۱۳۹۸ بهمن ۹, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است(18) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا




  آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است(18)

بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

هال دریپر در ادامه بحث خود درباره سند مذکور( نگاه کنید به بخش 17) ادامه می دهد: 
« شکی نیست که اصطلاح [ دیکتاتوری پرولتاریا] و هم چنین " تداوم انقلاب"، بلانکیست ها را مورد خطاب قرار می دهد. جذبه این واژه ها برای بلانکیست ها که مضمون واقعی آن ها را درک نمی کردند(کذا!؟) به فرضیه ای اشاره دارد که چرا، و تحت چه شرایطی، مارکس‏ ناگهان واژه "دیکتاتوری پرولتاریا " را مورد استفاده قرار داد.»( مارکس درباره دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، ص11، عبارت درون کروشه از ماست)
اولا، عناصر جنینی دکترین دیکتاتوری پرولتاریا و یا  تداوم انقلاب در کتاب فقر فلسفه و از جمله در همان بندی که ما در بخش هفتم آوردیم و به ویژه مانیفست حزب کمونیست کاملا موجود بوده است و این عبارات تنها بیانی است دقیق تر و کامل تر از آنها. نگاهی دوباره و از زاویه ای دیگر به پاره نقل شده از فقر فلسفه در بخش هفتم همین مقال روشنگر است:
«طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد کرد که فاقد طبقات و اختلافات آنها بوده و دیگر در واقع قهر سیاسی ای در آن وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی می باشد. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی ، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است. مبارزه ایست که عالیترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است...»( فقر فلسفه، برگردان فارسی دو جلدی، جلد دوم ص 57-56 ، تاکید از ماست)
در متن مزبور دو مفهوم «در این فاصله» و «انقلاب کامل» که ما روی آنها تاکید ورزیده ایم دارای اهمیت زیادی است. مفهوم «در این فاصله»، اشاره به مبارزه دو طبقه در نظام سرمایه داری و نیز نظامی دارد که طبقه کارگر پس از انقلاب قهری برقرار می سازد تا شرایط تبدیل سرمایه داری به کمونیسم را پیش برد. به عبارت دیگر بین جامعه سرمایه داری و کمونیسم «فاصله» ای موجود است و در این فاصله و بر مبنای مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر، باید یک تحول انقلابی صورت گیرد. مفهوم «انقلاب کامل» به یک انقلاب گذرای دو سه ساله اشاره ندارد، بلکه برعکس، به انقلابی ( یا به تحولی) که طولانی است، اشاره دارد.( نگاه کنید به گفته مشهورمارکس  در مبارزات طبقاتی در فرانسه و اشاره وی به وجوه درونی ای که این انقلاب را  «کامل» می کنند)(1).
مفاهیم بالا روشنگر این هستند که مارکس تبدیل جامعه طبقاتی را به جامعه بی طبقه را به هیچ وجه در یک امروز و فردا و بدون گذر از «انقلابی کامل» میسر  نمی دانسته، بلکه برای آن فرایندی که فاصله ای بین دو جامعه ایجاد می کند، قائل بوده است.
 همچنین به مفهوم«قهر» توجه کنیم که مارکس آن را «مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی» می داند و در پی آن، و پس از ذکر «در این فاصله»، از «آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی و مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر» صحبت می کند.
اگر این مجموعه را به درستی تفسیر کنیم، آنگاه ما می بینیم که مارکس از همان زمان فقر فلسفه عناصر اساسی دکترین دیکتاتوری پرولتاریا رابه گونه ای ابتدایی تدوین کرده است. به عبارت دیگر مولفه های اساسی نظریه «میان جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی دوران تحول انقلابی اولی به دومی قرار دارد. دوران گذار سیاسی، مطابق با همین دوران است که در آن دولت چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد.»(این عبارات از نقد برنامه گوتا و  فشرده ترین و عالی ترین بیان چگونگی ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا از نظر مارکس است) در مفاهیم «در این فاصله» و «انقلاب کامل» و «قهر» به گونه ای جنینی مشاهده می شود.
 هال دریپر ادامه می دهد:
«همین فرضیه توضیح می دهد که چرا این واژه در ارتباط با بلانکیست ها ولی نه به وسیله بلانکیست ها ظاهر می شود. واژه معمولی مارکس‏ برای این اندیشه، همان گونه که تا به حال مشاهده کردیم، عبارت بود از " حاکمیت طبقه کارگر"، "قدرت سیاسی طبقه کارگر"، و ... »(همانجا، ص 11)
 گرچه کار بردن مفاهیم به گونه ای علمی حائز اهمیت فوق العاده ای می باشد و به ویژه جایی که صحبت بر سر مارکسیسم است، و تلاش تئوریسین های بورژوا و نیز اپورتونیست ها و رویزیونیست ها هم بر این باشد که جای مفاهیم علمی این جهان بینی را با مفاهیم غیرعلمی یا ناقص عوض کنند، باید همان مفاهیم و ترم ها را به کار برد، اما با کمی اغماض باید بگوییم که صحبت در درجه نخست بر سر این نیست که مارکس کدام عبارات را به کار برده است، بلکه این است که ماهیت و مضمون درونی آنها را چه می دانسته است. مخالفت هال دریپر با دکترین دیکتاتوری پرولتاریا درست به دلیل ماهیت درونی این دکترین است. یعنی کاربرد زور و اجبار و قهر علیه یک طبقه برای اینکه به تحول انقلابی سوسیالیستی کاملی تن در دهد و در مقابل آن مقاومت نکند و تلاش نکند راه آن را به سوی سرمایه داری کج کند. از نظر مارکس، این ماهیت در درون «حاکمیت طبقه کارگر»، «قدرت سیاسی طبقه کارگر» و بیان هایی از این گونه که گاه و بیگاه به کار برده است نیز، وجود دارد.
 اگر «حاکمیت طبقه کارگر» بدون کاربرد زور و اجبار و قهر علیه بورژوازی و تمامی رهروان راه سرمایه داری یعنی در یک کلام دیکتاتوری باشد، آن حاکمیت، حاکمیت طبقه کارگر نیست و یا اگر هم باشد، با در پیش گرفتن راههایی خلاف آنچه گفته شد، نمی تواند مدت مدیدی دوام آورد و دیر یا زود به دیکتاتوری بورژوازی تبدیل خواهد شد.
 چنانچه طبقه کارگر قدرت سیاسی خود را برقرار سازد، اما در آن اثری از کاربرد زور و اجبار و قهر برای مقابله با تلاش های بورژوازی برای ممانعت از پیشروی به سوی کمونیسم و به خاطر برگرداندن «بهشت سرمایه داران» نباشد و طبقه کارگر بخواهد با زبان«انتخابات آزاد» و«اکثریت و اقلیت» نظام سرمایه داری را به نظام کمونیستی تبدیل کند، این قدرت سیاسی چند روز هم دوام نخواهد آورد و خیلی زود «کله پا» خواهد شد.
 مارکس و انگلس درست برای اینکه طبقه کارگر در کمون پاریس از این قهر به اندازه کافی استفاده نکرد، آن را شایسته سرزنش دانستند. آنچه هم مارکس و انگلس در مورد کمون گفتند تنها در مورد یک برهه معین نیست. هر هنگام و هر زمان که رهروان سرمایه داری یعنی بورژوازی موجود در جامعه سوسیالیستی در مقابل تحول سوسیالیستی مقاومت کند و بخواهد سرمایه داری را برگرداند، باید با وی با زور و قهر برخورد کرد. این زور و قهر چنانکه انقلاب فرهنگی چین نشان داد با توجه به شرایط خاص مبارزه طبقاتی، وضع داخلی و خارجی و  فرهنگ پرولتاریا و مردم هر کشور ممکن است اشکال متفاوتی پیدا کند، اما ماهیت آن تفاوت نخواهد کرد.
و اما مارکس و انگلس درست برای اینکه مفاهیمی مانند«حکومت طبقه کارگر» و یا «قدرت سیاسی طبقه کارگر»کامل نیستند، عنوان علمی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را برگزیدند که مفهومی جامع است(جامع در چارچوب معینی. این مفهوم در انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین تبدیل به مفهوم کاملتر ادامه انقلاب زیر دیکتاتوری پرولتاریا گردید) و راه را برای برداشت های اپورتونیست ها، رویزویونیست ها و ترتسکیست های بین الملل چهارمی از قماش هال دریپر می بندد.
دریپر ادامه می دهد: 
«ولی هنگامی که مسئله قرار دادن این مفهوم طبقاتی در برابر دیکتاتوری نوع بلانکیستی بود، باید با فرمول "دیکتاتوری طبقاتی " بیان می شد. بدین ترتیب است که دیکتاتوری طبقاتی در برابر دیکتاتوری بلانکیستی قرار داده می شود تا تقابل آن ها آشکار گردد.»( همانجا)
 برخلاف نظر دریپر، مفهوم«طبقاتی»(یا «دیکتاتوری طبقه») به هیچوجه در مقابل  نظرات بلانکیست ها یعنی «اقلیت»(دیکتاتوری اقلیت) قدعلم نکرده است( در این صورت نیازی به استفاده از مفهوم دیکتاتوری نداشتند و «طبقه» را در مقابل «اقلیت»  قرار می دادند. اما همچنانکه دیدیم دریپر، پیش از این، پنبه معنای مفهوم دیکتاتوری را زده بود!)، گرچه از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی و نظریه دولت به عنوان دولت طبقاتی و یا دولت طبقه عموما از نظراقتصادی حاکم، به خودی خود این معنا را  دارد که منظور اساسا طبقه است و نه گروهی و یا اقلیتی.
مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا که نهایتا به دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا  تکامل یافت، در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قدعلم می کند، و«آنتی تز» مفهومی- تئوریک و عملی آن است. این دیکتاتوری بورژوازی(و نه دیکتاتوری بلانکیستی) و دولت طبقه سرمایه دار است که به دیکتاتوری پرولتاریا یا دولت طبقه کارگر تبدیل می شود. این دیکتاتوری اقلیت یعنی اقلیت استثمارگران( و نه دیکتاتوری اقلیتی بلانکیست) است که به دیکتاتوری اکثریت، یعنی به دیکتاتوری استثمارشدگان تبدیل می شود.این دولت ابزار سرکوب یا به کار برد زور و اجبار و قهر علیه اکثریت است، که به دولت ابزار سرکوب یا به کار برد زور و اجبار و قهر علیه اقلیت تبدیل می شود. اقلیتی که هم در هنگامی که طبقه کارگر برای کسب قدرت برخیزد، علیه او از تمامی نیروی قهریه خویش استفاده می کند و خواست طبقه کارگر برای رفع استثمار را به جنگ داخلی(همچنانکه مارکس اشاره کرده است) تبدیل می کند و بنابراین طبقه کارگر ناچار از کاربرد قهر و نیروی سلاح است، و هم زمانی که طبقه کارگر قدرت سیاسی را کسب کند و برنامه های خود را برای تبدیل انقلابی روابط سرمایه داری به روابط سوسیالیستی  و نیز تحول سیاست و فرهنگ بیاغازد، خواه همچون سرمایه داران موجود و برای برگردان شرایط گذشته و «بهشت» از دست رفته، و خواه همچون مدافعین و نمایندگان بورژوازی که در نتیجه فساد بوروکراتیک، از درون حزب کمونیست سر می آورند، وحشیانه دست به هر مقاومتی در مقابل تحول بنیادی سوسیالیستی می زند و از هر نوع خراب کاری و جنایتی در حق طبقه کارگر و خلق رویگردان نیست .(2) 
حال این مجموعه  و بنیان های تئوریک را مقایسه کنیم با آنچه که هال دریپر نظر مارکس را به آن محدود می کند و می گوید که مارکس از دیکتاتوری طبقه صحبت می کند، اما منظور دیکتاتوری طبقه نیست، بلکه «دموکراسی انتخاباتی پارلمانی» است. و وی و انگلس مجبور هستند که به مدت بیش از نیم قرن و در شرایط متفاوت از واژه دیکتاتوری استفاده کنند، برای این است که با بلانکیست ها خط فاصله بکشند و به آنها بگویند نه دیکتاتوری اقلیت، بلکه دیکتاتوری طبقه یا دقیقتراز نظر دریپر« دموکراسی انتخابات پارلمانی» اکثریت. این است مضحکه ای که دریپر به راه انداخته است برای اینکه یک نظریه را مارکسیستی را بی اعتبار کند و به جای آن نظریه ای تروتسکیستی – بورژوایی را قرار دهد.
دریپر به تبدیل کردن نظریه انقلابی مارکس و انگلس به یک تئوری بی خاصیت بورژوا- دموکراسی ادامه می دهد:  
«تنها چنین فرمولبندی به ویژه در یک جبهه متحد با بلانکیست ها، می توانست برای مارکس‏ قابل قبول باشد. بر همین مبنا او می بایست تمام تلاش‏ خود را برای بازآموزی متحدینش‏ انجام می داد. همکاری مشترک با این متحدین بر مبنای فرمولی انجام می شد که خصلت طبقاتی آن چیزی را حفظ می کرد که برای مارکس‏ اساسی بود، در حالی که به موازات آن بلانکیست ها بدون هیچ گونه تردیدی از چاشنی انقلابی آن شادمان می شدند. برای درک این موضوع خواننده باید فضای جدیدی را کنار بگذارد که "دیکتاتوری " را برای ما به یک کلمه کثیف مبدل کرده است؛ این فضا در آن زمان هنوز به وجود نیامده بود. شما چگونه می توانستید با دریافت اولیه دیکتاتوری مقابله کنید درحالی که چنین دریافتی به ویژه در میان کسانی که می خواستند انقلابیون خوبی باشند به شدت رواج داشت.»(همانجا، تاکید از متن است)
می بینیم که هال دریپر چگونه وجوه اساسی یک دکترین و واژه های با دقت علمی و نگاه فلسفی- تاریخی( یا ماتریالیسم تاریخی)انتخاب شده آن را، تبدیل به یک کاریکاتور مضحک تروتسکیستی می کند.
اگر مارکس و انگس گفتند دیکتاتوری« پرولترها»، منظورشان دولت- دیکتاتوری کارگران به عنوان جایگزین دولت - دیکتاتوری سرمایه داران کنونی، در ادامه یک تحول بنیادی اقتصادی- اجتماعی تاریخی و برای تبدیل روابط تولید سرمایه داری به روابط تولید سوسیالیستی و کمونیستی نیست، بلکه منظورشان این است که دیکتاتوری «اقلیت» نباشد و دیکتاتوری «اکثریت» باشد.
اگر آنها گفتند حفظ و تداوم «انقلاب»( دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا)، منظورشان یک فرایند بی وقفه تغییرات پی درپی اساسی در ساخت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که نه به طور عمده به شکل رفرم(گرچه از رفرم هم می توان بهره برد) بلکه به طور عمده به شکل دگرگون کردنی انقلابی باید به وجود آید، نیست، بلکه این واژه «تداوم انقلاب» یک «چاشنی» ای است که آنها به دیکتاتوری پرولترها افزودند تا بلانکیست ها را هم «شادمان» کرده و آنها را به عنوان متحد همراه خود داشته باشند.
 اگر گفتند« دیکتاتوری» منظورشان کنار گذاشتن هر گونه  فریب و دروغی در مورد نفس و ماهیت هر دولتی در تاریخ که خواه ناخواه دیکتاتوری است، نبود؛ منظورشان این نبود که از این نظر که« دولت» طبقه کارگر نیز ماهیتا «دیکتاتوری» است، فرقی با دولت بورژوایی و دیگر دولت ها در تاریخ ندارد، و این نبود که طبقه کارگر تنها به جهت نیاز به تلاش سازمان یافته، متمرکز و قدرتمند خویش برای سرکوب مخالفین بورژوای تحول سوسیالیستی به دولت نیاز دارد و چنین دولتی هم در واقع دیکتاتوری علیه طبقه استثمارگری که خلع قدرت شده، است؛
خیر! منظور مارکس و انگلس این همه نبود، بلکه این بود که این کلمه در آن زمان برای آنها و دیگر انقلابیون معنای دیگری جدای از آنچه دریپر مد نظر قرار می دهد، داشت و «کثیف» نبود( رجوع کنید به نظرات تحریف گرانه  دریپر در مورد معنای دیکتاتوری در قرن نوزدهم که ما در بخش های نخستین بخش دوم آنها را بررسی کردیم).
کاربرد«کثیف» در مورد کلمه دیکتاتوری به خوبی نظریه  موذیانه تروتسکیستی هال دریپر را نشان می دهد. انتخاب این واژه دریچه ای است که با واسطه آن می توان به خوبی عمق فریبکاری و سوء استفاده هال دریپر را رؤیت کرد. از دیدگاه وی در «فضای جدید»( یعنی در  دموکراسی های بورژوایی حاضر) تنها کلمه دیکتاتوری «کثیف» است و کلمه« دموکراسی» نمی تواند «کثیف» باشد. و این زمانی است که دموکراسی نیز همچون دیکتاتوری«طبقاتی» است و دموکراسی بورژوایی حاکم بر کشورهای سرمایه داری امپریالیستی  سرشار از دروغ، ریا، فریب و انواع و اقسام آلودگی ها و کثافات آشکار و نهان بورژوایی و خون و مرگ است.
البته دیکتاتوری می تواند« کثیف» باشد زمانی که علیه اکثریت استثمار شوندگان به کار رود و برای زنجیر بر گرده آنان انداختن و بار کشیدن از آنها باشد. اما برای طبقه کارگر، دیکتاتوری بر استثمارگران و ستمگرانی که عشاق سینه چاک«بهشت سرمایه داری» هستند، نه در گذشته و نه اکنون« کثیف» نیست، بل درست عین« پاک»ی است. چگونه می توان کاربرد به حق زور و اجبار و قهر را در مورد دشمنان طبقاتی که کارگران و خلق را می کشند، اموال را تخریب می کنند و تلاش می کنند نظام استثمارگرانه را برگردانند، «کثیف» دانست؟ چگونه ممکن است که کلاه بوقی گذاشتن بر سر رهروان سرمایه داری در چین را که سر از حزب در می آورند و هزار برنامه و پروژه قتل و کشتار و تخریب برای برگرداندن نظام استثماری و طبقه کارگر و خلق را به زنجیر کشیدن به راه می اندازند، «کثیف» دانست؟ چگونه می توان حق دفاع استتثمار شدگان، ستمدیگان و رنج کشیدگان را از برقراری جامعه ای که در آن اثری از استثمار و ستم و رنج اکثریت نباشد و در مقبل تهاجم کراهت بار رهروان سرمایه داری،« کثیف» دانست؟
 دیکتاتوری پرولتاریا باید این نظام استثمارگرانه و ستمگرانه را جراحی انقلابی کند، و این جراحی با «تیغ و کارد و دوخت و دوز» البته بدون زحمت و درد نخواهد بود. تنها زمانی که طبقه کارگر نتواند از دیکتاتوری به خوبی استفاده کند و در موقع لزوم و به اندازه نیاز علیه دشمنان طبقاتی خود به کار برد( همچون دولت کمون کارگران پاریس که آن را به اندازه کافی به کار نبرد)وضع چنان می گردد که نظامی که تا مغز استخوانش را غده های چرکین، خون و  لجن و کثافت فرا گرفته، به بقای خود ادامه دهد.
 این روشن است که برای طبقه کارگر دیکتاتوری پرولتاریا تنها برای دورانی ضروری است: دوران تبدیل انقلابی سرمایه داری به کمونیسم. از دید طبقه کارگر در کمونیسم به واسطه نبود طبقات و از بین رفتن استثمار انسان از انسان، دیکتاتوری، یعنی دولت از بین خواهد رفت و دموکراسی هم تبدیل به عادت رعایت اصول مناسبات ساده ای میان تمامی خلق خواهد شد.
هال دریپر در پایان این بخش به تکرار تم های آشنا و مورد علاقه خود بر می گردد:  
«به آن ها باید می گفتید: دیکتاتور؟ این چیزی جز حاکمیت نیست. آری ما خواهان حاکمیت پرولتاریا هستیم؛ ولی این به معنای آن نیست که این حاکمیت یک فرد، دارودسته و یا یک باند و یک حزب باشد؛ این به معنای حاکمیت یک طبقه است. حاکمیت طبقاتی به معنای دیکتاتوی طبقاتی است.»( ص 11 و 12)(3)
 اما معنای دیکتاتوری، «حاکمیت» نیست و معنای دیکتاتوری پرولتاریا نیز «حاکمیت پرولتاریا» نیست. معنای دیکتاتوری کاربرد زور و اجبار و قهر است و معنای دیکتاتوری پرولتاریا کاربرد زور و اجبار و قهر است از جانب دولت پرولتاریا علیه دشمنان طبقاتی خویش یعنی استثمارگران و ستم گران تا اینکه به مخالفت با راه سوسیالیستی بر نخیزند، از آن ممانعت نکنند، در مقابل آن مقاومت نورزند و به آن گردن گذارند.
اینکه تمام تلاش هال دریپر( و البته دارودسته های هوادار ایرانی او) این است که  این مفاهیم را با جایگزینی مفهوم« حاکمیت طبقاتی» از آن بزداید، تنها عمق  فریب دادن کارگران و «خام کردن» آنها را از جانب وی را می رساند. این  فریب دادن و خام کردن به شکل ضمنی صورت می گیرد. یعنی این مضمون به مخاطب منتقل می گردد که نه برای برقراری «حاکمیت پرولتاریا» به زور و قهر انقلابی نیاز است؛ زیرا با بدست آوردن «اکثریت» در پارلمان های بورژوایی می توان به حاکمیت رسید و حاکمیت طبقه کارگر را برقرار کرد؛ و نه در دوران تبدیل جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی مقاومتی ارتجاعی از جانب بورژوازی و یا عمال آن صورت می گیرد که نیاز به درهم شکستن آن به وسیله اجبار و زور و قهر باشد. بورژوازی چون در دموکراسی بورژوایی خودش در اقلیت قرار گیرد، رعایت دموکراسی را کرده و به نظرات اکثریت حاکم در پارلمان( یعنی حزب های کارگری هال دریپری) یا همان «حاکمیت پرولتاریا» گردن خواهد گذاشت و همین تعهد را نیز در نظام حاکمیت طبقه کارگر( منظور تسلط حزب های طبقه کارگری غربی  از احزاب سوسیالیست و کمونیست تروتسکیستی و رویزیونیستی است) خواهد داشت. واقعا که چه تکامل ایده آل و انسانی ای!؟   
 هال دریپربه حقه بازی سیاسی خود ادامه می دهد:
«از آن چه که گفته شد آشکار می شود که این واژه چگونه از قلم مارکس‏ تراوش‏ کرده است: این وسیله ای بود برای بازآموزی جریانات بلانکیستی و ژاکوبن انقلابی که حول محفل مارکس‏ گرد آمده بودند. افسانه مارکس‏ شناسان که "دیکتاتوری پرولتاریا " را به مثابه یک اندیشه بلانکیستی قلمداد می کند در حقیقت تاریخ را وارونه میسازد. "دیکتاتوری پرولتاریا" تلاشی بود برای آنکه شبه انقلابیون متوجه شوند که شیوه دیگری برای انقلابی بودن وجود دارد، شیوه مارکس‏.»( ص 12)
 پس هال دریپر هوادار مارکس است و خود را در مقام دفاع از مارکس در برابر اتهام بلانکیستی ای که ایدئولوگ های بورژوا به مارکس وارد می کنند، قرار داده است!؟ این یک بند بازی محیر العقول تروتسکیستی، شارلاتانیسم سیاسی و یک شیادی تمام عیار از جانب دریپر است.
میدان مبارزه این گونه ترسیم می شود:
ایدئولوگ های بورژوازی می گویند که دیکتاتوری پرولتاریا «اندیشه ای بلانکیستی» است، زیرا منظور از آن دیکتاتوری «اقلیت» است و بنابراین مارکس بلانکیست بوده است. دریپر می گوید: اتفاقا اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا برای این انتخاب شد که در مقابل بلانکیست ها موضع گرفته شود، زیرا این« حاکمیت طبقاتی» است. به این ترتیب معنای مفهوم دیکتاتوری یعنی کاربرد اجبار، زور و قهر بساطش را جمع می کند و می رود پی کارش، و میدان می شود میدان مبارزه ای که در آن ایدئولوگ های بورژوا، مارکس را متهم می کنند که «حکومت اقلیت» را می خواسته و بلانکیست بوده و هال دریپری که همچون پهلوانی طرفدار مارکس وارد میدان شده و می گوید، خیر، خانم ها و آقایان بورژوا، منظور مارکس «حکومت اکثریت» است!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن 98
1-   منظورما همین عبارات مشهور است:«اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات توليدى‌اى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با اين مناسبات توليدى، به دگرگونى کلیه ايده‌هايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.»
2-   در نظام های سوسیالیستی در روسیه و چین، رهروان سرمایه داری، تجلی مقاومت بورژوازی در مقابل تحول سوسیالیستی و خواست این طبقه برای برگرداندن نظام سرمایه داری بودند.  بررسی تاریخ چگونگی تسلط رویزیونیست ها بر حزب و دولت در روسیه و چین نشانگر شکل های مقاومت( و همچنین تهاجم) بورژوازی در دوره های متفاوت و نیز استفاده از اشتباهات و ضعف ها و کمبودها طبقه کارگر و رهبران وی و همچنین شرایط بین المللی که وجه بارز آن، تسلط امپریالیست ها بر بیشتر کشورهاست، برای  کسب دوباره قدرت و برقراری نظام سرمایه داری است.
3-    هال دریپر در پایان همین بخش  می نویسد:«اگر آنچه که گفته شد فهمیده شده باشد، ما میتوانیم تز اصلی مان که معنای این واژه برای مارکس‏ چه بوده است را برای بار دیگر مورد تاکید قرار دهیم. برای مارکس‏ و انگلس‏، از آغاز تا پایان زندگی شان و بدون استثناء، دیکتاتوری پرولتاریا، چیزی کمتر و یا زیادتر از "حاکمیت طبقه کارگر"- "تسخیر قدرت سیاسی" توسط طبقه کارگر و برقراری بی واسطه دولت کارگری در دوره بعداز انقلابی نبود.»



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر