۱۴۰۰ اسفند ۲۰, جمعه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(1)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(1)
 
آیا حزب کمونیست( رویزیونیست) فدراسیون روسیه پیرو استالین است؟
 
طایفه ی کمیته ی مرکزی راه کارگر در یکی از تازه ترین اعلامیه های خود در مورد جنگ اوکراین می نویسد:
«حمله ارتش روسیه به اوکراین تحت فرمان پوتین، به نقد موجب رنج و عذاب فزاینده مردم اوکراین شده است. آنها قربانیان اصلی این جنگ ارتجاعی هستند. چه به لحاظ شکل و چه به لحاظ محتوی این جنگی است از نوع جنگهای امپریالیستی که تا کنون بویژه در تخصص امپریالیسم آمریکا و متحدانش قرار داشته است. جنگی از نوع حمله و اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا و انگلستان و شرکای شان. هیچ نیروی آزادیخواه و عدالتخواهی نمیتواند و نمی باید از این جنگ حمایت کند. حمایت “حزب کمونیست فدراسیون روسیه ” و رای موافق آن در دوما به این تهاجم که تحت لوای شعارهای میهن پرستانه تند و تیز صورت میگیرد تنها نشان دهنده ماهیت استالینسیتی و شووینیسم روسی، (همان به بیان لنین”روس قلدر”) این حزب هست.» (از اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر - علیه جنگ دو اردوگاه ارتجاعی در اوکراین، 27 فوریه 2022)
ما اینجا تنها با کاربرد واژه ی«استالینیستی» کار داریم که به عناوین گوناگون به وسیله ی راه کارگری ها به کار می رود!
این واژه ی است که رویزیونیست ها، مارکسیسم غربی یا اروکمونیست ها، مارکسی های هوچی ضد مارکس و ترتسکیست های رنگارنگ که هیچ کدام نه مارکسیسم را قبول دارند و نه لنینیسم را، به کار می برند. آنها عموما این مفهوم را برای نفی حکومت طبقه ی کارگر در شوروی و نفی سوسیالیسم به کار می برند و از واژه ی «استالینیسم» برای بیان آنچه آنها« دیکتاتوری» و «استبداد» و«اختناق» و «سرکوب آزادی و دموکراسی» و « بوروکراسی» می خوانند استفاده می کنند. اکنون می خواهیم ببینیم که خروشچفیست های راه کارگری که در مجموع با همین دسته ها همراهی می کنند و یا دقیق تر بگویین خودشان معجونی از آن ها هستند آن را به چه دلیلی به کار می برند.
طایفه ی مورد ذکر این واژه را برای خواندن مواضع «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» به کاربرده  است.
طبق این اعلامیه چون«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» در «لوای شعارهای میهن پرستانه  تند و تیز»به تهاجم روسیه امپریالیستی به اوکراین در دوما رای موافق داده«ماهیت استالینیستی» دارد!
 گویا این کاربرد تازه ای است!؟
 و پیش از ادامه ی بحث،
یک پرسش:
 این «شووینیسم روسی» آیا خصلتی جدا از«ماهیت استالینیستی» است و یا از همان «ماهیت استالینیستی» این حزب بر می خیزد؟ یعنی آیا «شووینیسم» از «استالینیسم» بر می خیزد و یا نه این ها دو جریان اند؟
بد نبود کمی توضیح می دادید حضرات خروشچفیست!
لنین حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری کائوتسکی را چه نامید؟
رای دادن حزیی که خود را«کمونیست» می نامیده به تهاجم یک کشور امپریالیستی به کشوری دیگر خواه امپریالیستی باشد و خواه زیرسلطه امر تازه ای نیست. مشهورترین نمونه، حزب سوسیال دمکرات آلمان( سوسیال دمکرات نام پیش از جنگ جهانی اول بیشتر احزاب کمونیست بود) به رهبری کائوئسکی است که در جنگ جهانی اول به اعتبارات جنگی دولت امپریالیستی آلمان رای موافق داد .
راستی حضرات راه کارگری ها یادتان است که لنین سران حزب و در راس شان کائوتسکی را چه نامید؟
اگر نیست و فراموش کرده اید که مطمئن هستیم فراموش کرده اید!؟(و نمی خواهید هم به یاد آورید) به یادتان می آوریم:
لنین آنها را رویزیونیست و سوسیال امپریالیست نامید.
آیا به یاد آوردید!
 اگر هنوز نه، به شما توصیه می کنیم کتاب های امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری، دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد و بسیاری مقاله های کوتاه و بلند لنین را از سال های 1914 یعنی کمابیش از همان زمان رای دادن حزب سوسیال دمکرات آلمان به اعتبارات جنگی به بعد و در مورد گرایش های ارتجاعی انترناسیونال دوم بخوانید!
[ در مورد خروشچفیست های کمیته مرکزی راه کارگر:
حیف که استالین آن زمان عضو حزب سوسیال دمکرات آلمان نبود و گرنه راه کارگری ها به مخالفت با لنین بر می خاستند و «ماهیت» این حزب را به این دلیل که به اعتبارات جنگی رای موافق داده است نه کائوتسکیستی بلکه«استالینیستی» می خواندند!] 
حزب سوسیال شوینیست فرانسه پشتیبان امپریالیسم فرانسه برای تسلط بر مستعمرات
در دوره های پس از جنگ نیز مورد حزب کمونیست(رویزیونیست) فرانسه به رهبری تورز مشهور است که از تمامی اقدامات دولت امپریالیستی فرانسه در تقابل با مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ی کشورهای زیر سلطه ی افریقایی از جمله الجزایر و زیر پا گذاشتن استقلال آنها دفاع کرد. این حزبی بود که پس از کودتای خروشچف، از تمامی موازین و معیارهای مارکسیسم- لنینیسم گسست و علیه آنچه به تبعیت از دارودسته ی خروشچف مسلکان،«استالینیسم» می نامید موضع گرفت و کمی بعد هم جهان بینی ای را که عموما«کمونیسم اروپایی»( یا مارکسیسم غربی) می نامیدند رواج داد. این حزب سوسیال شووینیست و پیرو سرمایه داران امپریالیست فرانسه، همچون مابقی احزاب اروکمونیسم ( احزاب کمونیست اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و...) از سوی مارکسیست - لنینیست ها رویزیونیست خوانده شد.
اکنون ما به خود حق می دهیم که به پیروی از لنین و استالین و دیگر احزاب انقلابی کمونیست،«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» را رویزیونیست و سوسیال امپریالیست و سوسیال شووینیست بنامیم و نه «استالینیست»!
  اما ای حضرات! شما که به لنین اقتدا می کنید و عبارت« روس قلدر» را برای اثبات این حکم خود- در اینجا منظور ما تساوی یا ارتباط برقرار کردن بین این واژه و واژه ی «شوینیسم روسی» از یک سو و«استالینیسم» از سوی دیگر است - از وی نقل می کنید( کسی ته و بن افکار شما را نشناسد گمان می کند لنین را قبول دارید! خیلی بلدید بابا! پنهانکاری و مانور دادن را می گوییم!) در واقع می خواهید مسائل را با هم قاطی کنید!
منظور لنین از « روس قلدر» کدامین روسیه بود؟
 می دانیم که منظور لنین روسیه ی تزاری بود و اگر بتوان دولتی را با آن روسیه تزاری مقایسه کرد و از «روس قلدر» نام برد می باید از دولت شوروی سوسیال امپریالیستی وهمین دولت پوتین نام برد( درحال حاضر امپریالیسم روسیه را خیلی نمی توان «روس قلدر» نام نهاد زیرا در حال حاضر ابرقدرت نیست و در تقابل با غرب دست پایین را دارد و فعلا می خواهد امپریالیست های غربی سرزمین های بیشتری را از دست شان در نیاورند و فردا با موشک ها و زراد خانه ی هسته ای خود، در خانه شان سبز نشوند!). اما این «شووینیسم» و این «روس قلدر» چه ربطی به شوروی زمان استالین دارد؟
حکایت چیست که کمیته مرکزی کذایی«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» را«استالینیستی» می خواند؟ آیا این حزب واقعا استالین را قبول دارد و پیرو آموزش های وی است؟
 استالین یک مارکسیست- لنینیست بود؛ آیا آنها هم مارکسیست- لنینیست هستند؟
 آیا به این دلیل که رهبر حزبی رویزیونیست، از یکپارچگی مردم اتحاد شوروی سوسیالیستی در جنگ با نازی های آلمان صحبت می کند و بر این مبنا از استالین یاد می کند و هواداران این حزب هم در برخی از راهپیمایی های خود عکس استالین را در دست می گیرند و یاد دوران شوروی و اتحاد آن را می کنند، می توان آنها را هوادار استالین نام نهاد؟
اگر چنین باشد و شما به این دلیل آنها را«استالینیسم» خوانده اید( که البته این دلیل واقعی شما نیست بلکه شما پشت آن پنهان شده اید!) پس علت اش را نمی دانید و باید برای شما علت این سنگر گرفتن رویزیونیست های روسی را پشت استالین توضیح دهیم:
جان مان برایتان بگوید که این حزب بیشتر از خروشچف شما، ضد استالین است اما می خواهد «شوونیسم روسی» و در ابعادی گسترده تر «ناسیونالیسم آن شوروی سوسیال امپریالیستی» را که برای خودش یک ابرقدرت بود، زیر لوای استالین بر انگیزد. اما نه «شووینیسم روسی»  و نه «روس قلدر» ربطی به استالین ندارند.
یک - « روس قلدر»:
استالین به مدت نزدیک به بیست و پنج سال( از حدود 1895 تا 1917) با نظام روسیه تزاری یعنی همان«روس قلدر» که ملت های روسیه را در بند کرده بود، در کنار لنین و دیگر رفقای مبارزش جنگید. استالین و لنین جزو نخستین کسانی بودند که از «حق تعیین سرنوشت ملت ها» سخن گفتند و اتحاد آگاهانه و داوطلبانه ی آن ها را در شوروی سوسیالیستی عملی کردند.
دو- « شوینیسم روسی»:
آخر ای حضرات رویزیونیست!
 در جنگ جهانی دوم طبقه ی کارگر و خلق شوروی سوسیالیستی زیر رهبری استالین بزرگ از میهن خود در مقابل تهاجم ارتش فاشیستی امپریالیسم آلمان دفاع کرد( و شما قطعا می دانید که امپریالیست های غربی نیز راضی بودند که هیتلر به شوروی سوسیالیستی حمله کند)، نبرد بزرگ استالینگراد را آفرید و در مجموع  سرانجامی هولناک تر از آنچه که مردم روسیه برای  ناپلئون در حمله اش به روسیه در سال 1812 رقم زدند، برای هیتلر و آلمان فاشیستی رقم زد.
در آنجا این میهن پرستی کاملا به حق بود و اساسا نه «شووینیسم روسی» بود و نه«ناسیونالیسم روسی»، بلکه چنانچه نام آن را میهن دوستی طبقه ی کارگر شوروی که صرفا از روس ها تشکیل نشده بود بلکه بسیاری ملیت ها در آن بودند بگذاریم، آن گاه این میهن دوستی و دفاع از خلق شوروی بر حق بود و عین انترناسیونالیسم طبقه ی کارگر شوروی بود. زیرا این میهن سوسیالیستی به طبقه ی کارگر تعلق داشت. این میهن در عین حال پایگاه طبقه ی کارگر جهانی بود و به تمامی طبقه ی کارگر جهان تعلق داشت. حمله ی ارتش فاشیستی آلمان به این سرزمین و میهن، حمله به طبقه ی کارگر شوروی و جهان، حمله به سوسیالیسم و کمونیسمی بود که طبقه ی کارگر و خلق شوروی با زحمات و رنج ها و قربانی های فراوان بنا کرده بودند. بنابراین دفاع از آن به معنای دفاع از قدرت سیاسی طبقه ی کارگر در یک کشور و دفاع از طبقه ی کارگر جهانی در مقابل یورش و تجاوز و اشغال فاشیستی دولت امپریالیستی آلمان بود.
سه - «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» و جناب زیوگانف:
حالا اگر یک حزب رویزیونیستی می خواهد میهن سوسیالیستی را با میهن سرمایه داری و  امپریالیستی درهم کند و طبقه ی کارگر روسیه را فریب داده و با تداعی کردن دفاع متحدانه ی آنها از میهن سوسیالیستی در زمان استالین و جنگ جهانی دوم، از احساسات پاک و شریف آنها استفاده کرده و حس ناسیونالیستی کارگران را در دفاع از کشوری سرمایه داری و امپریالیستی و یا تهاجم این کشور به کشوری دیگر برانگیزد، این چه ربطی به استالین دارد؟!
 آیا اکنون طبقه ی کارگر روسیه در قدرت است؟ آیا روسیه، سوسیالیستی است؟ آیا این کشور میهن طبقه ی کارگر است؟ آیا تهاجم نظامی امپریالییسم روسیه به امپریالیسم اوکراین را می توان با حمله فاشیسم هیتلری به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مقایسه کرد و بر این مبنا گفت این مثل آن می ماند؟
آیا برانگیخته شدن حس ناسیونالیستی خلق شوروی در مقابل آلمان هیتلری و دفاع از میهن سوسیالیستی در زمان استالین و به رهبری وی، با شیادانه برانگیختن حس ناسیونالیستی کارگران روس در دفاع از منافع سرمایه داران لاشخور حاکم بر روسیه در تهاجم امپریالیستی پوتین به اوکراین و درگیر شدن در جنگی که اساسا جنگ بین روسیه با غرب امپریالیست است یکی اند؟
 البته می توان تهاجم پوتین را با تهاجم آلمان نازی مقایسه کرد - مقایسه با تهاجم آلمان فاشیستی به فرانسه و دیگر کشورهای امپریالیستی و نه به شوروی سوسیالیستی - اما میهن دوستی و دفاع از میهن کارگران در دوران استالین با میهن دوستی و ناسیونالیسمی که «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» خواهان آن است غیر قابل مقایسه اند.(در واقع وظیفه ی طبقه ی کارگر فرانسه هم در مقابل تهاجم آلمان، تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی و برقراری حکومت طبقه ی کارگر بود و نه دفاع از میهن سرمایه داری و امپریالیستی)  
قضایا این گونه است:
«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» به رهبری رویزیونیستی مانند زیوگانف در سیاست های خود فرصت طلبانه و سالوسانه پشت استالین پنهان می شود تا امر کثیف خود را در دفاع از سرمایه داران حاکم بر روسیه پیش ببرد. راه کارگری ها هم می خواهند پاسخی در برابر آن ها که آن را یک حزب رویزیونیست می دانند داشته باشند. این است که به جای واژه ی رویزیونیسم و سوسیال شوینیسم و سوسیال امپریالیست، «استالینیست» را می نشانند.
نفی مارکسیسم - لنینیسم زیر لوای « استالینیسم»
ما در بالا گفتیم که این واژه ای است که:
« رویزیونیست ها، مارکسیسم غربی یا اروکمونیست ها، مارکسی های هوچی و ترتسکیست ها به کار می برند.»
دلیل به کار بردن این مفهوم از جانب این دسته ها بسیار ساده است. آنها هیچ کدام از آموزش های اساسی مارکس و انگلس و لنین را قبول ندارند و نه تنها زمانی دراز است که با این آموزش بدرود گفته اند بلکه علیه آنها نیز دهه هاست که کتاب و مقاله می نویسند.
 اما چرا «استالینیسم»؟
 زیرا برخی از آنها هنوز حاضر نیستند که مخالفت خود را با آموزش های اساسی مارکسیسم - لنینیسم زیر نام مخالفت با مارکسیسم یا مارکسیسم- لنینیسم اعلام کنند( گرچه مارکسی ها مارکسیسم را به «مارکسی» تبدیل کرده و لنینیسم را ادامه ی«مارکس لیبرال شده شان» نمی دانند و علیه انگلس و لنین بسیار گفته و می گویند) برای همین می دوند و می روند زیر پرچم ضد استالینی پنهان می شوند تا بتوانند دغلکاری و تقلب و فریب خود را راحت تر پیش ببرند.
ار سوی دیگر آنها می خواهند حکومت طبقه ی کارگر پس از انقلاب اکتبر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ساخت سوسیالیسم را در شوروی استالینی انکارکنند. زیر نام« استالینیسم» که همچون «انحرافی بزرگ» از مارکسیسم- لنینیسم و به کلی ضد آن نموده می شود، تمامی تجربه ی تاریخی طبقه ی کارگر در شوروی نفی می گردد.  
 به این ترتیب رد استالین به ویژه زیر نام «استالینیسم» یعنی رد مطلق آموزش های بنیانی مارکسیسم و لنینیسم( و البته مائوئیسم). یعنی رد دیکتاتوری طبقه ی کارگر و سوسیالیسم درشوروی.
 کسی و جریانی با ادعای چپ( و نه دموکرات های خرده بورژوا و یا لیبرال ها که حساب شان جداست) نیست در جهان که به رد مطلق استالین دست زده باشد و یا از«استالینیسم»( به همان معنای بالا) نام برده باشد و یا ببرد، اما به آموزش های اساسی مارکس و انگلس و لنین وفادار باقی مانده باشد و یا بماند.
 و این گونه نفی و رد مطلقی به کلی با بررسی و نقد همه جانبه ی نظرات و اعمال استالین تفاوت دارد. نقد اخیر ضمن پیروی از آموزش های درست وی به عنوان یک مارکسیست- لنینیست بزرگ و ضمن احترام عمیق به خدمات فراوان وی به عنوان یک رهبر بزرگ طبقه ی کارگر جهانی، اشتباهات وی را از یک دیدگاه مثبت و آموزنده و تکامل گرا بررسی می کند و تلاش می کند از آنها درس گرفته و در تجربه خود به کار بندد. بررسی و نقدی که مائو تسه دون رهبر طبقه ی کارگر چین و جهان انجام داد و آنها را در چین مائوئی به کار بست، از این زمره است.
پس نفی مطلق استالین زیر نام«استالینیسم» یعنی رد بنیان های تئوریک - سیاسی و عملی مارکسیسم - لنینیسم و در نهایت رد دیکتاتوری پرولتاریا اساسی ترین آموزه ی مارکس.
برای همین هم در ادبیات این گروه ها یا اساسا اثری از نام و آموزه ی مارکسیسم - لنینیسم و نیز مفاهیم رویزیونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا باقی نمانده است و یا اگر باقی مانده باشد( مانند برخی از ترتسکیست ها) آنها آن را سالوسانه و شیادانه به کار می برند.
راه کارگری ها نیز از این زمره اند. پشت تقبیح استالین و« استالینیسم» پنهان می شوند تا رویزیونیسم و خروشچفیسم خود را پنهان کنند. آنها نمی خواهند واژه ی رویزیونیسم را به کار برند زیرا خودشان رویزیونیست اند. آنها می خواهند این واژه را از ادبیات چپ ایران حذف کرده و به جای آن واژه ی« استالینیسم» را بنشانند.
 بسیاری اکنون می دانند که کمیته مرکزی راه کارگری ها و در کنارشان دیگر دسته های راه کارگری معجونی از خروشچفیسم و سوسیال دموکراسی منحط  اروپایی هستند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 400
 

۱۴۰۰ اسفند ۱۸, چهارشنبه

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم
 
با تهاجم امپریالیسم روسیه ی به اوکراین بوق های تبلیغاتی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش که خود آتش بیاران این جنگ و یک سوی آن می باشند علیه روسیه به کار افتاد. تبلیغات آنها تنها متوجه سران روسیه نیست که از همپالگی های خودشان هستند بلکه تا آنجا پیش می رود که به نژاد روس و تحقیر آن هم می رسد.
در عین حال، این تبلیغات تنها علیه امپریالیسم روسیه نیست بلکه تا حدودی علیه چین نیز هست که نه تنها مخالفتی با حمله روسیه نکرده بلکه گویا خودش آماده ی حمله به تایوان می شود. در این چین مورد بحث نیز اکنون مشتی رویزیونیست فاسد سرمایه دار حاکم اند یعنی دوستان خود سرمایه داران غربی. البته در مورد چین رسیدن تبلیغات امپریالیست ها به نژاد یا ملل چین و تحقیر آن به ساده گی نمی تواند طرح شود و این احتمال هست که به ضد خودش تبدیل گردد.
از سوی دیگر این تبلیغات و جوسازی در مورد این دو کشور تا آنجا پیش می رود که این دو نماینده گان کمونیسم معرفی می شوند:
«روسیه ی( و نژاد روس) که بانی کمونیسم در جهان شد موجد شر است و چین «کمونیستی» نیز موجد شر است. پس این کمونیسم است که موجد شر است و این جنگ ها را به وجود می آورد!» و لابد حمله ی روسیه به اوکراین، «حمله ی کمونیسم به دنیای آزاد» و حمله ی «جهنم کمونیستی» به «بهشت سرمایه داری» است!
اما به راستی« ... چه ربطی به شقیقه دارد!»
نگاهی به تاریخ نشان می دهد که نخست همین کشورهای امپریالیست غربی بودند که پس از درگذشت استالین رهبر بزرگ طبقه ی کارگر شوروی و جهان و روی کار آمدن خروشچف رویزیونیست دله و حقیر و نطق وی در کنگره ی بیستم سر از پا نمی شناختند و با دم شان گردو می شکستند. آنها در تبلیغات خود خروشچف را نماینده ی شکست دادن کمونیسم که آن را به سبک رویزیونیست های خروشچفی« استالینیسم » نام گذاشته بودند معرفی می کردند.
حضرات امپریالیست های غربی پس از روی کار آمدن گورباچف نیز همین حکایت را به گونه ای دیگر تکرار کردند. یعنی این بار حکومت سوسیال امپریالیسم شوروی به عنوان حکومتی «کمونیستی» مطرح شد و اصلاحات گورباچف هم به عنوان اصلاحات ضد کمونیستی، و بنابراین دوباره«شکست کمونیسم» در بوق و کرنا شد.
پس از آن هم که اتحاد شوروی از هم پاشید و روسیه هم کلی تحولات به خود دید و حتی حزب رویزیونیست این کشور از قدرت کنار گذاشته شد، باز اکنون روسیه و پوتین اش شده اند نماینده ی «کمونیسم گذشته».
روشن نیست که کمونیسم در شوروی چند بار شکست خورده است!؟
 تاریخ می گوید که نخست اتحاد شوروی سوسیالیستی لنین و استالین تبدیل به سوسیال امپریالیسم شوروی خروشچف و برژنف شد و حزب این کشور از یک حزب کمونیست به حزبی رویزیونیستی و از حزب طبقه ی کارگرشوروی به حزب طبقه ی بورژوازی نوخاسته ی و هار تبدیل شد.
سپس حزب رویزونیست و کشور سوسیال امپریالیسم شوروی از هم پاشید و روسیه امپریالیستی و بسیاری کشورهای دیگر سرمایه داری و امپریالیستی به وجود آمد. در همه ی در این کشورها، سرمایه داران بوروکرات حزبی و اعضا سازمان های پلیسی مانند ک گ ب و همه رانت خواران و دغل ها و شیادان حزبی رنگ عوض کردند و شدند سرمایه داران طرفدار دموکراسی و آزادی غربی.     
اما امپریالیست های غربی هر کدام از این تغییرات و تحولات را را با تبلیغات علیه کمونیسم و شکست کمونیسم  پیوند دادند و حرف نگفته ای در این مورد که کمونیسم تمام شد و سرمایه داری( که آنها اسم آن «دموکراسی» می گذارند) پیروز شد باقی نگذاشتند.
در مورد چین نیز همین حکایت به گونه ای دیگر تکرار شد. پس از درگذشت مائو تسه دون رهبر طبقه ی کارگر چین و جهان، کودتای ضد حزبی دارودسته ی رویزیونیست تنگ سیائو پینگ صورت گرفت و موجب این شد که حزب طبقه ی کارگر چین به حزب رویزیونیست های طرفدار سرمایه داری تغییر کند. این بار نیز امپریالیست های غربی بشکن می زدند و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند. آنها به یاری تنگ سیائوپین فاسد شتافتند و با بستن بسیاری از موسسات و  کارخانه ها در کشور خود خیل سرمایه هایشان را روانه چین کردند و قفل و بند سرمایه داری وابسته به غرب را در چین محکم کردند. آنان هرگز از تبلیغ علیه بیست و هفت  سال حکومت طبقه ی کارگر در چین و به ویژه انقلاب بزرگ فرهنگی – کارگری باز نایستادند و «شکر خدا»یشان را به جای آوردند که بساط کمونیسم در چین جمع شد و دوستان سرمایه دار آنها در قاموس رویزیونیست های تنگ سیائو پینگی بر سر کار آمدند و آنها توانستند حدود یک ونیم میلیارد جمعیت کارگر و دهقان ارزان را استثمار کنند و بازار این کشور را به محل صدور کالاهای خود تبدیل نمایند.
 اما اکنون برای این امپریالیست های شارلاتان، سران امپریالیسم روسیه و سران چین رویزیونیستی که رهبرشان تنگ سیائوپین از عشاق سرمایه داری غرب و از هواداران سینه چاک باز کردن درهای کشور به روی سرمایه های غربی بود شده اند «نماینده ی کمونیسم».
 از نظر آنها  این جنگ بین امپریالیست های غربی و شرکای اوکراینی آنها با امپریالیسم روسیه برای تقسیم مجدد سرزمین اوکراین که سرمایه داران غربی ها قرق اش کرده اند و روس ها هم می خواهند آن را از آن خود کنند نیست، بلکه بین روس ها و استبداد روس که ریشه اش در کمونیسم روسی(و در کنار آن چینی) است از یک سو و «دموکراسی» و «حقوق بشر» امپریالیست های غربی از سوی دیگر می باشد. غرب می شود نماینده ی «آزادی و دنیای آزاد و دموکراسی»، و شرق یا «کمونیسم» روس و چین می شوند نماینده ی استبداد و تجاوز و اشغال.
 در کشور ما نیز این تبلیغات، یعنی به نوعی وصل کردن روسیه و چین به کمونیسم، به وسیله ی سلطنت طلبان مزدور و تاریک فکران ایضا مزدور و همچنین برخی جریان های ظاهر لیبرالی رواج داده می شود که ممکن است تا حدودی موثر واقع شود. امکان چنین تاثیری، گرایش حکومت استبداد دینی ولایت فقیه خامنه ای و پاسداران دزداش به کشورهای روسیه و چین و اتکا به این دو کشور و باز کردن هر چه بیشتر پای آنها به کشور است.
در واقع، حکومتی که اساسا با زدو بند امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا با خمینی و بریدن سر انقلاب بزرگ ایران به روی کار آمد، به دلیل برخی تضادها با امپریالیست های غربی به دو کشور روسیه و چین رو می آورد و برای بقای خود هر گونه قرارداد اسارت آور و استعماری را با آنها امضا می کند. این رو آوری و این قراردادها موجب  بیزاری و نفرت و کینه ی به حق توده های مردم ایران از این دو کشور می شود. این میان حضرات سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب نیز نهایت سالوسی و شارلاتینیسم سیاسی خود را به کار می برند تا از احساسات مردم علیه آنها استفاده کرده و دو کشوری را که  در آن سرمایه داران پلید حاکم اند، کشورهایی جا بزنند که «نماینده کمونیسم» بوده اند و یا هستند.
هم فال و هم تماشا! هم علیه روسیه و چین به نفع امپریالیست های آمریکا و غرب در این جنگ بین غرب و شرق، و هم علیه کمونیسم و کمونیست ها و طبقه ی کارگر به نفع سرمایه داری و سرمایه داران .   
کمونیست ها و پیشروان طبقه ی کارگر ایران باید با مبارزه ای درخور، تبلیغات امپریالیست های غربی را که روسیه و چین کنونی را به عنوان کشوری «برآمده از کمونیسم» و یا «نماینده کمونیسم» جا می زنند خنثی کنند. نه روسیه ی کنونی نماینده ای از دوران کمونیسم است( در حقیقت نماینده تزارهای روس و یا تزاریسم به روز شده است) و نه چین کشوری کمونیستی است. نه زیوگانف رویزیونیست مرتجع نماینده ی کمونیسم است و نه سرمایه دارانی فاسد و مستبدی که حزب رویزیونیست چین را رهبری می کنند.
 نام طبقه ی کارگر روس با نام لنین و استالین گره خورده است و نه با نام رویزیونیست های امپریالیستی مانند خروشچف و برژنف و نماینده گان الیگارشی روس گورباچف و یلتسین و اکنون پوتین.
 نام طبقه ی کارگر چین نیز با نام مائوتسه تونگ رهبر طبقه ی کارگر جهانی گره خورده است و نه  با امثال تنگ سیایوپینگ رویزیونیست و این دگوری های ایضا رویزیونیست که اکنون حزب را می چرخانند و از جمله شی جین پینگ فاسد و جاه طلب دبیر کل حزب و رئیس جمهور این کشور.
روسیه و چین کنونی به اردوگاه سرمایه داری تعلق دارند و هیچ نشانی از کمونیسم در آنها نیست
افرادی مانند خروشچف و برژنف و گورباچف و یلتیسین و پوتین همه به دارودسته ی سرمایه داران استثمارگر و ستمگر تعلق دارند و جنگ کنونی در اوکراین نیز جنگ سرمایه داران امپریالیست روسیه و غرب است و ربطی به طبقه ی کارگر روس و اوکراین ندارد. توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش تنها وسیله ای در دست سرمایه داران برای پیشبرد این جنگ هستند. آنها برای منافع سرمایه داران به جنگ فرستاده می شوند و نه برای منافع خودشان. طبقه ی کارگر روس آن است که نخستین انقلاب بزرگ پرولتاریایی جهان را بر پا کرد و حکومت سوسیالیستی ای را بنا نمود که وجودش لرزه بر اندام امپریالیست ها و نوکران شان می انداخت. یکی کردن این طبقه با این استثمارگران و جنگ طلبان حاکم بر روسیه و اوکراین کاری است که تنها از عهده ی فریبکارترین و شارلاتان ترین ایدئولوگ های بورژوازی خود این کشورها و امپریالیسم غرب بر می آید.
نباید اجازه داد که کینه و نفرت به حق  طبقه ی کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی ایران از قرادادهای استعماری روسیه و چین در ایران که به واسطه ی حکومت وطن فروش خامنه ای و پاسداران فاسد و دزداش صورت گرفته، به وسیله تبلیغات امپریالیست های غربی و نوچه های سلطنت طلب و تاریک فکرانی که از زمره ی عشاق امپریالیسم غرب هستند گمراه شده و به این دو کشور به مثابه کشورهایی که نماینده و یا تداعی گر کمونیسم (روسیه) و یا اکنون کمونیست هستند( چین) نگاه شود.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 400
 
 

۱۴۰۰ اسفند ۱۵, یکشنبه

8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد

 
8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد
 
8 مارس امسال تلاقی کرده است با جنگ امپریالیستی در اوکراین. و این جنگی است  که به وسیله ی سرمایه داران روسیه و اوکراین بر پا شده و سرمایه داران کشورهای آمریکا و اروپا و ژاپن به طور غیر مستقیم و از طریق نقش در آماده کردن مقدمات آن و نیز کمک همه جانبه ی نظامی به سرمایه داران اوکراین، در آن شرکت داشته و یک پای اساسی آن به شمار می آیند.
 این جنگ در ماهیت خود جنگی است برای تقسیم دوباره ی مناطق زیر سلطه و نفوذ. جنگی که اساسا برای سهم گیری و بهره وری اقتصادی و سیاسی و نظامی بین قدرت امپریالیستی روسیه و قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپا بر پا شده است. 
جنگ سرمایه داران امپریالیست در درجه ی نخست زنان و مردان کارگر و زحمتکش کشورهای  اوکراین و روسیه را می بلعد و زندگی آنها را از نظر اقتصادی و سیاسی و به شدیدترین شکل ممکن زیر تاثیر خود قرار می دهد و در درجه ی بعد به روی زندگی و معیشت کارگران و زحمتکشان کشورهای جهان و از جمله خود کشورهای امپریالیست غربی تاثیرات مخرب می گذارد.
چنانچه جنگ از ابعاد کنونی خود خارج شده و به جنگ مستقیم بین قدرت های امپریالیستی روسیه و غرب تبدیل شود در ابعادی باور نکردنی موجب کشتار انسان ها می گردد و ویرانی وحشتناک به بار می آورد و در بدترین حالت ممکن است که در پس چنین جنگی در روی زمین نه از انسان نشانی بماند و نه از آنچه طی هزاران سال با رنج و زحمت فراوان ایجاد کرده است.
بر این مبنا مبارزه ی زنان در تمامی جهان علیه ستم های پدرسالارانه و مرد سالارانه و برای آزادی و برابری حقوق با مردان با مساله ی مبارزه با جنگ امپریالیست ها در اوکراین و برای صلح جهانی که جز با برقراری سوسیالیسم و کمونیسم به وجود نخواهد آمد، گره خورده است.
 از سوی دیگر در کشور ما حکام کنونی که دین و مذهب را بر تمامی وجوه زندگی مردم حاکم کرده اند وجهی سنگین از باورها و تفکرات شان و به گونه ای همه جانبه علیه زنان است. آنان ستمی نیست در تاریخ نظام های حاکم که بر زنان نکرده باشند، تحقیری نیست که در درجه ی نخست زنان را شامل آن نکرده باشند و آزار و اذیتی نیست که به آنان نرسانده باشند.
 چنین ستمی در آغاز و بیش از همه در حق زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش شهر و روستا شده است و در درجات بعدی زنان طبقات میانی قربانیان آن بوده اند.
اما این ستم و اجحاف که در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و در تمامی شریان های جامعه جاری است، علیرغم حکومت مذهب و استبداد، مقاومتی را برانگیخته که در طول تاریخ مبارزات زنان ایران علیه ستم پدرسالارانه و مردسالارانه بی مانند است. برای نمونه در تاریخ کمتر این گونه بوده است که زنی عمامه ی آخوندی را از سر وی به زیر پای خود اندازد و لگد برآن کوبد و چنین آخوندها و ریاکاری و مذهب دروغین شان را تحقیر. اما در این دوران زنی خشمناک از این همه ستم در مرکز مذهب و آخوندها یعنی شهر قم با شجاعتی مثال زدنی چنین کرد.   
در حقیقت مبارزه ی زنان که از کوچک ترین آزادی برای بیان اندیشه ها و خواست های خود بر خوردار نیستند و کوچک ترین امکانی برای گردهمایی و راه پیمایی ندارند چنان بوده است که اکنون شیرزنان بسیاری در زندان ها به سر می برند و زندان محلی شده است برای پیگیری و تداوم مبارزات جسورانه و شجاعانه ی آنها. شدت این مبارزات چنان بوده است که حقد و کینه حکام را نسبت به زنان مبارز زندانی به بالاترین درجه خود رسانده است و این از فشارهایی که بر برخی از پیشروترین زنان در زندان ها وارد می شود و تضیقاتی که علیه آنها به عمل می آید و نیز توطئه هایی که علیه آنها و برای آسیب رساندن به آنها، ناقص کردن شان از نظر جسمی و احتمالا کشتن شان در زندان می شود، آشکار است. آن ها را نه تنها به زندان های دراز مدت محکوم می کنند بلکه در زندان نیز دمی آنان را آسوده نمی گذارند و هدف شان این است که آنها را در پیشگاه ستم و تحقیر به زانو درآورند و مجبور به سر فرود آوردن در مقابل حکام کنونی کنند. خواستی که با خود به گورهایی که از آن برخاسته اند برخواهند گرداند.
باری هشت مارس امسال افزون بر مبارزه با جنگ امپریالیستی، افزون بر مبارزه با تمامی ابعاد ستم های مردسالارانه باید پشتیبانی همه جانبه و پیگیر از این شیرزنان مبارز باشد و راه آنان را ادامه دهد.
مرگ بر امپریالیست ها
نابود باد جنگ های امپریالیستی
هر چه پیگیرتر و پایدارتر باد مبارزات دلاوارانه زنان علیه ستم مردسالارانه
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
15 اسفند 1400

با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!

 
 
با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!
 
 با نگاهی ساده به رویدادهای اقتصادی و سیاسی می توان دید که روندهای سی ساله ی اخیر در تقابل امپریالیسم غرب و شرق در مجموع و به وجه غیر قابل مقایسه ای به سود غرب بوده است.
این امر خواه از فروپاشی بلوک شرق و تجزیه شدن سوسیال امپریالیسم شوروی به جمهوری های تشکیل دهنده پیداست و هم از وضعی که در برخی کشورهای نیمه مستعمره وجود داشته و دارد و نیز هم اکنون از تمایل حاکم در میان برخی توده های مردم اوکراین.
بلوک شرق
پس از فروپاشی اردوگاه شرق از مجموع این بلوک تقریبا بخشی بزرگ( بیشتر بخش های اروپایی) مستقل نشدند بلکه به غرب و پیمان ناتو پیوستند. اکنون در برخی از این جمهوری ها مانند لهستان و چک بیشترین احساسات ضد روسی و به نفع امپریالیست های غربی وجود دارد. در این کشورها زیر نام«استقلال» اوکراین و مبارزه علیه «تجاوز» مواضعی اتخاذ می شود که زیر همین نام ها علیه امپریالیسم غرب اتخاذ نشده و نمی شود( خواه در خود اروپا و در مورد یوگسلاوی سابق و خواه در مواردی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه). اوکراین هم کشوری مستقل به معنایی دقیق و واقعی نبوده بلکه وابسته به بلوک غرب است، همان گونه که خود کشورهای لهستان و چک این چنین هستند و استقلال واقعی ندارند. چرا که اگر اینها استقلال واقعی داشتند اکنون نباید عضو پیمان ناتو می بودند بلکه از هر دو بلوک خود را مستقل نگه می داشتند و البته در شرایط کنونی جهانی بهای سنگین آن را نیز می پرداختند. پس صحبت استقلال اینها تنها می تواند به معنای مستقل از امپریالیسم روسیه باشد و نه استقلال به معنای واقعی آن.
منظور ما از استقلال نداشتن به معنای واقعی طبعا این نیست که مثلا این کشورها مستعمره یا نیمه مستعمره ی غرب هستند. خیر! اینها مستعمره و نیمه مستعمره غرب نیستند اما استقلال نیز ندارند. به این معنی که زیر سروری اقتصادی- سیاسی چند قدرت بزرگ امپریالیستی غرب همچون آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه هستند. بیشتر اینها حتی نقش درجه دو کشورهای ریز و درشت بلوک غرب را نیز ندارند که بالاخره و علیرغم وابستگی عمومی به کشورهای امپریالیستی درجه یک، خودشان برای خودشان قدرتی دارند( کشورهای اسکاندیناوی و کشورهایی مانند بلژیک و اطریش و غیره) بلکه بیشتر دارای نقش درجه سه تبعی هستند. سی سال چسبیدن به قفای امپریالیست های غربی و موس موس کردن دور و بر آن ها به وسیله ی سرمایه داران حاکم بر این کشورها که تا دیروز بلوک شرقی بودند و امروز بلوک غربی اند، چندان تغییر اساسی و دندانگیری در حال و روز طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش آنها به وجود نیاورده است.      
کشورهای زیر سلطه  
در کشورهای نیمه مستعمره ی آسیا که زیر سلطه ی بلوک شرق بودند نیز این گرایش به نفع غرب است. برای نمونه در ویتنام و لائوس و کامبوج گرایش حاکم به نفع امپریالیسم غرب است و اینها کشورهایی بودند که توده های مردم شان در یک دوران تقریبا سی ساله با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا در جنگ بودند و بساط آن را در کشورهای خود برچیدند. همچنین است در برخی از کشورهای افریقایی که درگذشته جزو بلوک شرق بوده اند. اینها خواه به سبب فروپاشی بلوک شرق و خواه به واسطه ی شرایط اقتصادی که از دهه ی هفتاد میلادی به مرور به وجود آمده است( گلوبالیزاسیون، سیاست های نئولیبرالی و غیره) و مجموعا وزنه ی امپریالیست های غربی را بسیار سنگین کرد، به سوی غرب جهت پیدا کردند. بنابراین روندهای به وجود آمده در سطح جهانی که نشانگر چرخشی از سمت بلوک شرق به  بلوک غرب می باشد صفت مشخصه این دوره است.
نفرت از بلوک روسی
بیزاری و تنفراز بلوک شرق که بیشتر در خود کشورهای وابسته به این بلوک وجود دارد و در سطحی پایین تر بی علاقه گی نسبت به آن که بیشتر در کشورهای خود این بلوک و نیز کشورهای زیرسلطه موجود است را باید در مورد برخی از این کشورهایی که از آنها نام بردیم خاص تر کنیم و آن را صرفا شامل سوسیال امپریالیسم شوروی یعنی حکومت های خروشچف و برژنف که پس از درگذشت استالین رهبر طبقه ی کارگر شوروی و جهان به وجود آمد گردانیم و در مواری باز هم خاص تر، آن را شامل تنها روسیه امپریالیستی( و خیلی خاص تر علیه نژاد روس)و اقمار خیلی نزدیک آن کنیم( این میان البته کشورهایی مانند کره شمالی و یا کوبا نیز هستند که هنوز وابسته به بلوک روسیه هستند با این که در روسیه حزب رویزیونیستی هم بر سر کار نیست).
نکته ی مهم این است که این تنفر از امپریالیسم شرقی بیشتر در کشورهایی است که در آنها به اشکال گوناگون علیه تسلط امپریالیسم غرب مبارزه شد؛ خواه مبارزه ی نظامی با نیروهای امپریالیست های غربی باشد، همچون توده های کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم آلمان و ایتالیا، و یا ویتنام و لائوس و کامبوج ...، و خواه در اشکالی مانند کودتا صورت گیرد، همچون عراق و سوریه  که در آنها احزاب بعثی به قدرت رسیدند. کشورهای نام برده برای دورانی نزدیک به نیم قرن وابسته به بلوک شرق بودند.
 این تنفرعمومی از امپریالیسم شرقی از یک سو ناشی از اقدامات خود بلوک شرق بود و اینکه این بلوک در کشورهای وابسته به خود چه وضعی از نظر اقتصادی و به ویژه از نظر سیاسی و فرهنگی ایجاد کردند(1)، و از سوی دیگر باید آن را مرتبط  با تبلیغات امپریالیسم غرب دانست که از نظر صرف سرمایه و به راه انداختن موج های تبلیغی و ترویجی فعالیت مداومی داشته و دارد. جدا از این دو مورد و از جهتی دیگر باید آن را در گرایش هایی که به نفع امپریالیسم غرب جدا از بورژوازی امپریالیستی و یا بوروکرات  کمپرادور حاکم به ویژه در برخی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی وجود داشته و دارد جستجو کرد.
توده های اروپای شرقی در مهاجرت به غرب
البته پس از جدا شدن کشورهایی از بلوک شرق از شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی،  بسیاری از توده هایی که از این کشورها به پیشرفته ترین کشورهای غرب مهاجرت کردند( آلمان غربی، انگلستان، آمریکا و...) و دیدن شرایط زندگی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش، خیلی به دیدگاه های پیشین خود که از یک سو از نفرت از نظم حاکم بر کشورهای بلوک شرق و از سوی دیگر به وسیله تبلیغات دروغین امپریالیست های غرب شکل گرفته بود پایبند باقی نماندند. بسیاری از آنها متوجه شدند که گرچه در کشورهایشان حکومت های مستبد و  فاسد و گندیده ای بر سرکار بود که نه تنها از نظر اقتصادی بلکه همچنین از نظر سیاسی و فرهنگی آنها را در غل و زنجیر کرده بود، اما در کشورهای امپریالیستی غربی نیز وضع آن چنان که تصور می کردند نیست. یعنی این گونه نیست که برای توده ها به ویژه کارگران و زحمتکشان بهشت برینی برپا کرده باشند و یا دموکراسی و آزادی های کذایی سیاسی آنچنان باشد که تصور می کردند. به گفته ی یک پروفسور دانشگاه اهل رومانی« ما درون تونلی بودیم و آنچه نشان مان می دادند تنها سوسوی روشنی در پایان تونل بود. ما نمی دانستیم  آن سوسو واقعا چه در بردارد». آنچه که تفاوت اساسی بود این بود که در شرق سرمایه داران حاکم بیشتر با کارد سر می بریدند و در غرب با پنبه. یعنی این سر بریدن ها را چنان در پیچ و خم پنهان کرده و می کنند تا از آن چیزی آشکارا بیرون نزند. در یک کلام در این کشورها نه از نظر اقتصادی وضع چنان که می نمودند بود، نه از نظر سیاسی و نه از نظر فرهنگی. اینجا همه چیز کنترل شده به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست و در جهت اهداف آنها بود، اما خود کنترل عموما پنهان در پشت دیواری سخت و صعب و کمابیش غیر قابل تشخیص برای بسیاری از توده های زحمتکش. با این وجود حداقل در مقایسه وضع طبقه ی کارگر و زحمتکشان خواه به سبب رشد اقتصادی این کشورها و خواه به سبب اینکه تقریبا بیشتر کارگران، کشاورزان و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه را می چاپیدند، بهتر از کشورهای اروپای شرقی بود.
در مجموع وضع به گونه ای در آمد که بیشتر کشورهایی که برای دورانی دراز علیه امپریالیسم غرب جنگیدند اما در زمره ی اردوگاه شرق درآمدند پس از فروپاشی این اردوگاه به وضعیتی کاملا برعکس دچار شدند و این بار وابسته به امپریالیسم غرب شدند و یا گرایش به آن یافتند.
اوکراین
وضع در اوکراین نیز اکنون عمدتا به ترتیبی است که در بالا صحبت کردیم. در این کشور به سبب ستم روس ها به دیگر خلق ها در شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی سابق و پس از آن خود روسیه ی امپریالیستی،  نفرت شدید و عمیقی نسبت به این کشور به وجود آمده است، اما عکس آن یعنی نفرت از امپریالیست های غربی حداقل در این ابعاد به وجود نیامده است. یعنی در این کشور گرایش به غرب آن هم پس از این همه تجارب توده های کشورهای اروپای شرقی و باز شده دروازها و تونل ها به سوی غرب، پس از دیدن این همه  سرکوب ها در این کشورها از جمله ضمن بحران سال های  2008 و مبارزات ضد نژاد پرستانه اخیر در آمریکا، کماکان وجود دارد. و در این تردیدی نیست که تا آنجا که صحبت نه از سرمایه داران حاکم که راحت ریل عوض کردند و منافع شان نیز پابرجا ماند، بلکه از توده های مردم باشد، در این گرایش، بی زاری و نفرت از وجوه گوناگون نظام گذشته از یک سو و نقش امپریالیسم خبری و بوق و کرنایش در مورد«دموکراسی» در کشورهای غربی از سوی دیگر نقش بسیار مهمی داشته است.
ایران
 چنین نفرتی از امپریالیسم روسیه (و از چین نیز بسیار زیاد)(2) حتی بخش هایی از مردم کشوری مانند ایران را نیز در برگرفته است که در آن پس از انقلاب 57 حکومتی روی کار آمد که خود در آغاز نتیجه ی سازش امپریالیسم غرب با آن بود و به وسیله ی کشورهای غربی خواه از همان آغاز و خواه پس از جنگ با عراق پشتیبانی شد و بنابراین باید گرایش عمده علیه  امپریالیسم غرب بوده و باشد. در واقع گرایش میان باندهایی از حاکمان به سوی روسیه و چین پس از تجاوز امپریالیست های غربی به افغانستان و عراق و دخالت سپاه پاسداران در سوریه تقویت شد. نتایج این وابستگی بستن قراردادهایی استعماری با این دو کشور بود که نفرت و خشم مردم ایران را به دنبال داشت.
به این ترتیب در کشور ما تقریبا اکثریت به اتفاق مردم علیه گرایش و وابستگی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به روسیه و چین هستند و با آن مبارزه می کنند. مبارزه ای که باید در حال حاضر ارج و جایگاه مهمی داشته باشد زیرا با مخالفت و مبارزه با حکام مسلط گره خورده است. اما این شدت مخالفت که کاملا درست و منطقی است و از ستم و استثمار امپریالیستی و قرارداهای استعماری این دو کشور بر می خیزد و سرچشمه ی آن احساسات پاک و میهن دوستانه و استقلال طلبانه ی توده ها و نیز مخالفت شان با دم و دستگاه حاکم می باشد به همان سان علیه امپریالیسم غرب نیست. در اینجا، بیشتر درباره ی گرایش در بخشی از طبقات میانی و مرفه صحبت می کنیم تا مثلا طبقه ی کارگر و کشاورز و کلا درباره ی توده های زحمتکش؛ گرچه در لایه هایی از این طبقات اخیر نیز این گرایش نافذ شده است.
بنابراین، به دلیل تبلیغات شدید امپریالیسم غرب و نوچه هایش سلطنت طلبان به نفع غرب و رژیم سابق سلطنتی و افزون بر آن گرایش سرمایه داران کوچک و متوسط ملی به طرف غرب و نیز دنباله روی برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی از آنها، گرایش میهن دوستانه و استقلال طلبانه ضد کشورهای روسیه و چین به اندازه ی کافی با گرایش بر ضد کشورهای امپریالیست غربی تکمیل نمی شود؛ و این در حالی است که مبارزه علیه امپریالیسم غرب که تا کنون امپریالیسم حاکم در ایران بوده است، در مجموع مبارزات مردم ایران با حکومت کنونی باید مبارزه ی عمده باشد.
 این گرایش به سمت غرب اکنون به شکلی در همدردی یک جانبه با مردم اوکراین و محکوم کردن امپریالیسم روسیه خود را نشان می دهد. شکی نیست که توده های مردم ایران به ویژه کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان باید با مردم اوکراین همدردی نشان دهند اما در عین حال باید با کارگران و زحمتکشان روسیه نیز همدردی نشان دهند که به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست حاکم بر روسیه به جنگ با کارگران و زحمتکشان اوکراینی اعزام شده اند.
 از سوی دیگرهر گونه همدردی با توده های اوکراینی که در حال حاضر جنگ در کشور آنها جریان دارد، به هیچ وجه نباید در زیر مفاهیمی همچون «دموکراسی» و «حق جهت گیری»( که منظور به سوی غرب است) به سرمایه داران حاکم بر این کشور که تابع سیاست های امپریالیست های غربی هستند و اساسا هم به وسیله ی این امپریالیست  طرح می گردد صورت گیرد بلکه باید در زیر مخالفت با جنگ امپریالیستی بین روسیه و کشورهای امپریالیست غربی که مشوق و یاری دهنده ی سرمایه داران امپریالیست اوکراین هستند، صورت گیرد. باید که حساب توده های مردم  روسیه از حساب سرمایه داران حاکم بر این کشور و نیز حساب مردم اوکراین از حساب سران آن که عمیقا در خدمت سیاست های امپریالیسم غرب هستند و آنها را پیش می برند جدا کرد. باید توجه کنیم که خامنه ای و سپاه پاسداران ابن الوقت و فرصت طلب اند و صرفا می خواهند بقای آنها تامین شود و بنابراین به راحتی چرخش کرده و سر را مقابل امپریالیسم غرب فرو می آورند. 
طبقه ی کارگر و خلق ایران برای استقلال و آزادی مبارزه می کند و استقلال برایش صرفا به معنای عدم وابستگی به امپریالیست های شرقی نیست، بلکه در عین حال و مهم تر این عدم وابستگی باید امپریالیسم غرب را نیز که در ایران کماکان امپریالیسم عمده است، همچون انقلاب 57 در بر می گیرد.(3)
هرمز دامان
 نیمه ی نخست اسفند 400
یادداشت ها

1-    در اقتصاد نقش غالب انحصارات دولتی و سرمایه داران دولتی و حزبی، در سیاست عموما استبداد مطلقه ی سیاسی همراه با کنترل شدید آزادی های اجتماعی و دخالت در خصوصی ترین مسائل مردم و در فرهنگ ایجاد فضایی بسته و خفه و مرده.

2-    چین رویزیونیستی و سرمایه داری کشوری است که اضداد در آن تا حدودی به تعادل رسیده اند. از یک سو وابسته و نیمه مستعمره ی کشورهای غربی است و امپریالیست های غرب با صدور سرمایه ی مواد اولیه آن را تاراج می کنند و نیروی کار ارزان کارگران این کشور را استثمار کرده و فوق سود می برند و از سوی دیگر این کشور می خواهد در کنار روسیه امپریالیست، خود یک استعمارگر نوپا شود و ملل کوچک را بچاپد. چین نیمه مستعمره ای است که استعمارگر شده و استعمارگری است که خود نیمه مستعمره ی غرب می باشد.

3-     انقلاب 57 اساسا انقلابی بود ضد حضور امپریالیسم غرب در ایران بی آنکه زیر نفود عوامل امپریالیسم شرق و از جمله حزب توده و گروه های همانند باشد و یا گرایشی به سوی این امپریالیسم داشته باشد. ما در اینجا از شعار پوشالی خمینی« نه شرقی و نه غربی» صحبت نمی کنیم، زیرا از همان زمان هر دو گرایش به غرب و شرق در جریان های حاکم بر کشور وجود داشت.

۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم امپریالیستی

 
جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم 
 
  حمله ی نظامی نیروهای امپریالیسم روسیه به اوکراین، خواه در حدو حدود فعلی باقی بماند و به زودی و با پذیرش خواست های آن به وسیله ی سران اوکراین پایان پذیرد و خواه گسترش یابد و کار را به جنگ دامنه دارتری در اروپا بکشاند، ماهیتا جز تلاشی تازه برای تجدید تقسیم کشورها، بین امپریالیسم روسیه و اقمار آن از یک سو و امپریالیسم آمریکا و اروپا از سوی دیگر نیست.
بستن شهرهای اوکراین به موشک و ریختن بمب بر سر توده های مردم و در نهایت به راه انداختن جنگی جدید به بهانه ی گرایش بورژوازی اوکراین به طرف غرب و یا مداخله ی وی در مناطق دونتسک و لوهانسک، نتایجی جز قربانی کردن طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین، دو منطقه ی جدا شده یعنی دونتسک و لوهانسک و نیز طبقه کارگر روسیه ندارد و تمامی خرابی ها، آسیب ها و صدمات جنگ در درجه ی نخست بر سر توده های این کشورها آوار خواهد شد.
جنگ از ذات امپریالیسم جدا نشدنی است. تا امپریالیسم هست جنگ هم هست و تاریخ تقریبا یک صد و اندی سال اخیر هم به روشنی بر این حکم مهر تأیید کوبیده است. امپریالیست ها ماهیتا جنگ طلب اند؛ خواه برای گسترش نفوذ و تسلط اقتصادی و سیاسی و برآوردن منافع سرمایه ی مالی، خواه برای توسعه ی جغرافیایی خویش و در نتیجه ایجاد سد در مقابل پیشرفت رقبا و خواه برای انتقال بحران های اقتصادی و خالی کردن خشم و کینه ی انباشت شده ی طبقه ی کارگر و توده های کشور خویش در مسیری به کلی مخالف و متضاد با منافع واقعی شان.
 تجدید تقسیم همواره ادامه داشته و ادامه خواهد داشت. پس از سقوط سوسیال امپریالیسم شوروی و تبدیل برخی کشورهای وابسته به آن به زائده ی امپریالیست های غربی و ناتو و نیز جنگ های افغانستان و عراق و لیبی و سوریه، اینک جنگ به کشوری دیگر یعنی اوکراین کشیده شده است و جنگ تجدید تقسیم در مورد آن صورت می گیرد. اینجا نیز از همان زمان فرو پاشی سوسیال امپریالیسم همواره کشاکش میان امپریالیست ها وجود داشته است که نقطه اوج آن لشکرکشی امپریالیسم روس به کریمه و اشغال آن و نیز جدایی دو منطقه دونتسک و لوهانسک و اعلام آنها به عنوان جمهوری های مستقل وبالاخره به رسمیت شناختن آنها به وسیله ی امپریالیسم روسیه در اواسط فوریه امسال بوده است.
در مورد اوکراین دو دسته از عوامل که هر دو در دست و ابزار کار امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب هستند دست در کارند. در بخش هایی از اوکراین یعنی جمهوری های دونتسک  و لوهانسک  ... عمدتا سرمایه داران طرفدار بلوک روسیه هستند که دست اندرکارند و شر به پا کرده و می کنند. در اوکراین بورژوازی متمایل و یا وابسته به امپریالیست های آمریکا و اروپا هستند که با متشکل شدن در احزاب بورژوایی ناسیونالیستی و بخشا فاشیستی قدرت را در دست دارند و آتش به پا می کنند. در پشت تحرکات یکی امپریالیسم روسیه پنهان است و در پشت دیگری امپریالیسم غرب.
 امپریالیست های غربی می خواهند دامنه ی نفوذ خود و پیمان آتلانتیک شمالی( ناتو) را به کشورهای همجوار روسیه گسترش دهند و منافع اقتصادی و سیاسی بیشتری را برای خود دست و پا کنند. امپریالیسم روسیه نیز می خواهد در پی شکست خود در افغانستان و عراق و لیبی و ... همچون مورد سوریه تلاش کند که دامنه ی این شکست ها بیشتر نشود و بنابراین اوکراین را یا محدودتر از پیش کند و یا با تصرف و گماردن یک حکومت طرفدار روس بر آن، در دایره ی حکومت های وابسته به خود در آورد و منافع اقتصادی خود را برآورده سازد. تردیدی نیست که در پس این کشاکش ها به ویژه بر سر اوکراین منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی مهمی با یکدیگر تلاقی کرده و یکی شده است.
به این ترتیب ماهیت جنگ را از هر طرف که بنگریم جنگی ارتجاعی است و در این میان کارگران و توده های روسیه ، اوکراین و دونتسک و لوهانسک هستند که قربانیان این جنگ ارتجاعی خواهند بود.
 تمامی تبلیغات دو طرف این جنگ یعنی آنچه امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب علیه یکدیگر می گویند و یکدیگر را به آن متهم می کنند، همچون «پشتیبانی و تقویت فاشیسم در اوکراین» و برنامه برای «گسترش مرزهای ناتو» و «محاصره ی روسیه» یعنی آنچه امپریالیسم روسیه علیه غرب می گوید، و یا دفاع از «دموکراسی» و «حقوق بشر» و « حق استقلال و سمت گیری» و غیره که امپریالیسم غرب علیه روسیه در شیپور می کند در حالی که ممکن است حقایقی را در برداشته باشند، اما ماهیتا ربطی به منافع طبقه ی کارگر و توده های این کشورها ندارند و تماما در چارچوب تعابیر و منافع امپریالیست ها بر زبان آورده می شوند.
مواضع طبقه ی کارگر در این کشورها و مناطق، نه رفتن زیر بال و پر سرمایه داران خودی و یا رقیب، نه اسیر ناسیونالیسم کشور خودی شدن( روس ها در روسیه، روس تبارها در جمهوری های خلق دونتسک و لوهانسک و اوکراینی ها در اواکراین) و امید بستن به روسیه و یا امپریالیست های غربی، نه به جنگ هم طبقه ای های خود رفتن یعنی روندهایی که عموما تا کنون مسلط بوده است و نیروی متحد طبقه ی کارگر را تضعیف و آن را پراکنده و ناتوان کرده است، بلکه تبلیغ علیه جنگ امپریالیستی یعنی جنگی که در آن توده های محروم و زیر ستم طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات زحمتکش به همراه طبقات میانی به گوشت دم توپ بورژوازی امپریالیست برای پیشبرد منافع  این طبقه ی استثمارگر و خونخوار تبدیل می شوند، برگزاری گردهمایی و راهپیمایی علیه جنگ - چنانکه اکنون در بیشتر کشورها در حال صورت گرفتن است- و آماده سازی توده های طبقه برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی خودی و تصرف قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است.
 در مورد اوکراین باید توجه داشت که اوکراین یک کشور مستعمره و یا نیمه مستعمره نیست بلکه خود جزو بزرگترین و قوی ترین جمهوری های سوسیالیسم امپریالیسم شووری بوده و پس از جدایی نیز از کشورهای امپریالیستی حداقل درجه دو اروپا به شمار رفته و می رود. بورژوازی این کشور یک بورژوازی امپریالیست است که از دل بورژوازی مسلط  کهنه ی سوسیال امپریالیسم سابق و شکل گیری بورژوازی طرفدارامپریالیسم غرب در آمده است. این بورژوازی همان گونه است که بورژوازی لهستان، اسلواکی، رومانی هستند؛ کشورهایی که اکنون عضو پیمان آتلانتیک شمالی یعنی ناتو می باشند.
 بنابراین وظیفه ی طبقه ی کارگر اوکراین نه وارد جنگ ملی شدن با روس های متجاوز، بلکه در درجه ی نخست سرنگونی حکومت سرمایه داران امپریالیست خودی است. همین امر برای طبقه ی کارگر روسیه و نیز جمهوری های دونتسک و لوهانسک راست در می آید.
موضع طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب نیز باید پشتیبانی از مبارزات طبقه ی کارگر اوکراین و روسیه علیه حکومت های خودی باشد. در عین حال طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب باید با حکومت کشورهای خود بستیزند که در پی گسترش نفوذ خود و پیمان ناتو به اوکراین و مرزهای روسیه هستند. چنین تحرکاتی از جانب امپریالیست های غربی چنانچه در مورد اوکراین با گسترش جنگ بدان سان که اروپا را در برگیرد پایان نیابد، به هر حال با توجه به خصوصیت توسعه طلبانه ی آن ها به سوی فراهم کردن زمینه های چنین جنگی پیش خواهد رفت.
 هر گونه موضعی و با هر گونه بهانه و توجیهی که در هر کشوری در جهت حکومت امپریالیستی مسلط بر آن کشور گرفته شود، یعنی در روسیه به نفع سیاست پوتین و حکومت این کشور و در جهت برانگیختن ناسیونالیسم روس، سیاستی که حزب رویزیونیست روسیه کنونی به رهبری گنادی زیوگانف در پیش گرفته است و یاد آور سیاست احزاب سوسیال امپریالیسم انترناسیونال دوم در دفاع از سیاست امپریالیسم خودی است، در اوکراین در جهت ناسیونالیسم اوکراین، در دو  منطقه ی جدا شده به نفع حکومت های اکنون در اردوی روسیه و در کشورهای امپریالیستی غرب به نفع دولت های این کشورها، یا هرگونه سنگین کردن «تقصیر» یک جهت جنگ و به طور ضمنی سبک کردن جهت دیگر و یا در سایه قرار دادن آن، شرق به نفع غرب و یا غرب به نفع شرق، خیانت به منافع اساسی طبقه ی کارگر و در خدمت کشتار کارگران و توده های زحمتکش و ستمدیده به وسیله یکدیگر بوده و به نفع سرمایه داران امپریالیست این کشورها و در نهایت یا به نفع امپریالیسم روس و یا امپریالیسم غرب پایان خواهد پذیرفت. 
مواضع حکومت کثیف و خونخوار خامنه ای وی و شرکای پاسداراش در مورد این جنگ کاملا به نفع امپریالیسم روسیه است. این موجودات کریه و حقیر حتی توان گرفتن موضع  آبکی ضد جنگی را هم ندارند. آنها برای پیشبرد منافع کثیف شان حاضر مجیز هر قدرت امپریالیستی را بگویند، به دنبال آن راه بیفتند و کاسه لیسی آن را بکنند.
طبقه ی کارگر و خلق ایران که خود با حکومت مرتجع و متحجر ولایت فقیه روبرو و با آن در حال مبارزه هستند، علیه جنگ امپریالیستی که طبقه ی کارگر روسیه و اوکراین را به کشتن یکدیگر می کشاند بوده و از هر گونه پیشرفتی در مبارزه علیه حکومت های امپریالیسم روسیه، اوکراین و امپریالیسم غرب پشتیبانی می کنند.
 
نابود باد امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی
 زنده باد کمونیسم
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
ششم اسفند 1400
 
  
 
 
 
 

 

۱۴۰۰ اسفند ۴, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)
 
طرح مساله ی بازگشت
 حق شناس می نویسد:
« صورت مساله را می توان چنین نوشت: به نظر می رسد تحولات تاریخی گاهی بجای آن که تاریخ را در بستر تکاملی خود به سوی آینده پیش ببرند، به ظاهر، درست برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی، آن را به گذشته بازگشت می دهند. نیز به نظر می رسد این بازگشت پدیده ای اتفاقی نباشد تا بتوان آن را حمل بر بداقبالی کرد، یا در شمار استثناها قرارش داد؛ بلکه چنین احساس می شود که بازگشت، خود روند بخصوصی است که تابع قواعد و اصول ویژه ی خود می باشد؛ در نتیجه چنانچه شرایط تاریخی برای بروز آن فراهم گردد، وقوع آن حتمی است. باز به نظر می رسد تاریخ در سیر تکاملی خود در گذشته، از روند بازگشت تا آن اندازه بهره برده باشد که در نتیجه ی آن در شعور اجتماعی افراد دانشی ناخودآگاه به این روند به وجود آمده باشد تا آنجا که بتوان بازتاب این دانش نهفته را در اصطلاح هایی که در زبان های گوناگون برای این مفهوم وجود دارد(منجمله «بازگشت»)، «رجعت»، «رنسانس» آشکارا دید.» ( همان ص 7 و 8)
مهم ترین نکته بیان شده در این بند که یکی از اشتباهات حق شناس می باشد این است که گویا بازگشت در تاریخ چیزی خلاف اصول و مبانی دیالکتیک و در اینجا ماتریالیسم تاریخی است.(1)چنین ادعا و یا برداشت می شود که دیالکتیک تنها حرکت رو به پیش را در بر می گیرد و حرکت رو به پس، خواه مثبت و خواه منفی را در بر نمی گیرد. اما چنانچه قانون اساسی دیالکتیک را وحدت اضداد بدانیم-  و نه صرفا در طرح ساده انگارانه و پیش پا افتاده ای از تضاد میان تز و آنتی- آن گاه پیشرفت و بازگشت به عنوان دو امکان در پدیده، تشکیل یک تضاد را داده و با یکدیگر همگون، در یکدیگر نافذ و جاری و به یکدیگر تبدیل می شوند.
حق شناس برخلاف آنچه که در ادامه ی مقالات خواهیم دید، درکی محدود و بسته از دیالکتیک دارد و قانون اساسی دیالکتیک را که قانون تضاد یا وحدت اضداد می باشد پایه ی تفسیر و تعمیم خود قرار نمی دهد. او به ویژه آن را در مورد نفس تکامل به کار نمی برد و بنابراین با درکی که از دیالکتیک در دایره ی محدود و ساده انگارانه ی«تز، آنتی تز و سنتز»( یک تز، یک آنتی تز و یک سنتز) ارائه می دهد، گمان می کند که از دیدگاه دیالکتیک، تکامل روندی خطی و صرفا رو به پیش است و بنابراین صحبت از بازگشت در چارچوب منطق دیالکتیک نمی گنجد.(2)
 از سوی دیگر می توان پرسید این چه جور دیالکتیکی است که در حالی که در کنار پیشرفت در  شعور اجتماعی عامه («ناخودآگاه») و در اصطلاح هایی مانند« بازگشت»، «رجعت» و «رنسانس» نفوذ کرده است، در دیالکتیک پیشروانی مانند هگل که جامع علوم زمان خویش بود و بنابراین از رنسانس و چگونگی رخداد آن آگاه بود، نفوذ نکرده است؟ و یا حداقل نمی توان از آن چنین درکی را بیرون کشیده و به مواردی این چنین تعمیم داد؟
 روشن است که اگر مایه ی و قانون اصلی دیالکتیک هگل را چنانچه مارکس و پس از وی لنین و مائو اشاره کردند قانون تضاد یا وحدت اضداد بدانیم می توانیم آن را شامل تکامل کنیم و بگوییم تکامل امری متضاد است و گرچه سیرکلی آن در جهت پیشرفت است اما می تواند بازگشت های موقتی نیز داشته باشد و بنابراین در تضاد میان پیشرفت و بازگشت نیز خود را بنمایاند.
البته دیالکتیک هگل جدا از ضعف اساسی آن یعنی ایده آلیستی بودن اش، ضعف ها و کمبودهایی دارد که بسی از آنها به وسیله کلاسیک های مارکسیست، به ویژه  لنین و مائو برطرف شده است. در مقالات ما نیز کمابیش به آنها پرداخته شده و اینجا نیز در بخشی که به شرح آن از دیدگاه حق شناس توجه می کنیم، به آنها اشاره خواهیم کرد.  
سپس حق شناس پرسش هایی از این گونه طرح می کند:
پرسش نخست:
«1- آیا به راستی می توان پدیده بازگشت را، به نام یک روند تکاملی در تاریخ، پذیرفت؟»
تمامی تصور نادرست حق شناس از این بر می خیزد که می خواهد به هر قیمت شده خود بازگشت را یک روند تکاملی به شمار آورد گرچه در نوشته ی خود گاه اگر و امایی باقی می گذارد.
 بازگشت بر خلاف پیشرفت، به خودی خود تکاملی نیست، بلکه برعکس روند پیشرفت است، اما چون پیشرفت را به شکلی متضاد در خود نهفته دارد، در مجموع در چارچوب روند تکاملی جای می گیرد.
اشکال متضاد حضور پیشرفت هم می تواند به شکل مثبت باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پیشرفت به کار گرفته شود و بنابراین بازگشت در خدمت پیشرفت باشد،همچون رنسانس در اروپا؛ و هم می تواند به شکلی منفی باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پسرفت و ارتجاعی به کار گرفته شود و در خدمت بازگشتی ارتجاعی باشد، همچون بازگشت ادبی در ایران و یا بازگشت به 1400 سال پیش به وسیله نیروهای مرتجع رژیم کنونی ولایت فقیه. در این صورت دوم یعنی شکل منفی بازگشت، در صورت جمع شدن شرایط لازم، زمینه ای غلیظ  برای جهش و پیشرفت های گوناگون بعدی به وجود می آید.
تصور نادرست حق شناس از اینجا برمی خیزد که رنسانس را در«بازگشت» خلاصه می کند. در حالی که در«بازگشت» رنسانسی - چنانچه حق شناس هم به آن اشاره می کند - به اصطلاح«خیری» نهفته است؛«خیری» در راستای پیشرفت و تکامل. طبقه ای نو یعنی بورژوازی می خواهد نظام موجود را تغییر دهد و به نظام دیگری تبدیل کند؛ نظامی که در راستای تکامل است، یعنی نظام سرمایه داری. اما این طبقه برای حرکت رو به پیش و در تقابل با فرهنگ حاکم، از عناصر مثبت فرهنگی گذشته و البته نقادانه یاری می جوید صرفا برای اینکه راه را برای خود و فرهنگ ویژه ی خود آسان تر و ساده تر باز کند. این طبقه مستقیما و بدون روپوش نمی تواند فرهنگ خود را طرح کند و بنابراین رو به روش غیرمستقیم آورده و فرهنگ خاص خود را در دل فرهنگ گذشته پنهان می کند و یا آن را مقدمه ای بر طرح فرهنگ ویژه خود می سازد. به بیانی دیگر برای اینکه خیز به جلو بردارد و یا بپرد، به عقب برمی گردد.  
رنسانس بازگشت عملی به اقتصاد، سیاست و یا حتی تحقق عملی فرهنگ یونان باستان به گونه ای ناب نیست، بلکه استفاده از آن ها- در اینجا اساسا فرهنگ - برای جهش به پیش و برای ایجاد فرهنگی نوین یعنی فرهنگ سرمایه داری است که با فرهنگ یونان باستان تفاوت اساسی و کیفی دارد. چنین دیدگاهی حتی در نمودارهایی که حق شناس کشیده نیز خود را نشان می دهد. رنسانس، نضج فرهنگی سرمایه داری در دل فئودالیسم است و برای رشد سرمایه داری تلاش می کند و مقدمات و زمینه فراهم می آورد.(3)
پرسش دوم:   
«2- چنانچه بازگشت را به عنوان یک روند تکاملی بپذیریم، شرایط بهره گیری از آن به وسیله ی تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، شرایط بروز بازگشت در تحولات تاریخی چیست؟»
این بهره گیری به وسیله ی تاریخ، همان نکته ی مورد توجه ماست. بازگشت در تاریخ صورت می گیرد تا پیشرفت از آن بهره بگیرد. به بیانی دیگر اشکال مثبت و منفی بازگشت در هر حال شرایط را برای پیشرفت آماده می کنند. آنچه که مهم است این است که عوامل و نیروهای نوین تاریخی یک جامعه ی معین چگونه از این اشکال به سود پیشرفت بهره می گیرند و آن را تحقق می بخشند.
در رنسانس بازگشت کاملا آگاهانه و مثبت و از جانب نمایندگان فرهنگی نیروی نویی به خدمت گرفته می شود که خواهان تکامل همه جانبه در اقتصاد، سیاست و فرهنگ است و طی یک دوران تاریخی معین امر خود را تحقق می بخشد. این بازگشت تنها از نظر صوری بازگشت به شمار می آید و هم به طور خاص و هم به طور عام در خدمت تکامل است.
 در جمهوری اسلامی بازگشت به گذشته خلاف خواست و اراده ی مردم و نیروهای نوین تاریخی، از سوی نیروهای کهنه و پلیدی به خدمت گرفته می شود تا منافع آن نیروهای کهنه را در شرایط نوین کشوری و جهانی تامین کند. امر دوم از دیدگاه خاص، خلاف روند تکامل و یک بازگشت ارتجاعی به شمار می آید، اما از دیدگاه عام تاریخی امری است که ضد خود را می پروراند؛ یعنی شرایط را برای جهش های بزرگ تری به پیش و در جهت تکامل آماده می کند.
به گونه ای ساده، بدون این حکومت تا کنون 43 ساله ی جمهوری اسلامی، علیرغم دردبار و رنجبار بودن آن برای تمامی مردم ایران و به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش، شاید این همه امکان اندیشیدن و تعقل در مورد گذشته و آت و آشغال های موجود در تاریخ فرهنگی( به ویژه مذهبی) و سیاسی ایران و این همه پرسش درباره ایرادات و ضعف های تاریخی ملت ایران و این همه انتقاد از خود مردم ایران فراهم نمی شد. انتقاد از خودهایی که می تواند دوره ی کنونی را که ما به ژرفای چاهی عمیق سقوط کرده ایم، به یکی از بزرگترین اوج ها و فرازهای برجسته ی تاریخ ایران تبدیل کند.
پرسش سوم 
«3- اصول و قواعد جاری در روند بازگشت کدامند؟ »( در این مورد در بخشی مجزا صحبت خواهیم کرد).
پرسش چهارم
«4- آیا پذیرش روند بازگشت مستلزم نفی روند دیالکتیک در تاریخ، یا دست کم، مستلزم نفی شمول عام آن خواهد بود؟ یا اینکه بازگشت نه تنها دیالکتیک تاریخی را نفی نمی کند، بلکه به تکمیل و رفع نارسایی های احتمالی آن نیز کمک خواهد کرد؟ با به طور خلاصه رابطه ی بازگشت با دیالکتیک در تاریخ چه می تواند باشد؟»( ص 8)
اینجا همان اشتباه دوباره تکرار می شود. قرار است که با بررسی بازگشت در تاریخ «نارسایی های احتمالی» دیالکتیک بر طرف شود. گویا دیالکتیک تنها پیشرفت را و در روندی خطی در بر می گرفته و به هیچ وجه شامل بازگشت نمی شده است. و این در حالی است که به ویژه  کلاسیک های مارکسیسم همواره در مورد برگشت های موقتی در چارچوب پیشرفت عمومی اشاره کرده اند.
ادامه دارد.
م- دامون
بهمن 400
یادداشت ها
1-     البته حق شناس از عبارت« به ظاهر درست بر خلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی» استفاده می کند، اما زمانی که به شرح دیالکتیک هگل از دیدگاه خود وی پرداختیم خواهیم دید که طبق این شرح بازگشت را نمی توان«به ظاهر» برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی دانست بلکه با چنین شرحی بازگشت برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک خواهد بود. خود وی نیز کمی بعد در پاره ی 4 نوشته ی خویش و پس از شرح برخی بازگشت ها می نویسد که «به نظر نمی رسد که بتوان این رویدادها را در چارچوب منطق دیالکتیک به شکل کلاسیک آن توجیه نمود».
2-    ما در مقالات خود با نام درباره ی شناخت، در مورد مساله ی بازگشت در تاریخ در مورد اشکال گوناگون وحدت اضداد در تکامل و نیز امکانات متضاد در هر پدیده وهمچنین شکل های بازگشت در زمینه های گوناگون صحبت کرده ایم و خواننده این نوشته را به آنها رجوع می دهیم.  
3-    نوشته ی حق شناس پر از تضاد است. او این نمودار را رسم می کند که در رنسانس نخست به گذشته برگشت می شود و آنگاه سیر تکامل از این گذشته به سوی آینده از سر گرفته می شود. اما او نمی تواند حتی در سال 1358 که خمینی و نیروهای مرتجع گرد وی امثال بهشتی  دست بالا را در حکومت داشتند، چنین مسیری را برای جمهوری اسلامی پیش بینی کند و حتی با درک های نادرست خود در مورد فرهنگ ایران، ذره ای امیدوار باشد که مثلا گونه ای رنسانس فرهنگی در ایران- مانند تمدن اسلامی در قرون وسطی- شکل بگیرد؛ زیرا تفاوت دو نیروی طبقاتی- تاریخی در رنسانس و در بازگشت نوع جمهوری اسلامی کاملا روشن است. یکی برمی گردد که پیش رود و دیگری برمی گردد برای این که جلوی پیشرفت را بگیرد و بقای حکومت باد آورده و موجودیت کنونی خود را تضمین کند. یکی بورژوازی انقلابی قرون جدید است و دیگری مشتی طفیلی و فسیل تاریخی که جا پای بورژوا- کمپرادورهای مرتجع گذاشته و به جای اشکال نیمچه مدرن آنها از عقب مانده ترین و مرتجع ترین اشکال سیاسی یعنی ولایت فقیه و سازمان هایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبره گان و نیز فرهنگی یعنی تسلط مطلق دین و مذهب در متحجرترین اشکال خود سود می جویند. 

 

۱۴۰۰ اسفند ۱, یکشنبه

تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها

 
تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و
 لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها
 
جنبش توده ها در راه خود پیش می رود و علیرغم موانع هر روز بیش از روز پیش تکامل می یابد. روزهای کنونی، روزهای مبارزات معلمان و فرهنگیان و از جمله استادان دانشگاه ها و همچنین کارکنان بهداشت، روزهای اعتصابات هر روزه کارگران، روزهای مستمری بگیران و بازنشسته هاست. در کنار آنها، هر روز گروه های تازه ای به توده های ناراضی و عاصی می پیوندند و با اعتصاب، گردهمایی و راهپیمایی دامنه ی جنبش را گسترده تر می کنند. دامنه ی این اعتراضات چنان که می دانیم به جانبازان جبهه های جنگ، خانواده های شهدا یعنی کسانی که به خاطر حکومت این جانیان و دزدان و مال پرستان در جبهه های جنگ و یا جاهایی دیگر کشته شدند و نیز دستگاه های حکومتی کشیده شده و بخش هایی از ستون های استوار رژیم را به لرزه در آورده است.
پیشروی جنبش در این گونه های مبارزاتی مثبت، شکل عمومی جنبش است، اما جنبش جدای از این، همواره در اشکال دیگری نیز پیش رفته و پیش خواهد رفت. بخشی از این اشکال مربوط می شود به عدم شرکت در انتخابات و مراسم و راه پیمایی هایی که از جانب حکومت برگزار می شوند.       
تحریم  راه پیمایی22 بهمن
مراسم حکومتی 22 بهمن به وسیله ی توده ها به طور کامل تحریم شد و سوت و کورتر از هر سال دیگر- در واقع سوت و کورترین سال پس از انقلاب 57 - برگزار شد. اینک برای بسیاری از توده ها چنین مراسمی جز تجلی غصب و مسخ نتایج همان انقلاب بزرگی که توده ها با هزاران آمال و آرزو و برای استقلال و آزادی پیش بردند چیز دیگری به نظر نمی رسد. مردم بیش از پیش  پی برده اند که هر گونه شرکت در چنین مراسم حکومتی ای موجب استفاده خامنه ای و پاسداران اش از شرکت آنها برای توجیه سیاست و برنامه های خود می شود و در پی خود سرکوب هر گونه جنبش برحق توده ها و بازداشت و زندانی کردن و اعدام فرزندانشان را موجب می گردد. به این ترتیب توده ها با شرکت نکردن در این مراسم نشان دادند که نه تنها به این غصب و مسخ انقلاب شان تن نمی دهند، بلکه در عین حال نشان دادند که حکومت در بی پایه ترین وضع خود قرار دارد و مردم نه تنها آن را قبول ندارند بلکه از آن متنفر و مدت هاست که علیه آن در حال مبارزه اند.  
 حکومت و در راس اش خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش نیز در مورد شرکت توده ها در این مراسم جز مشتی دروغ تحویل مردم ندادند. دروغ هایی که توده ها اینک و بیش از هر زمان دیگری به ساده گی و آسانی به آنها پی می برند و به تمسخر آنها می پردازند.
 تحریم یکپارچه مراسم حکومتی 22 بهمن گامی دیگر بود در راه گسستگی های بیشتر بین توده ها و حکومتی که بر آنها مسلط است. این گام توده ها، از یک سو آنها را به اتحاد و یگانگی شان در مقابل حکومت بیشتر مطمئن می کند و از سوی دیگر این را که در زمینه های دیگر نیز پیش روند و جنبش شان را گسترده تر و ژرف تر سازند، بیشتر آماده می سازد.
 روشن است که گسستگی ای که بین توده ها و حکومت ایجاد شده است باید با گسستگی بندهای دیگری پیش رود که هنوز میان توده ها و حکومت مشترک است. باید که توده ها این تحریم مراسم حکومتی را به دیگر برنامه ها و مراسمی که حکومت برگزار می کند و از آنها برای توجیه حکومت خود و تسلط بر توده ها استفاده می کند تعمیم دهند. در چارچوب مراسم حکومتی مهم ترین رشته بندهایی که باید گسسته شود، شرکت در مراسم مذهبی حکومتی است.
آنچه که جنبش در دوران اخیر نشان داده این است که آخوندهایی که موقعیت و جایگاهی دارند و سبیل شان حسابی چرب شده نه تنها در جنبش های اصیل توده ای شرکت ندارند، بلکه در مقابل این جنبش ایستاده اند و در تبلیغات علیه آن و سرکوب اش نقش دارند.
 از میان آخوندهایی هم که مخالف حکومت هستند، با توجه به وجود دستگاه های امنیتی در حوزه ها و مدارس طلاب، بخشی، پنهانی بازداشت و زندانی و یا ترور می شوند و بخشی دیگر از ترس خامنه ای و دستگاه  های امنیتی اش جرئت مخالفت  شان را از دست داده اند و سکوت پیشه کرده اند. بخش های دیگری نیز هستند که حداکثر انتقادشان این است که چنین حکومتی موجب از دست رفتن مذهب در نزد توده ها و «جایگاه والای روحانیت» در میان آنها می شود. در بهترین حالت این دسته ها نیز نگران از دست دادن موقعیت استراتژیک خود هستند و بیشتر آنها  گرچه در مورد جایگاه معنوی روحانیت آه و ناله سر می دهند اما بیش از آنکه نگران موقعیت معنوی روحانیت باشند، نگران موقعیت مادی آن در آینده می باشند.
از سوی دیگر مهم ترین مراسمی که حکومت آخوندها در پشت آن سنگر گرفته و بر مبنای آن از نفوذشان در توده ها یاد می کنند مراسم مذهبی به ویژه در ایام محرم و صفر است. آنها همچنان که از مراسم حکومتی سیاسی به شکلی کامل برای نشان دادن مقبولیت دروغین خود و این که مردم با حکومت هستند و نیز برای بهره برداری از آن برای سرکوب توده ها استفاده می کنند، بسی بیشتر از آن از مراسم مذهبی حکومتی چنین استفاده هایی می کنند. در دوره های اخیر آنها تلاش کرده اند که ابتکارات بیشتری به خرج دهند و به این مراسم رنگ و جلای بیشتری ببخشند و با ایجاد جاذبه های در آن، توده ها را برای کنجکاوی به مراسم و یا حداقل تماشای آن بکشند و بدین سان در مورد مقبولیت و نفوذ خود هوار بکشند. در اهمیت این مراسم برای حکومت همان بس که خمینی گفت «اسلام به این  مراسم محرم و صفر و عزاداری ها زنده است». و منظور خمینی از اسلام همین حکومت ولایت فقیه بود.
از سوی سوم باید پذیرفت  که مذهب امر خصوصی افراد است. بسیارند توده هایی که دین ندارند و نیز بسیاری که اسلام، دین شان نیست و پیرو ادیان دیگر هستند و بنابراین مراسمی این گونه به آنها مربوط  نمی شود. همچنین در میان توده های پیرو اسلام بسیارند افرادی که سنی مذهب هستند و در مراسمی که به وسیله شیعه مذهبان برگزار می شود شرکت نمی کنند. و نیز می دانیم در میان شیعیان جریان هایی که به مراسم مذهبی این گونه باور نداشته باشند کم نیستند. بنابراین باید با توجه به این که دین و مذهب امر خصوصی افراد است، چنین مراسمی نیز باید امر خصوصی افراد باشد.
و بالاخره باید توجه داشت که باید موقعیت آخوندها و روحانیون و روضه خوانان و نوحه خوانان که نان شان از طریق چنین مراسمی تامین می شود، موقعیتی که برای آنها همچون پله ای در پیش رفتن به سوی موقعیت های بالاتر به شمار می آید، به گونه ای استراتژیک تضعیف شود. باید همواره عبارت آن کشاورز آگاه اصفهانی در نظر آورده شود که به آخوندی که برای خالی نبودن عریضه به میان کشاورزان رفته بود گفت که «نگاه به این جمعیت کن! آیا میان آنها یک روحانی می بینی؟».  
 بنابراین توده های به ویژه شیعی همچنان که در مورد مراسم های سیاسی حکومتی متحد عمل کرده و آن را تحریم کردند باید مراسم مذهبی ای که از جانب حکومت مستبد خامنه ای برگزار می شود تحریم کنند و اجازه ندهند که حکومت ریاکار از احساسات و اعتقادات مذهبی آنها برای تداوم حکومت اش استفاده کند. به جای آن، توده های پیرو مذهب شیعه می توانند مراسم مذهبی را خصوصی و یا در جمع های محدود به فامیل و اقوام خود برگزار کنند.
تلاش برای تجزیه ی نیروهای دشمن
 گام مهم دیگری که جنبش توده ها باید بردارد حرکت در جهت تجزیه ی هر چه بیشتر نیروهای دشمن است.
 این تجزیه تا حدودی به وسیله ی شرایط اسفناک و دردبار مردم و وضع عمومی کشور و همچنین وضع خاص حکومت یعنی رشد هر روزه ی فساد و تباهی در آن پیش می رود و عمیق تر می شود؛ در حالی که توده ها در اعماق فقر و گرسنگی و بی خانمانی و بی سرپناهی دست و پا می زنند، بخش هایی از حکومت چنان به مال و منال رسیده اند که نمی دانند با این دارایی های بادآورده چه کنند. این امر بیش از هر مورد دیگر در مورد سران مذهبی در دستگاه های حاکم سیاسی، قضایی و سران نظامی به ویژه در سپاه پاسداران صدق می کند. فایل های اخیر سران سپاه که به احتمال زیاد لو رفته اند - فایل مربوط به فساد سران پاسداران و فایل مربوط به شرایط حاد داخلی و امکان بروز شورش های توده ای- از یک سو نشانگر رانت خواری و اختلاس و رشوه دادن و رشوه گرفتن و باندبازی های مالی و فساد فراگیری است که تا عمق آنها را در برگرفته است- دیگر از سران پر مدعای سپاه چه کسانی بیشتر داعیه ی«مؤمنیت» و «حسینی بودن» و خدمت و شهادت در راه اسلام و خدا را داشته اند؟!- و از سوی دیگر نشانگر ترس و وحشت رو به رشد آنها از جنبش توده ها.
این افشاگری ها و افشا شدن ها بی تردید بر پایه های نظامی حکومت به ویژه بسیجی ها و پاسداران رده های پایین تاثیر خواهد گذاشت و آنها را به مخالفت خواهد کشاند. پاسداران جزء و بسیجی ها عموما به خانواده های زحمتکش شهری و روستایی تعلق دارند و در واقع بخشی از توده ها هستند که حکومت آنها را از توده ها جدا کرده است. آنها باید بدانند که گر چه گمان می کنند که در راه اعتقادشان است که به حکومت پیوسته و از آن دفاع می کنند اما در واقع خدمتگزاران مشتی اختلاس گر و دزد و مفسداند که خواه در لباس روحانی و خواه در لباس نظامی بر آنها فرمان می رانند و آنها را در خدمت مقاصد مال پرستانه و قدرت پرستانه ی خود در می آورند. آنها باید بیش از پیش پی ببرند که آنها «بسیج مستضعفین»( و نه حتی مستضعف به معنای بی چیز و بی قدرت، بلکه با همان تفسیر جدیدی که آدمکش بزرگ خامنه ای ارائه داد یعنی همان امامان مورد ادعایش) نیستند و در راه خدا و اسلام مورد نظرشان مبارزه نمی کنند، بلکه سازمان بسیج آخوندها و سران پاسداران یعنی ریاکاران و دزدان و جانیان و اختلاس گرانی هستند که برای پر شدن جیب های خود مبارزه می کنند.
 بنابراین شرایط کلی حکومت از یک سو منجر به تجزیه باندهای دزد و اختلاس گر از یکدیگر و جنگ درونی قدرت می شود و از سوی دیگر موجب منجر به رشد آگاهی هر چه بیشتر پایه های حکومت به ویژه در میان نظامیان.
اما جدا از این سیر کنونی رویدادها، پیشروان توده ها باید میان پایه های حکومت به ویژه پاسداران جزء و بسیجی ها( سربازان که جای خود دارد) بیشتر کار کنند. تلاش کنند با آنها مداوما صحبت و گفتگو کنند و موجب آگاهی بیشتر آنها و بیرون آمدن شان از این مسخ شده گی شوند.
 چنانچه تجزیه و تلاشی درون حکومتی و ریزش پایه های حکومت به ویژه پایه های نظامی آن به وسیله ی توده ها بیشتر و بیشتر رشد کند، دیر نخواهد بود روزی که بخش هایی از گروه های مسلح نیروهای سرکوب به مردم بپیوندند؛ و این به ویژه در دوران خیزش ها و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 دارای اهمیت بسیار است.
 هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 400