۱۳۹۹ خرداد ۲۴, شنبه

مبارزه دموکراتیک در کشورهای امپریالیستی جزیی از انقلاب سوسیالیستی است


مبارزه دموکراتیک در کشورهای امپریالیستی جزیی از انقلاب سوسیالیستی است


آنچه توده ها در نظام های سرمایه داری پیشرفته به عنوان انگیزه های مبارزات خود حس می کنند و یا بر زبان می رانند، تضادهایی که آن ها را بر می انگیزد، و نیز مبارزه ی طبقاتی ای که به سبب این انگیزه ها و تضادها پیش می برند، و نیز اشکال بروز آنها گوناگون اند، اما آن چه بنیان اساسی آنها را تشکیل داده و یا  آنها را زیر تأثیر خود قرار می دهد، یکی است: تضاد اجتماعی شدن تولید با تصاحب خصوصی وسائل تولید و کار اضافی

مسائل دموکراتیک در کشورهای سرمایه داری پیشرفته تنها
در چارچوب انقلابات سوسیالیستی می توانند حل و فصل شوند

تاریخ  نه موزون، بلکه ناموزون، نه خطی و مستقیم، بلکه غیر خطی و مارییچی حرکت می کند و تکامل می یابد

گاه مبارزه در کشور زیر سلطه و گاه مبارزه در کشور سرمایه داری امپریالیستی، گاه تضاد طبقه کارگر و خلق ها با سرمایه داران و مرتجعین کشورهای زیر سلطه و گاه تضاد میان امپریالیست ها و مترجعین عمده می شود


گرچه در دوران کنونی تضاد طبقه کارگر و دهقان و توده های زحمتکش و زیرستم در کشورهای زیر سلطه با ارتجاع و امپریالیسم عمده است، اما گاه تضاد طبقه کارگر با بورژوازی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز عمده می شود

در کشورهای زیر سلطه انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و در کشورهای سرمایه داری انقلاب سوسیالیستی در دستور قرار دارد
تبعیض و گسترش آن
خواست رفع تبعیض نژادی در مورد سیاه پوستان بیشتر شامل آمریکا است. یعنی جایی که سیاه پوستان به عنوان برده به خدمت گرفته شدند و آثار تمایز نهادن های آن دوران هنوز بر ذهن و روان بورژوازی مسلط موجود است و از آن نه تنها به لایه هایی از خرده بورژوازی و نیز طبقه کارگر صادر و در این طبقات نافذ می شود، بلکه با پشتیبانی معنوی و مادی وی، انواع گروه ها و سازمان های نژاد پرست تقویت شده و در جامعه رها می شوند.
اما اگر چه این نوع تبعیض - تبعیض بر مبنای رنگ پوست- در کشورهای اروپایی مانند انگلستان، فرانسه و آلمان به حدت آمریکا نیست، و همین هم موجب های و هوی سران بورژوازی اروپای غربی بر سر این که چرا پلیس این کشور چنین و چنان می کند و چرا در آمریکا این مسائل هنوز حل و فصل نگردیده می شود، اما اشکال دیگری از تبعیض که آن هم یا به نوعی به نژاد مربوط می شود، و یا به مسائل دیگر، هم پایه ی آمریکا و بعضا به شکل شدیدتری وجود دارد. یعنی تبعیض درباره مهاجران به خصوص مهاجران غیر اروپایی - به ویژه آسیایی- و حمله به آنان به وسیله گروه های نژادپرست.
رفع تبعیض نژادی خواستی دموکراتیک است
مسأله تبعیض نژادی و نیز تبعیضاتی همانند با آن، در زمره مسائل دموکراتیک قرار می گیرند زیرا که حل و فصل آنها، نظام جامعه ی سرمایه داری را تغییر بنیادی نمی دهد و جامعه ای با ساخت اقتصادی و روابط تولیدی نوین نمی سازد. از این رو خواست رفع تبعیض نژادی برای جامعه ی آمریکا و جوامعی که این یا آن نوع شکل تبعیض در آن وجود دارد، نهایتاً یک خواست دموکراتیک است.
لذا، می توان این گونه استنتاج کرد که مسائلی که ماهیتاً دموکراتیک هستند که - یکی دوتا هم نیستند- و تضادهایی که بر مبنای آنها برانگیخته می شوند، در جوامعی که به اصطلاح دموکراتیک ترین نوع جوامع طبقاتی بشری بوده و هستند نیز کماکان وجود دارند.
این خواست از سوی برخی طبقات خلقی تا جایی که این طبقات زیر رهبری طبقه کارگر نباشند، در چارچوبی دموکراتیک - بورژوایی طرح می شود؛ یعنی آنها خواهان حل این تضاد در چارچوب نظام موجود بورژوایی هستند، در حالی که این تضادها اساساً در این چارچوب حل شدنی نیستند.
حل نسبی و موقت این تضادها نیز در نهایت گامی است به سوی تشدید تضاد اساسی و گذر از سرمایه داری به سوی یک نظام عالی تر. یعنی نظامی کمونیستی که برابری نه صرفاً صوری، بلکه واقعی و عملی بین انسان ها بنیاد اساسی آن است. 
حل مسائل دموکراتیک در چارچوب انقلابات سوسیالیستی
 به واقع، این خود تضادی است که در جوامع سرمایه داری امپریالیستی که دموکراسی بورژوایی عمل می شود( این دموکراسی های سر و ته زده در واقع شکل برونی دیکتاتوری های بورژوایی هستند) بازهم مسائل دموکراتیک - بورژوایی نمی توانند در آن چارچوب حل و فصل گردند. و این نه به این دلیل است که خصلت دموکراتیک این مسائل تغییر کرده، بلکه به این سبب است که بورژوازی امپریالیستی، تمامی خصال انقلابی بورژوازی قرون هفدهم تا اواخر قرن نوزدهم را از دست داده و به ارتجاع شدید گرایش پیدا کرده و لذا خود مانع اصلی حل این گونه مسائل و تضادها و نیز مسبب اصلی تداوم آنها در نظام سرمایه داری کنونی است، و بقای وی نیز تا حدودی هم به وجود و حضور این مسائل و تضادها بستگی دارد.
این مسائل تنها در چارچوب انقلابات سوسیالیستی می توانند به طور کامل و نهایی حل و فصل شوند و در نتیجه باید به وسیله طبقه کارگر به این گونه طرح شده و در زمره و چارچوب برنامه و انقلاب سوسیالیستی قرار گیرند.
 در پس تضاد عمده، تضادهای غیر عمده پنهان هستند
 در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و بیشتر از آنها کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم، مسائلی از گونه ی دموکراتیک کمابیش و همواره وجود دارد. برخی از آنها رو می آیند، عمده می شوند و بر سر آنها مبارزه شدید در می گیرد. برخی دیگر کماکان تا زمان و شرایط مناسبی که بتواند آنها را رو آورد، به واسطه شدت یابی مسئله ای که عمده شده، کمتر فرصت طرح شدن داشته و یا اگر هم طرح شده عموما در زیر تسلط آن طرح شده و می شوند.
 برای نمونه در خود جامعه آمریکا و جوامع اروپایی، یکی از مسائلی که عموما پا به پای مسأله تبعیض نژادی وجود داشته است، مسئله ستم بر زنان و خواست برابری حقوق از جانب زنان در این زمینه بوده است.علیرغم اینکه این تضاد همواره طرح شده و مبارزه بر سر آن شدت گرفته - به ویژه در دهه ی شصت-  و گرچه پیشرفت هایی جزیی و نسبی در حل آن حاصل شده، اما به طور کلی و اساسی همچنان حل ناشده باقی مانده است.  همین گونه است تبعیض بین ادیان و مذاهب، مسائل محیط زیست و غیره.
اما حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که تضادهایی که بر سر مسائل تبعیض نژادی، حقوق برابر زنان و یا مذاهب است، حل و فصل شود، بازهم این جوامع با حل این مسائل، از نقطه نظر ساخت اقتصادی و یا اشکال سیاسی موجود خود از نظام های سرمایه داری مستقر خود پا فراتر نخواهند گذاشت و تنها به طور نسبی پهنای دموکراسی بورژوایی نیم بند خود را گسترده تر کرده و کمی از زمختی های آن خواهند کاست. گرچه این امر مانع این نخواهد شد که زمختی دیگری در آن رشد نکند و عمده نشود.
نقش تضاد کار و سرمایه در تحرک بخشی به جنبش دموکراتیک
اما نکته کلیدی و مهم این است که این امر که برخی تضادها عمده می شوند و جنبش به گرد آن ها به حرکت در می آید، به این معنا نیست که همه ی جنبش همین  تضادها و شعارها و همه ی خواست طبقات شرکت کننده در آن، همین خواست هاست. به عبارت دیگر، هر مسئله و هر تضاد، مسائل و تضادهای دیگر را در خود دارد و این تضادها گرچه نه به طور مساوی و متعادل، بلکه غیر مساوی و نامتوازن عمل می کنند، اما این امر مانع موجودیت و نقش آنها نمی شود.
همچنان که وقتی که تضاد کار و سرمایه به شکل روشن، هم در زیر و هم در رو، محرک آشکار حرکت است، در دل آن تضادهای دیگر نیز پنهان می شوند، و این تضادها تمایل دارند که با حل تضاد کار و سرمایه، آن ها نیز حل و فصل گردند، به همان گونه نیز در دل مبارزات دموکراتیک توده ای تضاد کار و سرمایه و مبارزات سوسیالیستی پنهان می شوند و اگر توجه کنیم که بافت اصلی طبقاتی در چنین جنبش های دموکراتیکی، طبقه کارگر و طبقات زحمتکش هستند، آنگاه متوجه می شویم که آنچه محرک اساسی اینان است، نه تنها خواست های دموکراتیک، بلکه بیشتر از آن، تضادهای بنیادی آنها با نظام موجود است. به بیانی دیگر، در واقع تضاد اساسی بین اجتماعی شدن تولید و تصاحب خصوصی ابزار تولید است که محرک اساسی مبارزات موجود و برانگیزاننده اصلی دیگر تضادها و جنبش ها است و همین تضاد اساسی است که شکاف های اصلی طبقاتی و صف بندی ها را پیرامون خواست های دموکراتیک ایجاد می کند.
رابطه تضاد کار و سرمایه با تضادهایی که از نظام سرمایه داری بر نمی خیزند
تضادداساسی بر مبنای ماهیت پروسه ای که پا به وجود می گذارد، پدید می آید و شکل می گیرد، و به همراه آن تضادهای ریز و درشت معینی پدید آمده و تابع آن می گردند. اما در یک پروسه ترکیبی همه ی تضادهایی که پدید می آیند، از خود تضاد اساسی بر نمی خیزند، بلکه از جوامع  و نظام های پیشین به درون نظام جاری می آیند.
 اما این ها با اینکه ربطی بنیادی به تضاد اساسی موجود ندارند، با این همه در نظام جدید زیر تأثیر تعیین کننده تضاد اساسی در می آیند و به طور کلی از آن تبعیت می کنند. مثلا تبعیض نژادی و یا نابرابری حقوق زن و مرد، به خودی خود از تضاد کار و سرمایه بر نمی خیزند، بلکه از نظام های پیش از سرمایه داری به درون این نظام انتقال یافته اند. با این همه، در جامعه سرمایه داری با نفوذ تضاد اساسی درون آن ها و شکل دهی نوین آنها بر این مبنا( جمعیت اصلی سیاهان و زنان که با تبعیض موجود زیر فشار بیشتری قرار می گیرند، کارگران و توده های زحمتکش هستند) به تبعیت از تضاد اساسی این نظام در آمده و با محوریت اساسی آن به چرخش و گردش و تحرک در می آیند و بدون حل آن هم حل نخواهند شد.
تفاوت جنبش دموکراتیک در کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه
تفاوت جنبش های دموکراتیک در کشورهای امپریالیستی با جنبش های دموکراتیک در کشورهای زیر سلطه این است که جنبش هایی با خواست های دموکراتیک در کشور سرمایه داری امپریالیستی تنها می تواند به وسیله یک انقلاب سوسیالیستی به حل و فصل نهایی خود نائل آید، اما در کشورهای زیر سلطه جنبش دموکراتیک باید نخست به وسیله انقلابات دموکراتیک به عنوان وجه عمده به پیش رود و آنگاه این انقلابات دموکراتیک به رویه دیگر خود یعنی به انقلابات سوسیالیستی تکامل یابند.
 در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، بافت طبقاتی جنبش اساساً با تسلط عمومی و تقریبا مطلق طبقه کارگر بر دیگر طبقات خلقی مشخص می شود، زیرا در این کشورها جمعیت اصلی توده زحمتکش طبقه کارگر است، حال آنکه در بیشتر کشورهای زیر سلطه طبقه کارگر جمعیت اصلی نیست، و در بیشتر آنها دهقانان، حتی اگر جمعیت آنها کم رنگ تر از پنجاه سال پیش شده باشد، باز هم بخش مهمی از جمعیت هستند. افزون بر این، طبقه خرده بورژوازی شهری در این کشورها بسیارگسترده تر از این طبقه در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی است.
از این رو، در جوامع زیر سلطه انقلاب دموکراتیک مقدم بر انقلاب سوسیالیستی است. در کشورهای امپریالیستی چنین همگونی ای بین این دو ضد موجود نیست، زیرا بسیاری از مسائل دموکراتیک پایه ای به ویژه مسئله ارضی- دهقانی و نیز بسیاری از مسائل روساخت سیاسی - فرهنگی فئودالی کمابیش حل و فصل شده است. بنابراین خواست های سیاسی و فرهنگی دموکراتیک بر بستر یک انقلاب سوسیالیستی باید حل و فصل شوند.
نقش جناح هایی از طبقه حاکم
به گرد این مسائل و تضادها، دسته ها، گروه ها، سازمان ها و احزاب گوناگونی که به تمامی طبقات موجود در این جوامع تعلق دارند، حضور دارند. این امر گاه حتی بخش هایی از احزاب طبقه حاکم سرمایه دار امپریالیست و – در کشورهای زیر سلطه بخش هایی از ارتجاع حاکم- را در بر می گیرد. در همین مبارزات  تبعیض نژادی در آمریکا می بینیم که حتی  رهبری حزب دموکرات و به ویژه نماینده اصلی این حزب برای انتخابات آینده جو بایدن( و نیز این روزها- هیلاری کلینتون) از مبارزات کنونی پشتیبانی کرده و بر علیه ترامپ موضع می گیرند.
فرمانده واشنگتن و شهردارسیاتل هر دو به حزب دموکرات تعلق دارند و هر دو این شهرداران علیه خواست ترامپ مبنی بر اعزام ارتش به سیاتل موضع گرفته اند.
 روشن است که اگر دموکرات ها بر سر کار بیایند، مسائل و تضادهایی که بر سر تبعیض نژادی موجود است، حل و فصل نخواهد شد. کما این که در مدت هشت سال ریاست جمهوری اوباما، بارها این مسائل پیش آمد و مواضع نیم بند و بی خاصیت وی نیز تأثیری در فرونشست آنها نداشت.
اما نکته ای که بارز است این است که این موضع گیری و حضور این احزاب و دسته ها در مبارزات، به هیچ وجه نمی تواند ماهیت مردمی این مبارزات را که بر بستر تضادهای جامعه سرمایه داری آمریکا پیش آمده و پیش خواهد آمد، را زیر سئوال برد؛ هر چند که گاه قضیه را دچار پیچیدگی و ابهام می کند.
اشاره به این نکات از این رو ضروری است که عده ای بر آن اند که مبارزات کنونی بر سر این مسأله، از جانب مخالفین ترامپ در  طبقه ی مسلط بر آمریکا  و برای شکست وی در انتخابات آینده صورت گرفته  است؛ نظریه ای که به هیچ وجه درست نیست.
و بی پایه تر از این ادعاها، ادعاهایی است که ترامپ می کند. وی حکومت های مردم کُشی مانند روسیه، چین و ایران را محرک این جنبش می داند. کشورهایی که البته می توانند در زد و بند و بده و بستان با امپریالیسم آمریکا، و بالا و پایین کشیدن یک رئیس جمهور از این موقعیت ها استفاده کنند، اما اینکه آنها مثلا برپا کننده و یا محرک آن باشند، به راستی اتهامی پوچ، مضحک و مسخره است.
 این نوع فرافکنی و نسبت دادن جنبش های توده ای به دیگر حکومت های رقیب، امری عادی برای تمامی امپریالیست ها و مرتجعین  است. در خود ایران نیز حکومت کریه و جانی جمهوری اسلامی، تمامی جنبش های بیست ساله اخیر را به آمریکا، اسرائیل و دیگر کشورهای منطقه نسبت داده است و بدون تردید در آینده نیز نسبت خواهد داد. 
گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
23خرداد 99


تداوم جنبش توده ای در آمریکا و ایجاد منطقه ی آزاد توده ای در سیاتل




تداوم جنبش توده ای در آمریکا
و ایجاد منطقه ی آزاد توده ای در سیاتل

تداوم جنبش توده ای در آمریکا و کشورهای دیگر
اکنون بیش از سه هفته از آغاز جنبش توده ای در 25 مه در آمریکا می گذرد و طی این مدت تا حدودی بر دامنه و ژرفش جنبش افزوده گشته است. آخرین تحول جنبش تا این زمان، ایجاد منطقه ای آزاد در شهر سیاتل است.
از سوی دیگر مبارزه جاری تنها به آمریکا محدود نمانده و به بسیاری کشورهای اروپا به ویژه  انگلستان، فرانسه و آلمان گسترش یافته است. در انگلستان مبارزه توده ای اوج بیشتری نسبت به نقاط دیگر گرفته و یکی از مهم ترین فرازهای آن پایین آوردن مجسمه یکی از برده فروشان در بریستول بوده است. در همین کشور از ترس برخورد توده ها با مجسمه چرچیل نژاد پرست( یکی از فریبکارترین رهبران بورژوا- امپریالیست انگلستان)  دور تا دور مجسمه را پوشاندند و اینک فرزند وی نیز می گوید که گویا قرار است مجسمه اش به موزه منتقل گردد.  
دو شیوه برخورد طبقه حاکم
در میان طبقه حاکم آمریکا در مورد شکل برخورد با این جنبش، تا کنون وحدتی پدید نیامده است و ظاهرا و کماکان  دو شیوه برخورد وجود دارد. ترامپ و حزب جمهوری خواه یک شیوه یعنی گسترش دخالت ارتش، سرکوب جنبش  و اعاده « نظم» و «قانون» یعنی نظم و قوانین بورژوایی حاکم، و حزب دموکرات شیوه مماشات نسبی با جنبش و عدم دخالت ارتش را پیشه کرده اند. نکته مرکزی اختلاف عموما بر سر دخالت دادن ارتش و شکل سرکوب بوده است.
شکل مسالمت آمیز مبارزه، شکل عمده است
 البته شکل اصلی این جنبش مسالمت آمیز بوده است و جنبه هایی از قهر که در آن بروز کرده، همچون حمله به پایگاه های پلیس و یا درگیری و زد وخورد با پلیس و دسته ها و گروه های نژاد پرست، به آن میزان عمده نشده است که در اشکال مبارزه تغییر اساسی پدید آورد. اینک نیز این وجه تا حدود زیادی کم شده است و گفته می شود که نیروهای گارد ملی شهرها  را ترک کرده اند. بنابراین، علیرغم درگیری هایی اینجا و آنجا، همین شکل مسالمت آمیز است که به طورعمده وجود داشته و دارد. 
منطقه آزاد شده در سیاتل
مهم ترین تحول در جنبش توده ای در چند روز اخیر، ایجاد منطقه ای آزاد به نام «کاپیتول هیل» در شهر سیاتل است. این منطقه اکنون به وسیله توده ها- و ظاهرا گارد های مسلح توده ای -  نگه داری و کنترل می شود. مردم در آن برنامه های خاص خود چون بحث و گفتگو و سخنرانی، سرود خوانی، اجرای موسیقی و دیدن فیلم را دارند.
این که آیا این منطقه به زور تصاحب شده یا فرماندار واشنگتن و یا شهردارسیاتل که هر دو عضو حزب دموکرات هستند، از پلیس خواسته اند که آنجا را ترک کند، و اجازه دهد که منطقه در دست مردم باشد، در حال حاضر و در این درجه از رشد و گسترش جنبش توده ای اهمیت چندانی ندارد.
تنها یک چیز مسلم است و آن این است که طی این مدت کمیت و فشارجنبش توده ای در شهرها بسیار بوده است. این فشار، با توجه به تداوم بیماری کرونا و مرگ و میر هر روزه در آمریکا، ناتوانی دولت حاکم در کنترل آن و هم چنین بحران اقتصادی عمیق و فقر و مسکنت توده های زحمتکش، موجب ترس و وحشت طبقه حاکم گردیده و توانایی ایجاد انسجام و تصمیم گیری قطعی را از آنها ستانده است.
جنبش خود به خودی و بدون رهبری است
این امر نیز روشن است که این جنبش، به این علت که پیرامون خواستی ماهیتاً دموکراتیک یعنی تبعیض نژادی شکل گرفته، تا زمانی که این خواست به خواست های دیگر و عمیق تری تبدیل نشود، دارای درجه ی گسترش، رشد و بُرد معینی است.
همچنین این یک جنبش خود به خودی است و یک برآورد ساده از آن به ما آشکار می کند که گرچه در این جنبش سازمان های مخفی و علنی کمونیست ها، آنارشیست ها، دموکرات های انقلابی و لیبرال های ضد سرمایه بزرگ فعال هستند، اما رهبری متمرکز طبقه ای معین و یا حزب و سازمان معینی را ندارد، بلکه رهبری آن پراکنده و دسته دسته است.
 این همه خواه ناخواه به محدودیت ابعاد آن می انجامد و این احتمال که مثلا حزب دموکرات- امپریالیست آمریکا بخواهد خود را با جنبش همراه نشان دهد و با شیوه های برخورد خود، اجازه دهد که نیروها و انرژی درونی آن تخلیه شود، و نیز از این فرصت برای این که خود را همراه توده ها نشان داده و در انتخابات آتی ترامپ و حزب جمهوری را از قدرت پایین کشیده و خود بر مسند قدرت نشیند، بسیار است.
 به این ترتیب این خوش خیالی در میان نخواهد بود که منطقه ای آزاد در سیاتل می تواند بدون مقاومت طبقه حاکم امپریالیست، گسترش یابد و مثلا به شهر یا شهرهایی متعدد کشیده شود. چنان چه این امر در خود سیاتل گسترش یابد، و یا به شهرهای دیگر کشیده شود، این احتمال که طبقه حاکم بر سر شکل سرکوب به توافق رسد و ارتش را بیش از آنکه به میدان آورده بود، به میدان آورد و اشکال تقابل آن با جنبش توده ها به اشکال آشکارا قهرآمیز و سرکوب کننده تبدیل شود، بسیار است. 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
23خرداد 99



۱۳۹۹ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

درباره مسأله تبعیض نژادی و دیگر اشکال ریشه دار تبعیض


درباره مسأله تبعیض نژادی و دیگر اشکال ریشه دار تبعیض

تبعیض( بورژوایی) اشکال و انواع گوناگون دارد و تبعیض نژادی تنها یکی از اشکال  آن
 به شمار می رود!

تبعیض نژادی و اشکال دیگر تبعیض
عامل محرک نخستین جنبش کنونی در آمریکا تبعیض نژادی است. این تبعیض یا تفاوت گذاری تنها شامل سیاه پوستان و آفریقایی ها نمی شود، بلکه شامل مهاجرین از کشورهای آسیایی( نژاد زرد،هندی، عرب و ایرانی و...) و آمریکای لاتین( آمریکای مرکزی و جنوبی) نیز می شود. این ها نیز «آسیایی» و یا «لاتینی» خوانده می شوند و با این القاب از جمعیت «سفید» جدا گشته و تحقیر می شوند.
 بنیان اساسی این نوع تفاوت گذاری ها و تبعیض قائل شدن ها، برتر دانستن و ارجح دانستن نژاد اروپایی و در واقع عموما نژادهای مستقر شده در اروپای غربی است.
خود برتر بینی بورژوازی اروپای غربی
 در حقیقت، بورژوازی این خطه حتی نژاد اسلاو را که اروپایی است، جزوی از خود نمی داند و آن را نیز تحقیر می کند. این امر تا حدودی بر مبنای نقش تمدن ساز برخی کشورهای اروپای غربی مانند ایتالیا (رم باستان) در تاریخ صورت می گیرد که ظاهرا موجب غرور و مباهات اینان است، تا حدودی بر این مبنا که بیشترین پیشرفت های فلسفه، علم و هنر در سده های نخستین انقلابات بورژوایی در اروپای غربی متمرکز بود، و بالاخره تا حدودی بر مبنای نقش روسیه عقب مانده و آسیایی در قرون هجدهم و نوزدهم در پشتیبانی از نیروهای ارتجاع در اروپا و در خلال انقلابات بورژوایی در اروپای غربی.
این تحقیر پس از شکست حکومت طبقه کارگر در شوروی( پس از درگذشت استالین و روی کار آمدن خروشچف خیانتکار) و به ویژه پس از هم پاشیدگی حکومت های روسیه و کشورهای اروپای شرقی در دهه ی 80 و روی آوری بخشی از مردم این کشورها به عنوان مهاجر به اروپای غربی، شدت بیشتری گرفته است. تحقیری که اینک دیگر جنبه ی صرفا نژادی نداشته و به وسیله بورژوازی امپریالیست حاکم بر اروپای غربی، جنبه ی تقابل جهان بینی و نظام سرمایه داری ظاهر پیروز اروپای غربی در مقابل کمونیسم شکست خورده اروپای شرقی و اسلاوها نیز به آن اضافه شده بود. البته در اینجا ما در مورد این مسأله تامل نمی کنیم که بورژوازی اروپای غربی و آمریکا، شکست سرمایه داری دولتی رویزیونیستی و امپریالیستی شوروی را هم به جای شکست طبقه کارگر و کمونیسم جا می زند.  
تبعیض نژادی بین کشورهای اروپای غربی
گرچه باید دانست، این بورژوا- «سفیدها»ی اروپای غربی( و البته آمریکای شمالی) در مقابل جامعه سیاه پوست، سرخ پوست، آسیایی و لاتینی دارای وحدتی نسبی هستند، اما این گونه نیست که این تبعیض نژادی تنها بین آن ها و این نژادها و ملیت ها باشد. اگر به یاد بیاوریم که نازیسم، فاشیسم و هیتلر، اساسا نژاد آریایی( البته منظورشان تنها نژاد خودشان بود) را برتر از دیگر نژادهای سفید می دانست، و یا اکنون ملاحظه کنیم که تضاد نژادی میان بورژوازی دیگر کشورهای اروپایی به ویژه میان انگیسی ها، آلمانی ها و فرانسوی ها چه ابعادی دارد و چگونه بورژوازی این کشور- ملت ها، نژادهای یکدیگر را تحقیر وخود را برتر از دیگری می دانند، آن گاه روشن می شود که این رشته سر دراز دارد و به هیچ وجه تنها محدود به رنگ پوست نیست.
برخی ریشه های تبعیض در رابطه امپریالیست ها با کشورهای زیر سلطه
تا آنجا که صحبت بر سر تفاوت گذاری بورژوایی بین «سفید» های اروپا به عنوان کل( که سفیدهای آمریکای شمالی را نیز در بر می گیرد) با کشورهای زیر سلطه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین است، امر برتری نژادی با دستاویز قرار دادن مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، توجیه می شود. این گونه گفته می شود که این ها ملت هایی از نظر اقتصادی عقب مانده( نمی گویند به واسطه استعمار و امپریالیسم  حداقل عقب نگه داشته شده در قرون اخیر!)هستند. دارای حکومت های عقب مانده استبدادی می باشند( نمی گویند سهم استعمار و امپریالیسم در تداوم این حکومت و استبداد در قرون نوزدهم و بیستم چقدر بوده است!) و خودشان دموکراسی دارند. و نیز از نظر فرهنگ، رسم و رسوم، آداب و سنن عقب مانده اند( نمی گویند سهم استعمار و امپریالیسم در این عقب نگه داشتن فرهنگی چقدر بوده است!).
 تا آنجا که به علم، فلسفه و هنر بر می گردد، بورژوازی اروپایی پشته و نسب خود را به یونان باستان( و نیز روم باستان) می رسانند و تمامی آن علم، فلسفه و فرهنگ را از آن خود می دانند و در مقابل آن، تمامی علم، فلسفه و هنری که به ویژه در آسیا و در کشورهای هند، ایران، چین و کشورهای عربی در دوره باستان و قرون وسطی به وجود آمد، در بهترین حالت دارای نقشی درجه دو و سه می دانند. حتی برخی تحقیقات و تفحصات فرهنگی آنها در مورد فلسفه و هنر در هند، چین، کشورهای عربی، ترکیه و ایران- اگر از جنبه استعماری و امپریالیستی آن سخنی به میان نیاوریم-  بیشتر جنبه ی تزئینی دارد و تنها معدودی محقق هستند که به این میراث فرهنگی- هنری احترام گذاشته اند.
 این میان، نکته جالب این است که خود یونانی ها که عالی جنابان بورژوای سفیدهای اروپایی عقبه و نسب خود را به آنها می رسانند، در این تبعیضات کمتر سهمی دارند و اساساً برای بورژوازی نژاد پرست اروپایی و آمریکایی، مردم خود این کشور به همراه برخی دیگر از کشورهای اروپایی به زور دارای اهمیت درجه دو و سه هستند؛ و به اصطلاح آن تکریم و احترام تنها شامل آن فرهنگ باستان می شود و آن فرهنگ هم- تا جایی که بحث بر سر این نوع قیاس ها است-  صرفا به عنوان زائده ای برای خود برتربینی و نژاد پرستی کنونی شان قرار می گیرد.
برخی ریشه ها در تبعیض میان سفیدها
 تا جایی که صحبت بر سر جنگ و دعوای خود« سفید» هاست، بورژوازی نژاد پرست هر کدام از کشورهای عمده ی صنعتی و امپریالیستی( انگلستان، آلمان و فرانسه و البته ایتالیا و نیز اسکاندیناوی) دلایلی که تکنیکی – صنعتی و بیشتر فرهنگی( فلسفه، علم و هنر ) است، برای برتری نژاد خود عنوان می کنند.  بورژوازی انگلیسی، آلمانی ها و فرانسوی ها را تحقیر می کند و برعکس بورژوازی فرانسوی دو ملت دیگر. بورژوازی آلمانی نیز که جای خود دارد، نژاد پرستی را به ایدئولوژی  سیاسی و حزبی تبدیل کرده و مقاصد اقتصادی و سیاسی خود را در دست زدن به جنگ جهانی دوم پشت آن پنهان کرد.
 نگاهی به پیشرفت های صنعتی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشورهای اروپایی در دوران پس از قرون وسطی نشان می دهد که در هر قرن تقریباً یکی از این کشورها مرکز ثقل این گونه پیشرفت ها بوده است. در قرن هفدهم انگلستان، در قرن هیجدهم فرانسه و در قرن نوزدهم آلمان. گرچه این، مانع تداخل این مرکز ثقل ها در یکدیگر نیست؛ یعنی در هر کدام از این قرون، دیگر ملیت ها نیز سهم فرهنگی و علمی  خود را – گرچه نه به میزان مرکز ثقل- دارند. اما زمانی که صحبت بر سر نژاد برتر است، این یک می گوید که ما در پیشرفت بشر دارای چه و چه نقشی بودیم و آن دیگری نیز به همین سیاق و سومی نیز به همین ترتیب.  یکی می گوید ما علم و صنعت را پیش بردیم، دیگری خود را کانون هنر و ادبیات و سومی خود را کانون فلسفه می داند و الی آخر. و همین دیدگاه ها را هم درون بخش هایی از مردم این کشورها رسوخ می دهند و آنها را به فساد می کشانند.
تبعیض نژادی و قومی در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم
این روشن است که چنین نژادپرستی، قوم گرایی و ملت پرستی تنها به این کشورها محدود نشده و در کشورهای زیر سلطه نیز، خواه در روابط  بیرونی این کشورها با یکدیگر و خواه در روابط بین  نژادها و قوم های درون این کشورها نیز وجود دارد. اینجا نیز ارتجاع این کشورها، نژاد خود، ملت خود و یا پیشرفت خود را( که عموما در زیر تسلط استعمار و امپریالیسم ضعیف بوده است) را برتر و بهتر از دیگری می داند و آن دیگری برعکس نژاد و ملت خود را؛
و نیز این امر در روابط درونی ملیت ها و قوم های درون هر کشور، به گونه ای بازتاب یافته و نژاد پرستی و شوینیسم ملت عمده و تحقیر ملت ها و قوم های زیر ستم دیگر رواج می یابد. امری که موجب خواست حق ملی برای تعیین سرنوشت خویش برای ملت های زیر ستم ساکن یک کشور معین می شود. و این البته خواستی برحق و مترقی است و نمی توان با انگ ناسیونالیسم آن را نفی و طرد کرد.
 برای همه ی این جدال ها می توان ریشه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی یافت، اما روشن است که این ریشه ها که باید به درستی حل و فصل گردند، به وسیله استعمار و امپریالیسم و ارتجاع دست نشانده تقویت شده و به درجه اعلا رشد می کند.   
تبعیض نژادی در رابطه امپریالیسم با کشورهای زیر سلطه
 از سوی دیگر در کشورهای زیر سلطه به مدد این تسلط استعمار و امپریالیسم و تحقیری که از بیرون صورت می گرفت، یک نوع خود تحقیرکردن درونی( و نه خودکم بینی و به ویژه نوع مزمن آن) نیز زاده شد. بخشی از این خود تحقیرکردن درونی، از مقایسه وضع عقب مانده این کشورها( از هر لحاظ و در درجه نخست، صنعت و آموزش)با کشورهای پیشرفته ناشی می شد.
تا آنجا که ما این امر را از جانب  ملت ها و خلق های زیر سلطه عقب مانده بررسی کنیم و نقش استعمار و امپریالیسم را به میان نیاوریم، یعنی تا آنجا که این مقایسه و «خود تحقیرکردن»  از جانب ملت مزبور، شکلی از انتقاد از خود و از عقب ماندگی خود و به خشم آمدن از این عقب ماندگی بود و سبب تحرک مردم این کشورها می شد و به طور کلی یک نوع مسابقه و رقابت مثبت با کشور و مردم پیشرفته بود، اشکالی نداشت و عموما برانگیزنده بود و میل حرکت، تغییر ، پیشرفت و تکامل را ایجاد می کرد.
 اما آنجا که پای استعمار و امپریالیسم را به میان بیاوریم و این که آنها با تحقیری از بیرون می خواستند این خود تحقیر کردن درونی را امری پایدار و نهادینه کنند و بدان وسیله خلق و ملت تحقیر شده را زیر سلطه همه جانبه خود در آورند، و هر گونه نیروی تحرک و مبارزه برای زندگی بهتر و پیشرفت را از وی بگیرند و به اصطلاح ملت ها را در چنگال خود داشته باشند، مسأله به کلی متفاوت می شد.
 در اینجا به ناچار ملت زیر سلطه، باید از عزت نفس خویش و بالیدن خود به گذشته و هویت تاریخی، علمی و فرهنگی خود دفاع می کرد( گرچه نه کورکورانه و بدون وارسی گذشته و نقد علمی آن) و اجازه نمی داد که آن مسابقه اصولی و منطقی، تبدیل به یک خودکم بینی درونی پایدار که اعتماد به نفس و عزت یک ملت را خدشه دار و نابود می کند، بینجامد. این جا نیز ناسیونالیسم ملت زیر سلطه در مقابل امپریالیسم و فخر فروشی و تحقیر از جانب آن، سزوار،معقول و مترقی  بوده و مکمل انترناسیونالیسم پرولتری است.

گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
19خرداد99




۱۳۹۹ خرداد ۱۷, شنبه

نقش جنبش کنونی در تکامل آگاهی توده ها در آمریکا یا چگونه ایدئولوژی حاکم تسلط خود را از دست می دهد!


نقش جنبش کنونی در تکامل آگاهی توده ها در آمریکا

 یا چگونه ایدئولوژی حاکم تسلط خود را از دست می دهد!


ایدئولوژی، اندیشه و برنامه طبقه بورژوا - امپریالیست حاکم برای تزریق به توده ها این است: منافع شخص خودت را دنبال کن! گلیم خودت را از آب بیرون بکش و به فکر فرد خودت باشد. مطلقا به فکر کسی دیگر نباش! از هر گونه امری که برای تو دردسر ایجاد می کند، بگریز!

.
مهم ترین مبارزات توده ای در کشورهای امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم:

مبارزه علیه تبعیض نژادی در آمریکا در دهه ی شصت
و همچنین مبارزه برای حقوق زنان در همین دهه

جنبش مه 1968 در فرانسه
جنبش ضد جنگ ویتنام در آمریکا در اواخر دهه ی شصت و اوائل دهه ی هفتاد
مبارزات در پرتغال و اسپانیا در دهه ی هفتاد
مبارزات طبقه کارگر انگلستان ( معدن چیان)در دهه ی هشتاد


جنبش گتو ها و جلیقه زردها در فرانسه در دو دهه نخست قرن جاری
مبارزات در کشورهای مختلف امپریالیستی در خلال بحران اقتصادی 2008
مبارزات طبقاتی در یونان در دومین دهه ی قرن جاری
و اکنون مبارزات  طبقه کارگر و خلق آمریکا

ایدئولوژِی حاکم
اگر چنانچه ما به وضع فرهنگی کنونی توده ها در کشورهای امپریالیستی نگاه کنیم، آنها را به طور کلی اسیر فرهنگ و ایدئولوژی حاکمی می بینیم که آنان را به گونه ای تقریبا کامل شست شوی مغزی داده و بسیاری از لایه ها را به مشتی «ربات» تبدیل کرده است. ربات هایی که تنها محرکشان برنامه ای است که به خوردشان داده اند.
 این اندیشه و برنامه این است: منافع شخص خودت را دنبال کن! گلیم خودت را از آب بیرون بکش. به فکر فرد خودت باشد و مطلقا به فکر کسی دیگر نباش! از هر گونه امری که برای تو دردسر ایجاد می کند، بگریز!
  تمامی بوق و کرناهای تبلیغاتی که مجال اندیشیدن مستقل را به توده ها نمی دهند، به طور مداوم در حال تبلیغ و ترویج این افکار در سیستم و نظام آموزشی، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و  اینترنت،  فلسفه و هنر( عکس، موسیقی، نقاشی، ادبیات، تأتر و  سینما) هستند.
 نقش مذهب و کلیسا
البته در کنار این بوق و کرنا،  کلیسا و مذهب نیز نقش خود را ایفاء می کنند. این نقش دو گانه است.
نقش یکم و مهم ترین نقش کلیسا و مذهب این است که توده هایی را که از زحمت و رنج و استثمار و ستم به تنگ آمده اند، یعنی شرایطی که آنان را دچار انواع احساسات گوناگون از تحقیر و خشم و کینه گرفته تا حزن و اندوه می کند، برای خو گرفتن و عادت کردن به استثمار و ستم بار بیاورد و نیز صبر و حوصله به آنان بیاموزد و امید به دنیای دیگر و وعده ی بهشتی که در آن همه ی این  استثمار و ستم پایان می یابد و توده ها می توانند از آن پس به راحتی زندگی کنند.
 نقش دوم مذهب این است که لایه ها و طبقاتی و مردمی را که از دید  دین و مذهب، شقاوت های موجود در زندگی انسانی  دراذهان آنها رسوخ و نفوذ می کند، یعنی درونشان در سیطره «ابلیس» و«دیو»هایی که نماینده ی شهوات، پستی ها و رذائل گوناگون هستند، قرار می گیرد و آن را به خود آلوده می سازد، تسکین دهد.
اینجا کلیسا و مذهب در نقش «بخشنده گناهان» ظاهر می گردد و به آنها می گوید که« اگر بدی ها و پلیدی های زندگی، شما را به خود آلوده ساخته و اگر از آنها در رنج و عذاب اید، و اگر دست به اعمال ناشایست زدید، به مذهب و خدا و پناه ببرید و طلب آمرزش کنید. آن گاه می توانید در پناه مذهب بر این دیوها و شیاطین غلبه یابید و پاکی و خلوص کسب کنید. اگر درون خود پلیدی حس می کنید یا می بینید، به مذهب ایمان بیاوید تا فرشته نیکی شما را از شر رذائل محفوظ نگاه دارد و از آن پس در آرامش شوید.»
 مذهب و کلیسا با این دو نقش اساسی خود نقش مخدر و تسکین دهنده را در این جوامع به خوبی بازی می کنند. غریب نیست که بسیاری از توده های طبقه کارگر و زحمتکش  و نیز توده های خرده بورژوازی تهیدست به مذهب  و کلیسا پناه می برند! غریب نیست که توده های سیاه پوست به کلیسا و مذهب پناه می برند و یا انواع سازمان مذهبی در آنها نافذ هستند.غریب نیست که هزاران نفر که در زندگی روزانه دچار استرس مزمن هستند، برای رهایی از آن به مذهب و کلیسا پناه می برند! و باز غریب نیست که بسیاری از لایه های طبقه خرده بورژوازی میانه و  مرفه مشتریان اصلی کلیسا و مذهب هستند!
در نتیجه تبلیغ  و رواج چنین اندیشه ها و فرهنگی است که تقریبا بیشتر لایه ها- به ویژه لایه های خرده بورژوازی- در شرایط عادی از احساسات طبیعی و ساده انسانی تهی می شوند. هر کس تنها دنبال کار و زندگی شخصی خویش است و فضای حاکم بر روابط اجتماعی نیز چنان آنان را غرق خود و مسائل خود می کند که کمتر اتفاقی تعجب و حیرت آنان را بر می انگیزد. در این کشورها، گروه های نه چندان کمی از مردم در نتیجه فشارهای مادی و معنوی سرمایه دچار«استرس» و بیماری های گوناگون روان پریشی و افسردگی می باشند و بر خلاف بوق و کرنای طبقه حاکم، از یک زندگی شاد و روح افزا به دورند.
نقش جنبش های توده ای در شکستن فضای غالب
اما در اوضاع و احوالی که چنین جنبش های بزرگی جریان می یابد، یعنی  زمانی که وضع و ورق بر می گردد و توده ها به شور و جنبش در می آیند، فضای روانی و فکری حاکم بر آنها به شدت تغییر کرده و عموما به قطب مقابل می گراید؛ از آن مسخ شده گی در می آیند و روح زنده ای در آنها جاری می شود.
اینجا توده هایی که با انواع حیله های ایدئولوژی و فرهنگ رایج از یکدیگر جدا شده و مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند( توده هایی با رنگ پوست متفاوت، با قومیت ها، مذاهب و ملیت های متفاوت) با یکدیگر یکی می شوند، و غمخوار و دلسوز و همراه یکدیگر می گردند. منافع  همه در اولویت قرار می گیرد. در این اوضاع و احوال، آن ربات شده گی، آن ایدئولوژی حاکم، آن «خودکار» شدن، سست شده و شکاف بر می دارد؛ پاره شده و منافذی در آن ایجاد می گردد؛
و اندیشه ها و روحیات تازه ای جای آن را می گیرد و رشد می کند. هر چه این جنبش ها دیر پا تر شود و بحث و گفتگو و نوشتن و مجادله پیرامون آنها بیشتر شود، شرایط برای عمیق شدن شکاف در جهان بینی حاکم بیشتر شده و امکان رشد نیروهای نوین بیشتر خواهد شد.
 این همه، البته به  این معنا نیست که با بروز این جنبش ها، کار این ایدئولوژی و جهان بینی تمام می شود. خیر! این فرهنگ و تفکر بیش از اینها ریشه دارد که صرف بروز چنین جنبش هایی کارش را بسازد و تمامش کند.
 اگر در کشورهای زیر سلطه که اقتصادعقب مانده است، تغییرات اقتصادی در جهت سوسیالیسم دارای اهمیت والاست و عموما آسان و ساده هم نیست و مراحل انتقالی متعددی بر سر راه است، در کشورهای امپریالیستی، اقتصاد سرمایه داری پیشرفته است و تحول سوسیالیستی گرچه همچنان اهمیت دارد، اما آسان تر و ساده تر خواهد بود و احتمالا نیاز به مراحل آن چنانی نخواهد داشت.
 اما اگر در کشورهای زیر سلطه، انقلابات فرهنگی متعددی نیاز است که کار فرهنگ مرتجع دیرینه ی حاکم را به پایان برسد و آن را به گورستان سپارد، در کشورهای سرمایه داری پیش رفته، از آن هم بیشتر نیاز است. در این کشورها- همچنان که مائو اشاره کرد - آن قدر که مبارزه برای تغییر فرهنگ فردگرایانه بورژوایی حاکم و ملحقات آن، به یک فرهنگ سوسیالیستی عمده است، شاید مبارزه برای تغییرات اقتصادی آن چنان عمده نباشد. در واقع، بخش مهمی از مبارزه در این کشورها، مبارزه با این فرهنگ متعفن حاکم و رسوخ کرده در توده ها، یعنی فرهنگی عمیقا نهادینه شده است. آنچه ما در اینجا از آن سخن می گوییم تنها شکاف برداشتن این فرهنگ و سست شدن تسلط مطلق آن است.
عناصر تبدیل نسل غیر سیاسی به سیاسی
 نسل کنونی به غیر سیاسی بودن شهره است. این نسلی بی آرمان خوانده شده است. نسلی دل مشغول با تکنولوژی، اینترنت و موسیقی و غرق در خوشی لحظه ها. بی توجه به آینده و در بیهودگی و بطالتی غریب غوطه ور و زندگی ای پوچ و بی معنا را تجربه کردن و گذراندن!
 این نسل با نسل پس از جنگ جهانی دوم نسل بین سال های 60 تا 80 میلادی به کلی فرق دارد.
مهم ترین عامل تهی از آرمان گردیدن این نسل و کمابیش غیر سیاسی بودن وی، شکست موقتی انقلابات طبقه کارگر بوده است. و نخست دو شکست بزرگ این طبقه:
 یکی شکست طبقه کارگر در شوروی و روی کار آمدن دارودسته رویزیونیست خروشچف و دیگری شکست طبقه کارگر در چین سرخ و سوسیالیستی و روی کار آمدن دارودسته رویزیونیست تنگ سیائو پینگ.
 اما این پدیده ای نیست که بتواند تداومی دراز مدت داشته باشد. آنچه موجب می شود که این نسل برخیزد و حرکت نویی را آغاز کند، خود تضادهای ذاتی سرمایه داری امپریالیستی و نیز حضور امپریالیسم و ارتجاع( انواع گوناگون ارتجاع مذهبی و غیر مذهبی) در کشورهای زیر سلطه و ساختار عقب اقتصادی- سیاسی مانده و وابسته این کشورها است. این تضادها همواره موجودند و همین ها هستند که زمینه های بر انگیخته شدن طبقه کارگر و توده ها را در خود دارد.
 جنبش هایی که به ویژه از از دهه ی نخستین قرن کنونی در کشورهای زیر سلطه به ویژه در در آسیا و منطقه خاورمیانه، در ایران، و در کشورهای عربی و نیز در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی پدید آمد، نقش به سزایی در شکستن جو غیر سیاسی در میان  نسل کنونی داشت. البته بیشتر این جنبش ها یا شکست خورده اند و یا تاکنون به نتایجی که دنبال آن بودند دست نیافته اند، اما نقش ارزشمند این جنبش ها در روی آوری این نسل نو به سیاست و اندیشه های سیاسی انکار ناپذیر است.
 در برخی کشورهای غربی نیز پیش و پس از بحران 2008 این فرایند تغییر پدید آمد. این وضع به ویژه در کشور فرانسه، چشم گیر بوده و هست و خود را در دو جنبش بزرگ گتوها و جلیقه زردها نشان داده است.
 اکنون این کشور آمریکا است که محل این جنبش شده است. این جنبشی بزرگ است که بخش بزرگی از طبقه کارگر و توده های زحمتکش به ویژه نسل جوان این طبقات در آن شرکت دارند. و این جنبش بدون تردید - هر چند زمان به طول انجامد -  تأثیر خود را بر روی آوردن نسل جوان به سیاست و  شکل گیری اندیشه های سیاسی خواهد داشت. 
روشن است که این فرایندها تا کنون به شکل گیری نسل نوین سیاسی شده و از آن مهم تر بر آمدن نسل نوین کمونیست ها و تشکیل و ایجاد احزاب و سازمان های کمونیستی و از آن مهم تر رهبری این احزاب بر جنبش طبقه کارگر و توده های زحمتکش نینجامیده، و نمی توانست بینجامد.
اما چنانچه وضع کنونی را با گذشته مقایسه کنیم، تفاوت ها روشن و آشکار خواهد شد. برای نمونه می توانیم وضع فعلی را در ایران با دهه شصت که از جنبش خبری آن چنانی نبود،  و یا در دهه ی هفتاد و هشتاد که عموما اندیشه های اصلاح طلبانه لیبرالی حاکم بر اندیشه ی نسل های تازه شده بود، مقایسه کنیم، آن گاه می بینیم که وضع و جنبش کنونی بسیار متفاوت و بسی پیشرفته و تکامل یافته تر نسبت به آن دوره هاست. پدید آمدن فعالین مبارز کارگر و روشنفکر چپ در جنبش بزرگ کارگران در هفت تپه، می تواند نشانگر آینده ای تابناک برای جنبش سیاسی و کمونیستی طبقه کارگر باشد.  
در واقع این انتظار که تأثیر این جنبش ها به روی نسل جوان این گونه باشد که به سرعت اندیشه کمونیستی پذیرفته شده و نسل کمونیست های نوین پدید آید، نادرست است. نسل نوینی که در این جنبش های آبدیده می شود، باید یک فرایند تجزیه و تحلیل گذشته و نیز  احتمالا- باتوجه به شکست های طبقه کارگر- یک فرایند نظری و عملی از انتخاب اندیشه ها و راه های گوناگون مبارزه را بگذراند تا بتواند شکست های طبقه کارگر را هضم کند و آماده برای خیز برداشتنی نوین شود.
تأثیر جریان های مخرب ترتسکیستی و رویزیونیستی بر فضای چپ در کشورهای امپریالیستی
وانگهی باید توجه داشت که خود حوزه سیاسی به اصطلاح مخالفین نظم موجود، به شدت آلوده به ویروس ها و میکرب های مضری است که ضد سیاسی بودن و ضد کمونیسم بودن را پرورش می دهد. مثلا در ایران، اکثر سازمان های موجود سیاسی به اصطلاح چپ، مارکسیسم را کنار گذاشته اند و به رویزیونیسم، ترتسکیسم، سوسیال دموکراتیسم و انواع جریان های غیر مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی گرویده اند. دیگر نه از عبارات مارکسیستی در نوشته های آنان اثری هست و نه از تجزیه و تحلیل مارکسیستی و نه بنابراین از جهان بینی مارکسیستی. تمامی تلاش این گروه ها که هر یک سعی می کند در آن از دیگری سبقت بگیرد، همانا نابود کردن هر اندیشه ای است که نشانی و ردی از مارکسیسم داشته باشد.   
 همین وضعیت و به مراتب بدتر از ایران در کشورهای غربی و از جمله آمریکا وجود دارد. اینجا تبلیغات ضد کمونیستی بیداد می کند. نام کمونیسم در مقابل نام سرمایه داری قرار داده نمی شود، بلکه همچون نمود دیکتاتوری (در کشورهای سوسیالیستی )در مقابل دموکراسی(بورژوایی -  در کشورهای سرمایه داری که ماهیتا دیکتاتوی طبقه بورژوازی است) قرار داده می شود.
از سوی دیگر، اگر در جنبش چپ کشورهای زیر سلطه و از جمله چپ ایران، ترتسکیسم و یا رویزیونیسم با اوضاع عموما انقلابی در این کشورها ناسازگارند و به اندیشه های پسمانده و تفاله های متعفن فکری می مانند که تنها به وسیله مشتی تاریک فکر مزدور بورژوازی کمپرادورسلطنت طلب و امپریالیسم نشخوار می گردند، اینجا در کشورهای امپریالیستی ترتسکیسم و رویزیونیسم به وسیله محیط دانشگاه و روشنفکران طبقات میانی و نیز لایه هایی در اتحادیه های کارگری به شدت تقویت می شوند و سموم خود را در جنبش می پراکند
در واقع، «چپ» عموما غالب در این کشورها، از همان اوائل پدید آمدن مارکسیسم با افکار رویزیونیستی و پس از انقلاب روسیه با ترتسکیسم( بقیه ایسم ها بین این دو هستند و ماهیت بیشتر آنها یکی است) در مبارزه با مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم قرار گرفته است و به طور عمده همین دو گروه هستند که جو سیاسی جریان های به اصطلاح مخالف نظام موجود را در کنترل خود دارند.
به این ترتیب، فضای سیاسی «چپ» با این جریان ها به شدت آلوده شده و نسل نو در سیاست، آرمان انقلابی و راه و روشی مبارزه جویانه و امید دهنده و نیز سازمان های انقلابی ای را نمی بینند که همچون نیرویی جاذب بر وی تأثیر گذارد. این عوامل موجب تقویت جو ضد سیاست و گریزان از سیاست در میان نسل  نوین بوده و هست.
بنابراین با وجود چنین عواملی این را که امید داشته باشیم این جو به سرعت در هم بشکند – به ویژه در کشورهای امپریالیستی که این سازمان ریشه های قدیمی دارند- نادرست است. اما می توانیم این امید به حق را داشته باشیم که این جنبش ها با تداوم خود که دور از ذهن نیست و نیز انتقال به مبارزاتی با کیفیتی بالاتر در آینده، بسیاری از مسائل را دستخوش تغییر کرده و بستری برای سیاسی شدن نسل نو و نیز پدید آمدن نسل نوین کمونیست های مبارز باشند.

پردوام باد جنبش طبقه کارگر و توده ها
زنده باد انقلاب
 فردگرایی و جهان بینی بورژوایی را نقد و طرد کنیم و جمع گرایی توده ای را تبلیغ کنیم
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
16 خرداد 99


۱۳۹۹ خرداد ۱۶, جمعه

دستگاه دولت بورژوازی جدا شده از واقعیت های جامعه


دستگاه دولت بورژوازی جدا شده از واقعیت های جامعه


ناتوانی حیرت انگیز سیا و اف بی آی و تمامی سازمان های امنیتی در فهم اوضاع کنونی در آمریکا و وضع توده ها، نشان دهنده ی بیگانگی بیش از پیش دستگاه دولتی از توده های مردم و انحطاط و پوسیدگی عمیق این دستگاه ها است!

این دستگاه ها هر گونه رابطه زنده با واقعیت را از دست داده و نمی توانند درکی روشن از امور عینی داشته و اوضاع را پیش بینی کنند. بنابراین زمانی که جنبش های بروز می کنند، تنها راه چاره برای آنها سرکوب مستقیم جنبش به وسیله دستگاه نظامی شان است!

جنبش کنونی در آمریکا ناتوانی همه جانبه ی طبقه ی طفیلی سرمایه داران و امپریالیسم فرتوت را نشان می دهد و بیانگر امکانات انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی است!

شوک به بورژوازی آمریکا
چرا بورژوازی آمریکا  دچار شوک شده است و او را ترس و وحشت فرا گرفته است؟ آیا این بورژوازی امپریالیست، بزرگترین و پرقدرت ترین نیروهای پلیس و ارتش مجهز به مرگبارترین سلاح ها را ندارد؟ آیا این شوک، این ترس و وحشت، جزیی از زندگی بورژوازی نیست؟
هراس بورژوازی آمریکا
 این بورژوازی از چه می هراسد؟ از این که شعارهای مبارزه به سوی شعارهای رادیکال تر تکامل یابد و شورش های گسترده تر و ژرف تر شود و او مجبور شود در ابعاد گسترده ای از نیروهای نظامی و ارتش استفاده کند؟ اگر چنان شود و چنین کند، چه خواهد شد؟
آیا از شعارهایی علیه سرمایه و سرمایه داران می هراسد؟ اگر چنین باشد، آیا این گواهی بر این امر نیست که آنها خود بر فاصله طبقاتی واقعی بین اقلیتی سرمایه دار و توده های میلیونی آگاهی دارند؟
چرا مردمی که ظاهرا مرفه ترین مردم( یا یکی از مرفه ترین) در میان مردم کشورهای جهان نشان داده می شوند، به سوپر مارکت ها و فروشگاه های بزرگ که عموما متعلق به کمپانی ها و انحصارات بزرگ هستند، حمله می کنند و لوازم آنها را می برند؟ چرا این امر در بیشتر شورش های اجتماعی در این کشور اتفاق می افتد؟  
به راستی این ها چه کاره اند که کالاهای فروشگاه ها را حق خود و از آن خود می دانند و آن ها را به نفع خود مصادره می کنند؟
 آیا آنها پولدارها و یا  احزاب و گروه های رقیب هستند؟ آیا آن ها باندها و سارقین حرفه ای هستند؟ آیا آنها مغازه داران کوچکی هستند که لوازم را برای فروش درمغازه های کوچک خود می برند؟ شکی نیست که فرصت طلبان و سارقین حرفه ای از فرصت استفاده می کنند، ولی بسیار نادرست است که آنها را جز بخش بسیار کوچکی از این گروه های مهاجم بدانیم. 
آیا این امر به وسیله توده های فقیر و محروم جامعه آمریکا صورت می گیرد؟ اگر چنین باشد، که عموما چنین است، این امر نکات معینی را در خود پنهان ندارد؟ آیا سرمایه داران حاکم از چنین وجوه مستتری آگاه نیستند؟
موقعیت امپریالیسم آمریکا در میان امپریالیسم های هم پیمان و رقیب
 آیا بورژوازی آمریکا نگران موقعیت خود در میان دوستان اروپای غربی و نیز در مقابل ابرقدرت روسیه و بلوک وی است؟
شکی نیست که در درون هر کشوری که شورش صورت بگیرد، و بسی بدتر از آن، اگر دولت حاکم در آن کشور به دستگاه نظامی و ارتش پناه برد و از سلاح استفاده کند و کشتار به راه اندازد، از نظر درونی نا امن و ضعیف نشان خواهد داد و موقعیت بین المللی وی از نظر تضادهای آن با با دیگر امپریالیست ها، خواه امپریالیست های هم پیمان و خواه رقیب، حداقل برای مدتی تضعیف خواهد شد. و این زمانی بدتر است که این کشور سرکردگی امپریالیسم حداقل بخش غربی آن را- که عجالتا پرقدرت تر از بخش شرقی آن است-  داشته باشد.
جدا شده گی نظام سیاسی- امنیتی از زندگی مردم
یکی از افراد پلیس آمریکا با همدستی سه پلیس دیگر، فرد سیاه پوستی را می کشند بی آنکه به عواقب آن فکر کنند و یا حتی آن را حدس بزنند. گویا آنها نمی دانستند که عمل شان به چنین نتایجی می انجامد. زیرا مشکل اگر می دانستند، باز هم این قتل آشکار را انجام می دادند. و مشکل تر از آن این که اگر رؤسای آنها چنین نتایجی را پیش بینی می کردند، به آنها توصیه می کردند که با وجود چنین نتایجی باز هم به چنین اعمالی دست زنند؟
 واقعیت این است که گویا نه تنها پلیس هایی که دست به این عمل شنیع زدند، بلکه فرماندهی پلیس ایالتی و اساسا پلیس کشور آمریکا مسخ شده و در اوهام به سر می برد و از اوضاع واقعی و آنچه در زیر پوست جامعه آمریکا می گذرد، روشن و آگاه نیست.  بر مبنای همین است که رفتارشان کور است و به افراد پلیس توصیه های لازم برای چنین مواردی- که به دلیل ابهام در خبرها می توان گفت در بدترین حالت قصد سرقتی کوچک بوده است- نمی شود. افراد پلیس نیز در ذهنیات دور از واقعیت خود به سر می برند و به این ترتیب دست به عملی می زنند که به هیچ وجه عواقب و نتایج آن را پیش بینی نمی کنند و نمی توانند پیش بینی کنند. و تازه وقتی وضع بدتر به نظر می رسد که این گونه رفتارها در گذشته رخ داده و همواره واکنش های شدیدی به دنبال داشته است.
 مسخ شدگی و در اوهام به سر بردن تنها شامل دستگاه پلیس نمی شود. در حقیقت سازمان های سیا و اف بی آی نیز رابطه شان را با اوضاع واقعی از دست داده اند و فهم شان از درک اوضاع واقعی قاصر است. زیرا پرسش ساده این است که چرا سیا و اف بی آی دو به ظاهر«غول امنیتی» کشورهای امپریالیستی که همه نوع امکانی را برای داشتن انواع  اطلاعات و  فهم وضع عینی توده ها دارند و علی القاعده در این دوران حاد کرونا و این میزان مرگ و میر و این بیکاری گسترده و به همراه آن فقر شدید باید داشته باشند، نتوانستند چنین عواقب و چنین جنبشی را پیش بینی کنند؟
  به نظر می رسد که این وضع تنها شامل دستگاه پلیس و سازمان های اطلاعاتی نیست، بلکه کل دستگاه دولت و رهبری سیاسی را در بر گفته است. درست است که با آمدن ترامپ  و نوع افکار و تبلیغات نژاد پرستانه وی و پشتیبانی دستگاه دولتی ترامپ از گروه های نژاد پرست، وضع تا حدودی به نفع این گروه ها تغییر یافت، و در دوره ها و شرایطی معین، این گروه ها مورد همه گونه پشتیبانی دستگاه دولتی ترامپ قرار گرفته و می گیرند، اما مشکل که اگر ترامپ می دانست، در چنین اوضاعی، چنین اعمالی، چنین عواقبی را به دنبال دارد، مرتکب چنین درجه ای از بلاهت و حماقت می شد و اجازه این کار را می داد.
چرا زمانی که فاصله طبقاتی روز به روز بیشتر می شود و طبقه کارگر، خواه به طور مطلق و خواه به طور نسبی فقیرتر می شود، زمانی که کرونا در این کشور بنا به ارقام رسمی دولتی جان بیش 100 هزار نفر را گرفته است، و زمانی که بنا به گزارش ها، بیش از 40 میلیون نفر شغل شان را از دست داده اند و تقاضای بیمه بیکاری کرده اند- و روز به روز بیشتر هم می شوند- آن گاه نه تنها ظاهرا کوچک ترین توصیه ای به پلیس برای مدارا با کسانی که مرتکب تخلفی شده اند، نمی شود، بلکه آنچه در عمل صورت می گیرد، در جهتی معکوس است؛ یعنی بیشتر نشانگر شواهدی بر توصیه هایی، در بهترین حالت ناگفته و بر زبان نیامده و همچون قوانین مرئی و نامریی موجود در نظام حاکم که عملکرد خود را دارند، می باشد. به عبارت  ساده تر، دیدگاه هایی همچون نژاد پرستی چنان جزیی از این نظام شده است که بی توجه به اوضاع و احوال واقعی و نتایج آن و در واقع بی توجه به منافع  طبقه حاکم، همواره در عمل خود را بروز می دهند.
 و بر این وجوه باید اضافه کرد وجود این رئیس جمهور و دستگاه های امنیتی بیگانه با اوضاع واقعی را که شرایط را به نفع چنین جریاناتی تقویت کرده و موجب این می گردند که پلیس  هارتر و مهاجم تر از پیش شده و چنان رفتار وحشیانه ای با فرد سیاه پوست دستگیر شده از خود بروز دهد.
روشن است که جدا از انواع تبعیضات نهادینه شده، یکی از علل اساسی چنین وضعی، فاصله گرفتن بیش از پیش دستگاه دولتی از توده مردم و بیگانه شده این دستگاه ها با وضع توده ها است. این مسخ شده گی نظام، این دچار اوهام در مورد وضع کشور بودن سران بورژوازی و سیستم امنیتی و پلیسی، این بلاهت و از دست دادن هر گونه رابطه ی زنده با واقعیت جاری در عمق این نظام رخنه کرده است. آنان بی آنکه بخواهند، مرتکب بلاهت و حماقت های تمام نشدنی می شوند!
مرگ بر امپریالیسم
پر توان باد مبارزه طبقه کارگر و توده ها
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
15 خرداد 99










۱۳۹۹ خرداد ۱۴, چهارشنبه

دو ابزار اساسی قدرت سرمایه داران


دو ابزار اساسی قدرت سرمایه داران

ترامپ سرکرده کنونی سرمایه داران آمریکا سراغ کلیسا و انجیل رفت! یک کار باسمه ای که مورد انتقاد بخش هایی از بورژوازی آمریکا واقع شد. اما ترامپ خود نماینده باسمه ای شدن این بورژوازی است. بورژوازی ای توخالی!
اینجا در آمریکا همه چیز نمونه ای (تیپیک) است. اما پوچ و توخالی است!

دو ابزار اساسی قدرت طبقه سرمایه داران( امپریالیست)
ایدئولوژی مذهبی و نیروی نظامی است. در استفاده از آنها، گاه این و گاه آن عمده است. اما نهایتا سلاح و  نیروی نظامی تعیین کننده است

اگر جنبش ادامه یابد
پس از انجیل، نوبت ارتش آمریکا است که برای سرکوب خلق احضار شود!



اینجا آمریکا، سرکرده ی سرمایه داری جهان و امپریالیسم بی رقیب است و این کشتی که به ِگل می نشیند، و در باتلاق فرو می رود، ایالات متحده آمریکا، یکی از دو ابرقدرت قرن بیستم است.
  این توده ها که در خیابان ها هستند کارگران و زحمتکشان و خرده بورژوازی فقیر آمریکاست. آنان که چیزی ندارند که از دست دهند جز زنجیرهای شان. و این آنان، یعنی جمعیت اصلی آمریکاهستند که اکنون با آمدنشان به خیابان ها این کشتی را به ِگل نشانده اند. این جا همه چیز همچون یک نمونه است.
مارکس، انگلس و لنین بارها تأکید کردند که حکومت «دموکراتیک» بورژوازی( در مقابل استبداد فئودالی و به ویژه استبداد دینی قرون وسطایی) مبارزه طبقات را به روشن ترین و آشکارترین شکل خود در می آورد و همه چیز را به اوج تکامل  خود می رسد. اکنون این امر به روشنی دیده می شود.
دو ابزار، دو سلاح بزرگ سرمایه داران امپریالیسم: ایدئولوژی به ویژه شکل مذهبی آن و نیروی نظامی است

سلاح -  گارد ملی و ارتش
ترامپ تهدید می کند. او از سلاح نخستین خود را تا حدودی به کار بسته است. گارد ملی با تمامی تجهیزات خود به خیابان ها آمده است.  در بیشتر مقررات منع آمد و شد(حکومت نظامی؟) برقرار شده است. شورش گستردگی بیشتری یافته است. تیراندازی صورت گرفته است. عده ای از مبارزان کشته شده اند. از پلیس نیز تک و توکی کشته شده اند.
 ترامپ خشم خود را بر سرفرمانداران ایالت هایش خالی می کند. او می گوید که آنها در سرکوب جنبش توده ها ناتوانی نشان دادند. او نمی گوید جنبش توده پر قدرت است. آن هم در بزرگ ترین کشور سرمایه داری جهان. او تهدید کرده است که اگر آنها نتوانند از پس تظاهرات توده ها بر آیند، ارتش را گسیل خواهد کرد. اکنون از ارتش در واشنگتن بر علیه مبارزات توده ها استفاده شده است. در برخی شهرها ارتش در بیرون شهرها منتظر است.

فرهنگ - ایدئولؤی مذهبی
در هیچ کشوری به اندازه امپریالیسم آمریکا، بورژوازی توانایی استفاده از تمامی ابزارهای فرهنگی را نداشته است و یا آن را بروز نداده است و این فرهنگ و تمامی شیوه های آن برای شستشوی مغزی توده ها و مجبور کردن روحی و معنوی آنان به پذیرش استثمار و ستم را به کمال نرسانده است.
 آموزش و پرورش، دانشگاه ها، مؤسسات جورواجور فرهنگی، روزنامه ها، مجلات، رادیو، تلویزیون و صدها شبکه خبری، و اکنون اینترنت. سینما و هالیوود افسانه ای، کلیسا و ایدئولوژی مذهبی. به راستی چه چیز برای تبلیغ نظام خود کم داشته و دارند؟
 به نظر می رسد که فرهنگ حاکم تنها تا حدودی توان تسلط را دارد و هنگام بحران ها و هنگامی که توده ها برخیزند، در مقابل واقعیات و حقایق، ناتوانی خود را نشان می دهد. جا خالی می کند، بُرد خود را از دست می دهد. این همه تبلیغ فرهنگ بورژوایی و مسخ توده ها و این نتیجه ی آنها!؟ و این تازه زمانی است که توده ها رهبری کمونیستی ندارند.
 اکنون ترامپ به سراغ مذهب رفته و به کلیسای مقابل کاخ سفید می رود و انجیل به دست می گیرد. او می خواهد که خود را یک مؤمن مسیحی جا زند و توده ها را تحمیق کند. این کار او دلایل گوناگونی دارد اما یکی از انگیزه ها و دلایل او این است که می خواهد از مذهب برای خاموش کردن توده های عاصی و به خشم آمده استفاده کند.
 اما اینجا تقابل بین آن نیرویی که واقعیت را به پیش می راند است و آن نیروهایی است که می خواهند مقابل واقعیت و تاریخ بایستند.
کار مضحک ترامپ حتی از جانب بخش هایی از بورژوازی و نیز برخی اسقف ها مورد انتقاد واقع شد و نیت او استفاده ابزاری از مذهب توصیف شد.   

جنبش کنونی در آمریکا نشانگر امکانات انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی است و ناتوانی امپریالیسم فرتوت را نشان می دهد!

نابود باد نژاد پرستی

درود به طبقه کارگر و خلق آمریکا
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 99