۱۴۰۴ آذر ۱۶, یکشنبه

انتخاب زهران ممدانی سوسیال دموکرات به عنوان شهردار نیویورک و...(3)

 

انتخاب زهران ممدانی سوسیال دموکرات به عنوان شهردار نیویورک

   و هورا کشیدن جریان های پیرو «سوسیالیسم دمکراتیک» در ایران(3)

 

 دارودسته های رویزیونیست پیرو«سوسیالیسم دموکراتیک» و رزای سرخ( بخش دوم)

رزا یک انقلابی مارکسیست بود نه یک گذارطلب ماهیتا رفرمیست!
معرفی روزا لوکزامبورگ به عنوان بنیانگذار«سوسیالیسم دموکراتیک» به دلیل تاکیدش بر «خودسازمان یابی توده ای» و کلا «جنبش های خودانگیخته ی توده ها» از یک سو و از سوی دیگر نقدش به لنین و بلشویک ها به دلیل «مرکزیت» و یا « آزادی و دموکراسی»، یک فریب و نیرنگ شیادانه و رذیلانه است. 
 روزا در زمان خود یک مارکسیست، یک کمونیست، یک سرخ، رزای سرخ( به گفته ی برشت در شعر مشهورش) و به همراه کارل لیبکنشت هوادار انقلاب بود و نه هوادار«اصلاح طلبی» به عنوان استراتژِی یک حزب کمونیست انقلابی. نه هوادار «گذار مسالمت آمیز» از سرمایه داری به سوسیالیسم با واسطه ی«اعتراضات خشونت پرهیز» توده ای که اساسا آن را چنان که خواهیم دید تقریبا محال می دانست.
از این گذشته، هواداری وی از اعتراضات و مبارزات توده ای تا آنجا که منظور از آن مبارزات توده ای خودبه خودی یا خودانگیخته ی روزمره باشد، با این هدف و امید نبود که این مبارزات به تغییراتی تدریجی در نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بینجامند، یعنی آنچه حضرات نام آن را «دموکراسی مشارکتی» گذاشته اند ایجاد کند، بلکه از این دیدگاه بود که همین اعتراضات و مبارزات شالوده ای برای کار پیشروان کمونیست به روی آن، آگاهی بخشیدن به آن و نهایتا انقلاب گردد. به بیانی دیگر برای او عالی ترین شکل این اعتراضات و مبارزات، انقلاب توده ای، انقلاب پرولتری است و نه صرفا اعتراضات اقتصادی و یا مبارزاتی روزمره برای تغییر و تحولاتی در شهرداری ها و غیره که به مرور و به تدریج مبنایی برای تغییرات کیفی در جامعه گشته و سوسیالیسم به بار آورد.
 از سوی دیگر برای وی شوراهای کارگری ارگان های حکومت انقلابی طبقه ی کارگر بودند که از دل انقلاب قهرآمیز توده ای سر بر می آوردند و نه شوراهایی که قرار بود که در همین نظام سرمایه داری به عمر خویش ادامه دهند و به مرور و از لابلای فشار از پایین اصلاحاتی را در نظام جاری سرمایه داری صورت داده و به تدریج و با ساختن سوسیالیسم از پایین اقتصاد و سیاست نظام سرمایه داری را مثلا به اقتصاد و سیاست نظام سوسیالیستی تبدیل کنند. این نوع آل و آشغال ها را تنها رویزیونیست ها می توانند به رزا نسبت دهند. 
البته سوسیالیسم محصول برنامه ریزی از بالا نبوده بلکه محصول مبارزه ی طبقاتی و کنش انقلابی توده ها است. به عبارت دیگر این طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش انقلابی هستند که انقلاب می کنند و سوسیالیسم می سازند. اما این کار را نه خود به خودی بلکه در نهایت به رهبری یک هسته ی سیاسی - انقلابی مرکزی پیشرو در بالا که از نظر رزا یک حزب انقلابی پرولتری است انجام می دهند.
آیا در آنچه از این رویزیونیست بازگو کردیم صحبتی از انقلاب هست؟ خیر! اصلا و ابدا!
در واقع تمامی این صغری و کبری چیدن ها نفی انقلاب و در واقع همان راه «گذارطلبان» است. وضعیت حکومت ولایت فقیه و تجربه ی مبارزات اصلاح طلبان بسیاری را مجاب کرده که آنها در این چنین نظامی نمی توانند اصلاح طلب باشند و راه اصلاحات را پیشنهاد کنند این است که «تحول طلب» و «گذار طلب»شده اند.
 تفاوت این«تحول طلبی» و «گذارطلبی» با اصلاح طلبی در چیست؟ در این که اصلاح طلبان می خواهند در همین نظام سیاسی ولایت فقیه تغییراتی به وجود آورند و تحول طلبان و گذارطلبان می خواهند این نظام جایش را در بهترین حالت به یک «جمهوری دموکراتیک بورژوایی» بدهد.
تفاوت اما در بنیان های راه شان نیست. اصلاح طلبان می خواهند به طریق «مسالمت آمیز» در نظام ولایت فقیه اصلاحاتی ترتیب دهند و«گذار طلبان»( و آنها که مزدور امپریالیست ها نیستند) هم می خواهند به طریق «مسالمت آمیز» از نظام ولایت فقیه به جمهوری سکولار بورژوایی گذار کنند. وجه اساسی مشترک هر دو جریان حفظ بنیان های اساسی نظام اقتصادی حاکم بر تولید است.
در واقع تضاد رزا لوکزامبورگ با رویزیونیست هایی مانند برنشتاین و بعدها کائوتسکی بر سر اصلاح طلبی( یعنی نه «نفی اصلاحات» که رویزیونیست ما آن را می آورد) جزیی از تضادهای ژرف تر بر سر مبانی اساسی مارکسیسم و استراتژی و تاکتیک های طبقه ی کارگر بر سر کسب قدرت سیاسی و جایگزین کردن جهان بینی بورژوایی به جای جهان بینی پرولتری بود.
 اینکه برنشتین بر این نظر بود که از طریق رقابت پارلمانی رفرم هایی در نظام سرمایه داری به برای کارگران به وجود آورد و رزا می خواست تغییراتی را در نظام از طریق «اعتراضات توده ای» و «شکل گیری شوراها» و «تشکل های خود گردان» و «گسترش دموکراسی اقتصادی» به وجود آورد یک تحریف آشکار نظرات رزا لوکزامبورگ است. رزا البته به تشکل های توده ای همچون «شوراهای کارگران و سربازان» باور داشت اما تنها بر بستر یک انقلاب قهرآمیز توده ای و با زور سلاح نیروهای کمونیست آن را ممکن می دانست. برای او اعتراضات توده ای همان انقلاب توده ای و همان تلاش برای کسب قدرت به وسیله ی پرولتاریا و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بود و نه اعتراض توده ای به معنای مورد نظر رویزیونیست های  پیرو«سوسیالیسم دموکراتیک». یعنی به این گونه که اعتراضاتی مسالمت آمیز صورت گیرد و بر بستر این اعتراضات تشکل های توده ای مانند شوراها شکل بگیرند و رشد کنند وسپس این شوراها به طور مسالمت آمیز به قدرت دست یابند و خلاصه همه چیز به خیر و خوشی و یا با اندکی پس و پیش و بدون انقلاب و جنگ داخلی تمام شود.
از سوی دیگر رزا گرچه تا حدودی مخالف مرکزیت به شکلی که مثلا لنینیست ها در روسیه به آن باور داشته و در روابط حزبی پیاده اش می کردند، بود اما همچنان که اشاره کردیم با جدا شدن از حزب سوسیال دموکرات آلمان و برپایی «جامعه اسپارتاکوس» یا حزب کمونیست آلمان آغاز به در پیش گرفتن راهی کرد که لنینیست ها در روسیه کرده بودند.
تصور روزای انقلابی از دموکراسی سوسیالیستی که قطعا از«سوسیالیسم دموکراتیک» به عنوان یک دیدگاه متفاوت است( با دیدگاه اخیر اساسا نمی توان از سرمایه داری عبور کرد) با تصورات هواداران «سوسیالیسم دموکراتیک» از زمین تا آسمان است و این گونه افراد موذیانه و سالوسانه خودشان را پشت نظرات یک انقلابی کمونیست پنهان می کنند. دلیل این امر هم روشن است. آنها نمی توانند و یا بیش از حد تابلو است که پشت برنشتین و کائوتسکی و دیگر رویزیونیست هایی که با تجدید نظر در مارکسیسم مشتی تئوری ارتجاعی بورژوایی تحویل کارگران دادند پنهان شوند. باید کسی را «مرجع» خود معرفی کنند که بشود با او و جایگاه اش در مارکسیسم مانور داد و نسل جوان را جذب کرد. آنها روزا را انتخاب کردند و یک دلیل ساده ی این امر برخی نقدهای روزا به لنین و حزب لنینی و بلشویک ها است که بخش جانبی نظرات وی را تشکیل می دهد و نه استخوان بندی اساسی نظرات مارکسیستی وی را .
و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها تمامی آنچه که رزا را رزای سرخ کرد درز گرفته و تنها به همین بخش چسبیده اند و بقیه را به دور انداخته اند. ضمن همین بخش را نیز آن گونه که منظور رزا بوده بازگو نمی کنند.
هم فال و هم تماشا!   
 هرمز دامان
نیمه ی نخست آذرماه 1404
 
گزیده هایی از نوشته ی رزا لوکزامبورگ با نام«جامعه اسپارتاکوس چه می خواهد»
 
برگردان... کتاب جلد سفید است.
تمامی کلمات و عبارات برجسته شده و نیز داخل پرانتزها از ماست.

در زیر فرازهایی بسیار مهم از سخنان رزا درباره ی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا و جایگاه و نقش حزب انقلابی مارکسیستی که  دو ماه پیش از به قتل رسیدن اش به دست سوسیال دموکرات های آلمانی نگاشته است می خوانیم.
« ولی انقلاب پرولتری، ناقوس مرگ همزمان برای همه گونه برده گی و ستم می باشد. برای همین است که همه ی سرمایه داران، یونکرها، خرده بورژواها، افسران، همه ی فرصت طلبان و انگل های بهره کشی و سلطه ی طبقاتی به پا می خیزند تا به پیکاری مرگبار به ضد انقلاب پرولتری دست یازند.
 این باور جنون آمیز است که سرمایه داران با خوش خلقی حکم سوسیالیستی یک پارلمان یا یک مجلس ملی را بپذیرند، که آنها به آرامی از مالکیت، سود، حق بهره کشی چشم بپوشند. همه ی طبقات حاکم تا آخر با نیروی پیگیر می جنگند تا امتیازات خود را حفظ کنند. پاتریسین های رومی و بارون های فئودالی وسطی همچنین، شوالیه های انگلیسی و دلالان برده آمریکایی، بویارهای ولاچی و مانوفاکتورداران ابریشم لیونی- آنها همه جوی های خون روان ساختند، همه به روی اجساد کشته ها و آتش سوزی ها پای کوبیده و جنگ داخلی به راه انداختند و به خاطر حفظ امتیازات و قدرت شان خیانت کردند.
طبقه ی سرمایه دار امپریالیستی، به مثابه آخرین زاده ی کاست بهره کشان، دست تمام اسلاف اش را در شقاوت، در شرارت آشکار و خیانت از پشت بسته است. این طبقه مقدس ترین مقدسات اش، سودش و امتیازش در بهره کشی را با ناخن و دندان با شیوه های سرد اهریمنی که در تمام تاریخ سیاست استعماری و در جنگ جهانی به دنیا نشان داده است حراست می کند. او بهشت و دوزخ را به ضد پرولتاریا بسیج خواهد کرد. او  دهقانان را به ضد شهرها، اقشار عقب مانده طبقه ی کارگر را بر ضد پیشتازان سوسیالیست بسیج خواهد کرد؛ افسران را برای قتل عام برخواهد انگیخت؛ او خواهد کوشید تا هر اقدام سوسیالیستی را با هزار شیوه ی مقاومت انفعالی فلج کند؛ دسته ای از وندی ها را به ضد انقلاب مجبور خواهد ساخت، او دشمن خارجی، حربه های قتال کلمانسو، للوید جورج، و ویلسن را برای نجات به کشور دعوت خواهد کرد- او ترجیح می دهد که کشور به یک تل دودی از خرابه تبدیل شود تا داوطلبان بردگی مزدوری را از دست بدهد.
« همه ی این مقاومت باید قدم به قدم، با مشتی آهنین و انرژی خشن، درهم کوبیده شود. قهر انقلابی بورژوایی ضد انقلاب باید با قهر انقلابی پرولتری روبرو گردد.( و حضرات شیاد این فرد را بنیانگذار سوسیالیسم دموکراتیک رفرمیستی خود قلمداد می کنند!)در برابر حملات، اکاذیب و شایعات بورژوازی باید با روشنی بی خدشه هدف، استقامت و عمل، توده ی پرولتری هر چه آماده تر به پا ایستد. به ضد خطرات تهدید کننده ی ضدانقلاب، مسلح کردن و خلع سلاح طبقات حاکم.
به ضد مانورهای کارشکنانه پارلمانتاریستی بورژوازی، سازمان فعال توده ی کارگران و سربازان. به ضد هزار وسیله ی قدرت جامعه بورژوایی که در آن واحد همه جا هست، قدرت متمرکز، فشرده، و کاملا توسعه یافته ی طبقه ی کارگر.
 تنها یک جبهه ی محکم از تمام پرولتاریای آلمان، جنوب آلمان همراه با شمال آلمان، شهری و روستایی، کارگران با سربازان، همزادی زنده و با روح انقلاب آلمان با انترناسیونال، بسط انقلاب آلمان به انقلاب جهانی پرولتاریا می تواند مبانی خارایی را بیافریند که بر آن مجرای آینده را بتوان ساخت.
 نبرد برای سوسیالیسم عظیم ترین جنگ داخلی در تاریخ جهان است، و انقلاب پرولتری باید وسایل ضروری برای این جنگ داخلی را تحصیل کند باید به کار بردن آنها را بیاموزد- در مبارزه و در پیروزی.
چنین مسلح کردن توده یکپارچه خلق زحمتکش با تمام قدرت سیاسی برای وظایف انقلاب- این است دیکتاتوری پرولتاریا و بنابراین دمکراسی حقیقی. نه آنجا که برده مزد بر پهلوی سرمایه دار، پرولتاریای  روستایی پهلوی یونکر با برابری تقلبی برای درگیری در بحث پارلمانتاریستی بر سر مسائل مرگ و زندگی می نشیند، بلکه آنجا که توده ی پرولتری میلیونی تمام قدرت دولت را در مشت گره کرده اش، مانند چکش خدای نور برای داغان کردن سر طبقات حاکم به کار می برد- تنها آن دموکراسی است، و تنها این است که خیانت به خلق نیست.»
 
***
 در بخش پنجم همین نوشته با نام« این است آنچه جامعه ی اسپارتاکوس می خواهد!» که پس از شرح خواست های نظامی و سیاسی و اقتصادی جامعه ی اسپارتاکوس آمده  وی می نویسد:
 و برای این که این است آنچه او می خواهد، به خاطر اینکه او صدای اخطار و اصرار است، به خاطر این که او وجدان سوسیالیستی انقلاب است، او منفور، محکوم و بدنام تمام دشمنان علنی و مخفی انقلاب پرولتاریا می باشد...
در نفرت و افترا به جامعه اسپارتاکوس( به واقع حزب کمونیست انقلابی – کمونیستی نوین پرولتاریای آلمان که رزا و لیبیکنخت پس از جدایی از حزب به گنداب کشیده شده ی سوسیال دموکرات آلمان بنیان گذاشتند)، تمام ضدانقلابی ها، همه ی دشمنان خلق، تمام عناصر ضد سوسیالیست، مشکوک، گمنام، و ناروشن متحد شده اند. این ثابت می کند که  قلب انقلاب در جامعه ی اسپارتاکوس می زند.
 جامعه اسپارتاکوس حزبی نیست که بخواهد فوق یا به وسیله ی توده ی کارگران قدرت را به دست آورد.
جامعه اسپارتاکوس تنها آگاه ترین و با هدف ترین بخش پرولتاریا( تکرار سخنان مارکس و انگلس در مانیفست و همچنین خطابیه ی کمونیست ها) است که تمام توده ی وسیع طبقه ی کارگر را در هر گام به سوی وظایف تاریخی اش رهنمون می شود، که در هر مرحله ی مشخص انقلاب، هدف نهایی سوسیالیستی، و در همه ی مسائل ملی منافع انقلاب جهانی پرولتری را می نمایاند.
 و پس از اشاره به این که جامعه اسپارتاکوس در حکومتی که شیدمان ها و ابرت ها در آن هستند داخل نخواهد شد می گوید:
« جامعه ی اسپارتاکوس هیچ گاه به اشغال قدرت حکومتی دست نخواهد زد مگر با خواست روشن، بی شبهه ی اکثریت عظیم توده ی پرولتاریای تمام آلمان، هرگز مگر با تثبیت آگاهانه ی نظرات، اهداف و شیوه های مبارزه جامعه اسپارتاکوس از طرف پرولتاریا.
انقلاب پرولتری، می تواند تنها با مراحل، گام به گام، در راه جلجتای تجارب تلخ خودش در مبارزه با شکسست ها و پیروزی های به روشنی و بلوغ کامل برسد.
پیروزی جامعه اسپارتاکوس نه اینکه در آغاز، بلکه در پایان انقلاب فرا می رسد. این همان پیروزی توده های وسیع میلیونی پرولتاریای سوسیالیست است.
پرولتاریا، برخیز! برای مبارزه! جهانی است برای به دست آوردن و جهانی برای شکست دادن.
در این مبارزه ی طبقاتی فرجامین در تاریخ جهان برای والاترین اهداف بشریت، شعار ما خطاب به دشمن این است: شست ها در چشم و زانو بر سینه».
***
 این ها شمه ای کوچک از سخنان رزا لوکزامبورگ عقاب کوهی( آن گونه که لنین از وی نام می برد) پرولتاریای آلمان است. محال است که در ادبیات رویزیونیست هایی که پرچم رویزیونیستی«سوسیالیسم دموکراتیک» را در دستان شان گرفته اند مانند آن پیدا شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر