۱۴۰۴ آذر ۱۶, یکشنبه

انتخاب زهران ممدانی سوسیال دموکرات به عنوان شهردار نیویورک و...(2)

 

انتخاب زهران ممدانی سوسیال دموکرات به عنوان شهردار نیویورک

و هورا کشیدن جریان های پیرو «سوسیالیسم دمکراتیک» در ایران(2)

  

دارودسته های رویزیونیست پیرو«سوسیالیسم دموکراتیک» و رزای سرخ*

یکی از سینه چاکان ممدانی و البته«سوسیالیسم دموکراتیک»سعید مقیسه ای از دارودسته ی رویزیونیست های فداییان اکثریت است. رسیدن ممدانی به پست شهرداری نیویورک( و سپس تغییراتی در «حزب شما»ی کوربین و سلطانه) گویا این فرد را به خلسه ی غرییی دچار کرده است و از این رو به نگارش چندین مقاله ی پیاپی در این خصوص دست زده است تا شاید بتواند از فرصت پیش آمده به شکلی بهره برداری کرده و میخ«سوسیالیسم دموکراتیک» و لابد اکثریتی ها به جنبش بکوبد.
یکی از این مقاله ها با نام« تبارشناسی سوسیالیسم دموکراتیک: از انترناسیونال دوم تا ممدانی» درباره ی«ریشه های فکری و سیاسی» ممدانی و در واقع «تبار» آن دیدگاهی است که وی آن را «سوسیالیسم دموکراتیک» می نامد. خود سوسیالیسم دموکراتیک چنان که ما در مقالات دیگری شرح داده ایم، دیدگاهی است عمیقا ضد مارکسیستی، ضد لنینیستی و ضد مائوئیستی و در واقع ضد کنش انقلاب. این دیدگاه گرچه در ایران در حال حاضر خود را نه عمدتا به شکل«اصلاح طلب»( یعنی اصلاح همین حکومت ولایت فقیه) بلکه بیشتر به شکل«گذارطلب» نشان می دهد(1)اما در بسیاری از کشورهای زیرسلطه و نیز کشورهای سرمایه داری امپریالیستی اروپایی و آمریکایی هوادار رفرمیسم و تغییرات اصلاحی تدریجی در چارچوب همین نظام سرمایه داری است و البته در زیر شعارهای «تازه».
برای ما مهم ترین نکته ی در مقاله ی«تبارشناسی ...»(2) معرفی رزا لوکزامبورگ( و در کنارش لیبیکنخت) به عنوان یکی از «پرچمداران سوسیالیسم دمکراتیک» است.  نخست به دلیل معرفی یک انقلابی مارکسیست به عنوان پرچمدار دیدگاه رویزیونیستی «سوسیالیسم دموکراتیک». و دوم به این دلیل که سعید مقیسه ای در این مورد تنها نیست و دیگر پیروان «سوسیالیسم دموکراتیک» از جمله ترتسکیست ها و  خروشچفیست ها و مارکسی ها کمابیش همین دیدگاه ها را در مورد رزا رواج می دهند.
مقاله این گونه آغاز می شود:
«در چند روزی که از پیروزی زهران ممدانی به‌عنوان شهردار جدید نیویورک گذشته است. آنچه بیش از همه جلب توجه می‌کند، کمبود آشنایی عمومی با ریشه‌های فکری و سیاسی او است.»( تاکید های برجسته همه جا از نویسنده ی مقاله است.)
وی درباره ی ریشه های «سوسیالیسم دموکراتیک» چنین می نویسد:
«چه سوسیالیسم دموکراتیک و چه سوسیال‌دموکراسی، از دل انترناسیونال دوم سربرآوردند؛ همان سازمان بین‌المللی احزاب کارگری که پس از مارکس و انگلس تلاش داشت جنبش طبقه کارگر را در سطح جهانی هماهنگ کند.»
البته ما در این که «سوسیال دموکراسی» از درون انترناسیونال دوم سر برآورد شکی نداریم اما ظاهرا سربر آوردن دیدگاهی به نام«سوسیالیسم دموکراتیک» را حضرات رویزیونیست هایی علم کردند که می دیدند دیگر حنای«سوسیال دموکراسی» و احزابی که نام کمونیست برخود گذاشته اما همان دیدگاه های سوسیال دمکراسی پیشین را دارند، رنگی ندارد و باید دیدگاه دیگری را جایگزین آن کرد.
«این انترناسیونال در شرایط شکل‌گیری دموکراسی‌های پارلمانی و گسترش اتحادیه‌ها در اروپا عمل می‌کرد و همین زمینه تاریخی، اختلافاتی را درباره شیوه گذار به سوسیالیسم ایجاد کرد.»
 توجه کنیم که اینجا درباره ی «شیوه ی گذار به سوسیالیسم» صحبت می شود.
سپس به نخستین ایدئولوگ سوسیال دمکراسی می پردازد:
ادوارد برنشتاین بر امکان اصلاح تدریجی نظام سرمایه‌داری تأکید می‌کرد. او با نقد مارکس بر «قانون فروپاشی اجتناب‌ناپذیر سرمایه‌داری» و مشاهده رشد اتحادیه‌ها، نهادهای رفاه اجتماعی و قدرت پارلمان، معتقد شد که سوسیالیسم نه از طریق انقلاب( گذار به سوسیالیسم نه از طریق انقلاب) بلکه از طریق مبارزات پارلمانی، گسترش حقوق دموکراتیک مورد قبول نظام‌های لیبرالی، شرکت در انتخابات مبتنی بر دمکراسی نمایندگی و پیگیری سیاست‌گذاری‌های رفاهی قابل تحقق است. این رویکرد، بعدها پایه‌های سوسیال‌دموکراسی مدرن را شکل داد که از ایده دستیابی به سوسیالیسم، یعنی جامعه‌ای فراتر از سرمایه‌داری،( یعنی گذار به سوسیالیسم از طریق انقلاب) بطور قطعی عقب نشسته و به جای آن، پروژه‌ای عمل‌گرایانه برای تنظیم سرمایه‌داری و ایجاد دولت رفاه را در پیش گرفتند.
اوج این تجربه، و قدرت‌گیری سوسیال‌دمکرات‌‌ها در دوران پس از جنگ جهانی دوم بود: زمانی که دولت‌های رفاه، بیمه همگانی، آموزش رایگان، و … با حضور سوسیال‌دمکرات‌ها شکل گرفتند.» ( عبارت داخل پرانتز از ماست)
تا اینجا به نظر می رسد که نویسنده ی مزبور در حال نقد«سوسیال دمکراسی» و «رفرمیسم» برنشتین در مورد« گذار به سوسیالیسم» است و جوهر آن نفی «انقلاب» است. روشن است که زمانی که رفرمیسم( و تجدید نظرطلبی) برنشتین را نقد می کنیم طبعا باید به جای آن خواهان انقلاب و مارکسیسم باشیم.
وی ادامه می دهد:
«در مقابلِ برنشتاین، روزا لوکزامبورگ معتقد بود که سوسیالیسم نه محصول برنامه‌ریزی از بالا، بلکه فرایندی از خودسازمان‌یابی توده‌‌ها است...»
ما در حال حاضر وارد این موضوع نمی شویم که استناد این رویزیونیست پیرو «سوسیالیسم دموکراتیک» به رزا برای چیست، پایین تر به این موضوع خواهیم پرداخت، اکنون به این نکته توجه می کنیم که در این جا دو فرایند گذار به سوسیالیسم عبارتند از یکی «محصول برنامه ریزی از بالا»( یعنی همان راه «مبارزات پارلمانی و...») و دیگری«خودسازمان یابی توده ها». نخستین را برنشتین طرح کرد و دومی را رزا. ضمنا توجه کنیم که نه تنها در نخستین صحبت بر سر« سوسیالیسم از طریق انقلاب»نیست بلکه در دومی هم صحبت بر سر «خود سازمان یابی توده ها»ست و نه گذار به سوسیالیسم از طریق «خودسازمان یابی»انقلاب «توده ها».  
سپس وی این «خودسازمان یابی توده ها» را چنین توضیح می دهد:
«فرایندی که در آن انسان‌ها از طریق کنش جمعی، از موقعیت انفعال و تحت سلطه بودن خارج شده و به سوژه‌های تاریخ بدل می‌شوند. »
«از موقعیت انفعال و تحت سلطه بودن خارج شدن» به معنای فعال گردیدن و تصمیم گیرشدن توده ها در مورد سرنوشت خویش است. روشن است که این امر در چارچوب نظام های استبدادی و دیکتاتوری امپریالیستی و زیرسلطه ی موجود تا حدی است که آنها جنبش هایی آگاهانه و نه خود به خودی علیه این نظام ها و برای سرنگونی آنها بر پا کنند. اما فعال شدن و با آگاهی به سامان دادن زندگی خویش پرداختن تنها زمانی دست می دهد که توده های«خود سازمان یافته»، دیکتاتوری سرمایه داران( امپریالیست ها و مرتجعین در کشورهای زیرسلطه ی آنها) را سرنگون کرده و حاکمیت خود یعنی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا( این یکی از اساسی ترین تجدید نظرهای برنشتین در اندیشه ی مارکس بود) را پدید آورند. در صورتی که تمامی این اعتراضات در چارچوب نظام سرمایه داری صورت گیرد، آنها به هیچ وجه نخواهند توانست یوغ سرمایه و ارتجاع را از گردن خویش بردارند.
«نقد او به برنشتاین نه نفی اصلاحات، بلکه نقد این تصور بود که اصلاح‌طلبی پارلمانی می‌تواند جایگزین تجربه مستقیم عمل سیاسی شود.»
 البته نقد رزا به رویزیونیسم برنشتین نفی خواستار اصلاحات شدن در هر شرایطی نبود اما نقد و نفی «اصلاح طلبی»(رفرمیسم) همچون یک نظام فکری لیبرالی بود؛
باید به این نکته توجه کنیم که در این جا «اصلاح طلبی پارلمانی» همچون یک دیدگاه مورد تایید قرار می گیرد اما ظاهرا به این شرط که «جایگزین تجربه مستقیم عمل سیاسی» نشود. این کار نه چندان تردستانه و صرفا با یک تغییر واژه صورت می گیرد. در عبارت نخست نوشته می شود «نقد او به برنشتین نه نقد اصلاحات»( یعنی نقد خواهان اصلاحات شدن که خوب درست است هیچ مارکسیستی در هر شرایطی به نفی رفرم بر نمی خیزد)؛ و سپس در عبارت دوم نوشته می شود «بلکه نقد این تصور بود که اصلاح طلبی پارلمانی...»( اینجا واژه های «اصلاح طلبی پارلمانی» جای «اصلاحات» را در عبارت نخست گرفته است. بازنویسی دو عبارت به شکل درست که مقصود نویسنده را بازگو کند چنین است: نقد او به برنشتیین نه نفی اصلاح طلبی پارلمانی بلکه نقد این تصور بود که اصلاح طلبی پارلمانی می تواند جایگزین تجربه ی مستقیم عمل سیاسی شود و این به همان معنایی است که ما در بالا قید کردیم.) به این ترتیب اصلاح طلبی پارلمانی را از در بیرون می کند و از پنجره به دیدگاه رزا وارد می سازد!
اکنون ما دو نوع شکل برای گذار داریم:«اصلاح طلبی پارلمانی» و «تجربه ی مستقیم عمل سیاسی».   
تکلیف اصلاح طلبی پارلمانی یا رفرمیسم روشن است، اما منظور از «تجربه ی مستقیم عمل سیاسی»چیست؟ در بالا توضیح دادیم که اگر منظور از آن عمل سیاسی آگاهانه ی توده ها باشد آنگاه این عمل آگاهانه باید به سرنگونی حکومت و تغییر اساسی در نظام اقتصادی - سیاسی موجود بینجامد. در غیر این صورت یا به گونه ای درجا خواهد زد و یا به ابزاری در دست احزاب رویزیونیست و یا لیبرال و یا حتی فاشیست برای پیش برد اهداف شان تبدیل خواهد شد.
از سوی دیگر مساله صرفا بر سر «اصلاح طلبی پارلمانی» نیست، بلکه هر نوع کنشی، خواه از «بالا» و خواه از پایین است که در چارچوب اصلاح طلبانه یا رفرمیسم صورت گیرد. این امر «تجربه ی مستقیم عمل سیاسی»توده ها را در شرایطی که این عمل صرفا تقاضای اصلاحات داشته باشد و بخواهد به وسیله ی اعتراضات خودبه خودی یا در زیر رهبری جریان های فرصت طلب، اصلاحاتی در نظام موجود صورت دهد و از طریق این اصلاحات نظام سرمایه داری را مثلا به سوسیالیسم تبدیل کند در بر می گیرد.
تفاوتی هم بین از بالا با از پایین موجود است. اصلاح از بالا خواه از طریق پارلمان و خواه دیگر چانه زنی ها( و در اینجا ما درباره ی «برنشتینیسم» صحبت می کنیم و نه درباره ی فراکسیون یک حزب انقلابی کمونیست در پارلمان زمانی که مقدور باشد) یک فریب نیروها و از جمله سوسیال دمکرات هایی است که خواهان تداوم اساس نظام کنونی هستند. اصلاحات با توجه به فشار از پایین و مثلا ایجاد شوراها در شرایطی که مساله انقلاب نباشد، اوهام توده ها وامیدهای واهی آنها به تغییراتی است که ممکن است در نتیجه ی این مبارزات خودبه خودی و تشکل هایشان ایجاد شود.
روشن است که در مورد اخیر وظیفه ی تبلیغی و ترویجی انقلابیون کمونیست این است که به آگاه کردن و روشن کردن توده ها همت گمارند و آنها را نسبت به نتایج نهایی اعمال شان در صورت فقدان یک رهبری انقلابی سیاسی- ایدئولوژیک و تشکیلاتی یعنی حزب طبقه ی کارگر که مبارزه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی طبقه را رهبری کرده و به پیش برد آگاه کند و نشان دهد که در غیر این صورت امکان برقراری سوسیالیسم و آزاد شدن طبقه ی کارگر و توده ها وجود ندارد.   
«به باور او، دموکراسی نمی‌تواند هدیه دولت به مردم باشد؛ دموکراسی باید زیسته شود. این تجربه تنها از خلال گسترش جنبش‌های اعتراضی توده‌ای، شکل‌گیری شوراها، تشکل‌های خودگردان و گسترش دموکراسی اقتصادی امکان‌پذیر است.»
 به عبارت دیگر از دیدگاه رزا لوکزامبورگ اعتراضات توده ای خود به خودی منجر به برقراری دموکراسی مورد نظر حضرات در همین نظام اقتصادی - سیاسی می شود و این دموکراسی در شرایط تسلط دولت سرمایه داران می تواند تداوم یابد و «زیسته شود» و به « گسترش دموکراسی اقتصادی» تکامل یابد یا «گذار» کند و این «دموکراسی اقتصادی» هم لابد همان«سوسیالیسم نهایی» است.
 وی سپس به سراغ دیدگاه رزا درمورد انقلاب بلشویکی می رود و چنین می نویسد:
«هرچند لوکزامبورگ از انقلاب بلشویکی دفاع کرد و آن را گسستی تاریخی در برابر امپریالیسم و ارتجاع می‌دانست، اما هم‌زمان نسبت به ساختار قدرت پس از انقلاب هشدار داد: «آزادی فقط آزادی برای موافقان حکومت نیست؛ آزادی، آزادی برای مخالفان است.» و می‌افزاید: «دمکراسی زمانی معنا دارد که بتواند اختلاف را تحمل کند.»
 از این سخنان چه برداشتی باید کرد؟ این که اگر رزا از انقلاب طبقه ی کارگر و توده های تهیدست دهقان در روسیه ( که نویسنده آن را «انقلاب بلشویکی» می نامد) علیه نظام تزاری دفاع کرد احتمالا کار درستی نکرده است( واژه ی «هر چند» اینجا نوعی «نفی» هم هست) هم به این دلیل که این «انقلاب» بود و هم به این دلیل که نوع «بلشویکی» آن بود، اما آنچه که در نظر رزا درست بود این بود که «آزادی، آزادی مخالفان است» و «دمکراسی زمانی معنا دارد که بتواند اختلاف را تحمل کند.»
اما این مباحث چه ربطی به موضوع مورد بررسی یعنی«محصول برنامه‌ریزی از بالا» و« فرایندی از خودسازمان‌یابی توده‌‌ها»چندان روشن نیست. ظاهرا این امر به این دلیل صورت می گیرد که درک رزا از «خودسازمان یابی توده ها» با دفاع اش از« انقلاب» و آن هم از نوع «بلشویکی» اش جور در نمی آید و نمی توان او را آنچنان که باید و شاید مقتدای خود کرد.  
نخست این که دفاع روزا از انقلاب کارگری - سوسیالیستی روسیه و در این زمینه همراهی با لنین و بلشویک ها که مقطعی هم نبوده بلکه از همان سال های نخستین پدید آمدن حزب بلشویک وجود داشت، نشاندهنده ی خصلت انقلابی - مارکسیستی و انترناسیونالیستی وی بود. همچنین نقد وی به بلشویک ها در مورد «مرکزیت» و« آزادی مخالف» در نظام سوسیالیستی به هیچ وجه به معنای پذیرش «دموکراسی عام و مطلق»، تایید«رفرمیسم»و یا «گذار مسالمت آمیز» از نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی نبود.
 از سوی دیگر نظر روزا در مورد دموکراسی، طبقاتی و مساله ی آزادی نماینده گان طبقاتی است که در زمره ی خلق به شمار می آیند و  در عین اتحاد با طبقه ی کارگر نظرات متضادی درباره ی حل مسائل و مشکلات دارند و نه دشمنان طبقه ی کارگر و مخالفان مرتجع و سرمایه داران و احزابی که برای براندازی دیکتاتوری پرولتاریا به هر گونه توطئه و جنایتی دست می زنند و در مقابل تحول سوسیالیستی مقاومت می کنند.
«این سنت بر یک اصل ساده استوار است: سوسیالیسم باید از دل دموکراسی مشارکتی و از پایین ساخته شود.  نه با حزب واحد، نه با انضباط آهنین، نه با دولت متمرکز.»
این اشارات به کلی نظرات رزا را در مساله ی مورد بحث یعنی گذار از نظام سرمایه داری به سوسیالیسم  تحریف می کند.
نخست انتقادات رزا را به «سانترالیسم» در حزب لنینی واحد پرولتاریا( که لنینیست ها با آن توافقی ندارند) بهانه ای برای نفی حزب انقلابی پرولتاریا و انضباط آهنین و نقش برجسته ی پیشاهنگ پرولتاریا از جانب رزا می کند. در واقع نه تنها رزا با حزب انقلابی پرولتاریا مشکلی نداشت بلکه تجربه انقلابی هم وی را به سوی جدایی از حزب رویزیونیست سوسیال دموکرات آلمان و تشکیل چنین حزبی یعنی «جامعه اسپارتاکوس» راند. در نوشته اش به نام جامعه اسپاتاکوس چه می خواهد رزا از حزب و حزبیت انقلابی همچون گردان پیشاهنگ پرولتاریا- با همان عبارات مارکس و انگلس در مانیفست- سخن می راند و سازمان اسپارتاکوس را چنین حزبی می خواند.
سپس آنچه این رویزیونیست«دموکراسی مشارکتی» می نامد و بنیاد اساسی آن نه انقلاب بلکه نفی انقلاب است با جوهر نظرات رزا در مورد دموکراسی هیچ گونه وجه اشتراکی ندارد. از دیدگاه وی دموکراسی نه دموکراسی بورژوایی بلکه دموکراسی پرولتری است( صرف نظر از تفسیر رزا از آن) که باید در پی یک انقلاب پرولتری و سرنگونی قهرآمیز طبقات حاکم برپا شود و بنابراین آن مضمونی را که این هوادار «سوسیالیسم دموکراتیک» تلاش می کند به آن بدهد یعنی گسترش «دموکراسی» بر مبنای «مشارکت» در همین نظام های ارتجاعی موجود ندارد.
 و سوم، انقلاب قهرآمیز و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا یعنی بخشی از مبانی نظریه ی رزا را در مورد گذار انقلابی به سوسیالیسم  یعنی آنچه وی را در آن زمان یکی انقلابی مارکسیست می کرد کاملا حذف می کند. گویی رزا به این دیدگاه های مارکسیستی باوری نداشته است.( تمامی این نظرات رزا را می توان در همین بخش هایی که ما از نوشته ی وی به نام جامعه ی اسپارتاکوس چه می خواهد مندرج است)
و به این ترتیب این رویزیونیست، یک تقلب، یک تحریف آشکار صورت می دهد و یک انقلابی مارکسیست را که به مبانی تئوریک- سیاسی و قواعد اساسی آن باور و در کل جهان بینی انقلابی مارکسیستی دارد به یک رویزیونیست به یک رفرمیست تبدیل می کند.
رویزیونیست ما اینک ادعای کذایی اش را به پیش می کشد:
«در این جملات، تمام و کمال نظریه دموکراسی سوسیالیستی نهفته است؛ نظریه‌ای که لوکزامبورگ و یار مبارزاتی‌اش کارل لیبکنشت و همراهی ژان ژورس فرانسوی و فیلیپو توراتی ایتالیایی را به نخستین پرچم‌داران سوسیالیسم دموکراتیک بدل کرد.»
 به این ترتیب بالاخره و پس از بالا و پایین پریدن ها رزا را به عنوان یکی از «نخستین پرچم داران سوسیالیسم دموکراتیک» معرفی می کند.

 هرمز دامان
نیمه ی نخست آذر 1404
* برشت این سوگ‌ نوشته را در رثای رزا سرود و در آن وی را رزای سرخ خواند:
« و اکنون رزای سرخ ناپدید شده است،
هیچکس نمی داند کجا خوابیده است.
چون حقیقت را به فقرا آموخت،
ثروتمندان، شکارش کردند و از جهان محو»
 
یادداشت ها
1-              در واقع در ایران به جز توده ای های«محور مقاومتی» و اصلاح طلبان حکومتی جریانی وجود ندارد که خواهان گذر از حکومت ولایت فقیه نباشد و روشن است که گذار از حکومت ولایت فقیه لزوما به معنای گذار از مناسبات تولیدی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به مناسبات تولیدی دموکراتیک - سوسیالیستی به رهبری طبقه ی کارگر در جمهوری دموکراتیک خلق نیست و یا اگر در مورد بخشی از مخالفان «شبه چپ» و یا دیگر مخالفین ملی هم باشد در بهترین حالت برقراری جمهوری دموکراتیک بورژوایی و مناسبات تولیدی سرمایه داری ملی است.
2-             مفهومی که به همراه«دیرینه شناسی»از جانب میشل فوکو( یکی از نماینده گان جریان خرده بورژوایی و بورژوایی ساخت گرایی) و در خلال پیش برد مباحث«ساخت گرایی» به جای مفهوم تاریخ طرح شد و برخلاف نظریه ی مارکسیستی تاریخ به «علیت» در توالی رویدادها و «قانون» و «ضرورت» در تاریخ باوری ندارد.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر