۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

مبارزه فرهنگیان و و لشکرکشی خروشچفیست های راه کارگری برای تقلیل نقش پرولتاریای صنعتی(بخش دوم و پایانی)

مبارزه فرهنگیان
و
و لشکرکشی خروشچفیست های راه کارگری برای تقلیل نقش پرولتاریای صنعتی(بخش دوم)
 
3
مارکس: تضاد بین کار جسمی و فکری
    «تنها در مرحله ی بالاتر جامعه ی کمونیستی، یعنی پس از این که تبعیت اسارات بار انسان از تقسیم کار پایان گیرد، و به همراه آن هنگامی که کار از یک وسیله ی(معاش) به یک نیاز اساسی زندگی مبدل گردد، هنگامی که تضاد بین کار بدنی و کارفکری از جامعه رخت بربندد، و ... تنها در آن زمان می توان از افق محدود حقوق بورژوایی فراتر رفت و جامعه خواهد توانست این شعار را بر پرچم خود بنویسد که: هر کس به اندازه ی توانایی اش، هر کس به اندازه ی نیازاش. » نقد برنامه ی گوتا، برگردان ع - م  ص 19 و 20)
     تضاد بین کار بدنی و فکری چیست؟ وجودش به چه معناست؟ و چرا تا این تضاد( به همراه تضاد های دیگر موجود) از جامعه رخت برنبندد «افق محدود حقوق بورژوایی» باقی می ماند و در نتیجه دیکتاتوری پرولتاریا ادامه خواهد یافت؟
     همچنان که از این نام گذاری پیداست این یکی از تضادهای درونی تقسیم کار است. به این معنا که عده ای کار فکری یا عمدتا کار فکری می کنند و عده ای کار جسمی یا عمدتا کار جسمی؛ چه در تولید و چه در خدمات. نکته ی دیگر این که در جوامع طبقاتی این تضادی بین طبقات است و تنها به وسیله ی اشکال گوناگونی از مبارزه ی طبقاتی و اسلوب های متفاوتی برای حل آن، از بین می رود؛ به بیان دیگر تا این تضاد وجود دارد جامعه ی سوسیالیستی به جامعه ی کمونیستی تبدیل نخواهد شد.
     ما در اینجا به اشکال نخستین پدید آمدن این تقسیم کار و نیز جوامع طبقاتی غیرسرمایه داری یعنی برده داری و فئودالیسم نمی پردازیم بلکه تنها به جامعه ی سرمایه داری اشاره می کنیم و طبعا نظر ما بیشتر متوجه جامعه ی ایران که نظام سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور و زیر سلطه ی امپریالیست ها است می باشد.
     باید اشاره کرد که در پیشرفته ترین جوامع سرمایه داری امپریالیستی و نیز در جوامع زیر سلطه ی امپریالیست ها این تضاد موجود است و نه مکانیزه شدن تولید و نه رشد بخش خدمات در کشورهای امپریالیستی و همچنین رشد طبقه ی کارگر صنعتی از نظر تحصیلات در تمامی جهان، هیچ کدام این تضاد را حذف نکرده است و یا از اهمیت آن نکاسته است. خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیرسلطه این تضاد موجود و فعال است و در عین حال تضادی بین طبقات است.    
     این تضاد در درجه ی نخست تضاد بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار است. سرمایه داران کار فکری را از آن خود و یا در خدمت خود قرار می دهند و طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش  شهر و روستا را به سوی کار صرفا جسمی یا عمدتا جسمی سوق می دهند. دولت سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور فئودال مسلک در ایران نماینده ی بزرگ این جدایی کار فکری و جسمی است . وزرا و معاونان و فرمانداران و شهرداران و دیگر ارگان های اجرایی، سران و کادرهای بالای نیروهای قضایی و نظامی و نیز نمایندگان مجلس موجود شورای اسلامی و خبره گان و شورای نگهبان تماما نیروهایی هستند که کار فکری می کنند. آنها طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر توده ای زحمتکش را استثمار کرده و به آنها ستم می کنند. اسلوب اساسی حل این تضاد در مبارزه ی طبقاتی، مبارزه ی قهرآمیز، و نخست برقراری جمهور دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر ایران است. 
     در درجه ی دوم این تضادی بین لایه های بالایی خرده بورژوازی حقوق بگیر و به ویژه تهیدست این طبقه و همچنین طبقه ی کارگر است. بخش هایی از لایه های مرفه خرده بورژوازی مدرن که عموما تحصیلات دانشگاهی دارند و در امور مهم تولیدی و خدماتی متخصص هستند( مهندسین، پزشکان، وکلا و استادان دانشگاه، دانشمندان، هنرمندان با درآمدهای بالا، برنامه ریزهای عالی مرتبه و...) خواه از نظر پایگاه و موقعیت اجتماعی و خواه از نظر مزد یا حقوق، هم با لایه های میانی و تهیدست طبقه ی خرده بورژوازی ( تولید خرد شهری و روستایی به همراه  کسبه و زحمتکشان بی چیز شهری که وجه مشخصه شان کار جسمی است و یا کمابیش کار جسمی می کنند) و هم به کلی با طبقه ی کارگر و کشاورزان فرق می کنند. این جا یک تضاد و بنابراین مبارزه ی طبقاتی شکل می گیرد. در جمهوری دموکراتیک خلق، این یک مبارزه ی طبقاتی درون خلق است و اسلوب حل آن مسالمت آمیز می باشد.
     در درجه ی سوم این تضادی بین لایه های میانی و پایینی خرده بورژوازی از یک سو و طبقه ی کارگر و کشاورزان از سوی دیگر است. این لایه ها عموما عبارت اند از رده های میانی و پایین دستگاه های دولتی و خصوصی( دبیران و معلمان، کارکنان بهداشت و درمان و نیز کارمندان میانی و پایین ادارات و کارخانه ها و کارگاه ها و...). این لایه ها در حالی که دارای مدارج گوناگون تحصیلات دانشگاهی هستند عموما به تناسب تحصیلات دانشگاهی خود دارای موقعیت و پایگاه اجتماعی و نیز حقوق و یا مزد هستند؛ مثلا کافیست که کارمندان رده های متوسط و پایین وزارت نفت با کارگران این وزارت خانه مقایسه شود.(1)
     در درجه چهارم این تضادی است بین روشنفکران و طبقه ی کارگر. در اینجا ما می توانیم هم از کل روشنفکران( ایدئولوگ های سیاسی، حقوقی، علمی، فلسفی، هنری و مذهبی طبقات گوناگون) صحبت کنیم و هم از روشنفکرانی که به طبقه ی کارگر می پیوندند و در راه آگاهی دادن به این طبقه و اهداف آن مبارزه می کنند. تضاد بین روشنفکران انقلابی و طبقه ی کارگر یک تضاد طبقاتی است و نه تضاد درون طبقه ای. فرایند تبدیل یک روشنفکر انقلابی به یک کارگر انقلابی یک فرایند تغییر و تبدیل طبقاتی است یعنی از یک طبقه( فئودال، بورژوازی یا خرده بورژوازی) بریدن و به طبقه ی دیگری پیوستن.
     تمامی این تضادها دارای ماهیت آشتی ناپذیر بوده و بسته به جایگاه آن ها و اینکه بین خلق و ضد خلق هستند یا درون خلق، در هر مرحله ی تاریخی باید به اشکال متفاوتی حل و فصل شوند. مثلا تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی به وسیله ی انقلاب قهری، درهم شکستن ماشین نظامی و بوروکراتیک این طبقه و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و طی کردن دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم حل می شود( در مورد ایران نخست دیکتاتوری دموکراتیک خلق برقرار می شود). بقیه ی تضادها عموما خصلت آنتاگونیستی بین طبقه ی کارگر و سرمایه داران را ندارند و در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و پیشرفت به سوی کمونیسم می توانند به اشکال مسالمت آمیز حل شوند.
     اسلوب اساسی حل تمامی تضادهای کار فکری با کار جسمی درون خلق در هر مرحله ی معین از تکامل مبارزه و تحول، با رشد آموزش و پرورش و بالابردن سطح آگاهی سیاسی، حقوقی، علمی، فلسفی و هنری طبقه ی کارگر و کشاورزان از یک سو و آمیزش دادن کارفکری لایه های خرده بورژوازی با کارهای جسمی و وحدت با کارگران و کشاورزان از سوی دیگر می تواند حل شود.
     تضاد بین روشنفکران انقلابی که به طبقه ی کارگر می پیوندند و طبقه ی کارگر نیز تنها با گرفتن رابطه با توده های کارگر و زحمتکش، شرکت در مبارزات آنها و در تلاشی طولانی و خستگی ناپذیر در مبارزه ی بیرونی برای دگرگون کردن جهان و در مبارزه ی درونی برای دگرگونی جهان خرده بورژوایی خود، می تواند حل شود.
     بر این مبنا می توان اندیشید که چه ریگ های بزرگی به کفش دارند زمانی که خروشچفیست های راه کارگری، این تضاد را که زندگی ای به طول جوامع طبقاتی دارد، سالوس وار با یک نوک قلم و یا چند کلمه حرف با جای دادن «کل حقوق بگیران» و «مزدبگیران» در طبقه ی کارگر حل می کنند!؟
4
 رابطه ی رویزیونیسم با افزودن لایه ها و طبقات غیر کارگر به طبقه ی کارگر
     شکی نیست که داخل کردن لایه های طبقات دیگر به ویژه خرده بورژوازی به هیچ وجه بر این مبنا صورت نمی گیرد که مثلا کارگرند و چون کارگراند بنابراین باید جزو طبقه کارگر به شمار آیند( توجه کنیم که هواداران این نظرات تنها یا عمدتا مدیرکل های ادارات و مدیرعامل های موسسات صنعتی و خدماتی را به این عنوان که اینها در خدمت استثمار هستند از طبقه ی کارگر کنار می گذارند). این حضرات تمامی این لایه ها را وارد در طبقه ی کارگر می کنند برای این که یا نقش کل طبقه ی کارگر را محو کنند و یا این که بخش های از آن را که دارای اهمیت کلیدی دارد یعنی کارگران صنعتی کارخانه ها و کارگاه های بزرگ را در سایه قرار دهند. و به این ترتیب تکیه گاه خود و پایگاه اجتماعی خود را خواه نظرا و خواه عملا، طبقات دیگری یعنی عموما لایه های مرفه خرده بورژوازی و در بهترین حالت لایه های میانی این طبقه تعریف کنند و در نتیجه طبقه ی کارگر را به زیر رهبری ها و سیاست های ی خرده بورژوایی و بورژوایی بکشانند.
     کافی است نگاهی به تئوری هایی که این حضرات ظاهرا از نمونه های غربی به عاریه می گیرند بیندازیم تا به این نکته پی ببریم که هدف اساسی این ها محو طبقه ی کارگر آن گونه که در ادبیات مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی تحلیل شده است و جایگزین یک «طبقه ی ناهمگون» به نام طبقه ی کارگر است.
      اگر در گذشته( و البته هنوز) طبقه ی کارگر با دیگر طبقات زیر نام«مردم»( حزب توده و اکثریت و سپس ترتسکیسم حکمتی) قاطی می شد و به این وسیله هویت و استقلال این طبقه در مبارزه ی طبقاتی از بین می رفت و می رود، این بار «مردم»( در بهترین حالت یعنی تمامی طبقات خلقی) با طبقه ی کارگر با این عنوان که همه کارگرند با« طبقه ی کارگر» قاطی می شود تا طبقه ی کارگر واقعی در سایه قرار گرفته و به ویژه نقش کارگران صنعتی مجتمع در کارخانه های بزرگ که باید رهبر طبقه ی کارگر و در نتیجه رهبر و هادی جنبش انقلابی دموکراتیک و سوسیالیستی هستند باشند، حذف گردد. در واقع طبقه ی کارگر این ها دیگر طبقه ی کارگر نیست بلکه معجونی از بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه ی کارگر است که نقش رهبر در آن در بهترین حالت به عهده ی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی گذاشته شده است.
5
نفی نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک پرولتاریای صنعتی
و جایگزینی آن با کارکنان فرهنگی و حمل و نقل
     در گذشته (ده پانزده سال پیش و در واقع از پس از انقلاب) جای دادن این لایه ها و طبقات درون طبقه ی کارگر از جانب برخی گروه های ترتسکیست برای این بود که «انقلاب سوسیالیستی» دروغین آنها و نیز دارودسته ی«کارمزدیان» هوچی که اکنون زیر نام های دیگری سنگر گرفته اند کم و کسری نداشته باشد. مواضع عملی این گروه ها در دو دهه ی اخیر و به ویژه در مورد جنبش های کارگری و توده ای نشان داد که حضرات به تنها چیزی که مطلقا فکر نکرده و نمی کنند همان انقلاب سوسیالیستی شان است؛ و درعین حال ثابت کرد که این دارودسته ها زیر نام انقلاب سوسیالیستی کذایی، قصدشان نابودی بنیان های اساسی تئوریک مارکسیسم- لنینیسم – مائوئیسم بوده و سایه انداختن به روی خصلت انقلاب ایران که دموکراتیک نوین است و نه برپایی انقلاب سوسیالیستی.
     اما اکنون دیگر انقلاب سوسیالیستی بیش و کم به حاشیه رفته و هدف اساسی اینان گل و گشاد کردن طبقه ی کارگر و برای این است که هر گونه امکان پا گیری نطفه های مارکسیستی- لنینیستی و مائوئیستی را در جنبش دانشجویی و کارگری نابود کنند و شرایط  را برای تسلط افکار رویزیونیستی و ترتسکیستی منحط شان آماده گردانند. آنها می خواهند همچون مانعی بر سر سازمان یابی انقلابی - سیاسی طبقه ی کارگر و جنبش طبقات خلق قرار گیرند و نفس مسموم خود را در این جنبش ها بدمند.
     کافی است نگاهی کنیم به برنامه ای از یکی از طوایف راه کارگری ها( هیئت اجرایی) در تلویزیون شان(راه کارگر) با نام  اول ماه مه امسال  فصلی جدید و بی سابقه  در جنبش کارگری ایران، مصاحبه با شالگونی و روبن ماکاریان. در این برنامه یکی از خروشچفیست های اعظم به نام روبن مارکاریان که ترجمه ی مقاله ی هال دریپر ترتسکیست در مورد نفی دیکتاتوری پرولتاریا از اوست، به تبعیت از نظرات یکی از تئوریسین های ضدمارکسیسم غربی می گوید که نظرات مارکس و انگلس که او آنها را«مارکسیسم اولیه» می نامد، در مورد بخش تولید و نیز پرولتاریای صنعتی کهنه شده و به جای بخش تولید این بخش خدمات است که اهمیت درجه ی اول کسب کرده است. و با توجه به این مساله، پرولتاریای صنعتی دیگر دارای«نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک» در طبقه ی کارگر و انقلاب نیست، بلکه کارگران بخش خدمات یعنی آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و همچنین حمل و نقل اند که دارای «نقش حیاتی، تعیین کننده و استراتژیک» شده اند.(2) و منظورش هم از کارگران بخش خدمات چنان که از نظرشان در مورد طبقه پیداست، حقوق بگیران یقه سفید این بخش هاست؛ یعنی بیشتر، همان ها که کار فکری می کنند و بالاترین دستمزدها را می گیرند.(3)
     چنانچه تجربه تاریخی مبارزات کارگری در ایران را ملاک قرار دهیم خلاف این نظرات را خواهیم دید. در انقلاب 57 این کارگران صنعتی به ویژه کارگران نفت بودند که کمر رژیم را شکستند. و اگر سه ساله ی انقلاب تا سال 60 را مد نظر قرار دهیم این جنبش کارگری در تمامی شهرهای ایران بود که در کنار کردستان- که در آنجا هم دهقانان پایه جنبش ملی و طبقاتی بودند- نقش بسیار مهمی در تداوم انقلاب داشت.
     و باز اگر بخواهیم  مرحله ی اخیر را داوری کنیم  این کارخانه های هفت تپه، فولاد،هپکو، آذرآب، کارگران پالایشگاه ها و پتروشیمی ها و معادن و به ویژه کارگران پیمانی نفت بودند که نقش بسیار پیشرویی در جنبش دموکراتیک کنونی اجرا کرده و می کنند.  
    در مورد کارگران حمل و نقل که مرتبط به تولید هستند: به طور کلی این بخش اگر چه قدرت ضربه زدن به نظام و از کار انداختن تولید را دارند، اما به دلیل انفراد و ویژگی های کارشان امکان کسب آگاهی سوسیالیستی و تشکل و سازمان یابی ای همچون کارگران صنعتی مجتمع در موسسات، کارخانه ها و رشته های بزرگ را ندارند. در مورد حمل و نقل شهری باید گفت که کارگران پیشرو شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه، شرایطی متفاوت با دیگر کارگران شاغل در این بخش دارند- مثلا در قیاس با مبارزات رانندگان کامیون- که نیازمند تحلیل تاریخی ویژه است. باید به یاد داشت که مبارزات این صنف به زمان رژیم سلطنتی گذشته بر می گردد و باید این تاریخ مورد مطالعه قرار گیرد.
     نکاتی که در مورد کارگران حمل و نقل گفته شد به شکل دیگری در مورد وزارت آموزش و پرورش و بهداشت و درمان نیز صدق می کند. یعنی در اینجا مساله ی اساسی کار فکری است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1401
 
یادداشت ها
1-    صحبت درباره ی اصل قضیه است و گرنه برخی کارگران به دلیل فنی و تخصصی بودن و یا شرایط ویژه کارشان ممکن است بیشتر از برخی از کارمندان مزد بگیرند. در این رابطه مزد بیشتر بخشی از کارگران نسبت به معلمان تاثیری در جایگاه طبقاتی و نیز تضاد بین کار فکری و جسمی ندارد.
2-    به واسطه ی تعطیل شدن بخشی از کارخانه ها در کشورهای امپریالیستی غربی برخی از ایدئولوگ های بورژوازی یا خرده بورژوازی غرب، از تحلیل رفتن بخش صنعت در این کشورها و رشد بخش خدمات و اساسا از تحلیل رفتن طبقه ی کارگر و ناپدید شدن آن صحبت کردند؛ در مورد کارخانه ها می دانیم که این کارخانه ها از بین نرفتند بلکه به کشورهایی همچون چین و هند، کره جنوبی، سنگاپور، پاکستان، تایلند، مالزی، ویتنام، کامبوج، بنگلادش، مکزیک، آرژانتین، برزیل، کلمبیا، اکوادور و کشورهای افریقایی انتقال یافتند. به این ترتیب در مقابل کوچک تر شدن بخش تولید از جوانبی چند در برخی کشورهای پیشرفته ی امپریالیستی، تولید صنعتی در سطح جهان از نظر کمی و کیفی گسترش و تکامل یافته است و جمعیت بسیاری از کشورها که پیش از این دهقان و تولیدکننده ی خرد بودند، تبدیل به کارگران کارخانه ها و رشته های صنعتی شده اند( مورد خود چین و مهاجرت روستاییان نواحی مرکزی به شهرهای صنعتی ساحلی نمونه ای از آن است). در مورد خود کشورهای امپریالیستی نیز در حالی که از جهاتی چند طبقه ی کارگر تحلیل رفته است در مجموع و نسبت به گذشته جمعیت طبقه ی کارگر افزایش یافته است. بزرگ تر بودن بخش خدمات نسبت به بخش تولید نیز به معنای با اهمیت تر شدن خدمات نسبت به تولید نیست زیرا این بخش عمیقا وابسته و نیازمند به تولید صنعتی است. از ساختمان ها گرفته تا وسایلی که استفاده می کنند تماما به تولید صنعتی وابسته است. در خود بخش خدمات هم سه طبقه وجود دارند؛ طبقه ی کارگر، خرده بورژوازی و بورژوازی. راه کارگری ها در بخش خدمات هم به خرده بورژوازی می چسبند و نه به طبقه ی کارگر. در حالی که در این بخش، تضاد بین کار فکری و جسمی یا تضاد بین طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی نیز وجود دارد.
3-    خروشچفیست های راه کارگری ( هر دو طایفه، کمیته مرکزی و هیئت اجرایی)کارشان این شده ببینند ترتسکیست ها، سوسیال دموکرات ها و لیبرال های شبه چپ غربی چه می گویند تا کلام آخر آنها را کپی کرده و نعل به نعل در جنبش طبقه کارگر و خلق ایران جار بزنند. این خروشچفیست ها در اساس با حزب توده و اکثریت اختلاف بنیانی ندارند تنها نظرات آنها را با بسته بندی و رنگ و بوی رویزیونیسم و ترتسکیسم غربی عرضه می کنند.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر