۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(7) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)

  
تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(7)

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)


لایه های  پایین خرده بورژوازی
فشاری که رژیم به طبقه کارگر وارد میکند کمابیش به تمامی لایه های پایینی طبقه خرده بورژوازی شهری و روستایی وارد میکند. در میان لایه های پایین تر این طبقه، معلمان (عموما دوره ابتدایی) که کمیت قابل ملاحظه ای دارند و از نظر حقوق و مزایا در پایین تر سطح هستند، بیش از دیگر لایه های خرده بورژوازی تحت فشار هستند. این در درجه نخست به علت ویژگی شغلی و در آمد پایین آنهاست که به هیچوجه با تورم و گرانی ای که کشور را بلعیده است جور در نمیآید.


اگر ما در دوره ی ثبات نظام شاه سابق، بندرت با اعتراضی از جانب معلمان روبرو بودیم، در عوض در دوره ثبات جمهوری اسلامی با اعتراض و اعتصاب گسترده معلمان روبروییم. این میزان اعتصاب و دست از کار کشیدن و دنبال کردن حقوق صنفی خود از جانب معلمان، در دوره های ثبات رژیمهای تاریخ یکصد ساله ایران بی نظیر است. و این نشان از فشار طاقت فرسای شرایط اقتصادی دارد که امان این لایه ها را بریده است. مرکزی ترین خواست معلمان، بالارفتن حقوق و مزایا همراه با تورم و گرانی است که همواره سطح موجود زندگی آنها را تهدید کرده و آنها را به وضعی فقیرانه تر میاندازد.


اعتراضات معلمان در اشکال متفاوت مبارزه (درخواست نویسی برای مسئولین، تجمع و متینگ و تظاهرات، اعتصاب های جسته و گریخته، جمع شدن در جلوی ارگانهای مسئول) جریان یافته و معلمان تشکلاتی به نسبه منسجم تر، فراگیرتر و متحدتر از کارگران درست کرده اند. این قشر نیز با وجود انواع تهدیدها، قهرمانانه مبارزه خود را در این شرایط دنبال کرده، و گردهمایی های آنها با ضرب و کتک خوردن بوسیله پلیس روبرو شده، نمایندگان و عناصر پیشرو آن تحت فشارهای مختلف قرار گرفته، ، بازداشتها و زندانی های درازمدت برای آنها بریده شده است.


مقایسه ای میان مبارزه معلمان و کارگران جدای از ماهیت آنها، در شرایط کنونی و در حدودی که این مبارزات جریان یافته، نشان از دو تفاوت اساسی دارد: یکی از نظر کمیت و دیگری از نظر کیفیت. از نظر کمیت و در تمامی وجوه آن، مبارزه معلمان قابل مقایسه با کارگران نیست؛ زیرا تعداد اعتراضات کارگری و شرکت کنندگان در آنها به مراتب بیش از معلمان است. اما از نظر کیفیت، اعتراضات معلمان، از نظر خواستها، سازمان و تشکل، و همچنین اتحاد و پشتیبان یکدیگر بودن در سطح کشوری، وضع بهتری نسبت به اعتراضات کارگری دارد. و این از یک سو بر میگردد به اینکه عموم معلمان در استخدام یک وزارت خانه هستند، و از سوی دیگر از نظر آگاهی عمومی، سوای پیشروان این قشر، عموما در رده های نزدیک به هم قرار دارند و اتحاد بیشتری را از خود بروز میدهند.


اما اعتراض ها و اعتصاب های معلمان و کارگران  در این ویژگی مشترک بوده و در آن پافشاری میکنند که بطور مطلق خواستها و اعتراضات خود را از سیاست مبرا بدارند، واز این رو هیچ «انگ» سیاسی را از جانب باندهای ارتجاعی حاکم و سازمان اطلاعات و سپاه پاسداران نپذیرند.(1) و این نشان از این دارد که این دو جنبش اعتراضی، با اشکال تقریبا یکسان فشارها و تهدیدها مواجه اند و میدانند که رژیم تنها به خاطر پس راندن آنها از خواستها، و تبدیل جنبش اعتراضی آنها به سکوت و تحمل هر آنچه بر آنها میاید، این نوع «انگ ها»، بویژه وابستگی به گروه های چپ را (که عجالتا  نه عددی در معادلات جاری مبارزه طبقاتی هستند و نه واقعا این اعتراضات و اعتصابات منسوب به چپ است) به آنها وارد میکند؛ و از سوی دیگر نشان از ضعف ویژه ی این جنبشها و اعتراضات در مقابله با رژیم در اوضاع کنونی، و بسندگی به حداقل خواستهای ممکن دارد، و خواست اساسی آنها را نشان میدهد که عبارت است از مقابله با وضعیت اقتصادی و شغلی و تلاش برای دور شدن از موقعیت هراسناک و فقر دهشتناکی که با آن روبرو هستند و یا ممکن است با بدتر از آن روبرو شوند.       


شیوه ای که سازمان های امنیتی و سپاه  پاسداران رژیم اسلامی در برخورد به معلمان(همچون کارگران) دنبال میکنند، یعنی محدود کردن حرکات اعتراضی آنها، تهاجم به گردهمآیی ها و ضرب و شتم آنها، بازداشت کردن و به زندان های دراز مدت محکوم کردن نمایندگان آنها و در صورت امکان، به شکلهای مختلف سربه نیست کردن چند معلم اینجا و آنجا( بویژه در مناطق محروم مانند کردستان و بلوچستان که گویی رژیم دیواری کوتاهتر از آنها پیدا نکرده است و البته میخواهد با یک تیر دو نشان بزند!) همگی نشان از ترس و واهمه ی آنان از اعتراض معلمان و بویژه ترس از سرایت کردن اعتراض ها و اعتصابهای معلمان به دیگر اقشار و طبقاتی دارد که تا کنون حرکتهای اعتراضی همچون کارگران یا معلمان نداشته اند، مانند لایه ی کارمندان جزء در ادارات دولتی.(2)


 این، در حقیقت، کابوس اصلی این رژیم و بویژه جناح خامنه ای و پاسداران و قمه کشانش است . کابوسی که همواره در روز و شب آنها را تعقیب میکند و خوب خوش و راحت را از آنها ربوده و عجالتا تا حل نسبی مسائل خواهد ربود: کابوس آغاز چیزی شبیه به انقلاب!


 در حقیقت هم، مضمون و محتوی خواستهای معلمان و کارگران، که اساسا اقتصادی و آنهم حداقل خواستهای اقتصادی است، گاه حتی از نظر گاه ارتجاعی ترین رژیم ها خیلی اهمیت ندارد و چه بسیا چنین رژیم هایی، در دوره ثبات خود، گاه با شیوه های ساده تری بتوانند با آنها کنار بیایند، اما مشکل اینجاست که جدای از اینکه این رژیم دست ارتجاعی ترین و کهنه پرست رژیم های تقریبا صد ساله اخیر در ایران( و در کشورهای تحت سلطه مشابه ) را از پشت بسته، و حکام کنونی آن طاقت شنیدن هیچ ساز مخالفی را در حکومت خود را ندارند، و نیز عقب مانده ترین و متحجرترین شیوه های استبداد را اعمال میکنند، اینها بشدت از فرا گیر شدن این اعتراضات و تبدیل شدن آنها به نقطه های آغاز یک جنبش وسیع اعتراضی و در صورت متکاملتر، یک انقلاب میترسند. آنها بخوبی میدانند که در ایران همواره حرکات بزرگ اعتراضی بر بستر همین حرکات کوچک صورت گرفته است. آنان نمونه های انقلابات مشروطیت و 57 را در پیش رو دارند. میدانند که انقلاب بزرگ 57، از اعتراضاتی در خارج از محدوده تهران آغاز شد و به مدت نه چندان درازی به سرعت گسترش یافت و تمامی اقشار و طبقات خلق را در بر گرفت. این است که آنها که با شرایط کنونی بحران اقتصادی و اختلافات با امپریالیستها که با آن تا کنون درگیربوده و در آینده نیز درگیر خواهند بود، حل مشکلات را ساده  نمی بینند، و حرص و ولع پایان نیافتنی تک تک آنها، که قشر و لایه های ضخیمی را تشکیل میدهند، و در هر شهر و روستایی میتوان از آنها نشانی بدست آورد، به اندوختن ثروت و مال و منال، جایی و میلی را برای نگاه به مردمی که در فقر و محنت دست و پا میزنند و زیر پا له میشوند، برای آنها نگذاشته است، راه چاره را صرفا در آن میبینند که به هرنحوی به سرکوب خلق دست زنند و مانع رشد این اعتراضات و سرایت آن بدیگر لایه ها و طبقات و شکل گیری انقلاب شوند.     


 


لایه ها  میانی و بالای خرده بورژوازی


دیگر اقشار و لایه های مختلف خرده بورژوازی نیز در شهر وروستا، به اشکال گوناگون تحت فشارها و ستم  اقتصادی و سیاسی هستند. در ایران و در حکومتی که این خون آشامان به مدت بیش از سی سال در ایران براه انداخته اند، بواسطه سیاستهای اقتصادی وهمچنین سیاسی و فرهنگی عمیقا ارتجاعی، هیچ طبقه و قشری که غیر از باند حاکم باشد، در ایمن نیست. تمامی ستم هایی که تمامی لایه های طبقاتی که از رفاه نسبی برخوردارند و مشکل اساسی آنها نان نیست، به جنبش عمومی و انقلاب دموکراتیک 57-56 کشاند، در وضعیتی صدها بار به مراتب بدتر، اکنون وجود دارد. انحصار بخش های سودمند اقتصاد در اختیار باند حاکم (بنیاد مستضعفان، سپاه پاسداران و...)، رانت های ویژه، دزدیهایی نجومی و فراتر از حدس و گمان از جانب باندهای شیاد و متقلب، سیاستهای اقتصادی مملکت بر باد ده  در عرصه واردات و صادرات، رشد بورژوازی تجاری به ضرر بخش صنعت، رواج شیوه های انگلی و مال خوری های آسان(کافی است  زد و بندی داشته باشی تا یکشبه ره صد ساله پیمایی و ثروتمند شوی)، سیاست های پولی و ارزی و نیز اعتبارات بانکی بر مبنای نیاز و منافع باندهای حاکم، بده و بستان های غیر قانونی و«خلاف» میان آنها در این زمینه و بالاخره نوسان مداوم عموم سیاستها، هر گونه ثبات نسبی را از بخش های خرده بورژوازی میانی و مرفه  گرفته است. این وضعیت، موقعیت این قشرها را متزلزل و آنان را که همواره برای رسیدن به موقعیت لایه های بالاتر تلاش میکنند، خود را همواره با  سقوط به لایه های پایین تر روبرو می بینند. به این گونه فشارهای روزافزون اقتصادی، باید شکلهای کهنه و ارتجاعی ستم های سیاسی و فرهنگی که ویژه حکومت مذهبی و بویژه باند مسلط خامنه ای است، نیز افزوده گردد تا واقعیت اوضاعی را که این لایه های با آن طرف هستند، بهتر فهمید. بازداشت، زندان و کشتن در شکلهای مختلف و بویژه ترور کردن نمایندگان سیاسی و فرهنگی آنها که به طرق مختلف درگیر سیاست و فرهنگ میشوند، امری است که همواره در انتظار این اقشار و طبقات بوده و خواهد بود و بسیاری از نمایندگان سیاسی این دستجات نیز به همین شکلها از بین رفته و از بین خواهند رفت.      


اعتراض این اقشار، که عموما و در شرایطی که طبقه کارگر از نظر سیاسی ضعیف است دنباله رو بورژوازی ملی میشوند، از سوی تشکلات سیاسی طبقه اخیر ابراز میشود که ایضا هیچگونه آزادی قانونی ندارد. البته در شرایط دمکراسی های نسبی، این لایه ها نمایندگان سیاسی(با ایدئولوژی های مذهبی و غیر مذهبی) و سازمان های  نسبتا مستقل خود را بوجود میآورند، اما در شرایط استبداد، این نوع تشکلات که معمولا ضعیف هستند، بشدت  تحت پیگرد و سرکوبی قرار میگیرند و مشکل که خیلی دوام داشته باشند. سازمان های این لایه ها عموما از طبقه شان جدا نیستند و از سوی افراد این طبقه مورد  پشتیبانی قرار میگیرند.(تشکلاتی نظیرگروه پیمان و سامی بیشترنماینده سیاسی این لایه ها بودند)


همان دلایلی که موجب سرکوب هر گونه حرکت اعتراضی و جنبش در میان کارگران و معلمان از سوی حکومت خامنه ای میشود، نسبت به هر گونه  تحرک و جنبش از جانب این اقشار نیز اعمال میشود. اعتصاب بازاریان، که بخش هایی از این لایه ها در آن قرار دارند، در سال 92 نمونه ای از نارضایتی این لایه هاست که بشدت از جانب نیروهای امنیتی و پاسداران رژیم سرکوب شد.


 


بورژوازی ملی ایران


 این طبقه نیز کماکان زیر ستم مشترک نیروهای ارتجاعی حاکم و امپریالیستهاست و مدت بیش از سی سالی که جمهوری اسلامی بر سر کار بوده و مداوما بجانب تسلط کهنه پرست ترین و ارتجاعی ترین جناح ها و باندهایش چرخش کرده و تمامی دیگر جریانهای درون خود را کم یا زیاد حذف کرده است، نسبت به دوره های مشابه، تحت بیشترین فشارهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قرار گرفته است.  بورژوازی ملی  طبقه ای است گاه مترقی و گاه ضد انقلابی و این دو خصوصیت را یکجا در خود دارد. از این رو، اغلب بین صف خلق (طبقه کارگر، تمامی زارعین بی زمین و دهقانان کم زمین و دهقانانا میانه حال و مرفه، لایه های مختلف خرده بورژوازی) و ضد خلق (بورژوازی کمپرادور وابسته به امپریالیسم و تمامی لایه و اقشاری که اشکال ایدئوژلویک کهنه و ارتجاعی را نمایندگی میکنند) نوسان میکند. در ایران این طبقه در بیش از صد سال که از انقلاب مشروطیت میگذرد گاه در صف خلق و گاه در صف ضد خلق، و از این رو درهر دو وضع قرار گرفته است؛ حتی در برخی زمانها در حالیکه از لحاظ معینی و در منطقه ای و از دیدگاهی در صف خلق بوده، در منطقه ای دیگر و از دیدگاهی دیگر در صف ضد خلق قرار گرفته است. نمونه های برجسته قرار گرفتن این نیرو در صف خلق در دوران های نزدیک تر به ما، مبارزه برای ملی شدن نفت به رهبری مصدق، و مبارزه برای دموکراسی در دوران بنی صدر در دوران ریاست جمهوری اش در سالهای 60- 59 میباشد.  نمونه های قرار گرفتن در صف ضد خلق، حمله مصدق و ارتش به آذربایجان و سرکوب خلق ترک و نیز برخوردهای ضد انقلابی به خواستهای کارگران و طبقات زحمتکش و نیز مشابه آن برخورد ضد انقلابی دولت های بازرگان به خواستهای کارگران و طبقات زحمتکش شهری و روستایی و حمله به کردستان و سرکوب خلق کرد و سازمانهای آزادیخواه این سرزمین بوسیله بنی صدر وارتشبد آن زمانش ظهیر نژاد میباشد.


در دوره کنونی نیز که مبارزه برای جنبه دموکراتیک انقلاب عمده شده و این طبقه در تقابل با ارتجاع حاکم قرار گرفته، در صف خلق است. بطور کلی این طبقه، بویژه لایه های بالایی یا جناح راست آن، به این دلیل که آمادگی آن را دارد که با  هر نوع ارتجاع ( از نوع شبه مدرن گرفته تا کهنه پرست ترین جناح ها) و امپریالیسم، در اوضاع واحوالی که امتیاز های خود را گرفته و یا در زمانی که مبارزه طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی عمق و گسترش میابد، به سازش دست زند و یا به ضد انقلاب و ارتجاع بگرود، قابل اعتماد نیست.(3) بطور خلاصه این طبقه، مدام میان انقلاب و ضد انقلاب و میان خلق و ضد خلق، نوسان میکند؛ لذا باید در هر اوضاعی و بویژه در شرایط اتحادها و ائتلافها، بشدت مراقب آن بود و بهیچوجه صفوف طبقات خلقی را با آن درهم نکرد و استقلال سیاسی و سازمانی  طبقه کارگر و نیز طبقات انقلابی خلق را از آن، همواره نگاه داشت. ولی در عین حال با تاکتیک ها منعطف، سنجیده و درست  با تمامی اشکال ستمی که امپریالیستها و بورژوازی کمپرادور ونیروهای کهنه پرست وارتجاعی کنونی به وی روا میدارند مبارزه کرد و  از هر گونه  مبارزه وی، ضمن ذکر تمامی جنبه های سازشکارانه بورژوا - لیبرالی، بطور مشروط پشتیبانی نمود .


هزارها خروار کاغذ سیاه کردن که این طبقه در اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران وجود ندارد، از یک سو، در نظر نگرفتن و دهن کجی به  مباحث تئوریک مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم بویژه مسئله امپریالیسم و طبقه حاکم بر کشورهای تحت سلطه یعنی بورژوازی بوروکرات - کمپرادور و نیروهای ارتجاعی متحد وی در این قبیل کشورها، که عموما فئودالها و یا نیروهای وابسته به اشکال کهنه قبیله ای و طایفه ای هستند، و از سوی دیگر انبوه واقعیات جامعه ایران  است.


در مورد نخست، این ها متوجه نیستند که اقتصاد کشورهای تحت سلطه امپریالیسم، این طبقه را بازتولید میکند. در حقیقت هم تا امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور در اقتصاد این گونه کشورها حاکم هستند، بورژوازی ملی را نیز بازتولید میکنند و حیات این طبقه در ضدیت نسبی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی با آنها شکل میگیرد. لذا همانگونه که مائو گفت «بدون ستم ملی امپریالیستی مستعمره و نیمه مستعمره نیست؛ بدون مستعمره و نیمه مستعمره، ستم ملی امپریالیستی نیست.» (4)همینطورهم بدون بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی در کار نخواهد بود و بدون بورژوازی ملی، بورژوازی کمپرادوری در کار نخواهد بود.


 در مورد واقعیات جامعه ایران نیز وجود دهها و صد ها کارگاه و کارخانه کوچک ومتوسط و موسسات تجاری که در بازارهای ایران مدرن و سنتی ایران، در اختیار این طبقه است و همینطور مبارزه این طبقه با ارتجاع حاکم در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی که با توجه به  منافع و خواستهای وی و فقط و فقط در چارچوب آنها (و نه در چارچوب منافع دیگر طبقات خلقی و یا منافع طبقه کارگر) صورت میگیرد، نمونه هایی از آن است.


ترتسکیستها حسابشان روشن و جداست. زیرا تا آنجا که ما در مورد سازمان های ورشکسته شان(حزب کمونیسم امپریالیستی و شیادانی نظیر حکمت و تقوایی، و شرکا ایشان آذرین و مقدم، و دارودسته های وحدت کمونیستی، مدرسی ها و مابقی ترتسکیستها و پراکسیسی ها که چپ و راست سایت – و فقط سایت- براه میاندازند ) صحبت میکنیم، اینها یا مستقیما عوامل امپریالیسم غرب و سلطنت طلبان هستند و به مغازله با آنها مشغول، و جز برای پیشبرد منافع آنها کاری  نمیکنند؛ و یا نوکران بی جیره و مواجب این نیروها میباشند. بر همین سیاق، اینها خدمتگزار  و یعضا نوچه های سازمان های اطلاعاتی  و امنیتی جمهوری اسلامی این رژیم نیز هستند و به همراه توده ای و اکثریتی ها بواقع بهترین خدمات را به این رژیم در ضربه به چپ ایران انجام دادند و باز هم انجام خواهند داد. هدف اساسی اینان از نفی این طبقه، نه صرفا نفی این طبقه، بلکه نفی  تمامی طبقات میانی خلقی، نفی امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور، نفی نفس انقلاب(و نه تنها نفی مرحله دموکراتیک انقلاب، بلکه نفی انقلاب سوسیالیستی نیز) و نهایتا درهم شکستن اتحاد خلق در مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم است.(5)


 اما جریانهایی که تا حدودی جوهره انقلابی خود را حفظ کرده اند، در این مورد، یا تحت تاثیر توده ای ها و یا زیر نفوذ افکار ترتسکیستها هستند؛ و بواسطه تسلط مفاهیم تئوریک این جریانها بر جریانهای چپ،در عرصه تجزیه و تحلیل اقتصاد ایران، قادر نیستند بطور مستقل و با مفاهیم تئوریک لنینی و مائوئی  در باره امپریالیسم و مستعمرات و نیمه مستعمرات، و نیز درباره اشکال سلطه اقتصادی امپریالیسم بر کشورهای تحت سلطه و چگونگی صف بندی طبقاتی در این گونه کشورها، قضاوتی از خود ارائه دهند. این است که با بررسی سطحی تغییرات این کشورها و اینکه مثلا در پاره ای از این کشورها مسئله ارضی حل شده و یا حدت سابق خود را از دست داده و جمعیت روستایی نسبت به جمعیت شهری کاهش یافته، و خلاصه طبقه کارگر(که آنها برای خالی نبودن چنته شان، آن را تا لایه های پایینی و میانی و حتی بالایی طبقه خرده بورژوازی  گسترش میدهند) رشد کرده است، به یکباره مسائل دموکراتیک انقلاب را حل شده و یا نیمه حل شده می پندارند، و نخست به انقلاب سوسیالیستی باور، و سپس  اسب خود را برای انقلاب سوسیالیستی زین میکنند. اما هر بار که مسائل دموکراتیک انقلاب، با حدت هر چه تمامتر، در عرصه مبارزه طبقاتی خود را نشان میدهد، مجبورند آسمان و ریسمان ببافند تا بتوانند حوادث و مسائل را تجزیه و تحلیل کنند و خود را بدر ببرند.


در حقیقت، مشکل آنها بورژوازی ملی و یا طبقات میانی و مرفه خرده بورژوازی نیست؛ مشکل آنها این است که  حوصله ی طولانی بودن پروسه انقلاب و بویژه گذر از انقلاب دموکراتیک و مسائل تاکتیکی و استراتژیک آن را ندارند، و کپی برداری از انقلاب روسیه و «کار را یکسره کردن» را به تجزیه و تحلیل واقعیات مشخص جامعه خود ترجیح میدهد. چرا که چنین تحلیل مشخصی، ممکن است وضع انقلاب در این جامعه را به انقلاب در جوامع تحت سلطه نزدیک تر بنمایاند تا انقلاب روسیه؛ و این چیزی است که آنها به هیچوجه دوست ندارند. باضافه اینکه خود را حسابی دارای مواضع رادیکال رادیکال در هر زمینه ای  میدانند، و حاضر نیستند این «ژست فوق العاده» و بیمانند را با چیز دیگری عوض کنند. افزون براین، اصلا و ابدا، حال و حوصله و تحمل  «انگ راست خوردن» را ندارند؛ از این رو نخست به انقلاب سوسیالیستی باور میآورند و سپس به تجزیه و تحلیل اقتصاد کشور تحت سلطه امپریالیسم و طبقات بر مبنای چنین پیشداوری ای  دست میزنند.


بطور خلاصه بگوییم حل نصف و نیمه و یا حتی کامل مسئله ارضی در کشو رهای تحت سلطه امپریالیسم، بخودی خود انقلاب دموکراتیک را به انقلاب سوسیالیستی تبدیل نمیکند. مهمترین نکته این است که این مسئله در غرب با وقوع انقلابات دموکراتیک بورژوایی به نفع یک اقتصاد  سرمایه داری خودکفا و ملی  که در نهایت به امپریالیسم تکامل یافت، حل و فصل شد؛ در حالیکه در کشورهای تحت سلطه، حل نصف و نیمه و یا حتی کامل این مسئله، به نفع یک اقتصاد  سرمایه داری خودکفا و ملی نبوده، و چنین تغییرات و«حل هایی»نه تنها و هرگز این قبیل کشورها را به کشورهای صنعتی (و امپریالیستی!)، و تواناشدن در تولید، حتی در حد نیازهای ابتدایی و ضروری خود، تبدیل نکرده است، بلکه چنین تغییراتی،اساسا در جهت حل و فصل نیازهای امپریالیستها و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور صورت گرفته است. در نتیجه، اقتصاد این کشورها به هیچوجه، ویژگی های اقتصاد سرمایه داری بخود استوار و سر پا را از خود بروز نمیدهد. این مسئله حتی در کشوری مانند کره جنوبی که تا کنون، بدلایل اقتصادی و سیاسی، چپ و راست، از سوی امپریالیستها مورد انواع و اقسام حمایتها قرار گرفت و میگیرد، نیز صدق میکند، چه برسد به کشور ما که قادر نیست حتی ابتدایی ترین نیازهای خود را در زمینه ی اقتصادی برآورده سازد و 90 درصد از صادرات آن را ماده خام نفت تشکیل میدهد. در این کشور نه کشاورزی صنعتی وجود دارد و نه تولید و صادرات صنعتی؛ و اگر چنانچه صادراتی در این زمینه ها صورت بگیرد، این به هیچوجه در اقتصاد ایران نقش ندارد. به همین دلیل هم با تحریم های اخیر، و پایین آمدن قیمت نفت و کاهش تولید آن، این اقتصاد «سرمایه داری» لابد صنعتی!؟ کله پا میشود و واقعیت و ناتوانی و عقب ماندگی خود را به وجه  تام و تمام نشان میدهد.


ادامه دارد.


هرمز دامان


بهمن 94


 


یادداشتها


  1. گر چه ما بخوبی میدانیم این ظاهر قضایا است و اکثریت توده ی وسیع کارگران و معلمان و عموم طبقات خلقی هیچ دل خوشی از این حکومت ندارند. اما اعتراضات و مخالفت های  سیاسی بیشتر طبقات و لایه های خلقی با جناح مسلط خامنه ای و شرکا، عمدتا از طریق دنباله روی از سیاستهای اصلاح طلبان و جریانهای مخالف جناح حاکم و از طریق شرکت در انتخابات های گوناگون، و رای دادن به نماینده های برگزیده آنها صورت میگیرد. و این بواسطه فقدان نمایندگان سیاسی واقعی آنها و یا عدم پیوند بین احزاب سیاسی و طبقه ای که نمایندگی میکنند، صورت میگیرد.
  2. این لایه ها در بخش های خصوصی و بویژه در کارخانه ها، کارگاه ها و موسسساتی که کارگران آنها به اعتراض و اعتصاب دست میزنند، همراه کارگران هستند.
  3. بختیار نمونه شبه مدرن و بارز چنین گرایشی در این طبقه بود که در کوران انقلاب از حزب خود کنده شده و با ارتجاع و امپریالیسم دست به سازش زد. از نوع مذهبی آن نیز میتوان اشخاصی مانند ابراهیم یزدی را مثال زد که گرچه در احزاب بورژوازی ملی هستند اما وصلت آنها با راست ترین  و مرتجعترین جریانهای مذهبی حاکم بیشتر است.
  4. مائو تسه دون، منتخب آثار، جلد یک، درباره تضاد، بخش همگونی و مبارزه اضداد، ص512
  5. در مورد نظرات ترتسکیستی و کمونیسم امپریالیستی حکمت در مورد بورژوازی ملی، نگاه کنید به مقاله ی نگارنده به نام نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران. بخشهایی از این مقاله در وبلاگ ما قرار داده شد. بخشهای دیگر آن نیز بزودی در وبلاگ قرار خواهد گرفت.
     
    .
     
     


۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(6) تضاد میان مردم با هیئت حاکمه جمهوری اسلامی


تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(6)

تضاد میان مردم با هیئت حاکمه جمهوری اسلامی

سخن گفتن از این تضاد، بیان سوگنامه ای است جگرخراش از رنج های مردمی که  با آمال و آرزوهای فراوان انقلابی سترگ را به پیش بردند و حکومتی چنان سنگین بر شانه هاشان را، بر انداختند، اما آنچه از پس آن نصیبشان شد با آنچه درپی اش بودند چنان تفاوت داشت که مردم (حداقل بخشهایی از مردم و میان طبقات زحمتکش نیز) از انقلاب و کرده خود پشیمان گشته و به لعن و نفرین قضا و قدر پرداختند و چنان تمایلی نسبت به آنچه در رژیم  گذشته داشتند(مانند آزادی های اجتماعی) و اکنون آن را نیز از دست رفته میدیدند، در آنان ایجاد شد که رژیمی آن چنان مستبد و خونخوار، در نظرشان، بسی بهترآمد از آنچه اکنون همچون دیوی کریه منظر اینچنین در مقابلشان سربرافراشته بود و در استبداد و خونخواری باصطلاح  «روی آن رژیم را سفید» کرده بود. و اینک چنین عوض شدنی را نه نتیجه اقدام و داشته های موجود خود، بلکه توطئه ای از جانب امپریالیستها میدیدند و هم آنها را مسبب همه ی بدبختیهای خود دانستند، که گویی آنکه را میخواست ایران را پیش برد و سربلند و آباد کند، برداشته بودند و آنرا که ایران را به پسگرد دچار کرده و به قرنها پیش بر میگرداند، به جای آن بر آنها حاکم کرده بودند. (1)

چنانچه بخواهیم از این تضاد سخن برانیم باید تمامی شرایط کار و فعالیت و زندگی تمامی طبقات و تمامی بخشهای جامعه همچون زنان و جوانان، و تمامی ملتها، گروه ها و فرق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تمامی ایران را، در این سی و اندی سالی که این حکومت بر سرکار بوده از نظر بگذرانیم؛ زیرا تقریبا هیج طبقه ی خلقی، هیچ بخشی از جامعه، هیچ ملتی از خلق ایران، هیچ  گروه و فرقه ی ملی، مذهبی، سیاسی، فرهنگی و هنری و حتی ورزشی جامعه نیست که از استثمار و ظلم و ستم این کهنه پرستان و مومیایی های عهد عتیق که همچون کنه به مال و قدرت چسبیده اند، در امان بوده باشد. سی و اندی سال تسلط این حکام بر این جامعه میگذرد، و جدای از بازداشتها، زندان ها و مجازات هایی که در قساوت و کراهت دست رژیم های قرون وسطا را بسته است و... تقریبا مشکل بتوان روز و یا هفته ای یافت که حکام این رژیم برای حفظ خود بر قدرت، خونی نریخته و کشتاری نکرده باشد. بیهوده نیست که مردم نام این رژیم را «آبادگر گورستانها» نام نهادند.

اما، تمامی ادبیات سیاسی گروه های مدافع تمامی طبقات خلقی و نمایندگان ملیتها  و گروه ها و فرق مذهبی بعد از انقلاب، حکایت این ظلمها و جورهاست و خون ریختنهاست و کمتر نقطه و نکته ای است که از چشم پوشیده مانده باشد و به بیان در نیامده یاشد. از این رو ما به تکرار آنچه گفته شده، دست نخواهیم زد و به اشاراتی نام وار و گذرا بسنده کرده و تنها بر سر چند نکته، کمی تامل خواهیم کرد.

 

طبقه کارگر

تردیدی نیست که یکی از حاملین بار سنگین تمامی فشارهای اقتصادی- سیاسی و فقر و فلاکت جانکاه و روزافزون، در دوران اخیر، طبقه کارگر ایران بوده است. این طبقه یکی از بی چیزترین و بی حقوق ترین طبقات در جامعه ایران است و این  نداری و بی حقوقی در استبداد حکومت اسلامی به حد اعلای ممکنه خود رسیده است. چندانکه خواست حقوق عقب افتاده از جانب کارگران و یا مخالفت با اخراج گروهی و «قرادادهای موقت» و «سفید» در این حکومت جرم تلقی میشود، و اگر کارگران نماینده و یا نمایندگانی از میان خود انتخاب کنند که چنین اموری را پی گیری کنند، کار آن نمایندگان نخست به بازداشت و زندان، و نهایتا بیکار شدن میانجامد. و چنانچه کارگران برای حقوق صنفی خود از قبیل تدوین حداقل حقوق با شرکت نمایندگان  کارگران، افزایش دستمزدها، بهبود شرایط کار، تقلیل ساعات کار، آزادی اعتصاب و یا حق سندیکا، آزادی دوستان زندانی خود و چیزهایی مانند اینها مبارزه کنند، علیه «حکومت قران»  و «حکومت الهی» برخاسته اند و دیگر به احتمال به یقین تبدیل به عمال بیگانه و ضد انقلاب میشوند و اگر از آسیب های بدنی در امان بمانند، باید زندان های طولانی از سر بگذرانند.

علی رغم همه ی این فشارها، در طول این نزدیک به بیش از سی سال که از عمر این حکومت فاسد میگذرد(دراین میان تنها طبقه کارگر تا حدودی مزه آزادی را آنهم در همان سه سال نخست انقلاب چشید) مبارزه طبقه کارگر ادامه داشته و دارد. این طبقه در عین تحمل رنج و مرارات فراوان و سختی های زندگی کردن با چیزی کمتر از حداقل معیشت و فشارهای سیاسی ای که در این سالیان دراز بر گرده ی وی سنگینی کرده، مداوما برای دفاع از موقعیت خود و بهبود آن مبارزه کرده و بسیاری از پیشروان خود را بشکلهای مختلف(کشتن، زندان، بیکاری و غیره) از دست داده است.

 

جنبش کارگری در زیر سرنیزه 

چنانچه ما این دوره 94-60  و بویژه سالهای 94-76 را که در مجموع و ظاهرا دوره ثبات جمهوری اسلامی است با دوره 56-32  مقایسه کنیم که حکومت شاه سابق از ثبات نسبی برخوردار بود، از نظر کمی و کیفی تغییرات چشمگیری را در جنبش کارگری مشاهده خواهیم کرد:

افزایش چشمگیر اعتراضات: از لحاظ تعداد دست از کار کشیدن و بشکلهای مختلف اعتصاب کردن، متینگ های کوچک و بزرگ ترتیب دادن، تظاهرات و جاده بستن، جمع شدن در جلوی ارگانهای مسئول، شورش و زدخورد خیابانی و شهری و خلاصه هر گونه شکل تا کنون موجود و ممکن اعتراضی، تقریبا با آن دوره غیر قابل مقایسه است. در آن سالها، چنین تعدادی از اشکال اعتراض (گرچه بیشترآنها اشکالی ابتدایی هستند) صورت نگرفت. این امر نشان میدهد که کارگران تحت شدیدترین فشارهای اقتصادی هستند. فشارهایی غیر قابل قیاس با آن دوره! (2)

افزایش میزان شرکت کنندگان: تعداد کارگران شرکت کننده  در این نوع گردهمایی ها، اعتراض ها و اعتصاب ها به هیچوجه با آن سالها قابل مقایسه نیست. این امر از یک طرف در ارتباط است با گسترش کارگاه ها و کارخانه های کوچک و متوسط و افزایش جمعیت کارگری ایران و از سوی دیگر، شرایطی مانند عقب افتادن حقوق ها که گاه تا یکسال و بیشتر کشیده شده است، و یا «تعدیل نیروی انسانی» یعنی اخراج بخشی از کارگران و نیز بستن کارخانه ها و بیرون کردن گروهی کارگران، که کارگران تنها به امید دریافت حقوق و تداوم کار موسسه، کارخانه و یا کارگاه، بکار خود ادامه داده اند.

این امر هم به فشارهمه جانبه اقتصادی ای بر میگردد که در این دوران به طبقه کارگر وارد شده و فقر روز افزونی که به این طبقه تحمیل شده و میشود و هم به بیکاری گسترده ای که جامعه را فرا گرفته است.

 خواستها: مرکزی ترین خواست بیشتر این اعتراضات، همانا عقب افتادن حقوق هاست که در جمهوری اسلامی و بویژه در مورد کارگران موسسات متوسط وکوچک  به امری عادی تبدیل شده است. در این دوره با حقوق نمیشود زندگی کرد، چه برسد بدون حقوق و زندگی برای ماهها!

دومین خواست کارگران، اعتراض به  اخراج و یا بسته شدن کارخانه هاست که در سالهای اخیر  تا حدودی متاثر از وضع  تحریمها و سیر نزولی واردات و صادرات در جمهوری اسلامی و نیز فشارهایی است که از سوی سرمایه های بزرگ که بویژه در انحصار جناح خامنه ای و پاسداران است بر سرمایه های متوسط و کوچک وارد میشود و نیز چرخش نسبی اقتصاد از تولید به تجارتی در دست مال پرستان و نمایندگان «حکومت خدا» بروی زمین.

سومین خواست مهم کارگران لغو قراردادهای موقت و سفید بین کارگران و کارفرمایان است که میخواهند از آب گل آلود بی حقوقی کارگران در جمهوری اسلامی ماهی بگیرند، و لذا در تمامی زمینه ها تلاش میکنند کارگران را به عقب برانند و بیشترین سود را از اوضاع موجود از گرده ی آنان بیرون بکشند. این قراردادها موجب آن میگردد که بواسطه رقابت میان کارگران و از ترس اخراج، حداعلای کاری( و گاه مافوق طاقت انسان)که میتوانند برای کار فرما انجام دهند، انجام دهند. بواسطه این قراردادها، بیکار شدن همواره آنها را تهدید میکند و هر گونه اطمینانی را به آینده را در آنها از بین ببرد.  این وضع اسفناک و فلاکت و فقر، کارگران را دچار سرگردانی کرده است. برخی کارگران با یک شغل نمیتوانند امرار معاش کنند، از این رو، شغل دومی برای خود دست پا میکنند. و برخی چنان چه بفهمند بیکار شده و یا بزودی بیکار خواهند شد یا خودکشی میکنند و یا کارشان به بیمارستان کشیده خواهد شد.

اشکال مبارزه: همانگونه که اشاره کردیم این اشکال از شکلهای ساده ای مانند عریضه نویسی و جمع شدن در مقابل ارگانهای مسئول(از استانداری و وزارت خانه تا مجلس) آغاز شده و تا اعتصاب، تظاهرات و جاده بستن پیش رفته و گاه به شورش و زد و خورد با نیروهای انتظامی و بسیجی و پاسداران کشیده شده است.(مهمترین نمونه این آخری شورش کارگران در شهر بابک در سال 1382میباشد.)  

چنانچه به این اعتراضات  بنگریم، خواه از نظر کمیت، یعنی تعداد اعتراضات و تعداد شرکت کنندگان که تمامی اقشار کارگری از پیشروترین تا رشد نیافته ترین کارگران را در بر میگیرد و خواه کیفیت آنها، یعنی محتوی و مضمون خواستها، درجه اتحاد کارگران و تشکل آنها، و اشکالی مبارزه ای که کارگران برای رسیدن به خواستهای خود دنبال میکنند، آنها را غیر قابل مقایسه با دوره 56-32 مییابیم. لذا این امر حداقل در محدوده ی معینی، نشان از رشد کمی و کیفی جنبش کارگری دارد.

از سوی دیگر اگر این حرکات را که تقریبا از سال 1376 شکل علنی و گسترده یافت، با زمان سه ساله انقلاب 60-57 مقایسه کنیم آنگاه میبینم که خواه از نظر کمیت (تعداد اعتراضات، تعداد کارگران شرکت کننده) و نیز کیفیت( بافت کارخانه ها و موسسات شرکت کننده در اعتراضات، مضمون خواستها، درجه ی اتحاد و تشکل و نیز اشکال مبارزه) گسترش، عمق و شدت کمتری دارند،

ضمنا این نیز روشن است که گرچه اعتراضات دوره 56-32  و نیز دوره اخیر، خودبخودی بوده اند، اما اعتراضات دوره 60-57 به مرور تحت رهبری تشکلات کارگری همچون شوراهای  و سندیکاهای کارگری و پیشروترین کارگران، که بسیاری از آنها اعضا و یا هواداران سازمان کمونیستی بودند، قرار گرفتند. 

 

نکات قوت و ضعف جنبش کارگری کنونی

مهمترین نکته در قوت این اعتراضات این است که آنها در شرایطی صورت میگیرد که یکی از خونخوارترین رژیمهای تاریخ ایران یعنی  جمهوری اسلامی سر کار است؛  حکومتی که حکام مال پرست و قدرت پرست آن، شمشیر در دست، خود را «حکومت خدا و پیغمبر و قران» در ایران و روی زمین میخوانند و هر گونه اعتراضی را بر علیه خود، اعتراضی بر علیه خدا و پیغمبر و قران خطاب میکنند. این حکومت، از تمامی امکانات ممکنی که برای تحمیل استبداد خود و خفه کردن مردم در اختیار دارد، در نهایی ترین حدود آنها استفاده کرده است، تا امکان کوچکترین تحرکی را از طبقه کارگر و توده های مردم سلب کند؛ یعنی از تدوین قوانین ضدکارگری کار گرفته تا تهاجم انواع و اقسام سازمان های اطلاعاتی، دادگاهها، نیروهای انتظامی و نظامی. نتیجتا، مبارزات کارگران و این که کارگران برای بدست آوردن حقوق خود، در چنین شرایط خفه کننده و مرگباری دست به مبارزه میزنند، در خور تحسین و ستایش است و نشانگر آنست که فشار به این طبقه بسیار شدید  است و کارد به استخوان رسیده و نیز این طبقه هیچ ترس و واهمه ای از حکومت خرافات و شمشمیر ندارد.

دیگر از نکات قوت، گستردگی اعتراضات و تداوم آنهاست. دلیل این امر وضع نابسامان اقتصادی است که یکی از مشخصه های آن برای کارگران عقب افتادن حقوق ها و یا اخراج گروهی است. اینکه یک یا دوبار، و اینجا و آنجا، حقوق ها عقب بیفتد و یا در برخی از دوره ها، بویژه  دوره های بحران اقتصادی، کارگران بیکار شوند، برای نظام های سرمایه داری تحت سلطه و نیز امپریالیستی امری عادی است، اما اینکه چنین امری در دوره ای تقریبا بیست ساله ادامه یابد و بسیاری از موسسات کوچک و متوسط را در بر بگیرد، وضعی غیر عادی است. گستردگی و تداوم این اعتراضات و اینکه به مرور به بخشهای دیگر سرایت کنند، و البته با توجه به اوضاع سیاسی جاری و وضع جناح حاکم در مجموع، چنان رژیم را دچار هراس کرده که به شدت درگیری و جلوگیری از هر حرکت اعتراضی، حتی کوچکترین کارگاهها افزوده است. هر جا اعتراض کارگری جدی ای هست، رژیم با سپاه و بسیجش به سرعت دست  به لشکرکشی میزند.

درگیر شدن کارگران ساده  در این اعتراضات. که این امر با توجه به تقاضاهای ابتدایی کارگران در بیشتر این اعتراضات است.

 از لحاظ برخی خواستها. این نوع خواستها در این حکومت تقریبا بعید به نظر میرسید که بتواند تقاضا شود و به نتیجه برسد. یکی از بهترین خواستها در این جنبش، خواست تشکلات کارگری و سندیکا است که البته بطور محدود و در حد موسسات و کارخانه های چندی وجود داشت و در موارد نادری همچون شرکت واحد و یا نیشکر هفت تپه و...به نتیجه (گرچه نه چندان ایده آل) رسید. و این امر البته با مبارزات طولانی و پیگیرانه و آسیب دیدن و زندانی شدن بسیاری از پیشروان این طبقه صورت گرفت.

ضعفهای اساسی این جنبش  که بسیار گسترده است اینهاست:

اولا، این مبارزات کارخانجات بزرگ را در بر نگرفته و کماکان در کارخانه ها، کارگاه ها و موسسات و پروژه های متوسط و کوچک صورت گرفته و میگیرد.

این در حالی است که اعتصابات و شورشها در در دوران شاه، گاه کارخانه ها و موسسات بزرگ را در بر میگرفت و از سوی دیگر در دوره 60-57 مبارزات اساسا در کارخانجات و موسسات بزرگ که تشکلات عالی طبقه کارگر در نتیجه انقلاب در آنها ایجاد شده بود، گره خورده بود. این امر نشان میدهد که اولا حکومت تلاش کرده تا کارگران این واحدها، وضعی مانند کارگران کارخانه های کوچک و متوسط پیدا نکنند و باصطلاح کاری نکند که آنها به اعتراض و اعتصاب بر خیزند. دوما، نشان از فقر کشنده ای است که تمامی طبقه کارگر را تهدید میکند، لذا کارگرانی که سر کارند نگران از بیکار شدن، به آنچه دارند اکتفا میکنند و تا حدودی فشارها را تحمل میکنند.

دوما، کارگران متحد نیستند و بندرت از مبارزات یکدیگر پشتیبانی میکنند. این امر جدای از دلایلی که در بالا بیان کردیم (یعنی فقر و بیکاری تهدید کننده) بطور عمده به حکومت بر میگردد که از یکسو با اجرای سیاست خصوصی سازی و سپردن بخشهایی ازکار به پیمانکاران و مقاطعه کاران تلاش کرده که هم بار حقوقی و مزایای  کارگران رسمی را از دوش خود بردارد و سود بیشتری نصیب خود کند و هم کارگران را قطعه قطعه کرده و از تجمع و یگانگی منافع و تشکل آنها جلوگیری کند. همچنین حکومت با تحمیل استبداد و دیکتاتوری به کارگران، مانع اساسی رشد آگاهی و تشکل آنها، گشته است.

 سوما، بندرت خواستهایی که موجب ارتقا و بهبودی اوضاع معیشتی کارگران را در بر گیرد در آنها وجود دارد. خواستهایی همچون افزایش حقوق و ساعات کار و شرایط کار. این امر به آن دلیل است که عجالتا کارگران مجبورند کلاه شان را نگاه دارند تا باد آنرا نبرد. لذا وقتی کارگران حقوق های عقب افتاده خود را بزحمت میگیرند و بسیاری کارخانه ها، خود میخواهند تعطیل شوند و یا تعداد کارگران خود را باصطلاح تعدیل و کم کنند، چه جای ابراز خواستهایی بالاتر در جهت بهبود وضع معیشت کارگران!

چهارم، جز در برخی موسسات انگشت شمار، خواستهای تشکلهایی همچون سندیکا مطرح نمیشود. این امر، به بافت متوسط و کوچک کارگاه ها و کارخانه هایی بر میگردد که کارگران آنها دست به اعتراض میزنند، و اینکه در این نوع  کارگاه ها و کارخانه ها، تقاضاهایی همچون خواست سندیکا  عموما سابقه ندارد و دیر جذبتر است. افزون بر این، شرکتها و موسساتی که دنبال تشکل سندیکایی رفتند و باصطلاح نمونه های پیشرو جنبش کارگری شدند همچون شرکت واحد و یا نیشکر هفت تپه تحت شدیدترین فشارهای ممکن قرار گرفته و میگیرند تا از این لحاظ درسی باشند برای بقیه کارگران که این گونه خواستها و فعالیتها را نداشته باشند .

پنجم: تهدید های مداوم رژیم و نیروهای پاسدار و دستگیری نمایندگان کارگران و غیره، کارگران را مجبور کرده که در بسیاری مواقع حتی از انتخاب نماینده سرباز زنند و همگی با هم تقاضاهای خود را طرح نمایند. گرچه این امر تا حدودی پیشروان کارگران را در امان نگه داشته، اما از سوی دیگر مانع حرکت های متشکل کارگران، ارتباط با کارخانه های دیگر و تکامل آنها میشود.

پنجم: اشکال مبارزه عموما در ابتدایی ترین اشکال خود بوجود میآید. شکلهای مبارزه عموما در حد عریضه نویسی و یا جمع شدن در محلی برای زمان کوتاه محدود میگردد و بندرت شکلهایی  جدی تر مبارزه را اتخاذ میکند.

و بالاخره ششم، تقریبا بطور مطلق از سیاست فاصله گرفته و از ابتدا اعلام میکند این اعتراض هیچ ربطی به سیاست ندارد و هیچ گروه سیاسی وابسته نیست. و این در حالی است که جناح حاکم احزاب خود را دارد و از تمامی اشکال تشکل خود برای پیشبرد منافع اقتصادی و سیاسی خود استفاده میکند.

 

کارگران پیشرو و فعالین کارگری

بار اصلی رشد نکات قوت و بر طرف کردن ضعفها به عهده پیشروان طبقه کارگر و فعالین کارگری است. در دوران کنونی  بیشتر پیشروان و فعالین کارگری بصورت علنی فعالیت میکنند و عموما هم  از سوی رژیم شناسایی گردیده اند.

پیشروان کارگری را میتوان به چند دسته تقسیم کرد: بخشی از این پیشروان از میان کارگران هستند و بی تعلق گروهی و سازمانی و در حال حاضر صرفا برای منافع اقتصادی صنف خود و گاه تنها برای موسسه، کارگاه و یا کارخانه ای که در آن کار میکنند، مبارزه میکنند. بخشی از اینان در بهترین حالت فعالیتهای خود را تا حدود سندیکا و یا انجمن های صنفی کارگری پیش میبرند و یا ارتقاء میدهند. بخشی دیگر قادرند در شرایط معین افکار خود را تکامل داده و به دیدگاههای سیاسی – انقلابی کمونیستی تکامل بخشند.  

گرو ه دیگر، فعالین کارگری، وابسته به گروه های سیاسی هستند. بسیاری از اینان صادقانه در جهت خواستهای کارگران و سازمان دادن آنها مبارزه میکنند و عموما از دل و جان نتایج آن، چون مورد ضرب و شتم، بازداشت، زندانی شدن و اعدام را میپذیرند. بخشی از این فعالین، هوادار سازمانهایی هستند که  گر چه کوچکند اما دارای جوهره انقلابی و یا مترقی هستند و قابل اتکا. بخش دیگری از آنها، هوادار آن گروه ها و سازمانهای سیاسی باصطلاح چپ خارج از کشور است که عمده ی رهبری  آن ها را فسیلهای بظاهر چپ تشکیل میدهند. این دسته های سیاسی از توده ای و اکثریتی و اقلیتی و راه کارگری گرفته تا گروه های جوراجور ترتسکیستی - حکمتی که بیشتر رهبران آنها مزدوران کشورهای امپریالیستی هستند، از لحاظ تئوریک - سیاسی در منجلاب غرقند و در تشکلاتی بسر میبرند که بی در و پیکرند و به همه چیز شباهت دارد جز به یک تشکل و حزبی که بخواهد برای تغییر بدرد بخوری در جامعه مبارزه کند. بندرت میان آنها مبارز صادقی یافت میشود که هنوز نفمیده باشد، پیرو چه خطی و چه کسانی است!

با این وضعیت، سموم این گروه های هوچی که بهترین و سالم ترین آنها و در بهترین حالت یک سوسیال دمکرات هست، بداخل میاید و فعالین کارگری پیرو آنها را به انواع و اقسام تئوری های رویزیونیستی ، ترتسکیستی و سوسیال دمکراسی آلوده میکند. لذا پوسته ای که فعالیت این فعالین را دربر گرفته، از یک سو سکتاریسم و از سوی دیگر اکونومیسم است. فعالیت اینها در بهترین حالت فعالیتی است که در چارچوب وضعیت کنونی میگنجد و بهیچوجه راه به آینده نمیبرد. و این اشکالات از موانع اصلی امکان فعالیت در راه اتحاد کارگران در تشکلات صنفی و ایجاد اتحادی بالاتر در حزب انقلابی کمونیستی، و تکامل جنبش کارگران و آماده کردن آنها برای دوران ها و شرایطی است که میتوان و باید به قصد گرفتن قدرت سیاسی دست به تعرض زد.

 

پروژه های امنیتی رژیم برای کارگران و چرخش های جنبش کارگری

 جدای از نکات امنیتی مورد نظر رژیم جمهوری اسلامی که در بالا به آن اشاره کردیم، نکته ای که باید مد نظر قرار گیرد، تلاش رژیم برای محدود و محصور کردن کارگران در حول و حوش ابتدایی ترین خواستهای صنفی و مجبور کردن کارگران به دوری از هرگونه تعلق سیاسی و راه دادن و یا سخن گفتن از از هر نوع دیدگاه سیاسی است. این شیوه که با نگاه داشتن شمشیر اتهام «ضد انقلاب» و«مزدور دشمن» بر بالای سر کارگران به نتایج دلخواه میرسد، موجب آن گشته که کارگران از آغاز، حرکت خود را صرفا برای خواستهایی اقتصادی عنوان کنند. آنها از هر گونه وابسته بودن به گروهها و غیره خود را مبرا کرده و با شعارها و یا پلاکاردهایی این نکات را مدام ذکر میکنند.

این گونه محدود کردن بی اندازه طبقه کارگر در ایران، همواره نتایجی معکوس داشته است. به محض اینکه رژیم و نیروهای پاسدارش، نتوانند شرایط ثبات را تداوم بخشند و کار به از هم گسیختگی و بروز جنبش ها و شورش ها گردد، وضع کاملا برعکس میشود. کارگرانی که بزور  سر نیزه و تفنگ و بازداشت، زندان و بگلوله بستن تجمعاتشان و اعدام و غیره، امکان مبارزه برای ابتدایی ترین خواستهای خود را نمی یابند و در هر حرکت خود، بناچار باید از انتخاب نماینده و سخنگو برای مبارزات خود، و چک وچانه زدن ها خود داری کنند، و نیز باید از سیاست و گروه های سیاسی بطور مطلق دوری جویند، به محض اینکه ورق برگردد نه تنها خواستهای اقتصادی، سیاسی گسترده ای را مطرح میکنند، نه تنها به سیاست در ابعاد بسیار گسترده وارد شده ، بلکه در چنان اوضاعی از احزاب سیاسی، دوری که نمیجویند،هیچ، بلکه پیشروان آنها دسته دسته و با تمایل به تشکیل حزب طبقه شان، به گروه های سیاسی انقلابی میپیوندد و از طریق آنها تقاضاهای دموکراتیک و سوسیالیستی انقلابی خود را مطرح میکنند.

 بنابراین و بر مبنای دو دوره سفت شدن کمربندها از جانب حکومت ها، و شل کردن آنها از جانب توده ها، دو وضعیت کاملامتفاوت برای جنبش کارگری ایران رقم زده شده و میشود: وضعیت مبارزه در ابعاد محدود اقتصادی وعموما شکلهای مسالمت آمیز و، وضعیت مبارزه گسترده در ابعاد سیاسی و شکلهای متعرضانه و قهر آمیز سیاسی.

کافی است به تجارب دوران رژیم وابسته به امپریالیسم شاه سابق نگاه کنیم. این نظام برای مدت دو دهه کارگران را از هر لحاظ و از هر گونه حقوقی محروم کرد تا جایی که کارگران نه حق اعتراضی داشتند و نه حق اعتصابی. در صورت بروزاعتصاب، نیز رژیم شاه آنها را به گلوله می بست. جاسوسان رژیم در همه کارخانه ها بودند و کوچکترین صدای پیشرویی را خفه میکردند. و خلاصه این طبقه به مدت دو دهه در بدترین شرایط حقوقی از لحاظ صنفی و سیاسی بسر برد.

ولی با اولین جرقه های انقلاب و سست شدن بندهای رژیم، این طبقه تکان خورده و به مرور به سوی ابراز خواستهای خود قدم برداشت. در نیمه دوم سال انقلاب، مشکل بتوانست جایی را یافت که کارگران برای خواستهای خود تلاشی و اعتراضی نکرده باشند. از خواستهای اقتصادی کوچک تا خواستهای سیاسی بزرگ. و این خواستهای سیاسی تا مرز تقاضای سرنگونی رژیم پیش رفت و کارگران خواه از طریق اعتصابات و خواه از طریق تظاهراتها، شورشها و قیامها جزء بدنه اصلی انقلاب بودند. از لحاظ سازمانهای سیاسی انقلابی نیز، گر چه پیش از انقلاب، تشکلات و محافل کارگری - کمونیستی در ایران کم نبود، اما در دوره انقلاب، تشکلات و سازمانهای بیشتر و منظم تری بوجود آمد، و کارگران زیادی به این گروهها و سازمانهای سیاسی کمونیستی( ویا دموکراتیک) پیوستند. این است که تمام فشارها به جنبش کارگری تحت شرایط معین، به ضد خود تبدیل گردید.

این آینده ای است که (در صورتی که اوضاع بر همین پایه بچرخد) در انتظار جمهوری اسلامی است، که نه تنها تمامی فشارهایی را که در زمان رژیم سابق بر کارگران وارد میشد وارد میکند، بلکه هم ابعاد این فشارها را تا جایی که شده زیاد کرده  و هم بر تمامی امور زندگی اجتماعی گسترش داده است.

خیال خامی است که میشود با فشار و محدود کردن و در هر زمینه ای، اجازه کوچکترین تحرکی را نداد و جلوی جنبش و شورش و انقلاب را گرفت.  بسیاری حکومت ها در تاریخ بودند و اکنون نیز هستند که بسیار باهوشتر از عمال کنونی ایران و ادارات و کمیته های امنیتی آن بودند(که این رژیم ناخن کوچک آنها نیز نمیشود) اما با بستن همه ی درها و دریچه ها برای بروز تحرک، راه بجایی نبرده اند و نمیبرند. اگر این حکام میبینند که رژیم رویزیونیستی چین(که از لحاظ استبداد سیاسی مدل آنهاست) با فشار بی امان سیاسی به مردم کشورش میتواند سالها پا برجا بماند، یکی از دلایل اصلی آن این است که امپریالیستها تا جایی که میشده سرمایه داخل این کشور ریخته و به رویزیونیستها در این پرجایی کمک کرده اند، و نیز همچون رژیم جمهوری اسلامی کار به همه ی جنبه های  زندگی مردم نداشته و حداقل در زمینه های معینی سوپاپ های اطمینان  را وضع کرده اند. با این همه، هم آنها نیز در ایمن نیستند. در تاریخ معاصر، قدرتهایی مانند شوروی امپریالیستی و کل اروپای شرقی و نیز کشورهای فرانسه و اسپانیا و یونان و پرتغال و غیره ایمنی نداشته اند، چه برسد به حکام اسلامی که از زیر خروارها خاک سر برآورده و در تمامی زمینه های زندگی اجتماعی و سیاسی جز بوی مرگ و کهنگی و پوسیدگی چیزی در فضا پراکنده نکرده اند.

 

قرادادهای کنونی با امپریالیستها و آینده

با توجه به تصویب قرارداد جدید ایران با امپریالیستها، لغو تحریمها و هجوم کمپانی های امپریالیستی برای بستن قرادادهای جدید، به احتمال وضع ایران از لحاظ اقتصادی تغییر خواهد کرد و این امکان وجود دارد که به وضع سابق (در بهترین حالت به زمان شاه سابق) بر گردد. دولت نفت بیشتری و اگر احتمالا به قیمت بالاتری خواهد فروخت و وزارتخانه ها و موسسات وابسته به خود را فعالتر خواهد کرد. بانک ها و موسسات مالی خواهند توانست سرمایه گذاری های خود را افزون کنند و نیز اعتبارات بیشتری به تجار و سرمایه گذاران بدهند؛ کارخانه ها، و موسسات تولیدی خواهند توانست در صورت نیاز مواد اولیه و تکنولوژی و وسایل مورد نیاز خود را از خارج تهیه کنند و... خلاصه چرخ اقتصاد اندکی به گردش خواهد افتاد. اغلب کارگران بخوبی میدانند که این ها در بهترین حالت خود نیز ،هیچ حقوق تازه اقتصادی و سیاسی  برای کارگران و توده های زحمتکش به ارمغان نخواهد آورد، بلکه صرفا حقوق ها عقب و یا این قدر عقب نخواهد افتاد و درصد تورم و بیکاری نیز تا حدودی پایین خواهد آمد.

 اینها نیز مشروطند به چگونگی حل وفصل تضادها میان حکام جمهوری اسلامی، بویژه جناح خامنه ای و مصباح از یک طرف و روحانی- رفسنجانی از سوی دیگر. چنانچه  جناح خامنه ای بتواند با«مهندسی» دارودسته ی شورای نگهبان و پاسدارانش «به سلامت» از انتخابات مجلس بگذرد و دو مجلس شورا و خبرگانش را در اختیار باند خود بگیرد،(3) که در حال حاضر چنین بنظر میرسد، و نیز طی دو سال آینده و با انتخابات آینده ریاست جمهوری، معضل رئیس جمهورش را حل کند و روابط با امپریالیستها را (که اکنون نیز در اختیار دارد) بطور کامل در اختیار خود گیرد، وضع بگونه ای ادامه خواهد یافت که اقتصاد در اختیار این جناح و امپریالیستها قرار خواهد گرفت و سیاست و فرهنگ استبدادی و مذهبی که تا کنون وجود داشته، ادامه خواهد یافت. اینکه این جناح تسلط کدام بخش (دولتی، خصوصی، تجارت، صنعت و...) را بر اقتصاد تامین کند، نیز در تعیین ویژگیهای آتی اشکال وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیستها، موثر خواهد بود.

 اما در صورتی که جناح رفسنجانی- روحانی، به همراه اصلاح طلبان دنباله رو آنها، بتوانند قدرت را بدست بگیرند،که عجالتا چشم انداز روشنی در این مورد وجود ندارد، وضع از نظر اقتصادی فرق اساسی نخواهد کرد، اما ابعاد فشارهای سیاسی و فرهنگی کم خواهد شد و آزادی های اجتماعی  در مورد نوع لباس و پوشاک و چگونگی گذراندن اوقات و چیزهایی از این قبیل به مردم داده خواهد شد که این نیز با زمان شاه که مردم بسی اینها را داشتند اما بطرف  انقلاب رانده شدند، فرق چندانی نخواهد داشت.(4)                 

 

ادامه دارد.

هرمز دامان

بهمن ماه 94

یادداشتها

 

  1. البته  امپریالیستها سهم چندان کمی در روی کار آمدن خمینی نداشتند ولی نه به آن دلایل که حداقل بخشهایی از مردم می پنداشتند،مثل این پندار بشدت نادرست که گویا شاه میخواست ایران را به پیش برد، ولی چون امپریالیستها نمیخواستند ایران قدرتمند شود، خمینی را روی کار آوردند.
  2.  به اشاره بگوییم که در آنزمان فقر چنان بود که اگر در یک خانواده 4 نفره، یک نفر، روزانه  8 ساعت کار میکرد، با حداقل حقوق ( میانگین آن شاید چیزی در حدود 500- 400 تومان) بیست روز از ماه را، حداقل از لحاظ غذای بخور و نمیر کم نمیاورد و بقیه ماه را نیز با نسیه از بقالی محل میگذراند. اما اکنون یک خانواده 4 نفره، یک نفرکارکن و حداقل حقوق! این وحشتناک است! به یک هفته هم نمیکشد! پس وضع به گونه ای گشته که باید بدنبال شغل دوم بود و هر کس هم در خانواده میتواند، باید کار کند. و اگر کاری بدرد بخور یافته نشد که بیشتر اوقات نمیشود، آنگاه زن  و یا دختر خانواده باید به خود فروشی و یا کارهای خلاف دست زنند تا بشود سر و ته ماه را سر آورد. بیخود نیست که در این دوران خفه کننده، اضطراب، افسردگی، غمزدگی، و بیماری های گوناگون عصبی در میان مردم، بویژه لایه های این طبقه، چنین عمومی شده، و میزان گرایش به اعتیاد و خودکشی در میان کارگران و افراد خانواده شان بویژه جوانان دختر و پسر به گونه ای چشمگیر افزایش یافته است.
  3. این بسیار مضحک و چندش آور است که خامنه ای از همه و همینطور کسانی که حکومت خود و جناحش  را قبول ندارند و یا بکلی مخالف این حکومت و سرتاپای آن هستند، میخواهد که در انتخابات مجلسینش شرکت کنند: «ما افراد مجلس اسلامی و خبرگانمان را بوسیله شورای نگهبانمان انتخاب میکنیم و بوسیله سپاه پاسدارانمان هم بر آن نظات میکنیم تا مبادا کسانی که مخالف حتی جناح ما هستند، به مجلس هایمان راه بیابند اما شما ای مخالفان ما و این حکومت بیایید و به آنها که ما برای حفظ قدرت خود انتخاب کرده ایم، تاهمگی باهم، برشما، هر نوع پستی و وحشیگری روا داریم، رای بدهید»!؟
  4. دراین باره در آینده بیشتر خواهیم نوشت.
     
     

۱۳۹۴ بهمن ۱۹, دوشنبه

به سر هر کوه که می روی باید آواز دیگری سر دهی!(2)



به سر هر کوه که می روی باید آواز دیگری سر دهی!(2)


روشنی اندیشه و ساده نویسی در آثار مائو
در ایران، رویزیونیستهای توده ای و اکثریتی، ترتسکیستهای رنگارنگ، اپورتونیستها و حتی بخش هایی از خط سه ای های سابق و پیروان آنها(1) که میان اندیشه های شبه مارکسیستی و ترتسکیسم دست و پا میزنند، آثار مائوتسه تونگ را «ساده» ( نه به معنایی مثبت) و «سطحی» معرفی می کنند. اینکه دلایل این جریانها چیست مشکل بتوان نکته ای در نوشته هاشان یافت!                         

مائو بطور عمده برای کارگران و دهقانان و از این رو ساده و بی پیرایه مینوشت . وی در اساس معتقد بود که مارکسیسم-  لنینیسم مال کارگران، مال دهقانان زحمتکش، مال توده هاست و از این رو باید اندیشه های آن روشن و ساده بیان گردد تا آنها آن را درک کنند.

ولی آیا این فقط مائو بود که ساده مینوشت؟ آیا مارکس و انگلس و لنین دوست نداشتند ساده بنویسند و یا گمان میکردند ساده نویسی یعنی سطحی نوشتن! و از این رو بود که ترجیح میدادند که ساده ننویسند و«مشکل» و  «پیچیده» بنویسند!؟

مارکس و انگلس                                 

  مارکس و انگلس پس از رسیدن به بنیادهای فلسفی ماتریالیسم و دیالکتیک و ماتریالیسم  تاریخی، و نیز تئوری های اقتصاد سیاسی، تلاش اساسی به عمل آوردند تا اندیشه های علمی و غنی خود را روشنتر، ساده تر وهمه فهم تر ارائه کنند تا مخاطبین اصلی این اندیشه ها که کارگران بودند، بتوانند آنها را درک و جذب کنند و به نیروی مادی جهت دگرگون کردن جهان عینی و جهان ذهنی تبدیل کنند.

آنها با این کار خود دو هدف اساسی را تعقیب میکردند: ازیک سو می خواستند فلسفه، اقتصاد، سیاست و کلا مباحث علوم اجتماعی را از شکلها  و شیوه های رمزآمیز و تاریک بیان اندیشه و نثرهای پر افاده، متظاهرانه و فضل فروشانه محیط های دانشگاهی و علوم رسمی نجات بخشند، و از سوی دیگر این اندیشه ها را از حوزه ی خواص، متخصصین و نخبگان طبقات بالا و روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی یعنی بطور کلی کار فکری کنندگان خارج کرده، به میان کارگران و توده ها بیاورند.

این فراشد یعنی نورافکندن بر اندیشه های علمی و سادگی دادن به اشکال انتقال آنها(بیان و نگارش)که پاسخ گوی ضروریات نوین تاریخی و مخاطبین نوین آنها بود، در عین حال نشان از تکامل تاریخی علم بشری داشت و دارد که با گذر از تاریکی ها و رازآلودگیهای تفکر در قرون وسطی و نیز دوران بورژوازی و سرمایه داری، با مارکسیسم و با جهشی برق آسا، به شفافیت و سادگی دوران نوین تاریخی پا گذاشت.(2)

اگر از برخی آثار نخستین مارکس که در آنها افکار و نیز سبک نگارش وی  تحت تاثیر محیط های دانشگاهی و روشنفکری رسمی بود بگذریم یعنی آثاری مانند نقد فلسفه حق هگل، درباره مسئله یهود و خانواده مقدس (گر چه در این آثار نیز مهمترین افکار مارکس واضح و ساده بیان شده است) مارکس آثاری چون مانیفست حزب کمونیست(به همراه انگلس)، کار دستمزدی و سرمایه ـ مزد، بها، سود، جنگ داخلی در فرانسه، نقد برنامه گوتا را به زبان بسیار ساده و قابل فهم عرضه کرد. مارکس در آغاز صحبت خویش در رساله کار دستمزدی و سرمایه به این نکته اشاره میکند:

«تا آنجا که ممکن است کوشش میکنیم که بزبان ساده عامه فهم بنویسیم بدون آنکه شناخت حتی ابتدایی ترین مفاهیم اقتصادی از پیش فرض شده باشد. میخواهیم کارگران ما را درک کنند. بخصوص وقتی که در آلمان عجیب ترین نادانی ها و سردرگمی ها درباره مفاهیم مربوط به ساده ترین روابط اقتصادی تسلط دارند:[ این مفاهیم] از جانب کسانی که مدافع رسمی شرایط موجود هستند تا سوسیالیست های معجزه گر و نوابغ سیاسی[همچنان] درک نشده [باقی مانده اند]. و تعداد چنین افرادی در آلمان از هم گسیخته بیشتر از تعداد کسانی است که خود را پدران وطن میدانند»(مارکس، کار دستمزدی و سرمایه، ص27)

مارکس سرمایه را نیز درواقع برای پیشروان طبقه کارگر و روشنفکران هوادار این طبقه  نوشت و گرچه در پیش گفتار این نکته را ذکرکرد که هر آغازی دشواراست و برای علم شاهراه وجود ندارد و برای فهمیدن آن باید زحمت کشید (و این البته مسئله ای کلیدی است) امّا بلا فاصله اشاره میکند که تنها فصول اول  کتاب سرمایه دشوار است و بقیه مطالب کم و بیش ساده است و نمی توان از عدم درک مطالب کتاب گلایه و شکایت داشت.(نقل به معنی) مارکس تلاش کرد تا اندیشه ها وتئوریهایی که وی در این کتاب بیان میکند با تشریح تاریخی مستندات بیشمار، شکلی هرچه بیشتر مشخص و ملموس پیدا کند.(3)

اگر می بینیم که برخی از آثار مارکس تا حدودی مشکل است این نه به سبب شیوه بیان افکار اصلی و یا شیوه ی نگارش وی، بلکه به دلایل زیر است:

یکی اینکه مارکسیسم در ابتدای نضج خود در میان روشنفکران بورژوازی شکل گرفت و از دل تفکرات فلسفی پیچیده و مشکل نویسترین فیلسوفان آلمان بویژه هگل و پیروان او بیرون آمد.  مارکس و انگلس از هگلی های چپ بودند و گذار آنها به مارکسیسم در عین حال گذار آنها از جهان بینی بورژوازی به یک جهان بینی شفاف و ساده و از درون مفاهیم و عبارات پیچیده و بعضا غیر قابل هضم هگلی به مفاهیم و عبارات بی پیرایه بود. این مهم در کتاب ایدئولوژی آلمانی که نخستین تجلی سیستماتیک اندیشه های آنها بود، صورت گرفت.

بر همین مبنا، مارکس و انگلس برای توضیح افکار خود، بناچار باید با تمامی افکار نادرست ایده آلیستی و متافیزیکی در زمینه های فلسفه، تاریخ و اقتصاد مبارزه میکردند؛ و صاحبان آن اندیشه ها بویژه اندیشه های فلسفی و تاریخی، عموما اصطلاحات و عبارات هگل را بکار میبردند و نیز تحت تاثیر شیوه های بیان وی بودند. (4)همچنین است فهم نظرات اقتصاددانانی نظیر آدام اسمیت و دیوید ریکاردو که آثار اقتصادی مارکس بویژه از دل نقد آنها بیرون آمد. لذا برای درک آثار مارکس و انگلس باید شرایط ویژه آنها را در نظر گرفت و اندیشه هایی را که آنها در حال نقد و مبارزه با آنها هستند، فهمید.

 و دوما، به سبب برخی شیوه های شرح و بیان، یعنی بکار بردن استعارات، تمثیل ها و برخی تشبیهات و مثالهای تاریخی است که از یک سو ناظر به علاقه شخصی مارکس به اساطیر، نوشته های تاریخی و ادبیات کشورهای اروپایی بویژه یونان، انگلستان و آلمان است، و از سوی دیگر او از این نوع تشبیهات و تمثیلات بهره میگیرد تا افکار خود را برای خوانندگان کارگر اروپایی که  از نظر سواد و آموزش وضع بهتری نسبت به کشورهای عقب افتاده داشتند و با این نوع اشاره ها کمابیش آشنا بودند، آسانتر گرداند. اگر از این موارد بگذریم، می بینیم که شرح رویدادها وایده های اصلی  کتابهای جنگ طبقاتی در فرانسه و یا هجدهم برومر لوئی بناپارت روشن و ساده بیان شده است.

 انگس نیز همین راه را دنبال می کرد و حتی نقش عامه فهم کردن اندیشه های اساسی مارکسیسم بیشتر به عهده او بود. او تلاش کرد کتابهایش را به زبانی بسیار ساده بنویسد. کتابها و رسالاتی چون وضع طبقه کارگر در انگلستان، اصول کمونیسم، نقش کار در تبدیل میمون به انسان، سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی و حتی آثار فلسفی ای نظیر آنتی دورینگ و لودویک فوئرباخ  ... از آن جمله اند. بگذریم که این عامه فهم کردن مارکسیسم شده است دلیلی در دست عده ای شبه روشنفکر فرصت طلب و نان بنرخ روز خور که برای رد مارکسیسم عباراتی از این نوع«  مارکسیسم غیر از گونه عامه فهم کردنهای آنست و...» و « در این عامه فهم کردنها اصل قضیه از دست رفت» را علم کنند.(5) در حالیکه انگلس از نخستین آثارش گرایش به ساده نویسی داشت.

بطور کلی، تغییر در جهان بینی و منتج  از آن تغییر مخاطبان و از این رو، تغییر در شیوه های بیان و نگارش، نه تنها در مورد مارکس و انگلس راست در میاید، بلکه در مورد پیروان آنها بیشتر صادق است. با توجه به انتقال مرکز ثقل پیشرفت انقلاب از غرب اروپا به شرق اروپا که عقب مانده تر بود و پس ازآن به کشورهای تحت سلطه، و گسترش میلیونی مخاطبین مارکسیسم و عشق و علاقه توده ها به فرا گرفتن آن، برای پیروان مارکس و انگلس حائز اهمیت افزونتری گشت که  اندیشه های مارکسیستی را روشن بیان کنند و نوشته های خویش راهرچه  ساده تر و موجزتر بنویسند تا زودتر خوانده شده وآسانتر دریافت گردد.

لنین و استالین

لنین  نیز تلاش کرد تا زبانی توده فهم را برای رسالات خویش اتحاذ کند و آثارش را  بسی ساده تر از مارکس و انگلس به رشته تحریر درآورد. چنانچه ما دولت و انقلاب لنین را بخوانیم، میبینم که در این کتاب تمامی اندیشه های اساسی کتابهای جنگ طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومر و جنگ داخلی در فرانسه با محتوی اصلی خود، مورد تحلیل و تفسیر بسیار روشن و ساده لنین قرارگرفته اند.

 اگرشاهد آنیم که برخی از آثار فلسفی لنین مانند ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم  مشکل است، این لنین نیست که مشکل مینویسد بلکه(همچنانکه در مورد مارکس و انگلس صادق بود) وی اندیشه های مخالف را توضیح میدهد و صاحبان این اندیشه ها خود تلاش کرده اند تا اندیشه های خود را تا آنجا که میشود تاریک و پیچیده ،غیر شفاف و مشکل بیان کنند.(6) در حقیقت، اگر بخش نظرات مخالفی که لنین در صدد رد آنهاست، حذف کنیم و آنجا که لنین اندیشه های خود را بیان میکند در نظر گیریم، این آثار بسیار روشن و ساده هستند. البته با در نظرداشت این نکته که ما در باره علوم صحبت میکنیم؛ یعنی علم اقتصاد سیاسی، جامعه شناختی، فلسفه و یا مبارزه طبقاتی. و اینها حتی اگر ایده های اصلی شان به روشنترین و ساده ترین شکلها نیز بیان شوند، باز هم برای فهم و تسلط  بر آنها باید کار و کوشش فراوان صورت گیرد. برای مثال، لنین کتاب امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری خود را رساله ای عامه فهم نامید. روشن است که عامه فهم خواندن آن تنها از لحاظ موضع و شیوه بیان و نگارش است و گرنه کیست که نداند فهم مباحث اقتصادی مطرح در این کتاب تلاش و کار میخواهد.

استالین نیز که از نزدیک با کارگران و توده های زحمتکش در تماس بود، شیوه بیان روشن و ساده را فرا راه خود قرار داد. چندان که میتوان گفت در این زمینه، وی یکی از نخستین استادان میباشد و نوشته هایش از لحاظ  سادگی و ایجاز در نوع خود شاهکار هستند.    

مائو

مائو به مدت 30 سال،  از سال 1919که  انقلاب و مبارزه داخلی و جنگ بود تا 1949 یعنی سال اعلام جمهوری خلق چین، برای توده های ارتشی از کارگران و دهقانان که درحال جنگ انقلابی بودند، مینوشت.

مقالات او کوتاه بود و سعی میکرد ساده، روشن، مختصر و مفید و با استفاده از مثالها و تصاویری که برای کارگران و دهقانان قابل درک باشد، سخن بگوید. به اختصار نظرات مخالف را شرح میداد و گاه برای جلوگیری از طولانی شدن مقالات، تنها لب مطلب و ایده های اصلی آنها را ذکر میکرد و نظرات درست خود را در مقابل آنها قرار میداد. گرایش به  فشرده کردن مطالب پیچیده داشت و کار فشرده کردن و رسیدن به چکیده بحث، بدرجه ای تکامل داده میشد تا به یک یا دو عبارت و شعار برسد. بطور کلی سعی میکرد به گونه ای بنویسد که درحوصله ارتش کارگران و دهقانان در حال جنگ باشد و درعین حال این توده های عظیم، امکان ادراک مباحث پیچیده ی فلسفه، جامعه شناختی، اقتصادی و اصول جنگ توده ای را بیابند.  این شیوه ای بود که مائو پس از برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق در چین نیز، آن را ادامه داد. وی در یکی از مهمترین رسالات خود در این زمینه، یعنی مبارزه علیه سبک الگو سازی در حزب  به این نکات چنین اشاره میکند:

« ...موقع تیراندازی باید هدف را نشانه گرفت؛ هنگام نواختن نیز باید به فکر شنوندگان بود؛ آیا میتوان بدون توجه به خواننده و شنونده مقاله ای نوشت و یا نطقی ایراد کرد؟  اگر مبلغین ما بجای کوشش در شناختن مخاطبین و سعی در تحقیق و تحلیل آنان، کاری جز سخن پردازی نکنند، کارشان بجایی نخواهد رسید.

...کسیکه در هفت سالگی وارد دبستان شده، موقع بلوغ دوره دبیرستان را پیموده و بعد از بیست سالگی دانشگاه را بپایان رسانده است بدون اینکه با توده های مردم تماس داشته باشد، اگر بیانش نارسا و یکنواخت باشد، تعجبی ندارد. ولی ما یک حزب انقلابی هستیم و برای توده ها کار میکنیم، و اگر ما زبان توده ها را نیاموزیم، پیشرفت کارمان مشکل خواهد بود. 

...ما در زمان جنگ هستیم و باید بیاموزیم که چگونه مقالات خود را مختصر و مفید بنویسیسم. در ین آن تا بحال نبردی نبوده  است، و لیکن واحدهای ما در جبهه هر روز درگیر نبردند و افراد پشت جبهه نیز گرفتاری زیاد دارند. در چنین وضعی اگر مقالات طولانی باشد چه کسی آنها را خواهد خواند؟

برخی ها ممکن است بپرسند مگر سرمایه طولانی نیست؟ پس با آن چه باید کرد؟ جوابش ساده است: باید به مطالعه آن ادامه داد. ضرب المثلی میگوید : «به هر کوهی که میروی باید آواز دیگری سر دهی» مثل  دیگری نیز هست : «اشتها باید با غذا و لباس با قدر جور بیاید.» هر کاری که میکنیم باید با شرایط موجود تطبیق کند، و این موضوع در نوشتن مقاله و ایراد سخنرانی نیز صادق است.» (منتخب آثار، جلد سوم، ص83-78 )

مائو نخبه گرا نبود. برعکس، او طرفدارتوده گرائی، طرفدارخارج کردن علم از دسترس اقلیت و  قراردادن آن در اختیار توده های طبقه کارگر و زحمتکشان بود. مائوتسه تونگ علم را نه برای نخبگان بلکه برای توده های عظیم میخواست. اساسی ترین معیار وی برای تشخیص روشنفکر انقلابی از روشنفکر غیر انقلابی همین نکته بود:

«در تحلیل نهایی، خط فاصل بین روشنفکر انقلابی با غیر انقلابی و یا ضد انقلابی این است که آیا آنها مایلند با توده های کارگران و دهقانان در آمیزند و آیا بدان عمل میکنند یا نه . در تحلیل نهایی خط فاصل بین آنها فقط در همین است ، نه در سخن پردازی بر سر اصل خلق یا مارکسیسم. انقلابیون واقعی حتما مایلند با توده های کارگران و دهقانان درآمیزند و نیز بدان عمل میکنند.»(منتخب آثار، جلد دوم، مقاله جنبش 4 مه، ص 353) 

مباحث مائو گرچه روشن و ساده است،  اما  درک  آنها بخصوص در رسالات فلسفی( فلسفه و فلسفه تاریخ) اقتصاد سوسیالیستی و جنگ خلق، به هیچوجه ساده نیست و برای رسیدن به عمق این مباحث  و تسلط بر آنها، به کار و کوشش نیاز هست.

 مثلا توجه کنیم که آثار مائو در مورد جنگ خلق برهبری طبقه کارگر که خود فی النفسه تکامل علم جنگ طبقاتی از سوی زحمتکشان است، چقدر روشن و ساده نوشته شده اند. اما از سوی دیگر این را نیز میدانیم که برای رسیدن به قانومندی های چنین جنگی، خلق چین و حزب کمونیست چین چه میزان قربانی دادند و از چه مصایبی گذشتند تا  تزهای مندرج در این آثار تدوین گشتند. پس روشن بودن ایده و ساده گی بیان، دلیل آن نیست که فرا گرفتن آن نیز ساده و آسان است.  رسیدن به ساده ترین ایده ها و نیز فرا گرفتن آنها، گاه میتواند بسیار سخت و مشکل و به کوشش فراوان نیازمند باشد. (7)

چنین کوشش هایی، البته برای فرا گرفتن عمق اندیشه است و این بکلی فرق میکند با تلاشی که باید برای فهم آثاری صورت گیرد که بدلایل زیر مشکل هستند:

  1. نویسندگان آنها به افکار روشنی نرسیده اند و افکارشان هنوز مبهم و تاریک است.
  2.  و یا اگر رسیده اند توان بیان عقاید خود را بشکل روشن و ساده ندارند.
  3. علیرغم دارا بودن فکر و اندیشه ای، صرفا برای تظاهر و یا محدود کردن آن به مخاطبان بخصوصی، از روی قصد، مشکل و مغلق و با پیرایه های اضافی  نوشته میشوند، اما زمانی که بالاخره انسان منظورشان را میفهمد از خود میپرسد چرا این اندیشه بصورت ساده تری بیان نشده است؟
  4. و یا فکر و اندیشه ای دارند، اما پس از فهم فکرشان بسیاری از اوقات انسان متوجه میشود آنچه دستگیرش شده یا هیچ بوده و یا بسیار کمتر از آن بوده که گمان میکرده باید دستگیرش شود.
  5. پوچ و میان تهی هستند و عمدا پیچ و تاب داده میشوند تا فقر فکر خود را آشکار نکنند. به عبارت دیگر، خواننده خود را فریب میدهند و مرعوب میکنند.
    اما، اصرار در ساده نویسی و تلاش در راه فهمیده شدن بوسیله کارگران و توده های زحمتکش بوسیله مائو، هیچگاه موجب آن نگشت که وی ذره ای از مباحث اساسی مارکسیسم - لنینسم کوتاه بیاید و آنها به به میل و  سلیقه ی توده ها تغییر دهد. شعاری که وی همواره تکرار کرده و آن را اصلی مارکسیستی قلمداد نمود، شنا کردن خلاف جریان آب بود.
    چنانچه ما تزهای مائو در رساله های فلسفی مانند درباره پراتیک، درباره تضاد، ایده های درست انسان از کجا سرچشمه میگیرند و رساله های اجتماعی - سیاسی نظیر دموکراسی نوین، دیکتاتوری دموکراتیک خلق، دولت ائتلافی، تاریخ چین و حزب کمونیست چین و...را مورد بررسی قرار دهیم، هیچ تفاوت اصولی از لحاظ مضمون و محتوی با آثار لنین مانند یادداشتهای فلسفی، ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد و نیز آثار اقتصادی وی نمییابیم. در مورد اقتصاد، سوای نکات اقتصادی بسیار در آثار پنج جلدی مائو، بویژه کتاب مائو به نام نقد اقتصاد شوروی حائز اهمیت است که در آن بر بستر تجارب مثبت و منفی اقتصاد و سیاست در شوروی، کاوشی عمیق در قانومندی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نظام سوسیالیستی صورت گرفته است.
    در یک کلام، هیچ تز و نکته ی مهم  و اساسی ای در آثار فلسفی، اقتصادی و سیاسی مارکس، انگلس، لنین و استالین وجود ندارد که بوسیله مائو جذب، استقرار، با شرایط مشخص مبارزه طبقاتی در چین تطبیق و در صورت لزوم تکامل داده نشده باشد. اصل و یا مسئله ای در مارکسیسم- لنینیسم  وجود ندارد که  مائو و مائوئیستهای چین آن را زیر و رو نکرده  و در عمل خود بکار نبسته باشند و در صورت لزوم آنرا تغییر و تکامل نداده باشند. فراشد 50 ساله و پیوسته انقلاب در چین، به آنها این امکان را داد تا تمامی اندیشه های آن را به عمل در آورند و در تمامی زمینه ها از اقتصاد تا سیاست و از فلسفه تا تاریخ آنرا به نهایی ترین حدود پیشرفتی  که پراتیک مبارزه طبقه کارگر در چین به آنها اجازه میداد، برسانند.
     و اما نقادان «عمیق» و «مشکل» پسند ایران!
    در ایران ما، روشنفکران و چپ هایی یافت شده و میشوند که میگویند نوشته های مائو عموما «ساده» و «سطحی» است.  و آنگاه این کسان، قیافه ای متفرعن و دانا بخود میگیرند و میگویند« مثلا مائو در مقاله فلسفی اش از تضاد میان «پایین وبالا» صحبت میکند. آخر مگر تضاد بین «پایین و بالا» هم شد تضاد؟» و ادامه میدهند:« هگل از تضاد در ذات اشیا صحبت میکند و نه  تضاد میان بالا و پایین. در حالیکه مائو فقط تضاد را در سطح و ظاهری مشاهده میکرد.» 
    اما چنین انتقادهایی از عمق بی اطلاعی وارد کنندگان آنها ناشی میشود و نشان میدهد که اینها یا آثار مائو را نخوانده اند و یا اگر چیزی خوانده اند، بسیار سطحی خوانده اند. مثلا در مورد تضاد میان پایین و بالا، روشن است که در هر حوزه یی که آن را مورد بررسی قرار دهیم، از جغرافیایی گرفته تا علوم اجتماعی، تنها تضادی در سطح و اشکال ظاهری مکانی و موقعیتی نیست، بلکه تضادی است در ذات اشیاء. دوما این مثال مستقیما از اثر هگل به نام علم منطق به نوشته مائو راه یافته است.
    وامّا نکته دیگری که در همین راستا گفته میشود این است که «مائو یک پراتیسین بود و نه یک تئوریسین». (همچون برخی روشنفکران شبه چپ اروپایی که لنین را نه تئوریسین و یا فیلسوف، بلکه صرفا یک  سازمانده حزبی قلمداد میکردند) این نیز تهی فکری بیشتری است. روشن نیست که از نظر آنها تئوریسین به چه کسی اطلاق میشود!؟ کسانی که در اتاق های فکر خود نشسته و چپ و راست مشغول نوشتن رساله هایی هستند که خود پس از نوشتن نمیتوانند آنها را بفهمند و لذا از خوانندگانشان میخواهند که نوشته های آنها را چند بار بخوانند تا بفهمند!؟ 
    آیا میتوان رهبر یک انقلاب عظیم و رهبر توده های میلیونی شد وبه مدتی بیشتر از 50سال یک جنگ عظیم و بی مانند در تاریخ میارزه ستمدیدگان در تاریخ بشر، یک انقلاب توده ای  و یک جامعه سوسیالیستی را در تمامی  زمینه های آن رهبری کرد و پیش برد، بی آنکه نیازی به دانش تئوریک  و دانستن قوانین و ضروریات هر کدام از این موارد باشد؟
    این کسان عمق کم دانشی و نفرت و خشم عمیق خود را نسبت به مائو به عنوان یک مارکسیست- لنینست، که گاه در زیر لایه ای از بی تفاوتی  و کم اهمیت قلمداد کردن موضوع پنهان میکنند، بدین سان  ظاهر میسازند. آنها در ضدیت با مائو، درواقع با مارکسیسم- لنینسم مخالفت می ورزند. نمیتوان مخالف مائو بود و مارکسیست - لنینست باقی ماند.
    غرب پرستی روشنفکری ایران
    و امّا نکته دیگری که پیش از این نیز ذکر کردیم و باید مورد تاکید قرار گیرد، گرایش به، و درواقع غرب پرستی بخشی از روشفکران چپ مرزو بوم ماست.(8) و این موجب آن گشته که هرفکر و اندیشه ای که روشنفکری غرب در عرصه علوم انسانی بیان میکند، برای برخی روشنفکران چپ ایرانی حجت میشود و صحبت که از اندیشه ورزان غربی میشود آب از دهان و لب و لوچه این خود گم کرده ها جاری میگردد. و متاسفانه گاه این غرب پرستی، با تحقیر مردم مملکت خودمان  توام میشود و به دیگر ملل شرق و کشورهای جهان تحت سلطه گسترش می یابد.(9)
    و امّا در حالیکه بخشی از روشنفکران و چپ های غرب زده ما به ستایش غرب برمیخیزند و به بلغورکردن آخرین کلام روشنفکران آن که گاه جز آت و آشغال چیزی نیستند،مشغولند، برخی ازاقتصاددانان و متفکران و هنرمندان غربی که بعضا مورد قبول این حضرات غرب پرست هستند، کسانی چون پل سوئیزی و شارل بتلهایم، لوئی آلتوسر و هنرمندانی چون برتولد برشت و ژان لوک گدار از عمق و ژرفنای اندیشه های مائو سخن گفته اند و نیز احزاب مائوئیستی در کشورهای غربی همواره پدید آمده اند.
    ادامه دارد.
                                                                                                    م- دامون
    دی ماه 94                                  
    افزوده ها

  1. و منظورمان عموما گرایشهای ترتسکیستی در سازمان هایی نظیر رزمندگان و پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و برخی از جریانهایی است که میخواهند جا پای آنها بگذارند و باصطلاح آب رفته آنها را بجوی باز گردانند.
  2. بدیهی است که این فرایند مداوما تکرار میشود. یعنی آنچه بشر نمیداند برای او همواره نخست با پیچیدگیها و سایه روشنها و تضادهای درهم تنیده بسیار مطرح میگردد و همواره پس از گذشت از فرایند پراتیک و آزمایش های مداوم  و شکست ها و البته پیروزی های اتفاقی، در نهایت به حل آن توفیق میابد. این، در عین حال، گذر از نادانی به دانایی و از ناروشنی و تیرگی اندیشه به روشنی و سادگی اندیشه است. برای مثال نگاه کنیم به فرایند کشف قانون های علمی حاکم بر پرواز و اختراع وسایل آن و یا وسایل ارتباطی نوین. این نیز واضح است که با مارکسیسم و پیروان مارکس، اندیشه نه تنها از حوزه بورژوازی خارج شد، بلکه تعیین تکلیف قطعی با تاریک اندیشی قرون وسطایی و شیوه های بیان و نگارش آن صورت گرفت که بعضا بوسیله برخی ایدئولوگ ها و نویسندگان بورژوا ادامه میافت. بطور کلی با مارکسیسم بود که فرایند بیرون آوردن علم از محدوده خواص و در اختیار توده ها قرار دادن آن، آغاز گشت.
  3. این شیوه یعنی آمیزش مجرد و مشخص، منطقی و تاریخی نه تنها یک شیوه ی علمی ماتریالیسی - دیالکتیکی بود که ایده آلیسم و یک جانبه نگری شیوه های پیشین را نداشت، بلکه در عین حال موجب روشنی اندیشه ها و سادگی دریافت آنها  برای کارگران میگردید. و زمانی که این مهم با شیوه بیان مارکس که میدانست برای چه کسانی مینویسد توام میگردید، به دریافت آسانتر مطالب بوسیله کارگران کمک بسیار میکرد.
  4. برای مثال، هگلی های چپ، که آثار نخستین و در واقع برخی از مشکلترین آثار مارکس و انگلس وقف مبارزه با آنها گردید. انگلس درباره آنها چنین مینویسد: « ...کل میراث هگل در نزد آنان منحصرا در الگویی خلاصه میشد که آنرا بر تمام موضوعات بزور منطبق میکردند؛ بعلاوه مشتی کلمات و عباراتی که در غیاب هر گونه فکر و دانش حقیقی، باقتضای مورد مربوطه بکار گرفته میشد. بقول یکی از پروفسورهای بن، این هگلی ها هیچ نمیدانستند و درباره همه چیز قلمفرسایی میکردند...»(انگلس، در کارل مارکس،«درباره نقد اقتصاد سیاسی» قسمت سوم پیوستهای کتاب نقد اقتصاد سیاسی مارکس ص34) 
  5. برای این از ما بهترانها و روشنفکر نماها، اندیشه ها هر چه غیر قابل فهم تر برای توده ها باشد، بهتراست!؟ اگر خود نیز نفهمیدند، مهم نیست!؟ از نظر اینان اندیشه ای که توده ها نفهمیدند، حتما نکته ی  مهمی دارد! اما اگر اندیشه ی توده فهم  شد، آن اندیشه اشکال دارد و مثلا سطحی و یا پیش پا افتاده است!؟
  6. البته تفکرات ایده آلیستی و متافیزیکی عموما تاریک اندیش هستند و باصطلاح لقمه را دور سر میچرخانند تا بدهان بگذارند، گرچه عاقبت به دهان نیز نمیگذارند.
  7. روشن و ساده بودن یا شدن اندیشه علمی به این مفهوم است که تفکر (البته با واسطه عمل) از مشکلات و پیچیدگیهای بسیار عبور کرده و به سادگی و روشنی و فشردگی  رسیده است. در واقع  رسیدن به ساده ترین، آسان ترین و فشرده ترین  اندیشه ها، همانگونه که گورکی نیز اشاره میکند(در کتاب خرده بورژوازی) خود همان پیچیده ترین و مشکلترین کارها است.
  8. و البته باید رویزیونیستهای خروشچف پرست را به آنها اضافه کرد و نیز شوروی زدگی بخشی از چپ های انقلابی که در لنین و یا در استالین متوقف شده اند و از آنجا، برخی شان، راه خود را بطرف ایدئولوگهای غربی که  لنینیست های تمام عیاری هم نیستند، کج کرده اند.
  9. مواردی همچون ادبیات آمریکای لاتین را باید استثنا دانست. روشن نیست که اگر غربی ها از این ادبیات تعریف نمیکردند، آیا باز بعضی روشنفکران ایرانی از آن تمجید بعمل می آوردند یا خیر؟