۱۴۰۲ دی ۱۷, یکشنبه

درباره شناخت(12) بخش دوم ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت - یقین و تردید

 
درباره شناخت(12)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
 یقین و تردید
فرایند کلی
به گونه ای کلی در تکامل هر پدیده ی مشخص مادی دو وضع موجب تغییر می شود:
نخست فرایند کلی یک پدیده ی مشخص و تلاش و عمل انسان ها برای تغییر آن به پدیده ی نو و تازه. این امر فرایند گذار کلی از یک پدیده ی کهنه به پدیده ای نو را می سازد. حرکت میان نبود  شناخت و به دست آوردن تئوری انقلابی و شناخت کلی پدیده بر مبنای آن یا انطباق آن با شرایط مشخص از یک سو تا زمانی که کل فرایند و در نتیجه شناخت آن به درجه ای از کمال نرسیده که تمامی روندهای متضاد و رابطه های آنها با یکدیگر و نیز قانون اساسی و قوانین ریز و درشتی که حاکم بر پدیده است شناسایی گردد ادامه می یابد؛ در چنین حرکت عملی و شناختی ای به این دلیل که تضادها بر ذهن حاکم اند و تا زمان شناخت پدیده، انسان را به این سو و آن سو می کشانند و به بیانی دیگر ضرورت بر انسان حاکم است و نه آزادی، تردید عمده و یقین غیرعمده است. این دوران آغازین شناخت از یک پدیده و نوسان های اندیشه و شناخت است. پس از شناخت پروسه و مسلط شدن بر تضادها و حرکت و تغییرات آن وضع برعکس می شود و آزادی به دست می آید. در این مرحله و در چارچوب آن پدیده ی معین، یقین عمده و تردید غیرعمده می شود.
لنین در چگونگی تکوین شناخت انقلابیون روس از ماهیت نظام اقتصادی- سیاسی حاکم بر روسیه و چگونگی امکان تغییر آن چنین نوشت:
« اگر بلشویسم توانست در سال های 1917- 1920 با وجود شرایط سخت بی سابقه، یک مرکزیت مطلق و انضباط آهنین به وجود آورد و آن را با موفقیت کامل عملی سازد، علت اش  صرفا وجود یک سلسله خصوصیات تاریخی روسیه است.
از یک سو بلشویسم در سال 1902 بر مبنای کاملا استوار تئوری مارکسیسم پدید آمد. و درستی این تئوری - و تنها این- تئوری انقلابی را هم نه تنها تجربه ی جهانی سراسر قرن نوزدهم بلکه به ویژه تجربه  گمراهی ها و تزلزلات، خطاها و دلسردی های اندیشه ی انقلابی در روسیه به ثبوت رساند. افکار مترقی در روسیه ی نزدیک به نیم قرن یعنی تقریبا از سال های 40 تا 90 قرن گذشته، زیر فشار تزاریسم، که در توحش و ارتجاع مانند نداشت، با اشتیاقی سوزان در تفحص تئوری انقلابی درست بود و با پشتکار و دقتی حیرت انگیز هر گونه« آخرین کلام» اروپا و آمریکا را در این رشته دنبال می کرد. برای روسیه تاریخ به دست آوردن مارکسیسم، به عنوان یگانه تئوری درست انقلابی، واقعا سیر مصائب بود. به این معنا که آن را به بهای نیم قرن شکنجه و قربانی های بی سابقه، قهرمانی انقلابی بی نظیر، انرژی تصور ناپذیر، تفحص فداکارانه، علم آموزی، آزمایش در عمل، دلسردی و نومیدی، وارسی و مقایسه با تجربه اروپا، تحصیل کرد. در نتیجه مهاجرت های اجباری، که تزاریسم موجب آن بود، روسیه ی انقلابی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم از نظر روابط بین المللی چنان غنی بود و از شکل ها و تئوری های جنبش انقلابی در سراسر جهان چنان اطلاعات شگرفی داشت که هیچ یک از کشورهای جهان به پای وی نمی رسید.» ( بیماری کودکی« چپ روی»در کمونیسم، منتخب آثار تک جلدی، ص 736- 737)
 همین مساله برای انقلابیون چین پیش آمد و مائو با اشاره به همین متن لنین، از این که انقلابیون روس پس از ده ها سال رنج و محنت مارکسیسم را یافتند( درباره ی دیکتاتوری دموکراتیک خلق، منتخب آثار، جلد چهارم ص 597) یاد می کند و خود وی نیز شرحی از جستجوی انقلابیون چین برای تئوری می دهد که کمابیش همانند همین شرح لنین است:
« تجاوز کاری امپریالیست ها آن خواب شیرین چینی ها را که در تلاش آموزش از غرب بودند بر باد داد. مطلب شگفت انگیز این بود که چرا استادان پیوسته به تجاوز به شاگردان خویش دست می زدند. چینی ها خیلی چیزها از غرب آموخته بودند ولی هیچ کدام به کار بستنی نبود و آرمان های آنان باز هم تحقق نمی پذیرفت. مبارزات مکرر آنان و از آن جمله انقلاب 1911که نهضتی در مقیاس تمام کشور بود همگی با شکست روبرو شد. وضع کشور هر روز بدتر می شد. زندگی غیر ممکن گردید. پس تردیدهایی به وجود آمد و پرورش و گسترش یافت. جنگ جهانی اول سراسر کره زمین را لرزاند، روس ها به انقلاب اکتبر دست زدند و نخستین دولت سوسیالیستی جهان را بنیاد نهادند. نیروی انقلابی پرولتاریای کبیر و خلق زحمتکش روسیه، آن نیرویی که تا آن زمان در حالت پنهان و از انظار خارجیان پوشیده مانده بود با رهبری لنین و استالین به ناگاه مانند آتشفشان بیرون زد و چینی ها و تمام جهانیان با چشم دیگری به روس ها نگریستند. آن گاه و تنها آن گاه، دوران کاملا نوینی در تفکر و در زندگی چینی ها پدید آمد. چینی ها مارکسیسم- لنینیسم این حقیقت عام و جهانشمول را کشف کردند و سیمای چین رو به تحول نهاد.» ( همانجا، ص598- 599)
چنان که در اشاره های لنین و مائو دیده می شود امر پیداکردن تئوری انقلابی و بیرون آوردن یک طبقه ی انقلابی و در سطحی دیگر یک ملت در حال تغییر و تحول از سرگشتگی و تردیدها یک فرایند رنجبار و عموما درازمدت است.
سیر مراحل در فرایند کلی
از سوی دیگرهر فرایند بزرگ دارای مراحلی است. این مراحل به پیش می روند و به یکدیگر تبدیل می شوند. همچون کل فرایند که ثبات نسبی داردهر مرحله ای از فرایند نیز ثبات نسبی دارد و همین هم موجب شناخت نسبی درست از آن مرحله می گردد. در درون هر مرحله تضادهایی وجود دارند که موجب تحرک آن پدیده و تغییر مرحله ی پیشین به مرحله ی تازه می گردند. به دلیل حرکت مداوم تضادها و تغییر مداوم مراحل، شناخت در عین گسترش و رشد همراه با تکامل مراحل، اما به سبب پدیدآمدن مداوم مراحل تازه و تضادهای تازه مداوما با تضاد و بنابراین با تردید به شکل: این یک قضیه را توضیح می دهد یا آن یک؟ این یک علت است یا آن؟ این حقیقت است یا آن؟ این کار را انجام دهیم بهتر است یا آن کار را؟ این مفیدتر است یا آن؟ این کمتر ضرر دارد یا آن؟ و ... روبروست. اینجا نیز تضادهای ناشناخته بر شناخت و از این رو ضرورت بر عمل انسان حاکم است.
 به این ترتیب در حالی که ثبات نسبی کل پدیده و نیز مراحلی که شناخت از آنها حاصل شده و در نتیجه برنامه و نقشه های تازه برای گذر از آنها تدوین شده به اطمینان نسبی و اعتماد به نفس طبقه ی دست زننده به تغییر می افزاید در عین حال به سبب تغییرات مداوم پدیده، تضادهای عینی مداوما به وجود می آیند و موجبات تضادهای ذهنی و شناختی شده و بنابراین شناخت های به دست آمده در عین استواری نسبی، مداوما درگیر تضادهای تازه گردیده و موحب ایجاد و تردیدهای تازه می شود و در نتیجه باید به مرور با کوشش در فهم تضادها و رفع تردیدها به آزادی رسیده و به اطمینان و قدرت خود بیفزاید تا بتواند پدیده ی کهنه را به پدیده ی نو تبدیل کند.
همان گونه که ثبات نسبی و تغییر مطلق در پدیده وحدت اضداد هستند، اطمینان نسبی و تردید مطلق وحدت اضداد در شناخت هستند که همواره وجود داشته اما در تحرک اساسا به پیش خود عمده و غیرعمده می شوند.   
باید توجه داشت که در زمانی که تردید عمده است یقین نیز وجود دارد. زیرا شناخت از یک پدیده سلسله مراتب دارد و از شناخت های کوچک آغاز شده و به شناخت بزرگ و همه جانبه تکامل می یابد. بنابراین در حالی که شناخت هنوز به مراحل نهایی خود نرسیده است اما به دلیل درگیرشدن با تغییر پدیده، یک سلسله شناخت های کوچک پدید می آید که می توان با اتکا به آنها سیر شناخت را ادامه داد. این شناخت های کوچک موجبات یقین های نسبی و کوچک را فراهم می سازند.
برعکس در زمانی که یقین عمده می شود هنوز جوانبی وجود دارد که شناخت بر آنها مسلط نشده است و بنابراین در حالی که به طور عمده از پدیده، شناخت به دست آمده و قوانین آن درک شده است و یک اطمینان کلی بر ذهن حاکم شده، اما به دلیل تغییرات مداوم و بروز جنبه های ریز تازه تردیدهای تازه ای پدید می یاید و حل و فصل آنها منجر به تکامل بعدی یقین می شود.
پیش از زمانی که لنین متوجه شود که سرمایه داری از مرحله ی رقابت آزاد عبور کرده و به مرحله ی امپریالیسم وارد شده است، دو روند اطمینان نسبی به شناخت تا کنون به دست آمده از ماهیت سرمایه داری که سرمایه ی مارکس بیان تاریخی آن بود و عدم اطمینان که از تضادهای بسیاری برمی خاست که ذهن طبقه ی پیشرو را در توضیح آنها دچار تضاد و مشکل می کرد با یکدیگر وجود داشت. تحقیق و مطالعه ی لنین شناخت طبقه ی کارگر را تکامل داد. شناخت امپریالیسم به مثابه مرحله ی تازه ی سرمایه داری حاصل گشت و در کنار شناخت سرمایه داری رقابت آزاد قرار گرفت. اکنون و در مرحله ی تازه نه تنها شناخت از ساخت اقتصادی، اطمینانی تازه می داد بلکه اطمینان پیشین را نیز عمیق تر و قوی تر کرد زیرا با شناخت مرحله ی تازه در تکامل یک پدیده آن شناخت غنی تر و عمیق تر شده بود.
اشاره ای به اختلاف تردید در جهان بینی ماتریالیستی - دیالکتیکی با تردید در جهان بینی سوفسطایی و شکاکیت
باید به این نکته ی اساسی توجه کرد که زمانی که ما از تردید سخن می گوییم معنایش این نیست که ما همیشه در مورد همه چیز در تردید به سر می بریم و یا هیچ چیز را نمی توان شناخت و بنابراین صرفا شک مطلق در مورد شناخت روبه پیش بشر داشته باشیم.
خیر! به هیچ وجه این چنین نیست و آنچه ما طرح می کنیم در نقطه ی مقابل این دیدگاه های سوفسطایی و شک گرایانه ی مطلق و اگنوستیستی قرار دارد. مبداء حرکت ما واقعیت عینی موجود و تغییر مطلق و بی پایان آن در عین ثبات نسبی آن و قابل شناسایی بودن این واقعیت عینی از طریق عمل برای دگرگون کردن آن است. روشن است این مبنای ماتریالیستی و دیالکتیکی شناخت ماست.
منظور ما از تردید درست همان تضاد و این است که تا زمانی که امری را نمی شناسیم بر ذهن ما تضادهایی حاکم است و ما در سیطره ی آنها هستیم و بنابراین در نوسان میان آنها و تردید به سر می بریم و مدام در جستجوی حقیقت و راه حل هستیم. چنان که اشاره کردیم به محض اینکه ضرورت و قوانین پدیده یا مرحله را فهمیدیم بر تضادها حاکم می شویم و آنها را در جهت مقاصد خود به کار می گیریم و بنابراین از حوزه ی حاکمیت تردید( و این حاکمیت همواره در حوزه ی معینی وجود دارد و بنابراین از دیدگاهی دیگر نسبی می شود) عبور کرده و به حوزه ی حاکمیت یقین وارد می شویم. حاکمیت یقین نیز در چارچوب معینی مطلق و در چارچوب معینی نسبی است.
به این ترتیب پایه و اساس تردید موجودیت تضاد است زمانی که شناخته شده نیست. فرایند شناخته شدن تضاد و به کار گرفتن درست آن، فرایند رسیدن از تردید به یقین است.
ما در بخش بعدی به دو مکتب سوفسطایی گری و شکاکیت که از یک سو شناخت حقیقت را صرفا امری ذهنی و وابسته به افراد گوناگون تصور می کنند و بنابراین نسبیت محض را ترویج کرده و موجودیت واقعیت عینی و حضور مطلق را در نسبی نفی می کنند و از سوی دیگر در شناخت جهان پیرامون شک می کنند و رابطه ی دیالکتیکی بین حقیقت مطلق و حقیقت نسبی و در کنار آن وحدت و در هم آمیزی فرایندهای دوگانه ی شک و یقین را نمی بینند توجه خواهیم کرد.
پیچیده گی و درهم شدن تضادها و یا تعادل میان دو سر تضاد و مشکل شدن انتخاب
در کنار آن باید به این نکته اشاره کنیم که در حالی که مهم ترین منشاء تردید نادانی است اما نادانی تنها منشا تردید نیست، بلکه گاه پیچیده گی پدیده و دشوار بودن انتخاب است که منشاء تردید می گردد. مثلا در تضاد بین «عقل و احساس» و یا «وظیفه و گرایش شخصی» و یا «منافع شخصی و منافع جمعی» ... در این گونه موارد گاه به تردید می افتیم که چه کنیم و کدام را انتخاب کنیم، امری که تشخیص آن گاه به هیچ وجه ساده نیست و همچون مویی باریک است( مثلا معادله 51 به 49) و یا در مرحله ی تعادل نسبی(50 - 50) می باشد و ما موظفیم که تمامی جوانب مساله را با دقت تمام در نظر گیریم. اینجا سنگ محک، در نهایت تعیین دقیق مهم تر بودن است و از این رو گاه یکی غیرعمده شده و فدای دیگری می شود. در این موار حتی گاه ما یک دانایی کلی داریم و مساله از نظر تئوریک حل شده و بنابراین بر تضاد واقفیم اما حل تئوریک مساله و وقوف به تضاد، شرایط ساده ای برای تشخیص جهت درست مساله و حل عملی آن در شرایط ویژه اجتماعی- تاریخی مبارزه ی طبقاتی و یا حتی زندگی شخصی فراهم نمی آورد.  
پاره هایی از سانترالیسم دموکراتیک - مائوتسه دون
نکته ی چهارم - شناخت جهان عینی
«هنگام کسب شناخت از جهان عینی، انسان باید از یک روند کاملی عبور کند تا جهش از عالم ضرورت به عالم آزادی انجام پذیرد. مثلاً: در مورد چگونگی تحقق انقلاب دمکراتیک در چین برای حزب مان 24 سال از زمان ایجاد آن در سال 1921 تا کنگره هفتم آن در سال 1945 ضروری بود تا به وحدت نظر کاملی برسد. در همین چین در سطح کل حزب جنبش اصلاحی به راه انداختیم که سه سال و نیم از بهار 1942 تا تابستان 1945 طول کشید. ... این جنبش اصلاحی به رفقای تمامی حزب کمک کرد تا وحدت نظر را تحقق بخشند. انقلاب دمکراتیک را چگونه می بایست به پیش برد؟ چگونه می بایست مشی عمومی و اقدامات سیاسی مشخص حزب در زمینه های گوناگون را تعیین نمود؟ در این دوره و بخصوص پس از این جنبش بود که این مسائل توانستند به طور کامل حلاجی شوند.
در طول مرحله ای که ایجاد حزب و جنگ مقاومت ضد ژاپنی را از هم جدا می کند لشکرکشی به شمال و جنگ انقلابی ارضی ده ساله را می توان ذکر کرد. در جریان آن ما با دو پیروزی و دو شکست مواجه شدیم. لشکر کشی به شمال پیروزمند بود. ولی در سال 1927 انقلاب به شکست منتهی شد. ما موفقیت های بزرگی در جنگ انقلابی ارضی کسب نمودیم و تعداد افراد ارتش سرخ افزایش یافته تا 300 هزار نفر رسید. ولی از آن به بعد دچار ادبار شدیم و در پایان راه پیمائی طولانی تعداد افرادمان به کمی بیش از 20 هزار نفر سقوط کرده بود. هنگامی که به چین شمالی رسیدیم آنها را کم و بیش تقویت نموده بودیم، اما هنوز به 30 هزار نفر نرسیده بود حتی به یک دهم رقم اولیه نائل نشدیم.  ولی از میان ارتش 300 هزار نفره و ارتشی که کمتر از 30 هزار نفر داشت کدامیک نیرومند تر بود؟ این همه ضربه خوردن و آزمایش ما را جنگاور کرده بود، به ما تجربه آموخته بود و ما قادر شده بودیم مشی اشتباه آمیز را اصلاح و مشی درست را دوباره برقرار کنیم، پس این ارتش 30 هزار نفره قوی تر از ارتش 300 هزار نفره شده بود. ...
در تمام دوران انقلاب دمکراتیک ما مجبور شدیم از پیروزی به شکست برسیم و دوباره از این به آن و دوباره آنها را با هم مقایسه کنیم. در آستانه و در جریان جنگ مقاومت ضد ژاپنی من چند مقاله نوشتم از جمله «مسائل استراتژیک در جنگ انقلابی چین» ، «درباره جنگ طولانی»،« درباره دمکراسی نوین»،« به مناسبت انتشار نشریه کمونیست» و برای کمیته مرکزی اسنادی در باره سیاست و تاکتیک به رشته تحریر در آوردم. همه این نوشته ها ترازبندی از تجربه ای است که در جریان انقلاب اندوخته شده است. این مقالات و مدارک فقط در آن زمان بود که می توانست تدوین شود و نه زودتر زیرا قبل از عبور از این طوفان های عظیم و قبل از مقایسه دو پیروزی و دو شکست من تجربه کافی نداشتم و نمی توانستم به طور کامل قوانین انقلاب چین را بفهمم.
به طور کلی ما چینی ها هستیم که این جهان عینی یعنی چین را درک کرده ایم و نه رفقائی که در کمینترن به مسائل مربوط به چین رسیدگی می کردند. اما رفقای کمینترن جامعه چین، ملت چین و انقلاب را درک نکرده یا به خوبی درک نکرده اند. خود ما نیز برای مدت های طولانی درک روشنی از جهان عینی چین نداشتیم، در این شرایط درباره ی رفقای خارجی چه بگوئیم؟
تنها در مرحله ی مقاومت در برابر ژاپن بود که یک مشی عمومی و مجموعه کاملی از سیاست های مشخص و منطبق با اوضاع واقعی برای حزب تدوین نمودیم، تنها درآن زمان بود که موفق به شناخت قید ضرورت که انقلاب دمکراتیک چین بود شدیم و آزادی را کسب نمودیم تازه تا آن زمان به مدت بیست سال انقلاب کرده بودیم. تا آن موقع فعالیت انقلابی مان با کم سوئی و کوته بینی قابل ملاحظه ای آمیخته بود. چنانچه کسی ادعا کند که فلان یا بهمان رفیق، هر عضو از کمیته مرکزی یا مثلاً خود من از همان ابتدا قوانین انقلاب چین را کاملاً فهمیده بودیم، این یک بلوف است و مبادا حرف او ر ا باور کنید زیرا هیچ واقعیت ندارد. در گذشته بخصوص در اوایل کار، با اشتیاق زیادی می خواستیم انقلاب کنیم، اما در مورد اینکه چگونه باید انقلاب کرد، انقلاب چه چیزی را باید تغییر بدهد، چه کاری در ابتدا و چه کاری بدنبال آن باید انجام شود چه چیزی باید تا مرحله بعدی به تعویق بیفتد، ما تا مدت های زیادی افکار روشن در این باره یا لااقل افکار به قدر کافی روشن نداشتیم.
علت این که این فصل از تاریخ را که نشان می دهد چگونه در مرحله انقلاب دمکراتیک، کمونیست های چین موفق شدند علیرغم مشکلات بسیاری به درک قوانین انقلاب چین نائل شوند یاد آوری می کنیم، به این منظور است که رفقا را متوجه این امر بکنم که: فهم قوانین، ساختمان سوسیالیستی باید از یک روند کامل عبور کند. ما باید از پراتیک حرکت کنیم، از عدم تجربه به تجربه گذار کنیم. از یک تجربه نسبتاً محدود به تجربه ی وسیع تر برسیم، با غلبه تدریجی برکوته بینی خود از این قید ضرورت(جبر) هنوز ناشناخته یعنی ساختمان سوسیالیسم به کشف قوانین عینی که باعث شکستن پوسته ضرورت(جبر) و کسب آزادی (اختیار) می شود برسیم و به این ترتیب یک جهش در معلومات خود تا حصول آزادی انجام دهیم.
...برای اجرای این برنامه( ساختن یک اقتصاد سوسیالیستی نیرومند) باید به بهترین نحو ممکن حقیقت جهانشمول مارکسیست- لنینیسم را با واقعیات مشخص ساختمان سوسیالیستی چین و با واقعیت های مشخص انقلاب جهانی چه در زمان حال و چه درآینده، پیوند داده و به وسیله ی پراتیک، کم کم به درک قوانین عینی مبارزه نائل شویم. ما باید آمادگی لازم برای تحمل شکست ها و عقب نشینی های بسیاری که ناشی از کوته بینی ماست باشیم تا تجربه کسب کرده و پیروزی نهائی را به کف آوریم. با چنین افق دیدی، در نظر گرفتن زمان طولانی تر مزایای بسیاری دارد. بر عکس در نظر داشتن زمان خیلی کوتاه زیان بار می باشد.
...آگاهی مجموع حزب نسبت به ساختمان سوسیالیسم بسیار ناکافی است، در تمام دورانی که در پیش است ما باید تجربه اندوخته با جدیت به مطالعه پرداخته و تدریجاً در پراتیک شناخت مان را درباره ساختمان سوسیالیستی تعمیق و قوانین آن را اکتشاف نمائیم. باید تلاش زیادی انجام داد و به گونه ای جدی به تحقیق و پژوهش در این زمینه دست زد.
...برای اینکه مجموعه کاملی از سمت گیری ها اقدامات سیاسی و اسالیب مشخص در انطباق با مش عمومی فرموله کنیم باید اسلوب حرکت از توده ها به طور سیستماتیک و عمیق آن و تحقیق کردن و به تحلیل تاریخی از تجارب خوب و بد کارمان پرداختن را برگزینیم. فقط در آن زمان است که می توانیم قوانین اشیاء عینی را کشف کنیم - قوانینی که ذاتی وجود آنها هستند و زائیده تخیل بشر نمی باشند، و فقط در آن صورت قادر خواهیم بود مقرراتی که با شرایط منطبق باشد را تدوین نمائیم. این یک مسئله بسیار مهم است و من، شما رفقا را به دقت نظر درباره آن دعوت می کنم.
این چهارمین نکته من بود. می خواستم به شما بگویم که شناخت ما از جهان عینی باید از یک روند کامل عبور کند. در آغاز میزان شناخت ما صفر و یا ناقص است. ولی در جریان پراتیک مکرر و پس از کسب موفقیت ها و پیروزی ها در کار عملی، هم چنین پس از برخورد با دشواری ها و وقایع ناخوشایند و بالاخره پس از مقایسه موفقیت ها و ناکامی ها می توانیم تدریجاً به یک شناخت کامل یا نسبتاً کاملی نائل آئیم. در چنین موقعیتی ما دارای ابتکار و آزادی بیشتری بوده و باهوش تر می شویم. آزادی از شناخت نسبت به ضرورت و تغییر جهان عینی می گذرد تنها بر مبنای شناخت از ضروریات است که انسان قادر است آزادی عمل خود را تضمین کند. این است قانون دیالکتیکی آزادی و ضرورت. یعنی قانون حاکم بر موجود عینی. تا زمانی که آن را نمی شناسیم اعمال ما آگاهانه نیست، بلکه آغشته به کوتاه بینی است. در این مرحله ما نادان هستیم. آیا ما مدت های زیادی در سال های اخیر مرتکب اشتباه نشده ایم؟»
ادامه دارد.
 م- دامون
آذر 1402

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر