۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

بازگشت در تاریخ نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(6)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(6)
 
همنهاد - بخش دوم
 
 
اکنون حق شناس به  نتیجه گیری می پردازد:
«پس می بینیم که که در هم نهاد، هم جنبه هایی از برنهاد وجود دارد و هم جلوه هایی از برابرنهاد. این امر نشانه ی سازش نیست؛ بلکه جوابگوی یک نیاز است.»( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ، ص12)
حق شناس که متوجه است مضمون تعریف ترکیب با« کنارگذاشتن برخی مختصات» از هر دو، به معنای «سازش» بین دو طرف تضاد است تلاش می کند تا ثابت کند که این نوع ترکیب کردن به معنای سازش نیست.
 «در هم نهاد، وجود جنبه های برنهادی ضروری است؛ زیرا در غیر این صورت پدیده ای که دستخوش تحول شده است هویت خود را از دست می دهد. یعنی به صورت جلوه ی تکامل یافته همان پدیده اصلی نمی ماند. بلکه به پدیده ای تازه بدل می گردد. پس حضور جنبه های برنهادی در همنهاد  ضامن« همانمانی» (این همانی) پدیده است.»( ص 12)
ضرورت وجود جنبه های برنهادی در همنهاد یا برنهاد نو از این بر نمی خیزد که چنانکه آنها نباشند پدیده، هویت خود را از دست می دهد(ما بعدا و هنگام صحبت درباره ی انقلاب 57 و تاریخ ایران بیشتر متوجه منظور حق شناس خواهیم شد). در واقع با تبدیل کهنه به نو، پدیده هویت پیشین خود را از دست می دهد و هویت نوی پیدا می کند و اساس مبارزه هم برای این تبدیل هویت یا تغییر ماهیت کهنه صورت می گیرد.
از این گذشته، این هویت نو هر چه باشد جلوه ی تکامل یافته ی همان پدیده ی کهنه ای است که از درون آن در آمده است و در این که در نهایت در هر همنهاد  نویی جنبه هایی از پدیده ی کهنه وجود دارد، تردیدی نیست؛ مگر این که پدیده ی تازه از درون پدیده ی پیشین بیرون نیامده باشد و به آن، تمام و کمال از بیرون تحمیل شده باشد؛ تازه تحمیل، مشروط به شرایط پدیده ای است که به آن صور یا وضع جدیدی تحمیل می شود - میخ چهار گوش در سوراخ گرد فرو نرود! صورت های ممکن دیگر این است که تمامی پدیده ی پیشین نابود شده و پدیده ی نوینی خلق نشده باشد و یا پس از محو آن، پدیده ای تازه از جای دیگری آمده و جای آن را گرفته باشد.
 از دانه ی گندم، گندم بیرون می آید و از دانه ی سیب، سیب. حیوان، حیوان می زاید و جامعه ای، جامعه ای دیگر را از خود بیرون می دهد. از فرهنگ مردم ایران، فرهنگ مردم ایران بیرون می آید. اما این فرهنگ در هر مرحله ی تاریخی در نهایت در یک تناسب کلی با زیرساخت های دگرگون شده شکل می گیرد و هویت نوینی کسب می کند. فرهنگ مردم ایران آنی نیست که دو هزار، هزار و یا صد سال پیش بود؛ هر چند برخی از عناصر آن دوهزار و هزار و صد سال پیش کم یا زیاد توانسته اند به اشکال نوینی به زندگی خود ادامه دهند. به طور کلی امکان ندارد نویی از درون پدیده ای، جایگزین کهنه ای در همان پدیده گردد اما هیچ ربطی به گذشته ی آن پدیده نداشته باشد، زیرا این نو در واقع در دل همان پدیده ی کهنه زاییده شده از آن تغذیه کرده و  پرو بال گرفته و خلاصه درون آن تکامل یافته است.(1)
این جامعه ی سرمایه داری است که به کمونیسم تبدیل می شود. جامعه کمونیستی از دل سرمایه داری فرا می روید و نه از دل چیز دیگری. پس تمامی تجارب مثبت تاریخی گذشته که به وسیله ی سرمایه داری جذب شده و تکامل یافته است اکنون به همراه  تمامی وجوه مثبتی که در تکامل جامعه ی سرمایه داری صورت گرفته به وسیله ی جامعه کمونیستی جذب می شود. از این رو جامعه ی کمونیستی جلوه ی تکامل یافته ی جامعه ی سرمایه داری، جوامع طبقاتی و اساسا جامعه ی بشری است.
پس صحبت بر سر حضور و وجود این پاره های گذشته در حال نیست. بحث بر سر آن است که اولا چه چیزی جذب می شود و چه چیزی به تفاله و دورریز تبدیل می شود. آیا آل و آشغال های سرمایه داری جذب می شود و یا عناصر مثبت و آنچه سرمایه داری کلا در حرکت رو به پیش اش در زمینه های گوناگون آفریده است؟
دوما این جذب شدن در چگونه فرایندی صورت می گیرد؟ آیا جذب عناصر دارای امکان زندگی در کهنه به وسیله نو به وسیله ی قربان و صدقه ی یکدیگر رفتن  صورت می گیرد و یا به بیانی دیگر این دو دست به دست می دهند و پس از جذب برخی از عناصر کهنه، نویی تازه را بنا می کنند و یا خیر زندگی یکی، مرگ دیگری است؛
 و سوما آنچه که جذب شده در پدیده ی نو چه مضمون، موقعیت و جایگاهی پیدا می کند و چگونه مورد بهره برداری و استفاده قرار می گیرد.
به نکته ی نخست کمابیش در مقاله ی پیشین اشاره کردیم. در مورد نکته ی دوم که کلیدی ترین نکته است پرسش این است که آیا در فرایندی از وحدت و مبارزه ی اضداد، ترکیب صورت می گیرد و یا در یک فرایند صلح آمیز یعنی فرایندی از «کنار آمدن» و وحدت داشتن؟
 آنچه که در قانون دیالکتیکی وحدت اضداد دارای اهمیت اساسی است مبارزه ی اضداد است. تکامل پدیده و خلق نو در نتیجه ی مبارزه ی اضداد صورت می گیرد و نه در نتیجه «کنار آمدن» و سازش آنها با هم و به خیر و خوشی آفریدن پدیده ای نو. امر وحدت و آمیزش یا نفوذ متقابل، نسبی است و مشروط به شرایط معین. این وحدت اضداد می تواند متلاشی شود و وحدت اضدادی نوین جای آن را بگیرد. اما امر مبارزه ی اضداد، مطلق است. این بخش مشروط به هیچ شرایطی نیست و خواه در وحدت و خواه در گسسته شدن و تلاشی وحدت یعنی در تمامی طول تکامل پدیده تا مرحله ی تبدیل به پدیده ی نو وجود دارد. پدیده ی نو نیز به نوبه ی خود به دو پاره تقسیم می شود. دوپاره ای که با یکدیگر در وحدت و مبارزه اند.
چنانچه پدیده در آن وضعیت وحدت یا سازش متوقف شود و یا چنانچه وحدت و سازش اضداد وجه عمده در تبدیل به امر نو باشد، اساسا تبدیلی صورت نمی گیرد و ترکیب تازه ای آفریده نمی شود و در نتیجه جامعه به جای ترکیب نو در همان پدیده ی کهنه ی پیشین باقی می ماند و به جای آنکه برنهاد در برابرنهاد تحلیل رود برعکس تحرک برابرنهاد در برابر برنهاد دچار وقفه شده و حرکت رو به پیش آن دچار رکود و توقف می گردد.
در جامعه ی سرمایه داری آفرینش جامعه ی نو محصول مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار است و نه محصول سازش و وحدت طبقاتی آنها. این حتی در مورد مبارزه ی بورژوازی با ملاکین و فئودال ها یعنی تبدیل نظام فئودالی به نظام سرمایه داری نیز صدق می کند. فئودال ها آنجا که مقاومت کردند مبارزه خونین شد( انقلاب های بورژوایی انگلستان، هلند و فرانسه و نیز حملات ناپلئون به اروپای فئودالی) و آنجا که نتوانستند مقاومت کنند و مانع تحول شوند تسلیم شدند و در جامعه جدید تحلیل رفته و نابود شدند.
 مساله ی دیگر این است که اینها چه جایگاهی در پدیده ی جدید پیدا می کنند.  روشن است که مثلا در جامعه ی سوسیالیستی عناصر اقتصادی سرمایه داری به کلی متحول می شوند. بخشی از آن اموری که می تواند جامعه ی سرمایه داری را بازتولید کند به سرعت و بخش های دیگری به مرور نابود می شوند. سرمایه دار در جامعه ی سوسیالیستی نخست تبدیل به یک کارگر و در جامعه ی کمونیستی به شکل یک کارکن در می آید. دولت به کلی تغییر می کند و از دولت و دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت، نخست به دولت و دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت یا از دیکتاتوری بورژوازی به دیکتاتوری پرولتاریا و از  دموکراسی بورژوایی به دموکراسی پرولتری دگرگون می شود و در عین حال در جهت از بین بردن آن تلاش می شود تا این که به مرور و به کلی زائل گردد. بسیاری از آل و آشغال های فرهنگی سرمایه داری به دور ریخته می شوند و ماهیت و مضمون فرهنگی که در مبارزه طبقاتی از سرمایه داری اخذ و جذب می شود، اساسا تغییر می کند و خدمتگزار طبقه ی کارگر و در نهایت خدمتگزار جامعه ی کمونیستی می شود.   
 «از سوی دیگر، حضور جلوه های برابرنهادی نیز ضروری است، زیرا در غیر این صورت، همنهاد با برنهاد یکی و یگانه می شود و تکاملی صورت نمی گیرد. پس وجود جنبه های برابر نهادی در همنهاد ضامن تکامل و تعالی پدیده است.» ( ص 12)
چنانکه می بینیم حق شناس برابرنهاد را به جز همنهاد می داند. از نظر او همنهاد امری است دیگر( امری  که در آن برابرنهاد و برنهاد پس از جنبش مورد بحث و کنار گذاشتن برخی مختصات خود، آن را تشکیل می دهند) و نه تکامل برابرنهاد و جهش آن به همنهاد پس از نابودکردن برنهاد.(2)
از این دیدگاه نتیجه ای جز سازش بین برنهاد و برابرنهاد پدید نمی آید. نتیجه ای که محصول نگرش متافیزیکی به رابطه ی اضداد است، یعنی دیدگاهی که اساس تکامل را در وحدت اضداد می بیند و نه مبارزه ی آنها با یکدیگر.  در عرصه ی فرهنگی خواهیم دید که این دیدگاه، متعصبانه به گذشته ی ایران و به گفته ی خودش دو وجه فرهنگی ایران یعنی «ایرانیت» (به معنای فرهنگ باستانی ایران پیش از اسلام) و نیز «اسلامیت» می چسبد و هر گونه دور ریختن بسیاری از عناصر این گذشته و تغییر انقلابی و اساسی در فرهنگ خلق ایران و آفرینش فرهنگ نوین ایران دموکراتیک و سوسیالیستی و نهایتا کمونیستی را بر نمی تابد.
تاریخچه ی دیدگاه «کنارآمدن»
 در دهه ی شصت میلادی یک دیدگاه  فلسفی در چین سوسیالیستی بروز کرد که در مقابل تجزیه که تقسیم یک واحد به اجزای متضاد آشتی ناپذیر و رابطه ی متقابل آنها با یکدیگر و در موجزترین بیان«یک به دو» شدن است، ترکیب را بر مبنای تفسیری رویزیونیستی و بورژوایی« دو در یک» شدن می خواند. به این معنا که اولا فرایند نابودی پدیده کهنه و ایجاد پدیده ی نو یا «دو در یک شدن» را فرایندی مسالمت آمیز و بر مبنای سازش می دانست (همچون «کنارآمدن» حق شناس) و دوما این« دو در یک» شدن (جمع دو در یک) و «یک» باقی ماندن را به طور استراتژیک جایگزین«یک به دو تقسیم می شود» می کرد. به عبارت دیگر قانون اساسی دیالکتیک یعنی وحدت اضداد را که دوگانه شدن یگانه( تقسیم یک به دو) و تضاد و مبارزه ی مطلق در وحدت نسبی است، به «وحدت همیشگی» یا «تفکیک ناپذیر» («دو در یک» در کنار یکدیگر زندگی می کنند) تبدیل می کرد.
این دیدگاه خواهان تداوم زندگی کارگر و سرمایه دار در یک پدیده یعنی جامعه ی سوسیالیستی و حل و فصل تضادها از طریق صلح آمیز و سازش و نهایتا هماهنگی آنها برای همیشه بود. از این دیدگاه، مبارزه ی طبقاتی باید تعطیل می شد و اضداد آشتی ناپذیر با یکدیگر کنار آمده و به جای مبارزه بر سر تضادها، از وجوه مشترک شان صحبت می کردند و خلاصه در فضایی دوستانه و صمیمانه به خیر و خوشی کنار یکدیگر جامعه را اداره می کردند. بنیان نظرات امثال لیوشائوچی و یا تنگ سیائو پین همین دیدگاه بود که رهروان راه سرمایه داری و نمایندگان بورژوازی نوخاسته چین بودند و چین رویزیونیستی و سرمایه داری پس از 1976 از جمله محصول چنین بینش هایی بود.(3)
در مقابل این دیدگاه بود که مائو تسه دون از ترکیب همچون خورده شدن یکی به وسیله دیگری صحبت کرد. این نظرات در کتاب گفتگو درباره مسائل فلسفه (برگردان شهاب آتشکار ص 39- 37) آمده است.
مائو برای نشان دادن ترکیب از عینیت و پراتیک حرکت کرد و نشان داد که چگونه ی جامعه ی چین به دو جریان نو حزب کمونیست ( نماینده ی طبقه ی کارگر چین) و کهنه یعنی گومیندان ( نماینده بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و فئودال های چین) تجزیه شد و چگونه یکی از این دو یعنی گومیندان به وسیله دیگری یعنی حزب کمونیست و طبقه ی کارگر نابود شد. به این ترتیب مائو تسه دون خلق پدیده ی نو را روندی بر مبنای نابودی یا خورده شدن یکی به وسیله دیگری تفسیر کرد.
 ریشه های دیدگاه مورد اشاره به برنشتانیسم و رویزیونیسم درمارکسیسم بر می گردد، جایی که آشتی طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه ی سرمایه دار در شیپور می شد. پس از برنشتاین ها و کائوتسکی ها، این خروشچف بود که تعطیلی مبارزه ی طبقاتی را با نظراتی مانند «حزب تمام خلقی» و«دولت تمام خلقی» بیان کرد.  
درک هایی همانند درک حق شناس در ایران خواه پیش از انقلاب 57 و خواه  در سال های پس از انقلاب نیز موجود بوده است. شاخص ترین نمونه ی آن حزب رویزیونیست توده بود که نه تنها از همان آغاز تشکیل حزب، عناصر سازش طبقاتی را در برنامه ی خود داشت، بلکه  با دنباله روی از خروشچف بیانگر رویزیونیسم منحط  وی نیز شد.
 جدا از این جریان ها، برخی از عناصر لایه های مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی نیز در لوای بررسی دیالکتیک هگل چنین تفاسیر نادرستی از دیالکتیک بیرون دادند. برای نمونه می توان به تفسیر جواد طباطبایی از پدیدار شناسی ذهن هگل اشاره کرد که در درس های وی درباره ی این کتاب موجود است. همچنین است شرح بابک احمدی از دیالکتیک هگل که به وسیله ی نگارنده در مارکس و سیاست مدرن نقد شد.
ادامه دارد.
م- دامون
 نیمه نخست اردیبهشت ماه 1401
 یادداشت ها
1-    چنانکه خواهیم دید حق شناس نگران است که حکومت ولایت فقیه تلاش کند«ایرانیت» فرهنگ ایران یعنی فرهنگ پیش از اسلام را به طور مطلق نابود کند و « اسلامیت» را یگانه ی مطلق کند؛ برای همین چنین هشدارهای فلسفی ای می دهد که ضرورت ایجاب می کند که «اسلامیت» با «ایرانیت» دست به دست هم بدهند تا هویت تاریخی پدیده یعنی ایران حفظ شود. اما اینجا منافع طبقاتی است که حکم می کند که جمهوری اسلامی چه موضعی اتخاذ کند. گرچه موضع نابودی مطلق فرهنگ تاریخی ایران پیش از اسلام- و نه آنچه منظور لیبرالیسم  و یا سرمایه داریان کمپرادور سلطنت طلب از «ایرانیت» است- تا کنون شکست خورده است.
2-    این دیدگاه در جامعه ی سوسیالیستی چین از سازش طبقه ی پرولتاری چین با بورژوازی نوخاسته ی رویزیونیست صحبت می کرد اما پس از کسب قدرت در 1976 طبقه ی کارگر چین را به سلاخی کشید. می بینیم که چنین دیدگاه هایی برای این طرح می شوند و به میدان می آیند تا قدرت طبقه ی کارگر را در سرکوب دشمنان اش ضعیف کنند و برعکس هنگامی بورژوازی قوی است، چندان خواهان رفتار مسالمت آمیز وی با طبقه ی کارگر نیستند و حتی اعتصاب را مجاز نمی دانند.
3-    حق شناس می نویسد:« در عین حال باید توجه داشت که قبول این اصل که هم نهاد از آمیزش برنهاد با برابر نهاد به دست می آید، خود گویای آن نیست که هم نهاد استقلال ذاتی ندارد؛ بلکه برعکس هم نهاد چیزی ذاتا مستقل و متفاوت از برنهاد و برابر نهاد هر دو است. استقلال ذاتی هم نهاد  از آن دو از اینجا نشات می یابد که جنبه های برنهادی و برابر نهادی ای که در هم نهاد باقی می مانند روابط تازه ای با یکدیگر برقرار می کنند و سازمانی کلا تازه برای خود می آفرینند که با روابط و سازمان های برنهادی و برابرنهادی کاملا متفاوت است. بنابراین، هم نهاد در عین حال که آمیزه ای از برنهاد و برابر نهاد است، آن دو نیز نیست، بلکه چیز تازه ای است.»(ص 12(
البته همنهاد چیز تازه ای است. اما این چیز تازه از دل خورده شدن برنهاد(تز) به وسیله برابرنهاد( آنتی تز) بیرون می آید.
 
خلاصه تعریف حق شناس از برنهاد، برابر نهاد و همنهاد
« 1- برنهاد فعلیت دارد؛ به زمان های گذشته و حال وابسته است؛ ایستاست؛ از تحول پرهیز دارد؛ و ضرورت زوال آن احساس شده است.
2- برابر نهاد فعلیت ندارد؛ بلکه جنبه امکانی و بالقوه دارد؛ به زمان آینده وابسته است؛ پویاست؛ خواهان دگرگونی است؛ و ضرورت تحقق آن احساس شده است.
 3- هم نهاد نیز فعلیت دارد. اما به زمان خاصی وابسته نیست؛ بلکه گذشته، حال و آینده در آن به هم رسیده اند و یکی شده اند؛ نه ایستاست و نه پویا؛ بلکه هر دو هست: از جنبه هایی خاصی ایستا و از جنبه های خاص دیگری پویاست؛  هم جویای تحول است و هم خواهان ثبات. مهمتر از همه ی اینها، از نقطه نظر موضوع بحث ما ، این است که هم نهاد در سنجش با برنهاد ، تکامل یافته تر و متعالی تر است.» (ص 13)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر