۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

مبارزه فرهنگیان و و لشکرکشی خروشچفیست های راه کارگری برای تقلیل نقش پرولتاریای صنعتی(بخش دوم و پایانی)

مبارزه فرهنگیان
و
و لشکرکشی خروشچفیست های راه کارگری برای تقلیل نقش پرولتاریای صنعتی(بخش دوم)
 
3
مارکس: تضاد بین کار جسمی و فکری
    «تنها در مرحله ی بالاتر جامعه ی کمونیستی، یعنی پس از این که تبعیت اسارات بار انسان از تقسیم کار پایان گیرد، و به همراه آن هنگامی که کار از یک وسیله ی(معاش) به یک نیاز اساسی زندگی مبدل گردد، هنگامی که تضاد بین کار بدنی و کارفکری از جامعه رخت بربندد، و ... تنها در آن زمان می توان از افق محدود حقوق بورژوایی فراتر رفت و جامعه خواهد توانست این شعار را بر پرچم خود بنویسد که: هر کس به اندازه ی توانایی اش، هر کس به اندازه ی نیازاش. » نقد برنامه ی گوتا، برگردان ع - م  ص 19 و 20)
     تضاد بین کار بدنی و فکری چیست؟ وجودش به چه معناست؟ و چرا تا این تضاد( به همراه تضاد های دیگر موجود) از جامعه رخت برنبندد «افق محدود حقوق بورژوایی» باقی می ماند و در نتیجه دیکتاتوری پرولتاریا ادامه خواهد یافت؟
     همچنان که از این نام گذاری پیداست این یکی از تضادهای درونی تقسیم کار است. به این معنا که عده ای کار فکری یا عمدتا کار فکری می کنند و عده ای کار جسمی یا عمدتا کار جسمی؛ چه در تولید و چه در خدمات. نکته ی دیگر این که در جوامع طبقاتی این تضادی بین طبقات است و تنها به وسیله ی اشکال گوناگونی از مبارزه ی طبقاتی و اسلوب های متفاوتی برای حل آن، از بین می رود؛ به بیان دیگر تا این تضاد وجود دارد جامعه ی سوسیالیستی به جامعه ی کمونیستی تبدیل نخواهد شد.
     ما در اینجا به اشکال نخستین پدید آمدن این تقسیم کار و نیز جوامع طبقاتی غیرسرمایه داری یعنی برده داری و فئودالیسم نمی پردازیم بلکه تنها به جامعه ی سرمایه داری اشاره می کنیم و طبعا نظر ما بیشتر متوجه جامعه ی ایران که نظام سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور و زیر سلطه ی امپریالیست ها است می باشد.
     باید اشاره کرد که در پیشرفته ترین جوامع سرمایه داری امپریالیستی و نیز در جوامع زیر سلطه ی امپریالیست ها این تضاد موجود است و نه مکانیزه شدن تولید و نه رشد بخش خدمات در کشورهای امپریالیستی و همچنین رشد طبقه ی کارگر صنعتی از نظر تحصیلات در تمامی جهان، هیچ کدام این تضاد را حذف نکرده است و یا از اهمیت آن نکاسته است. خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیرسلطه این تضاد موجود و فعال است و در عین حال تضادی بین طبقات است.    
     این تضاد در درجه ی نخست تضاد بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار است. سرمایه داران کار فکری را از آن خود و یا در خدمت خود قرار می دهند و طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش  شهر و روستا را به سوی کار صرفا جسمی یا عمدتا جسمی سوق می دهند. دولت سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور فئودال مسلک در ایران نماینده ی بزرگ این جدایی کار فکری و جسمی است . وزرا و معاونان و فرمانداران و شهرداران و دیگر ارگان های اجرایی، سران و کادرهای بالای نیروهای قضایی و نظامی و نیز نمایندگان مجلس موجود شورای اسلامی و خبره گان و شورای نگهبان تماما نیروهایی هستند که کار فکری می کنند. آنها طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر توده ای زحمتکش را استثمار کرده و به آنها ستم می کنند. اسلوب اساسی حل این تضاد در مبارزه ی طبقاتی، مبارزه ی قهرآمیز، و نخست برقراری جمهور دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر ایران است. 
     در درجه ی دوم این تضادی بین لایه های بالایی خرده بورژوازی حقوق بگیر و به ویژه تهیدست این طبقه و همچنین طبقه ی کارگر است. بخش هایی از لایه های مرفه خرده بورژوازی مدرن که عموما تحصیلات دانشگاهی دارند و در امور مهم تولیدی و خدماتی متخصص هستند( مهندسین، پزشکان، وکلا و استادان دانشگاه، دانشمندان، هنرمندان با درآمدهای بالا، برنامه ریزهای عالی مرتبه و...) خواه از نظر پایگاه و موقعیت اجتماعی و خواه از نظر مزد یا حقوق، هم با لایه های میانی و تهیدست طبقه ی خرده بورژوازی ( تولید خرد شهری و روستایی به همراه  کسبه و زحمتکشان بی چیز شهری که وجه مشخصه شان کار جسمی است و یا کمابیش کار جسمی می کنند) و هم به کلی با طبقه ی کارگر و کشاورزان فرق می کنند. این جا یک تضاد و بنابراین مبارزه ی طبقاتی شکل می گیرد. در جمهوری دموکراتیک خلق، این یک مبارزه ی طبقاتی درون خلق است و اسلوب حل آن مسالمت آمیز می باشد.
     در درجه ی سوم این تضادی بین لایه های میانی و پایینی خرده بورژوازی از یک سو و طبقه ی کارگر و کشاورزان از سوی دیگر است. این لایه ها عموما عبارت اند از رده های میانی و پایین دستگاه های دولتی و خصوصی( دبیران و معلمان، کارکنان بهداشت و درمان و نیز کارمندان میانی و پایین ادارات و کارخانه ها و کارگاه ها و...). این لایه ها در حالی که دارای مدارج گوناگون تحصیلات دانشگاهی هستند عموما به تناسب تحصیلات دانشگاهی خود دارای موقعیت و پایگاه اجتماعی و نیز حقوق و یا مزد هستند؛ مثلا کافیست که کارمندان رده های متوسط و پایین وزارت نفت با کارگران این وزارت خانه مقایسه شود.(1)
     در درجه چهارم این تضادی است بین روشنفکران و طبقه ی کارگر. در اینجا ما می توانیم هم از کل روشنفکران( ایدئولوگ های سیاسی، حقوقی، علمی، فلسفی، هنری و مذهبی طبقات گوناگون) صحبت کنیم و هم از روشنفکرانی که به طبقه ی کارگر می پیوندند و در راه آگاهی دادن به این طبقه و اهداف آن مبارزه می کنند. تضاد بین روشنفکران انقلابی و طبقه ی کارگر یک تضاد طبقاتی است و نه تضاد درون طبقه ای. فرایند تبدیل یک روشنفکر انقلابی به یک کارگر انقلابی یک فرایند تغییر و تبدیل طبقاتی است یعنی از یک طبقه( فئودال، بورژوازی یا خرده بورژوازی) بریدن و به طبقه ی دیگری پیوستن.
     تمامی این تضادها دارای ماهیت آشتی ناپذیر بوده و بسته به جایگاه آن ها و اینکه بین خلق و ضد خلق هستند یا درون خلق، در هر مرحله ی تاریخی باید به اشکال متفاوتی حل و فصل شوند. مثلا تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی به وسیله ی انقلاب قهری، درهم شکستن ماشین نظامی و بوروکراتیک این طبقه و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و طی کردن دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم حل می شود( در مورد ایران نخست دیکتاتوری دموکراتیک خلق برقرار می شود). بقیه ی تضادها عموما خصلت آنتاگونیستی بین طبقه ی کارگر و سرمایه داران را ندارند و در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و پیشرفت به سوی کمونیسم می توانند به اشکال مسالمت آمیز حل شوند.
     اسلوب اساسی حل تمامی تضادهای کار فکری با کار جسمی درون خلق در هر مرحله ی معین از تکامل مبارزه و تحول، با رشد آموزش و پرورش و بالابردن سطح آگاهی سیاسی، حقوقی، علمی، فلسفی و هنری طبقه ی کارگر و کشاورزان از یک سو و آمیزش دادن کارفکری لایه های خرده بورژوازی با کارهای جسمی و وحدت با کارگران و کشاورزان از سوی دیگر می تواند حل شود.
     تضاد بین روشنفکران انقلابی که به طبقه ی کارگر می پیوندند و طبقه ی کارگر نیز تنها با گرفتن رابطه با توده های کارگر و زحمتکش، شرکت در مبارزات آنها و در تلاشی طولانی و خستگی ناپذیر در مبارزه ی بیرونی برای دگرگون کردن جهان و در مبارزه ی درونی برای دگرگونی جهان خرده بورژوایی خود، می تواند حل شود.
     بر این مبنا می توان اندیشید که چه ریگ های بزرگی به کفش دارند زمانی که خروشچفیست های راه کارگری، این تضاد را که زندگی ای به طول جوامع طبقاتی دارد، سالوس وار با یک نوک قلم و یا چند کلمه حرف با جای دادن «کل حقوق بگیران» و «مزدبگیران» در طبقه ی کارگر حل می کنند!؟
4
 رابطه ی رویزیونیسم با افزودن لایه ها و طبقات غیر کارگر به طبقه ی کارگر
     شکی نیست که داخل کردن لایه های طبقات دیگر به ویژه خرده بورژوازی به هیچ وجه بر این مبنا صورت نمی گیرد که مثلا کارگرند و چون کارگراند بنابراین باید جزو طبقه کارگر به شمار آیند( توجه کنیم که هواداران این نظرات تنها یا عمدتا مدیرکل های ادارات و مدیرعامل های موسسات صنعتی و خدماتی را به این عنوان که اینها در خدمت استثمار هستند از طبقه ی کارگر کنار می گذارند). این حضرات تمامی این لایه ها را وارد در طبقه ی کارگر می کنند برای این که یا نقش کل طبقه ی کارگر را محو کنند و یا این که بخش های از آن را که دارای اهمیت کلیدی دارد یعنی کارگران صنعتی کارخانه ها و کارگاه های بزرگ را در سایه قرار دهند. و به این ترتیب تکیه گاه خود و پایگاه اجتماعی خود را خواه نظرا و خواه عملا، طبقات دیگری یعنی عموما لایه های مرفه خرده بورژوازی و در بهترین حالت لایه های میانی این طبقه تعریف کنند و در نتیجه طبقه ی کارگر را به زیر رهبری ها و سیاست های ی خرده بورژوایی و بورژوایی بکشانند.
     کافی است نگاهی به تئوری هایی که این حضرات ظاهرا از نمونه های غربی به عاریه می گیرند بیندازیم تا به این نکته پی ببریم که هدف اساسی این ها محو طبقه ی کارگر آن گونه که در ادبیات مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی تحلیل شده است و جایگزین یک «طبقه ی ناهمگون» به نام طبقه ی کارگر است.
      اگر در گذشته( و البته هنوز) طبقه ی کارگر با دیگر طبقات زیر نام«مردم»( حزب توده و اکثریت و سپس ترتسکیسم حکمتی) قاطی می شد و به این وسیله هویت و استقلال این طبقه در مبارزه ی طبقاتی از بین می رفت و می رود، این بار «مردم»( در بهترین حالت یعنی تمامی طبقات خلقی) با طبقه ی کارگر با این عنوان که همه کارگرند با« طبقه ی کارگر» قاطی می شود تا طبقه ی کارگر واقعی در سایه قرار گرفته و به ویژه نقش کارگران صنعتی مجتمع در کارخانه های بزرگ که باید رهبر طبقه ی کارگر و در نتیجه رهبر و هادی جنبش انقلابی دموکراتیک و سوسیالیستی هستند باشند، حذف گردد. در واقع طبقه ی کارگر این ها دیگر طبقه ی کارگر نیست بلکه معجونی از بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه ی کارگر است که نقش رهبر در آن در بهترین حالت به عهده ی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی گذاشته شده است.
5
نفی نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک پرولتاریای صنعتی
و جایگزینی آن با کارکنان فرهنگی و حمل و نقل
     در گذشته (ده پانزده سال پیش و در واقع از پس از انقلاب) جای دادن این لایه ها و طبقات درون طبقه ی کارگر از جانب برخی گروه های ترتسکیست برای این بود که «انقلاب سوسیالیستی» دروغین آنها و نیز دارودسته ی«کارمزدیان» هوچی که اکنون زیر نام های دیگری سنگر گرفته اند کم و کسری نداشته باشد. مواضع عملی این گروه ها در دو دهه ی اخیر و به ویژه در مورد جنبش های کارگری و توده ای نشان داد که حضرات به تنها چیزی که مطلقا فکر نکرده و نمی کنند همان انقلاب سوسیالیستی شان است؛ و درعین حال ثابت کرد که این دارودسته ها زیر نام انقلاب سوسیالیستی کذایی، قصدشان نابودی بنیان های اساسی تئوریک مارکسیسم- لنینیسم – مائوئیسم بوده و سایه انداختن به روی خصلت انقلاب ایران که دموکراتیک نوین است و نه برپایی انقلاب سوسیالیستی.
     اما اکنون دیگر انقلاب سوسیالیستی بیش و کم به حاشیه رفته و هدف اساسی اینان گل و گشاد کردن طبقه ی کارگر و برای این است که هر گونه امکان پا گیری نطفه های مارکسیستی- لنینیستی و مائوئیستی را در جنبش دانشجویی و کارگری نابود کنند و شرایط  را برای تسلط افکار رویزیونیستی و ترتسکیستی منحط شان آماده گردانند. آنها می خواهند همچون مانعی بر سر سازمان یابی انقلابی - سیاسی طبقه ی کارگر و جنبش طبقات خلق قرار گیرند و نفس مسموم خود را در این جنبش ها بدمند.
     کافی است نگاهی کنیم به برنامه ای از یکی از طوایف راه کارگری ها( هیئت اجرایی) در تلویزیون شان(راه کارگر) با نام  اول ماه مه امسال  فصلی جدید و بی سابقه  در جنبش کارگری ایران، مصاحبه با شالگونی و روبن ماکاریان. در این برنامه یکی از خروشچفیست های اعظم به نام روبن مارکاریان که ترجمه ی مقاله ی هال دریپر ترتسکیست در مورد نفی دیکتاتوری پرولتاریا از اوست، به تبعیت از نظرات یکی از تئوریسین های ضدمارکسیسم غربی می گوید که نظرات مارکس و انگلس که او آنها را«مارکسیسم اولیه» می نامد، در مورد بخش تولید و نیز پرولتاریای صنعتی کهنه شده و به جای بخش تولید این بخش خدمات است که اهمیت درجه ی اول کسب کرده است. و با توجه به این مساله، پرولتاریای صنعتی دیگر دارای«نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک» در طبقه ی کارگر و انقلاب نیست، بلکه کارگران بخش خدمات یعنی آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و همچنین حمل و نقل اند که دارای «نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک» شده اند.(2) و منظورش هم از کارگران بخش خدمات چنان که از نظرشان در مورد طبقه پیداست، حقوق بگیران یقه سفید این بخش هاست؛ یعنی بیشتر، همان ها که کار فکری می کنند و بالاترین دستمزدها را می گیرند.(3)
     چنانچه تجربه تاریخی مبارزات کارگری در ایران را ملاک قرار دهیم خلاف این نظرات را خواهیم دید. در انقلاب 57 این کارگران صنعتی به ویژه کارگران نفت بودند که کمر رژیم را شکستند. و اگر سه ساله ی انقلاب تا سال 60 را مد نظر قرار دهیم این جنبش کارگری در تمامی شهرهای ایران بود که در کنار کردستان- که در آنجا هم دهقانان پایه جنبش ملی و طبقاتی بودند- نقش بسیار مهمی در تداوم انقلاب داشت.
     و باز اگر بخواهیم  مرحله ی اخیر را داوری کنیم  این کارخانه های هفت تپه، فولاد،هپکو، آذرآب، کارگران پالایشگاه ها و پتروشیمی ها و معادن و به ویژه کارگران پیمانی نفت بودند که نقش بسیار پیشرویی در جنبش دموکراتیک کنونی اجرا کرده و می کنند.  
    در مورد کارگران حمل و نقل که مرتبط به تولید هستند: به طور کلی این بخش اگر چه قدرت ضربه زدن به نظام و از کار انداختن تولید را دارند، اما به دلیل انفراد و ویژگی های کارشان امکان کسب آگاهی سوسیالیستی و تشکل و سازمان یابی ای همچون کارگران صنعتی مجتمع در موسسات، کارخانه ها و رشته های بزرگ را ندارند. در مورد حمل و نقل شهری باید گفت که کارگران پیشرو شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه، شرایطی متفاوت با دیگر کارگران شاغل در این بخش دارند- مثلا در قیاس با مبارزات رانندگان کامیون- که نیازمند تحلیل تاریخی ویژه است. باید به یاد داشت که مبارزات این صنف به زمان رژیم سلطنتی گذشته بر می گردد و باید این تاریخ مورد مطالعه قرار گیرد.
     نکاتی که در مورد کارگران حمل و نقل گفته شد به شکل دیگری در مورد وزارت آموزش و پرورش و بهداشت و درمان نیز صدق می کند. یعنی در اینجا مساله ی اساسی کار فکری است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1401
 
یادداشت ها
1-    صحبت درباره ی اصل قضیه است و گرنه برخی کارگران به دلیل فنی و تخصصی بودن و یا شرایط ویژه کارشان ممکن است بیشتر از برخی از کارمندان مزد بگیرند. در این رابطه مزد بیشتر بخشی از کارگران نسبت به معلمان تاثیری در جایگاه طبقاتی و نیز تضاد بین کار فکری و جسمی ندارد.
2-    به واسطه ی تعطیل شدن بخشی از کارخانه ها در کشورهای امپریالیستی غربی برخی از ایدئولوگ های بورژوازی یا خرده بورژوازی غرب، از تحلیل رفتن بخش صنعت در این کشورها و رشد بخش خدمات و اساسا از تحلیل رفتن طبقه ی کارگر و ناپدید شدن آن صحبت کردند؛ در مورد کارخانه ها می دانیم که این کارخانه ها از بین نرفتند بلکه به کشورهایی همچون چین و هند، کره جنوبی، سنگاپور، پاکستان، تایلند، مالزی، ویتنام، کامبوج، بنگلادش، مکزیک، آرژانتین، برزیل، کلمبیا، اکوادور و کشورهای افریقایی انتقال یافتند. به این ترتیب در مقابل کوچک تر شدن بخش تولید از جوانبی چند در برخی کشورهای پیشرفته ی امپریالیستی، تولید صنعتی در سطح جهان از نظر کمی و کیفی گسترش و تکامل یافته است و جمعیت بسیاری از کشورها که پیش از این دهقان و تولیدکننده ی خرد بودند، تبدیل به کارگران کارخانه ها و رشته های صنعتی شده اند( مورد خود چین و مهاجرت روستاییان نواحی مرکزی به شهرهای صنعتی ساحلی نمونه ای از آن است). در مورد خود کشورهای امپریالیستی نیز در حالی که از جهاتی چند طبقه ی کارگر تحلیل رفته است در مجموع و نسبت به گذشته جمعیت طبقه ی کارگر افزایش یافته است. بزرگ تر بودن بخش خدمات نسبت به بخش تولید نیز به معنای با اهمیت تر شدن خدمات نسبت به تولید نیست زیرا این بخش عمیقا وابسته و نیازمند به تولید صنعتی است. از ساختمان ها گرفته تا وسایلی که استفاده می کنند تماما به تولید صنعتی وابسته است. در خود بخش خدمات هم سه طبقه وجود دارند؛ طبقه ی کارگر، خرده بورژوازی و بورژوازی. راه کارگری ها در بخش خدمات هم به خرده بورژوازی می چسبند و نه به طبقه ی کارگر. در حالی که در این بخش، تضاد بین کار فکری و جسمی یا تضاد بین طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی نیز وجود دارد.
3-    خروشچفیست های راه کارگری ( هر دو طایفه، کمیته مرکزی و هیئت اجرایی)کارشان این شده ببینند ترتسکیست ها، سوسیال دموکرات ها و لیبرال های شبه چپ غربی چه می گویند تا کلام آخر آنها را کپی کرده و نعل به نعل در جنبش طبقه کارگر و خلق ایران جار بزنند. این خروشچفیست ها در اساس با حزب توده و اکثریت اختلاف بنیانی ندارند تنها نظرات آنها را با بسته بندی و رنگ و بوی رویزیونیسم و ترتسکیسم غربی عرضه می کنند.   

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۶, جمعه

مبارزه ی فرهنگیان و و لشکر کشی خروشچفیست های راه کارگری برای حذف نقش پرولتاریای صنعتی*

مبارزه ی فرهنگیان
و
و لشکر کشی خروشچفیست های راه کارگری برای حذف نقش پرولتاریای صنعتی*
 
1
فرهنگیان و روز اول ماه مه
یکی از مشکلات اساسی نیروی انقلابی چپ ایران( اعم از مارکسیست- لنینیست های وفادار به اندیشه های مارکس و لنین و مائوئیست ها) نداشتن یک حزب انقلابی و جنگنده ی کمونیستی است. این امر بسیار دشواری ها به وجود آورده و می آورد. دشواری هایی که در صورت موجود بودن حزب مبارز چه بسا پیش نمی آمدند و یا به این شدت پیش نمی آمدند.
منظور ما فراخوان شورای هماهنگی معلمان برای برگزاری مراسم در اول ماه مه و به همراه کارگران و مساله شدن چنین فراخوانی است.
روشن است که فرهنگیان به دلیل همزمانی روز 12 اردیبهشت( روز معلم) با روز عید فطر تصمیم به این کار گرفتند و نه به قصد و عمد. اما می توان این گونه اندیشید که چنین تقارنی - تقارن روز معلم با روز عید فطر- فرهنگیان را خوشحال کرده باشد زیرا می توانست در پیش بردن اتحاد با طبقه ی کارگر و بالا بردن توان کلی جنبش و همچنین شکستن موانع حکومت برای برگزاری مراسم اول ماه مه موثر باشد.
 از سوی دیگر فرهنگیان و آموزگاران بر این بودند که بیشترین شاگردان مدارس را فرزندان کارگران تشکیل می دهند و این امر موجب این است که آنها بیشترین احساس نزدیکی و اتحاد را با کارگران داشته باشند.
 باری، به هر صورت که به قضیه بنگریم باز باید از پیوستن معلمان و فرهنگیان و نیز دیگر لایه های تهیدست خرده بورژوازی به مراسم روز اول ماه خوشحال باشیم. به این دلیل که چنین پیوستنی نه تنها نیروی طبقه ی کارگر را در این روز برای پیش برد برخی خواست های عمومی تر زیاد می کند و نیز می تواند کیفیت مبارزات را بالا ببرد، بلکه آموزش اتحاد خلق و عملی در جهت آن است و شرایط اتحاد طبقه ی کارگر با این لایه های زحمتکش و تهیدست و از این طریق و به مرور دیگر لایه های طبقه ی خرده بورژوازی و از جمله کشاورزان تهیدست را فراهم می کند.
اما مشکل این است که در اوضاع فعلی نه تشکلات علنی کارگری که باید سازمانده ی این گونه گردهمایی ها، راهپیمایی ها و مبارزات کارگری باشند وجود دارند که بتوانند تمامی لایه های طبقه ی کارگر( پیشرو، میانی و عقب مانده) و یا حداقل بخش مهمی از طبقه ی کارگر را به چنین گرامیداشتی بکشاند و نه به ویژه حزب انقلابی مبارزی وجود دارد که استقلال ایدئولوژیک و سیاسی طبقه ی کارگر را نسبت به لایه های تهیدست خرده بورژوازی و دیگر لایه های این طبقه و کلا طبقات خلقی نگه دارد و در عین حال رهبری این طبقه را بر آنها تامین کند. روشن است که در چنان احوالی و علیرغم تمامی ارزشی که چنین گردهمایی های متحدانه ای دارد، وضعی تقریبا بلبشو گونه پدید می آید و روشن نیست که در نهایت کدام خواست ها و شعارها و به ویژه کدام جهان بینی بر این مبارزات حاکم است: جهان بینی انقلابی طبقه ی کارگر و یا جهان بینی خرده بورژوایی که می تواند وجوهی از انقلابی گری آنارشیستی و یا اصلاح طلبی باشد.
2
رابطه ی کارگر دانستن آموزگاران و رویزیونیسم
اوج گیری جنبش آموزگاران و فرهنگیان در ایران در سال گذشته و به ویژه از اواخر سال تا کنون، موجب بُل گرفتن جریان های ترتسکیست و رویزیونیست به ویژه راه کارگری( هر دو جریان کمیته مرکزی و هیئت اجراییه) که خروشچفیسم را با سوسیال دمکراسی و مارکسی های لیبرال درهم کرده و معجون«همه خوشایند»ی درست کرده اند، شده است.
خروشچفیست های راه کارگر پی در پی مقاله می نویسند و یا ویدیو در فضای مجازی می گذارند و به حنجره پاره کردن ها و وراجی های بی پایانی در این مورد دست می زنند که:
« ای بابا این ها همه «بخش های مختلف طبقه ی کارگر» ند! و منظورشان از بخش ها، آنچه آن را«سنتی» و یا متعلق به «مارکسیسم اولیه»( از سخنان حضرات خروشچفیست راه کارگری هیئت اجرایی در برنامه ی های تلویزیون شان راه کارگر) می نامند یعنی کارگران بخش صنعت و کارگران بخش خدمات و بر این مبنا کارگران صنعتی و فنی، کارگران میانی و نیمه ماهر و کارگران ساده نیست، بلکه منظورشان این است که هر فرد که مزد بگیر و یا حقوق بگیر(از حقوق جزیی گرفته تا حقوق های کلان) است، جزو طبقه ی کارگر می باشد.
حضرات اکنون «تند» و «تیز» و به میدان دویده و آن نظراتی را نشخوار می کنند که دارودسته ی حکیمی و شرکا حدود پانزده سال پیش از این افتخار نشخوارکردن آن را داشتند.
[ لیدرهای راه کارگر مدعی اند که زودتر از بقیه به این درک رسیده اند و بنابراین«افتخار» نخستین جریانی که این نظرات را طرح کرد از آن خود می دانند!(تلویزیون راه کارگر،  اول ماه مه امسال  فصلی جدید و بی سابقه  در جنبش کارگری ایران، مصاحبه با شالگونی و روبن ماکاریان) راستی که ارزانی تان باد این «افتخار» ای منجمدین و فسیل های فکری!
ما یقین داریم که  دارودسته ی هوچیان کمیته ی هماهنگی که هنوز جسته و گریخته اینجا و آنجا زیر نام های دو آتشه ی «کارگر» ی لجن پاشی و به طبقه ی کارگر توهین می کنند، اجازه خواهند داد این «افتخار» از آن حضرات شالگونی ها و روبن ماکاریان ها باشد!]
 و چنانچه سال ها پیش از این( تقریبا 12 سال پیش) اشاره کردیم منظور این حضرات هم عمدتا معلمان و پرستاران و یا رده های پایین کارمندان ادارات و غیره نیست چرا که اگر این بود ما می توانستیم حداقل رگه هایی از انقلابی گری خرده بورژوازی تهیدست را در این سازمان ها و گروه ها ببینیم حال آنکه نتایج چنین جستجوی خیری هر فرد کنجکاوری را سرافکنده و بور خواهد کرد! این ها تماما راست راست اند و به ارتجاع (همچون بسیاری از مارکسی های غرب گرا که در کنار ترتسکیست ها، دنبالچه ی سلطنت طلبان و گروه های بورژوازی کمپرادور خارجه نشین هستند) و رفرمیسم بورژوایی گرایش دارند؛ منظور اینها در درجه ی نخست تمامی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی از جمله استادان دانشگاه ها، مهندسین، پزشکان و خلاصه کسانی در این رده ها که حقوق بگیر هستند می باشد.
 به این ترتیب از نظر حضرات راه کارگری بخش های مختلف طبقه ی کارگر را بر مبنای اهمیتی که برایشان قائل اند باید چنین برشمرد:
 کارگران فرهنگی( همه ی کارکنان آموزش و پرورش از معلم و دبیر و دانشیار و استاد دانشگاه تا همه ی رده های کارمندان اداری به جز وزیر آموزش و پرورش و مدیر کل) کارگران بهداشت و درمان( همه از جمله پزشکان عمومی و متخصص حقوق بگیر، به جز سرمایه داران بخش خصوصی و مدیرکل )کارگران حمل و نقل( همه به جز کارفرماها و مدیر کل ها)، کارگران مترجم (منظور تمامی مترجمین است)، کارگران نوازنده و هنرمند(همه ی نوازنده ها و خواننده ها و بازیگران و کارگردانان به جز سرمایه دارها و مدیر کل ها)  کارگران موسسات خدماتی دولتی خصوصی و دست آخر هم کارگران بخش تولید و از جمله کارگران صنعتی.
خواننده ی گرامی گمان نکند ما شوخی می کنیم و قصد مزاح داریم. خیر این شوخی نیست بلکه بسیارهم  جدی است!
از سوی دیگر این ها به هیچ وجه برای این نیست که مثلا حضرات طرفدار طبقه ی کارگراند و دوست دارند دامنه ی این طبقه گسترش یابد تا نیروی آن بیشتر شود، بلکه برای این است که درزها و شکاف های معینی باز شود و جا برای رشد و تسلط دیدگاه های رویزیونیستی( و ترتسکیستی) شان در جنبش توده ها آماده گردد. توجه کنیم که پایه ی طبقاتی حزب توده از همان آغاز تاسیس یعنی حدودهشتاد سال پیش همین گروه ها و لایه های طبقاتی اما نه به این گل و گشادی، بلکه بخش های شسته روفته تر و نسبتا رادیکال تر آنها بودند.
طنز داستان این است که اکثر این حضرات که هیچ چیز از «مارکسیسم اولیه» و« قدیمی» (کم نیست بگویند «عصر حجری»!) در انبانشان باقی نمانده وقتی صحبت از این «بخش ها» می شود به سرعت سراغ «مارکسیسم اولیه»( منظور مجموعه  تئوری های مارکس و انگلس است) رفته و برای آن غش و ریسه می روند!
حضرات خروشچفیست راه کارگر و ایضا مارکسی و ترتسکیست( و البته خوش نشینان بی خاصیتی که خود را هر از گاهی مارکسیست - لنینیست می نامند اما چشم شان به قفای هال دریپر و هواداران ناراضی حزب توده است و آن را دنبال می کنند!؟) از میان سخنان مارکس به سراغ دو بخش یکی در سرمایه در مورد آموزگاران و دیگری در تئوری های ارزش اضافی( کار مولد و نامولد) در مورد هنرمندان و نوازنده ها می روند و چنان قربون و صدقه ی این سخنان مارکس می روند و چنان آب از لب و لوچه شان راه می افتد و«قشنگ»،«قشنگ» می کنند که اگر کسی نشناسدشان و از دیدگاه های آن چیزی نداند گمان می کند که حضرات مادرزاد مارکسیست به دنیا آمده اند و آن« دگماتیک» ها و«متعصبین» و آنان که مارکسیسم را «وحی آسمانی» تلقی می کنند همین حضرات اند!
 و این ها در حالی است که این دارودسته و امثال آنها، آموزه ی بزرگ مارکس و انگلس درباره ی دیکتاتوری پرولتاریا را- خروشچفیست های راه کارگری به پیروی از ضدمارکسیسم اعظم و ترتسکیست کبیر هال دریپر- در تابوت گذاشته و درش را صدها میخ کوبیده و صدها صلوات هم در پی اش روانه کرده اند. و این همه به این عنوان که:
« ای حضرات دگماتیست ها- اینجا منظورشان مارکسیست- لنینیست های انقلابی و مبارز و مائوئیست ها است- مارکس و انگلس مجموعا دوازده بار(لابد خیلی ناقابل است!؟) این« واژه» را در آثار خود به کار بردند!»( نگاه کنید به تلویزیون برابری، دو عارضه در چپ: درک عضلانی از مفهوم طبقه ی کارگر و درک استبدادی از حاکمیت پرولتاریا)
 باری نگارنده در نوشته ی خود با نام طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک (بخش پنجم- قسمت اول و دوم) مفصلا به طبقه ی کارگر پرداخته است و به ویژه به تمایزات خواه درونی این طبقه و خواه بین این طبقه و لایه های گوناگون خرده بورژوازی سنتی و مدرن و همچنین آنها که مزد بگیر و یا حقوق بگیرند توجه کرده است. و اینها همه هم در مقابل نظرات مارکسی- لیبرال های کمیته ی هماهنگی و برخی شرکای هوچی مسلک آن بوده است.
همچنین در نوشته ی دیگری با نام نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران از بخش 16 تا 23 (به ویژه بخش 18) به آنچه مارکسی ها و رویزیونیست ها درباره ی خرده بورژوازی و طبقه ی متوسط می گویند و همچنین به دو نظری که مارکس در مورد آموزگاران در سرمایه و نوازنده ها در کار مولد و نامولد  داده است پرداخته ام. بخشی از این مقاله که به این دو نظر می پردازد پیوست همین مقاله است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1401
*این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.

 

پیوست

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(18)
 (بخش دوم - قسمت سوم)
درباره ی «اسطوره» ی خرده بورژوازی
با تغییرات جزیی
 
درباره نظرات مارکس در مورد آموزگاران و نوازنده ها
 در حالی که بخشی از چپ های راستین، آموزگاران، پرستاران( وهنرمندان و ورزشکاران جزء و گروه هایی مانند این ها) را بخش هایی از زحمتکشان(یا لایه های پایین زحمتکش خرده بورژوازی) به شمار آورده و آنها را نزدیک به طبقه کارگر می دانند، اما برای برخی از جریان های چپ و شبه چپ های کاغذی، جزو طبقه کارگر به شمار آوردن این دو گروه اجتماعی، ته تحلیل ها به شمار می رود و گویا گمان می کنند که اگر این دو گروه را جزو طبقه کارگر کنند، طبقه کارگرشان به اندازه کافی گسترده خواهد شد و بعضا «سرمایه داری» خواندن ایران و«تضاد کار و سرمایه»شان هم کامل خواهد شد.
 برخی از این ها به  فصل چهاردهم سرمایه (جلد نخست)که مارکس مثالی در مورد آموزگار می آورد(1) رجوع می کنند و تحلیل مارکس را برای گروه هایی که آموزگاران را جزء لایه های زحمتکش و عموما تهیدست خرده بورژوازی به شمار می آورند، تبدیل به «پیراهن عثمان» می کنند.
بهر حال جای«شُکر» دارد که بالاخره برخی از این چپ ها چیزی در مارکس یافته اند که بتوانند محکم آن را بچسبند، زیرا بسیاری از اینها در حالی که تمامی نظرات اساسی انقلابی مارکس( به ویژه دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری) را قلع و قمع کرده اند و چیزی از وی باقی نگذاشته اند، اما دو دستی به برخی از این گونه نظرات وی چسبیده اند! و در مقابل آنها که این گروه ها را جزو طبقه ی کارگر نمی دانند قیافه ای به شگفت آمده می گیرند که مگر شما پیرو مارکس نیستند؟! ( در واقع اکثریت باتفاق این شبه چپ ها رویزونیست  و ترتسکیست هایی هستند که با نام هایی متفاوت از جمله چپ مارکسی، چپ نو، چپ شورایی، چپ کمونی و ... فعالیت می کنند)
نخست باید اشاره کنیم که وظیفه ما در مورد برخی از نظراتی که مارکس داده و بر سر آن مشاجره وجود دارد این است که نقطه نظر خاص وی را در آن مورد ویژه به درستی دریابیم و در عین حال از تعمیم نادرست آن به اموری که مد نظر مارکس نبوده یا در مواضع  اساسی وی و به عنوان یک خط فکری تکرار شونده دیده نمی شود، خوداری کنیم. همچنین همواره و با توجه به  شرایط تکامل یافته، از یک سو برخی نکات را که دیگر با اوضاع جور در نمی آید حذف کرده و از سوی دیگر به گسترش و تکامل نظرات اساسی وی در مواردی که مبارزه طبقاتی پیش می آورد، بپردازیم.
آنچه در این مورد می توان گفت این است که در اینجا مارکس در مورد کار بارآور(یا مولد به معنای تولید ارزش اضافی) صحبت می کند و از این لحاظ معین، آموزگار را یک کارگر به شمار می آورد و روشن است که اگر از نظرگاه بالا به آموزگاری که در خدمت یک موسسه آموزشی سرمایه داریست( دولتی یا خصوصی) نگریسته شود وی به نوعی کار بارآور و تولید ارزش اضافی می کند. اما این که گروهی از جنبه های معینی با کارگران اشتراکی داشته باشند، دلیل آن نمی شود که از تمامی جهات با کارگران اشتراک داشته باشند و جزو این طبقه به شمار آیند.
دلیل دیگر ما این است که در نظرآوردن آموزگاران به عنوان جزیی از طبقه کارگر به عنوان یکی از وجوه اساسی نظر مارکس و یا خط فکری وی در مورد طبقه کارگر، در آثار وی دیده نشده است و این برخلاف توجه ویژه ی مارکس و انگلس به پرولتاریای صنعتی است که در موسسات بزرگ تولیدی تجمع دارد. 
برخی دیگر به مباحث مارکس در کار مولد و کار نامولد (تئوری های ارزش اضافی) رجوع می کنند که به شکل افزودن ارزش اضافی به سرمایه به وسیله ی خواننده یا نوازنده می پردازد. آنها این مسئله را گسترش داده و شامل تمامی کسانی که کار مولد یا نامولدی انجام می دهند و از جمله پزشک و مهندس و لایه هایی می کنند که تعلقی به طبقه کارگر ندارند.
به طور کلی بین طبقات و بین لایه هایی از یک طبقه با طبقه دیگر، همواره  خطوط و وجوه مشترکی وجود دارد که منجر به برخی تداخل ها می شود. بر این مبنا بسیاری از گروه های اجتماعی(و از جمله آموزگاران، کارمندان ادرات، پزشکان و مهندسین حقوق بگیر جزء) هستند که وجوه مشترکی با طبقه کارگر دارند، اما جزء طبقه کارگر نیستند. برای اینکه فردی عضو یک طبقه به شمار آید، نه یکی دو شاخص بلکه همچنان که که اشاره شد، باید برآمد یا میانگین شاخص هایی که تعیین کننده مرزهایی آن طبقه است را، داشته باشد. 
 خود مارکس نه اینجا و آنجا و به شکل نکته ای یا مثالی، بلکه در ژرفای اندیشه اش از طبقه کارگر، به عنوان طبقه ای که هیج نیست اما می خواهد همه چیز بشود،(2) نام می برد. وی  به ویژه در کتاب هایی که به مبارزه طبقاتی عینی و جاری می پردازد( مبارزه طبقاتی در فرانسه، هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه) نه از خواننده ها و نوازنده ها، آموزگاران، پزشکان، مهندسین و وکلا و کارمندان ادارات دولتی که در همان زمان هم وجود داشتند و بسیاری از آنها «چیزی» بودند و حال و روز اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تفاوت هاشان از این جهات با یک کارگر متوسط در آن زمان، حتی به تفاوت های کنونی اینان با یک کارگر متوسط نمی رسید و چنین فاصله طبقاتی از هر نظر با طبقه کارگر نداشتند، بلکه از کارگرانی که چیزی نداشتند، کارگران کارخانه ها و کارگاه ها و دیگر بخش ها صحبت می کند.
کار فکری و بدنی و تاثیر آن در صف بندی طبقات
 در دوران پس از مارکس و پس از رشد اختاپوس وار دولت های سرمایه داری که دولت های فئودالی در مقایسه با آنها جوجه هایی بیش نیستند، تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، رشد مراکز و موسسات گوناگون آموزشی، هنری، ورزشی و گسترش روزنامه ها و مجلات و غیره، به فاصله و تضاد بین کار فکری و جسمی افزوده شد و در کنار آن و تا حدودی با تحلیل رفتن نسبی خرده بورژوازی سنتتی به واسطه رشد غول آسای انحصارها، خرده بورژوازی مدرن رشد بیشتری کرد.
بدین ترتیب، از زمان مارکس به بعد جوامع تغییرات زیادی کردند و حتی در صف بندی خود کسانی که مارکس کارگر می دانست شان( و درست به دلیل برخی از وجوهی که در بالا برشمردیم و به ویژه مساله ی دستمزدها) شکاف هایی جدی بروز کرد.
برای نمونه، مارکس و انگلس بخشی از کارگران انگلیسی را که در راس اتحادیه های کارگری جای گرفته بودند، دیگر نماینده منافع کارگران نمی دانستند و گرچه امیدوار بودند که روزی ورق برگردد و این کارگران به جای پیروی از بورژوازی، به سوی طبقه کارگر برگردند، اما به هر حال این کارگران را بخش «اشرافیت» کارگری و دنباله رو بورژوازی می دانستند. در واقع این کارگران، دیگر کارگر نبوده و به خرده بورژوا تبدیل شده بودند و دلیل این امر این نبود که جایگاه فنی و تولیدی اینان تغییر کرده است و مثلا دیگر کارمولد نمی کردند، بلکه دلیل این بود که بورژوازی بخشی از مافوق سود حاصل از مستعمرات و نیمه مستعمرات را به جیب آنها می ریخت و آنها را می خرید؛ یعنی صحبت بر سر توزیع و درآمد بود. تکیه گاه اجتماعی احزاب سوسیال دموکرات پیشین و احزاب اروکمونیسم کنونی همین لایه از کارگران به همراه  یقه سفیدهای اداری هستند.
 این را که فردی که ظاهرا موقعیت یک کارگر را(بر مبنای نکاتی که در بالا گفتیم- بخش های دیگر بخش 18) دارد، بنا به دلایلی مانند موقعیت ویژه و گاه برتر وی در فرایند کار و یا گرفتن دستمزدی بالا، به خرده بورژوا تبدیل شده و دنباله رو بورژوازی می شود و یا از طرز تفکر بورژوازی پیروی می کند را، می شود تعمیم داد و به جای آن، از اقشار و طبقاتی حرف زد که گرچه در برخی وجوه با کارگران مشترک اند (مثلا فروش نیروی کار، کار مولد کردن، گرفتن دستمزد و غیره) اما به طبقه کارگر تعلق نداشته، بلکه به خرده بورژوازی تعلق داشته باشند. و به راستی که اگر برخی از این گروه ها درون طبقه کارگر جای می گرفتند، می بایستی که دنبال لقبی و مرتبه ای بالاتر از«اشراف کارگری» برای آنها می گشتیم!   
 بر همین مبناها بود که لنین و دیگر مارکسیست ها، نظرات مارکس را در این مورد تکمیل کرده و برای تعیین تعلق طبقاتی، بر نظرات مارکس وجوه نوینی افزودند. بر مبنای این وجوه نوین، تقسیم کار گسترش یافته ی فکری و بدنی به نوبه ی خود بر جایگاه طبقاتی فرد تاثیر گذاشته و دیگر نمی شدهمچون گذشته تمامی لایه هایی را که نیروی کار خود را می فروشند و دستمزد می گیرند، جزو طبقه کارگر به شمار آورد.
اگر در مورد آموزگاران و پرستاران، نوازنده ها، هنرمندان و ورزشکاران ساده کم درآمد، روزنامه نگاران جزء و...که حتی اگر با خانواده هاشان حساب شوند(مثلا چیزی حدود 100 هزار پرستار و یا 150 هزار آموزگار و نوازنده یا روزنامه نگاران از اینها نیز بسیار کمتر) جمعیت زیادی نیستند، ما بتوانیم به قضیه با کمی اغماض نگاه کنیم، که عموما با متعلق دانستن این گروه ها به زحمتکشان و نزدیکی آنها به طبقه کارگر این کار انجام می شود، اما در مورد پزشکان، مهندس ها، استادان دانشگاه، نوازندگان، هنرمندانی که دستمزدهای بالا( ده هزار و صد هزار در چهل پنجاه سال پیش و بعدها میلیونی و اکنون دیگر میلیاردی) می گیرند و ورزشکاران و به طور کلی متخصصین با دستمزدهای بالا،( و اتفاقا منظور حضرات بیشتر این ها هستند و نه معلمان و پرستاران ساده) این اغماض به هیچ وجه جایز نیست.
البته اینها به این معنا نیست که هر گونه اتحادی بین طبقه کارگر و این گروه ها و دسته ها منتفی است. برعکس، تنها با جای دادن آنها در طبقه ی خرده بورژوازی و لایه های گوناگون آن، حفظ استقلال طبقه کارگر نسبت به دیگر طبقات و از جمله خرده بورژوازی، و از راه تشکلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و در راس آن حزب واقعی انقلابی این طبقه می توان شرایط اتحادهای کوتاه مدت و دراز مدت را با این گروه های خرده بورژوازی- از نزدیک ترین تا دورترین آنها به طبقه کارگر- و با کل این طبقه صورت  داد و لایه های مختلف آنان را در زیر رهبری طبقه کارگر برای برقراری جامعه ای دموکراتیک و سوسیالیستی گرد آورد.
 
نیمه دوم مهر 1397
یاداشت ها
1-    برخی از آنها تنها چنین نظری را مارکسیستی «اصیل» دانسته اند. بر این مبنا لابد باید تحلیل بقیه مارکسیست ها مانند لنین، استالین و مائو که این لایه ها را جزو خرده بورژوازی و روشنفکران به شمار آورده اند،«غیر اصیل» به شمار آیند.
2-    اشاره ای است به این عبارت مارکس در مورد طبقه ی کارگر:«من هیچ چیز نیستم اما بایستی همه چیز باشم»( نقد فلسفه حقوق هگل، مقدمه)

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

افزایش فشارها از جانب حکومت، فلاکت توده ها و گسترش مبارزه ی طبقاتی

 
افزایش فشارها از جانب حکومت، فلاکت توده ها و گسترش مبارزه ی طبقاتی
 
برنامه های اقتصادی دولت فاسد رئیسی و وزرای پاسدارش تا کنون نتیجه ای جز افزایش قیمت های کالاهای مورد نیاز مردم به ویژه مواد غذایی نداشته است. در نتیجه ی این سیاست ها توانایی خرید توده های کارگر و زحمتکش و لایه های تهیدست طبقات میانی پایین آمده و به فقر و فلاکت بیشتری دچار شده اند. راندن بیشتر توده به فقر و فلاکت از یک سو و فساد عمیق و فراگیر حکومت و تداوم سرکوب ها که دامنه و شدت بیشتری به خود گرفته موجب شده است که جنبش های کارگران، فرهنگیان و بازنشسته ها که سه ضلع مهم جنبش اعتصابی و اعتراضی بوده اند نسبت به گذشته گسترش بیشتری پیدا کنند و نیز به رادیکالیسم نسبی و تندی و تیزی بیشتری بگراید.
جنبش طبقه ی کارگر
 در مورد جنبش کارگران این گسترش و پیشرفت بیشتر کمی بوده است تا کیفی. در مورد گسترش کمی باید به این اشاره کرد که کارگران بیشتری در کارگاه ها و کارخانه های دولتی و خصوصی و نیز موسسات و پیمانکاری هایی که برای دولت کار می کنند دست به اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی زده اند. موارد مهم  این گسترش اعتصاب کارگران پیمانی نفت و اکنون برخی پالایشگاه ها و پتروشیمی ها و نیز کارخانه های کلیدی و بزرگ مانند تراکتور سازی و کیان تایر و ... بوده است.
 از سوی دیگر پیشرفت هایی نسبی در خواست های اقتصادی دیده می شود. یعنی اکنون خواست ها بیشتر در مورد مزد کار و شرایط کار است و گاه در مورد ساعات کار(مانند کارگران پیمانی نفت)؛ و این تا حدودی برخلاف گذشته است که خواست ها اغلب گرد عقب افتادن حقوق ها بود. روشن است که این پیشرفت در خواست ها ارتباط تنگاتنگی با تداوم بحران اقتصادی و تورم و رکود و نیز فساد همه جانبه حکومت و در نتیجه سقوط هولناک و کیفی سطح زندگی توده های کارگر دارد.
 اما این گسترش نه آن چنان از نظر اتحاد عمومی بین کارگران رشد بیشتری داشته است و نه از نظر شکل گیری سازمان های صنفی و توده ای کارگری و نه در یک نگاه کلی در خواست ها یا شعارهایی که به وسیله ی اعتصاب کنندگان داده می شود. در نتیجه، ضعف جنبش طبقه ی کارگر همانا پراکنده گی و فقدان اتحاد سراسری، منطقه ای و حتی در سطح کارگاه ها و موسساتی است که کارگران شان در یک زمان دست به اعتصاب زده اند و همچنین چرخیدن شعارها به گرد خواست های ابتدایی اقتصادی.
 این ایرادات و کمبودها در درجه ی نخست نتیجه ی تسلط استبداد مذهبی خامنه ای و پاسداران اش است، اما نمی تواند صرفا به آن تقلیل یابد بلکه باید در عین حال آن را ناشی از سطح پایین آگاهی عمومی طبقه ی کارگر، تسلط نسبی جریان های اکونومیستی  در میان خود کارگران، محفلیسم و پراکنده کاری فعالین کارگری در میان این طبقه و تسلط جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی بر فعالین کارگری و نبود یک سازمان مبارز و جنگاور کمونیستی دانست.
 مقایسه میان پیشرفت ها و ضعف ها و کمبودها  و دلایلی که موجب تحرک و تداوم هر یک است نشان می دهد که جنبش همچنان که در گذشته گسترش داشته به دلیل شرایط بحرانی و رکود و تورمی که به این گسترش و پیشرفت ها پا داده است، در آینده نیز تداوم داشته و پیشرفت خواهد کرد و گسترش کمی، بیشتر شاخص این پیشرفت خواهد کرد بود تا تکاملی کیفی. و چنانچه تکاملی کیفی رخ دهد این تکامل بخشی خواهد بود و نه همه جانبه.
کمبودها و ضعف ها یعنی فقدان آگاهی سیاسی - انقلابی کمونیستی حتی در لایه های پیشرو طبقه ی کارگر، نبود سازمان های صنفی و به ویژه سیاسی طبقه ی کارگر که به دلایلی که در بالا به آن اشاره کردیم به احتمال تداوم خواهند یافت موجب این خواهد شد که طبقه ی کارگر نتواند مهر رهبری خود را بر جنبش کوبد و آن را به پیروزی برساند.
جنبش فرهنگیان
جنبش فرهنگیان  برخلاف جنبش طبقه ی کارگر در حالی که از نظر کمی گسترش داشته و روز به روز کارکنان بیشتری از آموزش و پرورش و به ویژه معلمان مدارس( و تا حدودی استادان دانشگاه) را در بر گرفته در عین حال از نظر کیفی به اتحاد و انسجام بیشتر توده های آن و به ویژه در عرصه سازماندهی دست یافته است به شکلی که اکنون در اکثریت استان ها و شهرها رهبران و سازمان های رهبری کننده این لایه ها که در عین حال دارای نفوذ توده ای هستند به وجود آمده اند. همچنین آگاهی و خواست ها و شعارهای این لایه ها نسبت به گذشته از درجات بالاتر و عمق و شدت بیشتری برخوردار شده و نمایندگان آنها با شور و شوق بیشتری بیانگر این عمق و شدت می شوند. نمونه ی برجسته ی این سطح آگاهی سیاسی و تیزی و تندی را در بیان یکی از پیشروان آنها می بینیم که خطاب  به توده های گردآمده می گوید:
« شک نکنید! شک نکنید! این ظالمان را ما از میدان خارج می کنیم» و« رئیسی، قالیباف، این آخرین پیام است، جنبش فرهنگیان آماده ی قیام است!»
یعنی به روشنی به این نکته که هدف اساسی اعتصابات فرهنگیان و دیگر توده ها از میدان به در کردن یا سرنگون کردن حکومت آخوندها و پاسداران است اشاره می کند.
بر مبنای جوانب مورد اشاره، تا جایی که صحبت از مقایسه ی جنبش طبقه ی کارگر و جنبش فرهنگیان که بیانگر جنبش لایه های تهیدست خرده بورژوازی است مطرح می گردد باید گفت که این لایه ها در حال حاضر فعال ترند، تشکلات بهتری دارند و نیز درگیری هاشان نه همچون کارگران، اما رو به شدیدتر شدن دارد و خواست ها و شعارهاشان از حدت و شدت بیشتری برخوردار است در راس جنبش های جاری همگانی اقتصادی قرار گرفته اند. این امر به خصوص در اول ماه مه و فعال تر بودن فرهنگیان نسبت به کارگران خود را نشان داده است. همین ها موجب این گردیده که فشارها بر پیشروان این لایه ها وارد مرحله ی شدیدتری گردد؛ از سرکوب در محل و ضرب و جرح معلمان گرفته تا بازداشت و شکنجه و زندانی بریدن های دراز مدت. در عین حال تمامی این اشکال گوناگون و به ویژه  سرکوب از طریق بازداشت رهبران و پیشروان و فعالین نتوانسته مانع از جانشین شدن آنها به وسیله ی افراد دیگر گردد و در نتیجه تداوم و گسترش بیشتر یافته و این احتمال را که این جنبش وارد مراحل نوینی از تندی  و تیزی شود بیشتر کند.
احساس خطر شدید حکومت از شدت مبارزه ی فرهنگیان کار را به تهدید مستقیم و غیرمستقیم  آموزگاران مدارس به بیکارشدن کشانده است. از جمله تبلیغات بی پایان در مورد ورود آخوندها به مدارس خواه به صورت جزیی و برای تبلیغ مذهب شیعه و خواه به صورت کلی یعنی ورود طلاب حوزه ها به مدارس به جای معلمان. که اگر مورد دوم عمل شود بدون تردید مدارس به مکتب خانه تبدیل خواهد شد و فرایند رابطه ی حوزه و دانشگاه که به برتری کنونی حوزه بر دانشگاه و ایجاد دانشگاه های حوزه گونه کشیده شده است اینجا نیز تعمیم یافته و مدارس مکتبخانه ای شکل، به وجود خواهد آمد.     
با این وجود و بر مبنای نگاهی به تاریخ مبارزات دموکراتیک و کمونیستی ایران باید پذیرفت که جنبش فرهنگیان و معلمان در عالی ترین درجه ی رشد خود نخواهد توانست به آنچه طبقه ی کارگر، خواه در مضمون خواست ها و اهداف سیاسی و خواه در شعارها و خواه در کیفیت و ماهیت تشکیلات  سیاسی ای که می تواند پدید آورد، دست پیدا کند. مرزهای تحرک سیاسی و انقلابی تهیدست ترین لایه های خرده بورژوازی خواه کشاورزان و خواه معلمان و خواه کسبه  ی جزء توان رسیدن به کیفیت و مضمونی که جنبش طبقه ی کارگر می تواند دارا شود، ندارد و برای همین است که چنانچه طبقه ی کارگر توان رهبری جنبش این لایه ها را پیدا نکند خود این لایه ها نخواهند توانست منافع استراتژیک سیاسی خود را که تنها در یک انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق محقق خواهد شد تحقق بخشند.
مبارزات بازنشسته ها
آنچه در مورد جنبش فرهنگیان گفته شد، همچون سازماندهی نسبی و سراسری بودن، کمابیش در مورد جنبش بازنشسته گان نیز صدق می کند با این تفاوت که اینجا آن نیرو و بُردی که مبارزات فرهنگیان و البته کارگران دارند مبارزات بازنشسته ها از کارگر و کارمند و شاغلین ادارات دولتی و خصوصی ندارد. نقش ویژه ی جنبش بازنشسته ها را باید در این دیده که آنها با گردهمایی و راهپیمایی های مداوم خود موجب زنده نگه داشتن جنبش های دیگر گشته اند. در عین حال اینجا و در مورد بازنشسته ها حکومت نتوانسته آن سرکوبی را که در مورد کارگران( از بستن به گلوله تا ضرب و جرح و شکنجه و زندان) و یا فرهنگیان انجام می دهد به واسطه ی ویژگی های سنی و برخی خصوصیات ویژه ی مبارزه ی بازنشسته ها انجام دهند.
حکومت خامنه ای و سران پاسدار
نگاهی به تغییراتی  که خامنه ای و دارودسته اش در مجلس و دولت و دیگر ارگان های حکومتی ایجاد کردند نشان می دهد که این تغییرات به هیچ وجه در جهت حل و فصل مشکلات و مسائل حتی در چارچوب منافع استراتژیک طبقات سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم نبوده و نیست- و برای همین هم حتی میان جناح اصول گرا تضادهای شدیدی بروز کرده است و پته ی یکدیگر را روی آب می ریزند- بلکه اساسا برای تحمیل یک دولت شبه نظامی به مردم، ترساندن و وحشت زده کردن مردم و داشتن آماده گی متحد و یکدست برای سرکوب های خشن جنبش های توده ای، تربیت کادرهای جوان و مطیع برای دوران ولی فقیه بعدی که به احتمال مجتبی خامنه ای خواهد بود می باشد.
در واقع تضادهایی که حاکمان فاسد و گندیده با آن روبرویند یکی و دوتا نیست بلکه معجونی بی مانند است. حل و فصل نهایی این تضادها خواه درون باندهای حاکم و خواه بین جریان خامنه ای( و سپاه) و امپریالیست ها به ساده گی مقدور نیست. برجام هم چنانچه به نتیجه برسد با وجود این کفتارها و لاشخورهایی که به جان اقتصاد و کشور افتاده اند، تاثیری آن چنانی بر اقتصاد نخواهد گذاشت و گشایشی در زندگی عادی توده های استثمار شده و ستمدیده ایجاد نخواهد کرد    . از این رو خامنه ای و دارودسته ی پاسدارش در مقابل رشد جنبش های طبقه ی کارگر و دیگر طبقات ستمدیده و میانی به سرکوبی همه جانبه تر و شدیدتر رو خواهند آورد. این از معدود اموری بوده است که تا کنون در مورد آن متحد بوده اند.
به این ترتیب در سال جاری از یک سو راه ها و اشکال بازشدن و گسترش جنبش و مبارزات  طبقه ی کارگر و دیگر طبقات استثمار شده و زیر ستم جلوه گر خواهد شد و از سوی دیگر اشکال تکراری و نیز تازه ی سرکوب حکومت خود را نشان خواهد داد.
وضع کنونی نشان می دهد که لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی نیز به اشکال گوناگون به مبارزات کنونی خواهند پیوست، اما این را که در مجموع جنبش دموکراتیک و انقلابی کدام طبقه خواهد توانست فعال تر، سازمان داده تر و منظم تر گشته و جهان بینی و دورنمای سیاسی خود را در توده ها جا بیندازد، نشان نمی دهد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست اردیبهشت 1401
      

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۰, شنبه

اعلامیه ی مشترک اول ماه مه

 

 
زنده باد اول ماه مه سرخ!
 
وظیفه ی فوری طبقه ی کارگر جهانی و نیروهای مارکسیست - لنینیست - مائوئیست این است که از شرایط انقلابی در حال گسترش در سطح جهانی استفاده کنند، امپریالیسم ویرانگر را نابود کنند و سوسیالیسم را برقرارکنند چرا که جز آن راهی برای پایان دادن به جنگ ها وجود ندارد!
اول ماه مه روزی است که پرولتاریای جهانی عزم خود را برای مبارزه ابراز می کند. این روزی است که طبقه ی کارگر موازنه ی نیروهای خود را برای آزادی، استقلال، برابری و برقراری حاکمیت خود ارزیابی می کند و تمام توان خود را با عزم بیشتر برای مبارزه خستگی ناپذیر گرد می آورد. در این روز طبقه ی کارگر هر کشور برای پیروزی انقلاب‌ پرولتری در کشورش و در نتیجه انقلاب جهانی سوسیالیستی متعهد می ‌شود.
 
به مناسبت اول ماه مه، ما به پرولتاریای جهانی که بی امان علیه امپریالیسم مبارزه می کند، درود سرخ می فرستیم.
این طبیعت امپریالیسم است که جهان، محیط زیست و خلق ها را نابود کند. تنها در تخریب مداوم است که امپریالیسم زنده می ماند. امپریالیسم کرونای ویرانگر را ایجاد کرد؛ به عنوان بخشی از سیاست ‌های جهانی‌ سازی، اقتصادها را بازسازی کرده و می‌ کند تا بر بحران اقتصادی و مالی خود غلبه کند و در نتیجه تمامی بار بحران را بر دوش توده های مردم می ‌اندازد. با طبقات بورژوازی بوروکراتیک کمپرادور و مالکان بزرگ کشورهای عقب مانده آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین همکاری می کند و منابع طبیعی، نیروی کار ارزان و بازارها را به نام سرمایه و فناوری از طریق قراردادهای اجباری و نابرابر غارت می کند. با این حال، به نظر نمی رسد که بتواند از بحران نجات یابد. رکود، تورم و بیکاری تشدید می شود. کل زندگی توده های مردم اعم از بهداشت و آموزش در بحران است و مردم با مشکلات شدید روبرو هستند. نابرابری بین فقیر و غنی در حال افزایش است. اقتصاد وابسته به جنگ ایالات متحده در حال برانگیختن جنگ های متعدد در تمامی نقاط جهان برای سودهای فوق العاده خود و در حال فروش اسلحه است. زندگی وحشتناک و غیر قابل تحمل شده و مردم عصیان می کنند. امپریالیسم از نیروهای فاشیست برای سرکوب آنها استفاده می کند. با توجه به سیاست های مخرب امپریالیسم، تضادهای اساسی در سطح بین المللی و داخلی تشدید می شود و در نتیجه شرایط انقلابی تغییر کرده و دگرگون می شود.
تضاد بین امپریالیسم و خلق های زیرستم
مردم چندین کشور عقب مانده با جسارت هر چه تمام تر با جهانی شدن امپریالیستی و دولت هایی که اشتغال، آموزش، بهداشت و سایر امکانات اولیه را فراهم نمی کنند و باعث افزایش قیمت ها می شوند، می جنگند. ملل زیر ستم در حال مبارزه با سرکوب ملیت ها هستند. خروج ارتش آمریکا که در بیست سال گذشته به افغانستان ظلم کرده بودند، یکی از تحولات مهم سال گذشته بود. ایالات متحده در سال 2021 مانند ویتنام در سال 1975 با شکست در افغانستان روبرو شد. این تحولات نشان می دهد که اگر مردم با عزم راسخ مبارزه کنند، می توانند ارتش های امپریالیستی مدرن را نابود کنند. به عنوان نمونه در هند، مبارزات ستیزه جویانه طبقات، بخش ها، ملیت های قبیله ای و زیرستم گوناگون علیه سیاست های نئولیبرالی و پشتیبانی شده از سوی شرکت های دولت هندوتوا مودی برهمنی جریان دارد. کارگران در حال مبارزه متحدانه علیه چهار کدی که به جای قوانین کار آورده شده است هستند. آنها علیه خصوصی سازی، سیستم قراردادی تصادفی، هوش مصنوعی، بار کاری بیشتر بر دوش کارگران، افزایش ساعات کار، کاهش دستمزدهای واقعی، شرایط وحشتناک کار و کاهش کار مبارزه می کنند. آنها  خواهان برنامه های رفاهی هستند و برای افزایش حداقل دستمزد و تضمین اشتغال می رزمند. موفقیت بی ‌سابقه اعتصاب سراسری که توسط اتحادیه‌ های کارگری در 28-29 مارس که با پشتیبانی گسترده سازمان‌های کشاورزان صورت گرفت، نشان ‌دهنده ی اتحاد دهقانان با کارگران است.
تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی
امپریالیست ها برای غلبه بر بحران، پرولتاریا و طبقه متوسط را ​​استثمار می کنند. آنها از فناوری هوش مصنوعی استفاده می کنند و مشاغل دائمی و برنامه های رفاهی را کاهش داده و بار مالیاتی شدیدی بر مردم وارد می کنند. از سوی دیگر محدودیت‌های ناشی از کووید برای خروج از بحران کرونا، حذف مشاغل، افزایش ساعات کاری، کاهش دستمزدها و گرانی‌های کمرشکن، پرولتاریا، کارمندان، دانشجویان و فعالان محیط‌ زیست را وارد اعتصابات، گردهمایی ها و راهپیمایی های گسترده کرده است. تظاهرات کارگری در چندین کشور شکل ستیزه جویانه به خود گرفته است.
تضاد بین کشورهای امپریالیستی
جو بایدن رئیس جمهور جدید آمریکا در حال اتخاذ و اجرای حداکثر تصمیمات تهاجمی برای حفظ برتری رو به زوال جهانی این کشور است. وی برتری ناتو و کشورهای G-7 را برای کنترل روسیه و چین که به عنوان رقبای امپریالیستی ظاهر می شوند، حفظ کرد؛ «QUAD»  را تقویت کرد و همچنین "AUKUS" را تشکیل داد. اما اروپا در شرایطی نیست که با آمریکا همکاری کند. آلمان و فرانسه به واردات نفت و گاز از روسیه وابسته هستند. از سوی دیگر، با مداخله در امور تایوان، رزمایش‌های نظامی چین و آمریکا در آب‌ های دریای تایوان بیش از پیش خطرناک‌ تر می‌ شود. روسیه و چین بر سر همکاری نظامی توافق کردند. تنش ها و درگیری ها بین کشورهای امپریالیستی از زمان پایان جنگ سرد به سطح شدید بی سابقه ای رسیده است. در این روند روسیه وارد جنگ تجاوزکارانه به اوکراین شد. آمریکا وعده های خود به روسیه را زیر پا گذاشت و ناتو را گسترش داد و 30 کشور را با زور یا فریب بخشی از آن کرد. اعلام کرد که اوکراین که سومین نیروی نظامی بزرگ اروپا در ناتو است،  به این پیمان خواهد پیوست. تمرینات نظامی مشترک با اوکراین انجام داد. نیروهای نظامی، کشتی های نظامی و موشک های خود را در حمایت از اوکراین مستقر کرد. با این کار روسیه  150000هزار از ارتش خود را در مرزهای اوکراین مستقر کرد و به این ترتیب تضادهای امپریالیستی منجر به جنگ تجاوزکارانه روسیه به اوکراین شد. این امر در دو ماه گذشته به شکل مخربی در حال انجام بوده است. مذاکرات روسیه و اوکراین در 12 آوریل شکست خورد. نتیجه ی جنگ بدون شک ویرانی بیشتر خواهد بود. مردم را به ستم و بحرانی بیرون از توان سوق خواهد داد. پرولتاریای جهانی و سایر طبقات زیر ستم و ملیت های زیر ستم در بازی های کشورهای امپریالیستی در جهت منافع اقتصادی و سلطه طلبی خود رنج می برند. خطر جنگ جهانی سوم نزدیک است.
وظایف ما
جنگی که در قالب جنگ تجاوزکارانه روسیه به اوکراین آغاز شد، جنگ امپریالیستی است. اوکراین طعمه ای در دست آمریکاست. ما از کارگران، دهقانان، طبقات متوسط ​​و دیگر طبقات و ملیت های زیر ستم می خواهیم که جنگ را محکوم کنند. ما از پرولتاریای جهان، طبقات و ملیت های زیر ستم می خواهیم که از آموزه های کارل مارکس و فردریک انگلس پیروی کنند که:
«کارگران میهن ندارند... کمونیست ها در همه جا همیشه از تک تک جنبش های انقلابی علیه نظام سیاسی اجتماعی (سرمایه داری) موجود پشتیبانی می کنند» و «کارگران همه کشورها متحد شوید» و همچنین آموزه ی آموزگار مارکسیست بزرگ لنین« ... پرولتاریای روشن فکر از هیچ یک از انبوه گرگ های امپریالیستی پشتیبانی نمی کند...» و طرف هیچ کشور امپریالیستی را در جنگ نمی گیرد.
خلق های سراسر جهان با درخواست برای خروج از ناتو که زیر رهبری امپریالیسم آمریکاست، برای مقابله با اقدامات مخرب آمریکا برای حفظ برتری رو به زوال جهانی خود که اوکراین را تبدیل به قربانی کرده است، مبارزه ی ستیزه جویانه انجام می دهند. خواست  طبقه ی کارگر و خلق های جهان این است که روسیه باید فورا و بدون قید و شرط جنگ را متوقف کند و ارتش های خود را از اوکراین فراخواند. شرایط انقلابی در حال توسعه است. این وظیفه ی پرولتاریای جهانی است که از آنها استفاده کند و مبارزات ضد امپریالیستی را تشدید کند. بنابراین باید بر دولت پوتین فشار بیاورد. اگر روسیه وارد جنگ هسته ای شود و جنگ جهانی سوم را آغاز کند، پرولتاریا باید از تجربه بزرگ پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1917 که تمامی طبقات و ملیت های زیر ستم روسیه به رهبری طبقه ی کارگر روسیه در آن شرکت داشتند و به رهبری لنین و استالین جنگ جهانی اول را به جنگ داخلی تبدیل کردند درس بگیرد و میراث آن را حفظ کند. باید دولت پوتین را سرنگون کرد و  دولت سوسیالیستی نویی به رهبری پرولتاریا برپا کرد. پرولتاریا و مردم ستمدیده ی ایالات متحده و کشورهای اروپایی باید زیر رهبری پرولتاریا جنبش های ستیزه جویانه ای انجام دهند و خواستار توقف تحریک اوکراین در این جنگ شوند. اگر افراط کاری های اتحاد USNATO به جنگ جهانی سوم بینجامد، باید به جنگ داخلی تبدیل شود.
به همین ترتیب، پرولتاریای نیروی سوسیال امپریالیستی جدید چین باید درسی به آن بیاموزد.
ما از پرولتاریای جهانی و توده های ستمدیده درخواست می کنیم که از مردم اوکراین که به عنوان پناهنده به مناطق دیگر فرار می کنند، با دیدگاهی انسان دوستانه برخورد کنند. پرولتاریا و مردم ستمدیده اوکراین باید طرفداران ناتو و طرفداران سیاست های امپریالیستی آمریکا و اتحادیه اروپا و همچنین دولت زلنسکی را که کشور اوکراین را به اقمار ناتو، به ویژه امپریالیست های آمریکا تبدیل کرده است محکوم کنند. آنها باید جنگ تحمیلی امپریالیست ها را به جنگ داخلی تبدیل کنند تا از حاکمیت کشور خود و برای بقای ملیت خود دفاع کنند. مردم زیر ستم اوکراین باید با رهبری پرولتاریای کشور با انواع امپریالیسم مبارزه کنند و به حاکمیت خود دست یابند. ملیت ها و مردم زیر ستم دونتسک و جمهوری های لوهانسک منطقه دونباس باید آینده خود را بسته به قدرت خود به رهبری پرولتاریا و نه با وابستگی به امپریالیسم روسیه به دست آورند. مردم کشورهای عقب مانده باید برای لغو انواع قراردادها از جمله قراردادهای نظامی که دولت های کمپرادور با کشورهای امپریالیستی منعقد کرده اند مبارزه کنند. تنها راه و وظیفه فوری پرولتاریای جهان و نیروهای مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای رهایی از استثمار و ستم امپریالیستی و برقراری صلح جهانی ریشه کن کردن امپریالیسم از روی زمین و استقرار سوسیالیسم است، چرا که جز این، راهی دیگر برای پایان دادن به جنگ ها وجود ندارد.
با توجه به شرایط فعلی برای به این هدف لازم است یک سازمان سراسری پرولتاریای انقلابی برپا کرد. در روزهای اخیر، گروه ها و سازمان های پیشتاز جهان خواست های زحمتکشان کنونی را برعهده گرفته و به تدریج در حال تحکیم هستند تا در راستای آزادی خود، رهبری واحد را به مبارزات سوسیالیستی، انقلاب های دمکراتیک نوین و مبارزات آزادی ملی ارائه دهند. اتحاد و همبستگی در این میان در حال گسترش است. این یک پیشرفت خوشایند است که بخشی از سازمان های مائوئیست با ضرورت ایجاد مجمع بین المللی موافقت کردند و درخواست کردند که فوراً اقداماتی در این راستا انجام دهند. این نشان دهنده قدرت ذهنی در حال گسترش پرولتاریای جهانی است. بر این اساس، بیایید سعی کنیم مجامع متحد بین المللی را با رهبری واحد و ارائه ی برنامه ای مشخص برای مقابله با انواع حملات و جنگ های امپریالیست ها، برقراری صلح در جهان، به ویژه اوکراین و مبارزات ضد امپریالیستی، ایجاد کنیم. اجازه دهید انقلاب جهانی سوسیالیستی را پیش ببریم. بیایید در این مسیر بیشتر متحد شویم.

حزب کمونیست هند (مائوئیست)
حزب کمونیست ترکیه/مارکسیست-لنینیست
حزب کمونیست فیلیپین
کمیته ساخت و ساز حزب کمونیست مائوئیست گالیسیا
حزب کمونیست مائوئیست - ایتالیا
حزب کمونیست نپال (مائوئیست انقلابی)
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان – شعله جاوید
حزب الکادهین - تونس
اتحادیه انقلابی مائوئیست - سریلانکا
کمونیست های انقلابی (RK) نروژ
بریتانیای جمعی انقلابی(RVM سابق)
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

۱۴۰۱ اردیبهشت ۵, دوشنبه

اول ماه مه بر کارگران و زحمتکشان جهان فرخنده باد

 
اول ماه مه بر کارگران و زحمتکشان جهان فرخنده باد
 
روز اول ماه مه امسال در شرایطی برگزار می شود که جنگ اوکراین بر فضای سیاسی جهان سایه افکنده است و در حال حاضر مبارزه ی طبقه ی کارگر بین المللی با این جنگ و سرانجام آن گره خورده است.
از دیدگاه طبقه ی کارگر این جنگی امپریالیستی و ارتجاعی است. در یک سوی آن کشورهای امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا قرار دارند و در سوی دیگر آن امپریالیست بزرگ شرق یعنی روسیه ی شبه تزاری و بلوکی که  وی را همراهی می کنند قرار گرفته است. سرمایه داران خوار و مفلوک اوکراینی نیز با جهت گیری به سوی امپریالیست های غربی، طبقه ی کارگر و خلق اوکراین را قربانی این مبارزه کرده اند. این جنگ از جانب هیچ کدام از این کشورها عادلانه نیست، بلکه غیرعادلانه، ضد منافع کارگران و توده های زحمتکش این کشورها و ارتجاعی است و طبقه ی کارگر روسیه و اوکراین نخستین بازنده گان آن به شمار می روند.
طبقه ی کارگر و خلق های جهان مخالف این جنگ هستند و از همان آغاز مبارزات جسته و گریخته ای از جانب کارگران و زحمتکشان نیز علیه جنگ در جا به جای جهان از جمله در روسیه، یونان و ایتالیا در اشکال گوناگون بروز کرده و ادامه یافته است. این مبارزات گرچه تا کنون آن چنان توانا و بُرنده نبوده که  بتواند تاثیری جدی بگذارد و جنگ را متوقف کند با این حال نشانگر آن بوده که چنانچه جنگ تداوم یابد و شدیدتر شود امکان رشد و گسترش آن وجود دارد.
 مبارزه علیه جنگ و برای صلح تنها یک وجه قضیه را در بر می گیرد. تاریخ نشان داده است که جنگ با وجود امپریالیسم گره خورده است و صلح هر چند به دست آید موقتی خواهد بود. از این رو برای پایان دادن به جنگ در یک کشور و جهان، چنین جنگ هایی را در کشورهای امپریالیستی باید به جنگ داخلی برعلیه سرمایه داران خودی و به انقلاب های سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل کرد. کمونیسم تنها راه نجات بشریت از جنگ و خونریزی و نابودی و زندگی در صلح است. راه دیگری برای طبقه کارگر و زحمتکش و خلق های جهان وجود ندارد.
جنگ به سرعت بر زندگی طبقه ی کارگر و توده های بیشتر کشورها تاثیر گذاشته است. بار جنگ در روسیه در درجه ی نخست به روی دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و حقوق بگیران سطح پایین و متوسط این کشور قرار گرفته است و پس از تحریم ها وضع توده ها بدتر شده است . در اوکراین جدا از اینکه جنگ بر دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین است خساراتی وحشتناک به بار آمده که جبران آن به ساده گی برای خلق اوکراین ممکن نیست. جدا از این دو کشور، در تمامی کشورهای ثروتمند امپریالیستی غرب به ویژه آمریکا، تورم بالا رفته و گرانی و کمبود کالا بیداد می کند و از این رو فشار و فقر و فلاکت توده ها گسترده تر از پیش شده است. در مورد این کشورها باید اشاره کرد که تورم و گرانی کم سابقه ی اخیر از یک سو نتیجه ی تداوم بحران اقتصادی 2008 است که کماکان ادامه یافته است و از سوی دیگر نتیجه ی جنگ اوکراین که تاثیر فوری آن گران شدن تمامی اقلام به ویژه و درجه ی نخست سوخت و اقلام خوراکی بوده است. به این ترتیب قیمت سوخت و مواد غذایی به همراه قیمت مسکن و یا اجاره و دیگر کالاهای مورد نیاز توده ها، جدا از این که در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی غربی هر ساله و فصل به فصل بالا می رود، به یکباره اوج گرفته است و این در حالی است که حداقل دستمزد در این کشورها گاه تا چندین سال تغییری نمی کند. نتیجه ی این سیاست های سرمایه داران، پایین آمدن دستمزد واقعی کارگران و زحمتکشان و راندن طبقه ی کارگر و تودهای زحمتکش و حقوق بگیران طبقات پایین به زیر خط فقر بوده است. امری که مبارزات کارگران و زحمتکشان بیشتر این کشورها را در پی داشته است. شاخص ترین این مبارزات جدا از خود مبارزات طی بحران 2008 که بیشتر این کشورها را دربرگرفت، مبارزات طبقه ی کارگر یونان، مبارزات جلیقه زردها در فرانسه و مبارزات ضد نژاد پرستی در آمریکا بوده است.
کارگران ایران
 در ایران نیز بر همگان آشکار است که بحران و تورمی افسار گسیخته سالهاست که زندگی و معیشت کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران طبقات تهیدست و میانه را زیر تاثیر خود گرفته است و بخش های بزرگی از توده ها را به زیر خط فقر رانده و به فلاکت و نابودی دچار کرده است.
 این بحران و تورم و گرانی در حالی تداوم داشته و هر سال بدتر از سال پیش شده که سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور حاکم از خود خامنه ای و  دفترش و باندهای شرقی و غربی سپاه پاسداران گرفته تا دیگر جریان ها و جناح های سرمایه دار در حاکمیت، با رشوه، کارچاق کنی، دزدی و اختلاس و انواع و اقسام شگردها به شکل نجومی ثروت های خود افزایش داده اند. این ها به این که خود ببلعند بسنده نکرده بلکه ثروت ملی کشور را به تاراج برده و خرج ماجراجویی های خود در کشورهای لبنان، سوریه، عراق، یمن و دیگر کشورها کرده اند.
از این سوی گذشت زمان نشان داد که دولت رئیسی و وزرای پاسدارش برای تنها کاری که نیامده اند بهبود اوضاع مردم است. در واقع طی همین مدت نه ماه آنها نشان دادند که برای پست و مقام و موقعیت و دزدی ها باندهای تازه آمده اند و تلاش می کنند که با حکومتی نظامی هر چه بیشتر صداها را در گلو خفه کرده و بقای حکومت را با کادرسازی برای دوران پس از خامنه ای تامین کنند.
در مقابل این وضع، کارگران و کشاورزان و به همراه آنها فرهنگیان و بازنشسته ها سال هاست که مقابل این نظام هیولایی تاریخ قد علم کرده اند و به اشکال گوناگون اعتصاب، گردهمایی، راهپیمایی و شورش های بزرگ مبارزات خود را پیش برده اند. مرکز ثقل و حلقه ی اساسی خواست های طبقه کارگر و توده های زحمتکش و کشاورزان و فرهنگیان و بازنشسته ها مساله ی حداقل دستمزد و یا شرایط معیشت و زندگی و رفع تبعیض بوده است. آن چه طبقه کارگر و دیگر حقوق بگیران تهیدست خواسته اند، دستمزدی و یا شرایطی نیست که بتوانند با آن سطح زندگی و رفاه خود را بالا ببرند، بلکه عموما به درجه ای است که از آنچه که داشته اند و هستند سقوط بیشتری نکنند.
این مبارزه همواره با واکنش استبداد حاکم و در راس آنها خامنه ای و دولت رئیسی و سران پاسدار سرمایه دارش روبرو شده است. واکنش استبداد حاکم به اشکال بازداشت، شکنجه، بریدن زندانی ها درازمدت، کشتن در زندان، اعدام و نیز یورش به گردهمایی و راهپیمایی ها و در نهایت بستن آنها به گلوله و کشتار است. باید این حقیقت بزرگ که داغ  خود را بر پیکر مبارزه ی طبقاتی در جهان و ایران کوبیده که هرکه تفنگ دارد قدرت دارد و هر که تفنگ ندارد قدرت ندارد، برای طبقه ی کارگر بیش از پیش آشکار شود. 
تردیدی نیست که مشکل اساسی در مقابل طبقه ی کارگر تشکل و سازمان یابی این طبقه است. طبقه ی کارگر ایران به دلیل استبداد هیولایی حاکم بر کشور، از حق قانونی تشکل صنفی - اقتصادی خود محروم است.
از سوی دیگر در حالی که بخش های ناچیزی از این طبقه ی در همین شرایط استبدادی و با جنگنده گی توانسته اند تشکل های سندیکایی و یا شورایی تشکیل دهند، بخش بزرگ این طبقه حتی در موسسات، کارخانه ها و کارگاه های بزرگ، به سطح آگاهی لازم برای تشکل هایی این چنین و مبارزه برای تشکیل آن هم نرسیده اند.
گذشته از تشکل های صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر، این طبقه از تشکل سیاسی خود نیز محروم بوده است. و این جدا از مساله ی آگاهی خود طبقه ی کارگر در مجموع، از نابسامانی نیروهای پیشرویی برمی خیزد که کمابیش تلاش کرده اند تا میان طبقه کار آگاهگرانه بکنند. این نیروها عموما محفلی و پراکنده اند. به جز استبداد تسلط جریان های شبه چپ رویزیونیستی و ترتسکیستی مسبب این وضع است.
در مقابل این نواقص و کمبودهای اساسی و جدی، اما جنبش طبقه ی کارگر و نیز فرهنگیان که در مجموع و از نظر مبارزه ی متشکل و متحدانه، وضع بهتری از طبقه ی کارگر داشته اند و نیز بازنشسته ها و دیگر لایه های تهیدست و میانی کمابیش تداوم داشته است. بارزترین نمونه های آن به ویژه در سال گذشته اعتصاب کارگران پیمانی نفت و پتروشیمی بوده است که تا حدودی منجر به بازگشایی برخی گره های سرتاسری شدن جنبش کارگری ایران شد و نشان داد که پس از شرکت واحد و هفت تپه و نیز فولاد اهواز و هپکو و آذر آب اراک، جنبش طبقه ی کارگر توقف پذیر نیست. بر این منوال هر از چند گاه موسسات و کارخانه های تازه ای مبارزه را یا آغاز می کنند و یا ادامه می دهند. مبارزه ی کارگران تراکتورسازی تبریز و نیز کارخانه ی کیان تایر تهران از آن زمره است و حرکت و مبارزه کارخانه هایی از این گونه تاثیر شایانی در رشد و تکامل طبقه ی کارگر خواهد داشت.
 این ها نشان می دهد که ما در سال جاری که وضع اقتصادی کشور بسیار اسفناک تر از سال های گذشته خواهد بود و احتمالا با جهشی وحشتناک در پایین آمدن سطح معیشت و زندگی کارگران و کشاوران و توده های زحمتکش مردم روبرو خواهیم شد، ورود کارگران موسسات و کارخانه و کارگاه های بیشتری را به عرصه ی مبارزه شاهد باشیم. و هر چه هم کارگران بیشتری به شکل آشکار به مبارزه ی طبقاتی بپیوندند نیرو و زور طبقه ی کارگر بیشتر شده و شرایط برای سراسری شدن مبارزه، اتحاد طبقه ی کارگر و مبارزه ی سترگ این طبقه بیشتر آماده خواهد شد.
پیشروان طبقه ی کارگر باید برای چنان وضعی آماده شوند. آماده گی به ویژه روشنفکران مبارز و انقلابی و کارگران پیشرو در درجه نخست از طریق روفت و روب اشکال گوناگون رویزیونیسم و ترتسکیسم از جنبش طبقاتی کارگران و تلاش برای ایجاد سازمان جنگنده ی این طبقه و به دست آوردن اتحاد طبقاتی آن است. باید توجه داشت که رویزیونیسم و ترتسکیسم همچون ماری زهردار بر دوش جنبش چپ و طبقه ی کارگرایران چنبره زده و مانع اساسی تحرک آن می باشند. تنها بر بستر این روفت و روب و پاکسازی و ایجاد سازمان جنگنده ی انقلابی است که پیشروان طبقه ی کارگر می توانند تلاشی سازماندهی شده برای بالا بردن سطح آگاهی و تشکل و سازمان های صنفی و سیاسی طبقه ی کارگر انجام دهند و به این طبقه در بازیابی خود یاری رسانند. طبقه ی کارگر تنها با آگاهی و تشکل و مبارزه ی طبقاتی متحدانه سیاسی و نظامی است که می تواند مهر خود را بر انقلاب ایران کوبد، رهبر طبقات زحمتکش و خلق ایران گردد و آن را به سوی پیروزی هدایت کند.

کارگران و خلق های ستمدیده ی جهان متحد شوید
نابود باد جنگ های امپریالیستی
مرگ بر نظام ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
زنده باد کمونیسم
 
 گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
6 اردیبهشت 1401

۱۴۰۱ فروردین ۳۱, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)
همنهاد- بخش نخست
همنهاد(1)
شرح محمد حق شناس از همنهاد در صفحات 11 و 12 بازگشت و دیالکتیک در تاریخ که به شکلی پیوسته آمده است عبارات زیر را در برمی گیرد:
یک: «درگیری دو قطب برنهاد و برابرنهاد سرانجام به بروز جنبشی می انجامد که در آن پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شوند.»( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ)
در اینجا روشن نیست که این جنبش، از جانب برابرنهاد است بر علیه برنهاد و یا جنبشی است از جانب همنهاد تنها علیه برنهاد و یا علیه هر دو سو! از ادامه تعریف که«در آن جنبش پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شود» گویا باید آن را جنبشی از جانب همنهاد بدانیم و نه از جانب برابرنهاد!؟ و این در حالی است که حق شناس پیش از این از«درگیری»( گیریم عمدتا در حوزه ی نظری و فرهنگی) برابرنهاد با برنهاد صحبت کرده بود.
 از سوی دیگر روشن نیست که این جنبه هایی که کنار گذاشته می شوند کدامین جنبه هاهستند؛ آیا جنبه های جوهری و ذاتی این دو است و یا جنبه های عرضی و ظاهری آنها.
از سوی سوم روشن نیست که این«کنار گذاشتن» برخی از جنبه ها و چنانچه به ویژه ماهوی باشد، در طی چه فرایندی صورت می گیرد و«جنبش» مورد اشاره ی حق شناس چیست:
 آیا هر کدام به میل خود تصمیم می گیرند برخی خصوصیات خود را کنار بگذارند و یا طی مبارزه؟ آیا فرایند مبارزه و کنار گذاشتن دوستانه و صلح آمیز است و یا دشمنانه و قهر آمیز و چنانچه آمیزه ای از هر دو باشد کدام یک نقش عمده و تعیین کننده را در حل تضادها به عهده دارد؟
دو: «آنچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست.»
پس از جنبش مورد اشاره و کنار نهادن جنبه هایی از برنهاد و برابرنهاد  و پاکسازی این دو، آنچه بر جای می ماند با یکدیگر«آمیزش» می کنند. به عبارت دیگر همنهاد تازه حاصل «آمیزش یا برآیند» وجوهی از خصوصیات هر دو است. به این ترتیب می توان همنهاد را امر مستقلی دانست که پس از پاکسازی برنهاد و برابرنهاد آن ها را اجزاء خویش ( دو جزیی که با یکدیگر ترکیب و در نتیجه یگانه شده اند)می سازد. 
سه: «در این آمیزش، تضادهای موجود میان جنبه های ماندگار برنهاد و برابرنهاد از میان می روند؛ همه ی آنها دست به دست می دهند و به فعلیتی نو- به موقعیتی تازه- بدل می شوند که هر چند متعالی تر و پویاتر از برنهاد پیشین است...»
اکنون حق شناس می گوید که آنچه پس از آمیزش برنهاد و برابرنهاد باقی می ماند،«جنبه های ماندگار» هر دو است. به عبارت دیگر، جنبه های ناماندگار و از بین رفتنی آن دو که روشن نیست بالاخره چه مواردی، ذاتی یا ظاهری است، در تضادهای موجود پاکسازی شده و این تضادها در وجوهی که از هر دو ماندگار و با یکدیگر آمیزش می یابند از بین می روند. حق شناس نتیجه این آمیزش را« متعالی تر و پویاتر» از برنهاد پیشین می داند.
چهار: با این همه چون فعلیت یافته، از ایستایی نیز مایه می گیرد و به نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونیهایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود. این فعلیت نو، این وضع یا موقعیت تاره را همنهاد می نامند.( ص 11 و 12)
این همنهاد از«ایستایی» نیز مایه می گیرد و به «نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود».
در اینجا نکته ی مهم این است که ایستایی، محافظه کاری، نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد، تماما در مقابل برابرنهاد مطرح شده است. به عبارت دیگر تهدید شدن به نابودی و خطر«مرگ» و«ضرورت زوال»( از بخش پیشین) که تماما به واسطه ی وجود برابرنهاد  خود را نشان می دهند موجب تمامی محافظه کاری ها و... از جانب برنهاد است.(2)
باری این ها تعاریف حق شناس از همنهاد است. در بخش های بعدی گاه از واژه ی ترکیب به جای همنهاد استفاده خواهیم کرد؛ زیرا واژه ی همنهاد نمی تواند مضمون فرایند را که در تقابل با تجزیه یا تقسیم یک واحد به دو ضد یکدیگر، ترکیب( یا سنتز)کردن است، بیان کند.
معنای ترکیب کردن
در بخش های گذشته به این اشاره کردیم که در هر پدیده ای بین برنهاد و برابرنهاد یک مبارزه وجود دارد. این  مبارزه در طبیعت و اجتماع و ذهن انسانی در اشکال ویژه ای که خاص هر شیء و پدیده است صورت می گیرد. در اجتماع در شکل های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی جریان پیدا می کند.
 در این مبارزه یک نیروی مسلط و عمده که به مرور کهنه می شود به عنوان برنهاد و یک نیرو غیرمسلط و غیر عمده که نو است همچون برابرنهاد وجود دارد. در مبارزه ی میان این دو، این برابرنهاد بالنده و نو است که به مرور از کوچک به بزرگ و از ناتوان به توانا تبدیل شده و به نیروی مسلط تبدیل می شود و برعکس آن، برنهاد نیروی کهنه و میرنده ی مسلط به مرور از بزرگ به کوچک و از توانا به ناتوان تبدیل می شود و از بین می رود. نیروی برابرنهاد از آن رو بزرگ می شود که نیرویی نویی است و زاییده ی برنهاد و در بطن آن پرورش می یابد، چندان که هر گاه برنهاد بخواهد خود را گسترش و رشد دهد به ناچار جهت مقابل خود را نیز رشد و گسترش می دهد و این در حالی است که این دو همواره و از آغاز تا پایان با یکدیگر تقابل دارند و یکدیگر را محدود می کنند. این نیروی نو در وحدت و مبارزه  اش با برنهاد به مرور از وابستگی به برنهاد رهایی و هویت مستقل خویش را یافته و در مبارزه ی خود، نه تنها  خلاق و آفرینشگر است بلکه تمامی عناصر کهنه برنهاد را که شایسته مرگ و از بین رفتن است، نابود کرده و در آن، آنچه را که امکان جذب شدن و قابلیت تداوم زندگی می یابد و یا با تغییر موقعیت خود از یک جایگاه به جایگاه دیگر، قابلیت زندگی نوینی پیدا می کند در خود فروکشیده، از آن خودساخته و به این ترتیب برنهاد تازه ای را برپا می کند.  
 بنابراین ترکیب تازه عبارت از برابرنهاد غیرمسلط پیشینی است که برنهاد مسلط را نابود کرده و از بین برده است و خود مسلط گشته است و این سان پدیده ی نوینی را به وجود آورده است. به بیانی دیگر، ترکیب را می توان نابودی برنهاد به وسیله ی برابرنهاد در فرایند آفریدن نو در عین تبدیل عناصر و اجزایی از برنهاد به پاره ای از خویش تعریف کرد.
 در خلاصه ترین شکل، تجزیه (یا آنالیز)عبارت است از تقسیم یک واحد به اضداد دافع یکدیگر و آشتی ناپذیر(برنهاد و برابرنهاد) و ترکیب(یا سنتز) عبارت است از تبدیل واحدی دوگانه به واحدی یگانه از طریق تحلیل رفتن و خورده شدن یکی از دو جزء به وسیله ی دیگری. پدیده نوین نیز به عنوان یک واحد کل به نوبه خود تقسیم به دو می شود به این معنا که دارای وحدت اضداد نوینی است و فرایند وحدت و مبارزه ی درونی وجه مسلط و وجه غیر مسلط آن آغاز خواهد شد.
بدین سان همنهاد چیزی نیست جز همان برابرنهاد که پس از خردکردن و بلعیدن و هضم کردن برنهاد، خود رشد کرده و به پدیده ی نوینی تبدیل شده است. فرایندهای تجزیه کردن و ترکیب کردن در پدیده های گوناگون طبیعت( جامدات، گیاهان و جانوران) و جامعه (مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، درونی و برونی)، اشکال گوناگونی دارد و بسته به شرایط متنوع است. از این رو هر کدام تبیینی ویژه ی خود می طلبد.
در مورد جامعه می توانیم اشاره کنیم که سرمایه دار(جامعه ی سرمایه داری برنهاد است) طبقه ی کارگر( به عنوان نیروی مولد سازنده ی جامعه ی کمونیستی، برابرنهاد است) را هم رشد می دهد و هم محدود می کند. طبقه ی کارگر و پیشروان اش تمامی آنچه را که بورژوازی در عرصه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، خواه ذهنی و خواه عینی آفریده با مبارزه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی  با تجزیه و ترکیب کردن از آن خود می کنند. در نتیجه ی این مبارزه به مرور در برنهاد شکاف ها و تجزیه ی فرهنگی و سیاسی و نظامی ایجاد می شود و بخش هایی از آن دچار مرگ و نیستی شده و بخش هایی از آن به طبقه ی کارگر می پیوندند( جذب می شوند، به این طبقه الحاق پیدا می کنند، در سوخت و ساز زندگی این طبقه و قدرت نوین آن تحلیل می روند) و در چارچوب منافع این طبقه، مضمون، جایگاه و زندگی نوینی پیدا می کنند.
مساله ی«کنار گذاشتن»
پس، ترکیب کردن یا فرایند ایجاد همنهاد و ترکیب نو، اولا به این معنا نیست که جنبه هایی از برنهاد و نیز بخشی از برابرنهاد( واژه ی«جنبش» که در بالا به ابهام آن اشاره کردیم، به خودی روشن نمی کند که این کنار گذاشتن در چه فرایندی صورت می گیرد) در یک رابطه ی دوگانه و جدا از یکدیگر و یا در آن«درگیری» مورد اشاره کنار گذاشته می شوند و آنچه از مختصات آنها باقی می ماند به وسیله ی امر سومی به یکدیگر جوش داده می شود و به این ترتیب پدیده ی تازه ایجاد می شود؛
 و دوما به این معنا هم نیست که چنانچه این کنارگذاشتن جنبه هایی و پیوستن جنبه هایی دیگر نه جداگانه بلکه در یک فرایند وابستگی مبارزه و آمیزش صورت  گیرد، این مبارزه و آمیزش یک فرایند در مجموع صلح آمیز و مسالمت آمیز است.
 در واقع اینجا یک تضاد و مبارزه ی اضداد آشتی ناپذیر و یک درگیری تا سرحد تحلیل بردن نیرو و کشیدن شیره ی زندگی و جان سوی مقابل و به نابودی و مرگ و نیستی دچارکردن وجود دارد. در این مبارزه ی( در مبارزه ی طبقاتی، تا پای جان) است که ترکیب کردن صورت می گیرد و همنهاد تازه متولد می شود. نفس ترکیب از طریق مبارزه و به تحلیل بردن، ویران کردن، نابود کردن، جذب و به خود ملحق کردن و در نهایت خورده و بلعیده  شدن کهنه و میرنده به وسیله ی نیروی نو و بالنده صورت می گیرد. اینجا «کنار گذاشتن» به معنای تکامل امر برنهاد نیست، بلکه فرورفتن و کهنه شدن امر برنهاد است. زیرا آن چه در وی قابلیت زندگی در پدیده ی نوین را دارد، در طرف مقابل آن یعنی برابرنهاد تحلیل می رود و در نهایت از آن جز پوسته و یا جسد خشکیده ای باقی نمی ماند.
 از سوی دیگر امر برابرنهاد که  جزء چسبیده به برنهاد و در عین حال بنیانگزار امری نو با کیفیات و خصوصیاتی نوین است، هر چند در آغاز نارس جلوه کند اما در مبارزه با برنهاد قد کشیده و نه تنها امر خود را رشد می دهد، بلکه با کشیدن شیره ی جان برنهاد خود را تکامل داده و شایسته ی آفریدن پدیده ای نوین نشان می دهد.  
از این رو برابرنهاد یا امر نو و بالنده در فرایند مبارزه اش و علیرغم برخی افت و خیزها و برگشت ها، مداوما در حال رشد و تکامل است و بنابراین وضع نخستین آن با وضعی که در تداوم خود می یابد و وضع آن، زمانی که برنهاد را سرنگون و نابود کرده و به دیار نیستی می فرستد خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی متفاوت است. پایه و اساس این تکامل، خودجنبی و خودآفریننده گی برابرنهاد برای بنیان نهادن امر نوین و سربرکشیدن آن است و نه تاثیر برنهاد بر آن و یا آن شیره ای که از برنهاد در خود می کشد و جذب می کند.
در مورد «کنارگذاشتن» برخی مختصات
 این که برنهاد جنبه هایی از مختصات خود را کنار می گذارد تا بتواند با برابر نهاد در آمیزد درست نیست. برنهاد جنبه هایی را که کیفیت اساسی و جوهر و ماهیت اش را تعریف می کنند و وجودش قائم بر وجود آنهاست هرگز کنار نخواهد گذاشت(مثلا در صورتی که سرمایه دار کشیدن ارزش اضافی از گرده ی کارگر و استثمار وی را کنار بگذارد دیگر سرمایه دار نیست)؛ و چنانکه بخواهد جنبه هایی را کنار بگذارد که ماهیت اش نیست و برخی ویژگی های عرضی و اشکال نمودی آن را تشکیل می دهد آن گاه این کنار گذاشتن نمی تواند برای آمیزش نهایی وی با برابرنهاد کافی باشد(مثلا دست به برخی اصلاحات در مدت روز کار، شرایط کار و مزد کار کارگر بزند و یا اصلاحاتی در عرصه ی سیاسی و حقوقی و فرهنگی و... ایجاد کند).
از سوی دیگر این که برابرنهاد برخی کیفیات خود را کنار بگذارد نیز درست نیست. این جنبه ها، یا خصوصیات جوهری است و یا عرضی. در مورد خصوصیات جوهری، برابرنهاد هرگز آنها را کنار نخواهد گذاشت زیرا پایه و اساس وجودش همین ویژه گی هاست و بدون اینها اساسا خودش نیست. تصور کنیم که مثلا طبقه ی کارگر به عنوان استثمار شده، مخالفتی با کشیدن ارزش اضافی از خودش و تضادی با استثمار و استثمارکننده نداشته باشد که امری غیرممکن است؛ و اما آنچه را که غیر از جوهرش و خصوصیات عارضی و یا اشکال نمودی باشد نیز چنانچه کنار بگذارد چندان به درد آمیزش نهایی نخواهد خورد. مثلا برخی تندروی های وی، از جمله شکستن ماشین ها در آغاز مبارزه اش با سرمایه داری و یا برخی از شیوه های تشکل و مبارزه ی خود را.
آنچه از دو سوی قضیه تا زمانی که جامعه ی سرمایه داری برپاست نمی تواند کنار گذاشته شود، جوهر و ماهیت آنها یعنی وجودشان به عنوان استثمارگر و استثمارشده است. این دو خصوصیت، کیفیتا متفاوت و با یکدیگر ناسازگار و آشتی ناپذیراند. و پایه و اساس مبارزه ی این دو طبقه  نیز بر مبنای همین خصوصیات آشتی ناپذیری صورت می گیرد.
آیا برنهاد و برابرنهاد با هم می آمیزند و ترکیب تازه را درست می کنند؟
 بر مبنای آنچه گفته شد این نیز درست نیست که« انچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست».
برابرنهاد یا سنتز از«درهم آمیزی» مختصات باقی مانده ی دو تشکیل دهنده ی پدیده، خلق نمی شود، بلکه اساسا از رشد و بالنده گی خصوصیات ماهوی برابرنهاد یعنی آنچه نو و تازه است آفریده می شود.(3)
در واقع کنار گذاشتن هر چیز که به جوهر این دو مربوط  نشود و درهم آمیختن هر آنچه باقی است، پدیده را به همان حالت پیشین خود حفظ کرده و نه تنها تغییری اساسی و کیفی در پدیده به وجود نمی آید بلکه مبارزه ی پیشین را تداوم می بخشد.
از سوی دیگر چنانچه یکی خصوصیات جوهری خود را کنار بگذارد و با دیگری سازش کند- امری که غیر ممکن است- به موجودیت دو پدیده ی که کاملا از نظر کیفی متفاوتند می انجامد. چنانچه سرمایه دار جوهر خود یعنی کشیدن ارزش اضافی را کنار بگذارد جامعه ی سرمایه داری از بین می رود و جای خود را به جامعه ی کمونیستی می دهد( این ها نمونه ها و فرض هایی ایده آل هستند) و چنانچه کارگر مختصات جوهری خود را کنار بگذارد و تن به استثمار و ستم دهد، جامعه در همان سرمایه داری باقی خواهد ماند.
 آنچه «سازش» و«آمیزش» خوانده می شود نه به معنای کنار آمدن استراتژیک سرمایه دار با طبقه ی کارگر، زیرا چنین امری یعنی پذیرش دوستانه و مسالمت آمیز جامعه ی کمونیستی از سوی سرمایه دار که در جامعه ی سرمایه داری امری غیرممکن است، بلکه تنها می تواند به معنای برخی کنار آمدن های تاکتیکی سرمایه دار با کارگر و از آن سو کنار آمدن استراتژیکی کارگر با سرمایه دار و زندگی توامان در لوای سرمایه داری باشد.
  اندیشه ی «کنار آمدن» یا «سازش» را جدا از خود سرمایه دار که همواره تقاضای آن را از کارگر دارد، عموما خرده بورژوازی است که تبلیغ می کند. این طبقه می خواهد میان کارگر و سرمایه دار داوری کند و به اصطلاح «حد وسط» را بگیرد. خرده بورژوا می خواهد به سرمایه دار بگوید: خوب تو این سفت و سختی ات را «کنار» بگذار و کمی با کارگر «مهربان» باش و به وی «برس»! به کارگرهم بگوید تو هم این ایده آل های دور و دراز را «کنار» بگذار، دنبال «شر» نگرد و بساز؛ بالاخره «هر چی باشه کاچی بهتر از هیچی است»!
ادامه دارد.
 م- دامون
نیمه دوم فروردین 1401
 
1-     واژه های برنهاد به جای تز، برابرنهاد به جای آنتی تز و همنهاد و یا ترکیب به جای سنتز به کار رفته است.
2-    امر ایستایی برنهاد را باید در مورد دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان یک حکومت و جامعه ی در حال گذار از سرمایه داری به کمونیسم به گونه ای ویژه تبیین کرد. دیکتاتوری پرولتاریا- و ما از طبقه ی کارگر و رهروان کمونیسم صحبت می کنیم و نه از رهروان راه سرمایه داری و رویزیونیست ها که در این دیکتاتوری، برعکس روند تاریخی، دیکتاتوری بورژوازی را رشد می دهند-  نخستین دولتی است در تاریخ که آگاهانه برای رشدعوامل کمونیستی در بطن خود و هواداری و مراقبت از آنها، عوامل نابودی خویش را به عنوان جامعه سوسیالیستی یا فاز نخست جامعه ی کمونیستی تدارک می بیند و به از بین رفتن جامعه ی سوسیالیستی و تبدیل به جامعه کمونیستی یاری می رساند. از این رواست که مارکس از آن با نام دوران تبدیل انقلابی نام می برد.  
3-    مثلا مارکسیسم تنها مصرف کننده ی صرف و یا جذب کننده ی فرهنگ بورژوازی نبوده بلکه افزون برآن خود خلاق و آفریننده ی فرهنگ نوین پرولتاریایی بوده و می باشد؛ به عبارت دیگر انتقاد و بر پایه ی آن جذب و آفرینش وحدتی را اینجا تشکیل می دهند. فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم سه منبع مارکسیسم بوده اند اما در عین حال سه جزء مارکسیسم می باشند و این ها از طریق فرایندی پیچیده از مبارزه، انتقاد، دورریختن، تغییر دادن، تصحیح کردن و خلاصه پس از بارها و بارها وارسی های همه جانبه جذب شده اند و در عین حال بر این مبنا فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی و پرولتاریایی آفریده شده است.