۱۴۰۲ دی ۲۰, چهارشنبه

اعتصاب کارگران فولاد اهواز و وضعیت عمومی جنبش پرولتاریای صنعتی ایران(2 بخش پایانی)

 
اعتصاب کارگران فولاد اهواز
و وضعیت عمومی جنبش پرولتاریای صنعتی ایران(2 بخش پایانی)
 
تفاوت اعتصابات اقتصادی کارگران در ایران با اعتصابات اقتصادی کارگران در کشورهای غربی
مبارزات اقتصادی کارگران در ایران با مبارزات اقتصادی کارگران در کشورهای صنعتی غرب و حتی برخی از کشورهای زیرسلطه ی دیگر(مثلا ترکیه یا کره جنوبی) تفاوت اساسی دارد. با توجه به رواج گسترده ی ایدئولوژی سرمایه داری در جامعه و تشکل کارگران در اتحادیه های زرد و رهبری آنها به وسیله ی اشرافیت کارگری که کلی زد و بند با دولت های بورژوا- امپریالیستی حاکم در کشورهای غربی دارند، فکر و تمایل  کارگران در مبارزات اقتصادی مشخصی که پیش می برند علیه نظام اقتصادی- سیاسی موجود نیست (حتی اگر در بین برخی از کارگران پیشرو و ته رنگی از آن میان اعتصاب کننده گان وجود داشته باشد)؛ یعنی این گونه نیست که کارگران نظام سرمایه داری حاکم را نخواهند بلکه صرفا خواست های اقتصادی ای برای پیشگیری از سقوط سطح زندگی و بهبود رفاه و آسایش خود را دارند. این خواست ها گاه تا حدودی جنبه ی سیاسی هم می یابد(برای نمونه مبارزات علیه قانون بازنشستگی در فرانسه و یا مبارزات جلیقه زردها) و علیه سیاست های عمومی دولت - مالیات ها و یا قوانین بازنشستگی و ... –  شکل می گیرد اما به این علت که ماهیتا ضد نظام سرمایه داری و ضد طبقه ی حاکم بورژوا- امپریالیست نیستند و در عین حال رهبری کارگری - بورژوایی دارند عموما در چارچوب نظام باقی مانده و در مسیر سازش با نظام حاکم پیش می روند.
حال آنکه کارگران به همراه اکثریت توده های زحمتکش ایران که 40 سال است زیر استثمار و ستم این حکومت درد و رنج کشیده اند و متحمل سختی های فراوان گشته اند این حکومت و نظام سیاسی را نمی خواهند. یعنی تمایل و فکر عمومی آنها نخواستن این حکومت استبداد دینی و نظام سرمایه داری بوروکراتیک و طبقه ی دلال حاکم است و این را بیش از هر چیز سه دهه مبارزات دموکراتیک در ایران نشان داده است.
این نخواستن البته به معنای وجود اندیشه ی جهان بینی انقلابی و پیشرو در مورد یک نظام نوین اقتصادی - سیاسی در میان توده ی کارگران نیست که آنها به گونه ای مثبت برای آن مبارزه کنند بلکه بیشتر همان نخواستن و نه گفتن به حکومت کنونی است. آنچه در میان توده ی کارگران – و نه پیشروان آنها - مثبت است باید از همین نه گفتن بیرون بیاید و این نیز در حال حاضر اندیشه هایی شکل نگرفته و تنظیم نشده در مورد یک حکومت دموکراتیک و مستقل است. با این همه حتی همین نخواستن بی آنکه لزوما به آن اندیشه های انقلابی مسلح شود، یعنی حتی در چارچوب خواست یک حکومت دموکراتیک و مستقل باید شکل در خور خود را بیابد تا بتواند به خود صورت عملی بدهد. این شکل مبارزه ی سیاسی و تکامل آن تا حد مبارزه برای سرنگونی حکومت است.
تضاد بین خواست های سیاسی و اشکال عملی مبارزه ی کارگران
اما در ایران به ویژه آنجا که صحبت بر سر مبارزات کارگران به عنوان یک طبقه است بین این دو شکل تضاد شدیدی وجود دارد. آنچه که کارگران همچون عموم مردم در سر دارند یعنی میل و خواست سرنگونی حکومت استبداد دینی و باندهای نظامی- سیاسی و اقتصادی هیولایی آن و برقراری یک حکومت دموکراتیک آزاد و مستقل با آنچه در طی سه دهه مبارزات مستقل خود دنبال کرده اند تضاد دارد و تا کنون نه تنها گذاری از یکی به دیگری صورت نگرفته بلکه رشته پیوند جدی ای بین این دو برقرار نشده است؛ به عبارت دیگر در هیچ مورد ما با یک خواست سیاسی مستقل دموکراتیک - و نه در پیوند با مسائل صنفی و اقتصادی - از جانب کارگران و مبارزه عملی برای آن حتی در چارچوب حکومت روبرو نبوده ایم( مثلا اعتصاب و راهپیمایی مستقل برای آزادی زندانیان سیاسی و از جمله زندانیان کارگری که اکنون در زندان ها هستند و توقف هر گونه صدور احکام شلاق زدن به کارگران و یا آزادی بیان و مطبوعات) چه برسد به خواست کلی مخالفت با وجود کلی این حکومت.
البته  چنان که در نوشته ها و یا بیانیه های گذشته اشاره کرده ایم مبارزات اقتصادی کارگران به ویژه در دو دهه ی گذشته جزیی از مبارزات کلی بوده است که در ایران در جریان بوده و به سهم خود به بروز جنبش های بزرگ منطقه ای( خوزستان، چهارمحال و اصفهان و ...) و جنبش های سراسری به ویژه بروز جنبش ها و خیزش های 96 و 98 و 1401 یاری رسانده است. از سوی دیگر در برخی از این جنبش های تمامی بخش ها و یا حداقل بخش های میانی و زیرین طبقه ی کارگر نقش به سزایی داشته اند، اما این مبارزات عمومی با توجه به اینکه آگاهانه نبوده و خودبه خودی بوده و تازه طبقه ی کارگر رهبری فکری آنها نبوده است بلکه در پی فشارهای اقتصادی حاکم به حرکت در آمده، آن نقشی را که مبارزات سیاسی آگاهانه بازی می کنند بازی نکرده اند.
به این ترتیب بین آنچه در پس ذهن طبقه ی کارگر به عنوان یکی از طبقات استثمارشده و ستمدیده ی خلقی در مورد نظامی اقتصادی- سیاسی و فرهنگی استبدادی دینی موجود است با آنچه این طبقه به عنوان یک طبقه یا بخش هایی از یک طبقه در مبارزه ی خود به عمل در می آورد تضاد جدی وجود دارد و همین تضاد است که معرف تمامی مبارزات کارگران ایران و به ویژه کارگران در رشته های مورد اشاره است. کارگران با هر اندیشه و باوری در حالی که نظام کنونی را نمی خواهند و یا در بدترین حالت با برخی وجوه استبدادی و خشک مقدسی آن مشکل دارند اما در مبارزات عملی طبقه ی خود تنها به مبارزه ی اقتصادی دست زده و از خواست های سیاسی خود سخنی به میان نمی آورند.
از سوی دیگر کارگران در مبارزات سیاسی جاری در سه دهه اخیر شرکت داشته اند. در تمامی انتخابات ها از سال 76 به این سو کارگران کمابیش یا به اصلاح طلبان رای داده اند و یا حتی به احمدی نژاد و سپس روحانی. این نشان دهنده ی این است که اولا کارگران در مبارزه ی سیاسی موجود شرکت داشته و آنچه در پس ذهن شان وجود داشته اینجا خود را نشان داده است. اما کارگران در این مبارزه ی سیاسی نه نیرویی مستقل و متکی به خود و نه با مبارزات مستقل خود بلکه تابع نیروهایی بوده اند که بخشی از قدرت حاکم بوده اند و در چارچوب مبارزاتی حرکتی کرده اند که این نیروها پیش برده اند.
با بریدن اکثریت خلق از اصلاح طلبان و نیروهایی از میان طبقات سرمایه دار بوروکرات - دلال حاکم، طبقه ی کارگر(و نه تنها طبقه ی کارگر بلکه هیچ کدام از طبقات خلقی) نتوانستند موقعیت رهبری مبارزات خلق را بیابند. این سان مبارزات خودبه خودی سیاسی - توده ای جای دنباله روی از اصلاح طلبان و دیگر نیروهای حکومتی را گرفت.
بریدن از رهبری نیروهای حکومتی همچون اصلاح طلبان هر چند گامی به پیش بود اما به هیچ وجه کافی نبود. نیاز بود طبقه ای از درون خلق رهبری مبارزات را به دست بگیرد. طبقه ی کارگر توان چنین کاری را نداشت و تا کنون نیز نیافته است زیرا این کار در آرمانی ترین شکل خود، جهان بینی پیشرو انقلابی و تشکل و بیش از هر چیز تشکل سیاسی نیاز داشته و دارد و تشکل های موجود صنفی انگشت شمار طبقه ی کارگر نیز نه چنین توانی داشتند و نه کمابیش چنین فکری در سرشان بود.
 به این ترتیب طبقه ی کارگر با این که از اصلاح طلبان کنده شد اما یا خود به صورت تجمعی بی شکل( مثلا در آبان 98) دست به جنبش خودبه خودی سیاسی زد و یا باز به صورت تجمعی بی شکل- یک همراهی ذهنی و معنوی و در حد چند اطلاعیه از جانب تشکل های موجود که در جای خود با ارزش است و ما خود نیز تا آنجا که توانستیم از آنها پشتیبانی کردیم-  به دنبال جنبش خود به خودی جاری افتاد.
 در این مورد اخیر باید اشاره کنیم که بین آنچه در سر است با آنچه عملا می تواند انجام شود تضاد وجود دارد. اطلاعیه ی 12 ماده ای بیست تشکل با وجود تمامی ایرادات و با وجود این که این چنین تشکل هایی جای احزاب سیاسی نماینده ی منافع اساسی و استراتژیک طبقات را نمی گیرند گامی بود به پیش، اما چنین گامی نه به تنهایی جنبش خود به خودی توده ای را آگاهانه می کند و نه آن را به زیر رهبری این تشکل ها در می آورد. برای این کار باید مبارزات عملی یعنی اعتصاب ها و گردهمایی ها و راهپیمایی ها و دیگر اشکال مبارزه برای دنبال کردن آن خواست ها صورت گیرد تا به مرور شرایط رهبری این چنین سازمان هایی بر جنبش فراهم شود.  
در نتیجه مبارزات خود به خودی «زن زندگی آزادی» با وجود تمامی نیرو و قدرت خود از داشتن رهبری محروم ماند و مانده است. طبقه ی کارگر به جز آنچه در بالا اشاره کردیم نه به شکل عملی و در قالب اعتصاب و یا گردهمایی های و راه پیمایی های خیابانی بلکه تنها در شکل چند اطلاعیه از این جنبش پشتیبانی کرد و این به هیچ وجه کافی نبود. در واقع طبقه ی کارگر در پشتیبانی از جنبش دموکراتیک زنان و جوانان و حتی افراد طبقه ی خودش که به شکل منفرد در این مبارزات شرکت می کردند، دچار انفعال نسبی بود.
یکی از بزرگ ترین خدماتی که جنبش زن زندگی آزادی می توانست به کارگران بکند، جدا از اینکه این جنبشی در نفس خود دموکراتیک و آزادی خواهانه بود و طبعا هر قدم پیشروی آن به نفع طبقه ی کارگر بود، ایجاد فضا و شرایط مساعد برای مبارزات گسترده تر و شدیدتر کارگری و پیشروی جنبش این طبقه بود؛ زیرا حکومت به شدت درگیر این جنبش شده بود و حملات از جانب کارگران در جای جای کشور می توانست نه تنها جنبش کارگری را پیش ببرد بلکه حتی در حد مبارزات صرف اقتصادی یاری زیادی به جنبش زن زندگی آزادی کند.
البته تمایلاتی در میان کارگران بود که از چنین اوضاعی استفاده کنند و از یک سو تحرک و مبارزات - حتی مبارزات صرفا اقتصادی- خود را پیش ببرند و از سوی دیگر با چنین مبارزاتی به جنبش دموکراتیک یاری رسانند اما این تمایل و اقدامات عملی در جهت آن در حد چند رشته و کارخانه باقی ماند و آنچنان عمومیت نیافت.
پرسش ها
می توان پرسید پیشروترین کارگران که در حال حاضر در همین چند تشکل و سندیکا و شورای موجود متمرکز اند چه فکر می کردند که نتوانستند به شکل عملی از این جنبش که زنان و جوانان( که بخش هایی از آنان متعلق به طبقه ی کارگر بودند) در صدر آن بودند پشتیبانی کنند؟
 باید توجه کرد که این پرسش درست نیست که مگر جنبش «زن زندگی آزادی» برای ما چه کرد که ما برای آن کاری کنیم! این وظیفه ی طبقه ی کارگر و جنبش این طبقه است که طبقات دیگر را آزاد کند نه طبقات دیگر و دیگر جنبش ها از جمله جنبش زنان و یا جوانان، طبقه ی کارگر را؛ بنابراین مسئولیت طبقه ی کارگر در قبال طبقات دیگرو جنبش های دیگر بسیار سنگین تر است از مسئولیتی که دیگر طبقات و دیگر جنبش ها می توانند در قبال طبقه ی کارگر داشته باشند.
آیا شرایط ذهنی لازم در میان توده ی کارگران این مجتمع ها که در حال حاضر پیشروترین کارگران تمامی موسسات و کارخانه های ایران هستند، برای انجام عملی اعتصاب و یا گردهمایی و راهپیمایی مستقل و یا دادن دعوت نامه برای گردهمایی و راهپیمایی وجود نداشت؟
آیا شرایط ذهنی وجود داشت اما شرایط تبدیل آن به مبارزه ی عملی موجود نبود؟
آیا این تصور موجود بود که این جنبش می تواند حکومت را سرنگون کند و بنابراین نیازی به همیاری طبقه ی کارگر و مهم تر رهبری طبقه ی کارگر نیست؟
و یا برعکس آیا این فکر موجود بود که این جنبش نیز خفه خواهد شد و بنابراین هر گونه اعتصابی نمی تواند به آن یاری رساند؟
و بالاخره این تصور که با توجه به این که بخشی از کارخانه ها به دلایل اقتصاد و سیاسی در شرف تعطیلی هستند وبا این وضع فلاکت بار اقتصادی، هر گونه اعتصاب به ضرر طبقه ی کارگر بود و موجب بستن کارخانه و بیکار شدن کارگران می گردید بی آنکه اعتصاب بتواند یاری چشمگیری به جنبش توده ای جاری کند؟
اشاره ای به شرایط تبدیل مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی
برای تبدیل مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی آگاهانه و کمونیستی شرایطی لازم است. بدون این شرایط لازم مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی انقلابی تبدیل نخواهد شد.
این شرایط کدام اند؟ تا آنجا که به خود طبقه ی کارگر مربوط است و نه به بیرون از این طبقه،(1) دو نوع شرایط و عوامل می تواند این تبدیل را صورت دهند: عوامل ذهنی و عوامل عینی. در مورد این دو نوع شرایط در گذشته کمابیش صحبت کرده ایم و در اینجا به دو مورد از کلیدی ترین و عاجل ترین آنها اشاره می کنیم.
آگاهی سیاسی
شکی نیست که این حرف اول است. بدون تبلیغ و ترویج آگاهی انقلابی سوسیالیستی درون طبقه ی کارگر و در حال حاضر آگاهی سیاسی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی نمی توان سخنی از طبقه ی انقلابی کارگر سخنی به میان آورد. بدون این آگاهی و جهان بینی طبقه ی کارگر دارای جهان بینی بورژوایی با ویژگی ها و آغشتگی های خاصی است که در کشور ما دارد. بنابراین مبارزات طبقه ی کارگر در چارچوب جهان بینی بورژوایی مبارزات انقلابی نبوده بلکه رفرمیستی و در بهترین حالت و در کشور ما حتی چنانچه برای سرنگونی حکومت هم باشد مبارزاتی دنباله روانه از بورژوازی ملی لیبرال خواهد بود.
سازمان انقلابی رزمنده و پیشگام
حرف دوم را حزب می زند. بدون یک حزب انقلابی کمونیست که پیشروترین و فداکارترین عناصر طبقه ی کارگردر آن گرد آمده و تمامی مبارزات طبقه را از کوچک ترین تا بزرگ ترین آنها را رهبری کنند مبارزات این طبقه از مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی - کمونیستی تبدیل نخواهد شد.
طبقه ی کارگر- بالقوه و بالفعل
طبقه ی کارگر یک طبقه ی بالقوه(یا «در خود») انقلابی است. این طبقه نماینده ی نیروهای مولد نوین و مناسبات نوین انقلابی سوسیالیستی و کمونیستی است که در تمامی جوامع بشری برقرار خواهد شد. هیچ طبقه ای و هیچ نیرویی نماینده ی این مناسبات نیست مگر طبقه ی کارگر و هیچ طبقه ای و هیچ بخش یا گروهی با هیچ اندیشه و جهان بینی ای نمی تواند این مناسبات را بسازد مگر طبقه ی کارگر و با جهان بینی انقلابی مارکسیستی. این قانون است و 170 سال مبارزات اخیر آن را ثابت کرده است.
اما این که طبقه ی کارگر بالقوه انقلابی است به طور خودبه خودی و مکانیکی موجب این نخواهد شد که بالفعل نیز انقلابی( و طبقه ای«برای خود») باشد. برای این که انقلابی بودن بالقوه ی طبقه ی کارگر به انقلابی بودنی بالفعل تبدیل شود باید این طبقه به جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و آگاهی سیاسی سوسیالیستی مسلح شود، حزب پیشتاز خود را داشته و به وسیله ی این حزب رهبری شود. براین حزب خط درست و انقلابی حاکم باشد(2) و مبارزات سیاسی این طبقه در تمامی اشکال خود به ویژه مبارزات قهرآمیز و مسلحانه برای سرنگونی نظام حاکم سرمایه داری بوروکراتیک و زیر سلطه ی امپریالیست ها و برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و نظام سوسیالیستی بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور خود و شرایط جهانی پیش ببرد. بدون چنین تبدیلی تحول طبقه ی کارگر از طبقه ای بالقوه انقلابی به طبقه ای بالفعل انقلابی صورت نخواهد گرفت.
البته این مساله روی دیگری نیز دارد. رسوخ جهان بینی در میان پیشروترین کارگران و تشکیل حزب انقلابی گامی بزرگ به پیش است اما تشکیل حزب از میان پیشروترین کارگران به معنای نفوذ حزب میان کارگران میانی و عقب مانده نیست. برای این کار باید حزب کار و مبارزه ای طولانی کند تا بتواند لایه های میانی و عقب مانده  و اکثریت توده ها را جذب کند. این فرایندی است که حزب بلشویک به رهبری لنین و استالین طی کرد. بدون پس زمینه ی مبارزات حزب بلشویک و سیاست های درست آن در مورد جنگ جهانی اول و حکومت بورژوایی پس از انقلاب فوریه و نیز شوراها، حزب نمی توانست تاثیری را که پس از انقلاب فوریه 1917 بر کارگران گذاشت بر آنها بگذارد.(3)
ما در ایران هنوز اندر خم یک کوچه ایم و جدا از عوامل خارجی یعنی نقش کثیف استعمار و امپریالیسم وهمچنین استبداد داخلی سلطنتی و مذهبی باید نقدمان به گونه ای مداوم متوجه نیروهای سیاسی ای باشد که داعیه ی مارکسیسم داشتند و جزرویزیونیسم و ترتسکیسم و رفرمیسم و لیبرالیسم و در نهایت جهان بینی بورژوایی چیزی درون  طبقه ی کارگر نبرده و نمی برند و احزاب گل و گشاد و حراف و بی خاصیت نیز از تنها چیزی که بهره نبرده است انقلابی بودن است.(4)
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1402
یادداشت ها
1-    در مورد عوامل بیرون طبقه ی کارگر باید به مساله ی استبداد دینی اشاره کرد. ضربه به استبداد دینی و شل شدن آن تاثیر زیادی روی رشد مبارزات طبقه ی کارگر و توده ها می گذارد. شل شدن استبداد می تواند در نتیجه عوامل خارجی یا داخلی به وجود آید. در مورد عوامل خارجی باید گفت تا حدود زیادی متضاد بوده است و از یک سو نقش معینی در تضعیف حکومت داشته است و از سوی دیگر آن را تقویت کرده است( هم امپریالیست های غربی و هم امپریالیسم روسیه هر دو نقش دو گانه ی تضعیف و تقویت را داشته اند). جنبش های توده ای در کشورهای دیگر به ویژه در کشورهای زیرسلطه بر خلاف عملکرد متضاد دولت های امپریالیستی عملکرد و نقش مثبتی در ایجاد شرایط در تقویت جنبش توده ها در ایران داشته است که به خودی خود به نفع تضعیف حکومت استبدادی بوده است. در مورد عوامل داخلی بیرون از طبقه ی کارگر می توان به تضادهای موجود در میان جناح های حاکم و ریزش پایه های اجتماعی آنها اشاره کرد که تاثیر به سزایی در شکستن حصارهای استبداد باند حاکم خامنه ای و شرکای پاسدارش داشته و دارد.
2-    طبقه ی کارگر بدون جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی و بدون متشکل شدن در یک حزب انقلابی کمونیستی مسلح به این جهان بینی انقلابی به مفهوم مورد اشاره انقلابی نخواهد شد. این حدود کلی مساله است و بدون آن نمی توان از طبقه ی کارگری «برای خود» صحبتی به میان آورد. اما این حدود کلی به این معنا نیست که اگر طبقه ی کارگر در حزب کمونیستی متشکل شد و در آن حزب مبارزه کرد پس انقلابی شده است.
خیر! زیرا ممکن است که آن آگاهی سیاسی حاکم بر حزب، آگاهی کمونیستی واقعی نبوده بلکه شکل های تغییر یافته ی جهان بینی بورژوازی باشد که درون حزب نافذ شده و عوامل این نفوذ رهبری آن حزب را در دست گرفته باشند. بنابراین آنچه که مهم است این است که حزب رهبری و سیاست و خط انقلابی پرولتری داشته باشد؛ سیاست و خطی که در نهایت از انطباق مارکسیسم بر شرایط خاص کشور مورد بحث بیرون می آید. برای نمونه می توان گفت که تا زمانی که بر حزب کمونیست چین سیاست و خط های بورژوایی چن دوسیو و یا جان گوتائو و وان مین مسلط بود حزب انقلابی به مفهوم مارکسیستی - پرولتری کلمه نبود بلکه سیاست و خطوط بورژوایی و خرده بورژوایی بر حزب حاکم بود. تنها در سال 1935 و زمانی که در نشست زون یی خط حزب تغییر کرد و بر آن سیاست و خط انقلابی- پرولتری مائو و یاران او چیره شد حزب انقلابی و واقعا کمونیست شد و توانست مارکسیسم – لنینیسم را با شرایط خاص چین تطبیق دهد. تغییری که بدون رای اکثریت کارگران داخل و بیرون حزب ممکن نمی بود.
3-    در واقع طبقه ی کارگر روسیه به عنوان یک کل تا پیش از انقلاب اکتبر بالفعل انقلابی- به معنای مارکسیستی این مفهوم - نبود بلکه تنها بالقوه انقلابی بود و این درست به این دلیل است که اکثریت کارگران روسیه- و نه صرفا پیشروان - تا پس از انقلاب فوریه از منشویک ها پیروی می کردند و نه از بلشویک ها و این منشویک ها بودند که به همراه اس آر ها اکثریت را در شوراهای کارگری داشتند. تنها زمانی که چرخش در آگاهی سیاسی طبقه ی کارگر روی داد و این طبقه روی به بلشویک ها آورد و رهبری حزب بلشویک را پذیرفت به یک طبقه ی عملا انقلابی تبدیل شد و می دانیم که این فرایند یک از بزرگ ترین اوج های مبارزات کارگران جهان را به وجود آورد.
4-    توجه کنیم به این های و هویی که برخی از این گروه ها بر سر«مجمع عمومی» و« اداره ی شورایی» راه انداختند. کل تشکل کارگری برخی از این  دارودسته های«شبه چپ»همین «مجمع عمومی» است و کل سوسیالیسم شان« اداره شورایی». و با این «تشکیلات» و «برنامه» می خواهند طبقه ی کارگر خودش به سوی سوسیالیسم برود و آن را بسازد! در مورد نقش«مجمع عمومی» در مبارزات کارگران و اینکه نمی تواند جای تشکل های ادامه کار مانند سندیکا و دیگر تشکل های صنفی را بگیرد و همچنین«اداره ی شورایی» که غلط انداز است و به جای «حکومت شورایی» و شوراهای کارگری به عنوان  ارگان های دیکتاتوری انقلابی طبقه ی کارگر نشسته است پیش از این کم و بیش صحبت کرده ایم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر