حالیکه جنبشی چنین دامنه دار و گسترده را نمی توان با دستگیری عده ای افراد پیشرو، دچار افت کرد. چنین جنبشی در هر لحظه و دقیقه از خود نیروهای پیشرو میدهد. اگر در نظر بگیریم که این سرکوبگران، نه تنها بسیاری از نیروهای پیشرو را در جریان جنبش 88  کشتند، شکنجه های«مذهبی – اسلامی» (که کهریزک نمونه برجسته شده آن است) دادند، زندان کردند و  مجبور به خروج  از کشور کردند،  به این امید که از نسل کنونی «زهره چشم» بگیرند و خانواده ها را مجبور کنند که دیگر فرزندانشان را نگذارند به خیابان بیایند، وبا  وضع کنونی جنبش مقایسه کنیم، که بنا به اعتراف خودشان(که میدانیم  به عمد و برای اینکه  بگویند مشتی بی تجربه و بازیچه شده  در این تظاهراتها شرکت دارند و همچنین توجیه سرکوب  جنبش دروغ میگویند. می بینیم  که در این مبارزات، از هر رده سنی در این مبارزات شرکت دارند)اکثریت باتفاق دستگیر شدگان زیر 25 سال سن دارند، آنگاه درک می کنیم که چه بی ثمر آب در هاون کوبیده اند.
دومین هدف حکومت همان نکته ای است که در بالا اشاره کردیم. یعنی این مسئله  که خانواده ها، با توجه به تجارب سال 88 و اینکه با چه نظام کثیفی طرف هستند، اجازه ندهند فرزندانشان در تظاهراتها شرکت کنند.
 سومین هدف حکومت شناسایی افرادی از گروههای اجتماعی و سیاسی مبارز است که سابقه بازادشت و بویژه زندانی در این نظام دارند. در صورت تداوم سرکوب و یا افت و خاموشی جنبش، از نظر خود نظام کنونی  دستش برای سر به نیست کردن و اعدام این افراد بازتر از بقیه است.
همچنین و به احتمال فراوان یکی از برنامه های نظام  برای سرکوب این است که عده ای از افراد دستگیر شده را برای شوهای تلویزیونی بیاورد و آنها را مجبور کند که بگویند از کدام عناصر بیرونی دستور و پول گرفتند و خلاصه همانگونه که تا کنون نشان داده اند، آنرا به اسرائیل و آمریکا و انگلیس ببندند. درحالیکه خود بیشترین عوامل سیا و اینتلجنت سرویس و وموساد را در میان رده های بالای حکومتی و نظامی خود دارند که دختر لاریجانی نمونه بسیار کوچکی از آنهاست.
البته بستن  وسایل ارتباطی و از جمله تلگرام و نیز اینستاگرام از مهمترین اقدامات نظام بوده که درباره آن صحبت زیاد شده و ما دیگر به آن نمیپردازیم. در این مورد باید توجه داشت که جنبش کنونی انقلابی ایران، ادامه انقلاب 57  و خواستهای آن میباشد؛ و باید به یاد داشته باشیم که در انقلاب 57، نه تلگرام و اینستاگرام بود و نه اینترنت،  اما جنبش توانست تا اعماق دورترین روستاها نفوذ کند. تردید نیست که در صورت تداوم جنبش، پیشروان وفعالین جنبش راههای ارتباط را پیدا خواهند کرد.
فرمان شلیک در شهرهای کوچک
حکومت برای آماده شدن برای سرکوب در شهرهای بزرگ و استان های مرکزی، نخست  در شهرهای کوچک مانند درود، شاهین شهر و قهدریجان دست به این کار زده است. جدای از اینکه  از نظر حکومت، شهرهای کوچک  دارای اهمیت خبری و تاثیر کمتری هستند(که این باید با برجسته کردن خبر هر جانباخته ای بوسیله جنبش پاسخ داده شود) و در عین حال در این کشتارها میتواند به بررسی واکنش توده ها( مثلا کمتر به خیابان میایند و یا بیشتر) بپردازد و غیره، درعین حال با این کار زمینه را برای سرکوبهای بزرگتر و در شهر های بزرگ آماده میکند.
 این کار در ابعاد وسیعتر و در نخستین مراحل سرکوب بزرگ، ممکن است در استانهای بلوچستان، کردستان، خوزستان و آذربایجان یعنی استانهایی صورت گیرد که خلقهای بلوچ، کرد، عرب و ترک و غیره  وجود دارند که زیر ستم مضاعف بسر میبرند و جدای از نفرتشان از نظام استبدادی مذهبی که آنها را در کنار خواهران و برادران فارس خود قرار میدهد، در عین حال خواستهای برحق  خود را دارند و بدین سبب از نیروی بالایی برای شورش و انقلاب برخوردارند.
تردیدی نیست که همانگونه که  دستگیریها نمیتواند تاثیر قابل توجهی بر روند تداوم تظاهراتها بگذارد، کشتار و خون ریختن، نیز نمیتواند مانع گسترش و تکامل این جنبش بزرگ شود. اگر دستگیر کردن و کشتن میتوانست تاثیر بگذارد، اکنون نباید کسی در خیابان باشد؛ زیرا حکومت مستبد مذهبی نزدیک به چهل سال است که دستگیر میکند و میکشد و با این حال نه تنها نتوانسته است مانعی برای بروز جنببشی این چنین بوجود آورد؛ بلکه برعکس، چنین جنبشی خود از نتایج چنان سرکوبهایی نیز میباشد.

سرنگون باد حکومت استبداد مذهبی
بر قرار باد حکومت دموکراتیک مردمی
جمعی از مائوئیستهای ایران
شانزدهم دی ماه 96