۱۳۹۸ دی ۲۵, چهارشنبه

تداوم مبارزه دانشجویان علیه باند جنایتکار خامنه ای



تداوم مبارزه دانشجویان علیه باند جنایتکار خامنه ای

با برخی اضافات -27 دی ماه 98

اکنون چهار روز از اعتراضات اخیرعلیه شلیک به هواپیمای مسافری بری اوکراینی و سرنگون کردن آن به وسیله حکومت اسلامی به ویژه دارودسته خامنه ای و شرکا پاسدارش می گذرد. این مبارزه  به وسیله دانشجویان دانشگاهها زنده نگاه داشته شده، به بیشتر دانشگاههای کشور کشانده شده و کماکان ادامه دارد.
سیاست های حکومتی و مبارزات مردمی
مبارزات موجود در جامعه ایران عموما با واسطه انگیزهای متفاوت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی صورت می گیرد. هر نقشه و برنامه ای، هر سیاست داخلی و یا خارجی و یا هر اقدامی و در هر زمینه ای که به گونه ای فشار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را روی مردم بیشتر کند، به برخاستن بخشهایی از جامعه منجر می گردد. سیاست های اقتصادی که فشار اقتصادی را بیشتر کند، نخست طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و فقیر و محروم جامعه را بر می انگیزد که در زیر فشار خرده کننده ای به سر می برند.(1) سیاست های خفقان آوردر زمینه محدود کردن آزادی های سیاسی و اجتماعی و یا فرهنگی، لایه ها و طبقات میانی جامعه به ویژه دانشجویان و روشنفکران را به غلیان در می آورد. سیاست های ضد زن، ضد ملیت ها و یا ضد اقلیتهای مذهبی، مبارزات زنان، ملیت ها و پیروان جریان مذهبی غیر حاکم را سبب می شود.
 این گونه، هر مسئله ای که رژیم روی آن دست می گذارد، با واکنش اعتراضی لایه ها و طبقات معینی روبرو می شود و مبارزات آنها را به همراه دارد. در عین حال و عموما این گونه است که هر کدام از این مبارزات که بر اثر یک سیاست معین در زمینه ای معین برانگیخته می شوند، تبدیل  می شود به خواستی عمومی یعنی سرنگونی حکومت اسلامی.
 اکنون سرنگون کردن هواپیمای مسافری آن مسئله ای است که نخست خشم و اعتراض دانشجویان را بر انگیخته است و مبارزات تداوم یافته آن ها را سبب شده است.
خصال مبارزه دانشجویان
 نخست این مبارزات واکنش بخش روشنفکری جامعه نسبت به سرنگون کردن هواپیما می باشد. این از یک سو واکنشی است نسبت به یک اقدام جنایتکارانه حکومت که به گونه ای عامدانه و طبق نقشه ای از پیش تعیین شده به هواپیمای مسافربری اوکراینی موشک شلیک کرده است، و از سوی دیگر واکنشی است نسبت به کشته شدن بیش از 150 نفر ایرانی که بیشترین آنها دانشجو و یا دارای رتبه های دانشگاهی بودند، و از سوی سوم واکنشی است نسبت به دروغ ها و فریب های بی شمار از جانب حکومت و از جمله دروغ ها در مورد اینکه سانحه و نقص فنی موجب سقوط هواپیما شده و نیز حکایت ضجه و ناله های سران جمهوری اسلامی نزد آمریکا و حکایت مضحک «انتقام سخت» و شیره مالیدن سر مردم، و بالاخره از سوی چهارم واکنشی عملی است و به مثابه یک آلترناتیو عملی، درست در برابر برنامه های عزاداری و سوگواری برای قاسم سلیمانی قرار می گیرد که جمهوری اسلامی برایش سنگ تمام گذاشت و توده ها را با فریب به آن کشاند.
 نکته اخیر یک مسئله دیگر را در خود دارد و حکایت از تضادی درون خلق می کند. تضادی که به شکل مباحث و جدل های مفصل میان لایه های گوناگون جامعه، به ویژه در فضای مجازی وجود داشت. در تمامی چند روزی که پس از ترور سلیمانی گذشت و واکنش ایران و سرنگونی هواپیما رویدادهای آن بودند، تضاد بین بخش آگاه جامعه و بخش ناآگاه که به وسیله شخصیت پردازی های فریبکارانه حکومتی و نیز مذهب مسخ شده اند، به شدت جریان داشت. روشن است که بخش هایی از جامعه به ویژه میان لایه های زحمتکش و تهیدست و به طور کلی بخشی از مردم عادی تصوراتی بسیار نادرست و از ریشه خطا در مورد شخصیت سلیمانی داشته اند.
و به راستی زمانی که نویسنده ای مانند محمود دولت آبادی با دست انداختن به اندیشه های شبه انسان گرایانه( اومانیستی) و پنهان شدن پشت  «استعدادهای وطن» و «فرزندان میهن»، چهره جنایتکار و جلادی مانند سلیمانی را رنگ آمیزی می کند، چه انتظاری می توان از فرد عادی داشت که می تواند اسیر داستان پردازی ها و شخصیت پردازی های تماما دروغ حکومتی شود؟
و یا زمانی که برای هنرمندان به اصطلاح تراز اول کشور، سلیمانی مانع آمدن داعش به کشور شده است و داعش هم از دید اینان یعنی سر بریدن جلو دوربین، و بنابراین سنگسار کردن زنان و قطع انگشت و دست، کاری داعشی نیست، آنگاه چه انتظاری می توان از فرد عادی داشت که  همیشه هشتش  گرو نه است و هزار و یک گرفتاری آب و نان دارد و اساسا فرصتی برای اندیشیدن درباره مسائل کشوری ندارد؟
 این جا جامعه از نقطه نظر آگاهی و در مورد مسئله ای واحد دو پاره می شود. بخش آگاه و پیشرو در آن مسئله مشخص در مقابل بخش نا آگاه موضع گیری می کند و به مبارزه نظری و عملی بر می خیزد.(2)این مبارزه به شکل پاره کردن عکس ها و بنرهای تبلیغاتی در مورد سلیمانی که از سوی حکومت در جای جای شهرها نصب شده بود، روی داد.(3)
و بالاخره این نخستین مبارزات دانشجویی است که به این ابعاد گسترده و با چنین شعارهایی که در مجموع رادیکال هستند، رسیده است. خامنه ای و دارودسته اش همواره تلاش کرده اند که با گسیل بسیجی ها و لباس شخصی ها به سراغ دانشجویان نگذارند این کانون مهم مبارزه انقلابی فعال شود. در وضعیت پس از سرکوبی خونبار مبارزات آبان امسال  آنها نتوانستند واکنش همیشگی و دلخواه خود را در مقابل دانشجویان نشان دهند. اینک چگونگی سرنگونی هواپیمای مسافری دوباره آنها را در همان وضعیت نگاه داشته و آنها نمی توانند دانشجویان را آن گونه که می خواهند سرکوب کنند. 
پروژه به میدان آمدن «گروه نفوذی»
 خامنه ای و سران پاسدارش نیز حسابی قافیه را باخته اند و تا بیایند و بر اوضاع مسلط شوند- اگر بتوانند مسلط شوند- زمان می برد. عجالتا قرار است گروهی مانند «گروه خودسر در وزارت اطلاعات» و البته این بار در سپاه و زیر نام «گروه نفوذی»به کمکشان بیایند. گویا حضرات پس از اینکه تمام سناریوها و  فرضیه را مرور کردند و دیدند راهی برای در رفتن از زیر زدن عمدی هواپیما وجود ندارد، قرار شده به سراغ« گروه نفوذی»  رفته، این حضرات را به میدان بیاورند. این گروه نفوذی( ویا خودسر)همیشه این جور مواقع پیدایش می شود. یعنی زمانی که رژیم اقدام جنایتکارانه ای انجام داده و مانده که چگونه از زیرش در برود. «گروه خودسر» خودی و خیرخواه حکومت است و «گروه نفوذی» بدخواه.  اینجا وضع گونه ای است که باید گروه نفوذی وارد معرکه شده و قبول مسئولیت نماید. گروه نفوذی که دال بر حضور شیطان در جمهوری اسلامی است، می خواهد شیرینی اتحاد مردم زیر پرچم جمهوری اسلامی را به کام خامنه ای و حکومتیان تلخ کند. این ها گروههای آمریکایی و اسرائیلی هستند که درون سپاه پاسداران نفوذ کرده اند. با به میدان آمدن «گروه نفوذی» دیگر هیچکس حق ندارد درباره هواپیما صحبت کند و سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی و جان باختن 176 انسان به پایان می رسد!
 در ضمن برای دلایل زدن هواپیما فرضیه های گوناگونی همچون «نسبت دادن آن به آمریکا» و نیز «وجود برخی دانشمندان هسته ای در آن» و یا «خواست روسیه برای فشار وارد کردن به اوکراین» طرح شده است.  ظاهرا دلایل گروهی که می گویند که هدف جمهوری اسلامی، زدن هواپیما را به گردن آمریکا انداختن بوده است-  زیرا سرنگون کردن هواپیمای مسافری ایران در جنوب به وسیله آمریکا پیش از پایان جنگ با عراق را به خاطر مردم می آورد - از بقیه قوی تر است. از دید اینان، این پروژه به علت عدم واکنش آمریکا به حملات موشکی سپاه به پایگاه آمریکایی در عراق، شکست خورد.
درعین حال، اگر حتی آمریکا واکنش نشان می داد، باز هم بر خلاف ادعاهای سران سپاه که «اگر خودمان نمی گفتیم کسی نمی فهمید»، روشن کردن این قضیه که کار آمریکا نبوده، خیلی مشکل نمی نمود. اما اگر به واقع چنین برنامه ای بوده باشد آنگاه باید گفت این عمل ناشیانه و نشان از محاسباتی بسیار احمقانه بوده است. اما حکومت قرار است حماقت ها و سفاهت هایی از این بیشتر مرتکب شود!؟
تحلیل طبقاتی و مبارزه طبقاتی
 در بالا ما صحبت از رویارویی بخش آگاه با بخش ناآگاه صحبت کردیم. و گویا اینجا ما صرفا «آگاهی» و یا روشنفکران را ملاک گرفته ایم و نه طبقات را. اما مسئله ورود دانشجویان به گونه ای گسترده، تنها به معنای ورود بخش آگاه جامعه به مبارزه نیست، بلکه در عین حال به معنای ورود بخش های پیشرو طبقات مردمی از چپ و دموکرات و حتی لیبرال، و واکنش بخش آگاه و پیشرو این طبقات که در میان دانشجویان نماینده دارند، به مسائل نیز هست.  از سوی دیگر، این به معنای ورود بخش هایی از خرده بورژوازی به ویژه بخش های میانی و مرفه این طبقه به مبارزه عمومی کنونی نیز می باشد.  
این نکته در مورد هنرمندان نیز راست در می اید که برای نخستین بار در به شکلی گسترده به مبارزه ای غیر انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس و عموما پیروی از اصلاح طلبان پیوسته اند. اگر ما هنرمندان را( جدا از اینکه هنرمندان همچون دانشجویان، ایدئولوگ های هنری طبقات گوناگون  و بیانگر منافع طبقات متفاوتی هستند) نیز عمدتا جزو بخش میانی و مرفه خرده بورژوازی به شمار آوریم، ورود گسترده هنرمندان ( و نیزتا کنون لایه های از روزنامه نگاران) به معنای ورود طبقه خرده بورژوازی( بیشتر بخش های میانی و مرفه این طبقه) یا« طبقه متوسط» به مبارزه نیز هست. زیرا هنرمندان نیز از یک سو به واسطه موقعیت خود در جامعه و جایگاه طبقه ای خود و از سوی دیگر به سبب این که بیشتر بیانگر اندیشه های منظم این طبقات( و نه طبقه کارگر یا طبقه خرده بورژوازی فقیر) هستند، نیز جزو این طبقه به شمار می روند.
 طبقه خرده بورژوازی( در اینجا بخش های میانی و مرفه آن مد نظر است) در جنبش دموکراتیک انقلابی ای که از سال 1376 ابعادی گسترده یافت، کمابیش و همواره حضور داشته است؛ گرچه با حاکمیت اصلاح طلبان بر جنبش، بیشتر پیرامون آنها حلقه زده بود و به دنبال تغییر و تحولی «تدریجی، آرام و صلح آمیز» در حاکمیت بوده است. فرایند شکست اصلاح طلبی و پیوستن بخش های راست این جریان به حکومت کنونی و جیره خوار حکومت شدن، و نیز تجزیه و پخش و پلا شدن بخش های میانه و به اصطلاح چپ این جریان از یک سو، و درندگی ها و وحشیگری های بی پایان حکومتگران کنونی به ویژه باند خامنه ی از سوی دیگر و نیز سقوط مداوم سطح زندگی این لایه ها و طبقات، بخش های آگاه این طبقات را بیشتر از گذشته فعال کرد.
البته هنوز دیگر لایه های این طبقات، یعنی تولید کنندگان کوچک، کسبه بازار و کارمندان ادارات و موسسات و...، فعال نشده اند. امری که دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست.
هرمز دامان
بیست پنجم دی ماه 98
یادداشت ها
1-   صحبت ما در مورد مجموع مبارزات طبقه کارگر و در شرایط کنونی است. روشن است که کارگران در قبال فشارهای سیاسی و یا فرهنگی همواره حساس بوده اند. از یک سو این طبقه، آنجا که متشکل حرکت نکرده است، اغلب دنباله رو طبقات دیگر در مبارزه بر سر مسائل سیاسی و فرهنگی بوده و از سوی دیگر، هرکجا توانسته به گونه ای متشکل حرکت کند( سندیکای کارگران شرکت واحد تهران، سندیکای هفت تپه و نیز مبارزات کارگران کارخانه های نیشکرهفت تپه، ملی فولاد اهواز و نیز هپکو و آذرآب) واکنش های خود را در مورد مسائل سیاسی و فرهنگی  تا حدودی و به خوبی نشان داده است. در مجموع فعالیت و مبارزه سیاسی همه جانبه طبقه کارگر تنها زیر رهبری تشکیلات سیاسی این طبقه می تواند به اوج شکوفایی برسد.
2-   باید توجه داشت که ما در مورد یک مسئله مشخص صحبت می کنیم.  تقسیم بندی عام مردم به مردم آگاه و مردمان عادی یا نخبه و عامی: ( و نه طبقاتی آنها و بنابراین تقسیم  درون هر طبقه به پیشرو، میانه و عقب مانده) تقسیم بندی دقیقی نیست و این گونه نیست که همواره جواب دهد( مگر اینکه از نمایندگان آگاه طبقات مختلف در مقابل توده های میانی و عقب مانده آن طبقات صحبت شود و تازه این نیز شامل آنچه در پی می آید خواهد شد). به این معنا که آگاهی یک سو و در سمت نخبگان و فقدان آگاهی در سوی دیگر و در مورد عوام باشد. برخی اوقات مردم عادی( یا عوام) بسیار بهتر از مردم به اصطلاح آگاه و یا نخبه ها می اندیشند. در همین مسئله مورد بحث بسیاری از مردمان عادی بهتر از دولت آبادی و فلان هنرپیشه سینما می اندیشیدند.
3-   گفتنی است که گروهی فرصت را غنیمت شمرده و شروع کردن به مشتی اراجیف در مورد مردم ایران ردیف کردن. حضرات این دیدگاه مشمئز کننده را رواج دادند که مردم ایران « هرهری اندیش( همان «هرهری مذهب» کذایی) هستند و امروز یک چیز می گویند و فردا چیز دیگر. بعد هم یک مثال بی مسما و نادرست از نظر اسناد و مدارک تاریخی را برای نظرات سخیف خود می آوردند که مگر نبود در زمان مصدق که دیروزمی گفتند «زنده باد مصدق» و روز بعد گفتند «مرگ بر مصدق» و «زنده باد شاه».
در مورد وقایع تاریخی سرهم شده ای که در این موردگفته شده، در تاریخ های قابل اعتماد از جمله کتاب گذشته چراغ آینده است صحبت شده است؛ اما در این مورد ویژه: به وسیله دیالکتیسن ها ی بزرگ گفته شده که برای برخی«تصور تضاد امر دشواری است». تصور یگانگی بهتر با مذاق اینان جور در می آید. برای همین آنها نمی توانند تصور کنند که امروز مردم یک جور باشند و فردا جور دیگر. امروز یک تضاد عمده شود و فردا تضادی دیگر، امروز یک جهت یک تضاد عمده شود و فردا جهتی دیگر در یک تضاد و بنابراین بین دیروز و امروز تضادی به وجود آید. مسائل و صفوف را هم تضادها از یک دیگر تفکیک می کنند. پرسش این است که مردم ایران چه باید می کردند؟ چون عده ای از این مردم در مراسم عزاداری دیروز- و البته با تصوراتی نادرست- شرکت کرده بودند، امروز باید در مقابل زدن هواپیما سکوت می کردند تا متهم به «هرهری مذهب» بودن نشوند؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر