۱۴۰۲ بهمن ۱۹, پنجشنبه

کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟

 

کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟د

چهار جریان مخالف انقلاب بهمن 57 هستند که دو دسته بیش از بقیه از آن نفرت دارند و به آن کینه می ورزند. این دو دسته، نخست ارتجاع سلطنت طلب و دوم طبقه ی ارتجاعی حاکم بر جمهوری اسلامی هستند. دو دسته ی دیگر که مخالف انقلاب هستند بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه و روشنفکران وابسته به این طبقات می باشند که کلا انقلاب را قبول ندارند و از جمله انقلاب بهمن را. این ها در بدترین حالت نسبت به انقلاب کینه می ورزند و در بهترین حالت آن را مفید نمی دانند و مبارزات تدریجی و مسالمت آمیز را مطلوب خود می دانند.
نظرات ارتجاع بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب عموما در جریان های ترتسکیست به ویژه احزاب حکمتی و در راس همه ی آنها «حزب کمونیسم کارگری امپریالیستی» بازتاب می یابد و نظرات طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه نیز عموما در جریان های شبه توده ای رویزیونیستی.
بخشی از این دسته های اخیر یا آشکارا با انقلاب مخالفت می کنند و یا آن را با این عنوان که انقلاب نبود، تحریف می کنند. بخش دیگر در حالی که در حرف با انقلاب موافق هستند و در مورد آن داد سخن می دهند اما آن را به یک سلسله حرکات مسالمت آمیز و یا امری کلی به نام «انقلاب» محدود می کنند و جوهر آن را که  شورش و قیام و در دست گرفتن سلاح و نبرد مسلحانه توده های خلق برای سرنگونی یک نظام از راه قهر آمیز است، یا قبول ندارند و یا در سایه قرار می دهند( بخشی از مخالفت ها با جریان سیاهکل از این موضع است).
 به جز این ها که صحبت شان شد، دسته ی دیگری هستند که از مردم و عمدتا از لایه های طبقات میانی اند. آنها بعضا به دلیل تجارب تلخی که از جمهوری اسلامی داشته و دارند و به ویژه به دلیل کمبودهای مبارزه جاری علیه نظام ارتجاعی حاکم، نبود طبقه و حزب مخالف نیرومندی در پیشاپیش مبارزه و ناتوانی گذرای کنونی در برانداختن رژیم که حرص شان را در آورده و دلتنگ شان کرده است، روز انقلاب را که ربطی به حکومت مرتجع کنونی و راهپیمایی هایی که این حکومت به راه می اندازد ندارد، روز«عزای ملی» معرفی می کنند. برخی از آنها متاسفانه رو به گذشته و رژیم سابق آورده اند و آن را آرمان خود قرار می دهند.
دسته ای دیگر که بافت اصلی آنها را نسل های اخیر و جوانان تشکیل می دهند کمابیش از انقلاب 57 دل خوشی ندارند و دوستدار بازگشت به گذشته هستند. آنها چون در دوران نظام سلطنتی سابق زندگی نکرده اند، تصوری بسیار نادرست از آن دارند. تصوری که به طرزی جنون آمیز از سوی رسانه های تبلیغی سلطنت طلبان به آن دامن زده می شود. بخش هایی از آنها حتی حاضر نیستند که اسناد و مدارکی که در آن زمان و نیز پس از آن نگاشته شده بخوانند و یا فیلم هایی گوناگون مستند و یا سینمایی که در دسترس است ببینند و در آنها تعمق کنند و به واقعیت آن دوران برسند. آنها بر مبنای برخی شنیده ها و قیاس جنبه هایی از وضع گذشته با وضع کنونی و به ویژه به واسطه ی وجود آزادی های اجتماعی در آن دوران و نبود آن در این دوران، تصوری محدود سر و دم بریده از آن دوران دارند. آنها به گونه ای دچار اوهام می شوند و گمان می کنند که آنها را همین آزادی های اجتماعی بس است. آنان به هیچ وجه نمی توانند تصور کنند که بخش مهمی از مخالفین آن نظام، جوانان آن دوره بودند که بسیاری از آنها اساساهوادار یا عضو هیچ گروه سیاسی نبودند. جوانانی که بیکار بودند و یا شغل هایی داشتند که با دستمزدی که بابت آن می گرفتند از عهده ی مخارج خانواده ای که مسئولیت آن به عهده آنها بود، بر نمی آمدند. جوانانی، دختران و پسرانی که به شکل های گوناگون آسیب دیده و خون شان از آن همه ستم و استثمار و پلیدی به جوش آمده بود. جوانانی که به هیچ گروه و دسته ای وابستگی نداشتند و اگر هم وابستگی پیدا کردند و هوادار و عضو جریان های مخالف چپ و دموکرات شدند، پس از 22 بهمن 57 بود.
باری، چون در مقالات دیگر به برخی از این ها مخالفت ها اشاره کرده ایم در این نوشته دیگر به آنها نمی پردازیم و به دو بخش نخست، یعنی ارتجاع سلطنت طلب و ارتجاع جمهوری اسلامی که عمده ترین کینه توزی با انقلاب 57 از جانب آنها بروز داده می شود، توجه می کنیم.(1)

نفرت ارتجاع سلطنت طلب از انقلاب بزرگ توده ای
 انقلاب دموکراتیک 57 ایران یکی از چند انقلاب بزرگ توده ای در قرن بیستم است. تا آنجا که این انقلاب نظام استبداد سلطنتی در ایران را آماج حملات خود قرار داد و با شعار کلیدی و بزرگ «مرگ بر شاه» آن را پیش برد و سرنگون کرد، تا آنجا که هدف آن سرنگونی طبقه ی بوروکرات - کمپرادور یعنی طبقه حاکم مرتجع استثمارگر و نوکر امپریالیسم غرب در ایران بود که این نظام سلطنتی آنها را نمایندگی می کرد، این انقلاب پیروزی به دست آورد. طومار سلطنت و نظام پادشاهی وابسته به امپریالیسم را در هم پیچید و طبقاتی که این نظام نماینده آنها بود فروپاشانده و سرنگون ساخت. این امر البته یک پیروزی تام و تمام نبود، شاه از کشور بیرون رفت و طبقه ی حاکم تبعید و مهاجر شد و به مدد سرمایه های دزدیده شده از طبقه ی کارگر، دهقانان و زحمتکشان شهری و روستایی و نیز پشتیبانی امپریالیست درهجرت به بقای خود و دسیسه چینی ادامه داد؛ سازمان های امنیتی و ارتش کمابیش دست نخورده باقی ماند و در خدمت حکام مرتجع تازه در آمد.
روشن است که خاندان شاه پیشین و نیز سرمایه داران کمپرادور پیشین نخستین دشمنان این انقلاب بوده و هستند و از آن تا مغز استخوان شان نفرت دارند و هیچ چیز را یارای آن نیست که عمق این نفرت و کینه را توصیف و بازگو کند. آنان مزدوران امپریالیسم و استثمارگر و دشمن توده ها بوده و هستند و طبیعی است که نفرت شان از توده ها و مبارزات آنها بی پایان باشد.
 این دسته به دلیل رشد مبارزات توده ای علیه حکام جمهوری اسلامی و نیز در نبود یک طبقه و نیروی قدرتمند داخلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بُل گرفته و چنان شامورتی بازی از خود در آورده اند که اگر کسی از آنها چیزی نداند گمان می کند در جامعه ای که آنها درست کرده بودند، همه در رفاه و شادی بودند و مردم با دُم شان گردو می شکستند و به به شاه را می گفتند و این چپ ها بودند که مردم را فریب دادند و پشت سر خمینی ردیف کردند و به انقلاب کشاندند. حال آنکه نگاهی به تاریخ  آن دوره، خواه به شکل اسناد خواه به شکل نوشته های محققین تاریخ و خواه به شکل فیلم های مستند، نگاهی به آثار هنری آن دوره به ویژه رمان ها و داستان های نگارش یافته و فیلم ها نشان می دهد این نظامی بود وابسته به امپریالیست های غربی، متکی به استثمار اکثریت به اتفاق توده های زحمتکش کارگر و دهقان و سرشار از  فقر و بدبختی و تحقیر برای توده ها و اعتیاد و تجاوز و فساد و جنایت.
این ها را حتی از آنچه که در روزنامه ها و مجلات خودشان در آن دوره از جمله جوانان، اطلاعات هفتگی و زن روز در مورد شرایط جاری می نوشتند( گزارش هایی در صفحه ی حوادث، شرح زندگی آسیب دیده ها و بی خانمان ها در مصاحبه ها و یا داستان های دنباله دار) می شد دریافت. روزی نبود که از فقر و بدیختی چیزی شنیده نشود. روزی نبود که جنایتی در کشور صورت نگیرد و از این بابت راستی که «بیابان های مسگر آباد» تهران مشهورترین بود. روزی نبود که از اعتیاد سخن نرود و روزی نبود که از کتک خوردن زنان از مردان، فرار دختران و زنان جوان از دست پدری زورگو، برادری متعصب و یا همسری قلچماق که دست بزن داشت، و یا تجاوز به دختران و زنان و یا چیزهایی از این گونه نباشد.(2) اینها نه تنها در آنچه به آن اشاره شد بلکه حتی در«فیلم فارسی»های خودشان(و از جمله مشهورترین آنها یعنی گنج قارون و چرخ و فلک و نیز فیلم های لات و لوطی) نیز به گونه ای مسخ شده بازتاب می یافت.(3)
ببینم شمه ای از عمق این کینه و نفرت را که در روزهای نزدیک به 22 بهمن 99 اوج گرفت:
« این سخنان یکی از این آقازاده های جمهوری اسلامی نشان از شکست انقلابی است که خود را انقلاب اسلامی معرفی می کرد... آقا زاده ای که فرزند یکی از بنیانگذاران این انقلاب ننگین است.»
 انقلاب خود را «انقلاب اسلامی» معرفی نکرد بلکه این رهبر آن زمان انقلاب و طبقه ی حاکم بر آن بود که  انقلاب را به دروغ «انقلاب اسلامی» معرفی کرد. و البته باید هم که تلویزیون من و تو که تلویزیون مرتجعین سلطنت طلب است، انقلاب بهمن 57 را «انقلاب ننگین» بنامد زیرا این انقلاب بساط آنها را جمع کرد!
 یکی دیگر:
« نخست وزیر هویدا توی دادگاه گفت که به مردم خدمت کرده و 13 سال قیمت ها را ثابت نگه داشته وهمه خندیدند بعد هم اعدامش کردند... هر چند مقایسه یکی از دزدهای قوه قضاییه  با هویدا، توهین به هویدا است ولی باید دید که مردم چه دادند و چه گرفتند.»
«توهین به هویدا»!؟ نوکر حقیر و توسری خور شاه و مزدور امپریالیسم! انگار کنترل قیمت ها تو دست هویدا بود! سگ زرد برادر شغال است! چه هویدا و چه  دزدهای دستگاه قضایی کنونی هر دو یک کرباس و آشغال اند. (4)

نفرت ارتجاع حاکم جمهوری اسلامی از انقلاب57
دومین طبقه و گروهی که از انقلاب 57 نفرت دارند و به آن کینه می ورزند خود طبقات حاکم جمهوری اسلامی و گروهای منسوب و یا در پیرامون آن هستند؛ یعنی طبقه ای که به طبقه ی بوروکرات - کمپرادور حاکم فئودال مسلک که به جای استبداد سلطنتی پیشین استبداد دینی را حاکم کرد، تکامل یافت.
 این ها نتایج انقلاب را به خدمت خود گرفته و به قدرت رسیدند. طی سه سال 60-57 با پشتیبانی1- عوامل امنیتی( افراد و مقامات بالای ساواک) و خدمات بی دریغ آنها در قلع و قمع کردن احزاب، سازمان ها و گروه های انقلابی کمونیست و دموکرات و حتی لیبرال، و 2- عوامل نظامی( فرماندهان ارتش از جمله تیمسار ظهیرنژاد و قرنی و ...) و ارتش، عناصر همین طبقه ی بوروکرات- کمپرادو سرنگون شده، تا آنجا که توانستند به تثبیت اوضاع به نفع این طبقه ی تازه حاکم شده کمک کردند. این کار با قلع و قمع کامل مبارزات طبقه کارگر، دهقانان، طبقه خرده بورژوازی، خلق های زیر ستم، زنان، دانشجویان و ... صورت گرفت.
بنابراین، هر چقدر شاه طبق نظر و دستور امپریالیست ها دست به کشتاری گسترده به سبک کشورهایی مانند شیلی و اندونزی نزد، آن هم به دلیل نتایج و عواقب پیش نشدنی آن و به ویژه این امکان که در نتیجه چنین کشتاری وضع برعکس شده طبقه کارگر و سازمان های وی رشد و گسترش یابند و یا کشور به دست سوسیال امپریالیسم شوروی افتد، آنچه از دولت وی بر جای ماند یعنی دستگاه امنیتی و نظامی که اینک در خدمت مرتجعین تازه به قدرت رسیده در آمده بود، از وضع و موقعیت استفاده کرده و در کردستان و خوزستان کشتار کرد. یعنی کاری که در زمان شاه بنا به توصیه ی امپریالیست ها نمی بایست انجام شود، اینک در نبود شاه و طبقه ی پیشین و به وسیله ی آنها و با موافقت بیان نشده و یا پنهانی بیان شده ی امپریالیست ها در حال انجام بود. اکنون دیگر این سرکوب ها باید صورت می گرفت زیرا حکومت مرتجع در وضعیتی مانند شاه که توده ها به شکل متحد مقابل آن باشند نبود. در آن زمان هنوز سپاه پاسداران در مراحل نخسین شکل گیری خود و بیرون آمدن از کمیته های انقلاب اسلامی بود و کارهای سرکوب عمدتا در دست ارتش بود. بدین ترتیب، این کشتارها تنها منتسب به سران مرتجع جمهوری اسلامی و سپاه و کمیته نیست بلکه در عین حال منتسب به دستگاه امنیتی- نظامی طبقه ی از قدرت خلع شده است که در یک هماهنگی با امپریالیسم غرب و در اطاعت از برنامه های این امپریالیسم به طور تاکتیکی تسلیم شد و خود را در خدمت ارتجاع نوین حاکم قرار داد.  این سان امپریالیست ها شاهد نخستین نتایج پیروزمند سازش پنهانی خود با خمینی شدند.
اما نفرت وکینه ی حکام مرتجع جمهوری اسلامی از انقلاب 22 بهمن از آنجاست که این انقلاب، انقلاب آنها( و مثلا ماهیتا«انقلاب واپسگرا»!؟) نبود، بلکه اساسا انقلاب خلق ایران، طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان و لایه های طبقه ی خرده بورژوازی ایران بود. و این حکومت نه تنها منافع هیچ کدام از این طبقات اصلی را نمایندگی نمی کرد(5)بلکه از همان آغاز پیروزی موقت و نسبی انقلاب یعنی سرنگونی نظامی شاهی و فراری شدن سرمایه داران کمپرادور، کاملا در مقابل آنها و خواست های اساسی آنها قرار گرفت. از آنها خواست که اسلحه خود را تحویل دهند و بدون اینکه خواست های کارگران را پاسخ دهد، از آنها خواست که به سرکار خود برگردند. بدین گونه طی سه سال با فریب، نیرنگ، دو دوزه بازی ها، تاکتیک های فریبنده و سرکار گذاشتن مردم، جورکردن گروه های چماق به دست که هم ریشه در تاریخ ایران داشتند و هم امپریالیست های نمونه های بسیار موفقی از آنان را در کشورهای  مستعمره و نیمه مستعمره به ویژه در حکومت های آمریکای مرکزی و جنوبی ایجاد کرده بودند، و نیز سرکوب منظم و دامنه دار تمامی طبقات خلقی و در صدر آنها کارگران و دهقانان که انقلاب بر دوش آنها و به یاری آنها پیش رفت، دست زدند.
 روشن است که اینها از انقلاب بیزارند. آنها چگونه می توانند با آن موافق باشند زمانی که تمامی دستاوردهای آن را از بین بردند و تمامی طبقات را سرکوب و تمامی احزاب و سازمان های انقلابی، دموکرات و حتی لیبرال را یا نابود کردند و یا به حاشیه راندند.
باری موافقت آنها با انقلاب یک موافقت دروغین و فریبکارانه است. آنها منظورشان از انقلاب، انقلاب طبقات مردمی نیست، بلکه صرفا آن نقش کوچکی است که در انقلابی بدان بزرگی داشتند و مهم تر، حکومت کثیف، جنایتکار و ارتجاعی خودشان بوده و هست. برای آنها انقلاب مساوی است با سهم خودشان در انقلاب و حکومت متحجر و ارتجاعی خودشان. آنها از همان یکسال بعد از انقلاب حتی فیلم های انقلاب، شورش ها و درگیری های مسلحانه و آن شورها و شادی ها و  نشاط های مردمی را دیگر در تلویزیون نشان نمی دادند، چگونه می توانند موافق آن باشند؟
 آنها انقلاب و اهداف واقعی آنها را دگردیسه کردند به چیزی که آن را«انقلاب اسلامی»می نامیدند؛ و این آن انقلاب و اهدافی نبود که مردم برای آن خون دادند.
البته مردم شعار «جمهوری اسلامی» را طی انقلاب دادند و به برقراری آن رای هم دادند، اما نه این شعار و نه این رای به معنای قبول آن چیزی نبود که به آنها به وسیله ی خمینی و نیروهایی که پیرامون اش گرد آمده بودند تحمیل شد. طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش استقلال و آزادی می خواستند و به واسطه نبود احزاب و سازمان های مبارز و حتی آزادی احزاب نیمچه دموکرات و لیبرال، در این مساله ی مهم روشن نبودند که آنچه خمینی از جمهوری اسلامی مراد می کند با آنچه آنها از آن می خواهند و یا در آن می جویند از دو جنس کاملا ناسازگار، متضاد و در مقابل یکدیگر است.
 سه سال رویدادهای پس از پیروزی قیام بهمن 57 و تکامل همه جانبه ی مبارزه طبقاتی در همه جای کشور بین طبقات خلقی یعنی کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی و ارتجاع مذهبی نوین این تضادهای نهفته را آشکار کرد و نشان داد که مردم این جمهوری اسلامی را کاملا مغایر با آن دو خواست ماهوی یعنی استقلال و آزادی می دانند؛ و گرنه چرا طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی و خلق های زیر ستم کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و نیز زنان، دانشجویان و روشنفکران و نیز لایه های متخصص همچون استادان دانشگاه، وکلا و پزشکان و مهندسین باید با جمهوری اسلامی می ستیزیدند و آن همه به زندان افتاده و شکنجه دیده و زندگی باخته می دادند؟
 و باز چرا آن همه رهبران، کادرها، اعضا و هواداران احزاب و سازمان های انقلابی کمونیست و دموکرات طی آن سه سال در مبارزه با این نظام جهنمی که در پی استوار کردن نظام استبدادی دینی بود، جان باختند؟
 کسانی که کمونیست های مبارزه سال های 57 را متهم می کنند که آنها خمینی را سر کار آوردند و دنبال شعارهای دروغین ضد امپریالیستی اش افتادند، باید نگاهی خواه به همان رویدادهای دوران انقلاب و خواه به ویژه به حداقل سه سال مبارزه طبقاتی پس از آن بکنند تا ببینند که  کمونیست ها و مبارزینی که واقعا انقلابی بودند چگونه در تقابل با این نیروی ارتجاعی اینک حاکم شده قرار گرفتند و تا پای جان با آن مبارزه کردند.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 99
 یادداشت ها
1-   خواننده این نوشته می تواند در مقاله ای به نام  مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیآمدهای آن که ویراست تازه ی از آن در بهمن 98 در وبلاگ ما قرار گرفت و نیز مقاله ی چرا شاه و حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کرد؟ که در ماه گذشته در وبلاگ قرار داده شد، نکاتی در مورد انقلاب 57 و نیز قیاس دو رژیم استبدادی و مرتجع پهلوی و جمهوری اسلامی و نظراتی که در پیرامون آنها وجود دارد، بیابد.
2-   فساد خود شاه و برادرش غلامرضا و خواهرش اشرف زبانزد بود. این اشرف سردسته وارد کنندگان مواد مخدر و نیز تاجر سکس بود. وی گروه هایی را سازمان می داد که دختران زحمتکشان شهری و روستایی را فریب می دادند و پس از تجاوز به آنها، به فحشا و فساد می کشاندند.
3-   در این گونه فیلم ها همواره یک دختر یا پسر فقیر بود و یک دختر یا پسر پولدار. این جوان فقیر که با مادر و یا پدرش زندگی می کرد عموما بیکاره و یا بی خانمان، جیب بر، دزد و یا در گروه دزدان و قاچاقچیان بود و در سفره اش نیز چیزی جز نانی خشک و یا دیزی ای نبود( اکنون می گویند که« صد رحمت به وجود همان دیزی و مثقالی گوشت در آن، حال دیگر آن هم وجود ندارد!» و این فاجعه ای است که ارتجاع کنونی به وجود آورده است). فریب و دروغ بزرگ اینان آنجا رخ می داد که عاقبت قضیه، یا این موجود فقیر، دختر یا پسر فرد سرمایه دار و یا مالک فئودالی از آب در می آمد یعنی نسب اش به طبقات بالا می رسید، و به این ترتیب در آن طبقات پذیرفته می شد و یا دختر و یا پسر سرمایه دار و مالک فئودال پدر محترم شان را که کمی بد اخلاق و متکی به تفاوت جایگاه های طبقاتی بود با اشاره به فداکاری ها و جان نثاری های دختر یا پسر فقیر در راه منافع طبقات بالا( نجات سرمایه دار از مرگ با به خطر انداختن جان خود، به خطر انداختن جان خود برای دستگیری دزدان گاو صندوق سرمایه دار) مجاب می کرد با وی ازدواج کند، و به این ترتیب نیکبختی آن فرد فقیر رقم زده می شد. به راستی که اگر زمان شما بهشت بود و ایران به سوی آبادی و آبادانی پیش می رفت چرا باید در بیشتر فیلم فارسی های مورد تایید خودتان، این قدر فقر و بدبختی( و نیز اعتیاد و یا تجاوز و فحشا) وجود می داشت و رهایی از آن ها و شرایطی که آنها تحمیل می کنند، عموما می توانست با ازدواج و یا ایجاد رابطه با خانواده یک سرمایه دار یا مالک زمین به پایان رسد؟
4-   و همچنین به نقل از برخی از آنها که سلطنت طلب نیستند:«چهل سال... با این اوضاع اگر ما 22 بهمن را (عزای عمومی) اعلام کنیم خیلی بهتره» ( روزهای پس از 15 و 16 بهمن 99). 
5-   جایگاه این جریان در انقلاب 57- 56 در حد مبارزات روحانیون و طلاب مخالف دستگاه شاهی و مخالفت بخش هایی از دستگاه روحانیت و بخش هایی از بورژوازی تجاری بود و اینها لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی را دنبال خود می کشیدند. این جایگاه و منافع، اولا با جایگاه و خواست های طبقات مردمی که اکثریت انقلاب کنندگان را تشکیل می دادند در تضاد قرار داشت گرچه در فرایند مبارزه تمامی طبقات و گروه ها در کنار یکدیگر قرار داشتند و رهبری انقلاب هم بنا به دلایل گوناگون به دست خمینی و همین روحانیون، طلاب و بورژوازی تجاری افتاد؛ و دوما در خود آن  جریان یعنی میان طلاب، روحانیون و لایه های خرده بورژوازی سنتی و بورژوازی تجاری تضادهای فراوان بروز کرد و بسیاری از مخالفین ارتجاع نوین در میان آنها در مبارزه با همین ارتجاع جان باختند. نکته مهم و اساسی این است که جایگاه آنها در انقلاب به هیچ وجه به آنها این اجازه را نمی داد که منافع  قشر خود و طبقه خود را که پا در گذشته و رو به گذشته داشت و نه رو به آینده واز این رو تحجر و پوسیدگی از آن می بارید، منافع کل انقلاب پندارند. از این رو آنها با جایگاه کوچک خود در انقلاب و به سبب سازش امپریالیست ها غربی با آنها، انقلاب را غصب کردند و نتایج آن را در خدمت تسلط خود گرفتند و دستاوردهای آن را از چنگ توده ها بیرون آوردند.

۱۴۰۲ بهمن ۱۸, چهارشنبه

حملات نظامی آمریکا به نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی

 
 
حملات نظامی آمریکا به نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی و عقب نشینی خامنه ای و شرکای پاسدار
 
دور تازه ی حملات آمریکا
در بیانیه ی خود با نام رویدادهای سیاسی جاری و حکومت جانیان ذلیل به تاریخ 28 دی ماه 1402 نوشتیم:
«احتمال این که آمریکا و اسرائیل و بخواهند با خامنه ای و سران پاسدارش وارد جنگ شوند بسیار ضعیف است و در این که امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و در کنارشان اسرائیل حاکمان کنونی را تا جایی که نتوانند سلطنت طلبان را بر جای آنها بنشانند بهترین گزینه می دانند کمتر می توان تردید کرد. به ویژه این که امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی می دانند خامنه ای و سران پاسدارش که چنین بر عرصه ی قدرت تکیه زده و تا خرخره شان ثروت اندوخته اند حاضر نیستند به هیچ قیمتی این قدرت و ثروت را از دست بدهند و در صورت وارد کردن فشارهای بیشتر تن به هر گونه سازشی با آنها خواهند داد.
از سوی دیگر چنین هوچیان توخالی در عرصه ی حرف و در عین حال نرمخویان و حلزون صفتان در عرصه ی عمل مقابل امپریالیست ها کمتر دیده شده است. این ها تنها نیازمند خوش و بش از جانب آمریکا و بایدن و دموکرات هاهستند تا دمشان را به خوشحالی تکان دهند. پس از دو سوی قضیه این که جنگی همه جانبه بین امپریالیست ها و اسرائیل با خامنه ای و سران پاسدارش صورت گیرد بسیار بعید است.
اینکه جمهوری اسلامی حوثی های یمن را به انواع سلاح ها مجهز می کند تا مثلا اگر قرار است حملاتی علیه کشتی ها صورت گیرد از جانب این نیرو صورت گیرد تا جا برای بازی و مانور فراهم باشد تغییری در این مساله نمی دهد که اگر کار بیخ پیدا کرد همچون محلل وارد معرکه شده و قضیه را آن جور که منافع بقایش در حکومت ایجاد می کند به پایان رساند. از این رو حملات آمریکا و انگلستان را به حوثی های یمن را نمی توان به عنوان مقدمه های جنگ با ایران گرفت. حتی اگر خامنه ای و سران سپاه در شرایطی ویژه مجبور شوند که درگیر جنگ شوند مشکل که چنین جنگی دیر بپاید. کافی است که به زدن هواپیما به وسیله ی نیروهای آمریکا در اواخر جنگ با عراق نگاه کنیم تا روشن باشد زدن یکی دو ضربه ی سخت به جمهوری اسلامی حضرات را به نوشیدن جام زهر کذایی شان که برای چنین مواقعی همیشه در کنارشان است وادار کند.»
دور تازه ی حملات نظامی آمریکا به مواضع نیروهای جمهوری اسلامی در سوریه و گروه های عراقی و حوثی های یمن تا کنون بر درستی این تحلیل گواهی داده است. بر مبنای آنچه در یک هفته ی اخیر صورت گرفته است می توان دید که بایدن و حزب دموکرات آمریکا خواهان جنگ گسترده با خامنه ای و سران پاسدارش نیستند و آن هم نه به سبب چرندیاتی از این دست که خیلی ضعیف اند( مثلا از نظر نظامی) و یا مثلا از جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن می ترسند، بلکه به دلایلی دیگر که در زیر به صورت خلاصه وار به آنها اشاره می کنیم.
نخست به این سبب که حزب حاکم دموکرات بتواند در رقابت داخلی با حزب جمهوری خواه  پیروز شود و دولت را در دست خود نگه داشته و بالطبع از مزایای آن برای چهار سال دیگر بهره مند گردد. روشن است که وارد شدن به یک جنگ در حالی که مشکلات داخلی و کمک های آمریکا و اروپای غربی به اوکراین و اسرائیل ادامه دارد به نفع بایدن و حزب دموکرات نیست.
سپس نگران وضع اقتصادی داخلی آمریکا هستند که وضع پر نوسانی دارد. پیش از هر چیز به سبب بحران داخلی که از سال 2008 آغاز شده و کج دار و مریز تا کنون ادامه یافته است.  سپس به سبب جنگ اوکراین که نزدیک به دو سال است در جریان است و در کنار آن جنگ اسرائیل علیه خلق فلسطین که چند ماه است ادامه یافته است. اموری که موجب تورم و گرانی حیرت آور کالاهای اساسی و مسکن و پایین آمدن خدمات دولتی شده است.
در واقع خرج این جنگ ها و به ویژه جنگ اوکراین که تداوم شان بدون پشتیبانی مادی و معنوی امپریالیست ها غربی ممکن نمی بود به دوش کارگران و زحمتکشان کشورهای امپریالیستی افتاده و بار کمرشکنی بر آنها گذاشته است و موجب مبارزاتی از جانب کارگران و زحمتکشان گردیده که آخرین آن مبارزات کشاورزان خرده پا و زحمتکش  کشورهای اروپایی می باشد. از این رو دست زدن به یک جنگ دیگر در منطقه ای استراتژیک که می تواند بر تولید اثرات منفی چشمگیری گذارد و شرایط معیشت توده های کارگر و زحمتکش را بدتر از پیش کند به صلاح این کشورها نیست.
جدا از اینها اگر آنها می توانستند کار جمهوری اسلامی را همچون عراق به سرعت بسازند و دارودسته ی سلطنت طلبان شان را سرکار بیاورند دریغ نمی کردند. باید در نظر داشت که حملات امپریالیست های غربی به افغانستان و عراق در شرایط بین المللی خاصی رخ داد که یکی از مهم ترین نکات آن بحران در روسیه و ضعیف شدن این کشور پس از فروپاشی شوروی در دهه ی هشتاد بود. از سوی دیگر حمله به این کشورها و به ویژه عراق می توانست منافع سرشاری را از دست امپریالیسم روسیه  درآورد و نصیب امپریالیست های غربی کند و کرد. اما وضع کنونی با وضع آن زمان تفاوت های جدی دارد که مهم ترین آنها جدا از تفاوت های عراق با ایران چنانچه اشاره کردیم درگیری در دو جنگ اوکراین و اسرائیل علیه خلق فلسطین است.  
عامل مهم دیگر وضع خود خامنه ای و شرکای پاسدار و دامنه ی مانورهای آن ها در منطقه در جنگی احتمالی است. آنچه آمریکا می خواهد این است که اگر قرار باشد حمله ای به ایران صورت گیرد این حمله در شرایطی صورت گیرد که دم جمهوری اسلامی در منطقه یعنی گروه های نیابتی اش قیچی شده و چیزی از آنها باقی نمانده باشد و امپریالیست ها خیال شان از بابت برخی واکنش های جانبی از جانب این گروه ها پس از آغاز چنین جنگی راحت باشد. امری که نشانه ای جدی از آن در حملات کنونی آمریکا که ظاهرا و عموما علیه این گروه هاست دیده نمی شود.
ظاهر آمریکا درست همان راهی را می رود که جمهوری اسلامی در«انتقام سخت»کذایی اش از آمریکا پس از ترور قاسم سلیمانی رفت. بایدن و حزب دموکرات آمریکا نیز در«انتقام سخت» شان از جمهوری اسلامی و نیروی های نیابتی اش و برای پیشگیری از گسترش جنگ نخست اعلام می کنند که می خواهند چکار کنند وهنگامی که دشمنان شان یعنی جمهوری اسلامی و شرکا آماده گی لازم را یافتند حملات خود را انجام می دهند. اینکه پس از این همه اعلام خطر حضرات پاسدار کشته می دهند موجب گردیده که مقامات آمریکا نیروهای جمهوری اسلامی را غافل و نادان بنامند.
عامل بعدی وجود رابطه های پنهانی بین خامنه ای و سران پاسدارش با دولت بایدن و حزب دموکرات است. شکی نیست که برای جمهوری اسلامی بایدن و حزب دموکرات بهتر از مثلا ترامپ و حزب جمهوری خواه است. از زمان روی کار آمدن بایدن، حزب دموکرات تلاش کرده روابط حسنه ای را با جمهوری اسلامی دنبال کند و به اصطلاح سران این حکومت را رام کرده و دنباله ی داستان نیمه کاره ی برجام را بنویسد. برجامی که جدا از امور ریز و درشت دو وجه اساسی آن کنارگذاشتن تولید بمب اتمی از جانب ایران و در عوض برداشتن تحریم ها و ایجاد گسترده ترین روابط اقتصادی و سیاسی از جانب کشورهای امپریالیستی غرب با جمهوری اسلامی بود. گرچه به دلیل ده ها مشکل و به ویژه نخست جنگ اوکراین و سپس اکنون جنگ اسرائیل علیه خلق فلسطین و موضع گیری های جمهوری اسلامی و برخی روابط اش با امپریالیسم روسیه و اکنون حماس و همچنین ناتوانی بایدن و حزب دموکرات به برآوردن برخی خواست های سران جمهوری اسلامی از برجام به سبب قوانین آمریکا و نیز عدم اطمینان خامنه ای و شرکا به تداوم دولت بایدن، این روابط حداقل آنچنان که نشان می دهند آن جور که می خواستند پیشرفت نکرده بلکه سیری پر افت و خیز داشته است. با این همه به نظر نمی رسد که جمهوری اسلامی بخواهد وضع را بدتر از پیش کند و اوضاعی به وجود آورد که دولت بایدن و دموکرات به ناچار تسلیم گرایش های جمهوری خواهان شوند. 
با تمامی اینها در مورد جمهوری اسلامی همواره  دو امکان وجود داشته و دارد که می تواند جنگ را به وجود آورد:
یکم: در صورتی که جمهوری اسلامی ماجراجویی های خود در منطقه را دنبال کند و یا حملات نظامی اش را از طریق نیروهای نیابتی علیه نیروها و پایگاه های آمریکا و نیزکشتی های تجاری تداوم و شدت بخشد. امر اخیر می تواند موجب گرانی قیمت نفت شده و اوضاع اقتصادی امپریالیست ها را به مشکلات بیشتری دچار کند. این گونه حملات همچنین می تواند در تعادل داخلی سیاست آمریکا به نفع حزب جمهوری خواه عمل کند و موجب پر زور شدن آنها علیه بایدن و حزب دموکرات گردیده و فشارهای بیشتری به این حزب وارد کنند. مجموع این رویه ها وضعی به وجود خواهد آورد که جنگ گسترده را اجتناب ناپذیر سازد.
و دوم در صورتی که امکان گسترش خیزش های انقلابی و شرایط تبدیل  آنها به یک انقلاب توده ای تمام عیار فراهم گردد. در چنین صورتی نیز این امکان قوی وجود دارد که امپریالیست ها وارد جنگ با جمهوری اسلامی شوند. این مساله ای است که برای امپریالیست ها دارای اهمیت بسیار بالایی است؛ زیرا که از نظر آنها سرنگونی حکومت به وسیله ی یک انقلاب توده ای ایران را به دوره ای می برد که فرایند آن و پایان اش را به ساده گی نمی توان پیش بینی کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 19 بهمن 1402

 

۱۴۰۲ بهمن ۱۵, یکشنبه

دو مساله ی اتحاد و آگاهی سیاسی در مبارزه ی کارگران گروه ملی فولاد

 
دو مساله ی اتحاد و آگاهی سیاسی در مبارزه ی کارگران گروه ملی فولاد

همبستگی و اتحاد
یکی از مهم ترین مسائل در مبارزات کارگری در ایران اتحاد کارگران در مبارزات تا رسیدن به هدف تعیین شده است. این هدف می تواند برآورده شدن یک سلسله خواست های اقتصادی(یا سیاسی تا مرز سرنگونی یک حکومت و برقراری حکومت نوین) و یا گرفتن حد معینی از آنها در یک مرحله معین باشد. جدا از وضعیت خود کارگران این که در این مرحله چه شرایطی عمومی اقتصادی و سیاسی بر شهر و استان و کشور حاکم است نیز در رسیدن به حداقل یا حداکثر خواست ها موثر است.
برخی از اطلاعیه های کارگران فولاد نشان می دهد که اتحاد کارگران حتی در مبارزات اقتصادی نیز دچار شکننده گی است. در یکی از این اطلاعیه ها که از جانب صدای مستقل کارگران فولاد و به تاریخ سه شنبه ده بهمن 1402 نشر یافته است نویسندگان به مواردی از آن اشاره و تلاش کرده اند با آن مرزبندی و مبارزه کنند.
در این اطلاعیه آمده است:   
«از ابتدا می‌دانستیم قدم در راه طولانی و پر مخاطره گذاشتیم و برای رسیدن به مطالبات چاله‌های زیادی در مسیر است. هربار که اعتصابی را سازمان می‌دهیم و قدرت بی‌همتای گروه ملی را به نمایش می‌گذاریم، مسئولین و عوامل تحت امرشان به هر طریقی ما را پای مذاکره می‌برند و از طریق فشار و تطمیع نمایندگان، پیشنهادی را مطرح می‌کنند که باعث ایجاد دودستگی از طریق موافقت یا مخالفت با آن می‌شود.»
در این جا به گونه ای روشن به بروز دو دسته گی در میان کارگران هنگام پیشنهادات مسئولین و عوامل تحت امرشان هنگام مذاکره ای ناخواسته و همچنین فشار به نمایندگان کارگران و تطمیع آنها اشاره شده است.
سپس اطلاعیه می افزاید:
«این‌بار با اعمال تغییراتی در فیش‌های حقوقی تمام پرسنل قراردادی و پیمانکاری و خروج آیتم‌های فریزشده، گروهی از همکاران را دیشب در شیفت شب به سر کار برگرداندند.»( تاکیدها در این عبارت و دیگر عبارت ها از ماست)
به این ترتیب کارفرما هنگام مذاکره پیشنهادهای معینی می دهد و کارگران را برای پذیرش آنها زیر فشار قرارمی دهد و در عین حال آنها را تطمیع می کند و موجب بروز شکاف میان کارگران می گردد. برخی با پذیرفتن پیشنهاد کارفرما به سر کار برمی گردند و برخی دیگر پیشنهادها را در تضاد با اهداف نهایی کارگران از اعتصاب دیده و خواهان ادامه ی اعتصاب می گردند.
اطلاعیه سپس به درستی به این امر اشاره می کند که:
 «هرگونه توقف یا تعلیق در اعتصابات به‌حق کارگران، تنها با تصمیم‌ جمعی و اراده خود کارگران انجام می‌گیرد.»
آن گاه در ریشه یابی مساله ی چند دسته ی گی میان کارگران تحلیل خود را پیش تر می برد:
«لیستی از مطالبات معوق موجود است که هربار با تمام همکاران عهد می‌بندیم تا تحقق آنها اعتراض را ادامه دهیم. اما همواره گروهی از همکاران محافظه‌کار، با پذیرش حیله‌ها و ابهامات مدیریت و کارفرما، با درصدی از مطالبات اعلام رضایت می‌کنند و به کار و تولید بازمی‌گردند.
نکته ی اخیر نشان می دهد که مشکل تنها در پیشنهادهای کارفرما و یا حیله و فشار و تطمیع کارگران خلاصه نمی شود. این امر جزو شرایط بیرون از مبارزه ی کارگران است که می تواند بر برخی از نماینده گان کارگران و یا دسته هایی از آنها تاثیر کند. در واقع بروز دو دسته گی میان کارگران از خود کارگران و از وجود دو «گروه محافظه کار» و گروه رادیکال در بافت کارگران برمی خیزد. اگر گرایش های محافظه کارانه در میان کارگران وجود نداشت حیله های کارفرما و مدیریت موثر نمی افتاد و کارگران می توانستند همبستگی خود را به بهترین شکل خود نگاه داشته مبارزه ی خود را تا رسیدن به اهداف تعیین شده پیش برند و یا اگر قرار شد سازشی بر سر برخی خواست ها صورت گیرد این سازش بر مبنای تصمیم و اراده ی جمعی کارگران باشد.  
این شکل کنش های محافظه کارانه از جانب برخی از کارگران در مبارزات کارگران پیمانی نفت نیز دیده می شود. آنجا نیز که شرایط  اتحاد کارگران به دلیل بافت فنی کارگران و پیمانکاران گوناگونی که کارگران با آنها کار می کنند پیچیده تر است گاه کارگران برخی از پیمانکاران با رسیدن به برخی از خواست های خود زودتر از بقیه به کار خود بازگشته و موجب شکاف در میان کارگران و تضعیف اعتصاب می گردند.
لایه های درون کارگران در مبارزات اقتصادی
چنین وضعی نشانگر لایه های متضاد درون کارگران است. بر مبنای وضعیت کلی و مباحث درون کارگران، در شرایط کنونی کارگران اساسا به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته خواهان مبارزه اقتصادی عمومی و یا صنفی و رشته ای هستند و دسته ی دیگر خواهان مبارزه ی سیاسی.
کارگرانی که خواهان مبارزه ی اقصادی صرفا صنفی و رشته ای( خیلی علاقه ای به وحدت با دیگر صنوف و رشته ها ندارند) هستند و عموما می گویند«کاری به سیاست ندارند» و یا «اعتصاب ما صنفی است» نیز به دو دسته ی اصلی تقسیم می شوند: دسته ای که با رسیدن به برخی از خواست ها به سرکار برمی گردند و دسته ای که خواهان پیشرفت مبارزه تا تحقق کامل یا حداکثر خواست ها می باشند و اساسا تصمیم به برگشتن بر سر کار را بر مبنای اراده ی و تصمیم جمعی می دانند و نه تصمیمات فردی و گروهی.
از سوی دیگر دسته های پیشرویی که خواهان پیشرفت مبارزات کارگران به مبارزات سیاسی هستند خود به دو دسته ی اصلی تقسیم می شوند. دسته یی که تنها خواهان مبارزه ی سیاسی اصلاح طلبانه و درون نظام است و دسته ی پیشرویی که خواهان مبارزه ی انقلابی برای سرنگونی حکومت استبداد دینی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی آزاد و مستقل می باشد.
بر مبنای آنچه آمد یکی از مهم ترین مشکلات در ایجاد اتحاد میان کارگران وجود یک جریان محافظه کار در میان کارگران خواه در مبارزات اقتصادی و خواه به ویژه در مساله ی پیش رفتن به سوی اعتصابات سیاسی و دیگر اشکال مبارزات سیاسی است. ایراد اساسی دسته ی محافظه کار اقتصادی این است که منافع ناچیزی را می بیند که در هنگام اعتصاب از جانب کارفرما پیشنهاد می شود.
باید توجه کرد در این گونه موارد برگشتن به کار بر مبنای تصمیم بخشی از کارگران و نه بر مبنای تصمیم جمعی کارگران که نشانگر ترجیح منافع فردی یا بخشی بر منافع کلی است، نه تنها از نظر حفظ اتحاد در مبارزه ی مورد بحث و پیشبرد منافع کوتاه مدت کارگران تاثیری منفی دارد، بلکه برای مبارزات بعدی حتی اقتصادی کارگران و رفتن به سوی تشکل و سازمان های بخشی یا سراسری( از سندیکا گرفته تا شوراهای صنفی) و برای دفاع از منافع اقتصادی کارگران حتی در همین حکومت های ارتجاعی بسیار مضر و تخریب گر است.
پشتیبانی و دفاع از کارگران مبارز اخراجی
سپس در اطلاعیه آمده است:
«از این دوستان همکار باید پرسید کسانیکه خواهان ادامه اعتصاب قدرتمند در حد و اندازه تمام مطالبات هستند، مگر درد معیشت و خانواده ندارند؟ مگر کریم ‌سیاحی در همین خیابان‌های اهواز به‌دنبال حق کارگر نبود؟
امنیت شغلی برادران شفق چه شد؟ که به‌دنبال فریب‌خوردن برخی همکاران برای اتمام اعتصاب، پاژنگی حراست با تهدید و توهین به استقبالشان رفت؟»
آنچه در این جا به خوبی نبودش احساس می شود آگاهی کارگران نسبت به منافع شان- حتی منافع اقتصادی صرف- و نیاز به همبستگی شان در این مورد است که باید نه تنها اکثریت لایه ی بالایی کارگران را در بر گیرد بلکه بتواند در میان کارگرانی که از نظر آگاهی در رده ی میانی و یا پایین هستند گسترش یابد.
این همبستگی از یک سو خود را در پایبندی به نظرات جمع کارگران و خودداری ازهر گونه تک روی و یا گروه گرایی در میان کارگران خود را نشان می دهد و از سوی دیگر در دفاع از کارگران پیشرویی که به دلیل دفاع از منافع کارگران و مبارزه جوئی شان به وسیله ی کارفرما و نیروهای حراست زیر فشار قرار گرفته و یا از کارخانه اخراج گردیده اند.  
خواست ها کارگران و وضعیت عمومی اقتصادی و سیاسی 
افزون بر این ها آنچه باید دانسته شود این است که پذیرش این خواست ها از جانب حکومت و سرمایه دار- و اینجا صحبت حتی بر سر پذیرش تمامی این خواست ها نیست - گره ای از مشکلات اساسی کارگران را حتی در همین نظام نخواهد گشود. با توجه به بحران اقتصادی و تورم و بیکاری و نیز دزدی و فسادی که تمامی سلول های نظام را در برگرفته تحقق این خواست ها به سرعت ارزش اقتصادی مقطع کنونی خود را از دست خواهد داد و کارگران با وضعیتی بدتر از نظر اقتصادی مواجه خواهند شد.
از سوی دیگر برخی از عقب نشینی های نظام به دلیل شرایط عمومی کنونی و ترس از گسترش اعتصابات و مبارزات و تبدیل آن به اعتصابات سیاسی و مبارزات سراسری است( و این امری است که کارگران می توانند از آن استفاده کرده و به سازمان یابی پرداخته و مبارزات خود را پیش برده و تکامل دهند). از این رو آنچه در این عقب نشینی ها به کارگران داده می شود که تازه توام با حیله ها و حقه بازی ها و کاغذ بازی ها و تهدیدها و از کار بیکار کردن بسیاری از کارگران پیشرو و مبارز است، در شرایطی که حکومت احساس اندک ثباتی بکند به شکل های گوناگون از کارگران پس گرفته خواهد شد.
در اینجا صحبت بر سر حکومتی مملو از باندهای فساد و اختلاس و دزدی است که پشیزی برای مردم کشور ارزش قائل نیست و بخش بزرگی از پول نفت صادراتی کشور را که تازه به قیمت بسیار پایین می فروشد خودش- یعنی همین باندهایش - سر می کشد و بخش بزرگ دیگر آن را نیز خرج گروه های نیابتی خود در منطقه می کند.
با این وصف حتی اگر کارگران در مبارزات اقتصادی خود پیروزی ای به دست آورند و به هدف های خود دست یابند این پیروزی موقتی خواهد بود و از یک سو با تورم موجود و از سوی دیگر با برنامه ریزی های دولت و مجلس و دیگر ارگان ها ی حکومتی به اشکال دیگری از کارگران پس گرفته خواهد شد.
از این گذشته باید به این امر آگاه بود که حکومت استبداد دینی کنونی یک بازگشت ارتجاعی به حکومت های قرون وسطایی در تاریخ ایران است و شرایط آن حتی با حکومت هایی مانند حکومت سلطنتی پیش از انقلاب تفاوت کیفی دارد. آن حکومت مورد پشتیبانی کامل و تمام عیار امپریالیست های غربی بود و می توانست در شرایط معینی از ثبات نسبی برخوردار گردد و مثلا از گران شدن قیمت نفت سودی ببرد و بخش ناچیزی از آن را نیز به کارگران دهد و برای دوره ای کوتاه مدت وضع خود را بهبود بخشد اما این حکومت گرچه مورد پشتیبانی امپریالیست های غربی و روسیه و به همراه آن چین رویزیونیستی و سرمایه داری است اما حکومت ایده آل امپریالیست های غربی نیست و بنابراین در مواردی و به ویژه آنجا که از حدود خود پا پیش می گذارد و برای بقای خود در منطقه دست به ماجراجویی می زند با آن در تضاد قرار می گیرند. از سوی دیگر آنها با سیاست های داخلی باند حاکم بر آن به ویژه مخالفت اش با آزادی های اجتماعی و فرهنگی مخالف اند و به این ترتیب  خواه در منطقه و خواه در داخل با سیاست های آن دچار تضاد شده و در تقابل با آن زمین گیرش می کنند چنانکه اکنون با تحریم ها کرده اند. این امر موجب می شود که حکومت به گونه ای مداوم فشار بیشتری به توده های مردم و به ویژه کارگران و زحمتکشان وارد کند.
آگاهی سیاسی
اطلاعیه مزبور در ادامه ی نقد کنش برخی کارگران می نویسد: 
«تولیدی که عایدش برای ما رنج‌ها و اعتراضات پی‌درپی و برای مدیران سود و مزایا و بریز‌ و بپاش بوده است.»
در اینجا اطلاعیه به روی نکته ای مهم انگشت می گذارد: چسبیدن صرف به این تولید که کارگران در آن استثمار شده و محکوم به رنج ها و اعتراضات پی در پی و اغلب سر دواندن شان به وسیله ی کارفرمای سرمایه دارهستند اما در عوض برای مدیران سود و مزایا و بریز و بپاش است، آری چسبیدن به این تولید و به بهانه مثلا «مسئولیت داشتن در مورد آن» اعتصاب را نیمه کاره گذاشتن و به کاربازگشتن از جانب برخی کارگران از بیخ و بن اشکال دارد. 
اما نکته ی مهم تری که از این نقد می توان دریافت این است که کارگران برای اینکه از منافع اقتصادی استراتژیک خود دفاع کنند باید دست به مبارزات سیاسی برای سرنگونی حکومت بزنند و حکومتی از آن خود و توده های زحمتکشان و طبقات زیرستم برپا کنند و تولید را در دست خود گیرند. این امری است که نیاز به سطح بالاتری از آگاهی یعنی آگاهی سیاسی انقلابی دارد.
از اطلاعیه مورد اشاره بر می آید که سطح آگاهی صنفی و همدلی کارگران حتی در بخش های صنعتی کشور بسیار پایین است و گاه به اندازه ی کافی پشتیبان کارگران پیشرویی که به خاطر منافع اقتصادی کارگران در پیشاپیش آنها حرکت می کنند و زیر فشار نهادهای اطلاعاتی قرار گرفته از کار بیکار می شوند و یا به زندان می افتند نیستند، چه برسد به سطح آگاهی سیاسی و دست زدن به مبارزات سیاسی و پشتیبانی از مبارزات سیاسی جاری در جامعه! این که تنها بخشی از کارگران و آن هم برخی از رشته ها و کارخانه ها در هنگامه ی خیزش بزرگ «زن زندگی آزادی» آماده ی مبارزات سیاسی بودند اما اکثریت طبقه ی کارگر چنین آماده گی را نداشت جدا از امور دیگر به این سطح بر می گردد. طبقه ی کارگر تنها زمانی تبدیل به یک طبقه ی انقلابی دگرگون ساز می شود که این سطح بالا رود و به سطح آگاهی کمونیستی برسد. این آگاهی و تنها این آگاهی است که می تواند به کارگران یاری کند تا خود را از وضع کنونی بیرون کشند و نه تنها برای منافع اقتصادی - سیاسی خود در این حکومت مبارزه کنند بلکه برای برقراری حکومتی دموکراتیک - انقلابی و سوسیالیسم و کمونیسم بجنگند.  
در بخش پایانی مقاله ی خود با نام وضع کلی طبقه ی کارگر در مرحله ی کنونی انقلاب دموکراتیک نوین ایران که در وبلاگ ما در دسترس است نوشتیم:
«اکنون با هر پیشرفت در انقلاب این استبداد شل می شود. باید از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و محافل، هسته ها و گروه های انقلابی موجود در میان کارگران به آگاهی بخشیدن و سازماندهی طبقه ی کارگر بپردازند و این طبقه را برای رهبری آماده کنند.
شکی نیست که طبقه ی کارگر ایران به خروش خواهد آمد. این که چنین امری در آینده نزدیک و یا دور صورت گیرد تماما به همین محافل و هسته ها و پیشروان موجود در خود طبقه ی کارگر وابسته است. آنها باید تلاش زیادی بکنند تا بخش های میانی و ساده تر طبقه ی کارگر را به این  آگاهی برسانند که مبارزه ی سیاسی با این غارتگران سالوس و جنایتکار و دفن کردن اینها در اعماق تاریخ به نفع طبقه ی کارگراست. در عین حال این طبقه را برای نبردهای بزرگ تاریخی پیش رو که قطعا محدود به سرنگونی جمهوری اسلامی نخواهد بود، آماده کرد.»
هرمز دامان
نیمه ی نخست بهمن 1402

 

۱۴۰۲ بهمن ۹, دوشنبه

انتخابات باند خامنه ای جنایتکار و سران سپاه پوشالی تر از همیشه

 
انتخابات باند خامنه ای جنایتکار و سران سپاه
 پوشالی تر از همیشه
 
خواب و خیال خامنه ای برای انتخابات
شاید خامنه ای خیال برش داشته و گمان کرده می تواند با ادعای«سخنگوی خدا» بودن از یک سو و تهدید مردم به این که مسلمان و پیرو خدا و دین و پیغمبر نخواهند بود اگر در انتخابات شرکت نکنند از سوی دیگر، آنها را پای صندوق های رای بکشاند، اما اگر در آخرین انتخابات جمهوری اسلامی چیزی حدود بیست و اندی درصد(و بنا بر برخی تحقیق ها حتی کمتر) شرکت کردند خامنه ای باید خیال اش راحت باشد( و به احتمال از این نظر«راحت» است!) که این دفعه دیگر همان میزان نیز شرکت نخواهند کرد. چرا که اگر در آن زمان برخی پایه های اجتماعی باند خامنه ای و دیگر باندهای حاکم و همچنین برخی اصلاح طلبان در انتخابات شرکت کردند این بار دیگر خواه برای مجلس دست نشانده گان خامنه ای و خواه برای مجلس خبرگان دست نشانده ی خامنه ای بسیار کمتر شرکت خواهند کرد.
توده های خشمگین 
خامنه ای البته بدش نمی آید یک چیز محال رو می داد و مثلا بسیاری از مردم در انتخابات شرکت می کردند حتی اگر رای سفید و یا رای باطله می دادند اما وی و باندش به خوبی می دانند که مردمی که آنها اعتراض و مبارزه خیابانی شان را به شدیدتر شکل سرکوب کردند، کشتند و کور کردند و تجاوز کردند و اجساد فرزندان شان را دزدیدند و مانع برگزاری سوگ برای فرزندان و بسته گان شان شدند، آنچنان که اشکال کثیف و دهشت بار و خونین این سرکوب برای بخش هایی از مردمی که پناه گرفتن اینان را در پشت خدا و دین و پیغمبر و امامان و غیره می دیدند اساسا باورپذیر نبود، اکنون و پس از این کشتارها و این همه خانواده و فامیل و اقوام و دوستان و آشنایان را به سوگ نشاندن، و نیز این اعدام های روزمره و هفته گی جوانان مبارز، چنان سرشار از خشم و نفرت از حکومت خامنه ای و سران سپاه شده اند که دیگر حتی فکر شرکت در انتخابات را توهین به خود و خون از دست داده گان قلمداد می کنند.
خامنه ای قصد مجاب کردن باند خود را برای پذیرش شرکت مردم در انتخابات ندارد
از این رو می توان پنداشت که اگر خامنه ای این شامورتی بازی های عجیب را از خود در می آورد و این ژست های غریب را در مورد لزوم شرکت مردم در انتخابات در مقابل افراد و گروه های باند خویش می گیرد نه از این روست که برخی و یا بخش های در این باند و هسته ی مرکزی قدرت از «مهم نبودن عدم شرکت مردم در انتخابات» می گویند و خامنه ای می خواهد آنها را مجاب کند که خیر این نظر نادرست است و بهتر است که مردم در انتخابات شرکت کنند، زیرا این به نفع نظام است؛ اگر این چنین بود این دعوایی در نمایشی بی خاصیت بر سر چیزی که وجود ندارد - زیرا که مردم حتی اگر رد صلاحیت اصلاح طلبان هم در کار نباشد در انتخابات شرکت نمی کنند - بیش نبود که در آن خامنه ای ظاهرا «خوبه» می شد و اهل باندش در بهترین حالت نادان از تشخیص موقعیت.
پس از این دیدگاه نیست که خامنه ای قیافه ای به نفع مثلا شرکت مردم در انتخابات می گیرد و از حق مردم در انتخابات سخن می گوید. او نیز دقیقا علاقه ای به شرکت مردم در انتخابات نداشته و ندارد؛ چرا که می داند با توجه به این که افراد برگزیده ی باند او در میان مردم پایگاهی حتی در حد سال های پیش از سرکوب جنبش پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 ندارند، رای ها یا احتمالا به نفع دیگر باندهای اصول گرا داده می شد و یا از رای سنتی باند خامنه ای بسیار کاسته می شد. از سوی دیگر اگر جز این بود اقلا به بخش ها و لایه ها و باندهای دیگر طبقات حاکم اجازه می داد در انتخابات نماینده داشته باشند تا شاید آنها نیز به جرگه ی وی بپیوندند و پایه های محدود خود را تشویق و مجاب و تشویق به شرکت در انتخابات کنند تا انتخابات سوت و کورتر از دوره ی پیش نشود.
اما خامنه ای نه تنها چنین نمی کند بلکه حتی بسیاری از افراد جناح خودش را نیز که احتمال می دهد آن «گوش شنوا» و آن «حرف شنو»یی که او می خواهد ندارند و از دید او اینجا و آنجا در مجلس شورا و یا خبرگان «وز وز» می کنند حذف می کند.
 با این تفاصیل آنچه که خامنه ای می خواهد به احتمال«کلید» زدن یک پروژه ی امنیتی است به نام «گوش دادن مردم به ندای خامنه ای سخنگوی خدا و شرکت کردن در انتخابات» و از نظر خودش اثبات اینکه خیزش«زن زندگی آزادی» برنامه ای از جانب«دشمن» کذایی بود و هر کثافت و جنایتی که اینان در سرکوب انجام دادند با امضایی از جانب «خدا و پیغمبر و دین» شان بوده و اکنون انتخابات نشان می دهد که مردم به این«دشمن» وقعی نگذاشته و پیرو خامنه ای و دارودسته ی جنایتکار او هستند.
اگر چنین برنامه ای در کار باشد که برخی شواهد ابتدایی همچون رای دادن با هر برگه ی شناسایی ای و مهر نخوردن شناسنامه ها( یک نفر می تواند در شعب گوناگون تا دل اش می خواهد رای دهد) بر آن گواه می دهد می توان تصور کرد که همانند انتخابات گذشته باندهای مخصوص در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه وارد شده و انتخابات را به گونه ای برگزار و«مهندسی» و دست کاری و« مدیریت» کنند که بتوانند میزان رای دلخواه را از صندوق ها بیرون بکشند؛ یعنی به گونه ای که نمودهای بیرونی آن با آنچه خودشان می دانند واقعا هست، تفاوت کیفی و اساسی داشته باشد. این می تواند پروژه ی خامنه ای باشد برای این که به دیگر کشورها نشان دهد که پایگاه اجتماعی دارد و جلوی این تفکر را بگیرد که«ایران آبستن انقلاب بزرگی است». تفکری از نظر خامنه ای بسیار خطرناک برای تداوم حکومت اش که اکنون در برخی از نهادهای سیاسی امپریالیست های غربی بروز کرده است. از سوی دیگر بتواند سرکوب ها و اعدام ها را ادامه داده و مانع تداوم جنبش ادامه دار توده ای علیه حکومت شود و شرایط اختناق و ستم و وضع فلاکت بار اقتصادی را به توده های مردم دیکته کند. همچنین و از جوانبی شرایط را برای تداوم حکومت پس از مرگ اش فراهم کند؛ امری که خواب و خورش را ربوده است.
جنگ قدرت پس از مرگ خامنه ای 
این نکته ی اخیر نیز جزو انگیزه های بسیار مهم خامنه ای در اهمیت دادن به انتخابات پیش رو است. به ویژه برای استقرار نهایی هسته ی مرکزی قدرت که اکنون در باند خامنه ای و عمدتا در دفتر رهبری متمرکز است.
 البته این باند بر خلاف ظاهر مستحکم و  پایدارش چندان هم مستحکم و پایدار نیست. خواه روحانیون موجود در این باند در سه دستگاه حاکم دولت و مجلس و دستگاه قضایی، خواه سران و کادرهای اصلی سپاه و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و نیز کل سازمان های اقتصادی هر کدام باندهای ریزتری برای خود دارند و در کنار باندهای ریز و درشت فامیلی که هر کدام منتظر مرگ خامنه ای هستند و برای آن روزشماری می کنند، اساسا به دو جناح طرفدار روسیه و چین و طرفدار امپریالیست های غربی تفسیم می شوند. این باندها با تضاد منافع روبرو و آشتی ناپذیرند. یعنی نمی توانند با یکدیگر کنار بیایند. به ویژه در سپاه یعنی ارگانی که مرکزیت حفظ نظام ولایت فقیه را عهده دارد. نگاهی به تصفیه های پی در پی در افراد مجالس و دولت ها و دستگاه های دیگر و به ویژه سپاه و حتی دفتر خامنه ای نشان از درگیری فزاینده بین باندهای ریز و درشت و به ویژه این دو باند اصلی دارد.
هدف اساسی خامنه ای چینش مجلس شورا و خبرگان در چارچوب باندی است که پسرش مجتبی در راس آن قرار دارد؛ حذف«پیرها» و افراد موثر روحانی و سپاهی و تغییر بافت مجالس به نفع جوان ترهایی مطیع و منقاد که باند مجتبی بتواند آنها را به ساده گی در کنترل خود گیرد.
اما اگر وضعیت به گونه ای پیش رود که جنبش خود به خودی توده های مردم نتواند تا زمان مرگ خامنه ای به وضعی تکامل یابد که بتواند این حکومت را سرنگون کند و وضع به پس از مرگ وی کشیده شود آن گاه هر گونه چینش مطابق میل خامنه ای و باند مجتبی نیز دردی از دردهای جنگ قدرت پس از مرگ وی را دوا نخواهد کرد. بر مبنای آنچه در این چهل و اندی سال گذشته و آنچه اکنون پیش روی ما جریان دارد در تمامی ارگان های حاکم جنگ قدرت شدیدی بروز خواهد کرد که اکنون نمی توان عاقبت آن را پیش بینی کرد. و این ها البته به شرطی است که جنبش توده ها اوج های بزرگی تازه ای را تجربه نکند چرا که در آن صورت نه تنها این امکان هست که حکومت مجبور شود دست به عقب نشینی های بزرگ زند و یا به وسیله ی توده ها سرنگون شود بلکه این احتمال قوی نیز هست که امپریالیست شرایط را برای دخالت نظامی در ایرانی که«آبستن انقلاب است» و سرنگونی جمهوری اسلامی( و یا به احتمال ضعیف ترسازش با جناح های دیگر در قدرت در همین جمهوری و حفظ آن) ناگزیر دیده و وضع و سیر رویدادها جهت دیگری را پیش گیرد.
شرکت نکردن هر چه بیشتر در انتخابات یکی از مراکز ثقل مبارزه است
 با این اوصاف شرکت نکردن در انتخابات به یکی از مراکز مهم مبارزه ی توده ها با باند خامنه ای و جمهوری اسلامی تبدیل خواهد شد. نه تنها باید شرکت نکرد( و توده ها هم اکنون و با وجود اینکه در انتخابات گذشته نیز آنچنان شرکتی نکرده بودند و در تقابل با حکومت و تاکید بر شرکت نکردن هر چه بیشتر شعار می دهند «عدالتی ندیدیم ما دیگه رای نمی دیم!» و «ما دیگه رای نمی دیم از بس دروغ شنیدیم!») بلکه با تمام نیرو باید دست به افشاگری و مقابله با هر ترفندی از جانب باند خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی و سپاه و بسیج برای تبدیل انتخابات پوشالی و نمایشی به «انتخاباتی با شرکت گسترده ی امت حزب الله» کرد. شکست سختی که در این زمینه به این باند و کلا جمهوری اسلامی وارد خواهد شد شرایط را برای اتحاد بیشتر و عملی توده ها  فراهم خواهد کرد و به نوبه ی خود نه تنها به جنبش ها و مبارزات جاری کارگری و توده ای پیرامون مسائل و خواست های  اقتصادی دامن خواهد زد بلکه شرایط را برای اعتلایی نوین و امواج تازه ای از جنبش توده ای فراهم خواهد ساخت.
زنده باد مبارزه و جنبش علیه انتخابات پوشالی دو مجلس
مرگ بر باند خامنه ای و سران جنایتکار سپاه
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
هشتم بهمن ماه 1402     

         

۱۴۰۲ بهمن ۳, سه‌شنبه

خامنه ای پلید و سران جنایتکار دستگاه قضایی و اعدام جوانان مبارز آزادیخواه

 
 
خامنه ای پلید و سران جنایتکار دستگاه قضایی
و اعدام جوانان مبارز آزادیخواه
 
امروز سه شنبه سوم بهمن 1402 محمد قبادلو کارگر جوان یک آرایشگاه و یکی از مبارزان خیزش«زن زندگی آزادی» را اعدام کردند(گویا این همان«انتقام سخت» بابت کشتن فرماندهان سپاه در سوریه است) آن هم در شرایطی که به گفته ی وکیل پرونده دیوان عالی ریاکار و کثیف شان حکم اعاده ی دادرسی پرونده را داده بود.
این سیاست اصلی خامنه ای و سران پاسدار و دستگاه های اطلاعاتی و قضایی است که برای مقابله با جنبش های پیش روی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و ستمدیده و بقای لاشه های کثیف و گندیده شان در قدرت اعدام جوانان و مخالفین را ادامه دهند.
حرکات خامنه ای و هسته ی متعفنی که قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را در دست دارد بر مبنای وقایع و تاثیر آنها در بقای آنهاست و در این راه از شیوه های گوناگون استفاده می کنند. آنها این شیوه ها را یا آگاهانه و برای پیشبرد اهداف خود به کار می گیرند و یا برای  پیشبرد برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به سوی استفاده از آنها رانده می شوند.
آنها هر روز واقعه و فاجعه آفرینی می کنند. یک روز به کردستان عراق و بلوچستان پاکستان و سوریه موشک می زنند، روز دیگر برنامه ی اقتصادی خود را در گران کردن قیمت سوخت( با افزایش غیرمستقیم قیمت سوخت یعنی با کاهش سهمیه ی دولتی) که نقش مهمی در افزایش همه جانبه ی قیمت ها و تورم خواهد داشت تدوین و اجرا می کنند و روز سوم با بلند شدن فریاد اعتراض ها یک یا چند جوان مبارز را اعدام می کنند. از یک سو نام های چند نفر را برای اعدام روی زبان می اندازند و از سوی دیگر چند نفر دیگر را که عجالتا صحبت از آنها کمتر هست اعدام می کنند. از یک سو چند نفر را اعدام می کنند و از سوی دیگر و در کنار آن چند نفر را که یا زندانی شان در حال پایان یافتن است آزاد می کنند و یا به مرخصی می فرستند تا اعدام ها را به حاشیه برده و مثلا نمکی بر زخم پاشیده باشند. از یک سو  در خیابان می کشند و یا در زندان ها اعدام می کنند و از سوی دیگر می آیند و از حق مردم در انتخابات صحبت می کنند. از یک سو از حق مردم در انتخابات حرف می زنند و از سوی دیگر حتی نماینده گانی را که شورای نگهبان و خامنه ای انتخابشان کرده رد صلاحیت می کنند. واقعه ای و یا اجرای برنامه ای خشم و اعتراض توده ها را بر می انگیزد و اینها با دست زدن به برنامه ای دیگر آن را در سایه قرار می دهند.
حلقه ی مرکزی در میان تمامی این فاجعه آفرینی ها برای بقای خامنه ای و حلقه ی کثیف اش در قدرت و برای بقای جمهوری اسلامی، اعدام ها و کشتارهاست. اعدام و کشتار در جمهوری اسلامی پایان نیافتنی است. تا این حکومت هست اعدام و کشتار هست. اعتراض به اعدام و مبارزه با اعدام جوانان مبارز آزادیخواه باید با مبارزه ی همه جانبه برای سرنگونی جمهوری اسلامی گره خورده و تداوم یابد.  
ما اعدام این جوان آزادیخواه و مبارز را به خانواده و بسته گان و طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده  و رنج کشیده ی ایران تسلیت می گوییم و تردیدی نداریم که خون وی و دیگر جوانان مبارز که در خیزش «زن زندگی آزادی» جان باختند هرگز به هدر نرفته بلکه جوانان بیشتری را برای سرنگونی جمهوری اسلامی به میدان خواهد کشاند و به جرگه ی مبارزان راه آزادی و استقلال ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک مردمی سوق خواهد داد.
 
مرگ بر خامنه ای جنایتکار و دستگاه قضایی اش
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
سوم بهمن 1402 
    

۱۴۰۲ دی ۲۹, جمعه

درباره ی رویدادهای سیاسی جاری

 
 
درباره ی رویدادهای سیاسی جاری 
 
«پاسخ سخت» خامنه ای و سران پاسدارش
حکومت شیادان و جنایتکاران ذلیل یعنی خامنه ای و شرکای پاسدارش بالاخره«پاسخ سخت» به «دشمنان» داده و حملاتی به اربیل عراق و پنجگور بلوچستان پاکستان و ادلب سوریه انجام دادند و عده ای از جمله چندین کودک را کشتند و«انتقام سخت» را گرفتند( برخی از آنها می گویند این گام اول است و گویا«انتقام» های «سخت» دیگر که قرار بوده است انجام گیرد به پایان رسیده است). بدینسان اسرائیل و آمریکا و داعش و دیگران«تاوان سخت»ی را که قرار بود بپردازند پرداختند!
اما هر کس نداند مردم ایران به خوبی می دانند که اولا این حملات به نقاطی صورت گرفته که نه اسرائیل و نه آمریکا و نه داعش در آنجا حضور نداشته اند و به جایش یا گروه های سیاسی و مردمان کرد و بلوچ حضور داشته اند و یا محلی بوده که غیرنظامیان در آن سکنی گزیده بودند از این رو این را هم جزو پرونده های نعره های توخالی خامنه ای جنایتکار و سران جانی سپاه گذاشته اند.
اینکه جمهوری اسلامی خود را مجبور دیده است که بالاخره برای خالی نبودن عریضه چنین کند ناشی از فشارهای زیادی است که از جانب پیروان ولایت فقیه یعنی پایه هایشان در بسیج و سپاه و دیگر سازمان ها و نیروهای سیاسی و نظامی و امنیتی و همچنین گروه های وابسته به خود در منطقه می بیند.
حمله ی موشکی سپاه به پاکستان و پاسخ حکومت پاکستان
یکی از«پاسخ های سخت» حکومت حمله ای ماجراجویانه به دو منطقه در بلوچستان کشور پاکستان بوده است با این بهانه که مثلا مناطقی که گروه جیش العدل در آن حضور دارند زده است. امری که منجر به پاسخی سخت تر از جانب حکومت پاکستان شده و این کشور بنا به اخبار هفت منطقه را با موشک زده و تا کنون بنا بر اخبار خودشان 9 نفر کودک و زن و غیرنظامی بلوچ کشته شده اند. اینکه پس ماجرا چیست هنوز کاملا روشن نشده است. با شناختی که از سران جمهوری اسلامی و آخوندهای مالخوار و شیاد و سران جنایتکار پاسدار وجود دارد مشکل که جمهوری اسلامی نه تنها با پاکستان بلکه با هیچ کشور دیگری وارد جنگ رودرو شود.
اما این کشتار دوسویه بلوچ ها خشم بحق مردم ستمدیده و محروم بلوچ را برانگیخته است و فریاد اعتراض شان را بلند کرده است.    
«ابر قدرت منطقه» ای توخالی
آنچه مضحک تر از این«پاسخ» های «سخت» است که کودکان و زنان و غیرنظامیان را هدف می گیرد این است که با این همه ضرباتی که خواه به وسیله ی خیزش بزرگ«زن زندگی آزادی»بر پیکرشان وارد شده و چنین به هته پته افتاده در راه فروپاشی قرار گرفته اند و خواه در منطقه به وسیله ی اسرائیل و آمریکا( حمله ی اخیر آمریکا و انگلیس به حوثی های یمن) به آنها زده شده باز دست از ادعاهای پوشالی خود برنمی دارند و هل من مبارز می طلبند!
از دید آنان شلیک با انواع اسلحه به توده ها و دختران و پسرانی که دست خالی بوده اند و بازداشت و شکنجه و تجاوز و به زندان افکندن و کشتن آنها و پیشروان جنبش های اجتماعی و اینک اعدام روزمره ی مبارزان و حتی قربانیان معمولی نظام کثیف شان علامت«ابرقدرت نظامی» بودن است.
هیهات! که شما هرگز یک پیروزی چشمگیر در عرصه ی نظامی در مقابل نیروهایی واقعا دارای قدرت به دست نیاورده اید! آن از«راه قدس» که قرار بود« از کربلا بگذرد» و جنگ با عراق و پایان نکبت بار آن و آن از جنگ در سوریه که شجاعت و افتخارتان در این بوده است که مردم ستمدیده روستاها و شهرک ها را به گلوله های توپ و تانک بسته اید و تا توانسته اید از آنها کشته اید و این هم از«پاسخ های سخت» که یا شلیک موشک به خاک و سنگ و شن ریزه ها است و یا گروهای سیاسی و توده های بی دفاع کرد و سوری و یا زنان و کودکان بلوچ در پاکستان.
داعش
در مورد داعش که مسئولیت بمب گذاری کرمان را پذیرفته است باید اشاره کرد که باند خامنه ای و سران پاسدارش با بیشتر این گونه گروه ها رابطه ی درونی و بده و بستان دارند. کافی است نگاهی به حضور پیشین سران القاعده در تهران و همچنین رابطه ی باند خامنه ای با طالبان بکنیم که علیرغم همه ی تضادها کلی برو بیا دارند و در عموم موارد با زبان بسیار نرمی با آنها صحبت می کنند گویی با هم خانه زاد هستند. در مورد دیگر جریان های وهابی و سلفی نیز می توان به همین گونه سخن گفت. در واقع هر چند که سران جمهوری اسلامی عموما می کوشند که جریان های شیعه را در مقابل دیگر گروه های اسلامی سنی در منطقه رشد دهند جدا از این که اساسا در بسیاری موارد زورشان به این گونه جریان ها نمی رسد، در چنین مواردی یعنی در مورد گروه های این چنین و آنجا که نیاز سیاست هایشان است خیلی فرقی بین خودشان و آنها قائل نیستند. پس از یک سو این که داعش مسئولیت این امر را می پذیرد امری است قابل ده ها پرسش و اما و اگر؛ اما از سوی دیگر و بر فرض که این گروه واقعا و در چارچوب تضادهایش با خامنه ای و شرکا این عمل را انجام داده است، این که گمان کنیم که مثلا خامنه ای و سران جنایتکار سپاه می روند و از این گونه گروه ها«انتقام سخت» کذایی شان را می گیرند گمان نابجایی است و این را اکنون بیشتر توده های  ستمدیده ی ایران می دانند و از این رو نه تنها محلی به این گونه «پاسخ های سخت» نمی گذارند بلکه آنها را دستاویز لطیفه و مسخره کردن خامنه ای و سران پاسدارش می کنند.
حوثی های یمن
احتمال این که آمریکا و اسرائیل  بخواهند با خامنه ای و سران پاسدارش وارد جنگ شوند بسیار ضعیف است و در این که امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و در کنارشان اسرائیل حاکمان کنونی را تا جایی که نتوانند سلطنت طلبان را بر جای آنها بنشانند بهترین گزینه می دانند کمتر می توان تردید کرد. به ویژه این که امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی می دانند خامنه ای و سران پاسدارش که چنین بر عرصه ی قدرت تکیه زده و تا خرخره شان ثروت اندوخته اند حاضر نیستند به هیچ قیمتی این قدرت و ثروت را از دست بدهند و در صورت وارد کردن فشارهای بیشتر تن به هر گونه سازشی با آنها خواهند داد.
از سوی دیگر چنین هوچیان توخالی در عرصه ی حرف و در عین حال نرمخویان و حلزون صفتان در عرصه ی عمل مقابل امپریالیست ها کمتر دیده شده است. این ها تنها نیازمند خوش و بش از جانب آمریکا و بایدن و دموکرات هاهستند تا دمشان را به خوشحالی تکان دهند. پس از دو سوی قضیه این که جنگی همه جانبه بین امپریالیست ها و اسرائیل با خامنه ای و سران پاسدارش صورت گیرد بسیار بعید است.
اینکه جمهوری اسلامی حوثی های یمن را به انواع سلاح ها مجهز می کند تا مثلا اگر قرار است حملاتی علیه کشتی ها صورت گیرد از جانب این نیرو صورت گیرد تا جا برای بازی و مانور فراهم باشد تغییری در این مساله نمی دهد که اگر کار بیخ پیدا کرد همچون محلل وارد معرکه شده و قضیه را آن جور که منافع بقایش در حکومت ایجاد می کند به پایان رساند. از این رو حملات آمریکا و انگلستان به حوثی های یمن را نمی توان به عنوان مقدمه های جنگ با ایران گرفت. حتی اگر خامنه ای و سران سپاه در شرایطی ویژه مجبور شوند که درگیر جنگ شوند مشکل که چنین جنگی دیر بپاید. کافی است که به زدن هواپیما به وسیله ی نیروهای آمریکا در اواخر جنگ با عراق نگاه کنیم تا روشن باشد زدن یکی دوضربه ی سخت به جمهوری اسلامی حضرات را به نوشیدن جام زهر کذایی شان که برای چنین مواقعی همیشه در کنارشان است وادار کند.
حملات تازه ی جیش العدل به نیروهای نظامی حکومت در بلوچستان
در مورد گروه هایی مانند جیش العدل و یا انصارالفرقان که دنباله ی گروه جندالله در بلوچستان هستند با وجود اختلافات اساسی با جهان بینی و دیدگاه ها و نیز برخی از تاکتیک های مبارزاتی شان ما به هیچ وجه مخالف مبارزه ی مسلحانه ی آنها و ضرباتی که از این طریق به نیروهای نظامی جمهوری اسلامی می زنند نیستیم. برعکس آنها را جزیی از توده های بلوچ( گرچه حامل گرایش های ارتجاعی وشدیدا ضد کمونیستی) می دانیم و این شکل مبارزه شان را ستایش می کنیم و بر جانفشانی هاشان درود می فرستیم.
به طور کلی در ایران بدون مبارزه ی نظامی( و قطعا از جانب طبقه ی کارگر و حزب انقلابی کمونیست اش و جدا از چگونگی شکل ویژه ی آن که مطلوب شرایط ایران باشد) در کنار مبارزه ی سیاسی نمی توان صحبتی از به دست آوردن قدرت سیاسی کرد. این را تمامی تجارب تاریخی از مشروطیت به این سو نشان داده اند. این را مبارزات نظامی مداوم در مناطق آذربایجان و کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و بلوچستان و نیز در برخی مناطق مرکزی می گویند. از این رو ما ایستادن مقابل این گونه مبارزات و محکوم کردن این شکل مبارزه را در پوشش این که «مبارزه صرفا باید مدنی و مسالمت آمیز باشد» و«این ها گروه هایی با جهان بینی ارتجاعی هستند» جز پیروی از لیبرالیسم بورژوازی ملی و جز پیروی از رفرمیسم و سوسیال دموکراسی ضد انقلابی«شبه چپ» ترتسکیسم و رویزیونیسم  وخروشچفیسم راه کارگری های ضد مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم چیز دیگری نمی دانیم.
از همه ی اینها مضحک تر این توجیه برخی از گروه های رویزیونیست و خروشچفیست است که«مبارزات قهرآمیز و قیام مسلحانه تنها زمانی جایز است که کل جنبش توده ای به اوج رسیده باشد». چنین توجیهی و این که حضراتی که آن را عنوان می کنند مثلا در آن زمان دست به مبارزه ی نظامی و قیام مسلحانه می زنند جز مخالفت عملی با مبارزات نظامی جاری ای که توده ها به آن دست می زنند و همچنین یک بلوف توخالی از جانب چنین گروهایی بیش نیست که تنها برای فرار از اتهام مخالفت با کاربرد قهر انقلابی و فریب دادن و سردواندن برخی از پیروان شان عنوان می شود.
به طور کلی در گذشته با چنین دیدگاه هایی مبارزه کرده ایم و در آینده نیز با آنها در ستیز خواهیم بود.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
29 دی ماه 1402 

۱۴۰۲ دی ۲۶, سه‌شنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (6) - راه کارگری ها و طبقه - دولت بدون جهان بینی

  
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (6)
 
راه کارگری ها و طبقه - دولت بدون جهان بینی

افکار طبقه ی حاکم، در هر عصری افکار حاکم بوده است.
 یعنی، طبقه ای که نیروی مادی حاکم جامعه است، 
در عین حال نیروی معنوی حاکم آن می باشد.(مارکس و انگلس- ایدئولوژی آلمانی)
مساله ی جهان بینی
اساسی ترین مساله ای که همواره در صدر تجدید نظر رویزیونیست ها قرار گرفته است جهان بینی طبقه ی کارگر و به ویژه بنیان های فلسفی آن است. در واقع برای این که بنیاد این جهان بینی زده شود هر اقدامی را که لازم دانستند کرده اند. تمامی تلاش اپورتونیست ها و رویزیونیست های رنگارنگ تجدید نظر کامل در تمامی مبانی فلسفی و تاریخی این اندیشه و حذف واژگان و تعابیر، مفهوم ها و نکات اساسی در مارکسیسم (مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم) بوده است. سنگ روی سنگ نگذاشته اند.
همچون نمونه ای، هنگامی که صحبت سر مفهوم طبقه ی کارگر است با وارد کردن تمامی لایه های اصلی کار فکری کننده گان طبقه ی متوسط مدرن به درون طبقه ی کارگر ماهیت این طبقه را به کلی تغییر می دهند. نقش بخش صنعتی طبقه ی کارگر را به عنوان پیشروترین بخش طبقه ی کارگر کاهش داده و در پرتو نقش متخصصین خرده بورژوا( مهندس و دکتر و ...)و یا کارگران بخش خدمات قرار می دهند. در حقیقت در طبقه ی کارگر این فرصت طلبان، ما با طبقه ی کارگر روبرونیستیم بلکه با مخلوط درهمی از طبقه ی خرده بورژوازی و حتی لایه های پایین بورژوازی روبروییم که کارگران به ویژه کارگران صنعتی با این ترفند که در دوران کنونی«کارگر دیگر چکش و عضله و عرق ریختن نیست»، بخش و زائده ی از قدیم مانده ی آن تلقی می شوند که در حال دود شدن و محو شدن است و جای آن را کارکنان دفتری بخش تولید و خدمات گرفته اند. سال ها پیش لنین زمانی که از رسوخ رویزیونیسم برنشتینی در میان سوسیال دموکرات های(نام کمونیست های آن زمان) روسیه حرف می زد به این اشاره کرد که این امر با وارد شدن گروه های بسیاری از لایه های خرده بورژوازی به درون کارگران همراه بود و اکنون نیز رویزیونیست ها همین شکل کار را دنبال می کنند تا به این شکل نیز زیرآب طبقه ی کارگر را بزنند.
از نظر حضرات داشتن ایدئولوژی داشتن دیدگاه « تنگ» و«بسته» است و بهترین راه برای اینکه شما دیدگاه « تنگ» و«بسته» ای نداشته باشی این است که جهان بینی انقلابی نداشته باشی. اگر می بینی که جوامع اروپای شرقی سقوط کردند برای این است که ایدئولوژی داشتند و اگر جمهوری اسلامی بد است برای این است که ایدئولوژی دارد. اما در مقابل اگر جوامع غربی سقوط نکردند برای این است که دولت های بورژوازی امپریالیست و صد البته بورژوازی لیبرال ایدئولوژی ندارند و در این کشورها همه آزاداند که هر ایدئولوژی ای که می خواهند داشته باشند یا نداشته باشند.  
اما آیا می توان طبقه ای را تصور کرد که ایدئولوژی نداشته باشد؟ آیا طبقات استثمارگری در تاریخ می توان یافت که جهان بینی نداشته باشند؟ آیا طبقه استثمار شده و ستمدیده ممکن است بتواند جهان را بدون داشتن جهان بینی انقلابی و راهنما قراردادن آن دگرگون کند؟ آیا دولت هر طبقه بدون راهنما قرار دادن جهان بینی آن طبقه ممکن است بتواند دیکتاتوری طبقاتی خود را اعمال کند؟ آیا  دولتی به عنوان«دولت غیرایدئولوژیک» ممکن است و اساسا می تواند وجود داشته باشد؟
جهان بینی مارکسیستی و به سخره گرفتن آن با واژه های مجعولی همچون«گفتمان»
نخستین امری که نیاز طبقه ی کارگر برای مبارزه با نظام کهنه و برقراری نظام نو است جهان بینی انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی است. بدون مسلح شدن پیشروان طبقه ی کارگر به این جهان بینی و تلفیق آن با شرایط خاص جامعه ی ایران غیرممکن است که بتوان گامی اساسی در جهت سوسیالیسم به پیش برداشت. این جهان بینی پویا و تکامل یافتنی است زیرا این جهان بینی رابطه ی نزدیک و ارگانیک با پیشرفت های علمی در زمینه ی علوم طبیعی یعنی پراتیک مبارزه ی تولیدی و پیشرفت نظرات علمی در زمینه ی علوم اجتماعی جامعه یا پراتیک مبارزه ی طبقاتی دارد. 
در دوره ی کنونی مفهوم«ایدئولوژِی» به مدد تفسیری از عباراتی از مارکس و انگلس در کتاب ایدئولوژی آلمانی در مورد« وارونه نمایی واقعیت»(که در مورد ایدئولوژی ایده آلیستی به گونه ای عام و ایدئولوژی و فلسفه کلاسیک آلمان به گونه ای خاص است) به سخره گرفته شده و این نوع تفسیر از ایدئولوژی جای طرح آن به عنوان جهان بینی یعنی مجموعه ای از ایده ها و تئوری ها در زمینه های گوناگون علوم طبیعی و اجتماعی و مبارزه طبقاتی و استراتژی و تاکتیک را که بر محورهای فلسفی معین و در نهایت بر یک محور اساسی فلسفی استوار است گرفته است. مسلح شدن به جهان بینی مارکسیستی به عنوان« نگاه ایدئولوژیک »به مسائل طرد می شود و نظریه پردازان طبقه ی سرمایه دار و لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی( به ویژه لایه های خرده بورژوازی مرفه) که به یاری جمهوری اسلامی مثل مور و ملخ صحنه ی فرهنگی جامعه را اشغال کرده اند( و عموما در بیشتر حکومت ها اجازه می یابند اشغال کنند) به تبلیغ و ترویج مضر بودن ایدئولوژی پرداخته و از این راه مانع رشد این جهان بینی در میان نسل نوین روشنفکران و کارگران می شوند.
از سوی دیگر بیشتر جریان های رویزیونیست و ترتسکیست واژه ی«گفتمان» را که ترجمه ی مجعولی است از واژه ی« دیسکورس»(سخن) جایگزین مفهوم جهان بینی و یا ایدئولوژی کرده اند تا به گمان خود مثلا ایدئولوژیک بودن را انکار کرده باشند. به این ترتیب به جای جهان بینی مارکسیستی از«گفتمان مارکسیستی»( یا «مارکسی» و یا«سوسیالیستی») نام می برند و هدف اساسی شان- زمانی که این واژه به عنوان جایگزین جهان بینی و یا ایدئولوژی طرح می شود- نفی حقیقت عام مارکسیسم(مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم) است. این در حالی است که مطلقا امکان ندارد که فردی و یا جریانی فارغ از جهان بینی و نگاه ایدئولوژیک طبقه ی خود به مسائل جامعه باشد.
حال نیز سراغ اصل جهان بینی رفته اند. و از این که دولت طبقه ی کارگر نباید ایدئولوژیک باشد صحبت می کنند.(1) در واقع«دولت نباید ایدئولوژیک باشد» به این معناست که طبقه ی کارگر که دولت از آن او و تسلط اوست نباید جهان بینی خود را تبلیغ و ترویج و بر مبنای آن پراتیک مبارزه ی طبقاتی خود را سامان دهد و بر مبنای این جهان بینی به سوی هدف خود یعنی سوسیالیسم و کمونیسم پیش برود.
«دولت ایدئولوژیک» ماهیت تمامی دولت های موجود در جهان است
پیش از هر نکته ای باید بین ظاهر دولتی که می گوید «من دولت ایدئولوژیک نیستم بلکه دولت همه ی ایدئولوژی ها و یا «هیچ ایدئولوژی ای»هستم با ماهیت واقعی هر دولت مشخص تاریخی که بیان سیاسی - فرهنگی ساختار اقتصادی موجود( برده داری، فئودالی، سرمایه داری و سوسیالیستی) و پشتیبان و تداوم دهنده ی طبقه ی حاکم بر این اقتصاد است فرق گذاشت. ما از آنچه که افرادی و یا گروه ها و طبقات اجتماعی ای درباره ی خود می اندیشند و یا به بیان می آورند آن ها را داوری نمی کنیم بلکه از آنچه در عمل خود انجام می دهند  داوریشان می کنیم.  
افراد و گروه ها و طبقات دنبال عملی کردن منافع فردی و گروهی و طبقه ای خود هستند و ما این عملی کردن ها و اعمال را مبنای داوری درباره ی آنها قرار داده و جایگاه طبقاتی و نگاه و جهان بینی و یا ایدئولوژی آنها را بیرون می کشیم. دنبال کردن امر مزبور نشان داده که هیچ فردی و گروهی و طبقه ای در تاریخ یافت نمی شود که دیدگاه و جهان بینی و ایدئولوژی ای نداشته باشد. از این بر می آید که هر گاه طبقه ای دولت را در دست داشته باشد بر این دولت دیدگاه های معین و یا جهان بینی و ایدئولوژی ای حاکم است. خواه این جهان بینی آشکارا به بیان آید و یا طبقه ی حاکم به گونه ای پنهانی و در خفا دیدگاه و جهان بینی خود را پیش برد. به بیانی دیگر ما در تاریخ دولت بی دیدگاه و دولت بی جهان بینی و یا«دولت غیرایدئولوژیک» نداشته و نداریم و نمی توانیم داشته باشیم.
دولت ایدئولوژیک یعنی چه؟
ظاهر اگر صحبت «دولت ایدئولوژیک» می شود چهار گونه دولت در نظر آورده می شود:
یکی دولت فاشیستی آلمان در زمان جنگ جهانی دوم، دیگری دولت های کمونیستی( دولت های انقلابی مانند روسیه تا زمان درگذشت استالین و دولت چین تا زمان درگذشت مائوتسه دون) و سوم دولت های رویزیونیستی(مانند دولت های خروشچف و دیگر دولت ها در اروپای شرقی و چین از زمان تنگ سیائوپین) و چهارم دولت هایی مانند جمهوری اسلامی و یا طالبان. در کنار آن دولت های قرون وسطا در زمان تسلط کلیسا «دولت های ایدئولوژیک» خوانده می شوند. از دیدگاه این دارودسته ها عموما دولت های کنونی در کشورهای امپریالیستی غرب و یا دولت های دست نشانده ی کشورهای زیر سلطه مانند کره جنوبی و یا برزیل و آرژانتین و ... دولت های ایدئولوژیک نیستند.
باید توجه داشت که آنچه دولت طبقه ی کارگر است( در اینجا عجالتا به دیگر اشکال «دولت ایدئولوژیک» کاری نداریم) دیکتاتوری پرولتاریا است. دولت در دیکتاتوری پرولتاریا شامل حزب کمونیست به عنوان ارگان تشکل پیشروترین نمایندگان طبقه ی کارگر، شوراهای نمایندگان خلق با سلسله مراتب آن( روستا، بخش، شهرستان، شهر) به عنوان تجلی پیشروترین بخش های تمامی جامعه و سراسر کشورو بخش های اجرایی در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و غیره است. بنابراین تنها بخش اجرایی نیست که دولت است بلکه کل سازمان طبقه ی حاکم در تمامی جهات آن است که «دولت» نامیده می شود. از این رو این اندیشه که مثلا حزب کمونیست حاکم می تواند جهان بینی داشته باشد اما دولت نباید جهان بینی داشته باشد اندیشه ی مضحکی است.
آنچه «دولت ایدئولوژیک»( طبقه ی کارگر) خوانده می شود دیکتاتوری پرولتاریا با جهان بینی حاکم بر آن است. طبقه ی کارگر بدون دیکتاتوری پرولتاریا و بدون جهان بینی مارکسیستی حاکم بر آن نمی تواند از نظام سرمایه داری گذر کرده و وارد جامعه کمونیستی شود. درست به این دلیل ساده که در جامعه ی سرمایه داری ای که قرار است به کمونیسم تبدیل شود نیروهای طبقاتی ای وجود دارند که حاملین گرایش به سرمایه داری هستند و آن را تولید می کنند و در نهایت نمی خواهند این جامعه ساخته شود ومانع  آن می شوند.
اما آیا دولت که تا زمانی که طبقات وجود دارند طبقاتی است و در جوامع طبقاتی دولت طبقات استثمارگر و در دوران دیکتاتوری پرولتاریا دولت طبقه ی کارگر است می تواند جهان بینی نداشته باشد؟ و یا می تواند داشته باشد اما به خود اجازه ندهد آن را تبلیغ و ترویج کرده و جامعه را بر مبنای آن دگرگون کند؟ آیا اساسا چنین اندیشه ای ممکن است؟
مارکس و انگلس درهنگام تدوین مبانی ماتریالیسم تاریخی در ایدئولوژی آلمانی به تبیین این قضیه پرداختند.  
مارکس و انگلس درباره ی افکار حاکم - جهان بینی(یا ایدئولوژی) حاکم جهان بینی طبقه ی حاکم است
برای اینکه تصور روشنی از چگونگی حل تئوریک مساله از جانب مارکس و انگلس در دیدگاه نوین ماتریالیسم تاریخی که برای نخستین بار در ایدئولوژی آلمانی طرح شد داشته باشیم اساسی ترین گفته های آنها را در این زمینه می آوریم.
مارکس و انگلس یک صد و پنجاه سال پیش چنین نوشتند:
«افکار طبقه ی حاکم، در هر عصری افکار حاکم بوده است. یعنی، طبقه ای که نیروی مادی حاکم جامعه است، در عین حال نیروی معنوی حاکم آن می باشد. طبقه ای که وسایل تولید مادی را در اختیار دارد، در نتیجه وسایل تولید فکری را نیز زیر نظارت خود می گیرد، به طوری که افکار کسانی که فاقد وسایل تولید فکری اند در مجموع زیر سلطه ی آن قرار می گیرد. عقاید فرمانروا چیزی نیست جز بیان ایده آل (اندیشه ای) روابط مادی غالب، روابط مادی غالب و مسلطی که به مثابه ی افکار درک شده است. بدین طریق روابطی که طبقه ای را طبقه ی حاکم، و از این رو افکار او را افکار حاکم می سازد از این جا سرچشمه می گیرد. افرادی که طبقه ی حاکمه را تشکیل می دهند، از جمله از شعور برخوردارند و بنابراین می اندیشند.
از این رو تا جایی که به مثابه یک طبقه حکومت می کنند، حدود و ثغور یک دوران تاریخی را معین می کنند و این کار را به روشنی در حد کامل آن انجام می دهند، بنابراین از جمله همچون اندیشمند و به وجود آورنده ی افکار نیز حکومت می کنند و پخش افکار عصر خود را سازمان می دهند. به این ترتیب عقاید آنان، عقاید فرمانروای آن دوران است. برای مثال، در هر عصر و سرزمینی که قدرت سلطنتی، اشرافیت و بورژوازی برای حاکمیت در آنجا تقسیم شده باشد، آیین تفکیک قدرت، ایده ی مسلط از آب در می آید و چونان« قانون ازلی» بیان می گردد.
تقسیم کار، که فوق آن را( ص18- 15) به عنوان یکی از نیروهای عمده ی تاریخ تا به امروز مشاهده کردیم، خود را ایضا در طبقه ی حاکمه، بمثابه تقسیم کار فکری و مادی متظاهر می سازد، به نحوی که در درون این طبقه، بخشی همچون متفکران طبقه( ایدئولوگ های فعال و اندیشه پرداز که شکل گیری تصور طبقه را درباره ی خود، منشاء عمده ی معیشت خویش می سازند) ظاهر می شوند، در حالی که برخورد دیگران به این افکار و تصورات بیشتر منفعلانه و پذیرنده است، زیرا آنان در واقعیت امر، اعضاء فعال این طبقه اند و برای ساختن تصور و افکار درباره ی خود کمتر وقت دارند. این شکاف در درون این طبقه حتی می تواند به معارضه و خصومت معینی میان این دو بخش بیانجامد، اما هر گاه تصادمی عملی روی دهد که در آن خود طبقه  به خطر افتد، چنین اختلافاتی به طور خود به خودی محو می شود و در این حالت عقاید فرمانروا که عقاید طبقه فرمانروا نیست، و قدرتی سوای قدرت این طبقه دارا شده، از میان می رود. وجود افکاری انقلابی در دورانی خاص، مستلزم وجود طبقه ای انقلابی است؛ درباره ی مقدمات[ وجودی] این طبقه به حد کفایت در فوق سخن گفته شده است.( ص 19- 18 و 23 و 22) ( تا آنجا که به طبقه ی کارگر بر می گردد نظر مارکس در درباره ی برنامه گوتا این است که باید در دیکتاتوری پرولتاریا تضاد میان کارفکری و جسمی از میان برود و در جامعه ی کمونیستی با چنین تضادی روبرو نباشیم- دامان)
اما هر آینه در بررسی سیر تاریخ، عقاید طبقه فرمانروا را از خود طبقه فرمانروا جدا نماییم و به آنها هستی مستقلی نسبت دهیم، هر آینه خود را بدین اظهار محدود کنیم که  این یا آن عقیده در زمان معینی غالب بوده، بدون این که خود را درباره مناسبات تولید و تولیدکننده گان این عقاید به زحمت اندازیم، هر آینه بدین ترتیب افراد و مناسبات جهانی که منشا عقاید هستند را از دیده فروگذاریم، آنگاه برای نمونه می توانیم بگوییم که طی دوران سیادت آریستوکراسی مفاهیم شرافت و وفاداری و هکذا حاکمیت داشته و طی سیادت بورژوازی، مفاهیم آزادی، برابری و هاکذا. خود طبقه حاکمه در مجموع تصور می کند می بایست این چنین باشد. این گونه برداشت از تاریخ که در میان تاریخ نگاران مرسوم است، به ویژه از قرن هجدهم به بعد، با پدیده قدرت گرفتن هر چه بیشتر افکار انتزاعی، یعنی، افکاری که به طور فزاینده شکل کلید به خود می گیرند، مواجه می شود. زیرا هر طبقه ی جدیدی که خود را به جای طبقه ی حاکمه قبلی قرار می دهد، مجبور می شود برای انجام هدف خویش، منافع خود را به مانند منافع مشترک کلیه اعضا جامعه، یعنی [ منافعی که] به شکل ایده آل ابراز شده، بنمایاند: می بایست به افکار خود شکل عام دهد و آنها را همچون یگانه افکار معقولانه و کلا معتبر عرضه نماید. طبقه ای که دست به انقلاب می زند، از همان ابتدا نه فقط به این خاطر که مخالف یک طبقه است، نه همچون طبقه بلکه نماینده کل جامعه، به مانند توده ی جامعه که با طبقه ی حاکمه مواجه می شود، ظاهر می گردد. و همانا این عمل را می تواند انجام دهد زیرا در ابتدا منافع اش در واقع هنوز عمدتا با منافع مشترک کلیه ی طبقات غیر حاکمه مرتبط است، چرا که تحت فشار شرایط از قبل موجود، منافع این طبقه هنوز نتوانسته  همچون منافع مشخص طبقه ی خاصی رشد و تکامل یابد. بدین وجه از پیروزی او، بسیاری از افراد طبقات دیگر که موقعیت حاکمی به دست نیاورده اند، نفع می برند. اما فقط تا جایی که آنان را قادر سازد خود را به طبقه ی حاکمه ارتقا دهند.
( ایدئولوژی آلمانی، برگردان تیرداد نیکی، شرکت پژوهشی پیام پیروز، خرداد 1377، ص 72- 73 با تغییرات جزیی – تاکیدها از ماست)
مروری بر اندیشه های حاکم در سخنان مارکس و انگلس
چنان که دیده می شود در این جا بنیان های نظریه ی ماتریالیسم و برمبنای آن ماتریالیسم تاریخی تشریح می شود. از دیدگاه ماتریالیسم ماده مقدم بر ذهن و تعیین کننده ی نهایی آن است. از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، تولید مادی بنیان تولید و آفرینش معنوی است و مناسبات اقتصادی تعیین کننده ی ساختار سیاسی-  فرهنگی یعنی افکار و اندیشه ها و سیاست و فرهنگ است، و یا برعکس سازمان های سیاسی و اشکال فرهنگی اشکال تجسم و یا شکل های بیان ساخت های اقتصادی هستند و به نوبه ی خود همچون اثر گذاری ذهن بر ماده بر این ساخت اقتصادی اثر می گذارند. این ها همه الفبای مارکسیسم است. 
بر مبنای این باورهای اساسی ماتریالیستی - دیالکتیکی، نخست این که افکار و عقاید و در یک کلام جهان بینی های حاکم جهان بینی طبقه ی حاکم است و دوم این که در تحلیل نهایی این جهان بینی ها بازتاب ساخت اقتصادی جامعه است که شکل اندیشه ای به خود گرفته اند. حاملین این شکل اندیشه ای، طبقاتی هستند که دولت یعنی سیاست و فرهنگ حاکم را در دست دارند.
 از این بر می آید:
هیچ ساخت اقتصادی ای وجود ندارد که طبقه ی تولیدی حاکم بر آن ساخت دولت و بنابراین افکار حاکم را در دست خود نداشته باشد.( از تضادهایی که بین طبقه ی حاکم در ساخت اقتصادی و طبقه ی حاکم در ساخت سیاسی پدید می آید یعنی استثنائاتی مانند دولت بناپارتی صحبت نمی کنیم.)
از سوی دیگر این افکار و جهان بینی حاکم بر مبنای اهداف اتخاذ شده بر پایه ی رشد نیروهای مولد و روابط تولید و نیز روابط سیاسی و فرهنگی جامعه به آن جهت می دهند. یعنی نه تنها تولید شده ی گرایش و جهت عمده ساخت اقتصادی موجود هستند بلکه در عین حال سازنده گان این ساخت اقتصادی و ساخت های سیاسی و ایدئولوژیکی که به روی آن سوار هستند می باشند.
طبقه ی سرمایه دار بر مبنای اهداف و توانایی و نیروی موجود خود و نیز امکانات نهفته در ساخت اقتصادی به ساخت اقتصادی جهت می دهد و طبقه ی کارگر نیز بر مبنای اهداف و توانایی و نیروی موجود خود و نیز بر مبنای امکانات و ضروریات ساخت اقتصادی سوسیالیستی و با هدف رسیدن به نظام کمونیستی به این ساخت جهت گیری می دهد. افکار طبقه ی کارگر برای رسیدن به کمونیسم به طور خودبه خودی وجود ندارند که طبقه ی کارگر آنها را بردارد و در دست خود گیرد. این افکار در ارتباط با واقعیت موجود یعنی ضروریات و امکانات موجود در ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و برای پیشرفت آن باید آفریده شوند؛ یعنی یک مرکز آفرینش جهان بینی باید وجود داشته باشد. جهان بینی ای که با توجه به گستره و سرعت حرکت ساخت اقتصادی و سیاسی باید به سرعت بازسازی و نوسازی شود. 
طبقه ی سرمایه دار نمی تواند جز به آن گونه که می اندیشد به گونه ای دیگر بیندیشد مثلا به نفع طبقه ی کارگر و یا به نفع نابودی سرمایه داری.
طبقه ی سرمایه دار به گونه ای می اندیشد که به بقای ساخت اقتصادی سرمایه داری کمک کند. وی نمی تواند اندیشه هایی را تبلیغ و ترویج کند که بقای این ساخت را به خطر می اندازند( در این جا صحبت سر یک طبقه است و نه تک و توک سرمایه داری که از طبقه ی خود بیرون می روند و به طبقه ی کارگر می پیوندند).
طبقه ی کارگر صاحب قدرت سیاسی نیز نمی تواند جز به آن گونه که می اندیشد به گونه ای دیگر بیندیشد یعنی به جای ساختن سوسیالیسم و رفتن به سوی کمونیسم مثلا به نفع سرمایه داری و به نفع نابودی سوسیالیسم فکر کند. طبقه ی کارگر نمی تواند به گونه ای بیندیشد که بقای سوسیالیسم را با خطر روبرو سازد و مانع حرکت آن به سوی کمونیسم شود.
از این رو طبقه ی کارگر در جهان بینی خود بازسازی تمامی شکل های اندیشه ای راهنما برای تغییر و جهت گیری ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و تبلیغ و ترویج آن و هدایت جامعه بر مبنای این اندیشه ی راهنما را تولید و پی گیری می کند.
به این ترتیب اندیشه های حاکم که به ترسیم اشکال تکامل جامعه در جهت منافع طبقه ی حاکم می پردازند اندیشه های طبقه ی حاکم هستند. فکر حاکم بر جامعه ی سرمایه داری فکر طبقه ی سرمایه دار است( از فاشیسم تا لیبرال). این طبقه نمی تواند فکری را رواج دهد که فکر خودش نباشد. یعنی به منافع اقتصادی این طبقه و نگاه داشتن ساخت اقتصادی در جهت منافع طبقه عمل نکند.
اندیشه ی حاکم بر جامعه ی سوسیالیستی، اگر وجه حاکم این جامعه سوسیالیستی باشد اندیشه ی طبقه ی کارگر است و طبقه ی کارگر( در عین بده وبستان با دیگر طبقات خلقی) نمی تواند اندیشه و جهان بینی ای را رواج دهد که مانع از ساختن سوسیالیسم و پیشروی به سوی کمونیسم شود. برعکس طبقه ی کارگر علیه هر اندیشه و جهان بینی ای که طبقه ی کارگر و توده ها را در جهت سوسیالیسم به پیش نبرد و بخواهد راه دیگری را به آنها بقبولاند مبارزه می کند.
بر مبنای آنچه گفته شد سراسر دوران دیکتاتوری پرولتاریا به این دلیل که طبقات کماکان وجود دارند مبارزه ی طبقاتی در عرصه های گوناگون و از جمله عرصه ی جهان بینی وجود دارد. و هر گونه عقب نشینی در مورد آفرینش و  تبلیغ و ترویج جهان بینی نوی طبقه ی کارگر به معنای سرخم کردن در مقابل جهان بینی و تبلیغ و ترویج جهان بینی بورژوایی است.
بر مبنای آنچه گفته شد«دولت غیرایدئولوژیک» جز یک انتزاع توخالی بی معنا بیش نیست. زیرا چنانچه این استثنا را در نظر نگیریم که امکان دارد که شرایطی پیش آید که طبقه ای که نیروی مادی را در دست دارد و طبقه ای که نیروی معنوی را در اختیار دارد با یکدیگر منطبق نباشند و بر مبنای قاعده و احکام اساسی مارکس و انگلس داوری کنیم تمامی دولت ها ایدئولوژیک اند و جهان بینی حاکم بر آنها جهان بینی طبقه ی حاکم است. تنها طبقات و دولت هایی با ایدئولوژی ارتجاعی و ایدئولوژی انقلابی و لایه هایی بین این دو قطب وجود دارند.
هرمز دامان
نیمه دوم دی ماه 1402
یادداشت 
1-  «سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99 - تاکید از ماست)