۱۴۰۲ دی ۲۶, سه‌شنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (6) - راه کارگری ها و طبقه - دولت بدون جهان بینی

  
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (6)
 
راه کارگری ها و طبقه - دولت بدون جهان بینی

افکار طبقه ی حاکم، در هر عصری افکار حاکم بوده است.
 یعنی، طبقه ای که نیروی مادی حاکم جامعه است، 
در عین حال نیروی معنوی حاکم آن می باشد.(مارکس و انگلس- ایدئولوژی آلمانی)
مساله ی جهان بینی
اساسی ترین مساله ای که همواره در صدر تجدید نظر رویزیونیست ها قرار گرفته است جهان بینی طبقه ی کارگر و به ویژه بنیان های فلسفی آن است. در واقع برای این که بنیاد این جهان بینی زده شود هر اقدامی را که لازم دانستند کرده اند. تمامی تلاش اپورتونیست ها و رویزیونیست های رنگارنگ تجدید نظر کامل در تمامی مبانی فلسفی و تاریخی این اندیشه و حذف واژگان و تعابیر، مفهوم ها و نکات اساسی در مارکسیسم (مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم) بوده است. سنگ روی سنگ نگذاشته اند.
همچون نمونه ای، هنگامی که صحبت سر مفهوم طبقه ی کارگر است با وارد کردن تمامی لایه های اصلی کار فکری کننده گان طبقه ی متوسط مدرن به درون طبقه ی کارگر ماهیت این طبقه را به کلی تغییر می دهند. نقش بخش صنعتی طبقه ی کارگر را به عنوان پیشروترین بخش طبقه ی کارگر کاهش داده و در پرتو نقش متخصصین خرده بورژوا( مهندس و دکتر و ...)و یا کارگران بخش خدمات قرار می دهند. در حقیقت در طبقه ی کارگر این فرصت طلبان، ما با طبقه ی کارگر روبرونیستیم بلکه با مخلوط درهمی از طبقه ی خرده بورژوازی و حتی لایه های پایین بورژوازی روبروییم که کارگران به ویژه کارگران صنعتی با این ترفند که در دوران کنونی«کارگر دیگر چکش و عضله و عرق ریختن نیست»، بخش و زائده ی از قدیم مانده ی آن تلقی می شوند که در حال دود شدن و محو شدن است و جای آن را کارکنان دفتری بخش تولید و خدمات گرفته اند. سال ها پیش لنین زمانی که از رسوخ رویزیونیسم برنشتینی در میان سوسیال دموکرات های(نام کمونیست های آن زمان) روسیه حرف می زد به این اشاره کرد که این امر با وارد شدن گروه های بسیاری از لایه های خرده بورژوازی به درون کارگران همراه بود و اکنون نیز رویزیونیست ها همین شکل کار را دنبال می کنند تا به این شکل نیز زیرآب طبقه ی کارگر را بزنند.
از نظر حضرات داشتن ایدئولوژی داشتن دیدگاه « تنگ» و«بسته» است و بهترین راه برای اینکه شما دیدگاه « تنگ» و«بسته» ای نداشته باشی این است که جهان بینی انقلابی نداشته باشی. اگر می بینی که جوامع اروپای شرقی سقوط کردند برای این است که ایدئولوژی داشتند و اگر جمهوری اسلامی بد است برای این است که ایدئولوژی دارد. اما در مقابل اگر جوامع غربی سقوط نکردند برای این است که دولت های بورژوازی امپریالیست و صد البته بورژوازی لیبرال ایدئولوژی ندارند و در این کشورها همه آزاداند که هر ایدئولوژی ای که می خواهند داشته باشند یا نداشته باشند.  
اما آیا می توان طبقه ای را تصور کرد که ایدئولوژی نداشته باشد؟ آیا طبقات استثمارگری در تاریخ می توان یافت که جهان بینی نداشته باشند؟ آیا طبقه استثمار شده و ستمدیده ممکن است بتواند جهان را بدون داشتن جهان بینی انقلابی و راهنما قراردادن آن دگرگون کند؟ آیا دولت هر طبقه بدون راهنما قرار دادن جهان بینی آن طبقه ممکن است بتواند دیکتاتوری طبقاتی خود را اعمال کند؟ آیا  دولتی به عنوان«دولت غیرایدئولوژیک» ممکن است و اساسا می تواند وجود داشته باشد؟
جهان بینی مارکسیستی و به سخره گرفتن آن با واژه های مجعولی همچون«گفتمان»
نخستین امری که نیاز طبقه ی کارگر برای مبارزه با نظام کهنه و برقراری نظام نو است جهان بینی انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی است. بدون مسلح شدن پیشروان طبقه ی کارگر به این جهان بینی و تلفیق آن با شرایط خاص جامعه ی ایران غیرممکن است که بتوان گامی اساسی در جهت سوسیالیسم به پیش برداشت. این جهان بینی پویا و تکامل یافتنی است زیرا این جهان بینی رابطه ی نزدیک و ارگانیک با پیشرفت های علمی در زمینه ی علوم طبیعی یعنی پراتیک مبارزه ی تولیدی و پیشرفت نظرات علمی در زمینه ی علوم اجتماعی جامعه یا پراتیک مبارزه ی طبقاتی دارد. 
در دوره ی کنونی مفهوم«ایدئولوژِی» به مدد تفسیری از عباراتی از مارکس و انگلس در کتاب ایدئولوژی آلمانی در مورد« وارونه نمایی واقعیت»(که در مورد ایدئولوژی ایده آلیستی به گونه ای عام و ایدئولوژی و فلسفه کلاسیک آلمان به گونه ای خاص است) به سخره گرفته شده و این نوع تفسیر از ایدئولوژی جای طرح آن به عنوان جهان بینی یعنی مجموعه ای از ایده ها و تئوری ها در زمینه های گوناگون علوم طبیعی و اجتماعی و مبارزه طبقاتی و استراتژی و تاکتیک را که بر محورهای فلسفی معین و در نهایت بر یک محور اساسی فلسفی استوار است گرفته است. مسلح شدن به جهان بینی مارکسیستی به عنوان« نگاه ایدئولوژیک »به مسائل طرد می شود و نظریه پردازان طبقه ی سرمایه دار و لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی( به ویژه لایه های خرده بورژوازی مرفه) که به یاری جمهوری اسلامی مثل مور و ملخ صحنه ی فرهنگی جامعه را اشغال کرده اند( و عموما در بیشتر حکومت ها اجازه می یابند اشغال کنند) به تبلیغ و ترویج مضر بودن ایدئولوژی پرداخته و از این راه مانع رشد این جهان بینی در میان نسل نوین روشنفکران و کارگران می شوند.
از سوی دیگر بیشتر جریان های رویزیونیست و ترتسکیست واژه ی«گفتمان» را که ترجمه ی مجعولی است از واژه ی« دیسکورس»(سخن) جایگزین مفهوم جهان بینی و یا ایدئولوژی کرده اند تا به گمان خود مثلا ایدئولوژیک بودن را انکار کرده باشند. به این ترتیب به جای جهان بینی مارکسیستی از«گفتمان مارکسیستی»( یا «مارکسی» و یا«سوسیالیستی») نام می برند و هدف اساسی شان- زمانی که این واژه به عنوان جایگزین جهان بینی و یا ایدئولوژی طرح می شود- نفی حقیقت عام مارکسیسم(مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم) است. این در حالی است که مطلقا امکان ندارد که فردی و یا جریانی فارغ از جهان بینی و نگاه ایدئولوژیک طبقه ی خود به مسائل جامعه باشد.
حال نیز سراغ اصل جهان بینی رفته اند. و از این که دولت طبقه ی کارگر نباید ایدئولوژیک باشد صحبت می کنند.(1) در واقع«دولت نباید ایدئولوژیک باشد» به این معناست که طبقه ی کارگر که دولت از آن او و تسلط اوست نباید جهان بینی خود را تبلیغ و ترویج و بر مبنای آن پراتیک مبارزه ی طبقاتی خود را سامان دهد و بر مبنای این جهان بینی به سوی هدف خود یعنی سوسیالیسم و کمونیسم پیش برود.
«دولت ایدئولوژیک» ماهیت تمامی دولت های موجود در جهان است
پیش از هر نکته ای باید بین ظاهر دولتی که می گوید «من دولت ایدئولوژیک نیستم بلکه دولت همه ی ایدئولوژی ها و یا «هیچ ایدئولوژی ای»هستم با ماهیت واقعی هر دولت مشخص تاریخی که بیان سیاسی - فرهنگی ساختار اقتصادی موجود( برده داری، فئودالی، سرمایه داری و سوسیالیستی) و پشتیبان و تداوم دهنده ی طبقه ی حاکم بر این اقتصاد است فرق گذاشت. ما از آنچه که افرادی و یا گروه ها و طبقات اجتماعی ای درباره ی خود می اندیشند و یا به بیان می آورند آن ها را داوری نمی کنیم بلکه از آنچه در عمل خود انجام می دهند  داوریشان می کنیم.  
افراد و گروه ها و طبقات دنبال عملی کردن منافع فردی و گروهی و طبقه ای خود هستند و ما این عملی کردن ها و اعمال را مبنای داوری درباره ی آنها قرار داده و جایگاه طبقاتی و نگاه و جهان بینی و یا ایدئولوژی آنها را بیرون می کشیم. دنبال کردن امر مزبور نشان داده که هیچ فردی و گروهی و طبقه ای در تاریخ یافت نمی شود که دیدگاه و جهان بینی و ایدئولوژی ای نداشته باشد. از این بر می آید که هر گاه طبقه ای دولت را در دست داشته باشد بر این دولت دیدگاه های معین و یا جهان بینی و ایدئولوژی ای حاکم است. خواه این جهان بینی آشکارا به بیان آید و یا طبقه ی حاکم به گونه ای پنهانی و در خفا دیدگاه و جهان بینی خود را پیش برد. به بیانی دیگر ما در تاریخ دولت بی دیدگاه و دولت بی جهان بینی و یا«دولت غیرایدئولوژیک» نداشته و نداریم و نمی توانیم داشته باشیم.
دولت ایدئولوژیک یعنی چه؟
ظاهر اگر صحبت «دولت ایدئولوژیک» می شود چهار گونه دولت در نظر آورده می شود:
یکی دولت فاشیستی آلمان در زمان جنگ جهانی دوم، دیگری دولت های کمونیستی( دولت های انقلابی مانند روسیه تا زمان درگذشت استالین و دولت چین تا زمان درگذشت مائوتسه دون) و سوم دولت های رویزیونیستی(مانند دولت های خروشچف و دیگر دولت ها در اروپای شرقی و چین از زمان تنگ سیائوپین) و چهارم دولت هایی مانند جمهوری اسلامی و یا طالبان. در کنار آن دولت های قرون وسطا در زمان تسلط کلیسا «دولت های ایدئولوژیک» خوانده می شوند. از دیدگاه این دارودسته ها عموما دولت های کنونی در کشورهای امپریالیستی غرب و یا دولت های دست نشانده ی کشورهای زیر سلطه مانند کره جنوبی و یا برزیل و آرژانتین و ... دولت های ایدئولوژیک نیستند.
باید توجه داشت که آنچه دولت طبقه ی کارگر است( در اینجا عجالتا به دیگر اشکال «دولت ایدئولوژیک» کاری نداریم) دیکتاتوری پرولتاریا است. دولت در دیکتاتوری پرولتاریا شامل حزب کمونیست به عنوان ارگان تشکل پیشروترین نمایندگان طبقه ی کارگر، شوراهای نمایندگان خلق با سلسله مراتب آن( روستا، بخش، شهرستان، شهر) به عنوان تجلی پیشروترین بخش های تمامی جامعه و سراسر کشورو بخش های اجرایی در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و غیره است. بنابراین تنها بخش اجرایی نیست که دولت است بلکه کل سازمان طبقه ی حاکم در تمامی جهات آن است که «دولت» نامیده می شود. از این رو این اندیشه که مثلا حزب کمونیست حاکم می تواند جهان بینی داشته باشد اما دولت نباید جهان بینی داشته باشد اندیشه ی مضحکی است.
آنچه «دولت ایدئولوژیک»( طبقه ی کارگر) خوانده می شود دیکتاتوری پرولتاریا با جهان بینی حاکم بر آن است. طبقه ی کارگر بدون دیکتاتوری پرولتاریا و بدون جهان بینی مارکسیستی حاکم بر آن نمی تواند از نظام سرمایه داری گذر کرده و وارد جامعه کمونیستی شود. درست به این دلیل ساده که در جامعه ی سرمایه داری ای که قرار است به کمونیسم تبدیل شود نیروهای طبقاتی ای وجود دارند که حاملین گرایش به سرمایه داری هستند و آن را تولید می کنند و در نهایت نمی خواهند این جامعه ساخته شود ومانع  آن می شوند.
اما آیا دولت که تا زمانی که طبقات وجود دارند طبقاتی است و در جوامع طبقاتی دولت طبقات استثمارگر و در دوران دیکتاتوری پرولتاریا دولت طبقه ی کارگر است می تواند جهان بینی نداشته باشد؟ و یا می تواند داشته باشد اما به خود اجازه ندهد آن را تبلیغ و ترویج کرده و جامعه را بر مبنای آن دگرگون کند؟ آیا اساسا چنین اندیشه ای ممکن است؟
مارکس و انگلس درهنگام تدوین مبانی ماتریالیسم تاریخی در ایدئولوژی آلمانی به تبیین این قضیه پرداختند.  
مارکس و انگلس درباره ی افکار حاکم - جهان بینی(یا ایدئولوژی) حاکم جهان بینی طبقه ی حاکم است
برای اینکه تصور روشنی از چگونگی حل تئوریک مساله از جانب مارکس و انگلس در دیدگاه نوین ماتریالیسم تاریخی که برای نخستین بار در ایدئولوژی آلمانی طرح شد داشته باشیم اساسی ترین گفته های آنها را در این زمینه می آوریم.
مارکس و انگلس یک صد و پنجاه سال پیش چنین نوشتند:
«افکار طبقه ی حاکم، در هر عصری افکار حاکم بوده است. یعنی، طبقه ای که نیروی مادی حاکم جامعه است، در عین حال نیروی معنوی حاکم آن می باشد. طبقه ای که وسایل تولید مادی را در اختیار دارد، در نتیجه وسایل تولید فکری را نیز زیر نظارت خود می گیرد، به طوری که افکار کسانی که فاقد وسایل تولید فکری اند در مجموع زیر سلطه ی آن قرار می گیرد. عقاید فرمانروا چیزی نیست جز بیان ایده آل (اندیشه ای) روابط مادی غالب، روابط مادی غالب و مسلطی که به مثابه ی افکار درک شده است. بدین طریق روابطی که طبقه ای را طبقه ی حاکم، و از این رو افکار او را افکار حاکم می سازد از این جا سرچشمه می گیرد. افرادی که طبقه ی حاکمه را تشکیل می دهند، از جمله از شعور برخوردارند و بنابراین می اندیشند.
از این رو تا جایی که به مثابه یک طبقه حکومت می کنند، حدود و ثغور یک دوران تاریخی را معین می کنند و این کار را به روشنی در حد کامل آن انجام می دهند، بنابراین از جمله همچون اندیشمند و به وجود آورنده ی افکار نیز حکومت می کنند و پخش افکار عصر خود را سازمان می دهند. به این ترتیب عقاید آنان، عقاید فرمانروای آن دوران است. برای مثال، در هر عصر و سرزمینی که قدرت سلطنتی، اشرافیت و بورژوازی برای حاکمیت در آنجا تقسیم شده باشد، آیین تفکیک قدرت، ایده ی مسلط از آب در می آید و چونان« قانون ازلی» بیان می گردد.
تقسیم کار، که فوق آن را( ص18- 15) به عنوان یکی از نیروهای عمده ی تاریخ تا به امروز مشاهده کردیم، خود را ایضا در طبقه ی حاکمه، بمثابه تقسیم کار فکری و مادی متظاهر می سازد، به نحوی که در درون این طبقه، بخشی همچون متفکران طبقه( ایدئولوگ های فعال و اندیشه پرداز که شکل گیری تصور طبقه را درباره ی خود، منشاء عمده ی معیشت خویش می سازند) ظاهر می شوند، در حالی که برخورد دیگران به این افکار و تصورات بیشتر منفعلانه و پذیرنده است، زیرا آنان در واقعیت امر، اعضاء فعال این طبقه اند و برای ساختن تصور و افکار درباره ی خود کمتر وقت دارند. این شکاف در درون این طبقه حتی می تواند به معارضه و خصومت معینی میان این دو بخش بیانجامد، اما هر گاه تصادمی عملی روی دهد که در آن خود طبقه  به خطر افتد، چنین اختلافاتی به طور خود به خودی محو می شود و در این حالت عقاید فرمانروا که عقاید طبقه فرمانروا نیست، و قدرتی سوای قدرت این طبقه دارا شده، از میان می رود. وجود افکاری انقلابی در دورانی خاص، مستلزم وجود طبقه ای انقلابی است؛ درباره ی مقدمات[ وجودی] این طبقه به حد کفایت در فوق سخن گفته شده است.( ص 19- 18 و 23 و 22) ( تا آنجا که به طبقه ی کارگر بر می گردد نظر مارکس در درباره ی برنامه گوتا این است که باید در دیکتاتوری پرولتاریا تضاد میان کارفکری و جسمی از میان برود و در جامعه ی کمونیستی با چنین تضادی روبرو نباشیم- دامان)
اما هر آینه در بررسی سیر تاریخ، عقاید طبقه فرمانروا را از خود طبقه فرمانروا جدا نماییم و به آنها هستی مستقلی نسبت دهیم، هر آینه خود را بدین اظهار محدود کنیم که  این یا آن عقیده در زمان معینی غالب بوده، بدون این که خود را درباره مناسبات تولید و تولیدکننده گان این عقاید به زحمت اندازیم، هر آینه بدین ترتیب افراد و مناسبات جهانی که منشا عقاید هستند را از دیده فروگذاریم، آنگاه برای نمونه می توانیم بگوییم که طی دوران سیادت آریستوکراسی مفاهیم شرافت و وفاداری و هکذا حاکمیت داشته و طی سیادت بورژوازی، مفاهیم آزادی، برابری و هاکذا. خود طبقه حاکمه در مجموع تصور می کند می بایست این چنین باشد. این گونه برداشت از تاریخ که در میان تاریخ نگاران مرسوم است، به ویژه از قرن هجدهم به بعد، با پدیده قدرت گرفتن هر چه بیشتر افکار انتزاعی، یعنی، افکاری که به طور فزاینده شکل کلید به خود می گیرند، مواجه می شود. زیرا هر طبقه ی جدیدی که خود را به جای طبقه ی حاکمه قبلی قرار می دهد، مجبور می شود برای انجام هدف خویش، منافع خود را به مانند منافع مشترک کلیه اعضا جامعه، یعنی [ منافعی که] به شکل ایده آل ابراز شده، بنمایاند: می بایست به افکار خود شکل عام دهد و آنها را همچون یگانه افکار معقولانه و کلا معتبر عرضه نماید. طبقه ای که دست به انقلاب می زند، از همان ابتدا نه فقط به این خاطر که مخالف یک طبقه است، نه همچون طبقه بلکه نماینده کل جامعه، به مانند توده ی جامعه که با طبقه ی حاکمه مواجه می شود، ظاهر می گردد. و همانا این عمل را می تواند انجام دهد زیرا در ابتدا منافع اش در واقع هنوز عمدتا با منافع مشترک کلیه ی طبقات غیر حاکمه مرتبط است، چرا که تحت فشار شرایط از قبل موجود، منافع این طبقه هنوز نتوانسته  همچون منافع مشخص طبقه ی خاصی رشد و تکامل یابد. بدین وجه از پیروزی او، بسیاری از افراد طبقات دیگر که موقعیت حاکمی به دست نیاورده اند، نفع می برند. اما فقط تا جایی که آنان را قادر سازد خود را به طبقه ی حاکمه ارتقا دهند.
( ایدئولوژی آلمانی، برگردان تیرداد نیکی، شرکت پژوهشی پیام پیروز، خرداد 1377، ص 72- 73 با تغییرات جزیی – تاکیدها از ماست)
مروری بر اندیشه های حاکم در سخنان مارکس و انگلس
چنان که دیده می شود در این جا بنیان های نظریه ی ماتریالیسم و برمبنای آن ماتریالیسم تاریخی تشریح می شود. از دیدگاه ماتریالیسم ماده مقدم بر ذهن و تعیین کننده ی نهایی آن است. از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، تولید مادی بنیان تولید و آفرینش معنوی است و مناسبات اقتصادی تعیین کننده ی ساختار سیاسی-  فرهنگی یعنی افکار و اندیشه ها و سیاست و فرهنگ است، و یا برعکس سازمان های سیاسی و اشکال فرهنگی اشکال تجسم و یا شکل های بیان ساخت های اقتصادی هستند و به نوبه ی خود همچون اثر گذاری ذهن بر ماده بر این ساخت اقتصادی اثر می گذارند. این ها همه الفبای مارکسیسم است. 
بر مبنای این باورهای اساسی ماتریالیستی - دیالکتیکی، نخست این که افکار و عقاید و در یک کلام جهان بینی های حاکم جهان بینی طبقه ی حاکم است و دوم این که در تحلیل نهایی این جهان بینی ها بازتاب ساخت اقتصادی جامعه است که شکل اندیشه ای به خود گرفته اند. حاملین این شکل اندیشه ای، طبقاتی هستند که دولت یعنی سیاست و فرهنگ حاکم را در دست دارند.
 از این بر می آید:
هیچ ساخت اقتصادی ای وجود ندارد که طبقه ی تولیدی حاکم بر آن ساخت دولت و بنابراین افکار حاکم را در دست خود نداشته باشد.( از تضادهایی که بین طبقه ی حاکم در ساخت اقتصادی و طبقه ی حاکم در ساخت سیاسی پدید می آید یعنی استثنائاتی مانند دولت بناپارتی صحبت نمی کنیم.)
از سوی دیگر این افکار و جهان بینی حاکم بر مبنای اهداف اتخاذ شده بر پایه ی رشد نیروهای مولد و روابط تولید و نیز روابط سیاسی و فرهنگی جامعه به آن جهت می دهند. یعنی نه تنها تولید شده ی گرایش و جهت عمده ساخت اقتصادی موجود هستند بلکه در عین حال سازنده گان این ساخت اقتصادی و ساخت های سیاسی و ایدئولوژیکی که به روی آن سوار هستند می باشند.
طبقه ی سرمایه دار بر مبنای اهداف و توانایی و نیروی موجود خود و نیز امکانات نهفته در ساخت اقتصادی به ساخت اقتصادی جهت می دهد و طبقه ی کارگر نیز بر مبنای اهداف و توانایی و نیروی موجود خود و نیز بر مبنای امکانات و ضروریات ساخت اقتصادی سوسیالیستی و با هدف رسیدن به نظام کمونیستی به این ساخت جهت گیری می دهد. افکار طبقه ی کارگر برای رسیدن به کمونیسم به طور خودبه خودی وجود ندارند که طبقه ی کارگر آنها را بردارد و در دست خود گیرد. این افکار در ارتباط با واقعیت موجود یعنی ضروریات و امکانات موجود در ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و برای پیشرفت آن باید آفریده شوند؛ یعنی یک مرکز آفرینش جهان بینی باید وجود داشته باشد. جهان بینی ای که با توجه به گستره و سرعت حرکت ساخت اقتصادی و سیاسی باید به سرعت بازسازی و نوسازی شود. 
طبقه ی سرمایه دار نمی تواند جز به آن گونه که می اندیشد به گونه ای دیگر بیندیشد مثلا به نفع طبقه ی کارگر و یا به نفع نابودی سرمایه داری.
طبقه ی سرمایه دار به گونه ای می اندیشد که به بقای ساخت اقتصادی سرمایه داری کمک کند. وی نمی تواند اندیشه هایی را تبلیغ و ترویج کند که بقای این ساخت را به خطر می اندازند( در این جا صحبت سر یک طبقه است و نه تک و توک سرمایه داری که از طبقه ی خود بیرون می روند و به طبقه ی کارگر می پیوندند).
طبقه ی کارگر صاحب قدرت سیاسی نیز نمی تواند جز به آن گونه که می اندیشد به گونه ای دیگر بیندیشد یعنی به جای ساختن سوسیالیسم و رفتن به سوی کمونیسم مثلا به نفع سرمایه داری و به نفع نابودی سوسیالیسم فکر کند. طبقه ی کارگر نمی تواند به گونه ای بیندیشد که بقای سوسیالیسم را با خطر روبرو سازد و مانع حرکت آن به سوی کمونیسم شود.
از این رو طبقه ی کارگر در جهان بینی خود بازسازی تمامی شکل های اندیشه ای راهنما برای تغییر و جهت گیری ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و تبلیغ و ترویج آن و هدایت جامعه بر مبنای این اندیشه ی راهنما را تولید و پی گیری می کند.
به این ترتیب اندیشه های حاکم که به ترسیم اشکال تکامل جامعه در جهت منافع طبقه ی حاکم می پردازند اندیشه های طبقه ی حاکم هستند. فکر حاکم بر جامعه ی سرمایه داری فکر طبقه ی سرمایه دار است( از فاشیسم تا لیبرال). این طبقه نمی تواند فکری را رواج دهد که فکر خودش نباشد. یعنی به منافع اقتصادی این طبقه و نگاه داشتن ساخت اقتصادی در جهت منافع طبقه عمل نکند.
اندیشه ی حاکم بر جامعه ی سوسیالیستی، اگر وجه حاکم این جامعه سوسیالیستی باشد اندیشه ی طبقه ی کارگر است و طبقه ی کارگر( در عین بده وبستان با دیگر طبقات خلقی) نمی تواند اندیشه و جهان بینی ای را رواج دهد که مانع از ساختن سوسیالیسم و پیشروی به سوی کمونیسم شود. برعکس طبقه ی کارگر علیه هر اندیشه و جهان بینی ای که طبقه ی کارگر و توده ها را در جهت سوسیالیسم به پیش نبرد و بخواهد راه دیگری را به آنها بقبولاند مبارزه می کند.
بر مبنای آنچه گفته شد سراسر دوران دیکتاتوری پرولتاریا به این دلیل که طبقات کماکان وجود دارند مبارزه ی طبقاتی در عرصه های گوناگون و از جمله عرصه ی جهان بینی وجود دارد. و هر گونه عقب نشینی در مورد آفرینش و  تبلیغ و ترویج جهان بینی نوی طبقه ی کارگر به معنای سرخم کردن در مقابل جهان بینی و تبلیغ و ترویج جهان بینی بورژوایی است.
بر مبنای آنچه گفته شد«دولت غیرایدئولوژیک» جز یک انتزاع توخالی بی معنا بیش نیست. زیرا چنانچه این استثنا را در نظر نگیریم که امکان دارد که شرایطی پیش آید که طبقه ای که نیروی مادی را در دست دارد و طبقه ای که نیروی معنوی را در اختیار دارد با یکدیگر منطبق نباشند و بر مبنای قاعده و احکام اساسی مارکس و انگلس داوری کنیم تمامی دولت ها ایدئولوژیک اند و جهان بینی حاکم بر آنها جهان بینی طبقه ی حاکم است. تنها طبقات و دولت هایی با ایدئولوژی ارتجاعی و ایدئولوژی انقلابی و لایه هایی بین این دو قطب وجود دارند.
هرمز دامان
نیمه دوم دی ماه 1402
یادداشت 
1-  «سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99 - تاکید از ماست)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر