۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۶, جمعه

مبارزه ی فرهنگیان و و لشکر کشی خروشچفیست های راه کارگری برای حذف نقش پرولتاریای صنعتی*

مبارزه ی فرهنگیان
و
و لشکر کشی خروشچفیست های راه کارگری برای حذف نقش پرولتاریای صنعتی*
 
1
فرهنگیان و روز اول ماه مه
یکی از مشکلات اساسی نیروی انقلابی چپ ایران( اعم از مارکسیست- لنینیست های وفادار به اندیشه های مارکس و لنین و مائوئیست ها) نداشتن یک حزب انقلابی و جنگنده ی کمونیستی است. این امر بسیار دشواری ها به وجود آورده و می آورد. دشواری هایی که در صورت موجود بودن حزب مبارز چه بسا پیش نمی آمدند و یا به این شدت پیش نمی آمدند.
منظور ما فراخوان شورای هماهنگی معلمان برای برگزاری مراسم در اول ماه مه و به همراه کارگران و مساله شدن چنین فراخوانی است.
روشن است که فرهنگیان به دلیل همزمانی روز 12 اردیبهشت( روز معلم) با روز عید فطر تصمیم به این کار گرفتند و نه به قصد و عمد. اما می توان این گونه اندیشید که چنین تقارنی - تقارن روز معلم با روز عید فطر- فرهنگیان را خوشحال کرده باشد زیرا می توانست در پیش بردن اتحاد با طبقه ی کارگر و بالا بردن توان کلی جنبش و همچنین شکستن موانع حکومت برای برگزاری مراسم اول ماه مه موثر باشد.
 از سوی دیگر فرهنگیان و آموزگاران بر این بودند که بیشترین شاگردان مدارس را فرزندان کارگران تشکیل می دهند و این امر موجب این است که آنها بیشترین احساس نزدیکی و اتحاد را با کارگران داشته باشند.
 باری، به هر صورت که به قضیه بنگریم باز باید از پیوستن معلمان و فرهنگیان و نیز دیگر لایه های تهیدست خرده بورژوازی به مراسم روز اول ماه خوشحال باشیم. به این دلیل که چنین پیوستنی نه تنها نیروی طبقه ی کارگر را در این روز برای پیش برد برخی خواست های عمومی تر زیاد می کند و نیز می تواند کیفیت مبارزات را بالا ببرد، بلکه آموزش اتحاد خلق و عملی در جهت آن است و شرایط اتحاد طبقه ی کارگر با این لایه های زحمتکش و تهیدست و از این طریق و به مرور دیگر لایه های طبقه ی خرده بورژوازی و از جمله کشاورزان تهیدست را فراهم می کند.
اما مشکل این است که در اوضاع فعلی نه تشکلات علنی کارگری که باید سازمانده ی این گونه گردهمایی ها، راهپیمایی ها و مبارزات کارگری باشند وجود دارند که بتوانند تمامی لایه های طبقه ی کارگر( پیشرو، میانی و عقب مانده) و یا حداقل بخش مهمی از طبقه ی کارگر را به چنین گرامیداشتی بکشاند و نه به ویژه حزب انقلابی مبارزی وجود دارد که استقلال ایدئولوژیک و سیاسی طبقه ی کارگر را نسبت به لایه های تهیدست خرده بورژوازی و دیگر لایه های این طبقه و کلا طبقات خلقی نگه دارد و در عین حال رهبری این طبقه را بر آنها تامین کند. روشن است که در چنان احوالی و علیرغم تمامی ارزشی که چنین گردهمایی های متحدانه ای دارد، وضعی تقریبا بلبشو گونه پدید می آید و روشن نیست که در نهایت کدام خواست ها و شعارها و به ویژه کدام جهان بینی بر این مبارزات حاکم است: جهان بینی انقلابی طبقه ی کارگر و یا جهان بینی خرده بورژوایی که می تواند وجوهی از انقلابی گری آنارشیستی و یا اصلاح طلبی باشد.
2
رابطه ی کارگر دانستن آموزگاران و رویزیونیسم
اوج گیری جنبش آموزگاران و فرهنگیان در ایران در سال گذشته و به ویژه از اواخر سال تا کنون، موجب بُل گرفتن جریان های ترتسکیست و رویزیونیست به ویژه راه کارگری( هر دو جریان کمیته مرکزی و هیئت اجراییه) که خروشچفیسم را با سوسیال دمکراسی و مارکسی های لیبرال درهم کرده و معجون«همه خوشایند»ی درست کرده اند، شده است.
خروشچفیست های راه کارگر پی در پی مقاله می نویسند و یا ویدیو در فضای مجازی می گذارند و به حنجره پاره کردن ها و وراجی های بی پایانی در این مورد دست می زنند که:
« ای بابا این ها همه «بخش های مختلف طبقه ی کارگر» ند! و منظورشان از بخش ها، آنچه آن را«سنتی» و یا متعلق به «مارکسیسم اولیه»( از سخنان حضرات خروشچفیست راه کارگری هیئت اجرایی در برنامه ی های تلویزیون شان راه کارگر) می نامند یعنی کارگران بخش صنعت و کارگران بخش خدمات و بر این مبنا کارگران صنعتی و فنی، کارگران میانی و نیمه ماهر و کارگران ساده نیست، بلکه منظورشان این است که هر فرد که مزد بگیر و یا حقوق بگیر(از حقوق جزیی گرفته تا حقوق های کلان) است، جزو طبقه ی کارگر می باشد.
حضرات اکنون «تند» و «تیز» و به میدان دویده و آن نظراتی را نشخوار می کنند که دارودسته ی حکیمی و شرکا حدود پانزده سال پیش از این افتخار نشخوارکردن آن را داشتند.
[ لیدرهای راه کارگر مدعی اند که زودتر از بقیه به این درک رسیده اند و بنابراین«افتخار» نخستین جریانی که این نظرات را طرح کرد از آن خود می دانند!(تلویزیون راه کارگر،  اول ماه مه امسال  فصلی جدید و بی سابقه  در جنبش کارگری ایران، مصاحبه با شالگونی و روبن ماکاریان) راستی که ارزانی تان باد این «افتخار» ای منجمدین و فسیل های فکری!
ما یقین داریم که  دارودسته ی هوچیان کمیته ی هماهنگی که هنوز جسته و گریخته اینجا و آنجا زیر نام های دو آتشه ی «کارگر» ی لجن پاشی و به طبقه ی کارگر توهین می کنند، اجازه خواهند داد این «افتخار» از آن حضرات شالگونی ها و روبن ماکاریان ها باشد!]
 و چنانچه سال ها پیش از این( تقریبا 12 سال پیش) اشاره کردیم منظور این حضرات هم عمدتا معلمان و پرستاران و یا رده های پایین کارمندان ادارات و غیره نیست چرا که اگر این بود ما می توانستیم حداقل رگه هایی از انقلابی گری خرده بورژوازی تهیدست را در این سازمان ها و گروه ها ببینیم حال آنکه نتایج چنین جستجوی خیری هر فرد کنجکاوری را سرافکنده و بور خواهد کرد! این ها تماما راست راست اند و به ارتجاع (همچون بسیاری از مارکسی های غرب گرا که در کنار ترتسکیست ها، دنبالچه ی سلطنت طلبان و گروه های بورژوازی کمپرادور خارجه نشین هستند) و رفرمیسم بورژوایی گرایش دارند؛ منظور اینها در درجه ی نخست تمامی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی از جمله استادان دانشگاه ها، مهندسین، پزشکان و خلاصه کسانی در این رده ها که حقوق بگیر هستند می باشد.
 به این ترتیب از نظر حضرات راه کارگری بخش های مختلف طبقه ی کارگر را بر مبنای اهمیتی که برایشان قائل اند باید چنین برشمرد:
 کارگران فرهنگی( همه ی کارکنان آموزش و پرورش از معلم و دبیر و دانشیار و استاد دانشگاه تا همه ی رده های کارمندان اداری به جز وزیر آموزش و پرورش و مدیر کل) کارگران بهداشت و درمان( همه از جمله پزشکان عمومی و متخصص حقوق بگیر، به جز سرمایه داران بخش خصوصی و مدیرکل )کارگران حمل و نقل( همه به جز کارفرماها و مدیر کل ها)، کارگران مترجم (منظور تمامی مترجمین است)، کارگران نوازنده و هنرمند(همه ی نوازنده ها و خواننده ها و بازیگران و کارگردانان به جز سرمایه دارها و مدیر کل ها)  کارگران موسسات خدماتی دولتی خصوصی و دست آخر هم کارگران بخش تولید و از جمله کارگران صنعتی.
خواننده ی گرامی گمان نکند ما شوخی می کنیم و قصد مزاح داریم. خیر این شوخی نیست بلکه بسیارهم  جدی است!
از سوی دیگر این ها به هیچ وجه برای این نیست که مثلا حضرات طرفدار طبقه ی کارگراند و دوست دارند دامنه ی این طبقه گسترش یابد تا نیروی آن بیشتر شود، بلکه برای این است که درزها و شکاف های معینی باز شود و جا برای رشد و تسلط دیدگاه های رویزیونیستی( و ترتسکیستی) شان در جنبش توده ها آماده گردد. توجه کنیم که پایه ی طبقاتی حزب توده از همان آغاز تاسیس یعنی حدودهشتاد سال پیش همین گروه ها و لایه های طبقاتی اما نه به این گل و گشادی، بلکه بخش های شسته روفته تر و نسبتا رادیکال تر آنها بودند.
طنز داستان این است که اکثر این حضرات که هیچ چیز از «مارکسیسم اولیه» و« قدیمی» (کم نیست بگویند «عصر حجری»!) در انبانشان باقی نمانده وقتی صحبت از این «بخش ها» می شود به سرعت سراغ «مارکسیسم اولیه»( منظور مجموعه  تئوری های مارکس و انگلس است) رفته و برای آن غش و ریسه می روند!
حضرات خروشچفیست راه کارگر و ایضا مارکسی و ترتسکیست( و البته خوش نشینان بی خاصیتی که خود را هر از گاهی مارکسیست - لنینیست می نامند اما چشم شان به قفای هال دریپر و هواداران ناراضی حزب توده است و آن را دنبال می کنند!؟) از میان سخنان مارکس به سراغ دو بخش یکی در سرمایه در مورد آموزگاران و دیگری در تئوری های ارزش اضافی( کار مولد و نامولد) در مورد هنرمندان و نوازنده ها می روند و چنان قربون و صدقه ی این سخنان مارکس می روند و چنان آب از لب و لوچه شان راه می افتد و«قشنگ»،«قشنگ» می کنند که اگر کسی نشناسدشان و از دیدگاه های آن چیزی نداند گمان می کند که حضرات مادرزاد مارکسیست به دنیا آمده اند و آن« دگماتیک» ها و«متعصبین» و آنان که مارکسیسم را «وحی آسمانی» تلقی می کنند همین حضرات اند!
 و این ها در حالی است که این دارودسته و امثال آنها، آموزه ی بزرگ مارکس و انگلس درباره ی دیکتاتوری پرولتاریا را- خروشچفیست های راه کارگری به پیروی از ضدمارکسیسم اعظم و ترتسکیست کبیر هال دریپر- در تابوت گذاشته و درش را صدها میخ کوبیده و صدها صلوات هم در پی اش روانه کرده اند. و این همه به این عنوان که:
« ای حضرات دگماتیست ها- اینجا منظورشان مارکسیست- لنینیست های انقلابی و مبارز و مائوئیست ها است- مارکس و انگلس مجموعا دوازده بار(لابد خیلی ناقابل است!؟) این« واژه» را در آثار خود به کار بردند!»( نگاه کنید به تلویزیون برابری، دو عارضه در چپ: درک عضلانی از مفهوم طبقه ی کارگر و درک استبدادی از حاکمیت پرولتاریا)
 باری نگارنده در نوشته ی خود با نام طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک (بخش پنجم- قسمت اول و دوم) مفصلا به طبقه ی کارگر پرداخته است و به ویژه به تمایزات خواه درونی این طبقه و خواه بین این طبقه و لایه های گوناگون خرده بورژوازی سنتی و مدرن و همچنین آنها که مزد بگیر و یا حقوق بگیرند توجه کرده است. و اینها همه هم در مقابل نظرات مارکسی- لیبرال های کمیته ی هماهنگی و برخی شرکای هوچی مسلک آن بوده است.
همچنین در نوشته ی دیگری با نام نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران از بخش 16 تا 23 (به ویژه بخش 18) به آنچه مارکسی ها و رویزیونیست ها درباره ی خرده بورژوازی و طبقه ی متوسط می گویند و همچنین به دو نظری که مارکس در مورد آموزگاران در سرمایه و نوازنده ها در کار مولد و نامولد  داده است پرداخته ام. بخشی از این مقاله که به این دو نظر می پردازد پیوست همین مقاله است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1401
*این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.

 

پیوست

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(18)
 (بخش دوم - قسمت سوم)
درباره ی «اسطوره» ی خرده بورژوازی
با تغییرات جزیی
 
درباره نظرات مارکس در مورد آموزگاران و نوازنده ها
 در حالی که بخشی از چپ های راستین، آموزگاران، پرستاران( وهنرمندان و ورزشکاران جزء و گروه هایی مانند این ها) را بخش هایی از زحمتکشان(یا لایه های پایین زحمتکش خرده بورژوازی) به شمار آورده و آنها را نزدیک به طبقه کارگر می دانند، اما برای برخی از جریان های چپ و شبه چپ های کاغذی، جزو طبقه کارگر به شمار آوردن این دو گروه اجتماعی، ته تحلیل ها به شمار می رود و گویا گمان می کنند که اگر این دو گروه را جزو طبقه کارگر کنند، طبقه کارگرشان به اندازه کافی گسترده خواهد شد و بعضا «سرمایه داری» خواندن ایران و«تضاد کار و سرمایه»شان هم کامل خواهد شد.
 برخی از این ها به  فصل چهاردهم سرمایه (جلد نخست)که مارکس مثالی در مورد آموزگار می آورد(1) رجوع می کنند و تحلیل مارکس را برای گروه هایی که آموزگاران را جزء لایه های زحمتکش و عموما تهیدست خرده بورژوازی به شمار می آورند، تبدیل به «پیراهن عثمان» می کنند.
بهر حال جای«شُکر» دارد که بالاخره برخی از این چپ ها چیزی در مارکس یافته اند که بتوانند محکم آن را بچسبند، زیرا بسیاری از اینها در حالی که تمامی نظرات اساسی انقلابی مارکس( به ویژه دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری) را قلع و قمع کرده اند و چیزی از وی باقی نگذاشته اند، اما دو دستی به برخی از این گونه نظرات وی چسبیده اند! و در مقابل آنها که این گروه ها را جزو طبقه ی کارگر نمی دانند قیافه ای به شگفت آمده می گیرند که مگر شما پیرو مارکس نیستند؟! ( در واقع اکثریت باتفاق این شبه چپ ها رویزونیست  و ترتسکیست هایی هستند که با نام هایی متفاوت از جمله چپ مارکسی، چپ نو، چپ شورایی، چپ کمونی و ... فعالیت می کنند)
نخست باید اشاره کنیم که وظیفه ما در مورد برخی از نظراتی که مارکس داده و بر سر آن مشاجره وجود دارد این است که نقطه نظر خاص وی را در آن مورد ویژه به درستی دریابیم و در عین حال از تعمیم نادرست آن به اموری که مد نظر مارکس نبوده یا در مواضع  اساسی وی و به عنوان یک خط فکری تکرار شونده دیده نمی شود، خوداری کنیم. همچنین همواره و با توجه به  شرایط تکامل یافته، از یک سو برخی نکات را که دیگر با اوضاع جور در نمی آید حذف کرده و از سوی دیگر به گسترش و تکامل نظرات اساسی وی در مواردی که مبارزه طبقاتی پیش می آورد، بپردازیم.
آنچه در این مورد می توان گفت این است که در اینجا مارکس در مورد کار بارآور(یا مولد به معنای تولید ارزش اضافی) صحبت می کند و از این لحاظ معین، آموزگار را یک کارگر به شمار می آورد و روشن است که اگر از نظرگاه بالا به آموزگاری که در خدمت یک موسسه آموزشی سرمایه داریست( دولتی یا خصوصی) نگریسته شود وی به نوعی کار بارآور و تولید ارزش اضافی می کند. اما این که گروهی از جنبه های معینی با کارگران اشتراکی داشته باشند، دلیل آن نمی شود که از تمامی جهات با کارگران اشتراک داشته باشند و جزو این طبقه به شمار آیند.
دلیل دیگر ما این است که در نظرآوردن آموزگاران به عنوان جزیی از طبقه کارگر به عنوان یکی از وجوه اساسی نظر مارکس و یا خط فکری وی در مورد طبقه کارگر، در آثار وی دیده نشده است و این برخلاف توجه ویژه ی مارکس و انگلس به پرولتاریای صنعتی است که در موسسات بزرگ تولیدی تجمع دارد. 
برخی دیگر به مباحث مارکس در کار مولد و کار نامولد (تئوری های ارزش اضافی) رجوع می کنند که به شکل افزودن ارزش اضافی به سرمایه به وسیله ی خواننده یا نوازنده می پردازد. آنها این مسئله را گسترش داده و شامل تمامی کسانی که کار مولد یا نامولدی انجام می دهند و از جمله پزشک و مهندس و لایه هایی می کنند که تعلقی به طبقه کارگر ندارند.
به طور کلی بین طبقات و بین لایه هایی از یک طبقه با طبقه دیگر، همواره  خطوط و وجوه مشترکی وجود دارد که منجر به برخی تداخل ها می شود. بر این مبنا بسیاری از گروه های اجتماعی(و از جمله آموزگاران، کارمندان ادرات، پزشکان و مهندسین حقوق بگیر جزء) هستند که وجوه مشترکی با طبقه کارگر دارند، اما جزء طبقه کارگر نیستند. برای اینکه فردی عضو یک طبقه به شمار آید، نه یکی دو شاخص بلکه همچنان که که اشاره شد، باید برآمد یا میانگین شاخص هایی که تعیین کننده مرزهایی آن طبقه است را، داشته باشد. 
 خود مارکس نه اینجا و آنجا و به شکل نکته ای یا مثالی، بلکه در ژرفای اندیشه اش از طبقه کارگر، به عنوان طبقه ای که هیج نیست اما می خواهد همه چیز بشود،(2) نام می برد. وی  به ویژه در کتاب هایی که به مبارزه طبقاتی عینی و جاری می پردازد( مبارزه طبقاتی در فرانسه، هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه) نه از خواننده ها و نوازنده ها، آموزگاران، پزشکان، مهندسین و وکلا و کارمندان ادارات دولتی که در همان زمان هم وجود داشتند و بسیاری از آنها «چیزی» بودند و حال و روز اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تفاوت هاشان از این جهات با یک کارگر متوسط در آن زمان، حتی به تفاوت های کنونی اینان با یک کارگر متوسط نمی رسید و چنین فاصله طبقاتی از هر نظر با طبقه کارگر نداشتند، بلکه از کارگرانی که چیزی نداشتند، کارگران کارخانه ها و کارگاه ها و دیگر بخش ها صحبت می کند.
کار فکری و بدنی و تاثیر آن در صف بندی طبقات
 در دوران پس از مارکس و پس از رشد اختاپوس وار دولت های سرمایه داری که دولت های فئودالی در مقایسه با آنها جوجه هایی بیش نیستند، تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، رشد مراکز و موسسات گوناگون آموزشی، هنری، ورزشی و گسترش روزنامه ها و مجلات و غیره، به فاصله و تضاد بین کار فکری و جسمی افزوده شد و در کنار آن و تا حدودی با تحلیل رفتن نسبی خرده بورژوازی سنتتی به واسطه رشد غول آسای انحصارها، خرده بورژوازی مدرن رشد بیشتری کرد.
بدین ترتیب، از زمان مارکس به بعد جوامع تغییرات زیادی کردند و حتی در صف بندی خود کسانی که مارکس کارگر می دانست شان( و درست به دلیل برخی از وجوهی که در بالا برشمردیم و به ویژه مساله ی دستمزدها) شکاف هایی جدی بروز کرد.
برای نمونه، مارکس و انگلس بخشی از کارگران انگلیسی را که در راس اتحادیه های کارگری جای گرفته بودند، دیگر نماینده منافع کارگران نمی دانستند و گرچه امیدوار بودند که روزی ورق برگردد و این کارگران به جای پیروی از بورژوازی، به سوی طبقه کارگر برگردند، اما به هر حال این کارگران را بخش «اشرافیت» کارگری و دنباله رو بورژوازی می دانستند. در واقع این کارگران، دیگر کارگر نبوده و به خرده بورژوا تبدیل شده بودند و دلیل این امر این نبود که جایگاه فنی و تولیدی اینان تغییر کرده است و مثلا دیگر کارمولد نمی کردند، بلکه دلیل این بود که بورژوازی بخشی از مافوق سود حاصل از مستعمرات و نیمه مستعمرات را به جیب آنها می ریخت و آنها را می خرید؛ یعنی صحبت بر سر توزیع و درآمد بود. تکیه گاه اجتماعی احزاب سوسیال دموکرات پیشین و احزاب اروکمونیسم کنونی همین لایه از کارگران به همراه  یقه سفیدهای اداری هستند.
 این را که فردی که ظاهرا موقعیت یک کارگر را(بر مبنای نکاتی که در بالا گفتیم- بخش های دیگر بخش 18) دارد، بنا به دلایلی مانند موقعیت ویژه و گاه برتر وی در فرایند کار و یا گرفتن دستمزدی بالا، به خرده بورژوا تبدیل شده و دنباله رو بورژوازی می شود و یا از طرز تفکر بورژوازی پیروی می کند را، می شود تعمیم داد و به جای آن، از اقشار و طبقاتی حرف زد که گرچه در برخی وجوه با کارگران مشترک اند (مثلا فروش نیروی کار، کار مولد کردن، گرفتن دستمزد و غیره) اما به طبقه کارگر تعلق نداشته، بلکه به خرده بورژوازی تعلق داشته باشند. و به راستی که اگر برخی از این گروه ها درون طبقه کارگر جای می گرفتند، می بایستی که دنبال لقبی و مرتبه ای بالاتر از«اشراف کارگری» برای آنها می گشتیم!   
 بر همین مبناها بود که لنین و دیگر مارکسیست ها، نظرات مارکس را در این مورد تکمیل کرده و برای تعیین تعلق طبقاتی، بر نظرات مارکس وجوه نوینی افزودند. بر مبنای این وجوه نوین، تقسیم کار گسترش یافته ی فکری و بدنی به نوبه ی خود بر جایگاه طبقاتی فرد تاثیر گذاشته و دیگر نمی شدهمچون گذشته تمامی لایه هایی را که نیروی کار خود را می فروشند و دستمزد می گیرند، جزو طبقه کارگر به شمار آورد.
اگر در مورد آموزگاران و پرستاران، نوازنده ها، هنرمندان و ورزشکاران ساده کم درآمد، روزنامه نگاران جزء و...که حتی اگر با خانواده هاشان حساب شوند(مثلا چیزی حدود 100 هزار پرستار و یا 150 هزار آموزگار و نوازنده یا روزنامه نگاران از اینها نیز بسیار کمتر) جمعیت زیادی نیستند، ما بتوانیم به قضیه با کمی اغماض نگاه کنیم، که عموما با متعلق دانستن این گروه ها به زحمتکشان و نزدیکی آنها به طبقه کارگر این کار انجام می شود، اما در مورد پزشکان، مهندس ها، استادان دانشگاه، نوازندگان، هنرمندانی که دستمزدهای بالا( ده هزار و صد هزار در چهل پنجاه سال پیش و بعدها میلیونی و اکنون دیگر میلیاردی) می گیرند و ورزشکاران و به طور کلی متخصصین با دستمزدهای بالا،( و اتفاقا منظور حضرات بیشتر این ها هستند و نه معلمان و پرستاران ساده) این اغماض به هیچ وجه جایز نیست.
البته اینها به این معنا نیست که هر گونه اتحادی بین طبقه کارگر و این گروه ها و دسته ها منتفی است. برعکس، تنها با جای دادن آنها در طبقه ی خرده بورژوازی و لایه های گوناگون آن، حفظ استقلال طبقه کارگر نسبت به دیگر طبقات و از جمله خرده بورژوازی، و از راه تشکلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و در راس آن حزب واقعی انقلابی این طبقه می توان شرایط اتحادهای کوتاه مدت و دراز مدت را با این گروه های خرده بورژوازی- از نزدیک ترین تا دورترین آنها به طبقه کارگر- و با کل این طبقه صورت  داد و لایه های مختلف آنان را در زیر رهبری طبقه کارگر برای برقراری جامعه ای دموکراتیک و سوسیالیستی گرد آورد.
 
نیمه دوم مهر 1397
یاداشت ها
1-    برخی از آنها تنها چنین نظری را مارکسیستی «اصیل» دانسته اند. بر این مبنا لابد باید تحلیل بقیه مارکسیست ها مانند لنین، استالین و مائو که این لایه ها را جزو خرده بورژوازی و روشنفکران به شمار آورده اند،«غیر اصیل» به شمار آیند.
2-    اشاره ای است به این عبارت مارکس در مورد طبقه ی کارگر:«من هیچ چیز نیستم اما بایستی همه چیز باشم»( نقد فلسفه حقوق هگل، مقدمه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر